بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
البته بیشتر به sun under land شبیه هستش که باید عکس چیزی بشه سایلنت پیرامید گفته یعنی توانایی زیاد برای تمام چیزهایی که در دنیای ما وجود داره ...:d

این قضیه معلومه از کجا نشئت میگیره داستان پسر (؟) فرانک ساندرلند که به سایلنت هیل اومد و برنگشت ولی کی میدونه که این آدم واقعاً همون "جیمز" خودمون باشه یعنی گفته شده جایی ؟ داریم اصلاً ؟ داریم ؟

کسی نظری در این مورد نداره ؟ میدونم خیلی بحث شده ولی حالا که امیر مطرحش کرده توی اون تاپیک خیلی دوست دارم بدونم آخرین نظر بچه ها در این مورد چیه ...
چرا جیمز بعد از دیدن اون فیلم به قتل(؟) رسیده ؟ چی رو میخواد این صحنه به ما نشون بده ؟ چرا یه شباهتی بین اون صحنه و مرگ هری توی شماره سوم هست ؟ بین این صحنه و هرگز برنگشتن جیمز از سایلنت هیل ارتباطی وجود داره ؟
یکی از تاریک ترین نقاط سری واسه من همین تیکه ست .

سلام ب همه دوستان .اشکان و باقی دوستان

من فکر میکنم ما در حقیقت در سایلنت هیل درون برزخی مابین مرگ و زندگی معلقیم.

ب طور مثال در سایلنت هیل 1در پایان بد بازی هری درون اتومبیل در حادثه ابتدای بازی میگیره!

ولی در پایان خوب هری زنده میمونه.

عملکرد شخصیتها مرگ و زندگی اونها رو تعین میکنه و با توجه ب عملکرد فریبکارانه جیمز اون ب مرگ محکوم میشه.و در صحنه مورد نظر گویی قراره تلنگری ب جیمز زده بشه.
 
یعنی عاشق این پستهای چهارسال یکبارتم احمد جان ...

من فکر میکنم ما در حقیقت در سایلنت هیل درون برزخی مابین مرگ و زندگی معلقیم.
یعنی به نظرت جیمز و هدر هم قبل از پا گذاشتن به شهر با مسأله ای مشابه با هری مواجه شدن ؟ تصادف ، خودکشی و ... ؟

شايد جيمز از همون اول بازي جيمز مرده و الان ما داريم در دنياي زير خاك بازي مي كنيم.
پس چه فرقی میکنه ما چه راهی رو واسه بازی کردن انتخاب کنیم وقتی نتایج یکیـه ؟ وقتی جیمز مرده میخوام حالا صد سال سیاه به اشتباهاتش پی نبره ... به چه درد میخوره این قضیه ؟
 
یعنی عاشق این پستهای چهارسال یکبارتم احمد جان ...


یعنی به نظرت جیمز و هدر هم قبل از پا گذاشتن به شهر با مسأله ای مشابه با هری مواجه شدن ؟ تصادف ، خودکشی و ... ؟


پس چه فرقی میکنه ما چه راهی رو واسه بازی کردن انتخاب کنیم وقتی نتایج یکیـه ؟ وقتی جیمز مرده میخوام حالا صد سال سیاه به اشتباهاتش پی نبره ... به چه درد میخوره این قضیه ؟

سلام خدمت همه دوستان، اشکان جان حالت چطوره؟
این سری اگه خدا بخواد میخوام ماندنی بشم!(خدایی چ عادتی ما داریم که حتی پست زدن تو تاپیکهارو هم باس خدا نظارت اختصاصی کنه)
درضمن آخرین بار 6 ماه پیش اومدم حد اقل هفته ای چند تا پست بدم اما فعالیت تاپیک چنان زیاد بود که وجود من فقط مثل یه پیام بازرگانی بی محتوای بحث خراب کن میشد!
و اما در مورد فرمایشاتت:
در مورد هدر به نظرم چون حامل خدا هست کمی بحث متفاوتی.ولی میتونه برای هدر هم حکم فقط یک کابوس وحشتناک رو داشته باشه.
ولی بگذار بحث رو اینجوری در نظر بگیریم که شهر حکم یک فرصت دوباره رو به افراد میده تا جور دیگه ای به خودشون و دنیای ساخته ذهنشان سفر کنن.یک فرصت برای توبه به زبان عامیانه
وقتی شخص یکسری رفتار رو انجام میده همه چی حکم یک اتفاق واقعی رو پیدا میکنه مثل پایان خوب سایلنت هیل 1 که با کمک کردن به سیبل این اتفاق میرفته.هرچند باز اینجا شخصیت هری مشکل خاصی نداره و دلیل ورودش صرفا بدلیل ارتباطش با چریل هست.
اما در پایان بد او د اصل مرده و همه اتفاقات حاصل یک توهمه.
اما د مورد جیمز ممکنه اون مرده باشه و دلیل رفتارش هرگز فرصت دوباره پیدا نکنه.
هرچند به نظر من اینها ممکنه فقط یک سری نظریه اشتباه باشه و سازندگان با هوشمندی ایتمهایی رو درست کردند که پیچیدگی داستان رو فزایش بدند و با بی جواب گذاشتن پیچیدگی رو چند برابر کنند.
هرچند همه این حرفهای من یکسری فرضیات بدون پشتوانه و متناقضی.
 
سلام
سلام خدمت همه دوستان، اشکان جان حالت چطوره؟
این سری اگه خدا بخواد میخوام ماندنی بشم!(خدایی چ عادتی ما داریم که حتی پست زدن تو تاپیکهارو هم باس خدا نظارت اختصاصی کنه)
درضمن آخرین بار 6 ماه پیش اومدم حد اقل هفته ای چند تا پست بدم اما فعالیت تاپیک چنان زیاد بود که وجود من فقط مثل یه پیام بازرگانی بی محتوای بحث خراب کن میشد!
احمدجان شما از ارکان این تاپیک هستید.نفرمایید اینجوری.:bighug:
و اما در مورد فرمایشاتت:
در مورد هدر به نظرم چون حامل خدا هست کمی بحث متفاوتی.ولی میتونه برای هدر هم حکم فقط یک کابوس وحشتناک رو داشته باشه.
ولی بگذار بحث رو اینجوری در نظر بگیریم که شهر حکم یک فرصت دوباره رو به افراد میده تا جور دیگه ای به خودشون و دنیای ساخته ذهنشان سفر کنن.یک فرصت برای توبه به زبان عامیانه
وقتی شخص یکسری رفتار رو انجام میده همه چی حکم یک اتفاق واقعی رو پیدا میکنه مثل پایان خوب سایلنت هیل 1 که با کمک کردن به سیبل این اتفاق میرفته.هرچند باز اینجا شخصیت هری مشکل خاصی نداره و دلیل ورودش صرفا بدلیل ارتباطش با چریل هست.
اما در پایان بد او د اصل مرده و همه اتفاقات حاصل یک توهمه.
اما د مورد جیمز ممکنه اون مرده باشه و دلیل رفتارش هرگز فرصت دوباره پیدا نکنه.
هرچند به نظر من اینها ممکنه فقط یک سری نظریه اشتباه باشه و سازندگان با هوشمندی ایتمهایی رو درست کردند که پیچیدگی داستان رو فزایش بدند و با بی جواب گذاشتن پیچیدگی رو چند برابر کنند.
هرچند همه این حرفهای من یکسری فرضیات بدون پشتوانه و متناقضی.
به این میگن بازی با ذهن مخاطب. انگار سازندگان یه گیم‌پد برداشتن و دارند ذهن ما رو بازی میدن. شاید حتی کنترل می‌کنند.
دنیای ذهن
چیزی که خیلی درکش آسونه ولی توضیحش سخته. مثله کلمه‌ی «چیز» می‌مونه. همه معنیش رو می‌فهمن اما هیچ کس نمیتونه توضیح درستی ازش ارائه بده.
تا حالا شده تو ذهن تون از یکی بدتون بیاد؟ بعد تو ذهن خودتون اون رو دار بزنید درحالیکه زیر پاش آتش روشن کردید؟
 
در مورد قضیه تجاوز توماس به آنجلا, Jeremy Blaustein به صورت قاطعانه گفته که سوءاستفاده جنسی از آنجلا بدست پدرش جزئی از پیش زمینه داستانی سایلنت هیل 2 بوده. اون میگه: من با اطمینان میگم که سازندگان همیشه قصد داشتند که سوءاستفاده جنسی جزئی از پیش زمینه داستانی آنجلا باشه. توماس از اون سوءاستفاده جنسی میکنه و در برگشت آنجلا اون رو میکشه و به همین علت هم هست که اون به سایلنت هیل فراخونده شده. در همون گفتگوهای اولیه اعضای تیم که با هم داشتند و من هم حضور داشتم در این گفتگوها, اعضای تیم قصد داشتند که زنای با نزدیکان و سوءاستفاده جنسی جزئی از پیش زمینه داستانی یکی از کرکترها باشه.
 
آخرین ویرایش:
لینک PDF صفحه اول اصلاح شد و تاپیک ترجمه LM که پاک شده بود از لیست منابع فارسی حذف شد .
با تشکر از آقا کوروش عزیز .
تشکر. دانلود شد.
من الان باید اعترافی بکنم. اول که هوم کامینگ رو بازی کردم و اومدم اینجا فکر می کردم مگه این بازی چی داره که شماها نزدیک 8 سال بیش از 11500 پست درباره ش نوشتید؟
الان شماره 1 رو بازی کردم. قصدم توهین نیست ولی حق دارید دیوانه وار طرفدار این سری هستید. جدا از بحث های مذهبی، و جدا از گرافیک که البته برای سال خودش ضعیف نبوده، فوق العاده بود. مخصوصا با مطالبی که تو این انجمن خوندم. از nemesis،horror_08،msbazicenter و bune crusher و silent dream و باقی دوستان تشکر می کنم. میرم برای انجام شماره 2.
 
آخرین ویرایش:
تا حالا شده تو ذهن تون از یکی بدتون بیاد؟ بعد تو ذهن خودتون اون رو دار بزنید درحالیکه زیر پاش آتش روشن کردید؟
:-s:-ss
در مورد قضیه تجاوز توماس به آنجلا, Jeremy Blaustein به صورت قاطعانه گفته که سوءاستفاده جنسی از آنجلا بدست پدرش جزئی از پیش زمینه داستانی سایلنت هیل 2 بوده. اون میگه: من با اطمینان میگم که سازندگان همیشه قصد داشتند که سوءاستفاده جنسی جزئی از پیش زمینه داستانی آنجلا باشه. توماس از اون سوءاستفاده جنسی میکنه و در برگشت آنجلا اون رو میکشه و به همین علت هم هست که اون به سایلنت هیل فراخونده شده. در همون گفتگوهای اولیه اعضای تیم که با هم داشتند و من هم حضور داشتم در این گفتگوها, اعضای تیم قصد داشتند که زنای با نزدیکان و سوءاستفاده جنسی جزئی از پیش زمینه داستانی یکی از کرکترها باشه.
این شکی که سایلنت پیرامید مطرح کرده به نظرم یکمی عجیبه ... یعنی تمام فضایی که دور و بر آنجلا میگذره خیلی واضح داره به این قضیه دلالت میکنه مکان مبارزه با موجودی که پدر خطابش میکنه هم بیشتر از همه ... نمیدونم چرا احتمال اینکه آنجلا شاید فکر میکرده که پدرش بهش تجاوز میکرده رو مطرح کرده ...
بحث سوراخ سوزن و در دروازه ست گویا ...
 
جا داره از امیر عزیز بابت ترجمه روون تحلیل سایلنت پیرامید تشکر کنم، همچنین از محمد محمدی (نمسیس)و اشکان جان ک قسمتهای قبل رو ترجمه کردند.
در مورد بحث انجلا ک سایلنت پیرامید مطرح کرده بیشتر افکار شخصیش دخیله و با توجه ب تفکرات خودش اونها رو مطرح کرده
فکر میکنم تحلیل سایلنت پیرامید تحت تاثیر تفکراتیه ک در فیلمهای الفرد هیچکاک وکوبریک مثل سایکو شاینینگ ورتیگو و یا فایت کلاب و بلک سوان و بیوتیفول مایند که تمام این افراد بگونه ای شخصیتهای ذهنیشون رو کاملا باور کردند.قرار داره.هرچند خود سایلنت هیل هم تقریبا یک چنین ساختاری داره اللخصوص شماره دوم
اما اینکه بخوایم انجلا رو هم مطلقا جزو این افراد قلمداد کرد کمی زیاده روی در توهمات سایلنت هیلی هست.
اما ی سوال ایا باید حتما گناهکار بود تا ب سایلنت هیل فراخونده بشه یا ن یک شخص ک فقط مشکلات روانی داره هم ممکنه ب سایلنت هیل دعوت بشه؟
 
سلام
يعني تا حالا همچين موردي برات پيش نيومده؟/:)
حالا ممكنه جور ديگه مجازاتش كرده باشي.;)
الزاماً هم ممكنه مجازات نباشه. دنياي ذهن ممكنه جهنم نباشه. ممكنه خيلي رمانتيك باشه.:d
این شکی که سایلنت پیرامید مطرح کرده به نظرم یکمی عجیبه ... یعنی تمام فضایی که دور و بر آنجلا میگذره خیلی واضح داره به این قضیه دلالت میکنه مکان مبارزه با موجودی که پدر خطابش میکنه هم بیشتر از همه ... نمیدونم چرا احتمال اینکه آنجلا شاید فکر میکرده که پدرش بهش تجاوز میکرده رو مطرح کرده ...
بحث سوراخ سوزن و در دروازه ست گویا ...

جا داره از امیر عزیز بابت ترجمه روون تحلیل سایلنت پیرامید تشکر کنم، همچنین از محمد محمدی (نمسیس)و اشکان جان ک قسمتهای قبل رو ترجمه کردند.
در مورد بحث انجلا ک سایلنت پیرامید مطرح کرده بیشتر افکار شخصیش دخیله و با توجه ب تفکرات خودش اونها رو مطرح کرده
فکر میکنم تحلیل سایلنت پیرامید تحت تاثیر تفکراتیه ک در فیلمهای الفرد هیچکاک وکوبریک مثل سایکو شاینینگ ورتیگو و یا فایت کلاب و بلک سوان و بیوتیفول مایند که تمام این افراد بگونه ای شخصیتهای ذهنیشون رو کاملا باور کردند.قرار داره.هرچند خود سایلنت هیل هم تقریبا یک چنین ساختاری داره اللخصوص شماره دوم
اما اینکه بخوایم انجلا رو هم مطلقا جزو این افراد قلمداد کرد کمی زیاده روی در توهمات سایلنت هیلی هست.
اما ی سوال ایا باید حتما گناهکار بود تا ب سایلنت هیل فراخونده بشه یا ن یک شخص ک فقط مشکلات روانی داره هم ممکنه ب سایلنت هیل دعوت بشه؟
خب به نظر بنده مطالبي كه سايلنت پيراميد نوشته هرچند خيلي با ارزش هستند اما وحي منزل نيستند كه 100% درست و خالي از اشكال باشند.
===========================================================
تشکر. دانلود شد.
من الان باید اعترافی بکنم. اول که هوم کامینگ رو بازی کردم و اومدم اینجا فکر می کردم مگه این بازی چی داره که شماها نزدیک 8 سال بیش از 11500 پست درباره ش نوشتید؟
الان شماره 1 رو بازی کردم. قصدم توهین نیست ولی حق دارید دیوانه وار طرفدار این سری هستید. جدا از بحث های مذهبی، و جدا از گرافیک که البته برای سال خودش ضعیف نبوده، فوق العاده بود. مخصوصا با مطالبی که تو این انجمن خوندم. از nemesis،horror_08،msbazicenter و bune crusher و silent dream و باقی دوستان تشکر می کنم. میرم برای انجام شماره 2.
اول اينكه:
شما توهين نكرديد. از پست اول نقل قول كرديد.;):d

:arrowd::arrowd::arrowd:​
...
اما همین عنصر داستان،‌تبدیل به تیغی دو دم شد؛ از یک سو یکی از اصلی‌ترین دلایل علاقه‌ی دیوانه‌وار طرفدارانش و از سوی دیگر، پاشنه آشیل عنوان در جذب مخاطبان جدید.
...
دوم اينكه: چرا تو سر مال مي‌زني. همين پست 11688مين پست تاپيكه./:)
سوم اينكه:
ابتدا به شخصه و در ادامه از طرف ساير دوستاني كه نام برديد ازتون تشكر مي‌كنم.
باور دارم كه حضور طولاني مدت دوستان و دلگرمي‌هاي اون‌هاست كه باعث شده ماها به چشم بيايم. مثل تيم هاي ورزشي.
چهارم اينكه:
ايول به چه سرعتي 1 رو بازي كردي!
پنجم اينكه:
حتماً شماره 2 رو بازي كن. سكونتت در سايلنت هيل تازه شروع شده. منتظر باش تا صبح سايلنت هيل بدمد. كين هنوز از نتايج سحر است.
:)
 
آخرین ویرایش:
یکی از عناصر داستانی که مرتبط با سایلنت هیل هم هست, مخ پیچ ـه. توی تاپیک معرفی عناصر داستانی در مورد مخ پیچ توضیح داده شده.
به نقل از تاپیک معرفی عناصر داستانی:
مخ پیچ اساساً به چیزی گفته می شود که به شدت روی نمادگرایی و سورئالیسم/ابزوردیسم تکیه دارد و یا این قدر در ارائه ی مفهوم و منظور خود ناموفق است که اولین واکنش مخاطب بعد از تجربه ی آن بیان این جمله است: " این دیگه چی بود؟!؟! "

این آثار از مخاطب خود انتظار دارند تا خودشان راجع به محتوا و منظور آن نظریه ارائه دهند؛ نظریه هایی که در بعضی مواقع از خود اثر عجیب تر از آب در می آیند. به طور کلی نباید از یک مخ پیچ انتظار داشت که از قوانین عقل و منطق پیروی کند و یا کاملاً قابل فهم باشد.

تعدادی از خصوصیات یک مخ پیچ به شرح زیر می باشند:

- عجیب به نظر رسیدن به خاطر استفاده از نمادگرایی یا سورئالیسم
- استفاده ی شدید از نمادگرایی، بدون این که راجع به آن توضیحی ارائه شود.
- وقوع اتفاقاتی که ربط آن ها به یکدیگر یا داستان اصلی معلوم نیست.
- باز نشدن گره های داستانی یا عدم فاش سازی نکات مهم آن
- وقوع اتفاقات بدون دلیل موجه (یا اصلاً بدون دلیل)، حتی در بستر اصلی داستان (در واقع خصوصاً در بستر اصلی داستان)
- مبهم بودن تعدادی از بخش های روند پیشرفت داستان
- تداخل رویا و واقعیت
- عدم ترتیب زمانی بین سلسه ی وقایع داستان
- نمایش تعدادی سکانس تصادفی و بی ربط که در روند داستان اختلال ایجاد می کنند.
- خروج موقت از بُعد زمان یا مکان
- مبهم بودن فاش سازی یک نکته ی مهم یا تناقض آن با دیگر بخش های داستان
- عدم وجود پایان
- ارائه ی تدریجی و بدون انسجام نکات مهم و ساختار پازل مانند داستان

حین این که طرفدارها سعی می کنند نمادگرایی ها را رمزگشایی و نماد مورد نظر را پیدا کنند، بسیاری از مخ پیچ ها پا را فراتر گذاشته و با قسمت های بی معنی و بی ربط مخاطب را گیج تر از قبل می کنند. بحث پیرامون این که کدام قسمت ها از لحاظ داستانی مهم هستند، یکی از بحث های رایج مربوط به این گونه آثار داستانی می باشد. انتظار نداشته باشید خود خالق اثر در این زمینه مفید واقع شود. اکثر نویسنده ها از توضیح دادن یا جواب به سوالات راجع به مخ پیچشان سر باز می زنند و حتی ممکن است چیزهایی بگویند که کاملاً بر خلاف انتظارات و توقعات طرفداران اثر مربوطه باشد.
داستان نویس های معاصر ژاپن و کره ی جنوبی اساساً نان شبشان را با این عنصر داستانی به دست می آورند؛ خصوصاً در ژانر وحشت و درام روان شناسانه. به طورکلی مخاطبان آسیایی (آسیای شرقی) نیز کلاً به این گونه عجایب و ابهامات علاقه ی زیادی دارند. بی دلیل نیست که دیوید لینچ (سازنده ی مخ پیچ ترین آثار سینمایی) به شدت در ژاپن پرطرفدار است.

نمونه هایی از مخ پیچ های معروف:
- در عرصه ی ادبیات: مسخ (فرانتس کافکا)، بوف کور (صادق هدایت)، صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)، اکثر آثار سموئل بکت، بسیاری از آثار فیلیپ کی.دیک و به عنوان مثال هایی ساده تر، آلیس در سرزمین عجایب (لوییس کارول) و بخش هایی (مثل گفتگوی هری و دامبلدور در ایستگاه کینگ کراس) از سری هری پاتر (جی.کی. رولینگ)
- در عرصه ی سینما: کله پاک کن، بزرگراه گمشده، مالهالند درایو، اینلند امپایر (همگی توسط دیوید لینچ ساخته شده اند)، 2001: اودیسه ی فضایی، دانی دارکو، نردبان جیکوب، سری ماتریکس، داستان دو خواهر
- در عرصه ی تلویزیون: لاست، فرینج، سیرک پرنده ی مانتی پایتون)
- در عرصه ی بازی ها: سری اساسینز کرید (ایده ی کلی پشت آنیموس و پایان هر یک از قسمت های سری)، سری میراث کین، متال گیر سولید 2: فرزندان آزادی، سری بایوشاک
- اکثر آثار هنری پست مدرن

توی سایت tvtropes در مورد عنصر مخ پیچ در سایلنت هیل چندتا مثال زده:
[LTR]Silent Hill 1 screws with the player by taking things a step further than simply having a confusing plot: the game has no third-person narrative; it's played entirely through the point of view of the Player Character. Because he's kept in the dark over what's going on, the player is never let in on things either. It isn't until Silent Hill 3 that the full story is finally revealed.

The game screws with you more in Silent Hill 3, where it's suggested that the monsters you've been killing may be innocent people, and all the dangers you've faced are all in your head.

Silent Hill 2 gets really mind-screwed in its second half, with the stuff that goes on in the Historical Society Abyss and the Hotel. [/LTR]
===============
از دوستان عزیز یعنی احمد جان و 100,000 بابت نظر لطفشون تشکر میکنم.
:love:
 
آخرین ویرایش:
همین الان به چیز جالبی برخوردم فقط نمی دونم حقیقت داره یا طنزه:-/

Eddie Dombrowski :manchild who goes ****ing psycho and detaches himself from reality. Fled to Silent Hill in an attempt to avoid the cops after he shot a dog in the crotch and proceeded to blast the dogs owner in the leg. You eventually kill him. The dog ending was originally intended for Eddie; he was supposed to find the dog sitting in the chair, recognize it and instantly remember why he killed it before coming to Silent Hill
 
سلام
یکی از عناصر داستانی که مرتبط با سایلنت هیل هم هست, مخ پیچ ـه. توی تاپیک معرفی عناصر داستانی در مورد مخ پیچ توضیح داده شده.
به نقل از تاپیک معرفی عناصر داستانی:


توی سایت tvtropes در مورد عنصر مخ پیچ در سایلنت هیل چندتا مثال زده:
[LTR]Silent Hill 1 screws with the player by taking things a step further than simply having a confusing plot: the game has no third-person narrative; it's played entirely through the point of view of the Player Character. Because he's kept in the dark over what's going on, the player is never let in on things either. It isn't until Silent Hill 3 that the full story is finally revealed.

The game screws with you more in Silent Hill 3, where it's suggested that the monsters you've been killing may be innocent people, and all the dangers you've faced are all in your head.

Silent Hill 2 gets really mind-screwed in its second half, with the stuff that goes on in the Historical Society Abyss and the Hotel. [/LTR]
با اجازه‌ي امير،
در ادامه اضافه مي كنم سبك ابزوردیسم (absurdist) اوجش رو مي تونيد تو نمايشنامه هاي نويسندگان اروپاي شرقي مثل «كرگدن»، «آوازه خوانِ تاس» و «صندلي‌ها» نوشته «اوژن يونسكو» ببينيد.
در سري سايلنت هيل مخصوصاً شماره 2 و در كل هر چيزي كه بنده در مورد ادبيات ژاپن خوندم به شدت از اين سبك استفاده شده. شما وارد يه داستان ميشيد و به شدت درگيرش ميشيد. مدتي رو در كنار شخصيت هاي داستان مي گذرونيد و بعد ازشون جدا ميشيد بدون اينكه قائده‌ي بازي رو پيدا كنيد. فقط در آخر از خودتون مي‌پرسيد «چي شد؟» و به جاي اينكه با داستان درگير بشيد، با خودتون درگير ميشيد.:d
همون بازي با ذهن مخاطب.
ممنون اميرجان.
============================================================================
خب همونطور كه در اين پست توضيح داده شد، نظرسنجي «مخوف‌ترین لوکشین از نظر شما» قبل از تصويربرداري بنده، عوض شد.
باقي داستان تو پست توضيح داده شده.


ما يكي دو هفته صبر كرديم اما صاحب راي دهم مشخص نشد.
براي همين در اين تصوير اصلاحاتي انجام شد اما تلاش بر این بود که اصالت نظرسنجي حفظ بشه. براي همين با اصلاح تعداد و درصد هر گزينه، تصوير نهايي در آلبوم مربوطه قرار گرفت.
اما در همون راستاي حفظ اصالت نظرسنجي، راي دهنده‌ي مجهول‌الهويه با چند علامت سوال "?" براي گزينه ي مربوطه يعني Toluca Prison-SH2 درج و با يه كادر قرمزرنگ مشخص شده.
بديهي‌ست از اين به بعد اگه حتي اون فرد مشخص بشه، امكان تغيير در تصوير وجود نخواهد داشت.
باز هم از امير و اشكان كه باعث شدند اين سند‌ِ تاريخي باقي بمونه تشكر مي كنم.
@};-

پ.ن: اين توضيحات
با اندكي تفاوت در ذيل عكس نظرسنجي در آلبوم مربوطه هم نوشته شده است.
==============================================================
همین الان به چیز جالبی برخوردم فقط نمی دونم حقیقت داره یا طنزه:-/
كدوم قسمتش؟:-/
 
آخرین ویرایش:
سلام
الان داشتم دوباره مطالب تحلیل رو که امیر زحمتش رو کشیده می‌خوندم.
این قسمتش نکته‌ای رو به ذهنم وارد کرد.

b) آنجلا چه زمانی پدر خودش رو به قتل رسوند؟
در دخمه ما روزنامه ای پیدا میکنیم که طبق این روزنامه پدر آنجلا بین ساعت 23:00 تا 00:30 به قتل رسیده - احتمالا اون موقعه زمانی بوده که توماس دخترش رو پیدا کرده بوده و سعی داشته که اون رو به خونه برگردونه. در قسمت بعدی راهرو تعدادی روزنامه قرار داره که بر روی یکی از روزنامه ها تاریخ امروز درج شده.(روزنامه های زیادی کف زمین پراکنده شده. به نظر مطلب قابل توجه ای نداره. اما این یکی تاریخ امروز روش درج شده...یجورایی عجیبه). آیا ممکنه که به این معنا باشه که روزنامه مذکور تنها چند روز قبل از وقایع SH2 منتشر شده باشه؟
به نقل از LM: "با توجه به مقاله ای که در روزنامه خونین نوشته شده, میتوان به این نتیجه رسید که آنجلا قادر به تحمل سوءاستفاده پدرش نبوده است و او را به قتل میرساند. پس از این حادثه, اون در یک حالت بحران عاطفی قرار میگیرد, و شاید به همین دلیل سایلنت هیل او را فرا میخواند."
بنابراین, زنجیره حوادث چیزی شبیه به این بوده: آنجلا از خونه فرار میکنه, توماس اون رو پیدا میکنه و برش میگردونه. آنجلا اون رو میکشه و دوباره فرار میکنه. بعد از این اتفاق اون تحت تاثیر شهر قرار میگیره. در واقع چیزی که LM سعی داره به ما بگه اینه که از زمان قتل توماس و اتفاقات سایلنت هیل 2 زمان زیادی نمیگذره.
خب در واقع ما توی شماره 2 جدا از مری، ماریا و لورا و آنجلا و ادی رو می‌بینیم.
این که ماریا و لورا تو دنیایی که جیمز در اون قدم گذاشته افرادی واقعی هستند یا نه، هنوز هم جای بحث داره. اما در دخمه‌ی قبور 3 تا قبرِ کنده شده و خالی دیده میشه. یکی به اسم آنجلا و یکی به اسم ادی. سومی هم که تهش بازه برای جیمزه که باید برای یافتن واقعیت در آخرین مرحله‌ی هزارتو، درون اون بپره.


دخمه‌ی قبور
13-035.jpg
قبر ادی
13-036.jpg
قبر آنجلا
13-037.jpg
قبر جیمز
13-038.jpg
خب حتی ترتیب قرار گرفتن قبر ها هم با ترتیب مرگ ها همسانه. اول ادی بعد انجلا. یه نکته ی دیگه هم اینکه محمدمهدی تو تحلیل خودش از شماره 2 ذکر کرده:
...
36.دخمه قبور || خب ! ما اینجا چند تا قبر برای افرادی میبینیم که قبلا واقعا وجود داشته اند مثل والتر سولیوان...همچنین کسی به نام Miriam K هستش که به عنوان خیانتکار دیده میشه...ما 3 تا قبر دیگه مخصوص 3 نفر دیگه میبینیم...James , Eddie و Angela....راستی! کسی توجه کرده که 3 تا قبر معرفی شده برای افرادی هستند که توی این تحلیل واقعی بیان شده اند؟! هیچ قبری برای Maria نیست
...
بگذریم.
نکته ای که به ذهنم رسید اینه که هر سه نفر یعنی ادی و انجلا و جیمز کاری رو انجام داده‌اند رو فراموش کرده‌اند. آنجلا پدرش رو کشته و فراموش کرده ادی هم افرادی رو کشته ولی سعی می‌کنه به یاد نیاره. مثال این دو نفر، اینه که آنجلا واقعاً در خوابِ فراموشیه پس میشه بیدارش کرد اما ادی خودش رو به خوابِ فراموشی زده پس بیدار شدنی نیست.
حالا به مکالمه‌ی راهروی انتهای بازی و نظر محمدمهدی در موردش دقت کنید:


...
44.صحبت خیالی توی راهروی آخر بازی ||
*ماری : چی میخوای جیمز ؟!
*من...من برات گل آوردم...
*من هیچ گل لعنتی ایی نمیخوام...فقط برو خونه...
تا اینجا که من فهمیدم ماری این آخرها دیگه خیلی ناراحت شده بود...دیگه میدونست که قراره بمیره و هیچکسی هم نمیتونه کمکی بهش بکنه...همچنین اون از جیمز خسته شد بود : کسی که ازش درست مراقبت نمیکرد و فکر میکرد که بهترین کار برای نشون دادن عشقش توی یک همچین موقعیتی گل آوردن برای ماری هست...و البته این کار جیمز اشتباه بود...
*ماری : جیمز...وایستا....خواهش میکنم نرو...پیشم بمون....تنهام نذار.منظوری از اون چیزی که گفتم نداشتم.خواهش میکنم جیمز...بهم بگو که حالم خوب میشه...بهم بگو که نمیمیرم...کمکم کن......
تنها چیزی که اون از جیمز میخواد خودشه و جیمز حتی اینرو از اون دریغ میکنه و از اتاق میره بیرون..من نمیتونم صورت Mary رو وقتی که جیمز از اتاق میره بیرون تصور کنم...به نظرم یک شوهر خوب که حتی بصورت تئوریک هم همسرشو دوست داره , هیچوقت همسرشو توی یک همچین وضعیتی تنها نمیگذاره...
ولی اونروی سکه هم جیمز رو درک کنین...تصور کنین که چند سال هست که دارین هر روز به یک بیمارستان میرین تا کسی که یک موقعی شما رو خیلی خوشحال میکرد رو ببینین...این چیزیه که من اول تحلیل به همتون گفتم : شما قرار نیست که خود خواهی جیمز رو مورد بررسی قرار بدین...شما قراره که درکش کنین...این حرف من علت تحلیل نکردن نوار کاست صوتی هست که توی کتابخانه گیرش میارین....جیمز فقط از دکتر میپرسه که همسرش چند وقت زنده میمونه...مهم نیست که دکتر درباره 3 سال دوره بیماری و نقاهت صحبت کنه...چیزی که برای جیمز توی اون موقع مهم بود زمان مرگ Mary بود....این به معنی عشق نسبت به یک نفر دیگه نیست...اگر اون عاشق Mary بود , بیخیال نگه داری از Mary نمیشد...اون مثل کسی که از Mary مراقبت کرده حرف زد ولی مثل همچین فردی عمل نکرد...
...
حالا به ترجمه نامه ی مری در انتهای بازی که اشکان زحمتش رو کشیده توجه کنید .
انصافاً هم اون قسمت ارغوانی رو خوب اومدی. هر چند به شوخی.;)

*بنده عاجزم از درآوردن لحن مری موقع خوندن این نامه لطف کنید خودتون از قوه ی تخیلتون استفاده کنید :d*
مری :
در رویاهای ناآرامم من آن شهر را میبینم . سایلنت هیل .
تو قول دادی تا باز هم من رو اونجا ببری ولی هیچ وقت این کار رو نکردی .
من الان اونجا تنهام ... توی مکان مخصوصمون... منتظر تو ... منتظرت تا برای دیدنم بیای ... ولی تو هیچ وقت نخواهی اومد .
پس انتظار میکشم . پیچیده توی پیله ی تنهائی و درد . من میدونم که کار وحشتناکی در حقت کردم . کاری که هیچ وقت من رو به خاطرش نخواهی بخشید. آرزومه که میتونستم تغییرش بدم، ولی نمیتونم . اینجا با احساسی توام با زشتی و بدبختی دراز کشیده ام و انتظا تو رو میکشم . هر روز به ترک های روی دیوار اتاقم خیره میشم و به تنها چیزی که میتونم فکر کنم این هست که چقدر همه ی این داستان ناعادلانه است. دکتر امروز اومد . گفت که میتونم برای یه مدت کوتاه برم خونه. فکر نکنم به این معنی باشه که دارم بهتر میشم معنیش اینه که احتمالا این آخرین شانسم هست . فکر کنم منظورم رو میفهمی ... اگر چه ... خوشحالم که دارم میام خونه . دلم خیلی برای تو تنگ شده. اما من میترسم جیمز . میترسم که تو واقعا دلت نخواهد من برگردم خونه . هر وقت به دیدنم میای ، میتونم بگم که این موضوع چقدر برای تو سخته . نمیدونم که ازم متنفری یا دلت برام میسوزه یا فقط حالت رو بهم میزنم. من در این مورد متاسفم که زمانی که اولین بار فهمیدم که دارم میمیرم نمیخواستم این موضوع رو بپذیرم.
تمام این مدت من خیلی عصبانی بودم. همه ی کسائی رو که دوست داشتم عذاب دادم ، مخصوصا تو رو جیمز ... به همین خاطر هست که اگر ازم متنفر باشی درک میکنم . میخوام این رو بدونی جیمز ... همیشه عاشقت خواهم بود. اگر چه زندگی مشترکمون اینطور به پایان رسید ، باز هم با دنیا عوضش نمیکردم . ما سال های فوق العاده ای کنار هم داشتیم . خب این نامه خیلی بیراهه رفت ... پس ازت خداحافظی میکنم . من به پرستار گفتم که این نامه رو بعد از رفتن من بهت بده . این به این معنی هست که اگر داری این نامه رو میخونی من مرده ام . نمیتونم بهت بگم من رو به خاطرت بسپار . ولی تحمل این رو هم ندارم که فراموشم کنی. این سال های اخیر که من مریض بودم خیلی متاسفم برای کاری که با تو کردم . با ما کردم. تو خیلی چیزها به من دادی که من نتونستم حتی کوچکترینش رو جبران کنم . برای همین هست که میخوام حالا دیگه برای خودت زندگی کنی حالا کاری رو بکن که بهترین هست برات ... جیمز ، جیمز ، تو باعث شادی من بودی ...
نمی‌دونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه.
فراموشی، فراموشی، فراموشی.
 
آخرین ویرایش:
سلام
نام: ادی دامبروسکی
سن: 23 سال
شغل: کارمند پمپ بنزین
همون اندازه که لورا چه تو رفتارش چه تو گفتارش جیمز رو به تمسخر می‌گیره که به نوعی برای ناراحت کردن مری، مجازاتش کنه، ادی شاید چند برابرش در تمام ملاقات‌ها داره چیزی رو مخفی می‌کنه اون هم به روشی ناشیانه.
ضمن اینکه در اتاقی که ما سلاح کمری یا همون Handgun‌رو داخل سبد فروشگاه پیدا می کنیم، روی تمام در و دیوار اتاق آثار گلوله دیده میشه.
جالبش هم همینه که (البته یادمه دوستان قبلاً به این موضوع اشاره کردند) سلاح رو تو سبد فروشگاه پیدا می کنیم. کنایه‌ای روشن و واضحه به آزادی فروش اسلحه در امریکا مثل چیپس یا آدامس.
======================================================
دوستان لطفاً یه تکانی جنبشی چیزی!:d
 
آخرین ویرایش:
باید بازم از ترجمه خوب امیر عزیز تشکر کنم.
همچنین از msbazicenter که زحمت زیادی در تاپیک میکشند.
راستش اوایل قصد جدی داشتم برای تاپیک تحلیل The Lost Memorise تصاویر مربوط به متن رو پیدا کنم و با قرار دادنشون به درک و زیبایی کاری به این وسعت کمکی هرچند کوچک انجام بدم.
و دوستان قدیمی تر اطلاع دارند ک من بیشتر عکس میزاشتم تا مطلب.
اما مشکلات و ... مجال چنین کاری رو به من نداد و متاسفانه الان هم ک مشکلات کم شده سرعت نت اجازه چنین کاری رو نمیده.
مثلا برای عکسهای زیر که با دایل اپ پیداشون کردم چند روزی برای اپلود دانلودشون زمان هدر رفت!
SH3%20Creation%20reference1.jpg
SH3%20promise%20reference.jpg
SH3%20st.%20Nicholas%20%28caravaggio%29.jpg
متاسفانه رایتل در منطقه ای که هستم به خوبی انتن نمیده و ای دی اس ال هم نمیتونم تهیه کنم وگرنه حتما یک چنین کاری رو انجام میدادم.کلا با گوشی نت میام.
به شخصه وقتی فعالیت دوستان رو میبینم خجالت میکشم عنصری بیهوده باشم در حالی که از دانش همگی بصوت رایگان دارم استفاده میکنم.
هی بگذریم که ارزو ها زیاد و توانایی محدوده!!!
---------------------------------
چند تا موردی که در قبال ادی و شهر برام سوال شده.
آیا واقعا کسانی که ادی داره میکشه انسانهای واقعی و فیزیکی هستند؟(میدونم سوال بیلیونها بار تکرار شده)
بطور مثال جسدی که درون یخچال قرار داره!
اگر فرض بر این حالت باشه که هیولاهای درون بازی در اصل انسان هستند چرا درون شهر حتی در حالت جهان واقعی انسانهایی به تعداد هیولاهایی ک وجود دارن نیست؟
مثلا شما با جیمز نه ادی و نه انجلا رو به شکل هیولا نمیبینید؟
از طرفی اگه تنها گناه ادی شلیک به یک سگ و پای یک مرد باشه،ایا مستحق مجازاتهای شهر هست؟
نمیدونم تونستم پارادوکسی که برای من بوجود اومده رو دقیق توضیح بدم یا نه!!!
راستی اینم عکسی از گوینده ادی David Schaufele
همچنین صدای Bryan Fury در Tekken 4, 5 .6 و Shenlong در Bloody Roar 4 هم متعلق به ایشون هست.
2.jpg
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or