بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
سلام
توجه کردید استنلی کولمن رابطه نزدیکی با عدد 7 داره؟:d به غیر از این که شماره تختی که روی اون جنازش قرار داره عدد 7ـه, آخرین نامه ش رو هم تو اتاق S7 پیدا میکنیم و هم این که عدد 7 همیشه جزئی از رمز درِ کوره مرده سوزی زیرزمین بیمارستان ـه(چه بر روی درجه نرمال و چه بر روی هارد)
خب به عدد 7 خیلی نمیشه ایراد گرفت. از اون مواردیه که همه جوری در مصونیت قرار داره.;)
اما یه مورد تو همین شماره 3. تنوع دشمنان در بازی رو بشمرید.
 
توجه کردید استنلی کولمن رابطه نزدیکی با عدد 7 داره؟:d به غیر از این که شماره تختی که روی اون جنازش قرار داره عدد 7ـه, آخرین نامه ش رو هم تو اتاق S7 پیدا میکنیم و هم این که عدد 7 همیشه جزئی از رمز درِ کوره مرده سوزی زیرزمین بیمارستان ـه(چه بر روی درجه نرمال و چه بر روی هارد)
این شخص مال کدوم بازیه؟
 
Mission Completed
شماره 2 هم تموم شد با پایان in water.
وقتی تموم شد دلم میخواست ماشین بابام رو وردارم باهاش برم تو دریاچه.
اما 2 تا مشکل وجود داشت. مری نداشتم و دوم بابام قبل از اینکه غرق بشم خفم میکرد.
امیدوارم سازندگان بازی برن زیر غلطک
 
سلام
Mission Completed
شماره 2 هم تموم شد با پایان in water.
وقتی تموم شد دلم میخواست ماشین بابام رو وردارم باهاش برم تو دریاچه.
اما 2 تا مشکل وجود داشت. مری نداشتم و دوم بابام قبل از اینکه غرق بشم خفم میکرد.
امیدوارم سازندگان بازی برن زیر غلطک
خسته نباشی. اینی که الان گفتی ناسزا بود؟ تعریف بود؟ چی بود؟:-/
 
1-2-3-4-5-6
============================================================
Silent Hill 3: Original Memories
با کلیدی که از توی شکم سگ برداشتیم در ِ کافه Tirn Aill رو باز میکنیم. توی کافه steel pipe رو پیدا میکنیم(سلاح سرد)
5-014.jpg
از کافه خارج میشیم و به نانوایی هِلن میریم. متاسفانه تمام نان هایی که توی نانوایی بود غیبشون زده!
5-015.jpg
پشت مغازه یه شوینده هست که باید برداریمش...اگر یادتون باشه قبلاََ هم یه سفید کننده پیدا کرده بودیم, چیز بعدی که نیاز داریم یه جارو با یه سطل هست که بتونیم کف اینجا رو برق بندازیم و یه اسکاچ و سیم که بتونیم باهاش ظرفها رو بشوریم:>
5-016.jpg
به سمت راهرویی میریم که در انتهاش یه هواکش وجود داره...هواکش رو باید خاموش کنیم.
5-017.jpg
وارد دری میشیم که در سمت چپ هواکش قرار گرفته. حشرتایی در راهرو قرار گرفتند که مانع راه هدر هستند و باید از بین برند.
5-019.jpg
عملیات از بین بردن حشرات به روایت تصویر
5-020.jpg

5-021.jpg

5-022.jpg

5-024.jpg
finally:cool:
5-025.jpg
از راهرو عبور میکنیم و وارد فروشگاهی میشیم که اسمش فروشگاه لوازم ورزشی ـه اما بیشتر شبیه شکنجه گاه هست تا فروشگاه!
5-028.jpg

گردویی رو که در جواهر فروشی پیدا کردیم با استفاده از یجور وسیله ای که شبیه گیره(یا پرس!) هست, میشکونیم.
توی گردویی که شکستیم یه جواهر کوچیک پیدا میکنیم که اسمش moon stoneـه یا به فارسی سنگ ماه
5-031.jpg
توی فروشگاه نشان Halo of the sun هست که وقتی بررسیش کنید هدر میگه: به نظر میاد این علامت با خون کشیده شده باشه. شرط میبندم که این یه علامت نفرین شدست! بیخود نیست وقتی نگاهش میکنم سرم درد میگیره و احساس ترس میکنم!
5-029.jpg
 
آخرین ویرایش:
Silent Hill: Movie

سلام
خب بلاخره داستان فیلم تموم شد.
سعی کردم خلاصه‌ی فیلم واقعاً خلاصه باشه اما دیدم بهتره داستان فیلم رو با جزییات بیشتر نقل کنم تا دوستانی که دیدنش و فراموش کردن براشون یادآوری بشه و دوستانی که ندیدن، حداقل با فیلم آشنا بشن. توضیح اینکه ابتدا یه خلاصه کوتاه از فیلم رو می نویسم بعد داستان نسبتاً کامل اون رو با کمی تصویر اضافه قرار میدم.

خلاصه:
رز و کریستوفر، شارون رو به فرزندخواندگی پذیرفتن. این دختر کابوس‌های عجیبی داره. رز برای پیدا کردن راه حل مشکلش اون رو به سایلنت هیل می بره. در راه تصادف میکنه و شارون گم میشه. رز توسط سرنخ‌هایی که توسط شبح شارون بهش داده میشه و به همراهی پلیسی به نام سیبل به مکان‌های مختلف شهر میره. در این مسیر، با زنی به اسم دالیا آشنا میشه و با گذر از موانع خطرناک، واقعیت رو می‌فهمه.
دالیا مادر آلساست. آلسا دختری هست که پدر نداره برای همین مورد آزار و اذیت همه قرار می گیره.اون توسط اعضای فرقه ی بنیانگذار شهر و در راس‌شون کریستابلا، رهبر فرقه، گناه محسوب میشه. اونها قصد سوزوندن آلسا رو دارن اما اوضاع از کنترل خارج میشه و محل انجمن آتش می‌گیره. پلیس به محل انجمن میره و بدن کباب شده‌ی آلسا رو به بیمارستان انتقال میده. درد و رنج و ترس السا باعث ایجاد تنفری عمیق میشه به طوری که روی دنیای اطراف خودش تاثیر می‌گذاره و سایلنت هیل رو تبدیل به جهنمی جدا از دنیای عادی و موازیه اون می کنه. آلسا از هر کی میتونست انتقام گرفت ولی دخترش رو به یتیم‌خانه‌ای بیرون شهر میبره که همون شارون. هربار که آلسا قصد انتقام از باقی‌مونده های شهر رو داشت اونها به کلیسا پناه می‌بردن و آلسا نمی‌تونست وارد اونجا بشه تا اینکه با فراخوندن دخترش و در نتیجه رز به شهر، از اونها کمک می گیره تا وارد کلیسا بشه و انتقامش رو بگیره اما دنیای اون همیشه جدا باقی می‌مونه و در آخر حتی رز و شارون داخل اون گیر می‌کنن با اینکه از شهر خارج میشن.

داستان
شاااااااااااااااااااااااااااارووووووووووووووون!
زنی با لباس خواب (رز) در حالی که این اسم رو فریاد میزنه دوان دوان اطرف خونه رو جستجو می‌کنه و لحظه ای بعد مرد (کریستوفر) از خونه میاد بیرون. خانه‌ای ییلاقی در منطقه‌ای سرسبز. دخترک (شارون) روبروی پرتگاهی عمیق در حالتی خلسه گونه ایستاده. در گوشه‌ی پرتگاه آبشاری بزرگ دیده می‌شود.
ناگهان در کف پرتگاه شعله‌هایی جهنمی پدیدار می‌گردد. موجودی با شمایل دختر‌بچه ای همشکل شارون با لبخند آغوشش را می‌گشاید گویی شارون رو فرامی‌خواند.
رز وحشت‌زده از دیدن این صحنه به سمت شارون می‌دود. شارون به سوی سقوط گام برمیدارم اما در آخرین لحظه رز خود را به او می‌رساند. لخظه‌ای بعد، کریستوفر، بعد از فرار از خطر تصادف با کامیون، خود را به آنها می‌رساند و هر دو را در آغوش می گیرید. شارون مرتب فریاد می‌زند «سایلنت هیل!». رز به همراه کریستوفر سعی در آرام کردن شارون دارند اما نا امیدی در چهره‌ی هردو موج می‌زند. گویی رازی در پشت ماجراست که از آن خبر دارند و می‌دانند گریزی از آن نیست.


سایلنت هیل
این کابوس و راه‌رفتن‌های شبانه انگار تازگی ندارد. شارون، دختر کریستوفر و رز، مدتی‌ست به آن مبتلاست. به عقیده‌ی رز باید درمان این درد را در همان جایی جستجو کرد که شارون را فرامی‌خواند. اما کریستوفر مخالفت می‌کند.
روزی رز تصمیم می‌گیرد بدون اطلاع کریستوفر، شارون را به سایلنت هیل ببرد. سایلنت هیل شهری‌ست به نسبت دور از محل سکونت آنها پس به همراه شارون حرکت می‌کند.
در راه در کنار علفزاری زیبا، زیر درخت تنومند مدتی را استراحت می‌کنند. آرامشی عمیق، رز و شارون را به خواب می‌برد. صحنه ای زیبا! تلنگری به همه‌ی آنهایی که معتقدند سایلنت هیل فقط با تاریکی و خون معنی پیدا می‌کند.


پس از استراحت به حرکت خود ادامه می‌دهند. کریستوفر که از غیبت آنها نگران شده به رز تلفن می‌کند اما پاسخی در کار نیست. کلافه، با ردیابی آخرین جستجو‌های اینترنتی رز، مقصود او را درمی‌یابد.
رز برای سوخت‌گیری در پمپ‌بنزینی توقف و ماشین را ترک می‌کند بی‌قراریه شارون، او را باز می‌گرداند. این صحنه باعث تحریک حس کنجکاوی یک مامور پلیس (سیبل) می شود.

کریس کارت اعتباری رز را بسته است پس بالاجبار رز به کریس زنگ می‌زند و در لابلای همین مکالمات، به رازی بزرگ پی می‌بریم: شارون دختر واقعی آن دو نیست بلکه او را به فرزندی قبول کرده‌اند و بنا به حدس رز، اهل سایلنت هیل است. حین مکالمه رز متوجه حضور مامور پلیس در اطراف ماشین می‌شود. انگار به وضعیت مشکوک شده‌است.
رز و شارون به راه خود ادامه می‌دهند اما صدای آژیر موتور سیبل آنها را متوقف می‌کند. ناگهان رز با دیدن تابلوی سایلنت هیل، می‌گریزد و سیبل در تعقیب او. در حین فرار، شارون از پارازیت‌های کر کننده‌ی رادیو وحشت می کندو رز در حالیکه سعی در خاموش کردن رادیو دارد، متوجه حضور دختری در جاده در مقابل خود می‌شود. برای اجتناب از تصادف فرمان را می‌چرخاند اما کنترل ماشین از دستش در می‌رود و در اثر برخورد سرش به فرمان، بیهوش می‌شود.
وقتی به هوش می‌آید شرایط تغییر کرده، آسمان خاکستری‌ست و از آن خاکستر می‌بارد و از همه بدتر اینکه شارون نیست.

رز برای یافتن شارون قدم به شهر می‌گذارد. شهری متروک و خالی از سکنه شبیه شهر ارواح. او به دنبال شبح شارون وارد کوچه ای می‌شود اما ناگهان دوباره همه‌چیز تغییر می‌کند. صدای آژیر و اندکی بعد، تاریکی! رز فندکی را روشن می کند اما گویی کابوس می‌بیند،

دیوار‌های معمولی جای خود را به فنس‌هایی آغشته به خون و با تکه‌های گوشت داده است. در اینجا برای اولین بار رز با موجوداتی هیولا گونه برخورد می کند. موجوداتی کوتاه‌قد که از درون می‌سوزند و انگار چیزی از رز می‌خواهند.

رز سعی در فرار دارد اما دقیقاً لحظه ای که نا امیدی تمام وجودش را گرفته او را رها می‌کنند و روشنایی باز می‌گردد.

رز به سمت ماشین برگشته و شهر درمی‌یابد شهر را دره‌هایی عمیق احاطه کرده‌اند. در این حین با زنی ژولیده (دالیا) روبرو می‌شود که گفتاری عجیب و غریب دارد. رز از او در مورد شارون سوال می‌کند و تصویر شارون را که در گردن‌بندش است به دالیا نشان می‌دهد. ناگهان رفتار دالیا پرخاشگرانه میشود ولی رز فرار می‌کند.
او خودش را به ماشین می‌رساند و سعی می‌کند از طریف موبایل خود اوضاع را به کریستوفر (که در حال حرکت به سمت شهر است) اطلاع دهد اما گفته‌های او واضح نیست و نویز زیادی دارد.
در کنار ماشین رز توسط سیبل بازداشت می‌شود. سیبل هنوز از وخامت اوضاع مطلع نیست و تلاش‌های رز هم فایده‌ی ندارد. به اعتقاد سیبل رز بچه را دزدیده است. وقتی سیبل دره‌های اطراف شهر را می‌بیند کمی هشیار می‌شود.
رز در مسیر خود نقاشی‌هایی را می‌یابد که در دفتر نقاشی شارون کشیده و از آن جدا شده‌اند و در آن سر نخ‌هایی وجود دارد. اولین سر نخ مربوط به مدرسه است اما سیبل همچنان بر بردن رز به نزدیک‌ترین پاسگاه پلیس اصرار می‌کند. در حین حرکت، متوجه حضور چیزی می‌شوند. سیبل از او کمک می‌خواهد اما اون چیز انسان نیست. موجودی شبیه انسان که مانند افراد مست قدم برمی‌دارد و اننگار روی در لباسی از پوست انسان محبوس شده.
سیبل ترسیده و سلاح خود را بدست می‌گیرد تا با تهدید، موجود را عقب براند اما موجود از شکاف روی شکم خود چیزی اسید مانند می‌پاشد. سیبل دیوانه‌وار به او شلیک می کند و همین فرصتی‌ست تا رز بگریزد.
رز با کمک تابلوهای راهنما، وارد مدرسه می‌شود و در آنجا باز هم با شبح‌ای شبیه شارون روبرو می‌شود.
در همین حین کریس به پل ورودی سایلنت هیل می‌رسد که توسط نیروی پلیس احاطه شده در حالیکه بارانی شدید می‌بارد. ظاهراً پلیس ماشین رز را پیدا کرده که خالی رها شده. افسر پلیس (گوچی) بعد از فهمیدن هویت کریستوفر جهت آرام کردن او می گوید که یکی از افرادش هم همراه رز و شارون ناپدید شده سپس با او به داخل شهر می‌روند. اما این شهر با شهری که در دنیای رز می‌بینیم تفاوت دارد. هوا آفتابی‌ست فقط به دلیل سوختن ذغال‌سنگ های معدن زیر شهر، هوای آن مسموم است.
در طرف دیگر، رز با مشکل مواجه شده است. چند موجود شبه انسان با لباس‌هایی عجیب او را دنبال می‌کنند. او به قسمت دیگری از مدرسه می‌گریزد. دوباره همان شبح پدیدار می‌شود. رز با دنبال کردم شبح وارد توالت می‌شود. در توالت در صحنه‌ای رقت‌انگیز رز وادار به برداشتن کلیدی از دهان انسانی می‌شود که با سیم‌خاردار شبیه طعمه‌های عنکبوت، به بند کشیده‌شده و طبق برچسب روی لباسش، باید نامش کالین بوده باشد.
و به ناگاه دنیا تغییر می‌کند. صدای آژیر دوباره دنیای رز را می‌لرزاند و کابوس تاریکی باز می‌گردد. معجونی از تاریکی با دیوارها و کف‌های فنس‌شکل آمیخته به خون و گوشت!
تغییر دنیا! جهانی دیگر! The Other World شاید خود جهنم.
این بار تغییر دنیا را به شکلی کامل می‌بینیم. پوشش کف و دیوار‌ها مانند پوست‌های خشک پیاز پوسیده، کنده شده و با ریشخند به نیروی جاذبه، در هوا پراکنده می‌شوند و اوج این صحنه، خروج جنازه‌ی به بند کشیده‌شده از دستشویی و حرکت اون به سمت رز است در حالی‌که پاهایش مانند دم عقرب از پشت برگشته و زبانش مانند ماری که در جستجوی طعمه است، می‌جنبد. هر کجا که دست می‌گذارد، جوانه‌ی تعفن می‌زند و مانند قارچ رشد می‌کند. رز چاره را در فرار می‌بیند اما اینبار به جای موجودات قبلی،‌همه‌جا پر از سوسک‌هایی عظیم‌الچثه شده و آنها، موجودات شبه انسان را شکار کرده‌اند. در حین فرار رز از داخل پنجره به حیاط مدرسه می‌افتد و مخوف‌ترین هیولای کابوس را ملاقات می‌کند: موجودی با قدی بلند و بالا تنه‌ای عریان که پایین تنه‌اش با پیش‌بندی شبیه پیش‌بند قصاب‌ها پوشیده شده و یه جای سر، کلاه‌خودی عظیم و سرهی شکل دارد در حالی‌که چاقویی به بزرگی هیکل خودش را روی زمین می‌کشد.
رز وحشت‌زده می‌دود و از کنار کریس عبور می‌کند طوری که کریس بوی عطر او را متوجه می‌شود. رازی دیگر بر ملا می‌شود. رز و کریس در یک زمان در دو دنیای متفاوت اما موازی هستند.
در حال فرار از دست موجود،‌ سیبل که حالا شرایط را درک کرده او را به داخل اتاقی می‌کشد. موجود سرهرمی سعی می‌کند آن دو را بگیرد اما انگار ندایی از غیب او را منصرف کرده و اندکی بعد، دوباره تاریکی از بین می‌رود.
سیبل دست‌بند رز را باز می‌کند و رز هم کلیدی را که در تولت یافته بود به رز نشان می‌دهد. به زعم رز، کلید باید مربوط به یک هتل باشد چرا که آویزی با شماره 111 دارد. سیبل که ظاهراً شناخت خوبی از شهر دارد، رز را به هتل راهنمایی می‌کند.
در سمت دیگر کریس و افسر گوچی که بدون یافتن اثر از رز و شارون و سیبل باز می‌گردند. کریس قصد تسلیم شدن ندارد و برای یافتن اطلاعاتی از گذشته شارون به شهر براهام، نزدیک‌ترین شهر به سایلنت هیل می‌رود. او مخفیانه وارد مرکز بایگانی اطلاعات شده و در میان انبوه کاغذ‌های پوسیده، تصویر شارون را اما به نام آلسا می‌بیند. او یتیم‌خانه‌ای را که شارون به آنجا سپرده شده بود را می‌یابد.
رز و سیبل به هتل می‌رسند و در آنجا دختری را می‌بینند که به دالیا سنگ پرت می‌کند. دختر خودش را آنا معرفی می‌کند. دالیا محل را ترک می‌کند و
رز و سیبل با همراهی آنا به جستجوی اتاق 111 می‌پردازند. باز هم با کمک سرنخی که رز از نقاشی‌ها به یاد دارد، اتاق را مخفی‌شده در پس نقاشی‌ای می‌یابند. نقاشی‌ای از تصویر یک زن در حال سوزانده‌شدن.
در اتاق به ساختمان کنار هتل باز می‌شود و همه داخل می‌شوند. در انجا رز باز هم شبح را می‌بینید و این بار با تلاش خودش را به او می‌رساند. او حالا می‌داند آن شبح شارون نیست بلکه شبح آلساست و اوست که به این مکان‌ها راهنمایی‌اش می‌کند اما هنوز از هویت آلسا باخبر نیست فقط می‌داند دختر دالیاست. شبح آلسا خودش رو مقابل چشمان رز آتش می‌زند و ناپدید می‌شود.
برخاستن خوفناک دسته‌ای کلاغ و بعد از آن دوباره صدای آژیر. آنا وحشت‌زده آن دو رو به کلیسا فرامی‌خواند. با گذشتن از گورستان آنها به کلیسا می‌رسند و باز هم یادآوری نقاشی‌ها. رز تصویر کلیسا و نشان آن را که آن را «نماد ایمان» می‌نامند در نقاشی‌ها دیده‌است. در پله‌هایی که به درب کلیسا منتهی می‌شود رازی دیگر بر ملا می شود؛ شهر خیلی هم خالی از سکنه نیست، مردمان زیادی از فضای مه‌آلود پدیدار می‌شوند در حالیکه وحشت ‌زده به سمت پله‌ها می‌دوند. در میان پله‌ها دالیا به سیبل هشدار میدهد که کلیسا مکان امنی نیست ولی آنا سنگی به صورت دالیا می‌زند. رز خودش را به دالیا می‌رساند تا به او بگوید دخترش،آلسا، را دیده. رز سعی دارد از زبان دالیا واقعیت را بشنود اما دالیا فقط جملاتی مبهم و موعظه‌گونه می‌گوید. دالیا از تاریکی نمی‌ترسد یا شاید حاکمِ تاریکی به او آسیبی نمی رساند
.تاریکی فرا می‌رسد. رز و سیبل به سمت در ورودی کلیسا می‌دوند اما آنا می‌ایستد تا سنگ دیگری به دالیا بزند و همین اشتباه باعث گرفتار شدنش به دست سرهرمی می‌شود. سرهرمی پوست آنا را یکباره مقابل چشمان رز و سیبل می‌کند ولی آندو به داخل کلیسا می‌گریزند.
زنی که خود را مادر آنا معرفی می کند از این اتفاق ناراحت می‌شود و به رز حمله می‌کند. سیبل برای آرام کردن اوضاع، آخرین تیر سلاحش به سمت بالا شلیک می‌کند. در این حین صدا زنی همه را متوجه خود می‌کند. زنی با لباسی روپوش مانند به نام کریستابلا.
او که انگار رهبر مردمان شهر است، همه را به دعا دعوت و خود شروع می‌کند. هنگام دعا کردن آنها، کودکانی را می‌بینیم که مشغول خواندن دعای قبل از خوابشان هستند. کریستوفر یتیم خانه را پیدا کرده و از مسئول آنجا درباره گذشته آلسا و شارون اطلاعات می‌خواهد. مسئول یتیم‌خانه از دادن اطلاعات طفره می‌رود. اصرار کریستوفر او را به وحشت می‌اندازد اما گوچی سر می‌رسد. او که انگار مراقب کریستوفر بوده، انتظار چنین رفتاری را از او داشته. کریستوفر رازی را که فهمیده بر ملا می‌کند؛ آلسا مادر شارون است.
همه از آتش‌سوزی بزرگ حرف می‌زنند. از اتفاقی که برای آلسا افتاده و از مردم وحشی.
گوچی آثار سوختگیه کف دست‌هایش را به کریستوفر نشان می‌دهد و او را راهی خانه می‌کند.
در سمت دیگر، تاریکی تمام شده و کریستابلا از رز پرس و جو می کند. رز برای یافتن شارون از او تقاضای کمک می‌کند اما او می‌گوید فقط روح پلید می‌داند دخترش کجاست و روح پلید در مرکز تاریکی‌ست. رز مصمم است به مرکز تاریکی برود. افراد کریستابلا لباس‌های مخصوص خود را می پوشند تا رز را به مرکز تاریکی ببرند و سیبل هم او را همراهی می‌کند. در خروجی کلیسا، کریستابلا گردنبند رز را برمی‌دارد.
آنها به ساختمان بیمارستان می‌روند و کریستابلا از رز میخواد نقشه را حفظ کند. بعد او را از وجود محافظانی باخبر می‌کنند که به نور حساس هستند و چراغی به رز می‌دهند. قبل از ورود به آسانسور، کریستابلا دستش را دارز می‌کند تا گردنبند رز را به او بدهد اما با دیدن عکس شارون عصبانی شده و شارون را همزاد آلسا خطاب می‌کند. افراد او به رز و سیبل حمله می‌کنند اما سیبل با فداکاری مقابل آنها می‌ایستد و آسانسر را آزاد می‌کند.
آسانسر به سرعت به سمت پایین حرکت می‌کند اما افراد کریستابلا سیبل را پس از ضرب‌وجرح شدید، با خود می‌برند.
رز با کمک نقشه محل روح پلید را پیدا می‌کند اما مسیر ورود توسط پرستارانی بدون صورت محافظت می‌شود. رز با ترفندی از بین آنها عبور کرده و خود را به داخل اتاق پرتاب می کند.
صدایی مشترک بین شارون و شبح آلسا شنیده می‌شود:
«تبریک میگم رز
تو اینجایی
موفق شدی
جایزه‌ات هم دونستن حقیقته»
در یک فلش-بک داستان آلسا به طور کامل تعریف می‌شود:
بنیانگذاران شهر پیرو آیینی بودند که در اون با قضاوت خودشون با گناه می جنگیدند تا پاک بمونند. اونها انجمنی داشتند که اعضاش، مومنان نامیده می‌شدند. محل تشکیل این انجمن، ساختمان مخفی پشت هتل شهر بود که ورودیش، در اتاق شماره 111 هتل بود.
آلسا فرزند دالیا بود اما پدرش معلوم نبود و برای همین تو مدرسه از دیگران آزار میدید. حتی یک بار او از تمسخر هم‌مدرسه‌ای‌هاش و تحفیرهاشون به توالت پناه برد. اونجا مورد تجاوز کالین قرار گرفت.
اونها که وجود آلسا رو لکه ننگ و گناه می‌دونستند با حیله دالیا رو وادار کردند آلسا رو به اونجا ببره اما خودش رو راه ندادند. بعد در محل انجمن، آلسا رو در حالیکه که به نماد ایمان بسته شده بود، روی ذغال‌های گداخته سوزوندند اما یکی از زنجیرهایی که نماد ایمان رو نگه می‌داشت پاره و باعث آتش‌سوزی شد. اعضای انجمن فرار کردند. دالیا که برای اوردن کمک رفته بود دیر رسیده و وقتی همراه گوچی و چند نفر دیگه وارد محل انجمن شد با بدن سوخته و کباب شده‌ی دخترش مواجه شد. گوچی وقتی می‌خواست آلسا رو آزاد کنه، دستش سوخت. اونها آلاس رو به بیمارستان منتقل کردند
«آدم‌های خوب هم توی شهر بودند (اشاره به گوچی)
ادم هایی مثل تو، رز
آدم‌هایی که دوست داشتند کمک کنند
آلسا خیلی تنها بود. درد داشت و ترسیده بود
آنها بلد بودند چطوری به شدت عذابش بدهند
وقتی برای مدت زمانی طولانی درد بکشی و بترسی
ترس و دردت، تبدیل به تنفر میشه
و تنفر، دنیا رو تغییر میده
تنفر آلسا بیشتر و بیشتر درونش رو می‌سوزوند
تنفرش خیلی قوی شد
حتی به اونهایی که کنجکاوی می‌کردند، آسیب می‌زد (اشاره به پرستارش)
و در آن زمان من آمدم
بهش گفتم که اینبار نوبت اونهاست
بهش قول دادم، که همه‌ی اونها به تاریک‌ترین خواب‌هاش گرفتار بشن
رز! حالا ما باید با هم حرف بزنیم»
اتاقی تاریک با دیوارهایی به شدت پوسیده با تختی که از زیر بخار متصاعد میشه و در کنارش پرستاری پشت به دوربین در حال گریستنه.
شخصی مثل مومیایی‌ها باندپیچی شده، روی تخت دراز کشیده. رز سعی می کنه به پرستار نزدیک بشه اما اون بدون اینکه روش دیده بشه تغییر مکان میده. در این حین همون شبح پیداش میشه. رز از هویت شخص روی تخت می‌پرسه و شبح میگه: اون آلساست.
رز: پس تو کی هستی؟
شبح- من نام‌های زیادی دارم. الان، من قسمت تاریک آلسا هستم.
: (با تهدید) بچه‌م کجاست؟
- اون بچه‌ی تو نیست. (با اشاره به آلسا) مال اونه. اون دختر کوچولو، تنها چیزیه که از خوبی‌های آلسا باقی مونده. ما اون رو تو محل امنی مخفی کردیم.تو دنیایی بیرون از این جهنم (در یک فلش-بک دیده میشه که اون موجود، نوزادی رو به یتیم‌خانه تولوکا می‌بره و رها می‌کنه)
حالا زندگی توی این رویاها باید تموم بشه. همچنین زندگی کسانیکه این رویاها رو مدت 30ساله که می‌بینند. اونها به روح خودشون دروغ گفتند.مدت 30 سال، سرنوشت‌شون رو انکار کردند. ولی حالا وقت پایان روزهاست و من اونها رو درو می‌کنم.
: تو چی می‌خوای؟
-رضایت.
: رضایت؟
- از انتقام.
: چرا من؟
- خودت انتخاب کردی. تو شارون رو انتخاب کردی.کریستابلا شارون رو پیدا می‌کنه
: من باید چکار کنم؟
- ایمان کور اونها، من رو از کلیساشون دور می‌کنه. تا وقتیکه سرنوشت‌شون رو انکار می‌کنند، من نمی تونم وارد اونجا بشم. ولی تو می‌تونی.
: فقط بگو چکاری لازمه تا انجامش بدم
- حقیقت رو بهشون بگو.
در حالیکه در می‌بینیم پرستار کور شده ولی داره خون گریه می‌کنه، شبح وارد بدن رز میشه.
از طرف دیگه همونطور که شبح گفته بود،‌ افراد کریستابلا، شارون رو که توسط دالیا پنهان شده بود پیدا می‌کنند. اون رو به کلیسا می‌برند تا بسوزونند. در محراب، هیزم فراوانی جمع کردند و سیبل رو هم که اثار ضربات چماق و لوله روی صورتش پیداست رو هم به نردبانی بستند. کریستابلا دستور سوزوندن سیبل رو به جرم کمک به روح پلید میده. شارون شاهد این صحنه‌ست. اونها سیبل رو روی آتش می‌گیرند تا آتش می‌گیره و میسوزه. قصد انجام همین کار رو با شارون هم دارن اما رز سر میرسه. سعی می‌کنه اونها رو متوجه حقیقت کنه اما تحقیر میشه و کتک می خوره. افراد اول تصمیم می‌گیرند رز رو هم بسوزونند اما رز با تحریک کریستابلا باعث میشه کریستابلا خنجری رو تو قلب رز فرو کنه.
با چکیدن اولین قطره از خون رز به محراب، تاریکی وارد کلیسا میشه. خون از سینه رز روی کف محراب میریزه و باعث میشه در جهنم باز بشه و اندکی بعد زخم رز محو میشه. آلسا با همون تخت بیمارستانیش از کف محراب بالا میاد و با سیم‌های خاردار ابتدا کریستابلا رو به بند می‌کشه. وقتی شبح از کف محراب بیرون میاد زیر خونی که از بدن کریستابلا میریزه شروع به رقص و چرخیدن می‌کنه تا زمانی که بدن کریستابلا دو نیم میشه. باقی افراد هم هر کدوم به روشی گرفتار و به طرزی فجیع کشته میشن. رز از فرصت استفاده می‌کنه و با کمک آلسا، شارون رو نجات میده.
اما در این بین دالیا که بعد از سالها دخترش رو دیده، آلسا رو متوجه خودش می کنه تا بلکه آلسا از اون هم انتقام بگیره.
رز، شارون رو در آغوش می‌گیره تا این صحنه ها رو نبینه اما شارون با دیدن شبح، بیهوش میشه و رز هم از خستگی خوابش می‌بره. وقتی بیدار میشن، تاریکی رفته. اونها به سمت در کلیسا میرن. اما دالیا رو میبینن.
دالیا: چرا من رو هم مثل بقیه نبرد؟
رز- چون مادرش هستی. برای بچه ها، مادر خداست.
اونها به سمت ماشین میرن. شارون از خستگی رو صندلی عقب می‌خوابه. رز با حالتی مطمئن استارت می‌زنه و به سمت خروجی شهر، جاییکه ابتدا از اون وارد شهر شده بودن میره. در راه، موتور سیبل نظر رز رو جلب می‌کنه.
اون مطمئن‌تر به سمت دره‌ای که شهر رو احاطه کرده بود میره ولی پل به جای خودش برمی‌گرده. انگار آلسا راه رو برای رفتنش باز کرده.
کریستوفر تو خونه‌ست که تلفن زنگ می‌خوره و میره رو پیغام گیر. رز بوده که زنگ زده تا برگشتنشون رو خبر بده. کریستوفر هر چه تلاش می کنه نمی تونه با رز حرف بزنه اما انگار رز صداش رو می‌شنوه. اونها در همون فضای مه‌آلود و زیر بارش خاکستر، در مسیرشون به سمت خونه از کنار پمپ بنزین رد میشن اما دنیای کریستوفر متفاوته. آفتاب می‌تابه ولی بارون میاد.
ماشین وارد حیاط خونه میشه. رز و شارون در دنیای خودشون به سمت کریستوفر میرن که روی کاناپه‌ی کنار پنجره خوابه و روبروی اون روی صندلی می‌نشینند. نمایی از پشت رز رو نشون میده که به کاناپه‌ی خالی ذل زده اما انگار داره همسرش رو می‌بینه. کریستوفر که متوجه حالتی غیر عادی شده بیدار میشه و می‌بینه در خونه بازه. به تصور بازگشت رز به سمت در میره اما خبری نیست. حتی در محلی که رز ماشین رو پارک کرد چیزی دیده نمیشه. نا امیدانه به داخل بر می‌گرده و در رو می‌بنده.
باز هم در سمفونی‌ای زیبا با اجرای همزمان باران و آفتاب و نوای Lost Carol، فیلم تموم میشه.
 
آخرین ویرایش:
یکی از شخصیت های فرعی شماره سومه
خب من هنوز شروع نکردمش.
سلام

خسته نباشی. اینی که الان گفتی ناسزا بود؟ تعریف بود؟ چی بود؟:-/
هنوز تصمیم نگرفتم چی بعشه ولی هر چی هست حق شونه:d

- - -ویرایش - - -

1-2-3-4-5-6
============================================================
Silent Hill 3: Original Memories
با کلیدی که از توی شکم سگ برداشتیم در ِ کافه Tirn Aill رو باز میکنیم. توی کافه steel pipe رو پیدا میکنیم(سلاح سرد)
5-014.jpg
از کافه خارج میشیم و به نانوایی هِلن میریم. متاسفانه تمام نان هایی که توی نانوایی بود غیبشون زده!
5-015.jpg
پشت مغازه یه شوینده هست که باید برداریمش...اگر یادتون باشه قبلاََ هم یه سفید کننده پیدا کرده بودیم, چیز بعدی که نیاز داریم یه جارو با یه سطل هست که بتونیم کف اینجا رو برق بندازیم و یه اسکاچ و سیم که بتونیم باهاش ظرفها رو بشوریم:>
5-016.jpg
به سمت راهرویی میریم که در انتهاش یه هواکش وجود داره...هواکش رو باید خاموش کنیم.
5-017.jpg
وارد دری میشیم که در سمت چپ هواکش قرار گرفته. حشرتایی در راهرو قرار گرفتند که مانع راه هدر هستند و باید از بین برند.
5-019.jpg
عملیات از بین بردن حشرات به روایت تصویر
5-020.jpg

5-021.jpg

5-022.jpg

5-024.jpg
finally:cool:
5-025.jpg
از راهرو عبور میکنیم و وارد فروشگاهی میشیم که اسمش فروشگاه لوازم ورزشی ـه اما بیشتر شبیه شکنجه گاه هست تا فروشگاه!
5-028.jpg

گردویی رو که در جواهر فروشی پیدا کردیم با استفاده از یجور وسیله ای که شبیه گیره(یا پرس!) هست, میشکونیم.
توی گردویی که شکستیم یه جواهر کوچیک پیدا میکنیم که اسمش moon stoneـه یا به فارسی سنگ ماه
5-031.jpg
توی فروشگاه نشان Halo of the sun هست که وقتی بررسیش کنید هدر میگه: به نظر میاد این علامت با خون کشیده شده باشه. شرط میبندم که این یه علامت نفرین شدست! بیخود نیست وقتی نگاهش میکنم سرم درد میگیره و احساس ترس میکنم!
5-029.jpg
جالبه
منم می خوام شماره 3 رو شروع کنم. اگه به مشکل خوردم اینها به دردم می خوره
سلام
خب بلاخره داستان فیلم تموم شد.
سعی کردم خلاصه‌ی فیلم واقعاً خلاصه باشه اما دیدم بهتره داستان فیلم رو با جزییات بیشتر نقل کنم تا دوستانی که دیدنش و فراموش کردن براشون یادآوری بشه و دوستانی که ندیدن، حداقل با فیلم آشنا بشن. توضیح اینکه ابتدا یه خلاصه کوتاه از فیلم رو می نویسم بعد داستان نسبتاً کامل اون رو با کمی تصویر اضافه قرار میدم.

خلاصه:
رز و کریستوفر، شارون رو به فرزندخواندگی پذیرفتن. این دختر کابوس‌های عجیبی داره. رز برای پیدا کردن راه حل مشکلش اون رو به سایلنت هیل می بره. در راه تصادف میکنه و شارون گم میشه. رز توسط سرنخ‌هایی که توسط شبح شارون بهش داده میشه و به همراهی پلیسی به نام سیبل به مکان‌های مختلف شهر میره. در این مسیر، با زنی به اسم دالیا آشنا میشه و با گذر از موانع خطرناک، واقعیت رو می‌فهمه.
دالیا مادر آلساست. آلسا دختری هست که پدر نداره برای همین مورد آزار و اذیت همه قرار می گیره.اون توسط اعضای فرقه ی بنیانگذار شهر و در راس‌شون کریستابلا، رهبر فرقه، گناه محسوب میشه. اونها قصد سوزوندن آلسا رو دارن اما اوضاع از کنترل خارج میشه و محل انجمن آتش می‌گیره. پلیس به محل انجمن میره و بدن کباب شده‌ی آلسا رو به بیمارستان انتقال میده. درد و رنج و ترس السا باعث ایجاد تنفری عمیق میشه به طوری که روی دنیای اطراف خودش تاثیر می‌گذاره و سایلنت هیل رو تبدیل به جهنمی جدا از دنیای عادی و موازیه اون می کنه. آلسا از هر کی میتونست انتقام گرفت ولی دخترش رو به یتیم‌خانه‌ای بیرون شهر میبره که همون شارون. هربار که آلسا قصد انتقام از باقی‌مونده های شهر رو داشت اونها به کلیسا پناه می‌بردن و آلسا نمی‌تونست وارد اونجا بشه تا اینکه با فراخوندن دخترش و در نتیجه رز به شهر، از اونها کمک می گیره تا وارد کلیسا بشه و انتقامش رو بگیره اما دنیای اون همیشه جدا باقی می‌مونه و در آخر حتی رز و شارون داخل اون گیر می‌کنن با اینکه از شهر خارج میشن.

داستان
شاااااااااااااااااااااااااااارووووووووووووووون!
زنی با لباس خواب (رز) در حالی که این اسم رو فریاد میزنه دوان دوان اطرف خونه رو جستجو می‌کنه و لحظه ای بعد مرد (کریستوفر) از خونه میاد بیرون. خانه‌ای ییلاقی در منطقه‌ای سرسبز. دخترک (شارون) روبروی پرتگاهی عمیق در حالتی خلسه گونه ایستاده. در گوشه‌ی پرتگاه آبشاری بزرگ دیده می‌شود.
ناگهان در کف پرتگاه شعله‌هایی جهنمی پدیدار می‌گردد. موجودی با شمایل دختر‌بچه ای همشکل شارون با لبخند آغوشش را می‌گشاید گویی شارون رو فرامی‌خواند.
رز وحشت‌زده از دیدن این صحنه به سمت شارون می‌دود. شارون به سوی سقوط گام برمیدارم اما در آخرین لحظه رز خود را به او می‌رساند. لخظه‌ای بعد، کریستوفر، بعد از فرار از خطر تصادف با کامیون، خود را به آنها می‌رساند و هر دو را در آغوش می گیرید. شارون مرتب فریاد می‌زند «سایلنت هیل!». رز به همراه کریستوفر سعی در آرام کردن شارون دارند اما نا امیدی در چهره‌ی هردو موج می‌زند. گویی رازی در پشت ماجراست که از آن خبر دارند و می‌دانند گریزی از آن نیست.


سایلنت هیل
این کابوس و راه‌رفتن‌های شبانه انگار تازگی ندارد. شارون، دختر کریستوفر و رز، مدتی‌ست به آن مبتلاست. به عقیده‌ی رز باید درمان این درد را در همان جایی جستجو کرد که شارون را فرامی‌خواند. اما کریستوفر مخالفت می‌کند.
روزی رز تصمیم می‌گیرد بدون اطلاع کریستوفر، شارون را به سایلنت هیل ببرد. سایلنت هیل شهری‌ست به نسبت دور از محل سکونت آنها پس به همراه شارون حرکت می‌کند.
در راه در کنار علفزاری زیبا، زیر درخت تنومند مدتی را استراحت می‌کنند. آرامشی عمیق، رز و شارون را به خواب می‌برد. صحنه ای زیبا! تلنگری به همه‌ی آنهایی که معتقدند سایلنت هیل فقط با تاریکی و خون معنی پیدا می‌کند.


پس از استراحت به حرکت خود ادامه می‌دهند. کریستوفر که از غیبت آنها نگران شده به رز تلفن می‌کند اما پاسخی در کار نیست. کلافه، با ردیابی آخرین جستجو‌های اینترنتی رز، مقصود او را درمی‌یابد.
رز برای سوخت‌گیری در پمپ‌بنزینی توقف و ماشین را ترک می‌کند بی‌قراریه شارون، او را باز می‌گرداند. این صحنه باعث تحریک حس کنجکاوی یک مامور پلیس (سیبل) می شود.

کریس کارت اعتباری رز را بسته است پس بالاجبار رز به کریس زنگ می‌زند و در لابلای همین مکالمات، به رازی بزرگ پی می‌بریم: شارون دختر واقعی آن دو نیست بلکه او را به فرزندی قبول کرده‌اند و بنا به حدس رز، اهل سایلنت هیل است. حین مکالمه رز متوجه حضور مامور پلیس در اطراف ماشین می‌شود. انگار به وضعیت مشکوک شده‌است.
رز و شارون به راه خود ادامه می‌دهند اما صدای آژیر موتور سیبل آنها را متوقف می‌کند. ناگهان رز با دیدن تابلوی سایلنت هیل، می‌گریزد و سیبل در تعقیب او. در حین فرار، شارون از پارازیت‌های کر کننده‌ی رادیو وحشت می کندو رز در حالیکه سعی در خاموش کردن رادیو دارد، متوجه حضور دختری در جاده در مقابل خود می‌شود. برای اجتناب از تصادف فرمان را می‌چرخاند اما کنترل ماشین از دستش در می‌رود و در اثر برخورد سرش به فرمان، بیهوش می‌شود.
وقتی به هوش می‌آید شرایط تغییر کرده، آسمان خاکستری‌ست و از آن خاکستر می‌بارد و از همه بدتر اینکه شارون نیست.

رز برای یافتن شارون قدم به شهر می‌گذارد. شهری متروک و خالی از سکنه شبیه شهر ارواح. او به دنبال شبح شارون وارد کوچه ای می‌شود اما ناگهان دوباره همه‌چیز تغییر می‌کند. صدای آژیر و اندکی بعد، تاریکی! رز فندکی را روشن می کند اما گویی کابوس می‌بیند،

دیوار‌های معمولی جای خود را به فنس‌هایی آغشته به خون و با تکه‌های گوشت داده است. در اینجا برای اولین بار رز با موجوداتی هیولا گونه برخورد می کند. موجوداتی کوتاه‌قد که از درون می‌سوزند و انگار چیزی از رز می‌خواهند.

رز سعی در فرار دارد اما دقیقاً لحظه ای که نا امیدی تمام وجودش را گرفته او را رها می‌کنند و روشنایی باز می‌گردد.

رز به سمت ماشین برگشته و شهر درمی‌یابد شهر را دره‌هایی عمیق احاطه کرده‌اند. در این حین با زنی ژولیده (دالیا) روبرو می‌شود که گفتاری عجیب و غریب دارد. رز از او در مورد شارون سوال می‌کند و تصویر شارون را که در گردن‌بندش است به دالیا نشان می‌دهد. ناگهان رفتار دالیا پرخاشگرانه میشود ولی رز فرار می‌کند.
او خودش را به ماشین می‌رساند و سعی می‌کند از طریف موبایل خود اوضاع را به کریستوفر (که در حال حرکت به سمت شهر است) اطلاع دهد اما گفته‌های او واضح نیست و نویز زیادی دارد.
در کنار ماشین رز توسط سیبل بازداشت می‌شود. سیبل هنوز از وخامت اوضاع مطلع نیست و تلاش‌های رز هم فایده‌ی ندارد. به اعتقاد سیبل رز بچه را دزدیده است. وقتی سیبل دره‌های اطراف شهر را می‌بیند کمی هشیار می‌شود.
رز در مسیر خود نقاشی‌هایی را می‌یابد که در دفتر نقاشی شارون کشیده و از آن جدا شده‌اند و در آن سر نخ‌هایی وجود دارد. اولین سر نخ مربوط به مدرسه است اما سیبل همچنان بر بردن رز به نزدیک‌ترین پاسگاه پلیس اصرار می‌کند. در حین حرکت، متوجه حضور چیزی می‌شوند. سیبل از او کمک می‌خواهد اما اون چیز انسان نیست. موجودی شبیه انسان که مانند افراد مست قدم برمی‌دارد و اننگار روی در لباسی از پوست انسان محبوس شده.
سیبل ترسیده و سلاح خود را بدست می‌گیرد تا با تهدید، موجود را عقب براند اما موجود از شکاف روی شکم خود چیزی اسید مانند می‌پاشد. سیبل دیوانه‌وار به او شلیک می کند و همین فرصتی‌ست تا رز بگریزد.
رز با کمک تابلوهای راهنما، وارد مدرسه می‌شود و در آنجا باز هم با شبح‌ای شبیه شارون روبرو می‌شود.
در همین حین کریس به پل ورودی سایلنت هیل می‌رسد که توسط نیروی پلیس احاطه شده در حالیکه بارانی شدید می‌بارد. ظاهراً پلیس ماشین رز را پیدا کرده که خالی رها شده. افسر پلیس (گوچی) بعد از فهمیدن هویت کریستوفر جهت آرام کردن او می گوید که یکی از افرادش هم همراه رز و شارون ناپدید شده سپس با او به داخل شهر می‌روند. اما این شهر با شهری که در دنیای رز می‌بینیم تفاوت دارد. هوا آفتابی‌ست فقط به دلیل سوختن ذغال‌سنگ های معدن زیر شهر، هوای آن مسموم است.
در طرف دیگر، رز با مشکل مواجه شده است. چند موجود شبه انسان با لباس‌هایی عجیب او را دنبال می‌کنند. او به قسمت دیگری از مدرسه می‌گریزد. دوباره همان شبح پدیدار می‌شود. رز با دنبال کردم شبح وارد توالت می‌شود. در توالت در صحنه‌ای رقت‌انگیز رز وادار به برداشتن کلیدی از دهان انسانی می‌شود که با سیم‌خاردار شبیه طعمه‌های عنکبوت، به بند کشیده‌شده و طبق برچسب روی لباسش، باید نامش کالین بوده باشد.
و به ناگاه دنیا تغییر می‌کند. صدای آژیر دوباره دنیای رز را می‌لرزاند و کابوس تاریکی باز می‌گردد. معجونی از تاریکی با دیوارها و کف‌های فنس‌شکل آمیخته به خون و گوشت!
تغییر دنیا! جهانی دیگر! The Other World شاید خود جهنم.
این بار تغییر دنیا را به شکلی کامل می‌بینیم. پوشش کف و دیوار‌ها مانند پوست‌های خشک پیاز پوسیده، کنده شده و با ریشخند به نیروی جاذبه، در هوا پراکنده می‌شوند و اوج این صحنه، خروج جنازه‌ی به بند کشیده‌شده از دستشویی و حرکت اون به سمت رز است در حالی‌که پاهایش مانند دم عقرب از پشت برگشته و زبانش مانند ماری که در جستجوی طعمه است، می‌جنبد. هر کجا که دست می‌گذارد، جوانه‌ی تعفن می‌زند و مانند قارچ رشد می‌کند. رز چاره را در فرار می‌بیند اما اینبار به جای موجودات قبلی،‌همه‌جا پر از سوسک‌هایی عظیم‌الچثه شده و آنها، موجودات شبه انسان را شکار کرده‌اند. در حین فرار رز از داخل پنجره به حیاط مدرسه می‌افتد و مخوف‌ترین هیولای کابوس را ملاقات می‌کند: موجودی با قدی بلند و بالا تنه‌ای عریان که پایین تنه‌اش با پیش‌بندی شبیه پیش‌بند قصاب‌ها پوشیده شده و یه جای سر، کلاه‌خودی عظیم و سرهی شکل دارد در حالی‌که چاقویی به بزرگی هیکل خودش را روی زمین می‌کشد.
رز وحشت‌زده می‌دود و از کنار کریس عبور می‌کند طوری که کریس بوی عطر او را متوجه می‌شود. رازی دیگر بر ملا می‌شود. رز و کریس در یک زمان در دو دنیای متفاوت اما موازی هستند.
در حال فرار از دست موجود،‌ سیبل که حالا شرایط را درک کرده او را به داخل اتاقی می‌کشد. موجود سرهرمی سعی می‌کند آن دو را بگیرد اما انگار ندایی از غیب او را منصرف کرده و اندکی بعد، دوباره تاریکی از بین می‌رود.
سیبل دست‌بند رز را باز می‌کند و رز هم کلیدی را که در تولت یافته بود به رز نشان می‌دهد. به زعم رز، کلید باید مربوط به یک هتل باشد چرا که آویزی با شماره 111 دارد. سیبل که ظاهراً شناخت خوبی از شهر دارد، رز را به هتل راهنمایی می‌کند.
در سمت دیگر کریس و افسر گوچی که بدون یافتن اثر از رز و شارون و سیبل باز می‌گردند. کریس قصد تسلیم شدن ندارد و برای یافتن اطلاعاتی از گذشته شارون به شهر براهام، نزدیک‌ترین شهر به سایلنت هیل می‌رود. او مخفیانه وارد مرکز بایگانی اطلاعات شده و در میان انبوه کاغذ‌های پوسیده، تصویر شارون را اما به نام آلسا می‌بیند. او یتیم‌خانه‌ای را که شارون به آنجا سپرده شده بود را می‌یابد.
رز و سیبل به هتل می‌رسند و در آنجا دختری را می‌بینند که به دالیا سنگ پرت می‌کند. دختر خودش را آنا معرفی می‌کند. دالیا محل را ترک می‌کند و
رز و سیبل با همراهی آنا به جستجوی اتاق 111 می‌پردازند. باز هم با کمک سرنخی که رز از نقاشی‌ها به یاد دارد، اتاق را مخفی‌شده در پس نقاشی‌ای می‌یابند. نقاشی‌ای از تصویر یک زن در حال سوزانده‌شدن.
در اتاق به ساختمان کنار هتل باز می‌شود و همه داخل می‌شوند. در انجا رز باز هم شبح را می‌بینید و این بار با تلاش خودش را به او می‌رساند. او حالا می‌داند آن شبح شارون نیست بلکه شبح آلساست و اوست که به این مکان‌ها راهنمایی‌اش می‌کند اما هنوز از هویت آلسا باخبر نیست فقط می‌داند دختر دالیاست. شبح آلسا خودش رو مقابل چشمان رز آتش می‌زند و ناپدید می‌شود.
برخاستن خوفناک دسته‌ای کلاغ و بعد از آن دوباره صدای آژیر. آنا وحشت‌زده آن دو رو به کلیسا فرامی‌خواند. با گذشتن از گورستان آنها به کلیسا می‌رسند و باز هم یادآوری نقاشی‌ها. رز تصویر کلیسا و نشان آن را که آن را «نماد ایمان» می‌نامند در نقاشی‌ها دیده‌است. در پله‌هایی که به درب کلیسا منتهی می‌شود رازی دیگر بر ملا می شود؛ شهر خیلی هم خالی از سکنه نیست، مردمان زیادی از فضای مه‌آلود پدیدار می‌شوند در حالیکه وحشت ‌زده به سمت پله‌ها می‌دوند. در میان پله‌ها دالیا به سیبل هشدار میدهد که کلیسا مکان امنی نیست ولی آنا سنگی به صورت دالیا می‌زند. رز خودش را به دالیا می‌رساند تا به او بگوید دخترش،آلسا، را دیده. رز سعی دارد از زبان دالیا واقعیت را بشنود اما دالیا فقط جملاتی مبهم و موعظه‌گونه می‌گوید. دالیا از تاریکی نمی‌ترسد یا شاید حاکمِ تاریکی به او آسیبی نمی رساند
.تاریکی فرا می‌رسد. رز و سیبل به سمت در ورودی کلیسا می‌دوند اما آنا می‌ایستد تا سنگ دیگری به دالیا بزند و همین اشتباه باعث گرفتار شدنش به دست سرهرمی می‌شود. سرهرمی پوست آنا را یکباره مقابل چشمان رز و سیبل می‌کند ولی آندو به داخل کلیسا می‌گریزند.
زنی که خود را مادر آنا معرفی می کند از این اتفاق ناراحت می‌شود و به رز حمله می‌کند. سیبل برای آرام کردن اوضاع، آخرین تیر سلاحش به سمت بالا شلیک می‌کند. در این حین صدا زنی همه را متوجه خود می‌کند. زنی با لباسی روپوش مانند به نام کریستابلا.
او که انگار رهبر مردمان شهر است، همه را به دعا دعوت و خود شروع می‌کند. هنگام دعا کردن آنها، کودکانی را می‌بینیم که مشغول خواندن دعای قبل از خوابشان هستند. کریستوفر یتیم خانه را پیدا کرده و از مسئول آنجا درباره گذشته آلسا و شارون اطلاعات می‌خواهد. مسئول یتیم‌خانه از دادن اطلاعات طفره می‌رود. اصرار کریستوفر او را به وحشت می‌اندازد اما گوچی سر می‌رسد. او که انگار مراقب کریستوفر بوده، انتظار چنین رفتاری را از او داشته. کریستوفر رازی را که فهمیده بر ملا می‌کند؛ آلسا مادر شارون است.
همه از آتش‌سوزی بزرگ حرف می‌زنند. از اتفاقی که برای آلسا افتاده و از مردم وحشی.
گوچی آثار سوختگیه کف دست‌هایش را به کریستوفر نشان می‌دهد و او را راهی خانه می‌کند.
در سمت دیگر، تاریکی تمام شده و کریستابلا از رز پرس و جو می کند. رز برای یافتن شارون از او تقاضای کمک می‌کند اما او می‌گوید فقط روح پلید می‌داند دخترش کجاست و روح پلید در مرکز تاریکی‌ست. رز مصمم است به مرکز تاریکی برود. افراد کریستابلا لباس‌های مخصوص خود را می پوشند تا رز را به مرکز تاریکی ببرند و سیبل هم او را همراهی می‌کند. در خروجی کلیسا، کریستابلا گردنبند رز را برمی‌دارد.
آنها به ساختمان بیمارستان می‌روند و کریستابلا از رز میخواد نقشه را حفظ کند. بعد او را از وجود محافظانی باخبر می‌کنند که به نور حساس هستند و چراغی به رز می‌دهند. قبل از ورود به آسانسور، کریستابلا دستش را دارز می‌کند تا گردنبند رز را به او بدهد اما با دیدن عکس شارون عصبانی شده و شارون را همزاد آلسا خطاب می‌کند. افراد او به رز و سیبل حمله می‌کنند اما سیبل با فداکاری مقابل آنها می‌ایستد و آسانسر را آزاد می‌کند.
آسانسر به سرعت به سمت پایین حرکت می‌کند اما افراد کریستابلا سیبل را پس از ضرب‌وجرح شدید، با خود می‌برند.
رز با کمک نقشه محل روح پلید را پیدا می‌کند اما مسیر ورود توسط پرستارانی بدون صورت محافظت می‌شود. رز با ترفندی از بین آنها عبور کرده و خود را به داخل اتاق پرتاب می کند.
صدایی مشترک بین شارون و شبح آلسا شنیده می‌شود:
«تبریک میگم رز
تو اینجایی
موفق شدی
جایزه‌ات هم دونستن حقیقته»
در یک فلش-بک داستان آلسا به طور کامل تعریف می‌شود:
بنیانگذاران شهر پیرو آیینی بودند که در اون با قضاوت خودشون با گناه می جنگیدند تا پاک بمونند. اونها انجمنی داشتند که اعضاش، مومنان نامیده می‌شدند. محل تشکیل این انجمن، ساختمان مخفی پشت هتل شهر بود که ورودیش، در اتاق شماره 111 هتل بود.
آلسا فرزند دالیا بود اما پدرش معلوم نبود و برای همین تو مدرسه از دیگران آزار میدید. حتی یک بار او از تمسخر هم‌مدرسه‌ای‌هاش و تحفیرهاشون به توالت پناه برد. اونجا مورد تجاوز کالین قرار گرفت.
اونها که وجود آلسا رو لکه ننگ و گناه می‌دونستند با حیله دالیا رو وادار کردند آلسا رو به اونجا ببره اما خودش رو راه ندادند. بعد در محل انجمن، آلسا رو در حالیکه که به نماد ایمان بسته شده بود، روی ذغال‌های گداخته سوزوندند اما یکی از زنجیرهایی که نماد ایمان رو نگه می‌داشت پاره و باعث آتش‌سوزی شد. اعضای انجمن فرار کردند. دالیا که برای اوردن کمک رفته بود دیر رسیده و وقتی همراه گوچی و چند نفر دیگه وارد محل انجمن شد با بدن سوخته و کباب شده‌ی دخترش مواجه شد. گوچی وقتی می‌خواست آلسا رو آزاد کنه، دستش سوخت. اونها آلاس رو به بیمارستان منتقل کردند
«آدم‌های خوب هم توی شهر بودند (اشاره به گوچی)
ادم هایی مثل تو، رز
آدم‌هایی که دوست داشتند کمک کنند
آلسا خیلی تنها بود. درد داشت و ترسیده بود
آنها بلد بودند چطوری به شدت عذابش بدهند
وقتی برای مدت زمانی طولانی درد بکشی و بترسی
ترس و دردت، تبدیل به تنفر میشه
و تنفر، دنیا رو تغییر میده
تنفر آلسا بیشتر و بیشتر درونش رو می‌سوزوند
تنفرش خیلی قوی شد
حتی به اونهایی که کنجکاوی می‌کردند، آسیب می‌زد (اشاره به پرستارش)
و در آن زمان من آمدم
بهش گفتم که اینبار نوبت اونهاست
بهش قول دادم، که همه‌ی اونها به تاریک‌ترین خواب‌هاش گرفتار بشن
رز! حالا ما باید با هم حرف بزنیم»
اتاقی تاریک با دیوارهایی به شدت پوسیده با تختی که از زیر بخار متصاعد میشه و در کنارش پرستاری پشت به دوربین در حال گریستنه.
شخصی مثل مومیایی‌ها باندپیچی شده، روی تخت دراز کشیده. رز سعی می کنه به پرستار نزدیک بشه اما اون بدون اینکه روش دیده بشه تغییر مکان میده. در این حین همون شبح پیداش میشه. رز از هویت شخص روی تخت می‌پرسه و شبح میگه: اون آلساست.
رز: پس تو کی هستی؟
شبح- من نام‌های زیادی دارم. الان، من قسمت تاریک آلسا هستم.
: (با تهدید) بچه‌م کجاست؟
- اون بچه‌ی تو نیست. (با اشاره به آلسا) مال اونه. اون دختر کوچولو، تنها چیزیه که از خوبی‌های آلسا باقی مونده. ما اون رو تو محل امنی مخفی کردیم.تو دنیایی بیرون از این جهنم (در یک فلش-بک دیده میشه که اون موجود، نوزادی رو به یتیم‌خانه تولوکا می‌بره و رها می‌کنه)
حالا زندگی توی این رویاها باید تموم بشه. همچنین زندگی کسانیکه این رویاها رو مدت 30ساله که می‌بینند. اونها به روح خودشون دروغ گفتند.مدت 30 سال، سرنوشت‌شون رو انکار کردند. ولی حالا وقت پایان روزهاست و من اونها رو درو می‌کنم.
: تو چی می‌خوای؟
-رضایت.
: رضایت؟
- از انتقام.
: چرا من؟
- خودت انتخاب کردی. تو شارون رو انتخاب کردی.کریستابلا شارون رو پیدا می‌کنه
: من باید چکار کنم؟
- ایمان کور اونها، من رو از کلیساشون دور می‌کنه. تا وقتیکه سرنوشت‌شون رو انکار می‌کنند، من نمی تونم وارد اونجا بشم. ولی تو می‌تونی.
: فقط بگو چکاری لازمه تا انجامش بدم
- حقیقت رو بهشون بگو.
در حالیکه در می‌بینیم پرستار کور شده ولی داره خون گریه می‌کنه، شبح وارد بدن رز میشه.
از طرف دیگه همونطور که شبح گفته بود،‌ افراد کریستابلا، شارون رو که توسط دالیا پنهان شده بود پیدا می‌کنند. اون رو به کلیسا می‌برند تا بسوزونند. در محراب، هیزم فراوانی جمع کردند و سیبل رو هم که اثار ضربات چماق و لوله روی صورتش پیداست رو هم به نردبانی بستند. کریستابلا دستور سوزوندن سیبل رو به جرم کمک به روح پلید میده. شارون شاهد این صحنه‌ست. اونها سیبل رو روی آتش می‌گیرند تا آتش می‌گیره و میسوزه. قصد انجام همین کار رو با شارون هم دارن اما رز سر میرسه. سعی می‌کنه اونها رو متوجه حقیقت کنه اما تحقیر میشه و کتک می خوره. افراد اول تصمیم می‌گیرند رز رو هم بسوزونند اما رز با تحریک کریستابلا باعث میشه کریستابلا خنجری رو تو قلب رز فرو کنه.
با چکیدن اولین قطره از خون رز به محراب، تاریکی وارد کلیسا میشه. خون از سینه رز روی کف محراب میریزه و باعث میشه در جهنم باز بشه و اندکی بعد زخم رز محو میشه. آلسا با همون تخت بیمارستانیش از کف محراب بالا میاد و با سیم‌های خاردار ابتدا کریستابلا رو به بند می‌کشه. وقتی شبح از کف محراب بیرون میاد زیر خونی که از بدن کریستابلا میریزه شروع به رقص و چرخیدن می‌کنه تا زمانی که بدن کریستابلا دو نیم میشه. باقی افراد هم هر کدوم به روشی گرفتار و به طرزی فجیع کشته میشن. رز از فرصت استفاده می‌کنه و با کمک آلسا، شارون رو نجات میده.
اما در این بین دالیا که بعد از سالها دخترش رو دیده، آلسا رو متوجه خودش می کنه تا بلکه آلسا از اون هم انتقام بگیره.
رز، شارون رو در آغوش می‌گیره تا این صحنه ها رو نبینه اما شارون با دیدن شبح، بیهوش میشه و رز هم از خستگی خوابش می‌بره. وقتی بیدار میشن، تاریکی رفته. اونها به سمت در کلیسا میرن. اما دالیا رو میبینن.
دالیا: چرا من رو هم مثل بقیه نبرد؟
رز- چون مادرش هستی. برای بچه ها، مادر خداست.
اونها به سمت ماشین میرن. شارون از خستگی رو صندلی عقب می‌خوابه. رز با حالتی مطمئن استارت می‌زنه و به سمت خروجی شهر، جاییکه ابتدا از اون وارد شهر شده بودن میره. در راه، موتور سیبل نظر رز رو جلب می‌کنه.
اون مطمئن‌تر به سمت دره‌ای که شهر رو احاطه کرده بود میره ولی پل به جای خودش برمی‌گرده. انگار آلسا راه رو برای رفتنش باز کرده.
کریستوفر تو خونه‌ست که تلفن زنگ می‌خوره و میره رو پیغام گیر. رز بوده که زنگ زده تا برگشتنشون رو خبر بده. کریستوفر هر چه تلاش می کنه نمی تونه با رز حرف بزنه اما انگار رز صداش رو می‌شنوه. اونها در همون فضای مه‌آلود و زیر بارش خاکستر، در مسیرشون به سمت خونه از کنار پمپ بنزین رد میشن اما دنیای کریستوفر متفاوته. آفتاب می‌تابه ولی بارون میاد.
ماشین وارد حیاط خونه میشه. رز و شارون در دنیای خودشون به سمت کریستوفر میرن که روی کاناپه‌ی کنار پنجره خوابه و روبروی اون روی صندلی می‌نشینند. نمایی از پشت رز رو نشون میده که به کاناپه‌ی خالی ذل زده اما انگار داره همسرش رو می‌بینه. کریستوفر که متوجه حالتی غیر عادی شده بیدار میشه و می‌بینه در خونه بازه. به تصور بازگشت رز به سمت در میره اما خبری نیست. حتی در محلی که رز ماشین رو پارک کرد چیزی دیده نمیشه. نا امیدانه به داخل بر می‌گرده و در رو می‌بنده.
باز هم در سمفونی‌ای زیبا با اجرای همزمان باران و آفتاب و نوای Lost Carol، فیلم تموم میشه.
من چند سال پیش این فیلم رو دیدم فقط به خاطر کیفیت صداش.
 
سلام
خب این هم نقد فیلم سایلنت هیل،
نوشته «سید طه رسولی» که در هفته‌نامه‌ی کلیک ضمیمه‌ی یک‌شنبه‌های روزنامه جام‌جم در شماره‌ی 127، به تاریخ 8 بهمن 1385 (حدود 7 سال پیش) در صفحه‌ی 15 منتشر شده.

 
آخرین ویرایش:
سلام
خب بلاخره داستان فیلم تموم شد.
سعی کردم خلاصه‌ی فیلم واقعاً خلاصه باشه اما دیدم بهتره داستان فیلم رو با جزییات بیشتر نقل کنم تا دوستانی که دیدنش و فراموش کردن براشون یادآوری بشه و دوستانی که ندیدن، حداقل با فیلم آشنا بشن. توضیح اینکه ابتدا یه خلاصه کوتاه از فیلم رو می نویسم بعد داستان نسبتاً کامل اون رو با کمی تصویر اضافه قرار میدم.

خلاصه:
رز و کریستوفر، شارون رو به فرزندخواندگی پذیرفتن. این دختر کابوس‌های عجیبی داره. رز برای پیدا کردن راه حل مشکلش اون رو به سایلنت هیل می بره. در راه تصادف میکنه و شارون گم میشه. رز توسط سرنخ‌هایی که توسط شبح شارون بهش داده میشه و به همراهی پلیسی به نام سیبل به مکان‌های مختلف شهر میره. در این مسیر، با زنی به اسم دالیا آشنا میشه و با گذر از موانع خطرناک، واقعیت رو می‌فهمه.
دالیا مادر آلساست. آلسا دختری هست که پدر نداره برای همین مورد آزار و اذیت همه قرار می گیره.اون توسط اعضای فرقه ی بنیانگذار شهر و در راس‌شون کریستابلا، رهبر فرقه، گناه محسوب میشه. اونها قصد سوزوندن آلسا رو دارن اما اوضاع از کنترل خارج میشه و محل انجمن آتش می‌گیره. پلیس به محل انجمن میره و بدن کباب شده‌ی آلسا رو به بیمارستان انتقال میده. درد و رنج و ترس السا باعث ایجاد تنفری عمیق میشه به طوری که روی دنیای اطراف خودش تاثیر می‌گذاره و سایلنت هیل رو تبدیل به جهنمی جدا از دنیای عادی و موازیه اون می کنه. آلسا از هر کی میتونست انتقام گرفت ولی دخترش رو به یتیم‌خانه‌ای بیرون شهر میبره که همون شارون. هربار که آلسا قصد انتقام از باقی‌مونده های شهر رو داشت اونها به کلیسا پناه می‌بردن و آلسا نمی‌تونست وارد اونجا بشه تا اینکه با فراخوندن دخترش و در نتیجه رز به شهر، از اونها کمک می گیره تا وارد کلیسا بشه و انتقامش رو بگیره اما دنیای اون همیشه جدا باقی می‌مونه و در آخر حتی رز و شارون داخل اون گیر می‌کنن با اینکه از شهر خارج میشن.

داستان
شاااااااااااااااااااااااااااارووووووووووووووون!
زنی با لباس خواب (رز) در حالی که این اسم رو فریاد میزنه دوان دوان اطرف خونه رو جستجو می‌کنه و لحظه ای بعد مرد (کریستوفر) از خونه میاد بیرون. خانه‌ای ییلاقی در منطقه‌ای سرسبز. دخترک (شارون) روبروی پرتگاهی عمیق در حالتی خلسه گونه ایستاده. در گوشه‌ی پرتگاه آبشاری بزرگ دیده می‌شود.
ناگهان در کف پرتگاه شعله‌هایی جهنمی پدیدار می‌گردد. موجودی با شمایل دختر‌بچه ای همشکل شارون با لبخند آغوشش را می‌گشاید گویی شارون رو فرامی‌خواند.
رز وحشت‌زده از دیدن این صحنه به سمت شارون می‌دود. شارون به سوی سقوط گام برمیدارم اما در آخرین لحظه رز خود را به او می‌رساند. لخظه‌ای بعد، کریستوفر، بعد از فرار از خطر تصادف با کامیون، خود را به آنها می‌رساند و هر دو را در آغوش می گیرید. شارون مرتب فریاد می‌زند «سایلنت هیل!». رز به همراه کریستوفر سعی در آرام کردن شارون دارند اما نا امیدی در چهره‌ی هردو موج می‌زند. گویی رازی در پشت ماجراست که از آن خبر دارند و می‌دانند گریزی از آن نیست.


سایلنت هیل
این کابوس و راه‌رفتن‌های شبانه انگار تازگی ندارد. شارون، دختر کریستوفر و رز، مدتی‌ست به آن مبتلاست. به عقیده‌ی رز باید درمان این درد را در همان جایی جستجو کرد که شارون را فرامی‌خواند. اما کریستوفر مخالفت می‌کند.
روزی رز تصمیم می‌گیرد بدون اطلاع کریستوفر، شارون را به سایلنت هیل ببرد. سایلنت هیل شهری‌ست به نسبت دور از محل سکونت آنها پس به همراه شارون حرکت می‌کند.
در راه در کنار علفزاری زیبا، زیر درخت تنومند مدتی را استراحت می‌کنند. آرامشی عمیق، رز و شارون را به خواب می‌برد. صحنه ای زیبا! تلنگری به همه‌ی آنهایی که معتقدند سایلنت هیل فقط با تاریکی و خون معنی پیدا می‌کند.


پس از استراحت به حرکت خود ادامه می‌دهند. کریستوفر که از غیبت آنها نگران شده به رز تلفن می‌کند اما پاسخی در کار نیست. کلافه، با ردیابی آخرین جستجو‌های اینترنتی رز، مقصود او را درمی‌یابد.
رز برای سوخت‌گیری در پمپ‌بنزینی توقف و ماشین را ترک می‌کند بی‌قراریه شارون، او را باز می‌گرداند. این صحنه باعث تحریک حس کنجکاوی یک مامور پلیس (سیبل) می شود.

کریس کارت اعتباری رز را بسته است پس بالاجبار رز به کریس زنگ می‌زند و در لابلای همین مکالمات، به رازی بزرگ پی می‌بریم: شارون دختر واقعی آن دو نیست بلکه او را به فرزندی قبول کرده‌اند و بنا به حدس رز، اهل سایلنت هیل است. حین مکالمه رز متوجه حضور مامور پلیس در اطراف ماشین می‌شود. انگار به وضعیت مشکوک شده‌است.
رز و شارون به راه خود ادامه می‌دهند اما صدای آژیر موتور سیبل آنها را متوقف می‌کند. ناگهان رز با دیدن تابلوی سایلنت هیل، می‌گریزد و سیبل در تعقیب او. در حین فرار، شارون از پارازیت‌های کر کننده‌ی رادیو وحشت می کندو رز در حالیکه سعی در خاموش کردن رادیو دارد، متوجه حضور دختری در جاده در مقابل خود می‌شود. برای اجتناب از تصادف فرمان را می‌چرخاند اما کنترل ماشین از دستش در می‌رود و در اثر برخورد سرش به فرمان، بیهوش می‌شود.
وقتی به هوش می‌آید شرایط تغییر کرده، آسمان خاکستری‌ست و از آن خاکستر می‌بارد و از همه بدتر اینکه شارون نیست.

رز برای یافتن شارون قدم به شهر می‌گذارد. شهری متروک و خالی از سکنه شبیه شهر ارواح. او به دنبال شبح شارون وارد کوچه ای می‌شود اما ناگهان دوباره همه‌چیز تغییر می‌کند. صدای آژیر و اندکی بعد، تاریکی! رز فندکی را روشن می کند اما گویی کابوس می‌بیند،

دیوار‌های معمولی جای خود را به فنس‌هایی آغشته به خون و با تکه‌های گوشت داده است. در اینجا برای اولین بار رز با موجوداتی هیولا گونه برخورد می کند. موجوداتی کوتاه‌قد که از درون می‌سوزند و انگار چیزی از رز می‌خواهند.

رز سعی در فرار دارد اما دقیقاً لحظه ای که نا امیدی تمام وجودش را گرفته او را رها می‌کنند و روشنایی باز می‌گردد.

رز به سمت ماشین برگشته و شهر درمی‌یابد شهر را دره‌هایی عمیق احاطه کرده‌اند. در این حین با زنی ژولیده (دالیا) روبرو می‌شود که گفتاری عجیب و غریب دارد. رز از او در مورد شارون سوال می‌کند و تصویر شارون را که در گردن‌بندش است به دالیا نشان می‌دهد. ناگهان رفتار دالیا پرخاشگرانه میشود ولی رز فرار می‌کند.
او خودش را به ماشین می‌رساند و سعی می‌کند از طریف موبایل خود اوضاع را به کریستوفر (که در حال حرکت به سمت شهر است) اطلاع دهد اما گفته‌های او واضح نیست و نویز زیادی دارد.
در کنار ماشین رز توسط سیبل بازداشت می‌شود. سیبل هنوز از وخامت اوضاع مطلع نیست و تلاش‌های رز هم فایده‌ی ندارد. به اعتقاد سیبل رز بچه را دزدیده است. وقتی سیبل دره‌های اطراف شهر را می‌بیند کمی هشیار می‌شود.
رز در مسیر خود نقاشی‌هایی را می‌یابد که در دفتر نقاشی شارون کشیده و از آن جدا شده‌اند و در آن سر نخ‌هایی وجود دارد. اولین سر نخ مربوط به مدرسه است اما سیبل همچنان بر بردن رز به نزدیک‌ترین پاسگاه پلیس اصرار می‌کند. در حین حرکت، متوجه حضور چیزی می‌شوند. سیبل از او کمک می‌خواهد اما اون چیز انسان نیست. موجودی شبیه انسان که مانند افراد مست قدم برمی‌دارد و اننگار روی در لباسی از پوست انسان محبوس شده.
سیبل ترسیده و سلاح خود را بدست می‌گیرد تا با تهدید، موجود را عقب براند اما موجود از شکاف روی شکم خود چیزی اسید مانند می‌پاشد. سیبل دیوانه‌وار به او شلیک می کند و همین فرصتی‌ست تا رز بگریزد.
رز با کمک تابلوهای راهنما، وارد مدرسه می‌شود و در آنجا باز هم با شبح‌ای شبیه شارون روبرو می‌شود.
در همین حین کریس به پل ورودی سایلنت هیل می‌رسد که توسط نیروی پلیس احاطه شده در حالیکه بارانی شدید می‌بارد. ظاهراً پلیس ماشین رز را پیدا کرده که خالی رها شده. افسر پلیس (گوچی) بعد از فهمیدن هویت کریستوفر جهت آرام کردن او می گوید که یکی از افرادش هم همراه رز و شارون ناپدید شده سپس با او به داخل شهر می‌روند. اما این شهر با شهری که در دنیای رز می‌بینیم تفاوت دارد. هوا آفتابی‌ست فقط به دلیل سوختن ذغال‌سنگ های معدن زیر شهر، هوای آن مسموم است.
در طرف دیگر، رز با مشکل مواجه شده است. چند موجود شبه انسان با لباس‌هایی عجیب او را دنبال می‌کنند. او به قسمت دیگری از مدرسه می‌گریزد. دوباره همان شبح پدیدار می‌شود. رز با دنبال کردم شبح وارد توالت می‌شود. در توالت در صحنه‌ای رقت‌انگیز رز وادار به برداشتن کلیدی از دهان انسانی می‌شود که با سیم‌خاردار شبیه طعمه‌های عنکبوت، به بند کشیده‌شده و طبق برچسب روی لباسش، باید نامش کالین بوده باشد.
و به ناگاه دنیا تغییر می‌کند. صدای آژیر دوباره دنیای رز را می‌لرزاند و کابوس تاریکی باز می‌گردد. معجونی از تاریکی با دیوارها و کف‌های فنس‌شکل آمیخته به خون و گوشت!
تغییر دنیا! جهانی دیگر! The Other World شاید خود جهنم.
این بار تغییر دنیا را به شکلی کامل می‌بینیم. پوشش کف و دیوار‌ها مانند پوست‌های خشک پیاز پوسیده، کنده شده و با ریشخند به نیروی جاذبه، در هوا پراکنده می‌شوند و اوج این صحنه، خروج جنازه‌ی به بند کشیده‌شده از دستشویی و حرکت اون به سمت رز است در حالی‌که پاهایش مانند دم عقرب از پشت برگشته و زبانش مانند ماری که در جستجوی طعمه است، می‌جنبد. هر کجا که دست می‌گذارد، جوانه‌ی تعفن می‌زند و مانند قارچ رشد می‌کند. رز چاره را در فرار می‌بیند اما اینبار به جای موجودات قبلی،‌همه‌جا پر از سوسک‌هایی عظیم‌الچثه شده و آنها، موجودات شبه انسان را شکار کرده‌اند. در حین فرار رز از داخل پنجره به حیاط مدرسه می‌افتد و مخوف‌ترین هیولای کابوس را ملاقات می‌کند: موجودی با قدی بلند و بالا تنه‌ای عریان که پایین تنه‌اش با پیش‌بندی شبیه پیش‌بند قصاب‌ها پوشیده شده و یه جای سر، کلاه‌خودی عظیم و سرهی شکل دارد در حالی‌که چاقویی به بزرگی هیکل خودش را روی زمین می‌کشد.
رز وحشت‌زده می‌دود و از کنار کریس عبور می‌کند طوری که کریس بوی عطر او را متوجه می‌شود. رازی دیگر بر ملا می‌شود. رز و کریس در یک زمان در دو دنیای متفاوت اما موازی هستند.
در حال فرار از دست موجود،‌ سیبل که حالا شرایط را درک کرده او را به داخل اتاقی می‌کشد. موجود سرهرمی سعی می‌کند آن دو را بگیرد اما انگار ندایی از غیب او را منصرف کرده و اندکی بعد، دوباره تاریکی از بین می‌رود.
سیبل دست‌بند رز را باز می‌کند و رز هم کلیدی را که در تولت یافته بود به رز نشان می‌دهد. به زعم رز، کلید باید مربوط به یک هتل باشد چرا که آویزی با شماره 111 دارد. سیبل که ظاهراً شناخت خوبی از شهر دارد، رز را به هتل راهنمایی می‌کند.
در سمت دیگر کریس و افسر گوچی که بدون یافتن اثر از رز و شارون و سیبل باز می‌گردند. کریس قصد تسلیم شدن ندارد و برای یافتن اطلاعاتی از گذشته شارون به شهر براهام، نزدیک‌ترین شهر به سایلنت هیل می‌رود. او مخفیانه وارد مرکز بایگانی اطلاعات شده و در میان انبوه کاغذ‌های پوسیده، تصویر شارون را اما به نام آلسا می‌بیند. او یتیم‌خانه‌ای را که شارون به آنجا سپرده شده بود را می‌یابد.
رز و سیبل به هتل می‌رسند و در آنجا دختری را می‌بینند که به دالیا سنگ پرت می‌کند. دختر خودش را آنا معرفی می‌کند. دالیا محل را ترک می‌کند و
رز و سیبل با همراهی آنا به جستجوی اتاق 111 می‌پردازند. باز هم با کمک سرنخی که رز از نقاشی‌ها به یاد دارد، اتاق را مخفی‌شده در پس نقاشی‌ای می‌یابند. نقاشی‌ای از تصویر یک زن در حال سوزانده‌شدن.
در اتاق به ساختمان کنار هتل باز می‌شود و همه داخل می‌شوند. در انجا رز باز هم شبح را می‌بینید و این بار با تلاش خودش را به او می‌رساند. او حالا می‌داند آن شبح شارون نیست بلکه شبح آلساست و اوست که به این مکان‌ها راهنمایی‌اش می‌کند اما هنوز از هویت آلسا باخبر نیست فقط می‌داند دختر دالیاست. شبح آلسا خودش رو مقابل چشمان رز آتش می‌زند و ناپدید می‌شود.
برخاستن خوفناک دسته‌ای کلاغ و بعد از آن دوباره صدای آژیر. آنا وحشت‌زده آن دو رو به کلیسا فرامی‌خواند. با گذشتن از گورستان آنها به کلیسا می‌رسند و باز هم یادآوری نقاشی‌ها. رز تصویر کلیسا و نشان آن را که آن را «نماد ایمان» می‌نامند در نقاشی‌ها دیده‌است. در پله‌هایی که به درب کلیسا منتهی می‌شود رازی دیگر بر ملا می شود؛ شهر خیلی هم خالی از سکنه نیست، مردمان زیادی از فضای مه‌آلود پدیدار می‌شوند در حالیکه وحشت ‌زده به سمت پله‌ها می‌دوند. در میان پله‌ها دالیا به سیبل هشدار میدهد که کلیسا مکان امنی نیست ولی آنا سنگی به صورت دالیا می‌زند. رز خودش را به دالیا می‌رساند تا به او بگوید دخترش،آلسا، را دیده. رز سعی دارد از زبان دالیا واقعیت را بشنود اما دالیا فقط جملاتی مبهم و موعظه‌گونه می‌گوید. دالیا از تاریکی نمی‌ترسد یا شاید حاکمِ تاریکی به او آسیبی نمی رساند
.تاریکی فرا می‌رسد. رز و سیبل به سمت در ورودی کلیسا می‌دوند اما آنا می‌ایستد تا سنگ دیگری به دالیا بزند و همین اشتباه باعث گرفتار شدنش به دست سرهرمی می‌شود. سرهرمی پوست آنا را یکباره مقابل چشمان رز و سیبل می‌کند ولی آندو به داخل کلیسا می‌گریزند.
زنی که خود را مادر آنا معرفی می کند از این اتفاق ناراحت می‌شود و به رز حمله می‌کند. سیبل برای آرام کردن اوضاع، آخرین تیر سلاحش به سمت بالا شلیک می‌کند. در این حین صدا زنی همه را متوجه خود می‌کند. زنی با لباسی روپوش مانند به نام کریستابلا.
او که انگار رهبر مردمان شهر است، همه را به دعا دعوت و خود شروع می‌کند. هنگام دعا کردن آنها، کودکانی را می‌بینیم که مشغول خواندن دعای قبل از خوابشان هستند. کریستوفر یتیم خانه را پیدا کرده و از مسئول آنجا درباره گذشته آلسا و شارون اطلاعات می‌خواهد. مسئول یتیم‌خانه از دادن اطلاعات طفره می‌رود. اصرار کریستوفر او را به وحشت می‌اندازد اما گوچی سر می‌رسد. او که انگار مراقب کریستوفر بوده، انتظار چنین رفتاری را از او داشته. کریستوفر رازی را که فهمیده بر ملا می‌کند؛ آلسا مادر شارون است.
همه از آتش‌سوزی بزرگ حرف می‌زنند. از اتفاقی که برای آلسا افتاده و از مردم وحشی.
گوچی آثار سوختگیه کف دست‌هایش را به کریستوفر نشان می‌دهد و او را راهی خانه می‌کند.
در سمت دیگر، تاریکی تمام شده و کریستابلا از رز پرس و جو می کند. رز برای یافتن شارون از او تقاضای کمک می‌کند اما او می‌گوید فقط روح پلید می‌داند دخترش کجاست و روح پلید در مرکز تاریکی‌ست. رز مصمم است به مرکز تاریکی برود. افراد کریستابلا لباس‌های مخصوص خود را می پوشند تا رز را به مرکز تاریکی ببرند و سیبل هم او را همراهی می‌کند. در خروجی کلیسا، کریستابلا گردنبند رز را برمی‌دارد.
آنها به ساختمان بیمارستان می‌روند و کریستابلا از رز میخواد نقشه را حفظ کند. بعد او را از وجود محافظانی باخبر می‌کنند که به نور حساس هستند و چراغی به رز می‌دهند. قبل از ورود به آسانسور، کریستابلا دستش را دارز می‌کند تا گردنبند رز را به او بدهد اما با دیدن عکس شارون عصبانی شده و شارون را همزاد آلسا خطاب می‌کند. افراد او به رز و سیبل حمله می‌کنند اما سیبل با فداکاری مقابل آنها می‌ایستد و آسانسر را آزاد می‌کند.
آسانسر به سرعت به سمت پایین حرکت می‌کند اما افراد کریستابلا سیبل را پس از ضرب‌وجرح شدید، با خود می‌برند.
رز با کمک نقشه محل روح پلید را پیدا می‌کند اما مسیر ورود توسط پرستارانی بدون صورت محافظت می‌شود. رز با ترفندی از بین آنها عبور کرده و خود را به داخل اتاق پرتاب می کند.
صدایی مشترک بین شارون و شبح آلسا شنیده می‌شود:
«تبریک میگم رز
تو اینجایی
موفق شدی
جایزه‌ات هم دونستن حقیقته»
در یک فلش-بک داستان آلسا به طور کامل تعریف می‌شود:
بنیانگذاران شهر پیرو آیینی بودند که در اون با قضاوت خودشون با گناه می جنگیدند تا پاک بمونند. اونها انجمنی داشتند که اعضاش، مومنان نامیده می‌شدند. محل تشکیل این انجمن، ساختمان مخفی پشت هتل شهر بود که ورودیش، در اتاق شماره 111 هتل بود.
آلسا فرزند دالیا بود اما پدرش معلوم نبود و برای همین تو مدرسه از دیگران آزار میدید. حتی یک بار او از تمسخر هم‌مدرسه‌ای‌هاش و تحفیرهاشون به توالت پناه برد. اونجا مورد تجاوز کالین قرار گرفت.
اونها که وجود آلسا رو لکه ننگ و گناه می‌دونستند با حیله دالیا رو وادار کردند آلسا رو به اونجا ببره اما خودش رو راه ندادند. بعد در محل انجمن، آلسا رو در حالیکه که به نماد ایمان بسته شده بود، روی ذغال‌های گداخته سوزوندند اما یکی از زنجیرهایی که نماد ایمان رو نگه می‌داشت پاره و باعث آتش‌سوزی شد. اعضای انجمن فرار کردند. دالیا که برای اوردن کمک رفته بود دیر رسیده و وقتی همراه گوچی و چند نفر دیگه وارد محل انجمن شد با بدن سوخته و کباب شده‌ی دخترش مواجه شد. گوچی وقتی می‌خواست آلسا رو آزاد کنه، دستش سوخت. اونها آلاس رو به بیمارستان منتقل کردند
«آدم‌های خوب هم توی شهر بودند (اشاره به گوچی)
ادم هایی مثل تو، رز
آدم‌هایی که دوست داشتند کمک کنند
آلسا خیلی تنها بود. درد داشت و ترسیده بود
آنها بلد بودند چطوری به شدت عذابش بدهند
وقتی برای مدت زمانی طولانی درد بکشی و بترسی
ترس و دردت، تبدیل به تنفر میشه
و تنفر، دنیا رو تغییر میده
تنفر آلسا بیشتر و بیشتر درونش رو می‌سوزوند
تنفرش خیلی قوی شد
حتی به اونهایی که کنجکاوی می‌کردند، آسیب می‌زد (اشاره به پرستارش)
و در آن زمان من آمدم
بهش گفتم که اینبار نوبت اونهاست
بهش قول دادم، که همه‌ی اونها به تاریک‌ترین خواب‌هاش گرفتار بشن
رز! حالا ما باید با هم حرف بزنیم»
اتاقی تاریک با دیوارهایی به شدت پوسیده با تختی که از زیر بخار متصاعد میشه و در کنارش پرستاری پشت به دوربین در حال گریستنه.
شخصی مثل مومیایی‌ها باندپیچی شده، روی تخت دراز کشیده. رز سعی می کنه به پرستار نزدیک بشه اما اون بدون اینکه روش دیده بشه تغییر مکان میده. در این حین همون شبح پیداش میشه. رز از هویت شخص روی تخت می‌پرسه و شبح میگه: اون آلساست.
رز: پس تو کی هستی؟
شبح- من نام‌های زیادی دارم. الان، من قسمت تاریک آلسا هستم.
: (با تهدید) بچه‌م کجاست؟
- اون بچه‌ی تو نیست. (با اشاره به آلسا) مال اونه. اون دختر کوچولو، تنها چیزیه که از خوبی‌های آلسا باقی مونده. ما اون رو تو محل امنی مخفی کردیم.تو دنیایی بیرون از این جهنم (در یک فلش-بک دیده میشه که اون موجود، نوزادی رو به یتیم‌خانه تولوکا می‌بره و رها می‌کنه)
حالا زندگی توی این رویاها باید تموم بشه. همچنین زندگی کسانیکه این رویاها رو مدت 30ساله که می‌بینند. اونها به روح خودشون دروغ گفتند.مدت 30 سال، سرنوشت‌شون رو انکار کردند. ولی حالا وقت پایان روزهاست و من اونها رو درو می‌کنم.
: تو چی می‌خوای؟
-رضایت.
: رضایت؟
- از انتقام.
: چرا من؟
- خودت انتخاب کردی. تو شارون رو انتخاب کردی.کریستابلا شارون رو پیدا می‌کنه
: من باید چکار کنم؟
- ایمان کور اونها، من رو از کلیساشون دور می‌کنه. تا وقتیکه سرنوشت‌شون رو انکار می‌کنند، من نمی تونم وارد اونجا بشم. ولی تو می‌تونی.
: فقط بگو چکاری لازمه تا انجامش بدم
- حقیقت رو بهشون بگو.
در حالیکه در می‌بینیم پرستار کور شده ولی داره خون گریه می‌کنه، شبح وارد بدن رز میشه.
از طرف دیگه همونطور که شبح گفته بود،‌ افراد کریستابلا، شارون رو که توسط دالیا پنهان شده بود پیدا می‌کنند. اون رو به کلیسا می‌برند تا بسوزونند. در محراب، هیزم فراوانی جمع کردند و سیبل رو هم که اثار ضربات چماق و لوله روی صورتش پیداست رو هم به نردبانی بستند. کریستابلا دستور سوزوندن سیبل رو به جرم کمک به روح پلید میده. شارون شاهد این صحنه‌ست. اونها سیبل رو روی آتش می‌گیرند تا آتش می‌گیره و میسوزه. قصد انجام همین کار رو با شارون هم دارن اما رز سر میرسه. سعی می‌کنه اونها رو متوجه حقیقت کنه اما تحقیر میشه و کتک می خوره. افراد اول تصمیم می‌گیرند رز رو هم بسوزونند اما رز با تحریک کریستابلا باعث میشه کریستابلا خنجری رو تو قلب رز فرو کنه.
با چکیدن اولین قطره از خون رز به محراب، تاریکی وارد کلیسا میشه. خون از سینه رز روی کف محراب میریزه و باعث میشه در جهنم باز بشه و اندکی بعد زخم رز محو میشه. آلسا با همون تخت بیمارستانیش از کف محراب بالا میاد و با سیم‌های خاردار ابتدا کریستابلا رو به بند می‌کشه. وقتی شبح از کف محراب بیرون میاد زیر خونی که از بدن کریستابلا میریزه شروع به رقص و چرخیدن می‌کنه تا زمانی که بدن کریستابلا دو نیم میشه. باقی افراد هم هر کدوم به روشی گرفتار و به طرزی فجیع کشته میشن. رز از فرصت استفاده می‌کنه و با کمک آلسا، شارون رو نجات میده.
اما در این بین دالیا که بعد از سالها دخترش رو دیده، آلسا رو متوجه خودش می کنه تا بلکه آلسا از اون هم انتقام بگیره.
رز، شارون رو در آغوش می‌گیره تا این صحنه ها رو نبینه اما شارون با دیدن شبح، بیهوش میشه و رز هم از خستگی خوابش می‌بره. وقتی بیدار میشن، تاریکی رفته. اونها به سمت در کلیسا میرن. اما دالیا رو میبینن.
دالیا: چرا من رو هم مثل بقیه نبرد؟
رز- چون مادرش هستی. برای بچه ها، مادر خداست.
اونها به سمت ماشین میرن. شارون از خستگی رو صندلی عقب می‌خوابه. رز با حالتی مطمئن استارت می‌زنه و به سمت خروجی شهر، جاییکه ابتدا از اون وارد شهر شده بودن میره. در راه، موتور سیبل نظر رز رو جلب می‌کنه.
اون مطمئن‌تر به سمت دره‌ای که شهر رو احاطه کرده بود میره ولی پل به جای خودش برمی‌گرده. انگار آلسا راه رو برای رفتنش باز کرده.
کریستوفر تو خونه‌ست که تلفن زنگ می‌خوره و میره رو پیغام گیر. رز بوده که زنگ زده تا برگشتنشون رو خبر بده. کریستوفر هر چه تلاش می کنه نمی تونه با رز حرف بزنه اما انگار رز صداش رو می‌شنوه. اونها در همون فضای مه‌آلود و زیر بارش خاکستر، در مسیرشون به سمت خونه از کنار پمپ بنزین رد میشن اما دنیای کریستوفر متفاوته. آفتاب می‌تابه ولی بارون میاد.
ماشین وارد حیاط خونه میشه. رز و شارون در دنیای خودشون به سمت کریستوفر میرن که روی کاناپه‌ی کنار پنجره خوابه و روبروی اون روی صندلی می‌نشینند. نمایی از پشت رز رو نشون میده که به کاناپه‌ی خالی ذل زده اما انگار داره همسرش رو می‌بینه. کریستوفر که متوجه حالتی غیر عادی شده بیدار میشه و می‌بینه در خونه بازه. به تصور بازگشت رز به سمت در میره اما خبری نیست. حتی در محلی که رز ماشین رو پارک کرد چیزی دیده نمیشه. نا امیدانه به داخل بر می‌گرده و در رو می‌بنده.
باز هم در سمفونی‌ای زیبا با اجرای همزمان باران و آفتاب و نوای Lost Carol، فیلم تموم میشه.
واقعا حیف وقتت که واسه این کار گذاشتی. هر دو نسخه آشغال بودن مخصوصا نسخه دوم که فوق آشغال بود:-s
 
سلام
واقعا حیف وقتت که واسه این کار گذاشتی. هر دو نسخه آشغال بودن مخصوصا نسخه دوم که فوق آشغال بود:-s
ابتدا ورودتون رو به تاپيك خوش‌آمد ميگم.:welcome:
در ادامه
اين نظر شماست دوست عزيز و بنده بهش احترام مي‌گذارم اما فكر نمي كني اينطور بيان كردن نوعي توهين باشه؟ نسخه‌ي 2 فيلم رو ما هم چندان جدي نگرفتيم اما نسخه‌اول به انتخاب بيشتر طرفدارن سري، فيلم خوبي بود.
شما از سري سايلنت هيل كدوم شماره‌ها رو بازي كردي؟
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or