بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    42

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست..
  1. نوشته شده توسط Ryūkishi07، مشهور برای رمان‌های تصویری ژاپنی که به معماهای قتل، وحشت روانی و فراطبیعی می‌پردازند.
  2. طراحی موجودات و شخصیت‌ها توسط kera
توسعه‌دهنده: NeoBards Entertainment
ناشر: Konami Digital Entertainment
کارگردان: Al Yang
تهیه‌کننده: Motoi Okamoto
نویسنده: Ryukishi07
طراح: kera
تاریخ انتشار: TBA (مشخص نیست)
پلتفرم‌ها: TBA (مشخص نیست)

wire.png

نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
من خیلی به این بازی امیدوارم تو عکسا که تمام عناصر بازیهای قبلی رو داره داستانش هم خوبه میمونه معماها امیدوارم اعصاب خورد کن باشه که یه حال اساسی به مخمون بده.
 
سلااااااااااااااااااااااااااااااام رفقا...!
چطورید...؟ چه خبر از شهر مه آلودمون که فقط بلده با ذهنامون بازی کنه...؟
کجای بحثید؟ سر چی می حرفید که منم بیام یه ذره اراجیف بگم...
;)
خوبین بچه ها...؟
 
سلااااااااااااااااااااااااااااااام رفقا...!
چطورید...؟ چه خبر از شهر مه آلودمون که فقط بلده با ذهنامون بازی کنه...؟
کجای بحثید؟ سر چی می حرفید که منم بیام یه ذره اراجیف بگم...
;)
خوبین بچه ها...؟
داستان واقعی سایلنت هیل صفحه ی قبل رو بخون به نظر می رسه همه چیز رو از زبان هری از ابتدا نقل کردن ;)
 
سلا بر همه فن های سایلنتی خودم که یکی از یکی دیونه تر سایلنت هیل هستیم ما:d
بیاین یه بحث مشخصی کنیم که از این ور نریم اون ور!
من که نمیتونم روزی رو تصور کنم که به فکر سایلنت هیل نباشم....حتی 1 روز....
 
داستان واقعی سایلنت هیل صفحه ی قبل رو بخون به نظر می رسه همه چیز رو از زبان هری از ابتدا نقل کردن ;)
GRAET

---------- نوشته در 09:03 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 09:02 AM ارسال شده بود ----------

راستی دوستان این هم یه عکس از کالکشن سایلنت هیل من:d
44097228496576054043.jpg
بابا کلکسیونر [3]

---------- نوشته در 09:06 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 09:03 AM ارسال شده بود ----------

معماها امیدوارم اعصاب خورد کن باشه که یه حال اساسی به مخمون بده.
یادمه تو شماره ی 2 و 3 می تونستیم LEVEL معماها رو تعیین کنیم... چه حالی میداد وقتی معماهاش رو میذاشتی رو سخت ترین حالت و بعدش که گیر می کردی کلی خودتو لعنت و نفرین می کردی...
;)

---------- نوشته در 09:07 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 09:06 AM ارسال شده بود ----------

سلا بر همه فن های سایلنتی خودم که یکی از یکی دیونه تر سایلنت هیل هستیم ما:d
بیاین یه بحث مشخصی کنیم که از این ور نریم اون ور!
سلام به روی ماهت... به چشمون سیاهت...
;)
رفیق آخرش نگفتی کی هستی که بچه ها میشناسنت و من نه...

---------- نوشته در 09:17 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 09:07 AM ارسال شده بود ----------

من که نمیتونم روزی رو تصور کنم که به فکر سایلنت هیل نباشم....حتی 1 روز....
خُب راستش من مثل بقیه دوستای این تاپیکم، غرق تو بازی نیستم... "البته فکر می کردم که هستم ولی خُب... ;) "
اما...
روزایی که تا دیروقت سرکار می مونم و وقتی که سرم رو میارم بالا و میبینم کسی تو ساختمونمون نمونده... و فقط منم و اتاق کارم و یه راهروی تاریک پشت در اتاقم...
WOW
باور نمیکنین چه حس و حالی داره... خود SILENT HILL میشه لعنتی. یکی دو بار می خواستم مطرحش کنم... اما یه جورایی بی ربط بود... حالا که این دوستمون گفت یه روز نمیشه به SH فکر نکرد... گفتم عنوانش کنم...
تمام فضاها، راهروها، آسانسور... حتی وقتی که بیشتر از 6 بمونم، در اصلی ساختمون رو قفل می کنن و باید از پارکینگ برم بیرون...
WOWWWWWW
اون دیگه محشره
 
سلام به همه
همين باكس آرتش هزار بار از هوم كامينگ بهتره به نظرم. شما چی فكر می كنيد؟
نه بنده اینطور فکر نمیکنم:d، بازی شاید حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشه(و قطعاً هم داره) ولی به شخصه نمیتونم اینطوری با نسخه قبلی مقایسش کنم:d

سلااااااااااااااااااااااااااااااام رفقا...!
چطورید...؟ چه خبر از شهر مه آلودمون که فقط بلده با ذهنامون بازی کنه...؟
کجای بحثید؟ سر چی می حرفید که منم بیام یه ذره اراجیف بگم...
;)
خوبین بچه ها...؟
سلام لیان جون، نیستی بابا، منم هر موقع میام میبینم کسی نیست، ضد حال میخورم و میرم.:|
خوب یک موضوع مطرح شده راجع به فلسفه وجودیه هیولاها، ولی بهتر این مورد رو از نسخه سوم (و حتی اول) شروع کنیم. شما هم نظرت رو بگو.

یادمه تو شماره ی 2 و 3 می تونستیم LEVEL معماها رو تعیین کنیم... چه حالی میداد وقتی معماهاش رو میذاشتی رو سخت ترین حالت و بعدش که گیر می کردی کلی خودتو لعنت و نفرین می کردی...
;)
اِ ... پس این حس رو تو هم داشتی لیان جون!:d خیال می‌کردم فقط خودم اینجوریم!

روزایی که تا دیروقت سرکار می مونم و وقتی که سرم رو میارم بالا و میبینم کسی تو ساختمونمون نمونده... و فقط منم و اتاق کارم و یه راهروی تاریک پشت در اتاقم...
WOW
باور نمیکنین چه حس و حالی داره... خود SILENT HILL میشه لعنتی. یکی دو بار می خواستم مطرحش کنم... اما یه جورایی بی ربط بود... حالا که این دوستمون گفت یه روز نمیشه به SH فکر نکرد... گفتم عنوانش کنم...
تمام فضاها، راهروها، آسانسور... حتی وقتی که بیشتر از 6 بمونم، در اصلی ساختمون رو قفل می کنن و باید از پارکینگ برم بیرون...
WOWWWWWW
اون دیگه محشره
لیان جون من وقتی میخوام با آخرین قطار مترو برگردم همچین حسی دارم! اگر بتونم یک بار عکس میگذارم، لامصب خود سایلنت هیله:d، پرنده پر نیمزنه! هر آن فکر میکنی هیتر از راهروی بغلی میزنه بیرون:d
 
آخرین ویرایش:
من منم دیگه!:d...شاید بخاطر اینکه توی هتل جنوب اشفیلد بودم منو میشناسن...
ولی جدی بجز اقا علی(بلک تیر) قبل از این کسی منو نمیشناخت
آهان.. از اون لحاظ...
;)
به هر حال...
I'm always happy with making new friends

---------- نوشته در 12:06 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 12:03 PM ارسال شده بود ----------

نه بنده اینطور فکر نمیکنم:d، بازی شاید حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشه(و قطعاً هم داره) ولی به شخصه نمیتونم اینطوری با نسخه قبلی مقایسش کنم:d
شدیداً موافقت میشه... من با Homecoming خیلی حال کردم... مثلاً تاریخچه ی شهر SH رو تو همین شماره گفتنا... کلاً من که بسیار لذت بردم از این شمارشم...

---------- نوشته در 12:09 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 12:06 PM ارسال شده بود ----------

سلام لیان جون، نیستی بابا، منم هر موقع میام میبینم کسی نیست، ضد حال میخورم و میرم.:|
خوب یک موضوع مطرح شده راجع به فلسفه وجودیه هیولاها، ولی بهتر این مورد رو از نسخه سوم (و حتی اول) شروع کنیم. شما هم نظرت رو بگو.
سلام سلام... آقایی...
آخه من که قبلاً نظرم رو گفتم... زیاد مورد استقبال قرار نگرفت...
فکر کنم باید برم دوباره SH2 رو بازی کنم ببینم کجاش خونده بودم که هیولاهای داخل بازی همون تجسم گناهان افرادند... اگه اینو بشه قبول کرد... خُب میشه کلی راجع به وجودیت و اشکال مختلف هیولاها برای افراد مختلف صحبت کرد...

---------- نوشته در 12:12 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 12:09 PM ارسال شده بود ----------

لیان جون من وقتی میخوام با آخرین قطار مترو برگردم همچین حسی دارم! اگر بتونم یک بار عکس میگذارم، لامصب خود سایلنت هیله:d، پرنده پر نیمزنه! هر آن فکر میکنی هیتر از راهروی بغلی میزنه بیرون:d
اوخ اوخ علی... نگو...
مترو رو یادم نبود... باز خوبه تو احساس می کنی Heather کنارته... من که فقط سروصداهای مختلف می شنوم و موجودات جهنمیش رو تصور می کنم...
و .... و....
و برام واقعیت هم داره. باور کن...
می دونم الان می گی خُل شدم... ولی جداً من توی دنیای خودم میبینمشون اینارو ها... باور کن...
;)
I LOVE GAMES, I LOVE FANTASY & VIRTUAL WORLD
اوه اوه... جو گرفت منو دوباره... اونم شدید...
 
سلام سلام... آقایی...
آخه من که قبلاً نظرم رو گفتم... زیاد مورد استقبال قرار نگرفت...
فکر کنم باید برم دوباره SH2 رو بازی کنم ببینم کجاش خونده بودم که هیولاهای داخل بازی همون تجسم گناهان افرادند... اگه اینو بشه قبول کرد... خُب میشه کلی راجع به وجودیت و اشکال مختلف هیولاها برای افراد مختلف صحبت کرد...
نه این این نظریه اصلاً جامع نیست و خیلی نقص داره، شاید فقط بشه با این نظریه وجود هیولاها رو تو نسخه دوم توجیه کرد که باز هم شامل نواقصی میشه. چندتا پست قبل رو مطالعه کن، مسعود نظریه‌ی کامل تر و قابل قبول تری رو مطرح کرده که البته منطقی هم هست. اینکه بگیم هیولاها صرفاً تجسم گناهانه اصلاً درست نیست، البته این هیولاها زاده ذهن هستند ولی اینکه زاده ذهن چه کسی خودش جای بحث داره، و همین طور سؤال دیگه‌ای مطرح میشه که علت شکل گیری این تصورات در ذهن شخص مورد نظر چی بوده؟!( به مثالی که مسعود جان زد توجه کن)


اوه اوه... جو گرفت منو دوباره... اونم شدید...
موافقم :d
 
نه این این نظریه اصلاً جامع نیست و خیلی نقص داره، شاید فقط بشه با این نظریه وجود هیولاها رو تو نسخه دوم توجیه کرد که باز هم شامل نواقصی میشه. چندتا پست قبل رو مطالعه کن، مسعود نظریه‌ی کامل تر و قابل قبول تری رو مطرح کرده که البته منطقی هم هست. اینکه بگیم هیولاها صرفاً تجسم گناهانه اصلاً درست نیست، البته این هیولاها زاده ذهن هستند ولی اینکه زاده ذهن چه کسی خودش جای بحث داره، و همین طور سؤال دیگه‌ای مطرح میشه که علت شکل گیری این تصورات در ذهن شخص مورد نظر چی بوده؟!( به مثالی که مسعود جان زد توجه کن)

ای کاش شماره ی پُست رو می گفتی... به هر حال...
خُب من هم نمی گم که اون فرضیه ای که من گفتم... یه چیزه قطعیه...

در مورد اینکه می گی زاده ی ذهن چه کسی... خُب من منظورم خود شخص قابل بازی بود... می دونی، تا الان تو هیچ کدوم از شماره ها با دو کاراکتر مختلف بازی نکردیم که ببینیم آیا هیولاهای یکسانی رو می بینند یا نه... ولی به غیر از یکی دوتا از هیولاهای پایه ثابت این بازی، بقیه هیولاها فرق می کرد...
Harry تو شماره یک با Samael روبرو میشه....
James با Pyramid Head سر و کله میزد...
Heather با Claudia و خدای درونش...
Henry با Walter
Alex با اون عنکبوته... کی بود اون راستی... یادم رفته...

در ضمن اون خورده هیولاهای تق و لق هم برای هر کدوم از کاراکترا فرق می کرد... این نشون میده که هر کدوم از کاراکترا بنابر گناه یا حالا نگیم گناه ولی به نوعی با چیزی روبرو می شدند که بیشتر در خور ذهنیت و یا روحیات یا تخیلات و یا حتی مجازاتشون بوده... مجازات گناهاشون...

به نظر من اگر هم قراره بحثی بشه، در ابتدا باید دشمن های پایه ثابت سری SH رو بررسی کنیم...
مثل پرستارها یا سگ ها...
 
ای کاش شماره ی پُست رو می گفتی
#4134

در مورد اینکه می گی زاده ی ذهن چه کسی... خُب من منظورم خود شخص قابل بازی بود...
خوب منظورم اینه که مثلاً هیولاهایی رو که تو قسمت سوم میبینیم، زاده ذهن هیتر هست یا کلودیا و یا هر دو؟!! طبق نظریه مسعود جان، کاراکتر اصلی(قربانی) با دنیایی در ارتباط هست که زاده ذهن شخص دیگه‌ای هست(سازنده)، در واقع شخصیت اول با جورچینی رو به رو میشه که شخص دیگه‌ای براش درست کرده. این جورچین هم به وسیله شهر درست شده.(به قول مسعود اینجا شهر فقط نقش یک انجین رو داره.) مثلاً تو نسخه سوم هیتر درون دنیای ذهنی کلودیا قرار میگیره و کلودیا برای هیتر قطعات پازل رو کنار هم گذاشته. و منظورم از مطرح کردن این بحث اینه که، آیا هیولاها زاده ذهن creator (کلودیا) هستند یا زاده ذهن sacrifice (هیتر) و یا هر دو؟! [/QUOTE]

می دونی، تا الان تو هیچ کدوم از شماره ها با دو کاراکتر مختلف بازی نکردیم که ببینیم آیا هیولاهای یکسانی رو می بینند یا نه... ولی به غیر از یکی دوتا از هیولاهای پایه ثابت این بازی، بقیه هیولاها فرق می کرد...
Harry تو شماره یک با Samael روبرو میشه....
James با Pyramid Head سر و کله میزد...
Heather با Claudia و خدای درونش...
Henry با Walter
Alex با اون عنکبوته... کی بود اون راستی... یادم رفته...
در مورد بازی با دو کاراکتر توی یک نسخه: خوب تو نسخه دوم می‌شد تو سناریوی Born From A Wish با ماریا بازی کنیم که البته تو این مورد بازهم همون هیولاهایی رو میبینیم که با جیمز دیده بودیم.
maria_sets_out_after_james.jpg

البته منظور من از دو شخصیت اینی نبود که شما میگی! همون سازنده و قربانی منظورم بود.

این مواردی که ذکر کردی خیلی کلی هست، و هر مورد با مورد دیگه تفاوت داره. لیان جان تو نام هیولاها و شخصیت‌های اصلی رو کنار هم آوردی که از نظر من درست نیست.
بهتره سازنده‌ها و قربانی‌ها رو تو هر شماره اینجوری طبقه بندی کنیم:
نسخه اول: سازنده: آلسا / قربانی: هری میسن(البته فقط هری قربانی دنیای ذهنی آلسا نبود ... )
نسخه دوم: سازنده: مری / قربانی: جیمز ساندرلند (ادی! ، آنجلا! ، ماریا!)
نسخه سوم: سازنده: کلودیا ولف / قربانی: هیتر میسن (داگلاس کرتلند!)
نسخه چهارم: سازنده: والتر سالیوان / قربانی: هنری تانشند، آیلین گالوین (!Too Many)
نسخه HC: سازنده:؟؟(ابهام بزرگی که تو نسخه پنجم وجود داره!) / قربانی: الکس شپرد.
نسخه Origins: سازنده: آلسا (؟) / قربانی: تراویس

در ضمن اون خورده هیولاهای تق و لق هم برای هر کدوم از کاراکترا فرق می کرد... این نشون میده که هر کدوم از کاراکترا بنابر گناه یا حالا نگیم گناه ولی به نوعی با چیزی روبرو می شدند که بیشتر در خور ذهنیت و یا روحیات یا تخیلات و یا حتی مجازاتشون بوده... مجازات گناهاشون...
به نظر من اگر هم قراره بحثی بشه، در ابتدا باید دشمن های پایه ثابت سری SH رو بررسی کنیم...
مثل پرستارها یا سگ ها...
خوب حالا رسیدیم سر اصل مطلب! بحث اصلی سر وجود این هیولاهاست! فلسفه وجودیشون چیه؟! فلسفه شمایلشون چی؟ کلاً کلمه گناه رو دورش خط بکش لیان جان! این فقط یک مورد قابل بررسیه و نمیتونه یک نظریه باشه!

حتی دلیل وجود سگ‌ها و پرستارها هم در هر شماره باید جدا بحث بشه.

به عنوان مثال نسخه اول:
سگ‌ها: فلسفه وجودی: زاده ذهن آلسا - دلیل: خوب میدونیم که آلسا از سگ‌ها بیزار بود پس همیشه تو وجودش این تنفر موج میزد، وجود سگ‌ها در نسخه اول به واسطه این قضیه توجیه میشه، سگ‌ها زاده ذهن آلسا برای عذاب قربانی هست. و اما شمایل سگ: شاید آلسا تو کابوس‌هاش شمایل سگ رو اینجوری میدید! شاید هم این کابوسی برای هری بود و شکل و شمایل سگ‌ها زاده ذهن هری بوده!
SilentHill1_Worm_Dog.jpg
SilentHill1_Dogg.jpg

پرستارها: خوب بدیهیه که آلسا از وجود تمامی پرستارها متنفر بود، تمامی پرستارها بخصوص لیزا در برابر وضعیت اسف بار آلسا احساس ترحم می‌کردند، و این موضوع آلسا رو زجر می‌داد. تو ذهنش همیشه چهره بدی از پرستارها داشت، برای همین تو دنیای ساختگیش آنها رو شبیه به عروسک‌های خیمه شب بازی فرض می‌کرد که هیچ اختیاری از خودشون ندارند و وجودشون بسیار منفور هست:
SilentHill1_Nurse.jpg

دوست دارم توی یک بحث با مشارکت بچه‌ها، تو هر نسخه‌ای وجود هیولاها رو در کنار شخصیت‌های اصلی تحلیل کنیم.
 
آخرین ویرایش:
در مورد بازی با دو کاراکتر توی یک نسخه: خوب تو نسخه دوم می‌شد تو سناریوی Born From A Wish با ماریا بازی کنیم که البته تو این مورد بازهم همون هیولاهایی رو میبینیم که با جیمز دیده بودیم.
maria_sets_out_after_james.jpg
اِهِین... اِهِین...
اینو یادم نبود... حالا که اینو گفتی یه سوال برام پیش اومد...
اون آقاهه که با Maria از پشت در صحبت می کرد... ببینم دکتر Kuffman نبود...؟

---------- نوشته در 03:54 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 03:51 PM ارسال شده بود ----------

این مواردی که ذکر کردی خیلی کلی هست، و هر مورد با مورد دیگه تفاوت داره. لیان جان تو نام هیولاها و شخصیت‌های اصلی رو کنار هم آوردی که از نظر من درست نیست.
بهتره سازنده‌ها و قربانی‌ها رو تو هر شماره اینجوری طبقه بندی کنیم:
نسخه اول: سازنده: آلسا / قربانی: هری میسن(البته فقط هری قربانی دنیای ذهنی آلسا نبود ... )
نسخه دوم: سازنده: مری / قربانی: جیمز ساندرلند (ادی! ، آنجلا! ، ماریا!)
نسخه سوم: سازنده: کلودیا ولف / قربانی: هیتر میسن (داگلاس کرتلند!)
نسخه چهارم: سازنده: والتر سالیوان / قربانی: هنری تانشند، آیلین گالوین (!Too Many)
نسخه HC: سازنده:؟؟(ابهام بزرگی که تو نسخه پنجم وجود داره!) / قربانی: الکس شپرد.
نسخه Origins: سازنده: آلسا (؟) / قربانی: تراویس
توضیحت خیلی زیبا و جامع بود علی... اما من کلاً با این فرضیه مشکل دارم... حتی با نظر مسعود هم موافق نیستم... نه این اشخاصی که تو گفتی سازنده هستن و نه شهر به قول مسعود یه انجین هستش...
شهر Silent Hill عهده دار تمام نقش هاست این وسط... این شهره که همه چیز به هم وصل می کنه و مثل حلقه های زنجیر همه رو به هم مرتبط می کنه...
راجع به این قضیه کلی میشه صحبت کرد...

---------- نوشته در 03:55 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 03:54 PM ارسال شده بود ----------

سگ‌ها: فلسفه وجودی: زاده ذهن آلسا - دلیل: خوب میدونیم که آلسا از سگ‌ها بیزار بود پس همیشه تو وجودش این تنفر موج میزد
اینو از کجای بازی فهمیدی...؟

---------- نوشته در 03:56 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 03:55 PM ارسال شده بود ----------

دوست دارم توی یک بحث با مشارکت بچه‌ها، تو هر نسخه‌ای وجود هیولاها رو در کنار شخصیت‌های اصلی تحلیل کنیم.
شدید هستم...
 
دوستان شرمنده اسپم میدم
دیروز یه بلاگ دیدم در مورد رنگی کردن تصاویر Negativ با پلک زدن.بر آن شدم که یکدونه تصویر Negativ بسازم و شما با پلک زدن رنگیش کنید.عکس SH4 هستش
اینم آدرس بلاگ http://forum.bazicenter.com/blogs/blog3236/
موارد مورد نیاز: یه جفت چشم- عکس نگاتیو-یک دیوار سفید
روی نقاط رنگی روی بینی در عکس تمرکز کنید، تا ۳۰ بشمارید، حالا به دیوار یا سقف سفید رنگ یا هر جایی که سفید یکدست باشد نگاه کنید و شروع به پلک زدن کنید.:d
11304836855693996024.jpg
 
اِهِین... اِهِین...
اینو یادم نبود... حالا که اینو گفتی یه سوال برام پیش اومد...
اون آقاهه که با Maria از پشت در صحبت می کرد... ببینم دکتر Kuffman نبود...؟

ایشون (یک توهم خالص) به نام ارنست بالدوین، مشخصات کاملش رو برات میگذارم:

10451202899549287152.jpg


توضیحت خیلی زیبا و جامع بود علی... اما من کلاً با این فرضیه مشکل دارم... حتی با نظر مسعود هم موافق نیستم... نه این اشخاصی که تو گفتی سازنده هستن و نه شهر به قول مسعود یه انجین هستش...
شهر Silent Hill عهده دار تمام نقش هاست این وسط... این شهره که همه چیز به هم وصل می کنه و مثل حلقه های زنجیر همه رو به هم مرتبط می کنه...
راجع به این قضیه کلی میشه صحبت کرد...
خوب حالا لیان جان به نظرت میشه یک بازی رو بدون موتور پایه پیاده ساز کرد؟ نه مسلماً سایلنت هیل نقش پررنگی رو این وسط داره ولی فقط یک واسطه هست و در ادامه یک بازی به وسیله طراح به وجود میاد، ولی به نظرت خود موتور پایه میتونه طراح یک بازی باشه؟

اینو از کجای بازی فهمیدی...؟
با استناد بر LM.

میگم لیان جان فکر کنم فقط خودم و خودت اینجا بحث میکنیم، بقیه کجان خدا میدونه! عجیبه نه؟ امیدوارم هر کجا هستند سایلنت هیل نباشند:-s:d


---------- نوشته در 04:34 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 04:31 PM ارسال شده بود ----------

دوستان شرمنده اسپم میدم
به به امیر آقا بالاخره یکی دیگه هم به جمع اضافه شد.
چه چیز جالبناکیه اینی که گذاشتی! جلل خالق:-o:d
 
داستان واقعی سایلنت هیل

من اومدم و براتون یه قسمت جدید آوردم >:d<
آخرین امتحانم رو دادم و الان دیگه دربست در خدمت شهر و شهروندهای عزیزم هستم
قسمت دوم
صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم به سرعت به اتاق شریل رفتم. اون اونجا نبود. وحشت زده نشدم چون می تونستم صدای پاش رو که در حال پایین رفتن از پله ها بود، بشنوم. از پله ها پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم شریل برام صبحانه آماده کرده بود. وقتی چشمش به من افتاد با لحن کودکانه ای گفت:"دوستت دارم بابا" و من هم با لبخند پاسخ دادم:" می دونم که داری ...خب می خوام در مورد اونجایی باهات صحبت کنم که همیشه حرفش رو می زنی ...جایی که همیشه تو رویاهات خوابش رو می بینی..سایلنت هیل"

شریل با سرخوردگی به من نگاه کرد و سپس سر میز ناهارخوری نشست . من هم رو به روی اون سر میز نشستم. با هم صبحانه رو خوردیم و من به اون گفتم:"خیلی خب حالا برو و آماده شو، می خوام تو رو جایی ببرم" او پاسخ داد:"چشم بابایی ، من می رم و کفشام رو می پوشم ، بعدش با هم می ریم فقط ...میشه دفتر نقاشیم رو هم بیارم؟" من پاسخ دادم"البته که می تونی ملوسکم، تو هر چی که دوست داری می تونی با خودت بیاری" سپس شریل رفت و کفشهایش را پوشید خیلی زودتر از اونی که متوجه بشیم بیرون از خونه بودیم و من در حال قفل کردن در ورودی.

سپس در حالیکه دست شریل رو گرفته بودم به سمت بیشه ی پشت خانه حرکت کردیم.
به نیمه ی راه که رسیدیم شریل شروع به آواز خوندن کرد. اون یه آهنگ کودکانه رو زیر لب زمزمه می کرد ، شاید نوعی سرود بود که بچه ها تو پرورشگاه می خونند. دستش رو محکم گرفته بودم اینطوری نمی تونست ازم جدا بشه . هنوز مطمئن نبودم که در این اطراف آبشاری هست یا نه. بالاخره صدای ریزش آب رو شنیدم . درست همونطوری که توی خوابم شنیده بودم. قدمهام رو آهسته تر کردم ، دست شریل رو با تموم قدرتم گرفته بودم. اون هم با شنیدن صدای آبشار ساکت شد...دیگه آواز نمی خوند در عوض صداهای عجیبی از خودش در می آورد. صداهایی که توی روحم نفوذ می کرد و اونو از درون می سوزوند. می دونستم که یه اتفاقی داره می افته چون اون درست مثل بعضی اوقات که رفتارهای عجیبی رو از خودش نشون می داد رفتار می کرد.

از جنگل بیرون اومدیم به افق نگاه کردم ، منظره ی زیبایی بود آسمان آبی و هوای مطبوع ، همه چیز زندگی بخش بود. تک درخت بزرگی که تنه ی قطوری داشت روی تپه ی کوچکی ، نه چندان دور، خودنمایی می کرد آبشار کوچکی هم در آن نزدیکی بود ولی نه آنقدر دهشتناک بلکه زیبا و آرامش بخش و ارتفاع آن به سختی به 25 فیت می رسید.
حالا می تونستم شریل رو به راحتی رها کنم تا هر چقدر دوست داره توی آب بازی کنه. هر لحظه نگاهم رو ازش بر نمی داشتم . کتابی رو از کیفم در آوردم و شروع به خوندن اون کردم ولی هنوز هم حواسم به رفتار و حرکات شریل بود.

یک ساعتی گذشت شریل که خسته شده بود کنارم نشست و کم کم در حالیکه به پهلویم تکیه داده بود خوابش برد. من می خواستم که اون بیدار بشه تا بتونیم در مورد اون مسئله با هم صحبت کنیم. سرش رو به آرامی تکان دادم . چشماش کم کم باز شد. خمیازه ای کشید و من فورا پرسیدم"حالا آماده ای تا باهم به اون مکان خاص بریم؟" او بله کوتاهی گفت، وسایلمون رو جمع کردیم و به طرف خونه بازگشتیم. خونه رو برای آخرین بار از هر نظر چک کردم دستشویی کوتاهی رفتم و سوار ماشین شدم. شریل هم روی صندلی عقب نشست . به طرف جاده حرکت کردیم و به سمت سایلنت هیل رهسپار شدیم.

من از این به بعد هر قسمت از داستان رو به دو قسمت تقسیم می کنم و هر شب ساعت 9:30 می زارم >:d
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or