بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    42

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست..
  1. نوشته شده توسط Ryūkishi07، مشهور برای رمان‌های تصویری ژاپنی که به معماهای قتل، وحشت روانی و فراطبیعی می‌پردازند.
  2. طراحی موجودات و شخصیت‌ها توسط kera
توسعه‌دهنده: NeoBards Entertainment
ناشر: Konami Digital Entertainment
کارگردان: Al Yang
تهیه‌کننده: Motoi Okamoto
نویسنده: Ryukishi07
طراح: kera
تاریخ انتشار: TBA (مشخص نیست)
پلتفرم‌ها: TBA (مشخص نیست)

wire.png

نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
بازم ممنون...
خیلی خوب بود.
البته پایان خوب رو گرفتم(از قبل تو یه راهنما دیده بودم که واسه گرفتن پایان خوب چه باید کرد)
هری شروع به دویدن می کنه نوزاد هم در بغلش هست بعد سیبل هم دنبال اون. good +
راستی داهیلا باید آلسا رو زجر بده تا این باعث شه شریل به ساینت هیل کشیده شه؟
واسه تولد خدا وجود هر دوی اونها (شریل و آلسا ) لازمه و آلسا داره مقاومت می کنه؟
تقریبا آخرای مرحله ای که تو مدرسه هستیم یه لحظه یه دختر جوونی رو می بینیم که احتمالا آلسا هست ولی خوب آلسا که سوزانده شده!
راستی داهیلا واقعا مادر آلسا هست؟
خود داهیلا آتش سوزی رو ترتیب میده و جوری نشون میده که انگار حادثه بوده؟
(چون تا جایی که یادم میاد اینو تو یه روزنامه که تو بازی بود خوندم که یه خونه ای آتش سوزی شده)
بعدش این صحنه همونی هست که در اول ریشه ها نشون میده؟
پیشاپیش ممنون.
 
بازم ممنون...
خیلی خوب بود.
البته پایان خوب رو گرفتم(از قبل تو یه راهنما دیده بودم که واسه گرفتن پایان خوب چه باید کرد)
هری شروع به دویدن می کنه نوزاد هم در بغلش هست بعد سیبل هم دنبال اون. good +
راستی داهیلا باید آلسا رو زجر بده تا این باعث شه شریل به ساینت هیل کشیده شه؟
واسه تولد خدا وجود هر دوی اونها (شریل و آلسا ) لازمه و آلسا داره مقاومت می کنه؟
تقریبا آخرای مرحله ای که تو مدرسه هستیم یه لحظه یه دختر جوونی رو می بینیم که احتمالا آلسا هست ولی خوب آلسا که سوزانده شده!
راستی داهیلا واقعا مادر آلسا هست؟
خود داهیلا آتش سوزی رو ترتیب میده و جوری نشون میده که انگار حادثه بوده؟
(چون تا جایی که یادم میاد اینو تو یه روزنامه که تو بازی بود خوندم که یه خونه ای آتش سوزی شده)
بعدش این صحنه همونی هست که در اول ریشه ها نشون میده؟
پیشاپیش ممنون.
کلاً این پست سؤال بود یا جواب؟:-/ فکر کنم به جای علامت سؤال باید از نقطه استفاده می‌کردید:d
دو سؤال اولتون که خودش جوابه:d
بله اون دختر جوان روح آلساست که توسط هری در چند جا دیده میشه.
این طور به نظر میرسه(مادر واقعی آلسا بودن)
بله در واقع دالیا با نقشه قبلی این طرح رو اجرا میکنه.
 
رویای نا تمام

سری دوم : رویای نا تمام
----------------------------
قسمت اول : Mary...تو کجایی؟

In my restless dreams ,I see that town…SilentHill
سرم رو بالا آوردم تا بتونم خودم رو درون آینه ی کدر و چرکی که به دیوار بالای سینک متصل بود ببینم . با خودم فکر می کردم چطور شد که به همینچین جایی رسیدم . تصمیم گرفتم از دستشویی بیرون بیام و اطراف رو بگردم. از دستشویی که خارج شدم درون یک پارکینگ بود ، اتومبیلها به نظر فرسوده و کهنه می اومدند ، روی اونا رو گرد و غبار گرفته بود و بعضا نیز قسمتهایی از بدن اتومبیلها زنگ زده بود. متوجه اتومبیلی شدم که در جلوی آن تا نیمه باز بود . به سمت اون رفتم و داخل اتومبیل نقشه ی یک شهر رو پیدا کردم . نقشه رو باز کردم بالای اون با خط درشتی نوشته شده بود " نقشه ی سایلنت هیل". با خودم فکر کردم اینجا همون شهرک ساحلی تفریحی ست که من و مری مرتبا بهش سر می زدیم و در حقیقت بهترین لحظات زندگیمون رو اینجا می گذروندیم...همه چیز داشت خوب پیش می رفت که مری به شدت بیمارشد. به نقشه نگاه کردم متوجه شدم که دور پارک RoseWater با خودکار قرمز خطی کشیده شده بود.اون پارک درست در انتهای خیابون نیتان قرار داشت. باید سریعتر خودم رو به اونجا می رسوندم. چند روز پیش اتفاقات عجیبی افتاد. من مطمئنم بود که همسرم فوت کرده اما با کمال تعجب سه روز پیش نامه ای رو ازش دریافت کردم ، اون گفت که در مکان مخصوص ما منتظرم خواهد ماند. نامه ی مری اینگونه می گفت

"
در رویاهای آشفته ام ، من آن شهر را می بینم ...سایلنت هیل.
تو به من قول دادی که روزی من را به آنجا خواهی برد، اما هرگز این کار رو نکردی .
خب من الان به تنهایی آنجا حضور دارم ، در " مکان مخصوصمان" ، منتظر تو هستم... تا بیای و من را ببینی اما تو هرگز نمیایی.
پس من صبر می کنم و در پیله از درد و رنج به خود می پیچم. می دونم که در حقت خطای بزرگی رو مرتکب شدم. چیزی که تو هیچوقت بخاطرش منو نمی بخشی.
آرزو می کنم که ای کاش می تونستم گذشته رو تغییر بدم ، اما نمی تونم. من احساس انزجاز و زشتی می کنم در حالیکه اینجا دراز کشیدم، منتظر تو هستم...
هر روز به ترک های سقف نگاه می کنم و به خود می گویم چقدر سرنوشت و این حوادث غیر منصفانه بوده است... تو به من چیزهای زیادی بخشیدی و من حتی قادر نیستم که این لطف تو را اندکی جبران کنم.
پس بخاطر همین است که می خواهم تا از امروز برای خودت زندگی کنی . بهترین کار رو برای خودت انجام بده حیمز.
جیمز... تو باعث خوشحالی من شدی.
 
سلام دوستان,یک نکته دیگه از نامه های استنلی فهمیدم.
وقتی نامه هاش رو بخونید و از اتاق برید بیرون وقتی دوباره برگردید تو اتاق نامه دیگه نیست...:-?
یعنی چی؟
 
سلام دوستان,یک نکته دیگه از نامه های استنلی فهمیدم.
وقتی نامه هاش رو بخونید و از اتاق برید بیرون وقتی دوباره برگردید تو اتاق نامه دیگه نیست...:-?
یعنی چی؟

1- هدر کلا نامه ها رو توهم زده و نامه ای وجود نداشته
2- استنلی وجود داشته در همون اتاق هم هدر اونو نمی دیده ، استنلی به نوعی می دونسته ، برای همین بعد از اینکه هدر نامه ها رو خونده جمعشون می کرده
3- استنلی روح بوده ، نامه ها واقعی نبودند (در حقیقت همون نکته ی 1)

4- سایلنت هیل دیگه هر انتظاری ازش میره :d
--------------------
راستی بچه ها سری اول داستان تموم شد ، یعنی هیچ نظری ندارین ؟! :d
 
ممنون علی جان...
در واقع اون پست چیزهایی بود که فکر میکردم و مطمعن نبودم که درستن یا نه!
واسه همون در قالب سوال پرسیدم.
خوب به سلامتی رفتید سراغ نسخه ی دوم ... نسخه ی مورد علاقه من .
خیلی خوب نوشتید ( devil girl) چون این سکانس ها رو خیلی وقت پیش دیده بودم ولی فضاسازی تو نوشته هاتون خیلی خوبه به اون حال و هوا می خوره.
موفق باشید.
 
خب دوستان این هم ترجمه متنی هست که در مورد مرگ مشکوک بیمار اتاق M4 توضیح داده.
این همون کسیه که استنلی درنامه هاش میگفت اون دروغگوه ولی به اون آسیبی نرسونده.
=========================================================
سابقه : نامعلوم
سن : نامعلوم
این بیمار پذیرفته نشد.در وضعیت روانی بسیار بدی بروی زمین بیمارستان قرار گرفته بود و به دستور رییس بیمارستان به طور موقت در اتاق M4 بستری شد.
اواخر امشب به دلیل از دست دادن خون زیاد به علت قطع شدن شاهرگ فوت کرد.
با دست راستش کارد اشپزخانه را چنگ میزده,فرض بر این است که علت بریدگی گلو همین باشد.
ممکن است خودکشی کرده باشد.اما زاویه زخم مشکوک است.
برای بدست آوردن اطلاعات بیشتر به اتاق عمل در طبقه دوم فرستاده شد.
هیچ اطلاعاتی در مورد حادثه از طریق بیمار دیگری که در همان اتاق بستری بود دریافت نشد.
به پلیس هیچ اطلاعی در این مورد داده نشد.با این حال,برای تحقیقات بیشتر محل حادثه دست نخورده باقی مانده است.(اتاق M4)
==========================
این هم متن خالکوبی هست که روی دست بیمار بود
The Start Time is my key
فکر کنم این مربوط به همون ساعتی باشه که تو اتاق M4 هست.ولی معانی دیگه هم حتما داره...
 
ممنون علی جان...
در واقع اون پست چیزهایی بود که فکر میکردم و مطمعن نبودم که درستن یا نه!
واسه همون در قالب سوال پرسیدم.
خوب به سلامتی رفتید سراغ نسخه ی دوم ... نسخه ی مورد علاقه من .
خیلی خوب نوشتید ( devil girl) چون این سکانس ها رو خیلی وقت پیش دیده بودم ولی فضاسازی تو نوشته هاتون خیلی خوبه به اون حال و هوا می خوره.
موفق باشید.
خواهش می کنم ولی اینا نوشته های من نیست اینا fanfiction هست و من فقط ترجمه می کنم
 
خواهش می کنم ولی اینا نوشته های من نیست اینا fanfiction هست و من فقط ترجمه می کنم

در هر صورت خسته نباشید،چون من خودم هم کار ترجمه انجام دادم و میدونم زحمتش اگه از نوشتن بیشتر نباشه کمتر هم نیست.
راستی اینا تو سایت یا فروم خاصی هست؟
 
سلام
خواهش می کنم ولی اینا نوشته های من نیست اینا fanfiction هست و من فقط ترجمه می کنم
همین زحمتی که برای ترجمه‌ش می‌کشی کلی ارزش داره دایی‌جان.:)
========================================
================================================ =================================================
1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 30 و 31 و 32 و 33 و34 و 35 و 36 و 37 و 38 و 39 و Endings و Extras
==========================================
==== =========================================

Silent Hill 1: Original Memories
#24

منتظر بود ما همه‌ی کارها رو انجام بدیم بیاد.
albums3752-picture54027.jpg
کافمن به با حالتی تهاجمی به سمت هری میره و بطری رو از دست هری می‌گیره.
همه‌رو برق میگیره، ما رو دکتر کافمن!
12_11_04_52.jpg

این چی هست؟ دکتر!
albums3752-picture54028.jpg
اتفاقاً خیلی هم به ما مربوطه. همه‌چیز اینجا به ما مربوطه.
albums3752-picture54029.jpg

من که فکر می‌کنم مسیر این راه خروج‌ای که میگی،‌ از لابلای همین چیزا می گذره.
12_11_04_58.jpg

بعضی وقتا،‌جواب ندادن یا یه نیشخند ساده،‌ تاثیرش خیلی بیشتر از جواب دادنه.
هری هم که تا حدودی به شخصیت کافمن پی برده، همین کار رو می‌کنه.
albums3752-picture54030.jpg

باید از شما اجازه می‌گرفتیم؟
12_11_05_04.jpg
داریم دنبال دخترمون می‌گردیم تا راه خروج رو پیدا کنیم.
albums3752-picture54031.jpg

تو مدت‌ها پیش خودت رو به کشتن دادی! لازم نیست ما رو نصیحت کنی.
12_11_05_11.jpg
حالا چرا جوش میاری. آروم باش!
12_11_05_15.jpg

ما هم که داریم همین کار رو می‌کنیم.
12_11_05_19.jpg
این حرفت بوی تهدید می‌داد. منظورت چی بود؟
albums3752-picture54033.jpg

صبر کن! منظورت چی بود؟
12_11_05_27.jpg
باز هم رفت.
هری دیگه کامل به کافمن مشکوک شده. اما فکر می‌کنه مساله مربوطه اون داروهاست.
12_11_05_28.jpg

چقدر عصبی بود.باید هم از جهنمی که برای خودش ساخته عصبانی باشه.
ولی به تو چه؟ یه دختر یه گوشه‌ی این جهنم هست که تنها امیدش تویی هری!
12_11_05_32.jpg
فکر می کنی یه بطری دوا، کافمن رو اونجوری عصبی کرده؟
12_11_05_35.jpg

آفرین. کار درست همینه.
12_11_05_37.jpg
حدس نزن مطمئن باش.
12_11_05_41.jpg
ما هم مثل خودت نگران شریل هستیم. پس عجله کن.
albums3752-picture54034.jpg
----------------------------------------------------------------
باز هم این دکتر ما رو ول کرد و رفت. هر چند هری رفتار عجیب و پرخاشگرانه‌ی دکتر رو به خاطر دوا یا مواد میدونه، اما واقعیت به مراتب خطرناک‌تر و تاریک‌تر از اینه. به نظر هری، گفته‌های دکتر تهدید‌آمیز بوده و نه هشدار دهنده. بعداً متوجه خواهیم شد منظور دکتر چی بوده و قضیه از چه قراره!

 
آخرین ویرایش:
سلام


خوب حالا به بررسی کاراکتر Stanley Coleman می پردازم. بنده سعی کردم اطلاعات جامعی رو اینجا قرار بدم.


حقیقت امر این هست که Stanley وجود خارجی داشته. او شخصیتی شکننده و ضعیف دارد. استنلی به عنوان بیمار روانی در بیمارستان Brookhaven بستری می شود. بی شک می دانید که استنلی به شکل عجیبی به Heather ابراز علاقه می کند ولی در واقع منظور او الزاما Heather نیست. در واقع او علاقه شدیدی به Mother of the God دارد. استنلی یکی از پیروان فرقه بوده و طبق یادداشت های او ، اعضای فرقه در بستری شدن او نقش داشتند ====> The Organization has me shut up in here. They mean to break my will, to make me forget about all that


استنلی مدت زیادی رو در بیمارستان بستری میشه و به شکل خودخواهانه ای خود را تنها فرد عاقل شهر میداند :


There's not a single person here who's right in the head. Not just in this hospital --- I mean in all of Silent Hill, Except me


او عشق خود را به شکل جالبی در سینه نگه میدارد و اعتراف می کند که مدت زیادیست که معشوق خود را ندیده ===> We haven't been able to see each other for so long


او امیدوار است با پدیدار شدن Mother of the God از این زندگی فلاکت بار رهایی پیدا کند و در دنیایی که او به ارمغان میاره، با عشق و محبت زندگی کنن!


حال از روی شواهد به گذشته استنلی میپردازیم.


** او عاشق بوده. حال ما اگر چنین شخصی را آلسا در نظر بگیریم ، دور از ذهن نیست که آنها همدیگر را میشناختن و باهم بزرگ شه باشن.


** عشق آنها 2 طرفه بوده! در جایی وینسنت از پشت تلفن سر به سر هدر می گذارد و از آنجایی که او مطالعات بسیاری در مورد گذشته آلسا داشته، به هدر می گوید: I'm not YOUR BELOVED Stanley either


** استنلی مدام سعی می کند عروسکی به هدر دهد. I played with dolls like this when I was a child, too. It really takes me back از این ماجرا اینطور می توان استنباط کرد که هدر ناخواسته خاطرات آلسا را بیاد می آورد.


** همان طور که می دانید دالیا آلسا را برای احضار خدا میسوزاند. آنها از آن زمان به بعد از هم جدا شدن و برای همین است که استنلی بیان می کند مدت طولانیست که همدیگر را ندیده اند.


** گویا او میدانسته چه بلایی سر آلسا آوردند. بنابراین ایمانش به عقاید فرقه باعث می شود برای بازگشت او و رستگاری بشریت لحظه شماری کند. او حتی بیان می کند که ممکن است چهره او را نشناسد :


I never even knew your name or face until today. But now I know. I know you're the one I've been waiting for


پیش تر بیان کردیم که اعضای فرقه در بستری شدن استنلی نقش داشتند، اما چرا؟! به نظر می رسد عقاید او با کلادیا در تضاد بود. شاید افسانه ها و مدح های او در مورد آلسا به مذاق کلودیا خوش نیامده و شاید هم او نمیتوانسته قبول کند فرد دیگری همانند او عاشق و دوست آلسا بوده است. برای همین تصمیم می گیرد او را در بخش روانی بستری کنند.


همان طور که میدانیم سایلنت هیل و دنیای دیگر از قواعد معمول پیروی نمی کنن و هر چیزی ممکن است معنای متفاوتی پیدا کند. عشق و محبت از جمله آنهاست. به عنوان مثال می توان از خدای فرقه نام برد که چیزی جز درج و رنج به ارمغان نیاورد ولی همچنان به عنوان بالاترین ارزش اعتقادی فرقه شناخته میشد. عشق و علاقه استنلی به آلسا به همین شکل است. استنلی مدام از حالات خشن و غیر متعارف برای نشان دادن شدت علاقه خود به آلسا صحبت می کند. در زیر مثال هایی برای این موضوع وجو دارد:


**او در یادداشتی بیان می کند که از شدت علاقه به Mother of the God دوست دارد سینه اش را بشکافد تا به او نشان دهد که قلبش برای او می تپد یا نشانه علاقه او را بر سینه اش حک کند.


** او از پشت بام ها و به پرواز درآمدن لذت می برد ( خودکشی برای وصال سریعتر ).


** بخشی از شعر او :


I'm so sad, I suffer
...and so happy, it hurts
I want to hurt you
and destroy myself


زندگی استنلی بعد از ملاقاتش با لئونارد به پایان می رسد و امید دیدار مجدد او با Mother of the God از بین می برد.


It's all over. Leonard despises me - because I made fun of it, saying it would come to this


بعد از مرگش او در دنیای دیگر پدیدار می شود و یادداشت های او تنها بازتاب عقاید و افکارش می باشد. توجه داشته باشید باز هم مانند گذشته خاطرات آلسا و هدر به هم پیوند میخورد و آنچکه هدر می بیند در واقع بخشی از خاطرات آلسا است. دقت نظر داشته باشید که بعد از مراجعه ای مجدد، یادداشتی در کار نیست. او در دنیای دیگر است که متوجه میشود هدر همان آلسا است.

پ.ن: اگر غلط املایی داشت به بزرگی خودتون ببخشید، الان برادر زاده هام دارن کنارم وول میخورن و مُخم رو ترکوندن! :d
پ.ن: در مورد اون صدای پشت تلفن هم قبلا بیان کردم که وینسنته چون صداگذار هر جفتشون یکی هست.
 
آخرین ویرایش:
وااااااااااااااای خدا چرا اینجا اینقد سریع میره جلو:-o:-/
سلام بچه ها. من چون زیاد وقت نمیکنم بیام هر موقع میام یه سری بهتون بزنم سرم گیج میره. چقد شما فعالیتتون زیاده.
این دو سه صفحه آخرو خوندم. نظر من در مورد استنلی: یه چشم چرون و هیز:)) که حقش همون تیمارستان بود.:> امیدوارم واقعیت نداشته باشه چون اینجور آدما منو میترسونند.
:-s
 
درود بر همه
برم سر اصل مطلب

سلام دوستان,یک نکته دیگه از نامه های استنلی فهمیدم.
وقتی نامه هاش رو بخونید و از اتاق برید بیرون وقتی دوباره برگردید تو اتاق نامه دیگه نیست...:-?
یعنی چی؟

این دلیل محکمی برای موهومی بودن این جریان ذهنیه، حتی اگر وجود استنلی رو حقیقی بدونیم، زنده بودنش هنگام ورود هیثر به بیمارستان نقض میشه، توجیه این مورد بسیار ساده‌تره. این یعنی کلاً موهومیه:d

راستی بچه ها سری اول داستان تموم شد ، یعنی هیچ نظری ندارین ؟! :d

من که نظرم رو قبلاً گفتم، ولی تکرارش موردی نداره: عالیه و حرف نداره.


خوب امیر حسین جان، نظریت بسیار قابل قبول و محتمل هست، فقط من به چند نکته اشاره میکنم.
حقیقت امر این هست که Stanley وجود خارجی داشته. او شخصیتی شکننده و ضعیف دارد. استنلی به عنوان بیمار روانی در بیمارستان Brookhaven بستری می شود. بی شک می دانید که استنلی به شکل عجیبی به Heather ابراز علاقه می کند ولی در واقع منظور او الزاما Heather نیست. در واقع او علاقه شدیدی به Mother of the God دارد.
خوب وقتی هیثر، دقیقاً نام خودش رو در متن نامه‌ها میخونه، دلیلی بر اینه که وجود این نامه، اتفاقیه که در دنیای ذهن هیثر در جریانه.
البته می‌تونیم بگیم این اتفاق ارتباطی با آلسا نداره! شاید استنلی بعد از وقایع شماره اول بازی به سمت فرقه آمده باشه(یعنی زمانی که قدرت دست کلودیا بود)، در همین زمان هم نام هیثر و HMOG رو شنیده باشه و عشق احمقانش شکل گرفته باشه، الزامی نداره این عشق رو مربوط به آلسا بدونیم.
(خوب این نکته رو بگم که خودم با نظریه‌ مربوط به آلسا موافقم، فقط میخوام نظرات دیگه رو هم بررسی کنم)
او عشق خود را به شکل جالبی در سینه نگه میدارد و اعتراف می کند که مدت زیادیست که معشوق خود را ندیده ===> We haven't been able to see each other for so long
اگر فرض کنیم قبلاً آلسا رو از نزدیک دیده باشه، حالا میتونیم بگیم دقیقاً آلسا مد نظر استنلی بوده، ولی باز هم نمیشه قاطعانه نظر داد. به هر حال استنلی روانیه و حرف‌هاش سند نیست:d

عشق آنها 2 طرفه بوده! در جایی وینسنت از پشت تلفن سر به سر هدر می گذارد و از آنجایی که او مطالعات بسیاری در مورد گذشته آلسا داشته، به هدر می گوید: I'm not YOUR BELOVED Stanley either
اتفاقاً با استناد به این جمله (وینسنت) میتونیم بگیم استنلی در زمان آلسا حضور نداشته! وقتی وینسنت که شخصی تازه وارد به فرقه هست، استنلی رو میشناسه چه برداشتی میشه کرد؟

استنلی مدام سعی می کند عروسکی به هدر دهد. I played with dolls like this when I was a child, too. It really takes me back از این ماجرا اینطور می توان استنباط کرد که هدر ناخواسته خاطرات آلسا را بیاد می آورد.

دقیقاً موافقم، به نظرم عروسک نمادی از وجود آلساست.

همان طور که می دانید دالیا آلسا را برای احضار خدا میسوزاند. آنها از آن زمان به بعد از هم جدا شدن و برای همین است که استنلی بیان می کند مدت طولانیست که همدیگر را ندیده اند.
خوب این جمله استنلی بحث براگیزه، ولی شاید منظورش از مدت طولانی:"هیچ وقت" باشه:d
البته اگر واقعاً آلسا معشوقه استنلی باشه، پس این جریان نامه کاملاً برای شخص هیثر موهومیه. اگر اسم خودش رو در نامه میبینه برای اینه که در حال حاضر خودش میتونه HMOG باشه، بالاخره آلسا نیمی از وجود هیثره.

گویا او میدانسته چه بلایی سر آلسا آوردند. بنابراین ایمانش به عقاید فرقه باعث می شود برای بازگشت او و رستگاری بشریت لحظه شماری کند. او حتی بیان می کند که ممکن است چهره او را نشناسد :
I never even knew your name or face until today. But now I know. I know you're the one I've been waiting for
باز هم نظریه مربوط به هیثر قوت میگیره، هیچ وقت نام معشوقه خودش رو نمی‌دونسته و چهرش رو نمی‌شناخته! تا امروز که در موردش سخنانی شنیده! حالا نظرتون چیه؟

پیش تر بیان کردیم که اعضای فرقه در بستری شدن استنلی نقش داشتند، اما چرا؟! به نظر می رسد عقاید او با کلادیا در تضاد بود. شاید افسانه ها و مدح های او در مورد آلسا به مذاق کلودیا خوش نیامده و شاید هم او نمیتوانسته قبول کند فرد دیگری همانند او عاشق و دوست آلسا بوده است. برای همین تصمیم می گیرد او را در بخش روانی بستری کنند.

احساس میکنم دلایل دیگه‌ای هم برای بستری شدن استنلی در بخش روانی بیمارستان وجود داشته باشه، به هر حال استنلی شخصیت نرمالی نبوده. شاید هم کلودیا عشق احمقانه استنلی به هیثر رو مانع پیشبرد اهداف خودش میدونسته!

بعد از مرگش او در دنیای دیگر پدیدار می شود و یادداشت های او تنها بازتاب عقاید و افکارش می باشد. توجه داشته باشید باز هم مانند گذشته خاطرات آلسا و هدر به هم پیوند میخورد و آنچکه هدر می بیند در واقع بخشی از خاطرات آلسا است. دقت نظر داشته باشید که بعد از مراجعه ای مجدد، یادداشتی در کار نیست. او در دنیای دیگر است که متوجه میشود هدر همان آلسا است.

خوب نظریه دیگه‌ای موازی نظریه‌ی معشوقه بودن آلسا مطرح کردم، البته اینکه آلسا معشوقه استنلی باشه قابل درک تره، در واقع این نامه‌ها هم بخشی از دنیای ذهنی هیثره که خاطرات آلسا بخشی از اونه.
در مورد معشوقه بودن هیثر هم میتونیم بگیم که این نامه‌ها در واقع بخشی از حقایقی بوده که به هیثر نشون داده شد. یعنی ماجرایی که در یک مکان اتفاق افتاد و هیثر در دنیای ذهنی خودش لمسش کرد.
به هر حال اگر صدای پشت تلفن رو مربوط به وینسنت بدونیم، پس با توجه به صحبت‌های پشت تلفن، استنلی شخصی کاملاً موهومی نیست.
وینسنت شخصیت بسیار مرموزیه، واقعاً چه دلیلی داشت که همچین رفتاری رو از خودش نشون بده؟
این طوری میتونم نتیجه بگیرم که لئوناردو دقیقاً در زمان ورود هیثر به بیمارستان در دنیای حقیقی خودش زنده بوده و تونسته با هیثر ارتباط برقرار کنه، همان طور که وینسنت تونست همچین کاری بکنه.
من خودم ترجیح میدم همه این وقایع رو ساخته ذهن هیثر بدونم.:d
 
آخرین ویرایش:
خوب وقتی هیثر، دقیقاً نام خودش رو در متن نامه‌ها میخونه، دلیلی بر اینه که وجود این نامه، اتفاقیه که در دنیای ذهن هیثر در جریانه.
البته می‌تونیم بگیم این اتفاق ارتباطی با آلسا نداره! شاید استنلی بعد از وقایع شماره اول بازی به سمت فرقه آمده باشه(یعنی زمانی که قدرت دست کلودیا بود)، در همین زمان هم نام هیثر و HMOG رو شنیده باشه و عشق احمقانش شکل گرفته باشه، الزامی نداره این عشق رو مربوط به آلسا بدونیم.
(خوب این نکته رو بگم که خودم با نظریه‌ مربوط به آلسا موافقم، فقط میخوام نظرات دیگه رو هم بررسی کنم)

دقت نظر داشته باشید که من تو یکی از بند ها گفتم که:

بعد از مرگش او در دنیای دیگر پدیدار می شود و یادداشت های او تنها بازتاب عقاید و افکارش می باشد. توجه داشته باشید باز هم مانند گذشته خاطرات آلسا و هدر به هم پیوند میخورد و آنچکه هدر می بیند در واقع بخشی از خاطرات آلسا است. دقت نظر داشته باشید که بعد از مراجعه ای مجدد، یادداشتی در کار نیست. او در دنیای دیگر است که متوجه میشود هدر همان آلسا است.

این یعنی اینکه میدونسته آلسا در کالبدی دیگر بر می گرده ولی نمیدونسته کیه و چه شکلی هست تا اینکه کشته میشه و متوجه هدر در دنیای دیگر میشه! پس اینکه بعدها اسمش رو تو نامه ها میاره دلیلی بر این نیست که صریحا هدر رو خطاب کنه بلکه همان طور که گفتم مقصود وصال با MotG هست.

اگر فرض کنیم قبلاً آلسا رو از نزدیک دیده باشه، حالا میتونیم بگیم دقیقاً آلسا مد نظر استنلی بوده، ولی باز هم نمیشه قاطعانه نظر داد. به هر حال استنلی روانیه و حرف‌هاش سند نیست:d

نگاه کنید... شما نمیتونید منحصرا روانی بودن رو به استنلی نسبت بدین! از نظر بنده کلادیا، دالیا، لئونارد و دیگر اعضای متعصب فرقه همگی روانی بودن. پس با استناد به عبارت استنلی می توان این طور استنباط کرد که منظورش همان آلسا هست.

اتفاقاً با استناد به این جمله (وینسنت) میتونیم بگیم استنلی در زمان آلسا حضور نداشته! وقتی وینسنت که شخصی تازه وارد به فرقه هست، استنلی رو میشناسه چه برداشتی میشه کرد؟

این بخشی از تحلیل بنده از نسخه سوم هست. نکات بولد شده را به دقت مطالعه کنید.

* در حقیقت در هیچ جای بازی اشاره ای به گذشته و پیشینه وینسنت نمیشود. به نظر میرسد او بعد از حوادث نسخه اول به شهر آمده است. با توجه به هوش و ذکاوت وینسنت میتوان فهمید او مدارج ترقی را مرحله به مرحله و به آرامی طی کرده است. او به خوبی کودکی کلادیا را به یاد دارد و از رفتارهای وحشیانه پدر او میگوید. طبق شواهد او چندان معتقد به عقاید فرقه نیست و در پی اهداف خود در اینجا حضور دارد. او کاراکتری متریالیست است و این درست در نقطه مقابل کلادیا است که ایده الیست می باشد. حال که این دو چطور سالهاست فرقه را رهبری کرده اند را باید از ریشه های رفتاری کلادیا جست و جو کرد. او مدت زیادی را به تنهایی در اتاقی در کلیسا میگذراند و در طول این مدت تنها به فکر تقویت ایمان خود می بود و همچنین بلکه بتواند راه حلی برای بازگرداندن آلسا پیدا کند. او به این ترتیب تا حد زیادی از مدیریت فرقه غافل شده و همین عامل باعث میشود نسبت به خیلی چیزها بی اطلاع باشد. وینسنت از این وضعیت سوء استفاده میکند و کنترل امور را بر دست میگیرد. حتی مدارکی وجود دارد که نشان میدهد او کمک های مالی را از اعضای فرقه گرفته ولی آنها را تنها صرف خود میکرده است. وینسنت در حین این مدت کنجکاو میشود تا از گذشته و اتفاقات مروز آتش سوزی خانه دالیا سر درآورد. او با مطالعه و پرس و جو فراوان به سرگذشت آلسا پی میبرد و از دنیای ترسناکی که او خلق کرده است، شوکه میشود. به همین سبب است که در مشاجره ای که بین وینسنت و کلادیا روی میدهد او میگوید از کجا معلوم تمام این اتفاقات در اثر تاثیرات دنیای کلادیا نباشد؟! درست همانند آنچکه 17 سال پیش روی داد!

وینست تازه وارد نیست و تقریبا 1-2 سال بعد از سوزاندن آلسا سر و کله اش پیدا می شود.

خوب این جمله استنلی بحث براگیزه، ولی شاید منظورش از مدت طولانی:"هیچ وقت" باشه:d
البته اگر واقعاً آلسا معشوقه استنلی باشه، پس این جریان نامه کاملاً برای شخص هیثر موهومیه. اگر اسم خودش رو در نامه میبینه برای اینه که در حال حاضر خودش میتونه HMOG باشه، بالاخره آلسا نیمی از وجود هیثره.

به نظر من " هیچ وقت " درست نیست چون هدر عروسک هایی را به یاد می آورد که هرگز نداشته! پس بنابراین این عروسک ها از طرف استنلی به آلسا داده میشده و این چیزی که هدر بیاد میاره در واقع همون خاطرات آلسا هست.
نگاه کنید بحث موهومی بودن نیست! به عنوان مثال میتونم فرانک ساندرلند رو مثال بزنم! شما در طول سایلنت هیل 4 یادداشت هایی از او در دنیای دیگر می بینید، آیا این ها توهم هنری هست؟! مسلما جواب خیر هست. فرانک مدتی را در دنیای والتر گذرانده و یادداشت هایی به جای گذاشته که بعد ها هنری آنها را پیدا می کند. در واقع خلاصه صحبت من اینکه ضمیر ناخودآگاه افراد در دنیای دیگر بر هم تاثیر می گذارد. دنیای دیگر توسط ذهن قوی آلسا شکل گرفته و هر کسی میتواند بر این سازه، به اندازه وسع خود میراثی باقی بگذارد. از سوی دیگر والتر هم از نظر روانی به اندازه آلسا قدرتمند بود و توانست دنیایی عظیم را خلق کند. در واقع ما 2 دنیای اصلی ( دنیای آلسا و دنیای والتر) داریم که دیگر شخصیت ها ( جیمز، هنری، الکس، هری و...) به اندازه محدودی می توانند آنها را تغییر دهند مثل وجود PH در دنیای جیمز! دیگه بحث داره زیاد میشه و بنده سخن رو کوتاه می کنم.

نتیجه گیری : استنلی در دنیای آلسا بعد از مرگ و فهمیدن آنکه آلسا نیمی از هدر را تشکیل داده یادداشت هایی به جای می گذارد که هدر انها را می بیند و می خواند. حتی برخی از آنها پیش از مرگ استنلی نوشته شده ( آنهایی که خطاب مستقیم ندارند ). چگونه؟! استنلی بارها در نامه هایش صحبت از دنیای منحصر به فرد خود می کند. بنابراین به این نتیجه میرسیم که استنلی در دوران بستری شدن، به دنیای دیگر راه پیدا کرده و اثراتی از خود به جای گذاشته!

باز هم نظریه مربوط به هیثر قوت میگیره، هیچ وقت نام معشوقه خودش رو نمی‌دونسته و چهرش رو نمی‌شناخته! تا امروز که در موردش سخنانی شنیده! حالا نظرتون چیه؟

عزیزم بازم اینجا آلسا منظورش هست. داره میگه ممکنه حتی نشناسمت! استنلی میدونسته آلسا سوزانده شده و حتی میدونه که روزی باز خواهد گشت ولی نمیدونه بعد ها دختری به نام هدر با این شکل و شماسل قراره MotG بشه! برای همینه که بنده میگم در طول مدتی که نمیدونسته این دختر روزی هدر خواهد بود، به طور کلی آلسا رو مدح می کرده ولی... از وقتی که میفهمه هدر همون آلساست دیگه اختصاصا اون رو خطاب می کنه!

احساس میکنم دلایل دیگه‌ای هم برای بستری شدن استنلی در بخش روانی بیمارستان وجود داشته باشه، به هر حال استنلی شخصیت نرمالی نبوده. شاید هم کلودیا عشق احمقانه استنلی به هیثر رو مانع پیشبرد اهداف خودش میدونسته!

باز هم میگم هیچ کدوم نرمال نبودن. مطمئن باشید کلودیا نقش مهمی در این جریان داشته...

وینسنت شخصیت بسیار مرموزیه، واقعاً چه دلیلی داشت که همچین رفتاری رو از خودش نشون بده؟
این طوری میتونم نتیجه بگیرم که لئوناردو دقیقاً در زمان ورود هیثر به بیمارستان در دنیای حقیقی خودش زنده بوده و تونسته با هیثر ارتباط برقرار کنه، همان طور که وینسنت تونست همچین کاری بکنه.


وینسنت کلا از موش و گربه بازی خوشش میاد و چندجا سر به سر هدر میازره!

استنباط بنده اینطور هست که لئونارد قبلش مرده بوده.

من خودم ترجیح میدم همه این وقایع رو ساخته ذهن هیثر بدونم.:d


خوب در سایلنت هیل اصولا برای بسیاری از اتفاقاتش نظر قطعی وجود نداره و گاهی کامل ترین نظریه ها، 5-10 درصد احتمال زیر سوال رفتنشون وجود داره. بنده به نظرتون احترام میزارم. هر جور که دوت داری با سایلنت هیل حال کن!
:d
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or