بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    54

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

در ژاپن دهه ۱۹۶۰، نوجوانی به نام شیمیزو هیناکو در شهر کوچک و دورافتاده ابیسوگااوکا زندگی می‌کند، شهری که در گذرگاهی کوهستانی پنهان شده است. زندگی او چیزی جز روزمرگی‌های یک نوجوان معمولی نیست و روزهایش بدون اتفاقی ویژه سپری می‌شود.
تا آنکه مهی غلیظ بر ابیسوگااوکا فرومی‌نشیند و همه آنچه هیناکو می‌شناسد، در هم فرو می‌پاشد. خانه‌ای که زمانی برایش آشنا بود، حال به مکانی پر از تهدیدی ناشناخته تبدیل شده، خیابان‌های شهر خالی از سکنه‌اند، و آنچه در دل این مه می‌خزد، چیزی جز وحشتی ناملموس نیست.
اکنون، هیناکو باید از میان مسیرهای پیچ‌درپیچ ابیسوگااوکا عبور کند، معماها را حل کرده و برای زنده ماندن بجنگد. تلاشی برای رسیدن به تصمیمی که گریز از آن ممکن نیست. تلاشی برای پایان دادن به چیزی که باید نابود شود.
آیا او زیبایی و ظرافت را برمی‌گزیند؟ یا مسیرش او را به ورطه جنون و وحشت خواهد کشاند؟
داستانی از تصمیم‌هایی ناممکن، از زیبایی در دل وحشت، و وحشتی که از زیبایی زاده می‌شود.
======
شخصیت ها
Shimizu Hinako (شیمیزو هیناکو)
shimizu_hinako-.png
شخصیت اصلی بازی.
دختری نوجوان که زیر فشار انتظارات دوستان، خانواده و جامعه گرفتار شده است. او در کودکی شاد و پرانرژی بود، اما با گذر زمان به فردی آرام و محتاط‌تر تبدیل شده و اکنون به‌ندرت لبخند می‌زند.
======​
  1. نویسنده این اثر ریوکیشی۰۷ است، نویسنده‌ی نام‌آشنای رمان‌های تصویری ژاپنی که آثارش اغلب بر محور معماهای قتل، وحشت روان‌شناختی و عناصر فراطبیعی می‌چرخند.
  2. Kera طراحی موجودات و شخصیت‌های بازی را بر عهده داشته است.
  3. محل وقوع داستان، شهر خیالی ابیسوگااوکا (Ebisugaoka)، برگرفته از مکانی واقعی به نام کانایاما (Kanayama) در شهر گرو، واقع در استان گیفو (Gifu) است.
  4. دنیای دیگر در این بازی با نام معبد تاریک (Dark Shrine) شناخته می‌شود.
  5. موسیقی متن بازی توسط تیمی متشکل از دو آهنگساز ساخته شده است. موسیقی دنیای مه‌آلود (Fog World) توسط آکیرا یامائوکا، آهنگساز قدیمی این مجموعه، ساخته شده است، در حالی که کنسوکه ایناگه، کهنه‌کار صنعت موسیقی، مسئول موسیقی دنیای دیگر (Otherworld) است. علاوه بر این، آهنگسازان dai و xaki، که در دیگر آثار ریوکیشی۰۷ نیز نقش داشته‌اند، در برخی صحنه‌های خاص همکاری کرده‌اند.
  6. Silent Hill f نخستین بازی در این مجموعه است که در ژاپن رتبه‌بندی CERO:Z (مخصوص افراد ۱۸ سال به بالا) را دریافت کرده است.
=======
Staff Comments
ریوکیشی۰۷ - نویسنده‌ داستان:
«تا به امروز، هنوز احساسی را که هنگام نخستین مواجهه‌ام با جو خفقان‌آور و سرکوبگر سایلنت هیل داشتم، به خاطر می‌آورم. این حس همچنان مرا عمیقاً تسخیر کرده و به‌شدت مجذوبم می‌کند. افتخار بزرگی است که در مجموعه‌ای دخیل باشم که این‌همه خاطره از آن دارم. من تمام تلاش و توانم را در این داستان به کار گرفته‌ام، آن‌قدر که حتی اگر این آخرین چیزی باشد که می‌نویسم، برایم اهمیتی ندارد. برای من، مجموعه‌ی سایلنت هیل تنها یک مجموعه‌ی داستانی نیست؛ بلکه رسانه‌ای است—راهی شگفت‌انگیز و خارق‌العاده برای کاوش و تجربه‌ی قلب و ذهن انسان. امیدوارم که بازیکنان نیز بتوانند آن را به همین شکل درک و تحسین کنند. و به تمامی دوستانمان در آن سوی مرزها، امیدوارم از تجربه‌ی سایلنت هیل در فضایی متفاوت، جایی همچون ژاپن، لذت ببرید.»

Kera - طراح موجودات و شخصیت‌ها:
«من عاشق مجموعه سایلنت هیل هستم و این سری تأثیر بزرگی بر من داشته است. به‌ویژه، همیشه سایلنت هیل ۲ را به خاطر می‌آورم—پیام‌های روی دیوارها، موسیقی، و طراحی هیولاها. بنابراین، وقتی نوبت به سایلنت هیل f رسید و قرار شد فضای بازی را به ژاپن منتقل کنیم، باید چیزی خلق می‌کردیم که اندکی متفاوت به نظر برسد، و من واقعاً باید درباره‌ی چگونگی انتقال آن احساس فکر می‌کردم. طراحی هیولاها سخت‌ترین بخش کار بود. من باید همه‌ی آنچه پیش‌تر در سایلنت هیل آمده بود را در نظر می‌گرفتم و راهی می‌یافتم تا این بازی را به مسیری متفاوت ببرم، بدون اینکه جوهره‌ی سایلنت هیل را از دست بدهد. شاید این بار با همان مناظر خون‌آلود و زنگ‌زده روبه‌رو نباشید، اما صمیمانه امیدوارم از دیدگاه ما و جهانی که خلق کرده‌ایم، لذت ببرید.»

=======​
توسعه‌دهنده: NeoBards Entertainment
ناشر: Konami Digital Entertainment
کارگردان: Al Yang
تهیه‌کننده: Motoi Okamoto
نویسنده: Ryukishi07
طراح: kera
تاریخ انتشار: TBA (مشخص نیست)
پلتفرم‌ها: PC. PS5. Xbox Series X/S
سیستم مورد نیاز:
system.jpg

wire.png

نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,612
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 173
آخرین ویرایش:
همین الان توی نسخه PC سایلنت هیل 2 با بار اول بازی،اره برقی رو گرفتم!:biggrin1:
نسخه ی اصلی هستید یا کالکشن چون توی نسخه ی اصلی نشنیدم همچین چیزی اتفاق بیفته ، اگر بشه احتمالا باگ هست !
والبته این یکی یه چیزی تو مایه های سایلنت هیل 1 و 2 !!!!
اوه اوه ،این اولش شدید میبره آدم رو تو فضای اینترو ، ولی بعدش خراب میکنه ، اصلا صدا فضا رو داغون میکنه !

پ.ن : منتظر یه سورپرایز تو تاپیک باشید !
 
سلامی دوباره...

سلامی دوباره به همه ی دوستانی که اینجا گرد هم آمده اند...


فکر کنم آخرین باری که مطلبی در اینجا گذاشتم، تقریبا 4 سال پیش (سال 2009) بودش !


از اونموقع تا حالا فرصت نکرده بودم دنبال کاری رو بگیرم که آغاز کرده بودیم و راستشو بخواین کم کم داشت یادم رفته بود که بازی سنتری هست، Silent Hill Game Community یی هست، و بروبکسی هستن که توش مطلب میگذارن ! حالا میشه بهش گفت مشغله زیاد (بهانه همیشگی من !) یا نامردی !


ولی حقیقت اینه که هیچوقت نمیتونم از یاد ببرم جامعه ای رو که تاپیکش در فروم جزو کم بازدید ترینها قرار داشت و اکثر افراد حوصله ای برای دیدنش خرج نمیکردن... حالا که نگاه بهش میندازی، میبینی که جزو فعالترین Community های سایت شده و مطالب و محتواش قابل اتکا و اعتماد هستند... همه ی اینها رو مدیون زحمات کسانی هستیم که تا اینجاش موندن...


راستشو بخواین اشکان بود که با دادن ایمیلی خاطرات گذشته رو در من زنده کرد و یادم انداخت که اینجا هنوز Comrade هایی هستند که با ما سر بازی مورد علاقه شون، هم عقیده ن !با اینکه اینجا نبودم، ولی یه طورایی این احساس رو دارم که این تاپیک از حد یه سری بازی ویدئویی فراتر رفته و جایی هستش برای بازگشت ما و دوباره پیدا کردن همدیگر ! (دیگه نمیتونین منو از منبر بکشین پایین ! من که میرم روی منبر تا شر و ور هام تموم نشه، پایین نمیام !)


حالا که بعد از تقریبا 4 سال برگشتم و دارم باهاتون صحبت میکنم دوست دارم چیزی رو بهش اشاره کنم... چیزی که خیلی از شماها هم در ذهنتون داشتید و یا دارید...


دوست دارم به "فرهنگ خلق کردن" اشاره کنم... ما در این سالها یاد گرفتیم که بازی کنیم، لذت ببریم، دوباره بازی کنیم، چیزهای جدید کشف کنیم و لذت برده شده رو تکرار کنیم. بعضی از ما در وسط این سیکل تقریبا بی انتها سرعتشون خیلی زیاد شد و به جایی رسید که یه دفعه گریز از مرکز کشیدشون بیرون ! اونها به این نتیجه رسیدند که تجربه چیزی که بتونن خودشون خلقش کنند، خیلی بیشتر از تجربه کردن چیزی هستش که دیگران برای اونها خلقش کرده بودند (با اینکه هنوز همینم حال میده !)


براتون سختش نکنم ! ترجمه ی Lost Memories جزو اولین تلاشهای من برای خلق چیزی بود که بتونه تجربه ای رو برای دیگران شیرینتر کنه... شکر خدا چیز بدی هم نشدش... بخصوص با کمک تک تک شما عزیزان... چیزی که میخوام بگم اینه که ما به جایی رسیدیم که میتونیم خلق کنیم... ما Nerd ها سالها وقتمون رو به بازی کردن گذروندیم و این وسط بغیر از لذت بردن، چیزهای دیگری نیز به دست آوردیم : ما یاد گرفتیم که چه داستانی به یه بازی قوت میبخشه و چه داستانی بازی رو خسته کننده میکنه...


سری Silent Hill هیچوقت به خاطر Gameplay فوق قویش معروف نشد ولی همیشه عنصری رو داشت که ما رو با خود جلو میبرد...ما یاد گرفتیم که چه چیزهایی میتونن ترس، شادی، غم و یا ذلت رو به بازیباز وارد کنه... موسیقی زیبای همراه با پیانو پس از مرگ عزیزترین فرد Heather و یا نامه ای که بالاخره در پایان بازی به طور کامل خونده میشه و احساساتی که درش هست... In My Restless Dreams, I See That Town...


ما خیلی چیزها رو یاد گرفتیم... و به نظر من وقتش رسیده که از مصرف گرایی به سمت تولید گرایی قدم برداریم (نطق اول سال نو نیستشا ! فقط من جو گیر شدم !)


صنعت بازی کشور ما هنوزم داره تاتی تاتی به سمت جلو میره... از نظر Technical قدمهای خوبی رو به خاطر استفاده درست از Framework های آماده برداشته (که صد البته کامل نیست...)، ولی برای اینکه بتونه به اونور آب بره و پیام ما و فرهنگ ما رو به دیگران برسونه (فکر کنم همه مون قبول داریم که بازیهای ویدئویی جزو بهترین Medium های فرهنگی هستند) نیاز به داستان سرایی و فرهنگ سرایی قوی داره...


ما چه بعنوان افرادی که خودشون رو از تشیع میدونند و یا حتی کسانی که باهاش سنخیتی ندارند، همگی فرهنگ آزادگی و سر تسلیم فرود نیاوردن رو در کنه وجودمون داریم... ما سختیهای زیادی رو در این راه تحمل کردیم و هنوزم داریم تحمل میکنیم... از جنگها و غصبها و ظلمها گرفته، تا رها شدن توسط اکثر سیستمها در جامعه بین المللی و انواع و اقسام تحریمهایی که همگی میدونیم بی جا هستند...


اگر سیستم فعلیمون همینطوری به مصرف گرایی محصولات فرهنگی خارجی (از جمله بازیهای ویدئویی) متصل باشه، پس کی میتونیم چیزی تولید کنیم که به همون اندازه ای که محصولات اونها روی ما تاثیر گذاشت، روی اونها نیز تاثیر بگذاره ؟ ما داستانهای پر ارزش زیادی از فداکاری، ایثار، از خودگذشتگی، عشق و دوست داشتن داریم که ارزش روایت شدن دارند... ما بنیانهای فلسفی بسیار جالبتری از بنیانهای فلسفی سری Silent Hill داریم... و ما اشکهای نریخته ی بسیاری برای داستانهای نگفته مان داریم... ولی نه در کتابهایی 1500 صفحه ایی که هیچکسی حالش خوندنشون رو نداره... نه در مستندهای صدا و سیمایی که حتی خودمون هم نمیبینیمشون... نه با Like هایی که در Facebook روی چهار تا مطلب میزنیم و فکر میکنیم به گسترششون کمک کردیم... و مطمئنا نه با مصرف گرا موندن...


چیزی که میخوام روش تاکید کنم، شروع جنبشی برای ایجاد ایده های نو، قابل پیاده سازی و خلاق هستش... ما باید شروع به ساختن دنیاهایی برای گفتن داستانهامون کنیم (کاری که به طور سیستماتیک در غرب با Dungeons & Dragons شروع شد)، ما باید یاد بگیریم که تا وقتی داستان سراییمون خوب نشه، نمیتونیم حقایق جامعه مون رو بازگو کنیم... نمونه ی مشخصش کیفیت مزخرف بسیاری از سریالهای تلویزیونی و فیلمها سینمایی مون هستش... کیفیت پایین داستانهای فیلمهای این صنعت در ایران اینها به حدی هستش که آدم احساس میکنه خود فیلمها دارن برای یک داستان نویس درست و حسابی فریاد میزنند !


Silent Hill و بالطبعش Metal Gear Solid به من یه چیزی رو خوب یاد دادند و اونهم کیفیت داستان سرایی بودش... شما برای اینکه بتونید یه داستان خوب رو به تصویر بکشید حتی نیاز به تکنولوژی هم ندارید ! نگاهی کوتاه به فیلمی مثل Memento، این موضوع رو روشن میکنه : فیلمی که جلوه ی ویژه ی خاصی نداشت و توی ایران با هزینه ای کم میشد درستش کرد هیچوقت در ایران ساخته نشد... فیلمها و بازی ای مثل Memento و Silent Hill هیچوقت در ایران ساخته نخواهند شد مگر اینکه داستان نویس خوب پیدا بشه...


من نمیگم بلند بشین برین Game Development یاد بگیرین ! میگم وقتش رسیده از این چیزهایی که از بازی کردنهای مکرر یاد گرفته ایم، استفاده کنیم... وگرنه تنها دستاوردی که از اونا داشتیم، لذت بازی کردن بوده و نتونسته ایم چیزهایی که ازشون یاد گرفته ایم رو مورد استفاده قرار بدیم... چه در بحث داستان نویسی باشه، چه در بحثهای فنی تر...


برای من وقتی این اتفاق افتاد، تصمیم به نوشتن داستانی به نام Forsaken کردم که هنوزم سه قسمتش روی سایتم هستش و پنج قسمت دیگر رو منتشر نکرده م و در طول این سالها، کوچیک کوچیک گسترشش دادم، نقطه ضعفهاش رو برطرف کردم، احساساتش رو متعادل کردم و هدفش و اون درس اخلاقیش رو بارها تغییر دادم... بعد از چهار سال، الان قسمتهای اولش مسخره به نظر میان !


بگذریم... سرتون رو درد آوردم... آدم این روزا دیگه نمیتونا راحت از ارزشهای دینی صحبت کنه... ذهنها به سمت Individuality پیش رفتن و هر چیزی رو به سختی قبول میکنند و قبل از اینکه بخوای از دین صحبت کنی باید اثباتش کنی (آخرشم خیلیا قبول نمیکنن !)... برای همین زیاد "ارزش ارزش" نکردم... ختم کلامم این بود که شاید وقتش رسیده باشه که یواش واش به سمت تولید تجربه ای بریم که سالها ازش لذت بردیم و بکمکش بتونیم قسمتی از فرهنگمون و ارزشهامون (ای بابا ! دوباره ارزش ارزش کردم !) رو از طریقی به مردم دیگر دنیا ارائه بدیم که قبلا تجربه ش نکرده ن... اونا زیاد از دید Fox و CNN از ما چیزهای مختلف دیدن و شنیدن... شاید وقتش رسیده که چیزی رو تولید کنیم و بتونن اونرو از دست خودمون و داغ داغ و تنوری تجربه کنند... چه در صنعت بازی و چه در دیگر صنعتها از جمله فیلم سازی...




*******************************


یه زمانی بود که من عادت داشتم متنهای طولانی و گنده گنده بنویسم ! راستشو بخواین این عادت بد هنوزم از سرم نرفته !


میدونم که توی فرومای بازی عادت نداریم کسی بیاد از این شر و ورهایی که من گفتم بنویسه (اگه خودم بودم و یکی دیگه از این چیزا مینوشت با یته پرنده میرفتم تو حلقش !) ولی یه طورایی توی این 4 سال برای شروع کردن Lost Memories احساس مسئولیت میکردم و دوست داشتم فرصتی پیدا کنم برای نوشتن اینکه : "بازی کردن خوبه... ولی تا به کی فقط بازی کردن ؟"


اگه کسی تا به این پایین رسید و خوند، یه سوال ازش دارم : " حاجی ! بیکاری ؟!"


شوخی کردم ! دستتون درد نکنه... و باری دیگر میگم که خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم در اینجا مطلبی برای باری دیگر بگذارم...


خداحافظ همگیتون...


P.S : ما رفتیم 4 سال دیگه برگردیم !
 
آخرین ویرایش:
سلامی دوباره به همه ی دوستانی که اینجا گرد هم آمده اند...


فکر کنم آخرین باری که مطلبی در اینجا گذاشتم، تقریبا 4 سال پیش (سال 2009) بودش !


از اونموقع تا حالا فرصت نکرده بودم دنبال کاری رو بگیرم که آغاز کرده بودیم و راستشو بخواین کم کم داشت یادم رفته بود که بازی سنتری هست، Silent Hill Game Community یی هست، و بروبکسی هستن که توش مطلب میگذارن ! حالا میشه بهش گفت مشغله زیاد (بهانه همیشگی من !) یا نامردی !


ولی حقیقت اینه که هیچوقت نمیتونم از یاد ببرم جامعه ای رو که تاپیکش در فروم جزو کم بازدید ترینها قرار داشت و اکثر افراد حوصله ای برای دیدنش خرج نمیکردن... حالا که نگاه بهش میندازی، میبینی که جزو فعالترین Community های سایت شده و مطالب و محتواش قابل اتکا و اعتماد هستند... همه ی اینها رو مدیون زحمات کسانی هستیم که تا اینجاش موندن...


راستشو بخواین اشکان بود که با دادن ایمیلی خاطرات گذشته رو در من زنده کرد و یادم انداخت که اینجا هنوز Comrade هایی هستند که با ما سر بازی مورد علاقه شون، هم عقیده ن !با اینکه اینجا نبودم، ولی یه طورایی این احساس رو دارم که این تاپیک از حد یه سری بازی ویدئویی فراتر رفته و جایی هستش برای بازگشت ما و دوباره پیدا کردن همدیگر ! (دیگه نمیتونین منو از منبر بکشین پایین ! من که میرم روی منبر تا شر و ور هام تموم نشه، پایین نمیام !)


حالا که بعد از تقریبا 4 سال برگشتم و دارم باهاتون صحبت میکنم دوست دارم چیزی رو بهش اشاره کنم... چیزی که خیلی از شماها هم در ذهنتون داشتید و یا دارید...


دوست دارم به "فرهنگ خلق کردن" اشاره کنم... ما در این سالها یاد گرفتیم که بازی کنیم، لذت ببریم، دوباره بازی کنیم، چیزهای جدید کشف کنیم و لذت برده شده رو تکرار کنیم. بعضی از ما در وسط این سیکل تقریبا بی انتها سرعتشون خیلی زیاد شد و به جایی رسید که یه دفعه گریز از مرکز کشیدشون بیرون ! اونها به این نتیجه رسیدند که تجربه چیزی که بتونن خودشون خلقش کنند، خیلی بیشتر از تجربه کردن چیزی هستش که دیگران برای اونها خلقش کرده بودند (با اینکه هنوز همینم حال میده !)


براتون سختش نکنم ! ترجمه ی Lost Memories جزو اولین تلاشهای من برای خلق چیزی بود که بتونه تجربه ای رو برای دیگران شیرینتر کنه... شکر خدا چیز بدی هم نشدش... بخصوص با کمک تک تک شما عزیزان... چیزی که میخوام بگم اینه که ما به جایی رسیدیم که میتونیم خلق کنیم... ما Nerd ها سالها وقتمون رو به بازی کردن گذروندیم و این وسط بغیر از لذت بردن، چیزهای دیگری نیز به دست آوردیم : ما یاد گرفتیم که چه داستانی به یه بازی قوت میبخشه و چه داستانی بازی رو خسته کننده میکنه...


سری Silent Hill هیچوقت به خاطر Gameplay فوق قویش معروف نشد ولی همیشه عنصری رو داشت که ما رو با خود جلو میبرد...ما یاد گرفتیم که چه چیزهایی میتونن ترس، شادی، غم و یا ذلت رو به بازیباز وارد کنه... موسیقی زیبای همراه با پیانو پس از مرگ عزیزترین فرد Heather و یا نامه ای که بالاخره در پایان بازی به طور کامل خونده میشه و احساساتی که درش هست... In My Restless Dreams, I See That Town...


ما خیلی چیزها رو یاد گرفتیم... و به نظر من وقتش رسیده که از مصرف گرایی به سمت تولید گرایی قدم برداریم (نطق اول سال نو نیستشا ! فقط من جو گیر شدم !)


صنعت بازی کشور ما هنوزم داره تاتی تاتی به سمت جلو میره... از نظر Technical قدمهای خوبی رو به خاطر استفاده درست از Framework های آماده برداشته (که صد البته کامل نیست...)، ولی برای اینکه بتونه به اونور آب بره و پیام ما و فرهنگ ما رو به دیگران برسونه (فکر کنم همه مون قبول داریم که بازیهای ویدئویی جزو بهترین Medium های فرهنگی هستند) نیاز به داستان سرایی و فرهنگ سرایی قوی داره...


ما چه بعنوان افرادی که خودشون رو از تشیع میدونند و یا حتی کسانی که باهاش سنخیتی ندارند، همگی فرهنگ آزادگی و سر تسلیم فرود نیاوردن رو در کنه وجودمون داریم... ما سختیهای زیادی رو در این راه تحمل کردیم و هنوزم داریم تحمل میکنیم... از جنگها و غصبها و ظلمها گرفته، تا رها شدن توسط اکثر سیستمها در جامعه بین المللی و انواع و اقسام تحریمهایی که همگی میدونیم بی جا هستند...


اگر سیستم فعلیمون همینطوری به مصرف گرایی محصولات فرهنگی خارجی (از جمله بازیهای ویدئویی) متصل باشه، پس کی میتونیم چیزی تولید کنیم که به همون اندازه ای که محصولات اونها روی ما تاثیر گذاشت، روی اونها نیز تاثیر بگذاره ؟ ما داستانهای پر ارزش زیادی از فداکاری، ایثار، از خودگذشتگی، عشق و دوست داشتن داریم که ارزش روایت شدن دارند... ما بنیانهای فلسفی بسیار جالبتری از بنیانهای فلسفی سری Silent Hill داریم... و ما اشکهای نریخته ی بسیاری برای داستانهای نگفته مان داریم... ولی نه در کتابهایی 1500 صفحه ایی که هیچکسی حالش خوندنشون رو نداره... نه در مستندهای صدا و سیمایی که حتی خودمون هم نمیبینیمشون... نه با Like هایی که در Facebook روی چهار تا مطلب میزنیم و فکر میکنیم به گسترششون کمک کردیم... و مطمئنا نه با مصرف گرا موندن...


چیزی که میخوام روش تاکید کنم، شروع جنبشی برای ایجاد ایده های نو، قابل پیاده سازی و خلاق هستش... ما باید شروع به ساختن دنیاهایی برای گفتن داستانهامون کنیم (کاری که به طور سیستماتیک در غرب با Dungeons & Dragons شروع شد)، ما باید یاد بگیریم که تا وقتی داستان سراییمون خوب نشه، نمیتونیم حقایق جامعه مون رو بازگو کنیم... نمونه ی مشخصش کیفیت مزخرف بسیاری از سریالهای تلویزیونی و فیلمها سینمایی مون هستش... کیفیت پایین داستانهای فیلمهای این صنعت در ایران اینها به حدی هستش که آدم احساس میکنه خود فیلمها دارن برای یک داستان نویس درست و حسابی فریاد میزنند !


Silent Hill و بالطبعش Metal Gear Solid به من یه چیزی رو خوب یاد دادند و اونهم کیفیت داستان سرایی بودش... شما برای اینکه بتونید یه داستان خوب رو به تصویر بکشید حتی نیاز به تکنولوژی هم ندارید ! نگاهی کوتاه به فیلمی مثل Memento، این موضوع رو روشن میکنه : فیلمی که جلوه ی ویژه ی خاصی نداشت و توی ایران با هزینه ای کم میشد درستش کرد هیچوقت در ایران ساخته نشد... فیلمها و بازی ای مثل Memento و Silent Hill هیچوقت در ایران ساخته نخواهند شد مگر اینکه داستان نویس خوب پیدا بشه...


من نمیگم بلند بشین برین Game Development یاد بگیرین ! میگم وقتش رسیده از این چیزهایی که از بازی کردنهای مکرر یاد گرفته ایم، استفاده کنیم... وگرنه تنها دستاوردی که از اونا داشتیم، لذت بازی کردن بوده و نتونسته ایم چیزهایی که ازشون یاد گرفته ایم رو مورد استفاده قرار بدیم... چه در بحث داستان نویسی باشه، چه در بحثهای فنی تر...


برای من وقتی این اتفاق افتاد، تصمیم به نوشتن داستانی به نام Forsaken کردم که هنوزم سه قسمتش روی سایتم هستش و پنج قسمت دیگر رو منتشر نکرده م و در طول این سالها، کوچیک کوچیک گسترشش دادم، نقطه ضعفهاش رو برطرف کردم، احساساتش رو متعادل کردم و هدفش و اون درس اخلاقیش رو بارها تغییر دادم... بعد از چهار سال، الان قسمتهای اولش مسخره به نظر میان !


بگذریم... سرتون رو درد آوردم... آدم این روزا دیگه نمیتونا راحت از ارزشهای دینی صحبت کنه... ذهنها به سمت Individuality پیش رفتن و هر چیزی رو به سختی قبول میکنند و قبل از اینکه بخوای از دین صحبت کنی باید اثباتش کنی (آخرشم خیلیا قبول نمیکنن !)... برای همین زیاد "ارزش ارزش" نکردم... ختم کلامم این بود که شاید وقتش رسیده باشه که یواش واش به سمت تولید تجربه ای بریم که سالها ازش لذت بردیم و بکمکش بتونیم قسمتی از فرهنگمون و ارزشهامون (ای بابا ! دوباره ارزش ارزش کردم !) رو از طریقی به مردم دیگر دنیا ارائه بدیم که قبلا تجربه ش نکرده ن... اونا زیاد از دید Fox و CNN از ما چیزهای مختلف دیدن و شنیدن... شاید وقتش رسیده که چیزی رو تولید کنیم و بتونن اونرو از دست خودمون و داغ داغ و تنوری تجربه کنند... چه در صنعت بازی و چه در دیگر صنعتها از جمله فیلم سازی...




*******************************


یه زمانی بود که من عادت داشتم متنهای طولانی و گنده گنده بنویسم ! راستشو بخواین این عادت بد هنوزم از سرم نرفته !


میدونم که توی فرومای بازی عادت نداریم کسی بیاد از این شر و ورهایی که من گفتم بنویسه (اگه خودم بودم و یکی دیگه از این چیزا مینوشت با یته پرنده میرفتم تو حلقش !) ولی یه طورایی توی این 4 سال برای شروع کردن Lost Memories احساس مسئولیت میکردم و دوست داشتم فرصتی پیدا کنم برای نوشتن اینکه : "بازی کردن خوبه... ولی تا به کی فقط بازی کردن ؟"


اگه کسی تا به این پایین رسید و خوند، یه سوال ازش دارم : " حاجی ! بیکاری ؟!"


شوخی کردم ! دستتون درد نکنه... و باری دیگر میگم که خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم در اینجا مطلبی برای باری دیگر بگذارم...


خداحافظ همگیتون...


P.S : ما رفتیم 4 سال دیگه برگردیم !

یکی بزنه تو گوشم ببینم خوابم یا بیدار :-o
نمسیس پست زده؟؟؟
چه عجب یادی از سایلنت هیل کردید.
نمسیس عزیز اگه ممکنه ادرس سایتتون رو بنویسید.
 
یا خدا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من لال شدم ...

استاد سلام ...
خاطرات پنج سال گذشته ام برام زنده شد ...
 
آخرین ویرایش:
OMG!!!!
باورم نمیشه استاد نمسیس بعد از سالها پست دادند!:-o
با این که بنده سعادت آشنایی( و بحث کردن در مورد SH) با نمسیس جان رو ندارم
i9vzujlolmajn1p5dpz.gif
, ولی مطالبشون رو در مورد SH خوندم و به خاطر همین مطالب بود که من صدبرابر بیشتر عاشق SH شدم
اشکان دمت گرم خداوکیلی! بیا توی بغلم!>:d<
..............
 
درود

سلام به همه

من یه جا خونده بودم که بعد از این که چاقو رو از آنجلا گرفتیم،اگر اگزمینش کنیم رو پایان بازی تاثیر میزاره
درسته این موضوع؟؟

چون از اسپویلر استفاده کردید پاسخ رو هم تو اسپویلر میدم :d:

بله همین طور هست. چندین بار چک کردن چاقوی آنجلا رو پایان بازی تأثیر می‌گذاره، البته در کنار این کار باید چند عمل دیگه انجام بدید تا پایان In Water رو بگیرید.
 
با سلام به همگی عاشقان سایلنت هیل
بنظر من ترسناکترین لوکشین بازی، اون مرحله جنگله سایلنت هیله 4 هستش(البته بیمارستانها و مدرسه شماره 1 هم خوب بودن ولی نظر شخصی من اینه)
و بهترین شماره سری هم بنظرم شماره 4 و 3 هستن
شخصیت هنری و کلا داستان شماره 4 خیلی خیلی خیلی گسترده و غیر قابل مقایسه با بقیه سری بازی های سایلنت هیل هست
 
ولی حقیقت اینه که هیچوقت نمیتونم از یاد ببرم جامعه ای رو که تاپیکش در فروم جزو کم بازدید ترینها قرار داشت و اکثر افراد حوصله ای برای دیدنش خرج نمیکردن... حالا که نگاه بهش میندازی، میبینی که جزو فعالترین Community های سایت شده و مطالب و محتواش قابل اتکا و اعتماد هستند... همه ی اینها رو مدیون زحمات کسانی هستیم که تا اینجاش موندن...
بچه هائی که میشناسند بنده رو میدونند که اهل تعارف تیکه پاره کردن نیستم ، بدون تردید اگر محمد مهدی حاجی اسمعیلی نبود این تاپیک الان این وضع رو نداشت ، اگر هر کدوم از ما فعالیتی کردیم به تبع مطالبی بوده که تو زحمتش رو کشیدی ولا غیر !
اشکان دمت گرم خداوکیلی! بیا توی بغلم!>:d<
:hurted1:
از من به شما نصیحت ، این امیر نامرد جاخالی میده ، نپرید بغلش !

بنظر من ترسناکترین لوکشین بازی، اون مرحله جنگله سایلنت هیله 4 هستش(البته بیمارستانها و مدرسه شماره 1 هم خوب بودن ولی نظر شخصی من اینه)
دوستان به نظر میاد این لوکیشن ترسناک هوادار زیاد داریه ، اگر کسی مخالفتی نداره همین رو بگذاریم برا نظرسنجی !
 
آخرین ویرایش:
بچه هائی که میشناسند بنده رو میدونند که اهل تعارف تیکه پاره کردن نیستم ، بدون تردید اگر محمد مهدی حاجی اسمعیلی نبود این تاپیک الان این وضع رو نداشت ، اگر هر کدوم از ما فعالیتی کردیم به تبع مطالبی بوده که تو زحمتش رو کشیدی ولا غیر !

:hurted1:
از من به شما نصیحت ، این امیر نامرد جاخالی میده ، نپرید بغلش !


دوستان به نظر میاد این لوکیشن ترسناک هوادار زیاد داریه ، اگر کسی مخالفتی نداره همین رو بگذاریم برا نظرسنجی !

سلام به همه
هرسه مورد رو موافقم:d
برای نظرسنجی هم باید با این نظرسنجی تا عید سر کنیم و بعدش هم مهمترین نظرسنجی
میگم کسی لینکی نداره تا ما هم داستان nemesis جان رو بخونیم؟؟؟
 
سلام و درود بر همگی :دی
از نظرِ من ترسناکترین لوکیشن تو نسخه سوم کلیسا و تو نسخه چهارم دنیای آپارتمان بود و نسخه ی دوم همون اتاقی که جیمز بدترین کابوس زندگیش رو توش گذروند و شماره یک هم فقط و فقط مدرسه >:d
 
سلام و درود بر همگی :دی
از نظرِ من ترسناکترین لوکیشن تو نسخه سوم کلیسا و تو نسخه چهارم دنیای آپارتمان بود و نسخه ی دوم همون اتاقی که جیمز بدترین کابوس زندگیش رو توش گذروند و شماره یک هم فقط و فقط مدرسه >:d
سلام devil-girl عزیز مدتی نبودید
حالا بین اینا کدومو انتخاب میکنید؟؟
 
سلام بچه ها.. راستی کسی اینجا deadly premonition رو بازی کرده؟ یه بازی فوق العاده(البته برای ذهن ما sh دوست ها) و شاهکار هست که 99/5 المان های داخلش رو از سایلنت هیل الگو برداری کرده..درسته از لحاظ گیم بلی و مسائل فنی انچنان حرفی برای گفتن نداره ولی داستان و المان های توش عالی ان...یه بازی ایه مریض تر از sh...همه چی توش...واقعا که منو مجذوب کرد...ولی حیف که هنوز درست حسابی وقت نکردم کاملش کنم...این یه بازی کامل ناشناخته هست که خیلی افراد کمی این بازی رو میشناسن...


راستی راجع به مخوف ترین مکان های سایلنت هیل هم بگم تمام لوکیشن های sh4 برای من مثل رویا میمونن...اگه بمیرم هم فراموششون نمیکنم...
 
آخرین ویرایش:
سلام و درود بر همگی :دی از نظرِ من ترسناکترین لوکیشن تو نسخه سوم کلیسا و تو نسخه چهارم دنیای آپارتمان بود و نسخه ی دوم همون اتاقی که جیمز بدترین کابوس زندگیش رو توش گذروند و شماره یک هم فقط و فقط مدرسه >:d
كجا بودي؟:dبپر برو اون راهنماي داونپور رو تموم كن كف كرديم:dپيش خودم ميگفتم شايد اين شنبه بيايد شايد شايد شنبه ديگر بيايد شايد...:d

---------- نوشته 26-01-2013 در 12:00 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی 25-01-2013 در 11:55 PM ارسال شده بود ----------

راستي بزار يه نظري بدم من:dترسناك ترين لوكيشن ها به نظر من تو سايلنت 3 اون كليسا بود تو شماره 4 هم اون باغ بود و تو آخراي بازي دنياي آپارتمان واقعا ترسناك بودن منكه خيلي ترسيدم.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or