بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
من سایلنت هیل دونپور بازی کردم دیدم زمانی که به دست اون زنه میمردیم نشون میداد زنه رفته جای مورفی مورفی هم رفته جای نگهبانه موضوع چیه؟؟؟ زنه هم در اخر میگه فهمیدم ینفر توضیح میده؟؟؟
 
من سایلنت هیل دونپور بازی کردم دیدم زمانی که به دست اون زنه میمردیم نشون میداد زنه رفته جای مورفی مورفی هم رفته جای نگهبانه موضوع چیه؟؟؟ زنه هم در اخر میگه فهمیدم ینفر توضیح میده؟؟؟
اون پایان Reversal هست،جزو پایانای اصلی و جدی بازی نیست.


امروز بالاخره به یکی از ننگ های زندگیم پایان دادم و SH2 رو تموم کردم و کف و خون هم قاطی کردم.:((
پ.ن: فقط انتظار نداشتم پایان In Water رو بگیرم! حالا که دیگه تموم کردم(پایان مربوط به شخصیت خودمو گرفتم) برم ببینم پایانا به چیا بستگی داشت:d

دو تا فاکتورش که من یادمه بالا موندن سلامتی بود و چاقوی آنجلا (سلامتی باید بالا بمونه، چاقو رو هم نباید Examine کنی زیاد.)
برعکس گفتی! اون برای Leave ـه برای In water باید بی گدار به آب زد و وضعیت سلامتی رو زیاد در حالت پر (سبز) نگه نداشت.
 
آخرین ویرایش:
اون پایان Reversal هست،جزو پایانای اصلی و جدی بازی نیست.


امروز بالاخره به یکی از ننگ های زندگیم پایان دادم و SH2 رو تموم کردم و کف و خون هم قاطی کردم.:((
پ.ن: فقط انتظار نداشتم پایان In Water رو بگیرم! حالا که دیگه تموم کردم(پایان مربوط به شخصیت خودمو گرفتم) برم ببینم پایانا به چیا بستگی داشت:d
دو تا فاکتورش که من یادمه بالا موندن سلامتی بود و چاقوی آنجلا (سلامتی باید بالا بمونه، چاقو رو هم نباید Examine کنی زیاد.)
 
اتاق 106
پرستار راشل. اون در بیمارستان St.Jerome کار میکنه که مری آخرین سالهای عمرش در اون گذرونده بود. قبل از این که مری بمیره, به راشل گفته بود که نامه خداحافظیش رو به جیمز بده. اما این نامه به زودی در بیمارستان گم میشه(به همراه دختری به اسم لارا) و کمی بعد هم جیمز و مری ناپدید میشند. راشل یه دوست پسر داره که در اتاق 202 زندگی میکنه. اما 28 سال پیش, مردی عجیبی به اسم مایک, کلی نامه عاشقانه برای راشل میفرستاده و اون رو از پنجره خونش دید میزده. البته که راشل این نوع توجه رو دوست نداره و برای همین به عشق اون مرد هیچ جوابی نداد. در نهایت این وضعیت به صورت ناخواسته توسط Richard Braintree حل و فصل میشه. راشل هنوز هم در آپارتمان اشفیلد زندگی میکنه.
============================
اتاق 107
فن موسیقی. این مرد ترجیح میده به موسیقی گوش بکنه تا این که با مردم صحبت کنه. به سیستم استریو خونش یه نگاهی بندازید.
به خاطر پیراهن سبزرنگش خیلی ها اون رو با Jasper Gein اشتباه میگیرند, و خب این درست نیست. اون هنوز هم در South Ashfield Heights apartments زندگی میکنه.
============================
اتاق 203
الکلی. هدف اون, اینه که انقدر بنوشه تا به نقطه ای برسه که از خود بیخود بشه. و اگر نتونه به این نقطه برسه, دیوانه میشه. والتر هم درست مثل اون میخواد تا به خوابی ابدی در درون رحم مادرش فرو بره. به هر حال, به تمام بطری های درون آپارتمانش نگاه کنید! چشمگیره, نه؟
28 سال پیش اون شاهد درگیری بین ریچارد و مایک بود. اون پیراهن خونی مایک رو برداشت و گفت ("نگهش میدارم...نگهش میدارم....فکر کنم...
این یکی رو....برای خودم نگه دارم)
============================
اتاق 204
این زن فوق العاده به غذا علاقه داره, همیشه داره یه چیزی میخوره. البته آشپز خوبی هم هست, هر چند که تنهاست و هیچکسی نمیتونه از غذاهای اون بچشه.
============================
اتاق 205
گیمر. اون خودش رو توی آپارتمانش زندانی کرده و غرق دنیای بازی ها شده. اما در اعماق, اون نمیخواد که تنها باشه و میخواد که با مردم در ارتباط باشه. اون به صورت مخفیانه همسایه هاش رو نگاه میکرد و صدای اونها رو ضبط میکرد. 28 سال پیش اون موفق شد تا صدای جر و بحث بین مایک و ریچارد رو ضبط کنه و بدون شک این یکی از بهترین کارهای ضبطش بود. خب, اجازه بدید تا یه نگاهی به آپارتمانش بندازیم. مقدار زیادی تجهیزات کامپیوتری توی اتاقش وجود داره. علاوه بر این, اون هیکل عضلانی داره و به نظر میاد این شخص در کنار بازی به آمادگی جسمانیش هم اهمیت میده. اما اون چه نیازی به هیکل عضلانی داره وقتی که تمام وقتش را با بازی کردن میگذرونه؟ همچنین به این نکته توجه داشته باشید که آشپزخونه اون در دنیای والتر بسته ست. آیا این جلوه ای از شعار همه گیمرهاست؟ " Give up smoking, give up drinking, give up eating"
============================
اتاق 206
زن و شوهری که توی این خونه زندگی میکنند تعداد زیادی بچه دارند. در حالی که دیگر ساکنان از تنهایی رنج میبرند, ساکنین این خونه از شلوغی زیاد رنج میبرند. (" اونها چطور میتونند با این همه بچه پر سر و صدا بخوابند؟") این بچه ها باعث عصبانی شدن ریچارد میشدند که به همین دلیل ریچارد به طور کلی از بچه ها متنفر بشه.
============================
اتاق 301
مایک, یه مرد عجیب و خطرناک که مجله های پو*ن جمع آوری میکنه, یه نشانه آشکار از این که زیاد محبوب زنها نیست. به هر حال, اون 28 سال پیش عاشق راشل شد و شروع کرد به فرستاده نامه های عاشقانه به اون(حتی سرایدار هم فکر میکرد که اون دوست پسره راشله) و دید زدن اون از طریق پنجره. البته که راشل چنین عشق و توجهی رو دوست نداره و به مایک پاسخی نمیده. این اوضاع به صورت ناخواسته توسط Richard Braintree عوض میشه. اون مایک رو مورد ضرب و شتم قرار میده و لباسهاش رو به سمتی پرتاب میکنه. بعد از این واقعه مایک دیگه جرات نداشت پاش رو اون سمت ها بذاره. 2 سال نیم پیش مایک صداهای عجیبی از اتاق ژورنالیستی که به اون یه مجله نادر پو*ن داده بود, میشنوه. یه اتفاقات عجیبی توی اتاق 302 داره رخ میده. در سایلنت هیل 4 ما میتونیم دفترچه خاطرات مایک را در دنیای والتر پیدا کنیم. این چه معنی داره؟ امیداوارم کسی نگه این فقط جزء تخیلات والتر ـه. بدیهی هست که این دفترچه خاطرات واقعی نبود, بلکه تنها بازتابی از خاطرات یک شخص در دنیای والتره. اما خاطرات چه کسی؟ مطمئناََ والتر نیست چون اون نمیتونسته دفترچه خاطرات مایک را دیده باشه - زمانی که شرایبر ناپدید شد, والتر مرده بوده) پس اگر این خاطرات والتر نیست, خاطرات مایک ـه. خب بیاید در این مورد فکر کنیم که چگونه این خاطرات میتونند در دنیای والتر نمایان بشند. در سایلنت هیل 3, خاطرات هری در دنیای آلسا باقی موندند. به همین ترتیب در سایلنت هیل 4, یادداشت های قرمز رنگی که زیر در پیدا میکنیم در واقع بازتابی از تفکرات جوزف ـه. این نشون میده که مایک در واقع در دنیای والتر ـه. خب این تعحب آور نیست, چون اون در اتاقیm, کنار اتاق 302 زندگی میکنه و تحث تاثیر انرژی روانی قدرتمند والتر قرار گرفته. در اون زمان جوزف به درون دنیای والتر کشیده شد, شاید مایک هم برای مدت کوتاهی به دنیای والتر کشیده شده باشه.بر روی دفترچه خاطراتی که از مایک پیدا میکنیم, دو تاریخ 1 و 2 جولای نوشته شده. اما بر روی اون اتفاقات 28 سال و دو و نیم سال پیش نوشته شده. این موضوع به خاطر اینه که, دفترچه خاطرات مایک که در دنیای والتر پیدا میکنیم, بر اساس افکار کوتاه مدت مایک ساخته شده - وقتی که پا در این دنیا گذاشته, ذهنش مغشوش شده و وقایعی که در زمان های مختلف رخ داده با هم دیگه مخلوط شده.
============================
اتاق 304
زن و شوهری پیر. به آپارتمانشون یه نگاهی بندازید. یه حس عجیب و غریب....آرامش وجود داره. توی راهرو, دو کتاب مقدس هست...به نظر من این دو نفر برای مرگ آماده شدند و منتظر پایان هستند. اونها در آرامش منتظر مرگ هستند. به هر حال, اگر این اتفاقات مربوط به 28 سال پیش باشه, پس اونها دیگه تا حالا مردند و خاطراتشون در دنیای والتر به زندگی داره ادامه میده.
============================
همانطور که میبنیم, تم اصلی ساکنان اشفیلد جنوبی, تنهایی و پوچی ست. اونها تمام در اتاقهاشون زندانی هستند و به زندگیشون ادامه میدند و به اعماق دنیای خودشون فرو میرند-دنیای سرگرمی های عجیب و غریب ( گربه ها-اسلحه ها-بازی ها) نمیتونند در زندگیشون تغییری به وجود بیارند و به آرامی در خودشون در حال مرگ هستند. آیا والتر میتونه این دنیا رو تغییر بده؟ در پایان 21 Sacraments, نفوذ قدرت والتر به سطح باور نکردنی میرسه و باعث میشه که ساکنین اشفیلد جنوبی در قلبشون احساس درد بکنند. SH1 رو به یاد بیارید, و این حقیقت که هرکی به دنیای کسی کشیده میشد, سر انجام بر اثر حمله قلبی میمرد, ما میتونیم بفهمیم که قدرت والتر شروع به تحت تاثیر قرار دادن کل ساختمان میکنه. آیا قدرت ذهن والتر میتونه کل شهر رو تحت تاثیر قرار بده؟

Room106.jpg
Room203.jpg
Room205painting.jpg
Room206.jpg

Room301.jpg
Room304.jpg
Room204.jpg
 
سلام
1- مطلبتون بی نظیر بود :d
ممنون
2- welcome to the world of lonely girls
هاووووووووووووون:-o
Midwich Elementary School
Sewers
Alchemilla Hospital

مقدمه : در وصف Alchmeilla Hospital همین بس که با آنچنان استقبالی روبه‌رو شد که تیم سایلنت توی تمام شماره‌های بعدی یه لوکیشن بیمارستان گنجوند !

پیدایش : SH1

حضور : SH1 ، SH0

تعداد طبقات : سه طبقه به همراه زیرزمین - البته توی حضور اول وقتی طبقه اول و زیرزمین رو میگردین و به طبقه دو و سه هم نمیتونین وارد بشین یه طبقه چهار هم به طبقات داخل آسانسور اضافه میشه که فقط یه راهیه برای رسیدن به طبقات پایین و اتفاق دیگه ای داخلش نمیفته
جداً چرا مكان‌هايي كه بايد سرشار از زندگي باشند اينجوري ميشن. اين خودش ميتونه موضوع يه مقاله كامل باشه.
همانطور که میبنیم, تم اصلی ساکنان اشفیلد جنوبی, تنهایی و پوچی ست. اونها تمام در اتاقهاشون زندانی هستند و به زندگیشون ادامه میدند و به اعماق دنیای خودشون فرو میرند-دنیای سرگرمی های عجیب و غریب ( گربه ها-اسلحه ها-بازی ها) نمیتونند در زندگیشون تغییری به وجود بیارند و به آرامی در خودشون در حال مرگ هستند. آیا والتر میتونه این دنیا رو تغییر بده؟ در پایان 21 Sacraments, نفوذ قدرت والتر به سطح باور نکردنی میرسه و باعث میشه که ساکنین اشفیلد جنوبی در قلبشون احساس درد بکنند. SH1 رو به یاد بیارید, و این حقیقت که هرکی به دنیای کسی کشیده میشد, سر انجام بر اثر حمله قلبی میمرد, ما میتونیم بفهمیم که قدرت والتر شروع به تحت تاثیر قرار دادن کل ساختمان میکنه. آیا قدرت ذهن والتر میتونه کل شهر رو تحت تاثیر قرار بده؟
انسان ذاتاً تنهاست. تنها مياد و تنها ميره. اين تز اصلي تفكراتي مثل شينتو و تفكرات غير دينيه.
 
میگم اینجا یه کمی ساکت نشده :-/ من یه موضوع جالب بدم برا صحبت کردن :d
other world شما چه شکلیه؟
خیابون های خالی توی نیمه شب؟ یه دنیای مشتعل (مثل آنجلا)؟ یه محل یخ زده (مثل ادی)؟ در حال غرق شدن در آب (مثل مورفی)؟ و یا هر جوری که فکر میکنید هست ;)
من اول میگم :d
other world شماره یک من: یه سرداب نم زده که توش گیاه های بزرگی روییدن و پر از عنکبوته :-s :((
 
آخرین ویرایش:
میگم اینجا یه کمی ساکت نشده :-/ من یه موضوع جالب بدم برا صحبت کردن :d
other world شما چه شکلیه؟
خیابون های خالی توی نیمه شب؟ یه دنیای مشتعل (مثل آنجلا)؟ یه محل یخ زده (مثل ادی)؟ در حال غرق شدن در آب (مثل مورفی)؟ و یا هر جوری که فکر میکنید هست ;)
من اول میگم :d
other world شماره یک من: یه سرداب نم زده و که توش گیاه های بزرگی روییدن و پر از عنکبوته :-s :((

اسم تابیک سایلنت هیله باید هم ساکت باشه :d
 
جداً چرا مكان‌هايي كه بايد سرشار از زندگي باشند اينجوري ميشن. اين خودش ميتونه موضوع يه مقاله كامل باشه.
حالا من که نمیدونم تو از چه جهت منظورته ولی صددرصد موافقم !
بیمارستان و مدرسه که جاهایی هستن که معمولاً امیدواری رو باید توشون جستجو کرد حالا هر کدوم به یه نحو ، میشن معدن و منبع استرس و ناامیدی !
این قضیه باز در مورد مدرسه بیشتر توی چشمه ! واسه همین هم هست که تاثیر این فضاها خیلی زیادتره !
 
|-) موضوع به اون باحالی :( چرا کسی حرفی در موردش نزد :(
پس فعلا بپردازیم به یه چیز دیگه :d
جداً چرا مكان‌هايي كه بايد سرشار از زندگي باشند اينجوري ميشن. اين خودش ميتونه موضوع يه مقاله كامل باشه.

حالا من که نمیدونم تو از چه جهت منظورته ولی صددرصد موافقم !
بیمارستان و مدرسه که جاهایی هستن که معمولاً امیدواری رو باید توشون جستجو کرد حالا هر کدوم به یه نحو ، میشن معدن و منبع استرس و ناامیدی !
این قضیه باز در مورد مدرسه بیشتر توی چشمه ! واسه همین هم هست که تاثیر این فضاها خیلی زیادتره !
یه دلیل دیگه هم میتونه داشته باشه. تضاد :d استفاده از پارادوکس که تاثیر زیادی داره. وقتی جایی قرار باشه سرشار از زندگی باشه مثل مدرسه (با بیمارستان به شدت مخالفم و ازش متنفرم و حالمم به هم میخوره. بیمارستان خودش منبع ناامیدی هستش هیمنجوری مخصوصا وقتی خاطره بدی داشته باشی) و تبدیل به جایی بشه که امید ها را میبلعه، هم تاثیرش بیشتره و هم بیشتر به چشم میاد و هم باعث تنش و استرس زایی بیشتری میشه. چون جایی که مثلا همیشه پر از هیاهو و سر وصدای بچه ها باشه و یهو ساکت باشه .................. خب ترسناکه دیگه :d
 
با بیمارستان به شدت مخالفم و ازش متنفرم و حالمم به هم میخوره. بیمارستان خودش منبع ناامیدی هستش هیمنجوری مخصوصا وقتی خاطره بدی داشته باشی
درسته اتفاقاً محیط بیمارستان شاید جای خوشایندی نباشه ! ولی پرستار و دکتر چی ؟ کسی هست از دیدن یه دکتر با لباس سفید ناامیدی بهش دست بده ؟
منظور از سرشار از زندگی که مسعود اشاره کرد فکر میکنم به ماحصل اتفاقاتی که توی بیمارستان میفته باشه ، وگرنه وقتی آدم پا توی بیمارستان میذاره با انبوه بیماریهایی که میبینه دچار غمباد میشه !
 
درسته اتفاقاً محیط بیمارستان شاید جای خوشایندی نباشه ! ولی پرستار و دکتر چی ؟ کسی هست از دیدن یه دکتر با لباس سفید ناامیدی بهش دست بده ؟
شاید اینی که میگم آف تاپیک باشه ها ;) ولی باور کنید فقط کافیه منتظر شنیدن یه خبر از یه دکتر یا پرستار باشید و از قبل هم نتیجه را بدونید. اونوقته که فقط با دیدن همین دکتر و پرستاری که شما میگی باعث آرامش هستند دنیا رو سرتون خراب میشه. حتی نیازی نسیت که حرفی بزنن. اصلا از قیافشون معلومه که چی میخوان بگن......................
===========
تازشم به نظر من هنوز که هنوزه اصلا دیدن دکترا استرس زاست :d مخصوصا وقتی بدونی قراره برا خوب شدن آمپول بزنی :d
 
درسته اتفاقاً محیط بیمارستان شاید جای خوشایندی نباشه ! ولی پرستار و دکتر چی ؟ کسی هست از دیدن یه دکتر با لباس سفید ناامیدی بهش دست بده ؟
شاید اینی که میگم آف تاپیک باشه ها ;) ولی باور کنید فقط کافیه منتظر شنیدن یه خبر از یه دکتر یا پرستار باشید و از قبل هم نتیجه را بدونید. اونوقته که فقط با دیدن همین دکتر و پرستاری که شما میگی باعث آرامش هستند دنیا رو سرتون خراب میشه. حتی نیازی نسیت که حرفی بزنن. اصلا از قیافشون معلومه که چی میخوان بگن......................
===========
تازشم به نظر من هنوز که هنوزه اصلا دیدن دکترا استرس زاست :d مخصوصا وقتی بدونی قراره برا خوب شدن آمپول بزنی :d
 
سلام
شاید اینی که میگم آف تاپیک باشه ها ;) ولی باور کنید فقط کافیه منتظر شنیدن یه خبر از یه دکتر یا پرستار باشید و از قبل هم نتیجه را بدونید. اونوقته که فقط با دیدن همین دکتر و پرستاری که شما میگی باعث آرامش هستند دنیا رو سرتون خراب میشه. حتی نیازی نسیت که حرفی بزنن. اصلا از قیافشون معلومه که چی میخوان بگن......................
===========
تازشم به نظر من هنوز که هنوزه اصلا دیدن دکترا استرس زاست :d مخصوصا وقتی بدونی قراره برا خوب شدن آمپول بزنی :d
ميشاجان نمي‌دونم تا حالا يه شب رو تو سردخونه بيمارستاني سپري كردي يا نه؟
البته نمي تونم آرزو كنم كسي غم نبينه چون مرگ عاقبت هر موجودي در دنياست و گريزي ازش نيست فقط اميدوارم شادي‌هاي همه بيشتر از غم هاشون باشه.
فقط مي‌خواست بگم اوني كه گفتم از روي بي‌غمي نبود.;)
يه بار اينجا گفتم. دو سال پيش در مدت 1 ماه اتفاقاتي براي من افتاد كه ...
اما با اين حال بيمارستان رو محيط اميدوار كننده مي‌دونم.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or