بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    41

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمز ساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش، مری شپرد-ساندرلند، عازم شهر سایلنت هیل می‌شود. مری سه سال پیش بر اثر بیماری لاعلاجی درگذشته بود. در نامه ادعا شده بود که مری در «مکان مخصوصشان» در انتظار اوست. این موضوع جیمز را دچار سردرگمی می‌کند، زیرا به باور او، کل شهر برای آن‌ها «مکان مخصوص» محسوب می‌شد. با وجود تردید در اصالت نامه و اینکه آیا واقعاً توسط مری نوشته شده است یا خیر، جیمز تصمیم می‌گیرد به جستجوی او در شهر بپردازد. پس از خروج از Observation Deck و طی مسیری طولانی، جیمز به گورستانی می‌رسد. در آنجا با زنی جوان و مضطرب به نام آنجلا اوروسکو مواجه می‌شود که او نیز در جستجوی مادرش است. جیمز از آنجلا درخواست راهنمایی می‌کند و آنجلا مسیری را به او نشان می‌دهد؛ با این حال، به جیمز هشدار می‌دهد که شهر ممکن است خطرناک باشد. جیمز با بی‌اعتنایی به هشدارهای او، میگوید که خطرات شهر برایش اهمیتی ندارد و مصمم به یافتن فرد گمشده‌اش است. پیش از آنکه جیمز به مسیر خود ادامه دهد، هر دو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

هنگامی که جیمز به سایلنت هیل می‌رسد، متوجه دگرگونی شهر نسبت به آخرین بازدیدشان در چند سال گذشته می‌شود. علاوه بر مه غلیظ و مرموزی که تمام شهر را فرا گرفته، سایلنت هیل به شهری متروکه و رو به زوال تبدیل شده است. موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر لحظه امکان حمله آن‌ها به جیمز وجود دارد. جیمز در حین کاوش در شهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطرات او و مری از بازدیدشان از پارک رزواتر را زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوصشان»، جیمز به سمت آنجا حرکت می‌کند، اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود شده است. در هنگام عبور از مجتمع آپارتمانی وودساید، جیمز با دختربچه‌ای مواجه می‌شود که مانع پیشروی او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی روبرو می‌گردد که از مشاهده جسدی دچار وحشت شده است. جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی با کلاهی هرمی شکل مواجه می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان بلو کریک می‌شود و در اینجا برای اولین بار وارد دنیایی دیگر می‌گردد. در یکی از اتاق‌ها، جیمز آنجلا را در حالی که افسرده در مقابل یک آینه بزرگ ایستاده و چاقویی در دست دارد، می‌یابد. به نظر می‌رسد که او به خودکشی فکر می‌کند. جیمز تلاش می‌کند تا آنجلا را از این کار منصرف کرده و راه دیگری را به او نشان دهد، اما آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها مستحق مرگ هستند. هنگامی که جیمز اظهار می‌دارد که او مانند آنجلا نیست، آنجلا از او می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند. جیمز با نشان دادن عکس مری، از آنجلا می‌پرسد که آیا او را دیده است یا خیر. پس از آنکه جیمز به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش درگذشته است، آنجلا دچار ناراحتی و آشفتگی می‌شود و اظهار می‌دارد که می‌خواهد به جستجوی مادرش ادامه دهد. آنجلا از جیمز درخواست می‌کند که چاقویش را از او بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد، هراس دارد. با این حال، به طور ناخواسته، هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند، آنجلا واکنشی از روی ترس نشان داده و او را تهدید می‌کند و در حالی که وحشت‌زده شده است، از آنجا می‌گریزد. در نهایت، جیمز موفق به خروج از آپارتمان شده و دوباره وارد شهر می‌شود. تغییرات اعمال شده برای رسمی‌تر شدن متن: استفاده از افعال و عبارات رسمی‌تر: به جای «وقتی جیمز به سایلنت هیل می‌رسد» از «هنگامی که جیمز به سایلنت هیل می‌رسد»، به جای «متوجه می‌شود» از «متوجه دگرگونی ... می‌شود»، به جای «روبرو می‌شود» از «مواجه می‌شود» و به جای «می‌گوید» از «اظهار می‌دارد» استفاده شده است. استفاده از واژگان ادبی‌تر: به جای «مه مرموزی که همه جا را پوشانده» از «مه غلیظ و مرموزی که تمام شهر را فرا گرفته»، به جای «خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است» از «به شهری متروکه و رو به زوال تبدیل شده است» و به جای «پرسه می‌زنند» از «در خیابان‌ها پرسه می‌زنند» استفاده شده است.

wood.jpg

در ادامه مسیر، جیمز بار دیگر با دختربچه مواجه می‌شود که در حال زمزمه عباراتی نامفهوم و نشستن بر روی دیوار است. او رفتاری خصمانه نسبت به جیمز از خود نشان می‌دهد و میگوید که «تو هرگز مری را دوست نداشتی». این سخن موجب سردرگمی جیمز می‌شود، اما پیش از آنکه فرصتی برای کسب اطلاعات بیشتر از او فراهم شود، دختربچه از سمت دیگر دیوار می‌پرد و از دیدرس خارج می‌شود. با رسیدن به پارک رزواتر، جیمز با شخصیتی به نام ماریا روبرو می‌گردد که شباهت‌های ظاهری بسیاری به همسرش دارد، اما رفتاری کاملاً متفاوت از مری از خود بروز می‌دهد. ماریا پیشنهاد می‌کند که در جستجوی مکان‌هایی که احتمالاً «مکان مخصوص» آن‌ها بوده است، به جیمز یاری رساند. از آنجا که مسیر منتهی به مقصد آن‌ها به دلیل فروریختن جاده مسدود شده است، آن‌ها ناگزیر به عبور از یک کلوپ شبانه می‌شوند. در آنجا، جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا تصور حضور همسرش در شهر ناشی از جنون است؟ اما ماریا دیدگاهی امیدوارانه نسبت به این موضوع ابراز می‌دارد و جیمز را به نوشیدن ترغیب می‌کند، که با امتناع جیمز روبرو می‌شود. ماریا، او را به باغی در همان نزدیکی هدایت می‌کند، اما همچنان هیچ اثری از مری یافت نمی‌شود. جیمز از عدم پیشرفت در جستجو و تردید در مورد وضعیت روانی خود ابراز ناامیدی می‌کند، اما ماریا او را تسلی می‌دهد و پیشنهاد می‌دهد که به جستجوی مکان‌های دیگر ادامه دهند.

night.jpg

ناگهان، صدایی جیغ از یک تئاتر محلی به گوش می‌رسد. جیمز تصمیم می‌گیرد تا به بررسی آنجا بپردازد، اما ماریا ترجیح می‌دهد که در بیرون منتظر او بماند. در داخل تئاتر، جیمز با دختربچه و ادی مواجه می‌شود. دختربچه که ترسیده است، پنهان می‌شود. جیمز با ادی به گفتگو می‌پردازد و ادی نام دختر کوچک، لورا، را فاش می‌کند. جیمز به جستجوی او می‌پردازد. در بیرون از تئاتر، ماریا، لورا را مشاهده می‌کند که به سمت بیمارستان بروکهاون در حرکت است. سپس، هر دو به دنبال او می‌روند. در حین کاوش در بیمارستان، ماریا دچار کسالت می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق‌ها به استراحت می‌پردازد، در حالی که جیمز به جستجوی لورا ادامه می‌دهد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند، اما با دری بسته روبرو می‌شود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا می‌کند و از او در مورد نحوه آشنایی‌اش با مری سؤال می‌کند. لورا پاسخ می‌دهد که او را از یک سال پیش می‌شناخته است. جیمز به دلیل تناقض آشکار بین باور خود و اظهارات لورا، دچار خشم می‌شود. لورا ناراحت شده و قصد فرار می‌کند، اما جیمز که نگران امنیت اوست، مانع این کار می‌شود. با این حال، لورا به بهانه وجود نامه مری در اتاقی، جیمز را در آنجا حبس می‌کند. در همان لحظه، هیولایی که از سقف آویزان است، وارد اتاق شده و به جیمز حمله می‌کند. جیمز موفق به کشتن آن موجود می‌شود، اما اندکی بعد توسط موجود دیگری ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود. در آنجا، به اتاق ماریا بازمی‌گردد، اما اثری از او نمی‌یابد. سرانجام، او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند. با این حال، ماریا دچار خشم می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را ترک کرده و به نظر نمی‌رسد که به زنده بودن او اهمیتی بدهد. او جیمز را متهم می‌کند که تنها به همسر درگذشته‌اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها به جستجوی خود برای یافتن لورا ادامه می‌دهند. در حین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند، اما جیمز او را تسلی می‌دهد و سپس وارد راهرویی می‌شوند. ناگهان، موجود کله‌هرمی بار دیگر ظاهر شده و آن‌ها را تعقیب می‌کند. جیمز از ماریا پیشی گرفته و به یک آسانسور می‌رسد. علی‌رغم تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب آسانسور، ماریا قادر به ورود به آن نمی‌شود و توسط موجود کله‌هرمی کشته می‌شود. جیمز، که از فقدان ماریا اندوهگین و تنها شده است، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر یافتن لورا، که از بیمارستان گریخته است، معطوف کند. هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان خارج شده و به دنبال لورا می‌رود، اما او را نمی‌یابد. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این تصور که مادرش دیگر در شهر نیست و تمایلی به دیدن او ندارد، دچار ناامیدی شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا خیر. با این حال، آنجلا با شنیدن این سؤال، گویی خاطره‌ای ناخوشایند را به یاد آورده باشد، از آنجا دور شده و جیمز را بار دیگر تنها می‌گذارد. با یافتن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر رفته و از آنجا به زندان تولوکا منتقل می‌شود. در آنجا، با ادی مواجه می‌شود که به نظر می‌رسد دچار جنون شده است. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود. با کاوش بیشتر در زندان، جیمز به یک هزارتو وارد می‌شود.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار می‌داده، مطلع می‌گردد. موجودی غریب در آن مکان حضور دارد که آنجلا او را «پدر» خطاب می‌کند و از جیمز استدعا می‌نماید که به او اطمینان دهد که «همه چیز خوب خواهد بود». جیمز که دچار سردرگمی شده است، با موجودی به نام «Abstract Daddy» که نمادی از پدر آنجلا است، به مبارزه می‌پردازد. او آن موجود را از پای درمی‌آورد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز تلاش می‌کند تا آنجلا را آرام کند، اما او خشمگین شده و ادعا می‌کند که مردانی مانند او صرفاً در پی «یک چیز» هستند. جیمز در پاسخ اظهار می‌دارد که او فقط در جستجوی همسرش است. آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر تمایلی به حضور همسرش در کنار خود نداشته و احتمالاً پیش از این زن دیگری را یافته بوده است. جیمز با خشم این اتهامات را رد می‌کند. با مشاهده واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود آنجا را ترک می‌کند. در اعماق هزارتو، جیمز با ماریا مواجه می‌شود که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده است. با این حال، او رفتاری غیرعادی از خود بروز می‌دهد و به دلیلی نامشخص، به نظر می‌رسد که خاطرات همسر جیمز را به یاد می‌آورد. ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها صرفاً در زیرزمین بیمارستان از یکدیگر جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او خطاب به جیمز می‌گوید: «تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بودی که همه چیز را برداشتی، اما نواری را که با هم ضبط کردیم، فراموش کردی که برداری.» جیمز از این اظهارات کاملاً دچار سردرگمی می‌شود، اما به ماریا قول می‌دهد که راهی برای رسیدن به آن سوی سلول پیدا کند. با این وجود، پس از رسیدن به آن طرف سلول، جیمز با جسد بی‌جان ماریا مواجه می‌شود که به طرز مرموزی جان سپرده و بر روی پوست او ضایعاتی مشاهده می‌شود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.جیمز به مسیر خود ادامه می‌دهد و در نهایت با ادی مواجه می‌گردد که در طول زندگی‌اش همواره مورد تمسخر دیگران قرار داشته و اکنون دچار فروپاشی روانی شده است. ادی، جیمز را متهم می‌کند که از اولین ملاقاتشان او را مورد تمسخر قرار می‌داده و سپس به انبار گوشت می‌گریزد؛ جایی که با خشنودی اعتراف می‌کند که پیش از ورود به شهر، فردی زورگو را مجروح و سگ او را به قتل رسانده است. جیمز برای دفاع از خود ناگزیر به کشتن ادی می‌شود. پس از آن، جیمز از آن مکان خارج شده و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد، به سمت هتل لیک ویو حرکت می‌کند. در آنجا، او با لورا ملاقات کرده و از او درخواست کمک برای یافتن مری می‌نماید.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
سلام
مسعود جاه قضیه خورشید و اب و اسمون رو میدونستم چرا مطرح کردی:دی امان از دست تو
اگه منظورت متلک به تیم‌تون باشه، به هیچ وجه. ^#(^
بحث برف و خاکستر منظورم بود و اشاره به رنگ‌ها.
خب نریمان‌جان از پاسخ دادن به سوال خودداری کرد ولی به احترام دوستانی که نظرشون رو گفتن، ادامه میدم.
رنگ خورشید حداقل از این 3 موضع قابل بررسیه: 1- واقعیت 2- حقیقت 3- دیدگاه
فقط قبلش تعریف خودم رو از 3 کلمه (در اینجا) میگم که باز بحث مفهومی پیش نیاد.
واقعیت برای ما تجزیه و تحلیل‌ منطقیِ ذهن‌مون از اطلاعاتی هست که توسط گیرنده‌ها و حسگر‌ها بهش ارسال میشن.
چیزی که هست،‌ وجود داره و باید باشه.
تصویر ذهنیه هر شخص از یک واقعیت یا حقیقت
خب بررسی رنگ خورشید
1- واقعیت: واقعیت رو دوستان فرمودند. زرد در اوج درخشش هنگام ظهر و نارنجی در غروب
2- حقیقت: حقیقت اینه که خورشید اصلاً رنگ نداره. منظورم خورشیدی هست که توی آسمان می‌بینیم. با خود ستاره‌ی خورشید و بحث علمیش کاری ندارم.
بلکه نوری که ازش پخش میشه در واقع سفید‌رنگه. ترکیبی از 9 رنگ.
3- دیدگاه: حالا فرض کنید یه نقاش یا حتی یه کودک بیاد خورشید رو سبز نقاشی کنه. این دیدگاهه.

نکته‌ای که مد نظر بنده بود اینه که شما هر جوابی بدید، دروغ نیست.
اگه بگید زرد، ممکنه درست نباشه اما دروغ نیست و هیچ اشکالی هم نداره. اگه بگید سفید، باز هم دروغ نگفتید.
حالا من تو یه نقاشی خورشید رو سیاه ترسیم می‌کنم. هر چقدر هم که آیه و دلیل و چه و چه و چه بیارید که خورشید سیاه نیست، بنده میگم خورشیدی که من کشیدم و دوست دارم سیاهه. اگه بگید: نمیشه،! جوابم اینه که: تو نقاشیه من شد.

نمی‌دونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه؟

اما نویسندگی یه بعد دیگه هم داره و اون دستوپا چلفتی و یا ضعیف بودن این افراد هست،یه راننده ماشین یا سرباز یا کارگر ساختمون خیلی قوی تر و زرنگ تر از نویسنده در مقابل حوادث اینچنینی هستند و بازی سایلنت هیل بدلیل عدم قهرمان پروری دنبال افراد ضعیف تر اجتماع میگرده!
خب این هم دلیلی جالب و منطقیه.
yahoo_39.gif
 
ابتدا از امیر جان تشکر می کنم هرچند این تشکر ها به اندازه زحمات های او نیست ونخواهد رسید.
مثل همیشه عالی پسر:bighug:
==========================================================
مسعود جان خیلی عالی بود. یک روش منطقی و جالب برای این که بگی تفسیر هر کس از هر چیزی فقط به خود فرد ربط داره و نه کسی دیگه.;)
=================================================================================
من خودم داشتم فکر می کردم که نویسنده خودش در حکم یک خالق ظاهر می شود و اثر رو خلق می کند و جالب تر این هست که تو اکثر فیلم ها این نویسنده {خالق}توانایی کنترل اثر و داستان خود را ندارد...:-?
 
ممنون از امیر عزیز. بابت زحماتش :bighug:

سلام

اگه منظورت متلک به تیم‌تون باشه، به هیچ وجه. ^#(^
بحث برف و خاکستر منظورم بود و اشاره به رنگ‌ها.
خب نریمان‌جان از پاسخ دادن به سوال خودداری کرد ولی به احترام دوستانی که نظرشون رو گفتن، ادامه میدم.
رنگ خورشید حداقل از این 3 موضع قابل بررسیه: 1- واقعیت 2- حقیقت 3- دیدگاه
فقط قبلش تعریف خودم رو از 3 کلمه (در اینجا) میگم که باز بحث مفهومی پیش نیاد.
واقعیت برای ما تجزیه و تحلیل‌ منطقیِ ذهن‌مون از اطلاعاتی هست که توسط گیرنده‌ها و حسگر‌ها بهش ارسال میشن.
چیزی که هست،‌ وجود داره و باید باشه.
تصویر ذهنیه هر شخص از یک واقعیت یا حقیقت
خب بررسی رنگ خورشید
1- واقعیت: واقعیت رو دوستان فرمودند. زرد در اوج درخشش هنگام ظهر و نارنجی در غروب
2- حقیقت: حقیقت اینه که خورشید اصلاً رنگ نداره. منظورم خورشیدی هست که توی آسمان می‌بینیم. با خود ستاره‌ی خورشید و بحث علمیش کاری ندارم.
بلکه نوری که ازش پخش میشه در واقع سفید‌رنگه. ترکیبی از 9 رنگ.
3- دیدگاه: حالا فرض کنید یه نقاش یا حتی یه کودک بیاد خورشید رو سبز نقاشی کنه. این دیدگاهه.

نکته‌ای که مد نظر بنده بود اینه که شما هر جوابی بدید، دروغ نیست.
اگه بگید زرد، ممکنه درست نباشه اما دروغ نیست و هیچ اشکالی هم نداره. اگه بگید سفید، باز هم دروغ نگفتید.
حالا من تو یه نقاشی خورشید رو سیاه ترسیم می‌کنم. هر چقدر هم که آیه و دلیل و چه و چه و چه بیارید که خورشید سیاه نیست، بنده میگم خورشیدی که من کشیدم و دوست دارم سیاهه. اگه بگید: نمیشه،! جوابم اینه که: تو نقاشیه من شد.

نمی‌دونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه؟


خب این هم دلیلی جالب و منطقیه. :-?

دلیل اینکه جواب سوال شما رو ندادم همین بود که میدونستم قرار هست چی بشه و ازش چه استفاده هایی بشه. :d لذا لازم هست به نکاتی اشاره کنم

1- در یک گفتگوی منطقی هر کدام از طرفین گفتگو به هیچ وجه نمی‌توانند با تعاریف من درآوردی و تاکید بر این جمله که این "تعریف خودم" از آن است به گفتگوی سالم بپردازند چرا که در چنین شرایطی سنگ روی سنگ بند نمی شود و هر کسی با ارائه تعریفی من درآوردی از یک چیز سعی در نشان دادن درستی تفکرات خودش دارد

2- اگر قرار بر این باشد که هر کس هر چه را دوست دارد بیان کند و در نهایت به این جمله ختم شود که " این ذهنیت و تفکر من هست" دیگر گفتگو معنایی پیدا نمی کند.

3- "واقعیت" آن چیزی است که قابل اثبات باشد . نمود و ظهور پیدا کرده باشد و بتوان آنرا تجربه و آزمایش کرد. مثلا در مورد رنگ خورشید و اینکه رنگ خورشید زرد است یا سفید ؟ در ادامه به جواب این سوال میپردازم

4- اما در مورد "حقیقت" . "حقیقت" به ذات اشیاء بر میگردد و از آنجایی که عقل انسان راهی به ذات اشیاء ندارد بنابراین دریافت "حقیقت" امری محال و البته نسبی است. داستان مولوی در مورد فیل در آن غار تاریک میتواند مثال خوبی برای "حقیقت" و نسبی بودن آن باشد.
به قول نیچه : "حقیقت به هر کس گوشه ی جمالی می نماید و او گمان می دارد کل جمال را دیده است " .
پس اینکه به صراحت بگویید حقیقت خورشید سفید است کاملا امر محالی هست بلکه سفید بودن خورشید چون با برهان و علم به اثبات رسیده است بنابراین نه "حقیقت" بلکه "واقعیت" است. پس :

واقعیت این است که خورشید سفید است

5- در مورد آنچه به عنوان "دیدگاه" ارائه کردید به شکلی ساده همان نظر شخصی است و لاغیر

6- اما می‌رسیم به اصل مطلب :d و آن این است که نظریه شما مبنی بر اینکه هر 3 مورد "واقعیت" ، "حقیقت" و "دیدگاه" میتوانند دروغ نباشند کاملا اشتباه و مردود است چرا که اولا تعاریف شما مختص به خودتان است و هیچ اعتباری ندارد و دوم اینکه به این مثال در مورد خودتان توجه کنید

الف- واقعیت : msbazicenter یکی از اعضای انجمن بازیسنتر است که در تاپیک سایلنت هیل فعالیت زیادی دارد

ب- حقیقت : msbazicenter پسر است (البته با تعریف شما و صد البته با توجه به عدم احاطه کامل به حقیقت)

پ- دیدگاه : msbazicenter یک ربات برنامه ریزی شده است (این میتونه دیدگاه یک شخص باشه)

میبینید که گزینه سوم کاملا چرند و مزخرف است و دروغی بیش نیست ولی در نظریه شما این گزینه هم میتواند دروغ نباشد که صد در صد هست (اثبات مردود بودن نظریه شما از طریق برهان خلف)

===========================================================================================

اما در مورد بحث برف/خاکستر/باران/مه

برف/خاکستر/باران/مه کاملا بر اساس خصوصیات فردی کارکترها و تحلیل‌های روانشناختی قابل توجیه است و اینکه چرا در هر شماره این موضوع متفاوت از شماره دیگر است. برای اینکه ثابت کنید حرفتان درست است و در تمام نسخه ها خاکستر بوده نیازی به مغالطه نبود. بحث سر یک بازی کامپیوتری و نیاز به این همه بحث و گفتگوی فلسفی نیست.

من بیش از این دیگر ادامه نمی دهم و قضاوت را به دوستان واگذار میکنم
 
آخرین ویرایش:
سلام
من خودم داشتم فکر می کردم که نویسنده خودش در حکم یک خالق ظاهر می شود و اثر رو خلق می کند و جالب تر این هست که تو اکثر فیلم ها این نویسنده {خالق}توانایی کنترل اثر و داستان خود را ندارد...:-?
ولی برعکسش میگن صادق هست. یعنی اثر و داستان،‌توانایی کنترل و هدایت ذهن نویسنده (خالق) رو دارند.:-s
شاید سایلنت هیل داستانی باشه که هری جدیداً شروع کرده بوده ولی به واقعیت تبدیل شده.

دلیل اینکه جواب سوال شما رو ندادم همین بود که میدونستم قرار هست چی بشه و ازش چه استفاده هایی بشه. :d
خب آخرش که فرقی نکرد. جواب ندادید ولی باز هم استفاده شد. ;)
1- در یک گفتگوی منطقی هر کدام از طرفین گفتگو به هیچ وجه نمی‌توانند با تعاریف من درآوردی و تاکید بر این جمله که این "تعریف خودم" از آن است به گفتگوی سالم بپردازند چرا که در چنین شرایطی سنگ روی سنگ بند نمی شود و هر کسی با ارائه تعریفی من درآوردی از یک چیز سعی در نشان دادن درستی تفکرات خودش دارد
اصلاً مگه تو سایلنت هیل سنگ روی سنگ بند هست؟
وانگهی
ما توی دانشگاه هاروارد بر سر نظریه بیگ‌بنگ یا در ناسا روی اطلاعات ارسالی از کاوشگر مریخ که بحث نمی‌کنیم.:d
ما توی سایلنت هیل هستیم. کلاً (به قول همون دکتر کافمن) همه‌چیز اونجا یهو غیرطبیعی شده.
این سوال بنده‌ رو خواهشاً جواب بده هیچ ربطی هم به روانشناسی و روانکاوی و این چیزا نداره:
بنده کی و در کدام نوشته سعی در نشان دادن درستی تفکرات خودم کردم؟:-b

2- اگر قرار بر این باشد که هر کس هر چه را دوست دارد بیان کند و در نهایت به این جمله ختم شود که " این ذهنیت و تفکر من هست" دیگر گفتگو معنایی پیدا نمی کند.
اتفاقاً گفتگو اینجا معنی پیدا می‌کند. گفتگو می‌کنیم در مورد چیزی که هر کس ازش ذهنیتی داره. کسی هم قرار نیست بر کسی پیروز بشه. اثباتی هم در کار نیست مگه اینکه شخصی به هر شکل نظریه‌دهنده رو برای اثبات یا رد نظریه‌اش به چالش بکشه.
توضیح: نظریه با فرضیه فرق می کنه. اشتباه برداشت نشه.;;)
3- "واقعیت" آن چیزی است که قابل اثبات باشد . نمود و ظهور پیدا کرده باشد و بتوان آنرا تجربه و آزمایش کرد. مثلا در مورد رنگ خورشید و اینکه رنگ خورشید زرد است یا سفید ؟ در ادامه به جواب این سوال میپردازم
قابل اثبات با چی؟
4- اما در مورد "حقیقت" . "حقیقت" به ذات اشیاء بر میگردد و از آنجایی که عقل انسان راهی به ذات اشیاء ندارد بنابراین دریافت "حقیقت" امری محال و البته نسبی است. داستان مولوی در مورد فیل در آن غار تاریک میتواند مثال خوبی برای "حقیقت" و نسبی بودن آن باشد.
به قول نیچه : "حقیقت به هر کس گوشه ی جمالی می نماید و او گمان می دارد کل جمال را دیده است " .
پس اینکه به صراحت بگویید حقیقت خورشید سفید است کاملا امر محالی هست بلکه سفید بودن خورشید چون با برهان و علم به اثبات رسیده است بنابراین نه "حقیقت" بلکه "واقعیت" است. پس :

واقعیت این است که خورشید سفید است
تعاریف‌مون از واقعیت و حقیقت جابجاست. وگرنه فارغ از تعریف، حس می‌کنم برای اولین بار در یک مورد هم‌نظر شدیم.:d (البته غیر از نظرمون در مورد پست‌های امیرجان:bighug:)
یاد شعر معروف انگور خریدن افتادم. یکی «عِنَب» می‌خواست یکی ...
5- در مورد آنچه به عنوان "دیدگاه" ارائه کردید به شکلی ساده همان نظر شخصی است و لاغیر
مگه من چیزی غیر از این گفتم.:-/
6- اما می‌رسیم به اصل مطلب :d و آن این است که نظریه شما مبنی بر اینکه هر 3 مورد "واقعیت" ، "حقیقت" و "دیدگاه" میتوانند دروغ نباشند کاملا اشتباه و مردود است چرا که اولا تعاریف شما مختص به خودتان است و هیچ اعتباری ندارد و دوم اینکه به این مثال در مورد خودتان توجه کنید

الف- واقعیت : msbazicenter یکی از اعضای انجمن بازیسنتر است که در تاپیک سایلنت هیل فعالیت زیادی دارد

ب- حقیقت : msbazicenter پسر است (البته با تعریف شما و صد البته با توجه به عدم احاطه کامل به حقیقت)

پ- دیدگاه : msbazicenter یک ربات برنامه ریزی شده است (این میتونه دیدگاه یک شخص باشه)

میبینید که گزینه سوم کاملا چرند و مزخرف است و دروغی بیش نیست ولی در نظریه شما این گزینه هم میتواند دروغ نباشد که صد در صد هست (اثبات مردود بودن نظریه شما از طریق برهان خلف)

لطفاً ذهن بنده رو مدیریت نکنید.
:d
الف- چرا برای گزینه‌ی سوم از حرف «ج» استفاده نکردید؟:-/
ب- حالا گزینه‌ی انتخابی شما کدومه؟
ج- در کل یه توضیح بدم.
اول اینکه توضیح دادم در اینجا،‌یعنی سایلنت هیل.
دوم اینکه مثالی که بنده زدم با مثال شما چقدر شباهت داشت؟ آیا این مصداق مغالطه نیست؟:)
سوم اینکه این اواخر دیدگاه‌هایی ابراز شد که نشان از اعتقاد ابرازکننده به بند «پ» داشت (حتی بالاتر). بنده اعتراضی کردم؟:d (اثبات مردود بودن نظر شما در مورد چرند و مزخرف بودن بند «پ» با استفاده از پست های همین تاپیک :-" )

اما در مورد بحث برف/خاکستر/باران/مه

برف/خاکستر/باران/مه کاملا بر اساس خصوصیات فردی کارکترها و تحلیل‌های روانشناختی قابل توجیه است و اینکه چرا در هر شماره این موضوع متفاوت از شماره دیگر است. برای اینکه ثابت کنید حرفتان درست است و در تمام نسخه ها خاکستر بوده نیازی به مغالطه نبود. بحث سر یک بازی کامپیوتری و نیاز به این همه بحث و گفتگوی فلسفی نیست.
خب اینم که شد همون حرف بنده. با این تفاوت که
بنده هیچ کجا و در هیچ نوشته‌ای نخواستم ثابت کنم خاکستره نه برف و باور کنید این بارش‌ها فقط تو شماره 1 بود. بعد از اون از این چیزا نمی‌بارید.
من بیش از این دیگر ادامه نمی دهم و قضاوت را به دوستان واگذار میکنم
خب اینم که شد همون حرف بنده. (2) با این تفاوت که بنده قضاوت رو واگذار نکردم. از هم‌بحث خودم خواهش کردم از بحث عبور کنیم.;;)
========================================================================
اصلاً ولش کن. تا جفت‌مون دوباره بن نشدیم بگذریم ازش؟

اگه موافق هستید اعلام کنید دیگه این کَِشتی رو ادامه ندیم.
 
آخرین ویرایش:
اگه منظورت متلک به تیم‌تون باشه، به هیچ وجه.
خب منم منظورتو گرفتم و میدونستم اخرش میگی وقتی برای نکات واضحی مثل خورشید و اب و آسمون یک دیدگاه نیست برای برف و خاکستر یه بازی چرا باید باشه؟:دی
وگرنه تیم من چه نیازی به متلک داره؟
---------
دوستان بیخیال شین و یه صلوات به روح سازنده ها بفرستین که چنین بازی مبهمی ساختن!
 
سلامیکی از مبهم ترین نقاط این بازی،‌جایی هست که ماریا رو از پشت میله‌ها ملاقات می‌کنیم.با این بهانه بریم سراغ SH2 ؟:d
چی چی همینجوری پیش میری؟ببین داش مسعود تا این قضیه هری و سیبل حل نشه جایی نمیریم:دی بعدش اصلا بریم بحث bom رو هم پایه ام یا حتی به زیر برفهای خاکستری!
یافتم یافتم اصلا برفها خاکستری بودن:))
-----
نریمان جان از این عکسی هم که گذاشتی فقط عشقه چهارتای اولی!راستی هری تو shatred memories چقدر نچسبه!
 
چی چی همینجوری پیش میری؟ببین داش مسعود تا این قضیه هری و سیبل حل نشه جایی نمیریم:دی بعدش اصلا بریم بحث bom رو هم پایه ام یا حتی به زیر برفهای خاکستری!
یافتم یافتم اصلا برفها خاکستری بودن:))
-----
نریمان جان از این عکسی هم که گذاشتی فقط عشقه چهارتای اولی!راستی هری تو shatred memories چقدر نچسبه!

من تک تکشون رو دوست دارم. تمام سایلنت هیل ها رو دوست دارم. قیافه هری تویSM دقیقا بر میگرده به عنوان بازی.

پ.ن : بدجوری دلم یه سایلنت هیل جدید می خواد :((
 
سایلنت هیل که فعلاََ برای کونامی خلاصه شده توی مجسمه های کله هرمی, پرستار, خرگوش و تی-شرت های مختلف...8-|

پ.ن: از همه دوستان هم بابت لطفشون سپاس گذارم:bighug:
 
دوستان بیخیال شین و یه صلوات به روح سازنده ها بفرستین که چنین بازی مبهمی ساختن!
مسئله اینجاست که اگر هم این بازی مبهم باشه (که تا حدود زیادی هم هست ولی با یه سری بحث خیلی راحت میشه ابهاماتش را برطرف کرد) اگر این بازی مبهم باشه، یه عده خوششون میاد با سفسطه کردن و به اصطلاح، خودشون را همه چیز دون نشون دادن، ثابت کنن این بازی بیش از پیش مبهم هستش :| با یه سری مظلوم نمایی و ادای آدمای متواضع را در آوردن و با زدن یه سری حرفای به واقع ، به واقع ، به واقع بی سر و ته ................................................
ولش کن باو :d مهم برداشت هر شخص از این بازیه :d فقط میشه از gray wolf - silent dream - democracy تشکر کرد که خیلی ساده و بی شیله پیله صحبت میکنن. سعی نمیکنن نشون بدن که خیلی چیز بلدن، چون واقعن از نوع صحبتاشون معلومه که به خوبی آگاه هستن :d
 
سایلنت هیل که فعلاََ برای کونامی خلاصه شده توی مجسمه های کله هرمی, پرستار, خرگوش و تی-شرت های مختلف...8-|

پ.ن: از همه دوستان هم بابت لطفشون سپاس گذارم:bighug:

ای کاش همین مجسمه تیشرتا هم دستمون می‌رسید!من که خیلی دوست داشتم مجسمه پیرامید هد رو با هدر میخریدم!
 
آره واقعاََ...به شخصه خیلی از مجسمه هدر و خرگوش ـه خوشم اومده! ولی حیف...:sad:
ld1rg2g6ib1668wim116.jpg
28gow19wboigfxj6owyj.jpg

من اگه خرگوش هارو داشتم میله میدادم دستشون!بعد میزاشتم گربه بهشون حمله کنه و میگفتم حالا با میله دفاع کن ببینم!:دی
اما قیافه هدر خیلی شبیه نیست چون هد واقعی لامصب خیلی تو دل بروه!:x
هی امیر دلم لک زده واسه یه سایلنت هیل مثل شماره های اصلی تا بازم بازی باشه که حتی بعد 15 سال بازم بشه در موردش حرف زد:((
حاظرم دوباره با چوب گلف بیوفتم به جون این دشمنای نامیرا،دلم برای ترس فلسفی و داستام غمگین تنگ شده!
چرا کونامی بازی رو به وطن بر نمیگردونه؟
-------
سه سال پیش مجسمه مایکل جکسون رو تو توپخونه دیدم طرف 70 میگفت و نمیدونم چرا نخریدم تا الان حسرتشو میخورم!)x
 
آره واقعاََ...به شخصه خیلی از مجسمه هدر و خرگوش ـه خوشم اومده! ولی حیف...:sad:
ld1rg2g6ib1668wim116.jpg
28gow19wboigfxj6owyj.jpg
چه اکشن فیگورای ناز و هلویی ! ;;) راستی هدر چقدر Cuteـه توی این اکشن فیگور ! :love::d ولی خُب به قول احمد با قیافه ـی اصلی ـش یه تفاوت هایی رو داره ! :d فکر کنم اگر اون خرگوش ها رو اگر مثلا امشب یه جای معین بزاری، فرداش که بیای نگاه کنی، میبنی جاشون تغییر کرده ! :d یه حسی بهم میگه که یه خباثت پنهانی درون این مجسمه های خرگوش وجود داره ! :-s:d
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or