بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
The-Making-Of-Silent-Hill-Shattered-Memories.jpg

The Making Of: Silent Hill Shattered Memories

سایت مجله Edge یه مقاله خیلی کامل در مورد ساخت بازی Silent Hill Shattered Memories منتشر کرده که حتما برین بخونین خیلی جالبه ! واسه طرفدارای دو آتیشه که خیلی خیلی جالب خواهد بود !
اگر ترجمه کنین که حرف نداره..
 
سلام

احمدجان این اسپری رو منم گرفتم. فکر نکنم این همون باشه. این اسپری بعد از تموم کردن حداقل یک بار بازی تو حالت Normal یا Hard در تقاطع خیابان‌های Soul و Harris‌ تو همون‌جایی که گفتی هست.
شاید با اون یکی فرق داشته باشه.:-/
========================================================
نظرسنجی خیلی جالب شده.
یکی از نتیجه‌هایی که میشه ازش گرفت اینه که جیمز بیچاره خیلی هم بیراه نمیگفته.
ماریا خیلی طلبه داره:))

من كه عرض كردم از همون اول شما قبول نكردى
 
خب، خب خب... مثه اینکه باید گرد و خاک بپا کنم... یکی جارو خاک انداز رو بده بهم بینم!!!
موافقم. یکی دیگه از ابعاد قابل بررسی اینه که جیمز هر ایرادی داشته ولی انصافاً خوش‌سلیقه بوده ایضاً دوستان تاپیک خودمون.:d
اهم... می خوای جیمز ساندرلند رو برات با رزولویشن 4K بررسی کنم؟!!!!
اگه آنجلا از پدرش آسیب دیده، جیمز از بختش آسیب دیده!!!
کلا سالی یه بار ،بیا اینجا تشنج زایی کن لطفا /:) :d
یا نکنه یوزرت رو فروختی :-/ :d
کلا نتایج نظرسنجی این تاپیک از ابعاد گوناگونی قابل بررسین(:cheesygri3D)
در واقع، پر بیراه نمیگفته!!! اگه جیمز در قید حیاط! بود،یکی از مسئولین گزینش مُد میشد
تشنج زایی؟ اتفاقا من تشنج زدایی میکنم! :p
باو من حاضرم این یوزرمو یه چی هم که شده دستی بدم برم، اما همه میگن مایه ننگه این یوزر :دی
اصلا بزار بررسی کنیم که شما چرا به کلودیا ولف رای دادی...خوبه؟ :دی
سلام

درباره‌ش نرسیدیم حرف بزنیم وقتی هم که زدیم یوزر Arth@s نبود.;)

#10990

اینم ببینی بد نیست. در مورد همین نظرسنجیه.

#11468

:-"
:|
برو عامــــــــــــــو !!!!! این الان صحبت و بحث بود درباره آنجلا؟ گرفتی ما رو؟!... خودتی :دی
با تموم احترامات اما 100% مطمئنم که خودت حرف خودتو تو همون پستت سانســـورکردی، نمیگم حرفت دروغه یا عوضش کردیا! نه اصلن! اما چیزی که میخواستی بگی رو نگفتی و کاملا مطمئنم... بگی ف من رفتم پاریس دادا ;)
خودت میدونی منظورم از صحبت و بحث چیه... بگم؟... دِ بگم؟!... چون میدونم جوابت مثبته میگم، فقط یادت باشه که خودت خواستیا l-) :دی

دوست دارم نظر همه رو در این باره بدونم:
میخوام با یه چیز کوچیک شروع کنم... تو همون پستت یه عکس گذاشتی به اسم زيبا‌ترين سكانس در تاريخ بازي ها رايانه اي... خب، بنظرتون اون سکانس چه حرفی میخواد بزنه؟ یک نفر که هم زخم خوردست و هم زخم زده (فک کنم تو LM بود که خوندم پدرش رو کشته) در میان شعله های آتش!
====================
پ.ن1: اگه بتونی اسم اون فیلم ژاپنی رو بهم بگی خیلی ممنون میشم... واقعا الان لازم دارم که همچین فیلمی ببینم
پ.ن 2: اینو میگم که بدونی اون پستت رو خوندم: تو همون پستت یه غلط املایی هست:
در مقاله روزنامه Bloodstained ، می توان نتیجه گرفت که ماریا در طول زندگی با پدرش ، مورد تجاوز قرار گرفته است . بعد از این اتفاق حالت پریشان خاطری و حساس به او دست داده بود وشاید به همین خاطر او به سایلنت هیل فراخوانده شده بود .
به قسمت آبی دقت کن... آنجلا نه ماریا :دی
دلم واسه این بازی با رنگها تنگ شده بود :دی
 
آخرین ویرایش:
دوست دارم نظر همه رو در این باره بدونم:میخوام با یه چیز کوچیک شروع کنم... تو همون پستت یه عکس گذاشتی به اسم زيبا‌ترين سكانس در تاريخ بازي ها رايانه اي... خب، بنظرتون اون سکانس چه حرفی میخواد بزنه؟ یک نفر که هم زخم خوردست و هم زخم زده (فک کنم تو LM بود که خوندم پدرش رو کشته) در میان شعله های آتش
همه بچه ها به پدر و مادرشون به عنوان اسطوره هایی نگاه میکنند که حامی محکمی برای زندگی شون هست،همه ما در کودکی فکر میکردیم پدرمون قوی ترین فرد روی زمینه!ولی برای انجلا اینگونه نیست،انجلا مادرش رو از دست داده و پدرش اکنون تنها امید و سر پناه اونه تبدیل به بزرگترین تهدیدش میشه!رفتار غیر قابل توجیهی که باعث میشه انجلا از خونه فرار کنه،یه دختر با سن پایین حتما در محیط بیرون خطرات بسیار بیشتری گریبانگیرش میشه اما انجلا جهنمی که درش قرار داره رو به هیچ وجه نمیتونه تحمل بکنه!اما از شانس بدش پدرش اون رو پیدا میکنه!(به نظرم ناکامی در فرار از پدرش یک موجود که جلوی در یعنی راه فرار رو بسته ساخته)نمیدونم موقع دیدن فارست گامپ قسمت جنی یاد انجلا افتادم یا برعکس!
_____________
سعی کردم یک مطلب که مربوط به بحث میشد رو بنویسم!
رابطه جنس*ی با محارم از سوی ادیان ابراهیمی بشدت قبیح شمرده میشه و همیشه اشد مجازات برای این عمل وجود داره(در اسلام حکم اعدام هر دو و ۱۰۰ ضربه شلاق!)البته دایره محارم در مسیحیت و یهودیت و اسلام متفاوته!در یهودیت تنها مادر خواهر برادر پدر و نوه ها شامل این ممنوعیت میشند ولی در اسلام عمه و خاله و دایی و عمو هم به عنوان محارم شناخته میشند، ولی در مسیحیت علاوه بر موارد ذکر شده فرزندان خاله و عمو و عمه و دایی هم جزو محارم هستند (اگه مسیحی بودم الان مجرد میموندم!)البته دلیایل زیادی برای این ممنوعیت ذکر میکنند که خب به بحث ما ربطی نداره!_______________
اما در کل فرهنگ ها و مذاهب اینطوری نیست مثلا بعضی از قبایل سرخپوست با این نوع ازدواج مشکلی ندارند و یا حتی در مصر باستان فرعون تنها میتونسته با خواهر خودش ازدواج بکنه (تا حکومت از خانواده خارج نشه) و در اخرین ازمایشهایی که بر روی جنازه توت انخامون انجام دادند مرگ زودرسش رو بدلیل بیماری های ژنتیکی دانستند،همچنین بنا بر نوشته های سینوهه پزشک معروف مصری مردم در اون زمان همسرانشون رو با نام خواهر صدا میزدند!_________________
البته همه اینها در مورد خواهر و برادر بود و تا جایی ک من اطلاع دارم رابطه جنسی با فرزند در اکثر کشورها و تفکرات و مذاهب عملی نامشروع شناخته میشه(البته موارد خاصی وجود داره!مانند فیلمی ک در این مورد ساخته شده بود)_______________
در مورد انجلا واقعا شرایط بسیار سخته و متاسفانه در جهان به کرات تکرار میشه حتی در ایران!بنا به گفته روانپزشکان بعد از رابطه خواهر و برادری رابطه پدر و فرزند در جایگاه دوم روابط محارم در ایران قرار داره'
در اینجا مشاوره تلخ و واقعی یک فرد ناشناس رو میزارم_____

_________*****
شرح حال یکی از قربانیان این آسیب از نوع پدر - دختر را*بخوانید
:*********"*
سلام اقای دکتر. من یه دختر بیست و یک ساله هستم. یه مشکلی داشتم که واقعا عذابم میده و هیچ وقت هم روم نمیشد رو در رو با کسی مطرح کنم . وهمیشه دوست داشتم به این شکل یعنی از طریق یه سایت با یه مشاور خوب مشکلم رو درمیون زارم**
یکی از دوستام شمارو بهم معرفی کرد.خواهش میکنم راهنماییم کنید.*
دانشجوی رشته شیمی محض ام. دوتا خواهر و دو تا برادر دیگه هم دارم که اونا هم وضعیت تحصیلی بالایی دارن.علی رغم وضعیت تحصیلی خونوادگیمون ، پدرم شعور بسییییییییییییییییییییییییییییییار پایینی داره. من اصلا ایشون رو پدر خودم نمیدونم نه تنها پدر بلکه ایشون رو اصلا عضو ادما حساب نمیکنم ایشون یک حیوونه یک حیوون. نه بیشتر نه کمتر . حیوونه.دلیل حرفم هم بی حیایی ایشونه. که چند بار قصد تجاوز به من رو کردن(منظورم رابطه جنسی کامل نیست ولی خوب همون رابطه در حد کمتر) و به من دست درازی کردند. من هم از ایشون فرار کردم. اصلا روی این رو نداشتم که حتی با مادر و خواهرانم در این رابطه صحبت کنم. ایشون چندبار این کارو کردن. تا الان هم دیگه پیش نیومده.مشکل الان من : من هروقت کلمه پدر به گوشم میرسه یاد اون صحنه ها میفتم که پدرم ایجاد کرد و اونقدر حالم به هم میخوره و اذیت میشم که به خدا سرم سوت میکشه انگار با تمام وجود اون صحنه جلوم نقش میبنده هرچند تلاش میکنم اینارو یادم بره ولی نمیشه واقعا نمیشه.هروقت بحث روابط زناشویی میشه باز اون صحنه ها تو ذهنم تداعی میشه و اذیت میشم.وقتی اون صحنه ها جلوم میاد واقعا میگم بدترین لحظات زندگیمه. چون واقعا سردرد میگیرم. قلبم تیر میکشه. شروع میکنم به خدا کفر گفتن که این چه بابایی بود چرا این بلا سر من بیاد.بی اختیار میزنم زیر گریه. به خدا این حرکتا مال یه روز یا دو روزم نیست . هروقت هروقت هروقت که این صحنه ها جلوم میاد این حالتا بهم دست میده.درست عین الان!. روزی هزار بار بابام رو نفرین میکنم. ولی نه جلوش. رابطم با بابام بیش از حد سرده زیاد بهش رو نمیدم تا اومد من میرم. ولی خوب با این وجود هیچ وقت به روش نیاوردم. نه از سر بزرگواری یا.... از سر اینکه روم نمیشه. دوم هم اینکه نگاش میکنم عقم میگیره حالم ازش به هم میخوره.توروخدا بهم کمک کنید.خواهش میکنم."
ببخشید دوستان اگه مشکلات تایپی تو پستهای من وجود داره متاسفانه با موبایل میام امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشین
 
آخرین ویرایش:
با بیشتر حرفات موافقم، اما با این قسمت مخالفم (چون یه نکته کلیدی توش هست):
اما انجلا جهنمی که درش قرار داره رو به هیچ وجه نمیتونه تحمل بکنه!
بنظرم اتفاقا این جهنم کاملا برای آنجلا تحمل پذیر هست... دلیلم هم این دیالوگ هایی هست که تو خود بازی مطرح میشه:
Angela: Thank you for saving me... But I wish you hadn't. Even Mama said it. I deserved what happened
Angela: No. Dont pity me. I'm not worth it.... Or maybe you think you can save me? Will you love me? Take care of me? Heal all my pain? Hmm..that's what I thought.
اینا روحیات کسی هست که سرنوشت بد خودشون رو قبول کردن و باهاش کنار اوومدن و در نهایت:
James: ...It's hot as hell in here
Angela: You see it too? For me, it's always like this
که بعد آنجلا خیلی نرمال بین شعله های آتش راه میره و ناپدید میشه....
نه نه نه! مخالفم! حتی اگه نتونیم بگیم آنجلا این جهنم رو به زندگی واقعیش ترجیح میده؛ در حداقل ترین حالت میتونیم بگیم که با این جهنم خیلی اوکی کنار اوومده... تو هیچ جا از این وضع شکایت نکرد!
 
با بیشتر حرفات موافقم، اما با این قسمت مخالفم (چون یه نکته کلیدی توش هست):بنظرم اتفاقا این جهنم کاملا برای آنجلا تحمل پذیر هست... دلیلم هم این دیالوگ هایی هست که تو خود بازی مطرح میشه:Angela: Thank you for saving me... But I wish you hadn't. Even Mama said it. I deserved what happenedAngela: No. Dont pity me. I'm not worth it.... Or maybe you think you can save me? Will you love me? Take care of me? Heal all my pain? Hmm..that's what I thought.اینا روحیات کسی هست که سرنوشت بد خودشون رو قبول کردن و باهاش کنار اوومدن و در نهایت:James: ...It's hot as hell in hereAngela: You see it too? For me, it's always like thisکه بعد آنجلا خیلی نرمال بین شعله های آتش راه میره و ناپدید میشه....نه نه نه! مخالفم! حتی اگه نتونیم بگیم آنجلا این جهنم رو به زندگی واقعیش ترجیح میده؛ در حداقل ترین حالت میتونیم بگیم که با این جهنم خیلی اوکی کنار اوومده... تو هیچ جا از این وضع شکایت نکرد!
سلام منظور من از جهنم زمانی هست که اون با پدرش زندگی میکرده و مورد ازار قرار میگرفته و حتی فرار از خونه رو بهش ترجیح میداده.فرار از خونه به مراتب وحشتناکه ولی زندگی با کسی که قرار نقش حامی رو بازی بکنه اما خودش بدت ین کابوس میشه غیر قابل تحمله!افرادی ک مورد تجاوز یک غریبه قرار میگیرند راحت تر به کمک روشهای روانپزشکی قابل درمانند تا کسی که از طرف نزدیکترین شخص زندگیش دچار این بحران شده!
و میرسیم به بحث تحمل فضای اطراف انجلا،اون شکایت نمیکنه درسته اما به نظر من با رضایت فرق داره.
مردم در افریقا مشکلات فراوانی چه از لحاظ امنیتی چه مالی و غذایی و درمانی دارند اما در این شرایط که از نظر ما غیر قابل تحمله زندگی میکنند و شاید هم در بعضی‌ موارد راضی باشند یا لا اقل شکایتی نمیکنند و همسنطور زندگی جهان سومی ما برای یک جهان اولی!
انجلا هم متاسفانه همیشه این افکار همراهش هست و این عذاب حالت عادی پیدا کرده!این نوع زجر و تحمل رو خودم به گونه ای تحمل کردم و در یکی از نزدیکترین اقوام به حالتی دیگر!
 
آخرین ویرایش:
خیلی با این کات-سین که اولین دفعه با Dr.Kaufmann رو به رو میشیم حال میکنم !

به خصوص اون موقع که اولین بار بازی کردم ، چیزی خاصی هم نیست ولی چند باری از سیو قبل اومدم که ببینم این کات سین رو دوباره ! :دی خیلی هم برام اذیت کننده بود که بازی یدفعه از اون کیفیت عالی CG ، تبدیل میشد به اون گرافیک گیم پلی داغون ..... ! :دی

دلیل رای هم کلا همینه :دی فسلفه خاصی نیست پشتش :دی

موزیک قشنگی هم داره

51594357338397360603.jpg

03737590217185632018.jpg

75725501391771285751.jpg
 
سلام :d
نمیخواستم پست بدم :d امیدوارم منا ببخشید. فقط همین پست را میذارم و میرم و این خانواده خوشبخت را ترک میکنم ;)
اولش پست آقای احمد gray wolf خیلی تاثیر گذار بود و بعدشم این پست که نهااااااااااااایت بی انصافیه. مجبورم دفاعیاتم را شروع کنم :d
نه نه نه! مخالفم! حتی اگه نتونیم بگیم آنجلا این جهنم رو به زندگی واقعیش ترجیح میده؛ در حداقل ترین حالت میتونیم بگیم که با این جهنم خیلی اوکی کنار اوومده... تو هیچ جا از این وضع شکایت نکرد!
فقط یه سوال؟ یعنی وقتی کسی از وضعیتی شکایت نمیکنه، دلیلش اینه که از اون اوضاع راضیه؟ اگه آنجلا با محیط اطرافش کنار اومده، دلیلش اینه که از شرایط راضیه و شکایتی نداره؟ یعنی واقعا به این فکر نمیکنید که چاره ای جز تحمل نداشته؟
 
فقط یه سوال؟ یعنی وقتی کسی از وضعیتی شکایت نمیکنه، دلیلش اینه که از اون اوضاع راضیه؟ اگه آنجلا با محیط اطرافش کنار اومده، دلیلش اینه که از شرایط راضیه و شکایتی نداره؟ یعنی واقعا به این فکر نمیکنید که چاره ای جز تحمل نداشته؟

و میرسیم به بحث تحمل فضای اطراف انجلا،اون شکایت نمیکنه درسته اما به نظر من با رضایت فرق داره.
مردم در افریقا مشکلات فراوانی چه از لحاظ امنیتی چه مالی و غذایی و درمانی دارند اما در این شرایط که از نظر ما غیر قابل تحمله زندگی میکنند و شاید هم در بعضی‌ موارد راضی باشند یا لا اقل شکایتی نمیکنند و همسنطور زندگی جهان سومی ما برای یک جهان اولی!
انجلا هم متاسفانه همیشه این افکار همراهش هست و این عذاب حالت عادی پیدا کرده!
آخه چطور دلتون میاد من پیرمرد رو انقدر اذیت کنید؟ :|
مگه من گفتم آنجلا از شرایطش راضیه؟! اصلا واژه "رضایت" نداره اون پست! چرا حرف میزارید تو دهن آدم...
باو من خودم تو اون پست لعنتیم گفتم ایشون با این جهنم، خیلی اوکی کنار اوومده! بعبارت دیگه منظورم اینه که تو این جهنم رنجی نمیکشه، دیگه بی حس شده! هم از نظر پزشکی و هم از نظر روانپزشکی این اثبات شدست که آدم وقتی درد میکشه، چه از نظر فیزیکی و چه از نظر روحی، بعد یه مدتی دیگه بی حس میشه! باز هم میگم، آنجلا راضی نیست از این جهنم، اما اونو حتی به زندگی واقعیش ترجیح میده، چون دیگه بی حس شده نسبت بهش! reaction آنجلا وقتی که داره بین آتیش راه میره کاملا این مطلب رو تایید میکنه!

- - -ویرایش - - -

دلیل رای هم کلا همینه :دی فسلفه خاصی نیست پشتش :دی
اتفاقا! اتفاقا دکتر کافمن هم مثه سایر کارکترهای این بازی دارای فلسفه خاصی هست... منتها فلن حس کالبد شکافیش رو ندارم، کما اینکه باید جو هم بسنجم... شاید بعداً...

دارم به این فکر میکنم، که از روی سیس رای دادن ها درباره این کارکترها بشه حتی روانشناسی کرد...
 
سلام
برو عامــــــــــــــو !!!!! این الان صحبت و بحث بود درباره آنجلا؟ گرفتی ما رو؟!... خودتی :دی
با تموم احترامات اما 100% مطمئنم که خودت حرف خودتو تو همون پستت سانســـورکردی، نمیگم حرفت دروغه یا عوضش کردیا! نه اصلن! اما چیزی که میخواستی بگی رو نگفتی و کاملا مطمئنم... بگی ف من رفتم پاریس دادا ;)
خودت میدونی منظورم از صحبت و بحث چیه... بگم؟... دِ بگم؟!... چون میدونم جوابت مثبته میگم، فقط یادت باشه که خودت خواستیا l-) :دی
بوگو بینیم./:)
نمی‌دونم منظورت از سانسور چیه ولی بنده فقط مراعات کردم. به قول دوستان، مطلب رو داخل پاک عرضه کردم که خیلی علنی نباشه ولی چیزی رو حذف نکردم حالا که اینطور شد باید رسما‌ً همین‌جا بگی منظور از سانسور چیه;;)
دوست دارم نظر همه رو در این باره بدونم:
میخوام با یه چیز کوچیک شروع کنم... تو همون پستت یه عکس گذاشتی به اسم زيبا‌ترين سكانس در تاريخ بازي ها رايانه اي... خب، بنظرتون اون سکانس چه حرفی میخواد بزنه؟ یک نفر که هم زخم خوردست و هم زخم زده (فک کنم تو LM بود که خوندم پدرش رو کشته) در میان شعله های آتش!
تا جواب سوال بالایی رو ندی جوابت رو نمیدم:-w
پ.ن1: اگه بتونی اسم اون فیلم ژاپنی رو بهم بگی خیلی ممنون میشم... واقعا الان لازم دارم که همچین فیلمی ببینم
گفتم که فیلم به زبان ژاپنی بود و بدون هیچگونه زیرنویس. ولی تو نت اگه بگردی زیاد پیدا میشه.
پ.ن 2: اینو میگم که بدونی اون پستت رو خوندم: تو همون پستت یه غلط املایی هست:
به قسمت آبی دقت کن... آنجلا نه ماریا :دی
دلم واسه این بازی با رنگها تنگ شده بود :دی
عجب گافی بود. خب من اون رو از یکی از فایل‌های قدیمی کپی کرده بودم. جالبه که کسی ندیده بودش.:p
اصلاح شد.
من دلم واسه فندق تنگ شده یکی برات فرستادم اما نگرفتی.;)
==============================================
میگه:
سر شدی جسم بیخودی که دیگه الکی حرص نمی‌خوری
مثل شلاقی که تو 10 تا بخوری دیگه بقیه‌ش رو حس نمی‌کنی
=========================================
اما حس می‌کنم زاویه دیدت نسبت به بحث من در مورد آنجلاً با چیزی که منظورم بوده فرق می‌کنه. درست یا غلط مهم نیست ولی منظور من رو نگرفتی.
 
آخرین ویرایش:
نمی‌دونم منظورت از سانسور چیه ولی بنده فقط مراعات کردم. به قول دوستان، مطلب رو داخل پاک عرضه کردم که خیلی علنی نباشه ولی چیزی رو حذف نکردم حالا که اینطور شد باید رسما‌ً همین‌جا بگی منظور از سانسور چیه;;)

تا جواب سوال بالایی رو ندی جوابت رو نمیدم:-w

گفتم که فیلم به زبان ژاپنی بود و بدون هیچگونه زیرنویس. ولی تو نت اگه بگردی زیاد پیدا میشه.

عجب گافی بود. خب من اون رو از یکی از فایل‌های قدیمی کپی کرده بودم. جالبه که کسی ندیده بودش.:p
اصلاح شد.
من دلم واسه فندق تنگ شده یکی برات فرستادم اما نگرفتی.;)
==============================================
میگه:
سر شدی جسم بیخودی که دیگه الکی حرص نمی‌خوری
مثل شلاقی که تو 10 تا بخوری دیگه بقیه‌ش رو حس نمی‌کنی
=========================================
اما حس می‌کنم زاویه دیدت نسبت به بحث من در مورد آنجلاً با چیزی که منظورم بوده فرق می‌کنه. درست یا غلط مهم نیست ولی منظور من رو نگرفتی.
بزن بریم :دی
سعی کردم غیر مستقیم بگم اما گویا نشد... خب، از اونجایی که ما از دیرباز با هم درحال بحث و صحبت و تبادل نظر درباره خیلی چیزا بودیم میگم... تا اونجا که شناخت دارم ازت، تو انتخاب یه چیز فقط جنبه احساسی قضیه واست مهم نیست بلکه از بُعد منطق هم بهش نگاه میکنی و تو اون پست فقط از حس ت به آنجلا گفتی و از اون یکی بُعد بررسی نکردیش :دی
========
دادم، بگو ;)
========
خب تو نت چی سرچ کنم که اون فیلم رو پیدا کنم؟ :دی
========
همه که مثه من سرشون واسه بحث درد نمیکنه که... شرمنده، دیگه من بوته ( یا درخت) فندق هم ببینم فک میکنم گیلاسه :دی
========
کاملا بجا بود
========
یه کم زوده واسه قضاوت در این مورد ;)
 
سلام
میگن به احساست رجوع کن بهش اعتماد کن ولی با عقلت تصمیم بگیر. احساست هیچ وقت بهت دروغ نمیگه.
هر چند هنوز منظورت رو از «بعد منطقی» و اینکه دنبال چی هستی رو متوجه نمیشم اما مساله اینجاست که داستان من و آنجلا تنها مربوط به اون پست نیست. اما این ربطی به ماجرا آنجلای داخل بازی شماره 2 سایلنت هیل نداره.
احمدجان مساله رو تا حدی باز کرد. نمی‌دونم اون مثالی رو که زد خودش دیده یا از جایی نقل کرده. به هر حال بحث ارتباط جن*سی با نزدیکان (خارج از بحث دین و عقیده) خیلی به این داستان ربط نداره منم واردش نمیشم. وگرنه چیزایی دیدم که ... :-& .
میگن واقعیت چیزیه که هست ولی حقیقت چیزیه که باید باشه.بگذریم.
آنجلا برای من به شخصه 2 بُعد داره یکی بعد داخل بازی که میشه شخصیت آنجلا اوروسکو و بعد دیگه‌ش، نماد و بروز اون شخصیت تو دنیای واقعی. دوست داری از کدوم بعدش برات بگم؟
 
نکته ای که برای من جالبه این که در نظر سنجی این تاپیک حتی یک شخصیت هم از نسخه های 5 به بعد حضور نداره.
جالب تر اینه که همه دنیا می دونن و قبول دارن که نسخه های 1تا 4 بهترین در سری سایلنت هیل هستن اما کونامی دست از حماقتش بر نمی داره و همچنان به دنبال ساخت بازی خارج از ریشه های داستانه.
خدایا کونامی رو به راه راست هدایت کن و تیم سایلنت رو برای ما زنده کن.
 
آخرین ویرایش:
نکته ای که برای من جالبه این که در نظر سنجی این تاپیک حتی یک شخصیت هم از نسخه های 5 به بعد حضور نداره.
خب عنوان نظرسنجی چهار شماره اول هست دیگه:d به باقی شماره ها هم میرسیم ...
ولی در کل حرفهاتون در مورد شدت بلاهت کونامی شدیداً تایید میشه ...
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or