بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
این مطلبی که امیر گفت خیلی جالبه. خیلی کمک میکنه به روشن شدن موضوع. ببینین، یحتمل، میشه گفت که بیماری مری سرطان بوده. چرا که خیلی به شواهد نزدیکه.
کسانی که سرطان دارن، درمان قطعی براشون وجود نداره. بعضا با شیمی درمانی بهبود پیدا میکنن و بعضا میگن، بازم تکرار میکنم، میگن آدمی که سرطان داره، اگر بتونه از فکر سرطان بیاد بیرون، امکان بهبودش خیلی بالا میره. یعنی به فکر بیماری که داره نباشه.
یه مثال میزنم. یکی از معلمای دبیرستان ما سرطان داشت. اما اونقدر وضعش خراب نشده بود که نتونه بیاد تدریس کنه. ایشون برای بازنشستگی اقدام میکنن و بازنشسته میشن. در کمال نا باوری کمتر از 2 هفته فوت میکنن. دلیل رو میگن به خاطر این بوده که وقتی توی مدرسه بوده، به دلیل مشغله کاریو تدریس و کل کل با هزاران دانش آموز، فرصتی باقی نمیمونده که به بیماریش فکر کنه. ولی بعد از بازنشستگی، این قدر توی بیماریش غرق میشه و تضعیف روز به روزش باعث میشه که در نهایت فوت کنه.

حالا چرا اینو گفتم، به خاطر اینکه مری هم دقیقا همین حالا رو داشت. مطلبی که امیر اشاره کرد رو هم به این دلیل میگم جالبه:
به گفته محققان علاوه بر درمان بیمار مبتلا به سرطان باید خانواده و به ویژه همسر وی نیز از نظر احتمال بروز بیماری های روحی و روانی مورد بررسی قرار گیرد تا در صورت بروز نشانه های این بیماری ها هرچه سریع تر تحت درمان قرار گیرند
مری به کسی نیاز داشت که امید به زندگی رو درش تقویت کنه و اونو از فکر بیماری که داره بیرون بیاره. منتها شرایط جیمز به گونه ای بود که انرژی منفی منتشر میکرد و تا جایی که دیگه امیدی به زنده بودن مری نمیرفت و در نهایت خلاصش میکنه.
یعنی جیمز میبایست اول خودش تحت درمان قرار میگرفت. شاید دیگه این ماجراها پیش نمیومد. شاید حتی با مرگ طبیعی زنش، کنار میومد.
 
آخرین ویرایش:
هر چی بیشتر فکر می کنم کمتر به نتیجه می رسم :دی از یه طرف می خوام بگم جیمز واقعا یه آدم ترسو بوده چرا ؟ چون نمی خواسته زنش رو از دست بده از طرفی دلهره هم داشته که دکترا جوابش کردن پس دیگه هیچ امیدی نیست و وقتی امید بمیره همراه باهاش هر چه هست و نیست هم از بین میره!
من آخرین پستم رو در مورد جیمز میگم و دیگه قول می دم هیچی در مورد هیچ جا نگم چون واقعا نتیجه ای برام نداره :دی جیمز روحیه ش خیلی ضعیف بود، همونطور که علی هم اشاره کرد به جای اینکه ایمان داشته باشه و انرژی مثبت بده، انرژی منفی میداد، خودِ جیمز از نظر روانی و روحی وضعش خیلی وخیم تر از مری بود و برای همین کارش به اینجا کشیده شد! جیمز وضعیت خوبی نداشت، مری هم احتیاج به کمک داشت اما جیمز راهش رو بلد نبود
والسلام
 
درود دوستان عرضم به حضورتون که شکر وسط کلام دوستای گلم

بچه ها شما یه دقیقه فقط یه دقیقه خودتونو جای جیمز تصور کنید ( نه الکیا! واقعا تصور کنین!!:d) ازدواج کردیو زندگی خوبی داری. عاشق همسرتی...یه روز میشنوی عشق زندگیت مریض شده
به این در و اون در میزنی دکترای مختلف آزمایشای مکرر...دکترا همه جواب منفی میدن...رز به روز با چشای خودت نابود شدن ذره ذره ی عشقت رو میبینی ... میبینی که چه زجری میکشه
میبینی که نمیتونه مثل بقیه شاد باشه و زندگی کنه . میبینی وضعیت روحیش خرابه یه لحظه گریه میکنه و پست میزنه دقیقه بعدش بهت التماس میکنه که ترکش نکنی.
خب اونموقع شما چه احساسی بهتون دست میده ...وقتی میدونین هیچ کاری ازتون ساخته نیست. کسی هم نیست که به خود شما روحیه بده و بتونیین بهش تکیه کنین.
ببخشید زیادی حرف زدم
 
جیمز برای چی افسرده شده بود؟ برای چی از نظر روانی به هم ریخته بود؟ برای چی روحیه ش ضعیف بود؟:d
به نوشته پایگاه اینترنتی انجمن سرطان شناسی بالینی بیماری سرطان و درمان های غیرقطعی آن برای افراد خانواده بیماران مبتلا پیامدهای زیادی به همراه دارد و علاوه بر آنکه به لحاظ اقتصادی تهدیدهای زیادی را متوجه آنان می کند به لحاظ عاطفی نیز مشکلات زیادی را برایشان ایجاد می کند که این مشکلات ممکن است در گذر زمان تشدید شده و درنهایت به بیماری های شدید روانی منجر شود
جیمز از لحاظ روانی دیگه بهم ریخته بوده! دیگه یک آدم سالم نبود!:d
============================================
یه دیالوگ جالبی توی فیلم Lost Highway هست که ممکنه در مورد جیمز هم صدق کنه:d
فیلم از این قراره که در خونه یه زن و شوهر, هر روز صبح یه نوار ویدیویی ارسال میشه که در اون خونه ی این دو نفر نشون داده میشه. اینها زنگ میزنند به پلیس که بیاند ببیند قضیه چیه!
اسم زنه "رنی" هست و اسم مرد هم "فِرد" هست.
پلیس رو به رنی میکنه و میپرسه:
"شما دوربين فيلمبرداري دارين؟"
رنه میگه:
"نه, فِرد خوشش نمیاد"
فِرد هم میگه:
"دوست دارم به شيوه خودم وقايع رو به خاطر بيارم"
پلیس میگه:
"منظورت چیه؟"
فِرد هم میگه:
"اينكه من اونها رو چطور به خاطر مي آرم, نه لزوماً اينكه اونها چطور اتفاق افتادن"
 
I was weak. That's why I needed you... Needed someone to punish me for my sins... But that's all over now. I know the truth. Now it's time to end this. —James, upon realizing Pyramid Head's purpose.

It is uncertain what happened to James during or after the events of Silent Hill 2. James's fate is left ambiguous. Silent Hill 4: The Room revealed that James disappeared when he went to Silent Hill. It can be speculated that he either died or went into hiding to avoid going to prison for killing Mary. Konami stated in the Book of Lost Memories that James's fate is up to the player. The official Japanese novel, however, uses the "In Water" ending.

اینکه جیمز به معنای واقعی کلمه انسان ضعیفی بوده مشخصه.

فقط چیزی که این وسط برای من مهمه اینه که سازندگان بازی با توجه به گناهکار بودن و وضعیت روانی جیمز چه پایان ( به عبارت بهتر ، فرجام یا سرنوشت ) برای اون درنظر گرفتند.
هر چند که در سایلنت هیل 4 اشاره شده جیمز از سایلنت هیل برنگشته که شاید بخاطر این باشه که هنوز هم سعی میکنه بخاطر گناهانش پنهان باشه یا اینه که کشته شده ،
ولی سازندگان در نوول مرتبط با سری بازی ، پایان in water رو به جیمز نسبت داده اند که با توجه به اون همه چیز برای شما مشخصه.
مطمئناً آفرینندگان یک شخصیت بیشتر با روحیات اون آشنا هستند و از پیش زمینه شخصیتی اون اطلاعات دارند که می توانند فرجام متناسب با گناهش رو براش در نظر بگیرند.
 
به نظرتون میشه بگیم جیمز یه خورده بی اراده بوده؟ منظورم اینه که به جای اینکه در برابر وضعیت روحی خودش مقاومت کنه، راحت ترین راه رو انتخاب میکنه و به زندگی مری پایان میده.
سپیده@
خب مسلما همه به هم میریزن. همه ناراحت میشن. ولی چه خوبه که این وسط بتونی به خودت مسلط باشی و منطقی فکر کنی. نه اینکه از فرط ناراحتی کاری کنی که طبعات بدتری داشته باشه.
جیمز میتونست کاری کنه که مری آخرین روزهای زندگی رو به شادی و آسودگی سپری کنه. مری در هر صورت میمرد. پس اینکه جیمز اونو میکشت یا نه فرقی نمیکرد. مهم اینه که بعدش چه اتفاقی میوفتاد. تو میتونی کاری کنی که اون راحت از این دنیا بره و بعد از مرگش میدونی که لااقل راضی بوده و راحت از این دنیا رفته. ولی اگر بکشیش، احساس گناه لحظه ای رهات نمیکنه و حتی در واقعیت (سایلنت هیلی وجود نداشته باشه) این احساس همیشه اذیتت میکنه. حتی اگر مشغله فکری زیادی داشته باشی، در مواقع تنهایی ناخودآگاه این خاطره میاد سراغت.
======================
بچه ها کسی آهنگ وقتی که لیزا میمیره رو داره؟
 
سلام
اگه اول نوار ویدیو رو یادتون باشه، مری صرفه می‌کنه. یعنی شروع نشانه‌های بیماری مری با سرفه بوده. کدوم سرطانی رو می‌شناسید که سرفه داشته باشه؟
البته به جز سرطان ریه که اونم به محض اینکه Start‌ بشه Finish‌میشه کار به 6ماه و 3 سال نمیرسه.
هر چی بیشتر فکر می کنم کمتر به نتیجه می رسم
از یه طرف می خوام بگم جیمز واقعا یه آدم ترسو بوده چرا ؟ چون نمی خواسته زنش رو از دست بده از طرفی دلهره هم داشته که دکترا جوابش کردن پس دیگه هیچ امیدی نیست و وقتی امید بمیره همراه باهاش هر چه هست و نیست هم از بین میره!
من آخرین پستم رو در مورد جیمز میگم و دیگه قول می دم هیچی در مورد هیچ جا نگم چون واقعا نتیجه ای برام نداره جیمز روحیه ش خیلی ضعیف بود، همونطور که علی هم اشاره کرد به جای اینکه ایمان داشته باشه و انرژی مثبت بده، انرژی منفی میداد، خودِ جیمز از نظر روانی و روحی وضعش خیلی وخیم تر از مری بود و برای همین کارش به اینجا کشیده شد! جیمز وضعیت خوبی نداشت، مری هم احتیاج به کمک داشت اما جیمز راهش رو بلد نبود
والسلام
نگو دایی. اینجا دور هم هستیم که بحث کنیم. تا زمانی که جو دوستانه تهدید نشه اشکالی نداره
درود دوستان عرضم به حضورتون که شکر وسط کلام دوستای گلم
بچه ها شما یه دقیقه فقط یه دقیقه خودتونو جای جیمز تصور کنید ( نه الکیا! واقعا تصور کنین!!) ازدواج کردیو زندگی خوبی داری. عاشق همسرتی...یه روز میشنوی عشق زندگیت مریض شده
به این در و اون در میزنی دکترای مختلف آزمایشای مکرر...دکترا همه جواب منفی میدن...رز به روز با چشای خودت نابود شدن ذره ذره ی عشقت رو میبینی ... میبینی که چه زجری میکشه
میبینی که نمیتونه مثل بقیه شاد باشه و زندگی کنه . میبینی وضعیت روحیش خرابه یه لحظه گریه میکنه و پست میزنه دقیقه بعدش بهت التماس میکنه که ترکش نکنی.
خب اونموقع شما چه احساسی بهتون دست میده ...وقتی میدونین هیچ کاری ازتون ساخته نیست. کسی هم نیست که به خود شما روحیه بده و بتونیین بهش تکیه کنین.
ببخشید زیادی حرف زدم

جیمز برای چی افسرده شده بود؟ برای چی از نظر روانی به هم ریخته بود؟ برای چی روحیه ش ضعیف بود؟
جیمز از لحاظ روانی دیگه بهم ریخته بوده! دیگه یک آدم سالم نبود!
============================================

به نظرتون میشه بگیم جیمز یه خورده بی اراده بوده؟ منظورم اینه که به جای اینکه در برابر وضعیت روحی خودش مقاومت کنه، راحت ترین راه رو انتخاب میکنه و به زندگی مری پایان میده.
سپیده@
خب مسلما همه به هم میریزن. همه ناراحت میشن. ولی چه خوبه که این وسط بتونی به خودت مسلط باشی و منطقی فکر کنی. نه اینکه از فرط ناراحتی کاری کنی که طبعات بدتری داشته باشه.
جیمز میتونست کاری کنه که مری آخرین روزهای زندگی رو به شادی و آسودگی سپری کنه. مری در هر صورت میمرد. پس اینکه جیمز اونو میکشت یا نه فرقی نمیکرد. مهم اینه که بعدش چه اتفاقی میوفتاد. تو میتونی کاری کنی که اون راحت از این دنیا بره و بعد از مرگش میدونی که لااقل راضی بوده و راحت از این دنیا رفته. ولی اگر بکشیش، احساس گناه لحظه ای رهات نمیکنه و حتی در واقعیت (سایلنت هیلی وجود نداشته باشه) این احساس همیشه اذیتت میکنه. حتی اگر مشغله فکری زیادی داشته باشی، در مواقع تنهایی ناخودآگاه این خاطره میاد سراغت.
======================
تا جایی که می‌دونم داروهای شیمی‌درمانی تا سال ساخت بازی انقدر پیشرفته نبودن که باعث ریزش موها نشن. اما از طرف دیگه بیماری مری جوری هست که نمی تونه نیاز جنسی جیمز رو (که ظاهراً خیلی براش مهمه) رو برطرف کنه. یکی از دلایل دوری جیمز از مری همینه. اینکه روحیه جیمز خراب شده مسلمه.
بچه ها کسی آهنگ وقتی که لیزا میمیره رو داره؟
خودت که سرور اصلی موسیقی‌های سایلنت هیل بودی دادا علی​:d
 
سلام دوستان،
الان داشتم سایلنت هیل۱ را رو PS3 برای بار اول بازی می‌کردم
برای بدست آوردن سکه نقره‌ای یا ماه نقره‌ای چه معمای سختی رو باید حل کنیم. به نظر من این معما (داستان پرندگان) به شدت سخته، اگه کسی‌ انگلیسی‌ زبان مادریش نباشه، یا معمای سخت رو نتونه حل کنه خیلی‌ ضد حال میخوره؛ تمام معّماهای این سری انقدر سخت هستند؟ معّماهای سخت تر هم در راه هست؟ معّماهای رزیدنت اویل سخت بودن اما نه به این حد، الان اولهای بازیم خدا عاقبت و بخیر کنه....
 
سلام دوستان،
الان داشتم سایلنت هیل۱ را رو PS3 برای بار اول بازی می‌کردم
برای بدست آوردن سکه نقره‌ای یا ماه نقره‌ای چه معمای سختی رو باید حل کنیم. به نظر من این معما (داستان پرندگان) به شدت سخته، اگه کسی‌ انگلیسی‌ زبان مادریش نباشه، یا معمای سخت رو نتونه حل کنه خیلی‌ ضد حال میخوره؛ تمام معّماهای این سری انقدر سخت هستند؟ معّماهای سخت تر هم در راه هست؟ معّماهای رزیدنت اویل سخت بودن اما نه به این حد، الان اولهای بازیم خدا عاقبت و بخیر کنه....
کسی که برای اولین بار سری سایلنت هیل رو از شماره اول شروع میکنه، معمای پیانو به نوعی براش تبدیل به نماد معماهای این سری میشه. یادمه اون زمان که دبستان بودم و توسط 2 تا برادر دوقولوی مرموز با این سری آشنا شدم، همه حرف از این معما میزدن و اینکه کسی جلوتر از این نرفته. معما ساده هست. 'داستان پرندگان بی صدا'. شما باید به ترتیبی که پرنده ها وارد میشن، کلید ها رو به صدا در بیاری و در واقع کلیدهایی که صدا ندارن!
معماهای بازی جالب و عالی طراحی شدن. شماره دوم و سوم و DP رو میتونین سختی معماها رو خودتون تعیین کنین.
 
سلام
سلام دوستان،
الان داشتم سایلنت هیل۱ را رو PS3 برای بار اول بازی می‌کردم
برای بدست آوردن سکه نقره‌ای یا ماه نقره‌ای چه معمای سختی رو باید حل کنیم. به نظر من این معما (داستان پرندگان) به شدت سخته، اگه کسی‌ انگلیسی‌ زبان مادریش نباشه، یا معمای سخت رو نتونه حل کنه خیلی‌ ضد حال میخوره؛ تمام معّماهای این سری انقدر سخت هستند؟ معّماهای سخت تر هم در راه هست؟ معّماهای رزیدنت اویل سخت بودن اما نه به این حد، الان اولهای بازیم خدا عاقبت و بخیر کنه....
ورودتون رو به این جمع خوش‌آمد میگم.:welcome:
اون معما یکی از سخت‌ترین و بیادموندنی‌ترین معماهای سری هست. اگه کمک خواستید همین‌جا مطرح کنید تا کمک بشه.
 
من از این داش حمیدمون خیلی خوشم اومده بدجور با پیگیری داره دنبال میکنه و این که به این تاپیک هم اکتفا نمیکنه سایت ها و مطالب گوناگون رو میبینه و از همه مهمتر اینکه نظر خودش رو داره و تابع نیست ! در کل میشه امیدوار به یک فن درست حسابی بود !
=====
من دلم برای Lisa خیلی میسوزه!:( مخصوصاََ او صحنه ای که داره میمیره!:(
واقعاََ توی اون قسمت از هری بدم اومد:|
تنها زمانی که احساس کردم هری هم میتونه بترسه !
این آهنگی که بعدش نواخته میشه هم یک عذاب وجدانی به آدم میداد که نگو ...
سرهرمی‌ها نماد مجازات‌گر هستن. جیمز به خاطر قتل روانه‌ی شهر شده. ولی فقط یک قتل. پس تا قبل از کشتن ادی فقط با یک سرهرمی روبرو میشه. وقتی ادی رو هم می‌کشه سرهرمی دوم اضافه میشه.
تخم‌مرغ کهنه نماد قتل قدیمی جیمز یعنی مری، و تخم‌مرغ تازه نماد قتل تروتازه‌ی جیمز یعنی ادی بید.:d
yani the best TAHLIL ever
جیمز گناهکار بود ولی در نهایت حضورش در شهر باعث شد به اندازه کافی مجازات بشه و باعث شد گناهش پاک بشه هر چند توی شهر برای همیشه موند.
این به کنار که کلا من تو درک مفاهیم مذهبی مثل پاک شدن گناه به خصوص در مورد گرفتن جون یک نفر مشکل دارم ، از دید شهر هم نمیدونم جیمز بخشیده شده باشه به نظرم اصل دعوت از جیمز برای مواجه کردن جیمز با کاری که کرده هست تا برگرده به وجدانش ، حالا شما توی این واتر نمیتونید با وجدانتون کنار بیاید ولی توی Leave میتونید توی ماریا هم کلا دیگه بیخیال وجدان میشید و میرید به سمت بعد حیوانی !
یه سوال هم در این مورد داشتم، به نظرتون جیمز واقعا نمیدونست که زنش رو کشته (مثلا فراموشی گرفته بود) یا کشتن زنش به دست خودش رو انکار میکرد؟
توی شک و انکار بود یعنی کاری کرده بود و اینقدر از این کارش شکه شده بود که ذهنش از به یاد آوردن کاری که کرده بود امتناع میکرد !
خب بیین به عقیده‌ی بنده جیمز می‌تونه واقعاً مری رو نکشته باشه. از وقتی دکتر به جیمز میگه که مری نهایتاً 3 سال زنده می‌مونه، جیمز مری رو بی‌خیال میشه. یعنی تو ذهنش مری رو می‌کشه.
اون نامه ی دومی که مری گذاشته برای جیمز به این معنا هست که جیمز بوده تا لحظه ی مرگ مری ، اون نوار رو هم نمیشه انکار کرد که وجود داشته تاکیدی که ماریا روش داره به این خاطره که چیز مهمی توش قرار داره !
بعد شکی که به جیمز دست میده بعد از دیدن فیلم به نظرم حتمی میکنه که این صحنه رو به یاد آورده !
می دونی چیه، یه چیزی که من خیلی دیر بهش رسیدم ولی الان بهش ایمان پیدا کردم اینه که مری جیمز رو بخشید،
تائید میشه ! ولی اون نامه ای که ما میبینم برای زمانی هست که هنوز مری نمیدونه که جیمز قراره بکشتش ! یعنی شاید اگر بعد از مرگ مری این سوال رو ازش بپرسید که آیا هنوز جیمز رو بخشیدی یا نه حرف دیگه ای بزنه !
فکر میکنید یه آدم تا چه حدی میتونه این همه فشار رو تحمل کنه؟
ببین امیر همه ی حرف هائی که میزنی قبول ولی خب حتی کم آوردن هم نوع داره حد داره ، کشتن هیچ وقت راه حل نیست ! حتی در رفتن از این کار بهتر بود !
یعنی جیمز حتی اینقدر جرات نداشت که به مری بگه که دیگه تحمل این وضع رو نداره و میخواد راه خودش رو جدا کنه ، و با بهانه ی برای خودش هم بهتره این کار رو کرد !
یعنی جیمز رفت تو شهر تا بفهمه که زنش از دستش ناراحت بوده یا نه، نه؟ یعنی خودش میخواست از زبون خود مری بشنوه چون موقع کشتنش دیگه فرصتی نبوده که جواب این سوال رو بگیره نه؟
علی متوجه منظورت نمیشم که یعنی مری ناراحت بوده از این موضوع یا نه !
نه حالا خودمون خیلی انسانهای معصوم و بیگناهی هستیم :biggrin1:
بچه ها ، قتل چیز ساده ای نیست ها !
خب اونموقع شما چه احساسی بهتون دست میده ...وقتی میدونین هیچ کاری ازتون ساخته نیست. کسی هم نیست که به خود شما روحیه بده و بتونیین بهش تکیه کنین.
هر چیزی به جز کشتن طرفم میتونست اتفاق بیفته !
اینکه جیمز به معنای واقعی کلمه انسان ضعیفی بوده مشخصه.
به به برارد وینسنت ولنتاین ! قدم رنجه کردید قربان بعد از مدتها !
خود جیمز هم به این موضوع اقرار میکنه شکی توی این قضیه نیست !
من خودم هم مناسب ترین پایان بازی رو این واتر میدونم کسی مثل جیمز باید بعد از نشون دادن یک ضعف توی کنترل کردن وضعیت مری یک ضعف هم توی کنترل وضعیت بعد از مرگ مری نشون بده !
تمام معّماهای این سری انقدر سخت هستند؟ معّماهای سخت تر هم در راه هست؟
معماهای سری توی شماره های اول و دوم و سوم به خصوص توی شماره ی سه سخت هستند یک سری از معماهای شماره ی سوم در حالت سخت علاوه بر هوش بالا به اطلاعاتی غیر از بازی هم نیاز داره ، شما اگر علاقه دارید به این نوع معماها سیراب خواهید شد !
 
سپیده@
خب مسلما همه به هم میریزن. همه ناراحت میشن. ولی چه خوبه که این وسط بتونی به خودت مسلط باشی و منطقی فکر کنی. نه اینکه از فرط ناراحتی کاری کنی که طبعات بدتری داشته باشه.
جیمز میتونست کاری کنه که مری آخرین روزهای زندگی رو به شادی و آسودگی سپری کنه. مری در هر صورت میمرد. پس اینکه جیمز اونو میکشت یا نه فرقی نمیکرد. مهم اینه که بعدش چه اتفاقی میوفتاد. تو میتونی کاری کنی که اون راحت از این دنیا بره و بعد از مرگش میدونی که لااقل راضی بوده و راحت از این دنیا رفته. ولی اگر بکشیش، احساس گناه لحظه ای رهات نمیکنه و حتی در واقعیت (سایلنت هیلی وجود نداشته باشه) این احساس همیشه اذیتت میکنه. حتی اگر مشغله فکری زیادی داشته باشی، در مواقع تنهایی ناخودآگاه این خاطره میاد سراغت.
======================

خب جیمز از نظر روحی و روانی یه مشکلاتی داشته . سالم نبوده که بیایم بگیم آره منطقی فکر میکنه و یه راه حل درست پیدا میکنه. از اونجا که خودتم بازی کردی این شماره رو و با اخلاق جیمز آشنا هستی.زیاد دور از ذهن نیست جیمز بخواد از سر خودخواهی و یا فکر اینکه با این کار مری رو از این درد و رنج رها میکنه دست به قتلش زده.
 
علی متوجه منظورت نمیشم که یعنی مری ناراحت بوده از این موضوع یا نه !
چجوری بگم اشکان جون. یعنی جیمز خودشو لایق مجازات میدید یا نه؟ شاید مری دوست داشته جیمز این 3 روز آخر رو کنارش باشه و بتونه با آرامش این دنیا رو ترک کنه و نخواد به دست جیمز بمیره.
خب جیمز از نظر روحی و روانی یه مشکلاتی داشته . سالم نبوده که بیایم بگیم آره منطقی فکر میکنه و یه راه حل درست پیدا میکنه. از اونجا که خودتم بازی کردی این شماره رو و با اخلاق جیمز آشنا هستی.زیاد دور از ذهن نیست جیمز بخواد از سر خودخواهی و یا فکر اینکه با این کار مری رو از این درد و رنج رها میکنه دست به قتلش زده.
خب به خاطر همینه که میگم اون موضوعی که امیر مطرح کرد اینجا به درد میخوره. جیمز باید خودش تحت درمان قرار میگرفت. به قول اشکان، راه های دیگه ای هم هست. همیشه نباید اولین چیزی که به ذهنت رسید رو انتخاب کنی.
اینقدر رو باید درک میداشت که وضعیت روحیش خوب نیست

---------- نوشته در 02:22 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 01:41 PM ارسال شده بود ----------

بچه ها یه موضوعی جالبی برام پیش اومد. به این عکس و به چشمای جاشوا نگاه کنین. اشک تو چشماش جمع شده یا من بد دارم میبینم؟

13327729251.jpg


---------- نوشته در 02:39 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 02:22 PM ارسال شده بود ----------

بچه ها اینو حتما ببینید. فوق العاده هست. آهنگ True رو با پیانو میزنه. چقدر سریع و روون اجرا میکنه. واقعا لذت بردم:
Silent Hill 2: "True" + sheet music
 
خداییش عکس رو ببینید چه مرموزه:d
آدم رو یاد این نقاشی های قرون وسطی میندازه.
ولی واقعا اگر این فرشته روی در رو یکی از همین بیماران روانی که توی بیمارستان بستری شده, میدیده, پس چه دلیلی داره که جیمز هم این فرشته رو ببینه؟
ممکنه این هم به قدرت ذهن ارتباط داشته باشه؟ ترکیبی از دنیای ذهنی افراد مختلف...
یه چیزی مثل یادداشت هایی که توی بازی پیدا میکنیم, همونطور که میدونید بیشتر این یادداشت هایی که پیدا میکنیم بازتاب ذهن این افراد هستند, یعنی این که این یادداشت ها وجود فیزیکی ندارند.
شاید این فرشته روی در هم بازتاب ذهن اون بیمار روانی باشه که یه همچین چیزی رو میدیده!

attachment.php

=========================================
@علی صلح وصفا
والا علی زیاد مشخص نیست, ولی به نظر میاد که توی چشماش اشک جمع شده!:d
 

Attachments

  • Lady.jpg
    Lady.jpg
    38.1 KB · مشاهده: 45
سلام
میگن «رطب‌خورده منع رطب چون کند؟»
حالا حکایت ماست. خودم رو میگم.
نظر بنده درباره‌ی جیمز اینه که چه گناهکار باشه چه نباشه، ماها در مقامی نیستیم که قضاوت کنیم.
ماها باید در مورد خودمون قضاوت کنیم.
شخصی با انگشتش جایی رو داره به ما نشون میده. ما به جای اینکه مسیر اشاره‌ی انگشت رو دنبال کنیم تا ببینیم هدفش چیه، داریم نوک انگشت رو نگاه می‌کنیم.
خداییش کدوم یکی از ماها بار اولی که SH2 رو بازی کردیم تو راهروی آخر بیمارستان بعد از دیدن سرهرمی پا به فرار نگذاشتیم. وجداناً کدوم‌یکی‌مون؟ مثلاً‌به ماریا قول دادیم ازش محافظت کنیم. همونطور که به مری قول دادیم. اما به محض اینکه خطری متوجه ماریا (در اینجا سرهرمی که نمادی از بیماری مری هست) شد،‌اون رو تنها گذاشتیم. حتماً میگید: آخرش که چی؟ بلاخره ماریا نمی‌تونست نجات پیدا کنه.
اما این رسمش نبود. رسم چی؟ «وفاداری تا انتها»
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or