بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    41

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
سؤال خوبی پرسیدید! خوب اول یکم از شرایط پیش اومده میترسیدم، بعد همون روز اول میرفتم پی یک راه فرار از جهنم موجود، نه اینکه با آرامش بشینم پیش خودم بگم: همه چی آرومه... . بذارید ریشه‌ای بررسی کنیم، سعی میکردم هنگام خرید خونه الکی عاشق یک اتاق ساده نشم که متحمل این همه بلا باشم! سعی میکردم دو سال خودم رو تو یک اتاق زندانی نکنم که از این راه احساس آرامش کنم! سعی میکردم تعاملم رو با اجتماع بیشتر کنم تا افسرده نشم تا اینکه بتونم درست فرق بین توهم و واقعیت رو درک کنم و ... .
عه اجازه بدین ! در واقع اگه تحلیل لویال عزیز (امیر حسین خان) رو خونده باشین به جواب این سوالاتون برای حالات خاص هنری پی می برین : هنری به نوعی در شوک بود ! قبل از اینکه در اتاق 302 ساکن بشه شخص اجتماعی بوده و سعی می کرده که بیشتر اوقاتش رو با خانواده و دوستان بگذرونه اما زمانیکه برای پیدا کردن اندکی آرامش وارد اتاق 302 میشه احساس خاصی اونو فرا می گیره هنری که فرد اجتماعی بوده به طرز شگفت آوری گوشه نشین می شه اتاق اون رو به تنهایی و انزوا سوق میده به طوریکه حتی هنری هم متوجه این تغییر رفتار ناگهانی خودش نمیشه ! اگه به مجله های روی میز هنری (که احتمالا مربوط به شغلش میشه حالا یا عکاسی یا روزنامه نگاری) متوجه میشین که هنری حتی سرکار هم نمیره و بیشتر وقتش و شاید هم تمام وقتش رو در اتاق سپری می کنه و اصلا هم از این وضع گله و شکایتی نداره
تا اینکه کابوسهای ترسناکی می بینه ! اول فکر می کنه که واقعیت دارن اما زمانیکه به طور ناگهانی از روی تخت خوابش بلند میشه یقین پیدا می کنه که خواب میدیده ! تا اینکه یه روز که باز هم از یه کابوس دیگه بیدا می شه متوجه قفل و زنجیر شدن در اتاق 302 شده ! هنری شوکه میشه به حدی که سعی می کنه به انکار برسه (نه این یه خوابه !!!! من حتما یه راهی برای بیدار شدن پیدا می کنم!) اجازه بدین به مقاله ی تحلیلی لویال عزیز برگردیم :

* علت سکونت Henry در اتاق 302 برای بسیاری معما ماندهاست. اجازه دهید آن را بررسی کنیم. Henry به محیط پیرامونش اهمیت میدهد. بامشاهده عکس های او متوجه میشویم دوران کودکی شادی را سپری کرده است. Henry به مناطقمختلف سفر کرده و حتی از سایلنت هیل هم بازدید کرده بود. طبق شواهد او شخصیت هُنریدارد. احتمالا میدانید این دسته افراد توجه زیادی به احساسات و عواطف دارند و بهخوبی با آنها ارتباط برقرار کرده و به آنها ارج مینهند. اتاق 302 مرکز و کانوناحساسی قوی و بنیادین بوده است و آن هم چیزی به جز عشق نیست! شاید این اتاق حوادثمخوفی را به خود دیده باشد ولی شایان ذکر است Walter در طول این مدتسراسرمحبت خرج آن کرده بود. Henry طی بازدید از آپارتمان به شکل عجیبی شیفته حالو هوای اتاق 302 میشود و آن را اجاره میکند. با این حساب Henry فرد انتخابشده و خاصی نبوده بلکه چرخه روزگار او را به اینجا میکشاند.

* Henry از 2 سال پیش زندگیشدگرگون شد. پیش تر او مدام سعی میکرد به مناطق مختلف سفر کند و از مناظر طبیعی عکسبگیرد. اوضاع به همین صورت بود تا اینکه او در اتاق 302 ساکن شد. حال دیگر Henry آدمی گوشه گیر است. او ارتباط چندانی با همسایگان ندارد و اغلبوقت خود را به تنهایی در اتاقش سپری میکند. بسیاری از افراد در مورد شغل او کنجکاواند. از قرار معلوم او شغل خاصی ندارد یا حداقل شغلش نیاز به رفت و آمد ندارد. Henry شخصیتی ساده زیست دارد و این را می توان از نوع و روش زندگیشمتوجه شد. به نظر شما آدمی پول دار در آن آپارتمان های فرسوده زندگی میکند؟! زندگیاو بسیار ساده و بدون تجملات است. Henry عقاید خاصی دارد و سعی میکند از حداکثر امکانات موجود، هرچند اندکو محدود، تنها جهت آرامش خاطر خود استفاده کند. حال اجازه دهید نگاهی به میز اوبیاندازیم. بر روی میز قلم، خط کش، چند دفتر طراحی و تعدادی کتاب وجود دارد. شاید Henry نویسنده و یا طراحی بوده که سفارشات مجلات مختلف را تهیه و ارسالمیکرده است. اطلاعات بیشتری در مورد موجود نیست ولی به هر حال شغل Henry هرچه بوده با هُنر سروکار داشته زیرا با شخصیت وی سازگار است وهمچنین این دسته از کارها را می توان در خانه هم انجام داد.

* نوشته بر روی درب را به خاطر بیاورید؛ Walter از Henry میخواهد کهاز اتاق خارج نشود. این نوشته شباهت زیادی به علائم هشدار دهنده یتیم خانه دارد.این تابلوها در ضمیر ناخودآگاه Walter قرار گرفتند و بههمین سبب او هم آنها را در دنیایش قرار میدهد. البته این هشدار نباید برای Henry چندان ترسناکباشد زیرا او طی 2 سال گذشته خود را در اتاق حبس کرده بود. اما نکته اینجاست که Henry ناگهان متوجهتغییرات عجیبی میشود که در او شکل گرفته بود. در واقع فضا و نیروی اتاق طی 2 سالگذشته گوشه گیری و تنهایی را به او القا کرده بود. حال مرحله آخر قتل های Walter فرا رسیده واو بازی را با سیلی محکی شروع میکند. [/QOUTE]

خب این قسمتی که بولد کردم نشون میده که هنری یهو متوجه این شرایط عجیب خودش شده ! پس شوکه شده ! شاید هم می خواد خودش رو گول بزنه ! به نظر من هر کس دیگه ای هم جای هنری بود همینطوری میشد ، اتاق اونو تسخیر کرده بوده اونو در برگرفته زندگی و خصوصیات اخلاقیش رو تغییر داده (شاید نوعی دستکاری در ضمیر نا خود آگاه هنری بوده باشه ) به هر حال هنری هنوز هم از حوادثی که در اطرافش می گذره متعجبه ! و تا انتهای بازی وقتی که متوجه جو سنگین اتاق میشه و برای ازادی خودش تلاش می کنه این حس شگفت زدگی و تعجب رو با خودش داره .
البته این هیچ ربطی به IQ هنری نداره ! شاید هنری EQ ضعیفی داشته باشه (البته این قسمت حرف من در تناقض تحلیل لویال هست چونکه من دارم میگم هوش عاطفی هنری ضعیف بوده) هنری از اون دسته آدمایی هست که اگه توی محل زندگیش آتشسوزی رخ بده تو همون 15 دقیقه ی اول که خیلی هم حساس هست فقط به شعله های آتش زل می زنه اما بعدش.... زمانیکه تونست بر احساساتش مسلط بشه شاید خیلی سریعتر از آدمای دیگه برای خاموش کردم آتش اقدام کنه اما نکته ی مهم اینجاست... اون 15 دقیقه ی اول خیلی حساسه !
به هر حال با شما در این که هنری خیلی خوش شانس بود و تونست از دست والتر فرار کنه موافقم
در واقع هنری ورژن ضعیف شده والتر بود، والتر به چند متر زنجیر احتیاج داشت در صورتی که هنری حداقل فقط برای خودش ضرر داشت.
نه با این یکی موافق نیستم ! هنری درسته که ظاهری شبیه به کودکی والتر رو داشته اما از نظر خصوصیات اخلاقی اصلا مثل والتر نبوده !(البته اینی که گفتم مربوط میشه به قبل از سکونتش در اتاق 302) بعد از اون از اونجایی که هنری در ضمیر ناخود آگاهش مدام با ضمیر ناخود آگاه والتر در ارتباط بوده ! خب مسلمه که تا حدودی دیوانگی و جنون والتر بهش سرایت کرده

:-o خو حالا خوبه یه چاقو میوه خوری با خودتون حمل میکنید، اونقدر ها هم اوضاعتون وخیم نیست.
اتفاقا بر عکس، شما مازوخیسم نداری... شما به نوعی مبتلا به هیولاآزاری (Monster-ism) هستی...
شاکی نشوها، منظورم اینه که انتخاب کارد میوه خوری کُند رو میشه از این جنبه هم بررسی کرد که می خوای اون هیولاهای تق و لق Silent Hill رو با زجر سلاخی کنی... ;)
فکرشو بکنید بچه ها...
یکی بیاد سر این کله هرمی رو با کارد میوه خوری کُند بخواد از بدنش جدا کنه....
اوه اوه اوه...

چاقو ی میوه خوری هم خوب است ولی اگر با ان با کله هرمی بجنگی به تو پیشناهاد میدم یک صلا حه قوی تر هم برداری چون بعدش باید با عزرائیل بجنگی:ddevil girlعزرائیل منتظره ببینم چقدرdevil هستی:))
در جواب علی آقا :
مگه شما می خواین بدون وسیله برین سایلنت هیل ؟! :d اتفاقا دیشب داشتم به این فکر می کردم که اگه حتی همون چاقو رو هم با خودم نبرم چه کیفی میده! همش فرار :))
در جواب لئون عزیز:
ای بابا شما از کجا فهمیدی من مانستریسم دارم :d دقیقا یکی دیگه از دلایل انتخاب چاقوی کند هم همین بود انقدر دلم می خواد سر اون پرستارا رو باهاش ببرم ;;)
در جواب آقا شهاب:
من گفتم که مازوخیسم دارم خیلی خوشم میاد حس اون شمشیر کت و کلفت کله هرمی رو وقتی تو روده هام می چرخه و پاره و پوره شون می کنه حس کنم ! باید حس جالبی باشه ! البته خوب من با عزرائیل رفیقم این حرفا رو نداریم با هم ;)
 
آخرین ویرایش:
سلام
بچه‌ها این عکس رو تو F دیدم، کامنتش هم جالب بود.
نوشته بود اگر قرار باشه یه قربانی بیچاره تو سایلنت هیل باشید و برای دفاع از خودتون فقط بتونید یک اسلحه حمل کنید کدوم یکی رو انتخاب میکنید؟(مبارزه با کله هرمی رو هم در برنامه داشته باشید:d)
14hsdaz0lrywgtnmmh6i.jpg

نظر شما چیه؟ من خودم تبر رو ترجیح میدم!
بنده چون اصولاً از تبادل نظر هستم، سعی می‌کنم با گفتگو مشکل رو حل کنم:d
پس علی‌جان زحمت بکش یه خودکار هم برای من اضافه کن.
راستی مسعود تحلیل SH 3 ول شده ها.... مگه نه؟ چرا دیگه ادامه نمی دیم...؟
موافقم. کلاً فراموش شده بود. :d خیلی باحالی عزیز دلم.:-*
با این حساب،‌درباره‌ی Heather‌ مطلبی ناگفته‌ای اگه مونده بفرمایید که بریم سراغ بعدی.
=======================================================================================
بنده با این تبادلات دل و قلوه مشکلی ندارم فقط مواظب گل و شادی پس از گل باشید!:d
 
آخرین ویرایش:
سلام بچه ها، به خاطر اسپم عذرخواهی می کنم... اما...

یلدای همتون پیشاپیش مبارک... امیدوارم فوق العاده ترین ساعات، در طولانی ترین شب سال، در کنار عزیزترینانتون به بهترین نحو سپری بشه...
این شب آریایی مبارک...

:clover:
 
سلام
سلام بچه ها، به خاطر اسپم عذرخواهی می کنم... اما...

یلدای همتون پیشاپیش مبارک... امیدوارم فوق العاده ترین ساعات، در طولانی ترین شب سال، در کنار عزیزترینانتون به بهترین نحو سپری بشه...
این شب آریایی مبارک...

:clover:
هرچند در کل کمتر از 1دقیقه طولانی‌تره:d ولی بنده هم تبریک می‌گم.
========================================
================================================ =================================================
1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 30 و 31 و 32 و 33 و 34 و 35 و 36 و 37 و 38 و 39 و Endings و Extras
==========================================
==== =========================================

Silent Hill 1: Original Memories
#18

شاید خیلی از شماها با من هم‌عقیده باشید. هولناک‌ترین لحظه‌های تاریخ گیمر بودنم را در این مسیر تجربه کردم.
تجربه کردن محیط بیرونی‌ِ شهر در OtherWorld. فنس‌ها و بن‌بست‌ها و توربین‌های غول‌پیکر.
sh1_screen_41.jpg

واقعاً نفهمیدم چجوری به بیمارستان رسیدم.

albums3728-picture53547.jpg
امیدوارم لیزا اونجا باشه.
11_16_29_33.jpg
جانِ هری!
11_16_29_56.jpg
لیزا ...
البته این حرف هری دلیل داره.
11_16_29_59.jpg

ولی انگار لیزا خیلی بیشتر، از دیدمون خوشحال شده. حتی با این گرافیک هم میشه ترس رو تو صورت لیزا دید.
albums3729-picture53839.jpg

لیزا حق داره بترسه. به نظر منم بزرگ‌ترین ترس‌ها، ترس از تنهایی‌ست. ترس برادر مرگ است.
11_16_30_04.jpg
آروم باش لیزا! ما دیگه پیشت هستیم.
albums3745-picture53840.jpg

و هیچ نیت بدی هم نداریم.
albums3745-picture53841.jpg

هری، لیزا رو با کتابچه‌ی راهنمای شهری اشتباه گرفته.
11_16_30_17.jpg
چشم‌بسته غیب گفتی لیزا؟ خب اینو که خودمون هم از روی نقشه می‌دونستیم.
albums3745-picture53842.jpg

اگه راهش باز بود که سراغ تو نمی‌اومدیم.
11_16_30_25.jpg

بن‌بست کامل؟!:(
انگار واقعاً بیش از حد ازت انتظار داشتیم لیزا! هر چند داشتن همچین انتظاری از کسی که از ساختمان محل کارش بی‌خبره واقعاً بیجاست.
11_16_30_27.jpg
حالا تو مطمئنی لیزا؟ یه خورده بیشتر فکر کن. همیشه باید یه راه دیگه باشه.
albums3745-picture53843.jpg

می‌دونستم. همیشه یه راهی هست.
11_16_30_38.jpg
خب چی یادت اومد؟
11_16_30_44.jpg

بالاتر از مدرسه. همون جایی که جرات نکردیم بگردیمش.
خب! ادامه‌ش لطفاً! داریم بهت امیدوار میشیم.
albums3745-picture53844.jpg

یک تونل زیر اونجاست؟:-o
11_16_30_53.jpg
خب این تونل تا کجا امتداد داره؟
11_16_30_57.jpg

چاره‌ی دیگه‌ای داریم هری؟
11_16_31_03.jpg
لیزا حق داره. گفت که فقط در مورد اون تونل شنیده.
11_16_31_07.jpg
رد شدن از فنس مشکل خاصی نیست. اما دلیل اینکار شک‌برانگیزه.
albums3745-picture53845.jpg
دیدی گفتم. هستیم تا آخر!
11_16_31_14.jpg
چی شد یهو؟ لیزا!
albums3745-picture53846.jpg
اما تو که این همه مدت اینجا تنها بودی.
11_16_31_21.jpg

چه انتظاری از هری داری؟
امیدوارم هری گول لیزا رو نخوره!
albums3745-picture53848.jpg
اوه! نه خدایا! این هریِ ... (بوق)! این پیشنهاد بی‌شرمانه؟!
البته اون جمله‌ی لیزا همین جواب رو می‌طلبید.
11_16_31_26.jpg
اگه به هری شک کردید براتون متاسفم. گفتم که. هری هیچ نیت بدی نداره.
نیتش محافظت از لیزاست.
خودت توضیح بده هری!
albums3745-picture53847.jpg
هری جوگیر نشو! ما تو محافظت از خودمون درموندیم. دیگه همراه که بماند.
خدایا خودت یه کاری بکن!
11_16_31_34.jpg

خدایا چه زود حاجت دادی
emot-hurr.gif

11_16_31_39.jpg
شاید حتی اگه بخوای هم نتونی اینجا رو ترک کنی لیزا!
تو که اینهمه مدت اینجا تنها موندی. یه کم دیگه دندون رو جیگر بذار.
albums3745-picture53849.jpg

شریل رو که پیدا کردیم سریع برمیگردیم پیشت.
11_16_31_54.jpg

لحن ملتمسانه‌ی لیزا نشون میده که حرف‌های دلگرم‌کننده‌ی هری موثر نبودن.
albums3746-picture53850.jpg

سرش رو پایین میندازه و روش رو از هری برمی‌گردونه.
albums3746-picture53851.jpg

و با حالت ترحم‌انگیزی به سمت دیگه‌ی اتاق میره. پشت به هری. انگار که داره به هری میگه: باشه، برو!
albums3746-picture53852.jpg

و لحظاتی بعد،‌صدای باز و بسته شدن در.
هری باز هم لیزا رو ترک کرد و لیزا موند و حوضش ... ببخشید! تنهاییش!
11_16_32_11.jpg
===================================
تو لحن لیزا میشد فریادِ درخواست از هری رو شنید. درخواستی که در قالب وسوسه و ترحم‌خواهی بیان شد اما به نتیجه نرسید.
هری رفت چون ماموریت مهم‌تری داره. لیزا تنها موند؛ بدون همراه.
شاید این تنهایی برای لیزا هم مفید باشه تا بیشتر به خودش و گذشته‌ش فکر کنه. تا شاید بتونه با جستجوی گذشته‌ش مخاطب اصلی‌ِ درخواستش رو پیدا کنه. درخواستی برای همراهی.
 
آخرین ویرایش:
سلام درود بر همه عزیزان
@devil girl
آتوسا خانوم بازم قانع نشدم، هنوزم رو دیوونه و روان پریش بودن هنری تأکید دارم، ولی دلایل اصلیم رو میگذارم برای وقتی که در مورد شخصیت‌های نسخه چهارم بحث میکنیم بگم.

شاید خیلی از شماها با من هم‌عقیده باشید. هولناک‌ترین لحظه‌های تاریخ گیمر بودنم را در این مسیر تجربه کردم. واقعاً نفهمیدم چجوری از فروشگاه به بیمارستان رسیدم.
هر کسی تو این قسمت از بازی دچار هیجان و ترس نشده باشه بی شک مثل هنری انسان شنگول و خوشحالیه! :d
 
سلام درود بر همه عزیزان
@devil girl
آتوسا خانوم بازم قانع نشدم، هنوزم رو دیوونه و روان پریش بودن هنری تأکید دارم، ولی دلایل اصلیم رو میگذارم برای وقتی که در مورد شخصیت‌های نسخه چهارم بحث میکنیم بگم.

خوشحال میشم دلایلتون رو بشنوم.
 
سلام درود بر همه عزیزان
@devil girl
آتوسا خانوم بازم قانع نشدم، هنوزم رو دیوونه و روان پریش بودن هنری تأکید دارم، ولی دلایل اصلیم رو میگذارم برای وقتی که در مورد شخصیت‌های نسخه چهارم بحث میکنیم بگم.


هر کسی تو این قسمت از بازی دچار هیجان و ترس نشده باشه بی شک مثل هنری انسان شنگول و خوشحالیه! :d

خوشحال میشم دلایلتون رو بشنوم.
بعله من هم مثه لویال جان منتظر جواب و دلایلتون هستم
 
سلام به همگی
اول یه نکته رو بگم، اگه میشه کمتر قربون صدقه ی همدیگه بریم و بیشتر بحث رو دنبال کنیم، مرسی
یه راست میرم سراغ هنری چون واقعا از سایلنت هیل بازها ناامید و دلگیر شدم، من اینقدر SH4 رو دوست دارم که تا حالا حدود 8 بار بازی کردم و واقعا به حرکات هنری دقت کردم، هنری نه دیوونه ست، نه روانیه، نه شیرین عقله، نه شوته و نه ... . هنری یه آدم پخته، با هوش، زرنگ و با عرضه، عاقل و البته خونسرد هستش. بزارید از اول بازی وقایع رو دنبال کنیم:
هنری خواب وحشتناکی میبینه و وقتی از خواب بیدار میشه درحالی که روی تختش نشسته پیش خودش میگه که چه خواب بدی دیده، سپس تلفنش رو بر میداره و شماره ی یه جایی رو میگیره و وقتی میبینه که نمیگیره میگه: Still not working، پس اینجا لازم نیست تعجب کنه، چون قبلا هم امتحان کرده و دیده که تلفن کار نمیکنه، تلفن رو میذاره سرجاش و وقتی میخواد از اتاقش بره بیرون تلفن زنگ میخوره، اون سریع به طرف تلفن میره و تلفن رو بر میداره (که مبادا هرکسی پشت خطه بره، چون این میتونسته تنها راه نجاتش باشه)، یه نفر از پشت خط میگه به من کمک کن و هنری میگه: چی؟ و بلافاصله تلفن رو بلند میکنه و میبینه که سیم قطعه (نمیدونم چرا تلفن رو بلند میکنه، حس ششم؟) اون از اتاقش خارج میشه و در خروجی خونه رو میبینه که قفل و زنجیر شده و چند ثانیه به در زل میزنه (تفکر در مورد وقایع)، سپس به جلو میره و در رو چک میکنه و نوشته ی والتر رو میبینه و سپس از چشمی در بیرون رو نگاه میکنه و اثر دست ها رو بر روی دیوار و البته همسایش رو میبینه که داره خورده ریزه های بطری هایی که شکونده رو جمع میکنه. سپس از پنجره بیرون رو نگاه میکنه و ما در این صحنه Cynthia رو می بینیم (واسه اون هیچ چیز غیر عادی به نظر نمیرسه، چون هنوز Cynthia رو نمیشناسه). ناگهان هنری صدایی رو میشنوه و میگه اون چی بود؟ ما نمیتونیم صورت هنری رو ببینیم و درنتیجه نمیتونیم حالت تعجب رو در صورتش ببینیم. هنری به داخل دستشویی میره و سوراخی که ایجاد شده رو چک میکنه و از خودش میپرسه: یعنی ممکنه بتونم از این راه از اینجا خارج بشم؟ خیلی خوب، بریم سراغ قسمت های دیگه ی بازی. هیچکس واسه هنری مهم نیست به جز خودش، مرحله ی مترو رو به یاد بیارید، وقتی هنری وارد یکی از درها میشه میبینه که Cynthia نیست و اون جا مونده و حتی اون نمیره که ببینه چه بلایی سر Cynthia اومده و به راهش ادامه میده. در صحنه ی مرگ Cynthia هم فقط یه حس همنوع دوستی بود که Cynthia رو دلداری میداد (اگه کسی این کار رو نکنه دیگه آدم نیست). در مرحله ی دوم هم وقتی که اون پسر داشت با آتیش میسوخت فقط وایساد و نگاه کرد، چون اصلا واسش مهم نبود که چه بلایی سرش بیاد، و فقط به فکر فرار خودش از اون مخمصه بود. در مرحله ی Building World چون با همسایش رابطه برقرار کرد (اون مرده که اسمش متاسفانه یادم نمیاد) و یه خورده با هم حرف زدن در موقع مرگ همسایش روی صندلی الکتریکی خواست یه کارهایی بکنه اما کاری ازش بر نمی اومد. در کل من فکر میکنم فقط Eileen واسه هنری مهم بود. و اما یه خورده به عاقل بودن و باهوش بودن هنری بپردازیم: هنری هیچوقت گول هیچ چیز رو نمیخوره و همیشه با احتیاط کامل (یه چیزی فراتر از احتیاط) عمل میکنه، به یاد بیارید، هیچوقت دلش واسه والتر نسوخت، بعد از مرگ همسایه هاش سعی نکرد پی گیری کنه، فقط و فقط هنری میخواد از این مخمصه خلاص بشه، نه هیچ چیز دیگه ای، به یاد بیارید: بعد از اینکه Eileen دلش واسه والتر سوخت و رفت، هنری دنبالش نرفت و فقط به اون نگاه کرد. حتی هنری عاشق Eileen هم نبود، و فقط یه جور تمایل جنسی به اون بود. همونطور که میدونید هنری یه مرد کاملا پاستوریزه بود، به یاد بیارید وقتی که Cynthia دست روی صورت هنری میکشید و اون رو نوازش میکرد، هنری هیچی نمیگفت و انگار لذت میبرد. اگه هنوز کسی قانع نشده و معتقده که هنری یه دیوونه ی شوته شیرین عقله من آماده ی بحث هستم ;)
یکی بود داشت میگفت سیو های SH2 با SH3 قاطی شده، کی بود؟ ترکیدم از خنده:d هنوز سال 2012 نیومده سوتیش اومد:d
در ضمن اگه موافقید بحث رو به کل ببریم به SH4، اگه دوستان موافقن :)
 
سلام علیکم دوستان.
بنده دوباری با یک سوال دیگه برگشتم.
آقا این یعنی چه؟
sh3_w20.jpg
منظورش همون ماریا تو sh2؟
این عکس اگه اشتباه نکنم تو یه کافه تو سایلنت هیل بود، آره ؟! خب فکر کنم اینجا همون باری هست که ماریا توش می رقصیده !!!
 
این عکس اگه اشتباه نکنم تو یه کافه تو سایلنت هیل بود، آره ؟! خب فکر کنم اینجا همون باری هست که ماریا توش می رقصیده !!!
آره دیگه، خیلی از جاهایی که داخل SH3 میبینیم، داخل SH2 هم میبینیم، یه جورایی میخواستن احساسات خفه شده ی ما از SH2 رو یادآوری و نمایان کنن.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or