بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
سلام
جالب تر اینه که همه دنیا می دونن و قبول دارن که نسخه های 1تا 4 بهترین در سری سایلنت هیل هستن اما کونامی دست از حماقتش بر نمی داره و همچنان به دنبال ساخت بازی خارج از ریشه های داستانه.
خدایا کونامی رو به راه راست هدایت کن و تیم سایلنت رو برای ما زنده کن.
خدایا، رضاجان حرفش درسته اما وقت خودت و ما رو برای این کونامیه ... :angry: الکی هدر نده. کونامی درست بشو نیست. کلاً نابودش کن بره:d
 
سلام [2]
:d
آخه چطور دلتون میاد من پیرمرد رو انقدر اذیت کنید؟
مُده :-/
آخه چطور دلتون میاد من پیرمرد رو انقدر اذیت کنید؟ :|
مگه من گفتم آنجلا از شرایطش راضیه؟! اصلا واژه "رضایت" نداره اون پست! چرا حرف میزارید تو دهن آدم...
باو من خودم تو اون پست لعنتیم گفتم ایشون با این جهنم، خیلی اوکی کنار اوومده! بعبارت دیگه منظورم اینه که تو این جهنم رنجی نمیکشه، دیگه بی حس شده! هم از نظر پزشکی و هم از نظر روانپزشکی این اثبات شدست که آدم وقتی درد میکشه، چه از نظر فیزیکی و چه از نظر روحی، بعد یه مدتی دیگه بی حس میشه! باز هم میگم، آنجلا راضی نیست از این جهنم، اما اونو حتی به زندگی واقعیش ترجیح میده، چون دیگه بی حس شده نسبت بهش! reaction آنجلا وقتی که داره بین آتیش راه میره کاملا این مطلب رو تایید میکنه!
درد فیزیکی بماند اما درد روحی فعلا حس بحث نیست اما آنجلا!
دوست عزیز این گفته ت را میشه راحت نقض کرد :d
باز هم میگم، آنجلا راضی نیست از این جهنم، اما اونو حتی به زندگی واقعیش ترجیح میده، چون دیگه بی حس شده نسبت بهش!
اگه واقعا اینطور بود به خود کشی فکر نمیکرد. دلیل: جیمز، انجلا را توی قبرستان میبینه و توی یکی از اتاق های اون آپارتمان های اول بازی آنجلا را میبینه که به یه چاقو زل زده و داره به خود کشی فکر میکنه که حتا اگه یادت باشه اگه جیمز اون چاقو را زیاد چک کنه یعنی داره به خودکشی فکر میکنه!
آقای عزیز تمام اینا ثابت میکنه که آنجلا در عذاب بوده و این عذاب هم همیشه براش تازگی داشته و برا همین هم به خودکشی فکر میکرده و این یعنی ......................... (این جمله را از اول بخون :d بعد که دوباره رسیدی به آخرش مجبور میشی دوباره از اول بخونی و این چرخه بی انتها را اونقدر ادامه میدی که دیگه نمیتونی جواب منا بدی و تو علم فلسفه به این میگن ناک اوت فلسفی :d )
آقای مسعود خان بازی سنتر، مثلا بزرگ این خانواده، خوشم میاد که شما به همه پست ها، چه مربوط و چه نامربوط، لایک میدی اما ...................... :d ما که محتاج لایک نیستیم :d ولی بچه بازی تا چقدررررررررررررررررررر :d
 
سلام
دوستان این بحث یه خورده داره به حاشیه کشیده میشه.
باز هم پیشنهاد میکنم مشخص کنید دلتون می‌خواد در مورد شخصیت آنجلا در بازی سایلنت هیل شماره 2 بحث کنیم یا در مورد نمونه‌ها و نمودهای واقعی آنجلا.
خدا بگم چکارت کنه آرتاس:-b
شخصیت آنجلا اوروسکو تو بازیه شماره 2
مری همسرش جیمز رو به دنیای ذهنیش فراخونده. اگه این نظریه رو قبول کنیم، باید دید چرا مری شخصیتی مثل آنجلا رو مقابل جیمز قرار داده.
به نظر بنده، آنجلا صفحه‌ای از ورق‌های آلبوم ذهنی مری هست تا جیمز متوجه بشه هیچ کس حق نداره خودش رو بدون اینکه ابزار مناسبش رو داشته باشه در مقام قضاوت قرار بده.
فرض: جیمز مری رو می‌کشه. حتماً دلیلی برای خودش داشته. در مورد وضعیتش فکر کرده و حکم مرگ مری رو برای رهایی خودش از وضعیتی که توش گرفتار شده صادر کرده.
حالا دلایل جیمز می‌تونه مثل سکه، 2 رو داشته باشه یک روی اون کاملاً توجیه‌پذیر و روی دیگه کاملاً برعکس یعنی مسخره و غیر قابل توجیه.
آنجلا و ادی نماینده‌های این دو روی سکه هستند. هر دوی اونها با وضعیتی مشابه اما غیر هم جهت داخل شهر یا دنیای ذهن مری هستند. هر دو قتل انسان رو انجام دادند با این تفاوت که آنجلا به نوعی برای دفاع از خودش فقط و فقط یک نفر رو یعنی پدرش که باعث آزار و اذیتش تا سرحد جنون شده رو کشته،
ولی ادی وقتی احساس کنه کسی داره مسخره‌ش میکنه می‌کشتش مهم نیست چند نفر.
آنجلا و ادی در محور مختصات آدمکشیه با دلیل، که در نقطه‌ی صفر اون، جیمز قرار گرفته، مثبت و منفیه بی‌نهایت هستند.
باز با این حال به نظر مری اونها مستحق مرگ هستند. ممکنه عذاب نبینند ولی مری اونها رو تو دنیای ذهن خودش و جلوی چشم جیمز می‌کشه.
یاد دیالوگ مشهور فیلم «هملت» افتادم جایی که با روح پدرش صحبت می کنه. روح میگه: قتل به هر شکلی که انجام شود کریه و غیر قابل پذیرش است.
منتظر بازخوردها هستم.;)

پ.ن: ارجاع میدم تون به دو سکانس از بازی اولی روبرو شدن جیمز با ادی در زندان و دومی روبرو شدن جیمز و آنجلا در هتل.
در هر دو جیمز قضاوت می کنه.
سرزنش به ادی: تو نمی تونی یه نفر رو فقط برای اینکه داشته نگاهت می کرده بکشی.
دلداری به آنجلا: نه! آنجلا این درست نیست.
 
آخرین ویرایش:
ببخشید که پستم نا مربوطه!
سلام
دوستان این بحث یه خورده داره به حاشیه کشیده میشه.
چرا داره به حاشیه کشیده میشه آقای عزیز :-/ به نظرم همین نوشته شما ممکنه این بحث را وارد حاشیه کنه، اما در حالت عادی این بحث خیلی خوب داره پیش میره!!!!!!!

فرض: جیمز مری رو می‌کشه. حتماً دلیلی برای خودش داشته. در مورد وضعیتش فکر کرده و حکم مرگ مری رو برای رهایی خودش از وضعیتی که توش گرفتار شده صادر کرده.
خود مری از قبل این قضیه را برای جیمز جا انداخته بود به نظرم. حتی توی دیالوگ آخر بازی بین جیمز و مری هم اگه درست یادم مونده باشه :d میشه اینا فهمید.
آنجلا و ادی نماینده‌های این دو روی سکه هستند. هر دوی اونها با وضعیتی مشابه اما غیر هم جهت داخل شهر یا دنیای ذهن مری هستند. هر دو قتل انسان رو انجام دادند با این تفاوت که آنجلا به نوعی برای دفاع از خودش فقط و فقط یک نفر رو یعنی پدرش که باعث آزار و اذیتش تا سرحد جنون شده ولی ادی وقتی احساس کنه کسی داره مسخره‌ش میکنه می‌کشتش مهم نیست چند نفر.
قتل یه چیزه، گرفتن جون یه آدم به طور ناخواسته یه چیز دیگه! وقتی آنجلا مورد تجاوز قرار میگیره، حالت عادی نداشته! ادی هم شاید به خاطر مسخره شدن از حال عادی خودش خارج میشده!
باز با این حال به نظر مری اونها مستحق مرگ هستند. ممکنه عذاب نبینند ولی مری اونها رو تو دنیای ذهن خودش و جلوی چشم جیمز می‌کشه.
مری و آلسا هم شبیه هم بودنا :d
ولی من میگم مری شخصیتی نداشته که بخواد افراد را همینطوری بکشونه sh و اینطوری باهاشون برخورد کنه :|
 
سلام:دی
@msbazicenter
من که نمیفهمم چطور مری میتونسته در وقایع بازی دست داشته باشه:دی
مگه اینطور نیست که سایلنت هیل با کمک ذهن جیمز خودش و وقایع رو به صورتی در میاره که جیمز به سمت حقیقت راهنمایی بشه؟ ولی در نهایت انتخاب قبول حقیقت با جیمز هست.
 
سلام
چرا داره به حاشیه کشیده میشه آقای عزیز :-/ به نظرم همین نوشته شما ممکنه این بحث را وارد حاشیه کنه، اما در حالت عادی این بحث خیلی خوب داره پیش میره!!!!!!!
حاشیه یعنی اینکه به جای بحث در مورد بازی، در مورد وقایعی صحبت بشه که از دنیای واقعی وارد بازی شدن.;)
خود مری از قبل این قضیه را برای جیمز جا انداخته بود به نظرم. حتی توی دیالوگ آخر بازی بین جیمز و مری هم اگه درست یادم مونده باشه :d میشه اینا فهمید.
مری هیچ وقت همچین چیزی نخواسته بود.
قتل یه چیزه، گرفتن جون یه آدم به طور ناخواسته یه چیز دیگه! وقتی آنجلا مورد تجاوز قرار میگیره، حالت عادی نداشته! ادی هم شاید به خاطر مسخره شدن از حال عادی خودش خارج میشده!
از حالت عادی خارج شدن هم فرم‌های مختلف داره. سلوک عرفانی یا مستی از شراب.
شما می تونید با یه موسیقی ملایم از حالت عادی خارج بشید یا با یه موسیقی متال. هر دو اسمش یکیه اما نتیجه‌ش فرق می کنه.
مری و آلسا هم شبیه هم بودنا :d
مری و آلسا شبیه هم نبودن. شاید بشه شباهتی بین آنجلا و آلسا پیدا کرد.
ولی من میگم مری شخصیتی نداشته که بخواد افراد را همینطوری بکشونه sh و اینطوری باهاشون برخورد کنه :|
سلام:دی
@msbazicenter
من که نمیفهمم چطور مری میتونسته در وقایع بازی دست داشته باشه:دی
مگه اینطور نیست که سایلنت هیل با کمک ذهن جیمز خودش و وقایع رو به صورتی در میاره که جیمز به سمت حقیقت راهنمایی بشه؟ ولی در نهایت انتخاب قبول حقیقت با جیمز هست.
به‌به آریاخان:d
=====================
خب باز این بحث قدیمی رو وسط کشیدید. اسمش رو گذاشتم «Silent hill Engine» به این معنی که شهر از خودش شعوری نداره بلکه مثل ابزاری در دست سازنده ی دنیاست. مثل موتورهای بازی‌سازی که حتماً می‌شناسیدشون. CryEngine یا UnrealEngine که سازنده‌ی این ابزار آلساست.
 
سلام
بنظرم در حق Eileen Galvin جفا شد. و کلا در حق Sailent Hill 4 جفا شده :d
خداییش سایلنت هیل 4 داستان فوق العاده قوی و خیلی خیلی معنوی و گسترده ی داره
اگر میشه تو این تایپیک دربارش بیشتر صحبت کنید.
ممنون
نوشته ایشون تو گرد و خاک آرتاس گم شد. شرمنده:)
منظورتون از جفا، تو خود بازیه یا تو نظرسنجی؟
در مورد داستان هم فکر می‌کنم که اگه از شماره 2 بالاتر نباشه، قطعاً پایین‌تر نیست. داستان شماره 4 فوق‌العاده بود. بماند که به خاطر عجله‌ی کونامی زیر سایه اشکالات بازی کمرنگ شد.
========================================================
فیگورهای دوستان خوب‌مون آماده‌ی عرضه در جشنواره‌ی زمستانی در توکیو.

 
1-2-3-4-5-6-7-8
===========================================================
Silent Hill 3: Original Memories
هدر تصمیم میگیره از طریق مترو به سمت خونش بره.
6-001.jpg
قسمت subway station سایلنت هیل 3 بی شباهت به ایستگاه مترو فیلم Jacob's Ladder نیست. همچنین نام Bergen Street اشاره ای دیگه به این فیلم بسیار زیباست.
01aecd7e6aeceab51.jpg


38c1e22cf53d12841.jpg
ما باید به سمت Bergen Street در Platfom 3 بریم. در بین راه روزنامه ای پیدا میکنیم که مربوط به 4 ماه پیشه و در صفحه حوادث اون نوشته شده:
حادثه ای هولناک در Hazel Street
حدود ساعت 11 شب روز چهارم, مردی که در کنار ایستگاه Hazel منتظر مترو بود بر روی ریل سقوط کرد و توسط مترو St. Renata College که در حال گذر بود زیر گرفته شد. قربانی بلافاصله کشته شد. پلیس هنوز کشف نکرده است که آیا او در اثر یک حادثه کشته شده یا اینکه خودکشی کرده است, اما شاهدان میگویند که وی مست به نظر نمیرسید و به صورت عمد خود را کشته است. هویت مقتول هنوز ناشناخته است. او حدوداََ 40 ساله بود, 5 فوت و 10 اینچ قدش بود و همچنین کتی سیاه رنگ به تن داشت.
6-004.jpg
در نزدیکی راه پله ای ما میتونیم مجله ای اسرار آمیز پیدا کنیم:
روح کسانی که بطور ناگهانی بر اثر یک حادثه یا خودکشی مرده اند , حتی نمیفهمند که مرده اند...بعضی اوقات این روحها در همانجا میمانند و در تمام مدت به گشت و گذار در همان محل خاص میپردازن...این روحها احساسات پنجگانه و خاطراتشان رو از دست داده اند و فقط میتوانند به تکرار غم انگیز و ناخوشایند زمان مرگشان بپردازند...این درد و غم میتواند آنقدر زیاد و طاقت فرسا باشد که این روحها از انسانها طلب کمک کنند یا حتی از انسانها طلب جانشان را بکنند... در چنین اوقاتی آنها میتوانند انسانها رو "تسخیر" کنند...معمولا مکانهایی که مرگ افراد زیادی در آن رخ داده و یا اتفاقات بدی در آنجا روی داده, همیشه ممکن است که این روحهای سرگردان را داشته باشند."
6-006.jpg
اگر روزنامه و مجله اسرار آمیز رو بخونید میتونید کات سین اضافه ای رو تماشا کنید. برای دیدن این کات سین باید به platform 4 برید.
6-007.jpg
همچنان که هدر داره به سمت دیگه نگاه میکنه موجودی(روحی!) از پشت بهش نزدیک میشه و اون رو بر روی ریل پرتاب میکنه. اگر سریع دست به کار نشید و از سکو بالا نرید توسط مترو زیر گرفته و کشته میشد.
6-008.jpg


6-009.jpg


6-010.jpg


6-011.jpg
در ایستگاه مترو دری وجود داره که با زنجیر بسته شده و برای باز کردنش احتیاج به وسیله ای هست که بشه باهاش زنجیر رو شکوند....
6-013.jpg
 
آخرین ویرایش:
سلام

نوشته ایشون تو گرد و خاک آرتاس گم شد. شرمنده:)
منظورتون از جفا، تو خود بازیه یا تو نظرسنجی؟
در مورد داستان هم فکر می‌کنم که اگه از شماره 2 بالاتر نباشه، قطعاً پایین‌تر نیست. داستان شماره 4 فوق‌العاده بود. بماند که به خاطر عجله‌ی کونامی زیر سایه اشکالات بازی کمرنگ شد.
منظورم در کل تایپیکه.اونقدر که در مورد جیمز، ماریا، ماری و .... صحبت و بحث شده در مورد شخصیت های فوق العاده ی The Room بحث نشده
خداییش شخصیت Henry Townshend و یا کارکتر فوق العاده ی Walter Sullivan حقشونه بیشتر در موردشون صحبت بشه(و البته Eileen که اکثرا شماره 4 رو با اون میشناسن :x )
21 قربانی که والتر برای تشریفات خودش انتخاب کرده بود، تک تکشون جالب بودن
 
خب... اول معذرت بابت غیبت، نبودم که فیدبک بدم... کاره دیگه، پیش میاد... همین الانش هم زیاد وقت ندارم و سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم
مسعود داره درست میگه، بحث داره به حاشیه کشیده میشه...
منم اول تو این فکر بودم که از ماست دوغ بسازم اما میبینم الان شده پیراشکی! واسه همین حرف آخرم رو میزنم و چون خوندنش به همه توصیه نمیشه تگش میکنم:
کلاً کارکترهای سایلنت هیل از 3 دیدگاه قابل بررسی ان: 1- شخصیت پردازی 2- هدف و فلسفه ساخت کارکتر 3- سمبلیک بودن!
درباره شخصیت پردازی آنجلا نظرم مشابه graywolf هست و فقط با قسمتی که گفت آنجلا از این جهنم ناراضیه مخالف بودم که سر اون هم تبادل نظر کردیم.
درباره هدف و فلسفه خلق چنین کارکتری، نظرم اینه که آنجلا برگی از ذهن جیمز هست! چیزهایی که جیمز تو مری دوست نداشته! به حالت افسردگی آنجلا دقت کردین؟ درست همون حالت افسردگی مری هست وقتیکه مریض شده و صحنه پله ها بیانگر سوخته شدن مری در آتش نفرت جیمز هست.
اما مورد سوم و سمبلیک بودن قضیه (که امید داشتم مسعود به این قسمت اشاره کنه که نکرد :دی) میخوام صحبت کنم! اینکه بازی سایلنت هیل دارای یک زبون سمبلیک هست به همه اثبات شدست، از استفاده از رنگها بگیر تا سمبل و کارکترها و... که آنجلا هم از این قاعده مستثنا نیست! پیشاپیش بگم که من درباره درستی و غلط بودن این حرف صحبت نمیکنم، فقط دارم نتیجه ای که گرفتمو میگم... خب من بحث سمبلیک بودن آنجلا رو اینطور ادامه میدم که، آنجلا در اینجا برای تعنه به حضرت ابراهیم وجود داره! چه ربطی داره؟! یک: اسم خوده آنجلا که مشتق شده از آنجل هست که اونو حتی به جبرئیل هم نسبت میدن، دوم: هر دو به اشد سختی تو زندکیشون رسیدن - اگه بگیم بدترین درد واسه یه دختر اینه که توسط پدرش بهش تجاوز بشه، بدترین درد واسه پدر هم اینه که خودش با دستای خودش بچه ش رو بکشه - سوم: وجود چاقو! چاقویی که هر دو به دست دارن اما اون چاقو آسیبی به کسی نمیزنه! چهارم: رنگ لباس هایی که آنجلا پوشیده، پنجم: در آتش بودن هر دو، که تو همین مورد پنجم تعنه اصلی زده میشه و اون اینه که اگه یه پیامبر باشی و تو آتیش بیوفتی، برای نجات محتاج یه معجزه هستی اما اگه یه آدم عادی باشی و روحت تو آتیش باشه، حتی به نجات و معجزه هم فکر نمیکنی و باهاش کنار میای...
cya later guys
 
آخرین ویرایش:
خب... اول معذرت بابت غیبت، نبودم که فیدبک بدم... کاره دیگه، پیش میاد... همین الانش هم زیاد وقت ندارم و سعی میکنم مختصر و مفید بنویسممسعود داره درست میگه، بحث داره به حاشیه کشیده میشه...منم اول تو این فکر بودم که از ماست دوغ بسازم اما میبینم الان شده پیراشکی! واسه همین حرف آخرم رو میزنم و چون خوندنش به همه توصیه نمیشه تگش میکنم:
کلاً کارکترهای سایلنت هیل از 3 دیدگاه قابل بررسی ان: 1- شخصیت پردازی 2- هدف و فلسفه ساخت کارکتر 3- سمبلیک بودن!درباره شخصیت پردازی آنجلا نظرم مشابه graywolf هست و فقط با قسمتی که گفت آنجلا از این جهنم ناراضیه مخالف بودم که سر اون هم تبادل نظر کردیم.درباره هدف و فلسفه خلق چنین کارکتری، نظرم اینه که آنجلا برگی از ذهن جیمز هست! چیزهایی که جیمز تو مری دوست نداشته! به حالت افسردگی آنجلا دقت کردین؟ درست همون حالت افسردگی مری هست وقتیکه مریض شده و صحنه پله ها بیانگر سوخته شدن مری در آتش نفرت جیمز هست.اما مورد سوم و سمبلیک بودن قضیه (که امید داشتم مسعود به این قسمت اشاره کنه که نکرد :دی) میخوام صحبت کنم! اینکه بازی سایلنت هیل دارای یک زبون سمبلیک هست به همه اثبات شدست، از استفاده از رنگها بگیر تا سمبل و کارکترها و... که آنجلا هم از این قاعده مستثنا نیست! پیشاپیش بگم که من درباره درستی و غلط بودن این حرف صحبت نمیکنم، فقط دارم نتیجه ای که گرفتمو میگم... خب من بحث سمبلیک بودن آنجلا رو اینطور ادامه میدم که، آنجلا در اینجا برای تعنه به حضرت ابراهیم وجود داره! چه ربطی داره؟! یک: اسم خوده آنجلا که مشتق شده از آنجل هست که اونو حتی به جبرئیل هم نسبت میدن، دوم: هر دو به اشد سختی تو زندکیشون رسیدن - اگه بگیم بدترین درد واسه یه دختر اینه که توسط پدرش بهش تجاوز بشه، بدترین درد واسه پدر هم اینه که خودش با دستای خودش بچه ش رو بکشه - سوم: وجود چاقو! چاقویی که هر دو به دست دارن اما اون چاقو آسیبی به کسی نمیزنه! چهارم: رنگ لباس هایی که آنجلا پوشیده، پنجم: در آتش بودن هر دو، که تو همین مورد پنجم تعنه اصلی زده میشه و اون اینه که اگه یه پیامبر باشی و تو آتیش بیوفتی، برای نجات محتاج یه معجزه هستی اما اگه یه آدم عادی باشی و روحت تو آتیش باشه، حتی به نجات و معجزه هم فکر نمیکنی و باهاش کنار میای...
cya later guys
سلامارتاس جان نوشتنت خیلی جالب بود اما من فکر نمیکنم اینطور باشه.چون داستانهای پیامبران یکسری نکاتی دارند که شبیه اسطوره های یونانی پر از سمبل و داستانهای ریز درشت هستند.اگر اینطور باشه میشه السا را به حضرت ایوب شباهت داد و یا والتر رو به یعقوب!
البته شایدم درست بگی این نظر منه.
ولی در اینکه انجلا و ادی و لورا تکمیل کننده احساسات جیمز هستند شکی ندارم.مثلا به نظر من شخصیت ماریا ارزوها و ایده الی هست که جیمز از مری انتظار داشته.
ماریا شخصیتی جذاب و به روزی داره اما مری بیشتر به یه زن خونه دار شبیه
البته باز یک سوال برای من پیش میاد جیمز درون افکار خودشه یا افکار مری؟
 
آخرین ویرایش:
سلام
خب... اول معذرت بابت غیبت، نبودم که فیدبک بدم... کاره دیگه، پیش میاد... همین الانش هم زیاد وقت ندارم و سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم
مسعود داره درست میگه، بحث داره به حاشیه کشیده میشه...
منم اول تو این فکر بودم که از ماست دوغ بسازم اما میبینم الان شده پیراشکی! واسه همین حرف آخرم رو میزنم و چون خوندنش به همه توصیه نمیشه تگش میکنم:
کلاً کارکترهای سایلنت هیل از 3 دیدگاه قابل بررسی ان: 1- شخصیت پردازی 2- هدف و فلسفه ساخت کارکتر 3- سمبلیک بودن!
درباره شخصیت پردازی آنجلا نظرم مشابه graywolf هست و فقط با قسمتی که گفت آنجلا از این جهنم ناراضیه مخالف بودم که سر اون هم تبادل نظر کردیم.
درباره هدف و فلسفه خلق چنین کارکتری، نظرم اینه که آنجلا برگی از ذهن جیمز هست! چیزهایی که جیمز تو مری دوست نداشته! به حالت افسردگی آنجلا دقت کردین؟ درست همون حالت افسردگی مری هست وقتیکه مریض شده و صحنه پله ها بیانگر سوخته شدن مری در آتش نفرت جیمز هست.
اما مورد سوم و سمبلیک بودن قضیه (که امید داشتم مسعود به این قسمت اشاره کنه که نکرد :دی) میخوام صحبت کنم! اینکه بازی سایلنت هیل دارای یک زبون سمبلیک هست به همه اثبات شدست، از استفاده از رنگها بگیر تا سمبل و کارکترها و... که آنجلا هم از این قاعده مستثنا نیست! پیشاپیش بگم که من درباره درستی و غلط بودن این حرف صحبت نمیکنم، فقط دارم نتیجه ای که گرفتمو میگم... خب من بحث سمبلیک بودن آنجلا رو اینطور ادامه میدم که، آنجلا در اینجا برای تعنه به حضرت ابراهیم وجود داره! چه ربطی داره؟! یک: اسم خوده آنجلا که مشتق شده از آنجل هست که اونو حتی به جبرئیل هم نسبت میدن، دوم: هر دو به اشد سختی تو زندکیشون رسیدن - اگه بگیم بدترین درد واسه یه دختر اینه که توسط پدرش بهش تجاوز بشه، بدترین درد واسه پدر هم اینه که خودش با دستای خودش بچه ش رو بکشه - سوم: وجود چاقو! چاقویی که هر دو به دست دارن اما اون چاقو آسیبی به کسی نمیزنه! چهارم: رنگ لباس هایی که آنجلا پوشیده، پنجم: در آتش بودن هر دو، که تو همین مورد پنجم تعنه اصلی زده میشه و اون اینه که اگه یه پیامبر باشی و تو آتیش بیوفتی، برای نجات محتاج یه معجزه هستی اما اگه یه آدم عادی باشی و روحت تو آتیش باشه، حتی به نجات و معجزه هم فکر نمیکنی و باهاش کنار میای...
cya later guys
کجا؟ میای یه چیزی میگی یه جوی درست میکنی بعد غیب میشی؟/:)
تازه فهمیدم منظورت چیه.
کاملاً مخالفم با تحلیلی که از بعد سمبلیک و نمادشناسیه انجلا ارائه کردی. اگه آنجلا نماد حضرت ابراهیم هست پس جیمز هم باید نماد جبرئیل باشه که اومد پیشش.
اما با توجه به مکالمه‌هامون و شناختی که ازت داشتم (فعل ماضی استفاده کردم چون 2سال گذشته:d) انتظار داشتم اینجوری تحلیل می‌کردی:
از متن پنهان هم استفاده نمی‌کنم اما یادت باشه خودت خواستیا;)
به امضات نگاه کن. ابتدای امضات: این شعاری هست که آنتوان زندر لاوی تو انجیل شیطانی‌ش آورده و تو اشعار گروه‌های بیشمار متال که خودت خیلی بهتر از من می‌شناسی استفاده میشه.
«مرگ خدا»، «قتل فرشتگان» و ... چیزهایی که گروه‌هایی مثل Decide به وفور ازش حرف می‌زنند. آنجلا می‌تونه سمبل فرشته‌ی به قتل رسیده باشه اما این قتل به معنی مردن نیست بلکه به معنای نابودی و تباهیه. یعنی به لجن کشیده شدن. شیطان از آتش ساخته شده و رفتن آنجلا درون آتش می‌تونه نماد رفتن آنجلا به آغوش شیطان باشه (کوفتت بشه شیطان:-"). اینطوری منطقی‌تر نیست؟
بیش از این هم جلو نمیرم چون دیگه خیلی به حاشیه میره.

===========================================================
قسمت subway station سایلنت هیل 3 بی شباهت به ایستگاه مترو فیلم Jacob's Ladder نیست. همچنین نام Bergen Street اشاره ای دیگه به این فیلم بسیار زیباست.
01aecd7e6aeceab51.jpg


38c1e22cf53d12841.jpg
بیشتر از یکساله این فیلم رو دانلود کردم هنوز ندیدم. :(
منظورم در کل تایپیکه.اونقدر که در مورد جیمز، ماریا، ماری و .... صحبت و بحث شده در مورد شخصیت های فوق العاده ی The Room بحث نشده
خداییش شخصیت Henry Townshend و یا کارکتر فوق العاده ی Walter Sullivan حقشونه بیشتر در موردشون صحبت بشه(و البته Eileen که اکثرا شماره 4 رو با اون میشناسن :x )
21 قربانی که والتر برای تشریفات خودش انتخاب کرده بود، تک تکشون جالب بودن
اتفاقاً زیاد بحث شده ولی لابلای صفحات تاپیک مدفونه.
این لینک یه مقاله
این هم لینک مقاله دیگه
این هم لینک بررسی شخصیت‌های شماره چهار
ولی خب روش ماها اینجا این بوده که هر موقع در مورد هر چیزی تمایلش بود حرف بزنیم. اگه مطلب خاصی مد نظر خودتونه بفرمایید ما هم دنبالش رو می‌گیریم.:bighug:

پ.ن: راستی امیرخان خودمون هم به همراه علی‌اقای شکسته‌دل تحلیل قربانیان شماره 4 رو قرار داده بودند.
 
آخرین ویرایش:
تشنج زایی؟ اتفاقا من تشنج زدایی میکنم! :p
باو من حاضرم این یوزرمو یه چی هم که شده دستی بدم برم، اما همه میگن مایه ننگه این یوز:دی
اصلا بزار بررسی کنیم که شما چرا به کلودیا ولف رای دادی...خوبه؟ :دی


[/

خو چرا زایی میکنی که بعدش بخوای بزدایی /:) :d

شهرت،این دردسرها رو داره دیگه :whistling:
بزار بررسی کنیم :d: به نظر این حقیر! زمانی از یک شخصیت،خوشمون میاد(حالا چه واقعی-چه سایبری) که ظاهر اون رو پذیرفته باشیم، یعنی اگه از ابتدا، با ترکیب (شخصیت واقعی) و یا طراحی (شخصیت سایبری) اون ارتباطی بوجود نیاد، ممکنه اصلا هدفش از کنار خودت بودن رو هم درک نکنی،حالا علاقه مند شدن بماند. :d
حالا همین قضیه برای من و نسبت به سرکار خانم :کلودیا ولف صدق میکنه!(با تعصب بعضی ها(مسعود)نسبت بعضی ها(آنجلا) کاری ندارم:d) الانم که دارم تایپ میکنم این سوال تو ذهنم بوجود اومده که اون زمانـ (دقیقا سال 2003) سازنده چطور موفق شده این حس پذیری و در نهایت القای این حس به مخاطب رو با سخت افزار داغون ps2 به تصویر بکشه؟ :confused:





منظورم در کل تایپیکه.اونقدر که در مورد جیمز، ماریا، ماری و .... صحبت و بحث شده در مورد شخصیت های فوق العاده ی The Room بحث نشده
خداییش شخصیت Henry Townshend و یا کارکتر فوق العاده ی Walter Sullivan حقشونه بیشتر در موردشون صحبت بشه(و البته Eileen که اکثرا شماره 4 رو با اون میشناسن :x )
21 قربانی که والتر برای تشریفات خودش انتخاب کرده بود، تک تکشون جالب بودن

اتفاقا از تک تک این قربانیان،از 21 زاویه مختلف نگریسته شده! منتها از شانس شما دوستان متخصصِ این شماره حضور ندارن. همون طور که دوستان گفتن، اینجا سعی میشه تنوع پذیری بحث ها رعایت بشه تا هم، به همه ی موضوعات اشاره بشه(در این اندک فرصت!) و هم حوصله ی مخاطبان تاپیک سر نره! وگرنه از بحث های تفصیلی و طولانی،پیرامون هر شماره(و حتی هر شخصیت) هیچ گونه ابایی نیست و حتی بعضی مواقع بحث به حاشیه هم کشیده میشه!!! :whistling:
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or