بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    37

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,607
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 162
آخرین ویرایش:
در اینجا بحث تعریف «بهترین از چه نظر» و معیار‌ها پیش میاد.
خیلی مفصل و طولانی میشه.
بهترین یعنی چی؟
معیار و ابزار سنجش کدامند؟
یه قاتل می‌تونه تو کارش بهترین باشه ولی محبوب نباشه مثل چارلز منسن یا همین خفاش شب خودمون اما یه قاتل می تونه محبوب باشه مثل مامور 047
واردش نشیم خیلی بهترینه:d
به جان خودم ،اگه بحثی پیش بیاد! منظور من در حد همین تاپیک بود!کفایت میکنه
نظرسنجی‌شون؟/:)
واقعا!
یه نکته برام خیلی جالبه که الان متوجه‌ش شدم. بهترین شخصیت‌های فرعی سری مونث هستند. در این بین فقط والتر مذکره هرچند بیشترین رای رو تا الان آورده (7 رای از 11 رای) و احتمال تغییرش وجود داره.
من هم دودل هستم فعلا و ... احتمالش وجود داره.
--------------------------------------------------------------------
راستی بچه ها بنظرتون امیدواری هامون رو خاک کنیم
این خیلی وحشتناکه :d
این درست که همه ی ما بخاطر خاطراتی که با تاریخ سایلنت هیل داشتیم،اینجا حضور پیدا کردیم،اما اگه به آینده ی سری امید نداشته باشیم خب اینجا اومدن چه کاریه اصن
 
من یکی از فن های سایلنت هیل هستم تمام کتاب و تمام موزیک ها و بازیها و فیلم هاشو مورد بررسی قرار دادم. به نظرم دیگه سایلنت هیل به گذشته خودش باز نخواهد گشت چون خیلی از سازندگان خلاقش رو از دست داده. سایلنت هیل با کار، تلاش، عشق ساخته شد و یک شاهکار شد دیگه کسی نمیتونه از شاهکار گذشته فراتر بره چون دیگه گروه از هم پاشیده و شما میدونید منظورم چیه تمام سایلنت هیل دوستان میدونن منظورم چیه دیگه سایلنت هیل به گذشته درخشان خودش بر نمیگرده و نمیتونه بر گرده.
 
بدون شک والتر یکی از کامل ترین و خاص ترین شخصیت در تمام دنیای بازی های کامپیوتری بوده.
از طراحی چهره دوران کودکی و بزرگسالی تا طراحی شخصیت وجودیش.
اولین حسی که نسبت به والتر در من ایجاد شد به نوعی ترحم همراه با تلخی و درد بود،بچه ای معصوم که از حاصل اشتباه دو فرد غیر مسئول پا به دنیای غیر دوست داشتی گذاشت و همیشه در مواجه با شخصیت او سوالی که همیشه در بالاترین ابهامات فکری ام هست زیر سوالات مبهم قرار میگیرد.
همان حسی که به ژان بپتیست گره نویی نابغه ای عجیب در شاهکار پاتریک زوسکیند به نام "عطر : سرگذشت یک قاتل " مرا آزار میداد، کما اینکه والتر به مراتب زندگیش تلخ تر از او ، ما و همگانیست که میشناسم !
سوالی که آزارم میدهد جزو بی جواب ترین ابهامات من خواهد بود " اگر کسی دیگر جای والتر بود ایا سرنوشت دیگری داشت؟"
والتر تمام انچه از زندگیش میداند یک اتاق است و بس، انقدر تنها بوده که هیچ کس حتی مفهوم مادر را به او نفهمانده و او فقط به محل تولدش به عنوان مقدس ترین خواسته زندگی اش نگاه میکند.
چهره والتر کوچک چنان معصومانه و بی گناه تصویر شده که همان بار اول که عکسهایش را دیدم دریافتم با داستانی قوی و پر احساس طرفم.
یاد می آید اوایل که هنوز بازی منتشر نشده بود از بس به والتر کوچک نگاه کرده بودم و درگیرش شده بودم برای اولین بار خوابش را دیدم که البته در خواب هم تبدیل به هیولایی میشد و...
کودکی معصوم که بی اراده به دنیا آمده بود و بی مسولیت توسط نزدیکترین افرادش رها شده بود، و از شانس بدش به دست یک گروه متعصب افراطی گرفتار میشود که علاوه بر آزار و اذیت او را با عقاید منحرفی آشنا و مقید میکند که به کل زندگی و شخصیت او را دگرگون میکند.
در سراسر داستان بیشتر از انکه والتر را محکوم کنم حس ترحم بیشتر در من جریان داشت.
مگر والتر از کل دنیا چه میخواست؟
آنچه همه ما داشتیم و ر
داریم و او از آنها محروم بوده.
در تمام زندگیش تنها یک فرد را به گونه ای شبیه مادر پنداشت و فقط به این دلیل که به او عروسکی هدیه داده بود!
او از فقر شدید عاطفی رنج میبرد و طبیعی است که نسبت به دیگران هم احساسی نداشته باشد، نگرفته که پس دهد.
او فقط عشق واقعی را میخواست و غیر از مادر کسی چنین موهبتی را نمیتواند ارزانی دارد.
نمیتوانم به دیگری رای دهم.
احمد اینارو خودت نوشتی ؟! :d فقط خواستم بگم ایول داری ! آفرین ! واقعا کیف کردم ! :d
خداکنه یه نسخه از بازی Silent Hill جدید بسازن که دارای داستانی غنی و پُربار باشه، باور کن اگر یک کارگردانی و تیم فوق العاده پُشت این IP باشه، امتیاز که چه عرض کنم، همین طور قله های موفقیت رو در می نورده ! :d
یکی از عمیق ترین داستان ها و روایت ها رو ما در همین سری بازی های Silent Hill شاهد هستیم ! خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد که یک داستان چنین عمقی رو در خودش داشته باشه ! به جرأت میتونم بگم که شاید به تعداد انگشتان دست باشه، شایدم کمتر ! در کُل امیدوارم بتونه دست یک تیم خوب بیفته این شاهکار (بازی نمیگم، چون اگر واقعا بهش پرداخته بشه، مسلما چیزی فراتر از یک سرگرمی محض خواهد بود ! ) دیگه حرفی ندارم، همین ! :d
پ.ن: راستی فیلم عطر (Perfume : Story of a Murder) رو هم حتما ببینید، اکیدا توصیه میشه ! :d
 
احمد اینارو خودت نوشتی ؟! :d فقط خواستم بگم ایول داری ! آفرین ! واقعا کیف کردم ! :dخداکنه یه نسخه از بازی Silent Hill جدید بسازن که دارای داستانی غنی و پُربار باشه، باور کن اگر یک کارگردانی و تیم فوق العاده پُشت این IP باشه، امتیاز که چه عرض کنم، همین طور قله های موفقیت رو در می نورده ! :dیکی از عمیق ترین داستان ها و روایت ها رو ما در همین سری بازی های Silent Hill شاهد هستیم ! خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد که یک داستان چنین عمقی رو در خودش داشته باشه ! به جرأت میتونم بگم که شاید به تعداد انگشتان دست باشه، شایدم کمتر ! در کُل امیدوارم بتونه دست یک تیم خوب بیفته این شاهکار (بازی نمیگم، چون اگر واقعا بهش پرداخته بشه، مسلما چیزی فراتر از یک سرگرمی محض خواهد بود ! ) دیگه حرفی ندارم، همین ! :dپ.ن: راستی فیلم عطر (Perfume : Story of a Murder) رو هم حتما ببینید، اکیدا توصیه میشه ! :d
مرسی حسین جان.با اجازه بزگترها بعله.از ترشحات ذهن مریض خودمه.سایلنت هیل به لطف طراحی بی نظیر سازندگان که یک داستان بکر و خارق العاده و خاص رو با تمی باز طراحی کردند طوری که میشه ازش بی نهایت داستان با کیفیت و غیر تکراری ساخت.نظیر چهار شماره اول بازی.بنظرم باید این داستان به دست ژاپنی ها ساخته بشه تا از پتانسیل بالاش استفاده بشه.ادمای مریضی مثل یوشیدا ادا و کوجیما و اواکا... که دارای افکار اصیل ژاپنی هستند.امیدوارم کونامی سر عقل بیاد.------- پ. ن : نه تنها فیلم عطر توصیه میشه که کتاب عطر به قلم پاتریک زوسکیند هم بشدت توصیه میشه.البته امیدوارم ترجمه جدید اقای مهدی سمسار رو به هیچ عنوان نخرید و نخونید!:دی
 
سلام
1.من از اخر به اول میرم:d
خب اینجا رو اشکال نداره. می‌خوای در انتها به شخصیت مورد علاقه‌ت برسی;)
رای من هم همون بوده پس مانعی نیست:d
2.راستش تصویری که سایزش مناسب باشه و به قندشکن نیاز نداشته باشه همون دوتا پیدا کردم:dولی برای بقیه بیشتر میزارم.
بعدش نوبت کلاودیاست...
سایت بدون نیاز به قند شکن که زیاده. ولی می‌تونی اول با همون چیزه دانلودش کنی بعد تو سایتی که چیز نباشه آپلود کنی.
توضیحات در پاسخ به پست بعدیت:d
بچه ها میخواستم بدونم ارتباط فیلم سایلنت هیل 2012 با سایلنت هیل 3 چیه !؟
چون من یکی از خوره های سایلنت هیلی 3 بودم ولی هرچی فکر کردم این فیلم هیچ جوره به اون بازی نمیخورد !‌ :|
به نظر بنده فقط از شخصیت‌ها استفاده کردند. همین.به زودی یه تحلیل از شماره 3 قرار میدم.
-------------------------------
دوستان کسی یه بیوگرافی کامل از کلاودیا از سایتای انگلیسی زبان اگه سراغ داره پ.خ بده.سایلنت هیل ویکی کامل نبود.
برای این شخصیت چه منبعی بهتر از خود کتاب LM
ولی این‌ها رو دیدی؟
http://www.silenthillmemories.net/main/main_en.htm
http://download.silenthillfever.com/
http://silenthillheaven.com/
بدون شک والتر یکی از کامل ترین و خاص ترین شخصیت در تمام دنیای بازی های کامپیوتری بوده.
از طراحی چهره دوران کودکی و بزرگسالی تا طراحی شخصیت وجودیش.
اولین حسی که نسبت به والتر در من ایجاد شد به نوعی ترحم همراه با تلخی و درد بود،بچه ای معصوم که از حاصل اشتباه دو فرد غیر مسئول پا به دنیای غیر دوست داشتی گذاشت و همیشه در مواجه با شخصیت او سوالی که همیشه در بالاترین ابهامات فکری ام هست زیر سوالات مبهم قرار میگیرد.
همان حسی که به ژان بپتیست گره نویی نابغه ای عجیب در شاهکار پاتریک زوسکیند به نام "عطر : سرگذشت یک قاتل " مرا آزار میداد، کما اینکه والتر به مراتب زندگیش تلخ تر از او ، ما و همگانیست که میشناسم !
سوالی که آزارم میدهد جزو بی جواب ترین ابهامات من خواهد بود " اگر کسی دیگر جای والتر بود ایا سرنوشت دیگری داشت؟"
والتر تمام انچه از زندگیش میداند یک اتاق است و بس، انقدر تنها بوده که هیچ کس حتی مفهوم مادر را به او نفهمانده و او فقط به محل تولدش به عنوان مقدس ترین خواسته زندگی اش نگاه میکند.
چهره والتر کوچک چنان معصومانه و بی گناه تصویر شده که همان بار اول که عکسهایش را دیدم دریافتم با داستانی قوی و پر احساس طرفم.
یاد می آید اوایل که هنوز بازی منتشر نشده بود از بس به والتر کوچک نگاه کرده بودم و درگیرش شده بودم برای اولین بار خوابش را دیدم که البته در خواب هم تبدیل به هیولایی میشد و...
کودکی معصوم که بی اراده به دنیا آمده بود و بی مسولیت توسط نزدیکترین افرادش رها شده بود، و از شانس بدش به دست یک گروه متعصب افراطی گرفتار میشود که علاوه بر آزار و اذیت او را با عقاید منحرفی آشنا و مقید میکند که به کل زندگی و شخصیت او را دگرگون میکند.
در سراسر داستان بیشتر از انکه والتر را محکوم کنم حس ترحم بیشتر در من جریان داشت.
مگر والتر از کل دنیا چه میخواست؟
آنچه همه ما داشتیم و ر
داریم و او از آنها محروم بوده.
در تمام زندگیش تنها یک فرد را به گونه ای شبیه مادر پنداشت و فقط به این دلیل که به او عروسکی هدیه داده بود!
او از فقر شدید عاطفی رنج میبرد و طبیعی است که نسبت به دیگران هم احساسی نداشته باشد، نگرفته که پس دهد.
او فقط عشق واقعی را میخواست و غیر از مادر کسی چنین موهبتی را نمیتواند ارزانی دارد.
نمیتوانم به دیگری رای دهم.
متن زیبایی بود. :bighug:
به نظر بنده شخصیت والتر رو در مقابله با شخصیت جیمز ساختند.
این موضوع خیلی قابل توضیح و دفاعه.
من یکی از فن های سایلنت هیل هستم تمام کتاب و تمام موزیک ها و بازیها و فیلم هاشو مورد بررسی قرار دادم. به نظرم دیگه سایلنت هیل به گذشته خودش باز نخواهد گشت چون خیلی از سازندگان خلاقش رو از دست داده. سایلنت هیل با کار، تلاش، عشق ساخته شد و یک شاهکار شد دیگه کسی نمیتونه از شاهکار گذشته فراتر بره چون دیگه گروه از هم پاشیده و شما میدونید منظورم چیه تمام سایلنت هیل دوستان میدونن منظورم چیه دیگه سایلنت هیل به گذشته درخشان خودش بر نمیگرده و نمیتونه بر گرده.
کی از آینده خبر داره. مشکل سازندگان نیستند. مشکل خود کونامی :gunner: هست و بس.

- - -ویرایش - - -

:d
یکی از عمیق ترین داستان ها و روایت ها رو ما در همین سری بازی های Silent Hill شاهد هستیم ! خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد که یک داستان چنین عمقی رو در خودش داشته باشه ! به جرأت میتونم بگم که شاید به تعداد انگشتان دست باشه، شایدم کمتر ! در کُل امیدوارم بتونه دست یک تیم خوب بیفته این شاهکار (بازی نمیگم، چون اگر واقعا بهش پرداخته بشه، مسلما چیزی فراتر از یک سرگرمی محض خواهد بود ! ) دیگه حرفی ندارم، همین ! :d
متاسفانه سازندگان جدید و غربی یا اطلاعاتی در مورد سایلنت هیل و مفهوم اون ندارند یا دارند و نمی‌خوان ازشون استفاده کنند و یا شاید هم اجازه ندارند.

- - -ویرایش - - -

این خیلی وحشتناکه :d
این درست که همه ی ما بخاطر خاطراتی که با تاریخ سایلنت هیل داشتیم،اینجا حضور پیدا کردیم،اما اگه به آینده ی سری امید نداشته باشیم خب اینجا اومدن چه کاریه اصن
موافقم. انسان به امید زنده‌ست.
 
سلام

1.خب اینجا رو اشکال نداره. می‌خوای در انتها به شخصیت مورد علاقه‌ت برسی;)
رای من هم همون بوده پس مانعی نیست:d

2.سایت بدون نیاز به قند شکن که زیاده. ولی می‌تونی اول با همون چیزه دانلودش کنی بعد تو سایتی که چیز نباشه آپلود کنی.
توضیحات در پاسخ به پست بعدیت:d

3.به زودی یه تحلیل از شماره 3 قرار میدم.

4.برای این شخصیت چه منبعی بهتر از خود کتاب LM
ولی این‌ها رو دیدی؟
Silent Hill Memories - news, information, media and downloads
http://download.silenthillfever.com/
Silent Hill Heaven | The Ultimate Silent Hill Fansite
علیک سلام
1.امروز خواستم آلیسا رو بنویسم یه ده خط نوشتم برق رفت :|بیخیال شدم
2.برای کلادیا عکس زیاد میزارم:d
3.:x:bighug::groupwave::bighug::x
4.فقط اولی اومد بالا که در حد همون سایلنت ویکی بود
بریم تو کار کلادیا....
 
سلام
علیک سلام
1.امروز خواستم آلیسا رو بنویسم یه ده خط نوشتم برق رفت :|بیخیال شدم
2.برای کلادیا عکس زیاد میزارم:d
3.:x:bighug::groupwave::bighug::x
4.فقط اولی اومد بالا که در حد همون سایلنت ویکی بود
بریم تو کار کلادیا....
1. پیشنهاد: نسخه‌ی 2
حتی اگه نوشته‌هات رو توی یه فایل Word تایپ می‌کنی یا Auto Save رو فعال کنی یا هر 2 دقیقه یک بار یه Ctrl+S ناقابل بزن.:d
2. :bighug:
4. همه‌شون کار می کنن مشکلی ندارن فقط SilentHill Heaven یه احراز سن قانونی می‌خواد. اونم فقط سال رو مثلاً بزن 1960 بعد Submit کن رد میشه;)
 
سلام

1. پیشنهاد: نسخه‌ی 2
حتی اگه نوشته‌هات رو توی یه فایل Word تایپ می‌کنی یا Auto Save رو فعال کنی یا هر 2 دقیقه یک بار یه Ctrl+S ناقابل بزن.:d
2. :bighug:
4. همه‌شون کار می کنن مشکلی ندارن فقط SilentHill Heaven یه احراز سن قانونی می‌خواد. اونم فقط سال رو مثلاً بزن 1960 بعد Submit کن رد میشه;)
1.چشپ:d
4.haven مینویسه 404 forbidden و دومی اصلا باز نمیشه:|,البته مهم نی همون سایلنت ویکی رو رفتم تو کارش:d
 
[FONT=&amp]سلام به همه[/FONT]:bighug:
[FONT=&amp]اینم بیوگرافی کلاودیا.فقط توجه داشته باشید که بیشتر مربوط به قبل از اتفاقات بازی هست.امیدوارم خوشتون بیاد[/FONT]:)
451px-ClaudiaFace.png

[FONT=&amp]کلاودیا ولف[/FONT]
[FONT=&amp]کلاودیا ولف یکی از کاراکتر های شماره سوم سایلنت هیل است.با اینکه او بعنوان دشمن اصلی در بازی حضور دارد[/FONT],[FONT=&amp]ولی رفتار های خصومت آمیز از او دیده نمی شود چرا که او تنها یک مذهبی افراطی فریب خورده است و بدنیا آمده و برای همین هدف هم بزرگ شده.جالب است بدانید که خانم دوتا برک صدا گزار او[/FONT],[FONT=&amp]قبلا در نقش آنجلا در سایلنت هیل 2 هم حضور داشته است.[/FONT]
250px-AlessaClaudia.PNG

[FONT=&amp]پیش زمینه[/FONT]
[FONT=&amp]با اینکه او یکی از مهم ترین دشمن ها در بازی است[/FONT],[FONT=&amp]درباره گذشته او اطلاعات زیادی در دسترس نیست.البته این موضوع روشن است که او اعتقادی راسخ به اصول فرقه داشته و سعی داشته که باعث تولد زودرس خدا شود تا بهشت را بوجود بیاورد.کلاودیا همواره به این موضوع باور داشته که تولد یک خدا در میان درد و رنج باعث بوجود آمدن بهشتی بهتر از بهشت خدایی که نمی تواند با او همدردی کند[/FONT],[FONT=&amp]می شود.[/FONT]
[FONT=&amp]تنها سرنخ موجود از گذشته کلاودیا در یکی از میان پرده های بازی قرار گرفته[/FONT],[FONT=&amp]جایی که وینسنت اسمیت به هدر می گوید که کلاودیا توسط پدرش[/FONT],[FONT=&amp]لئونارد ولف مورد آزار قرار گرفته است.لئونارد کلاودیا را بعنوان یک فرد با ایمان قوی نسبت به اعتقاد فرقه بزرگ کرد[/FONT],[FONT=&amp]و واضح است که او برای هر رفتاری که کلاودیا بر خلاف اعتقاداتش انجام می داد تنبیه بدنی درنظر می گرفت.که در عوض همین باعث شد که کلاودیا نسبت به پدرش تنفری شدید داشته باشد.البته می توان گفت که علاقه او برای بوجود آوردن بهشت حاصل همین اتفاقات است.[/FONT]
[FONT=&amp]در هنگام کودکی[/FONT],[FONT=&amp]کلاودیا در کنار وجود حقیقی هدر[/FONT],[FONT=&amp]آلیسا بزرگ شد.به همین دلیل[/FONT],[FONT=&amp]او آلیسا را بعنوان خواهر خود قبول داشته وهدر را با نام گذشته اش خطاب می کند.هدف کلاودیا[/FONT] [FONT=&amp]به تحقق رساندن وظیفه ای بود که داهلیا گالسپی در شماره اول سایلنت هیل نتوانست انجام دهد[/FONT],[FONT=&amp]اشباع هدر با خدا و باعث تولد زودرس خدا شدن.کلاودیا همچنین کینه ای نسبت به هری میسون داشت[/FONT],[FONT=&amp]کسی که از تولد خدا جلوگیری کرد و آلیسا را مخفی کرد.[/FONT]
250px-ClaudiaSmile.png

[FONT=&amp]شخصیت[/FONT]
[FONT=&amp]همانند داهلیا گالسپی در شماره اول سایلنت هیل[/FONT],[FONT=&amp]کلاودیا هم بطوری رمزآلود صحبت می کند و ایمانی راسخ نسبت به خدا دارد.اگرچه[/FONT],[FONT=&amp]در کنار اعمال و اعتقادات ناپسندش[/FONT],[FONT=&amp]کلاودیا نسبت به اعمالش اعتقاد کامل دارد.در حالی ایمان او کاملا راسخ بود[/FONT],[FONT=&amp]کلاودیا متوجه بود که اعمالش سوال برانگیز بود[/FONT],[FONT=&amp]او حتی قبول داشت که بدلیل قتل هری در بهشت برای او جایی وجود ندارد.او باور داشت که برای نجات همه[/FONT],[FONT=&amp]قربانی شدن اشخاصی مانند هری و وینسنت غیر قابل اجتناب بود.[/FONT]
[FONT=&amp]کلاودیا قصد داشت که بوسیله ی احیای خدا بهشت را بر روی زمین بوجود بیاورد.کلاودیا زمین را مکانی پر از رنج و سختی می دید و آنرا بوسیله ی واژه (فاسد) توصیف می کرد[/FONT],[FONT=&amp]و برای نجات همه[/FONT],[FONT=&amp]او قصد داشت که بهشت را خلق کند.کلاودیا آرزوی جهانی عاری از درد[/FONT],[FONT=&amp]گرسنگی[/FONT],[FONT=&amp]بیماری [/FONT],[FONT=&amp] حرص و طمع و جنگ را داشت.وینسنت همچنین به این موضوع اشاره می کند که[/FONT] [FONT=&amp]کلاودیا تاثیرات پول را به بار تمسخر می گرفته[/FONT],[FONT=&amp] و اینکه او نسبت به پول منفی نگر بوده و آنرا مرتبط با حرص و طمع می دیده.[/FONT]
[FONT=&amp]بدلیل افراطی بودن نسبت به باورش[/FONT],[FONT=&amp]کلاودیا همچنین بسیار محافظه کار بوده[/FONT],[FONT=&amp]بخصوص در مواقعی که دیگران را مخالف هدفش می یافت.در چندین صحنه دیده می شود که کلاودیا کنترلش را از دست می دهد[/FONT],[FONT=&amp]بخصوص در مقابل وینسنت چراکه همیشه اعتقادات او را به باد تمسخر می گرفت.سرانجام[/FONT],[FONT=&amp]وینسنت با عاقبت خشونت آمیز کلماتش روبرو شد هنگامی که کلاودیا با ضربات چاقو او را به قتل رساند.[/FONT]
[FONT=&amp]البه واضح است که کلاودیا هم احساساتی داشت[/FONT],[FONT=&amp]اما باورهایش در اولویت قرار داشت.او از کودکی با آلیسا بسیار صمیمی بود[/FONT],[FONT=&amp]به همین دلیل هنگامی که با هدر صحبت می کرد می شد که به وضوح هیجانات او را دید.او همچنین از یک کارت تولد که در روز تولدش توسط آلیسا به او داده شده بود[/FONT],[FONT=&amp]نگه داری می کرد[/FONT],[FONT=&amp]طبق گفته هدر[/FONT],[FONT=&amp]دو دختر وقت زیادی را با کارت بازی و کشیدن نقاشی با هم می گذراندند.هدر همچنین اشاره کرد که کلاودیا هنگامی که کارت بازی ها را به آلیسا می باخته[/FONT],[FONT=&amp]به گریه می افتاده است.بعد ها[/FONT],[FONT=&amp]او هرگز گذشته و اوقاتی را که با آلیسا گذرانده فراموش نکرده[/FONT],[FONT=&amp]و همیشه آرزوی بازگشت آلیسا را داشته.در هنگام خواندن دفتر خاطرات کلاودیا[/FONT],[FONT=&amp]نشان داده شده که او از خواندن مطالب مذهبی لذت می برده ولی احساس کرده که روشهای قطعی بازگشت زودرس خدا می تواند بسیار بی رحمانه باشد.[/FONT]
[FONT=&amp]بعدش نوبت ماریاست.ممنون از اینکه بیوگرافی رو خوندین[/FONT]
 
سلام

:-bd
کلودیا شخصیتی قابل احترام داشت. نقطه‌ی مقابل دالیا.
دالیا هدف‌هاش رو با نیرنگ و فریب پیش می‌برد اما کلودیا صادقانه برخورد می‌کرد.
دقیقا همین موضوع جالبه که بهشت رو برای بقیه میخواسته و بعد از قتل هری عذاب وجدان گرفته کلا اعضای نظرسنجی(بجز ماریا:d)مظلوم تشریف دارند:d
 
سلام
دقیقا همین موضوع جالبه که بهشت رو برای بقیه میخواسته و بعد از قتل هری عذاب وجدان گرفته کلا اعضای نظرسنجی(بجز ماریا:d)مظلوم تشریف دارند:d
همه به نوعی قربانی هستند گذشته از اینکه بعدها تو مسیر زندگی‌شون چه راهی رو انتخاب کردند.
البته ماریا این وسط موضوع دیگه ای هست. به موقع‌ش درباره‌ش بحث می کنیم.
 
امروز Shattered Memmories رو تموم کردم ، البته فقط یه Ending ش رو دیدم ، ولی در کل بازی بدی نبود ، من که ازش لذت بردم ، مخصوصا اینکه واسه کنسول دستی واقعا جواب بود ولی به پای Origins نمیرسید ، من خودم Origins رو خیلی دوست دارم ، چون تنها نسخه ای هستش که به نسخه های شماره دار نزدیک بود ، اسم استدیوش هم یادم نیس ، ولی با اینکه غربی بود ،ولی تونسته بودن کمی به نسخه های ژاپنی نزدیک بشن
 
در مورد دالیا اطلاعاتی در مورد کودکیش نیست اما حتی دالیا هم ایده ال های مثبتی داشت چون خدا بصورت پاک متولد شد و کافمن اون رو تبدیل به هیولا کرد.

بارها بابت این موضوع بحث کردم و خواهم کرد.اصولا تمام انسانهذ از نظر من خاکستری با غلظتهای متفاوت هستند.
بطور مسال من از دید یک عده انسان منفی و منزجر کننده ای هستم اما از دید عده کم! انسان شریف و خوبی هستم.
تنها چیزی که باعث قضاوت افراد در مورد من شده نوع احساساتشون و عملکرد و دیدگاه من در مقابل رفتار خودشون هست.
دوستم من رو خوب میدونه ولی رقیبم من رو بد.
ببخشید بحث رو طولانی میکنم اما...

همین خاکستری رو به افراد سایلنت هیل هم نسبت بدید، کلودیا بهش تلقین داده شده بود که کار خوب و بد چیه!
همونطور والتر و شاید هم دالیا!
توی علم روانشاسی مسئله ای بنام خود توجیهی وجود داره که شخص خودش رو و اعمالش رو باور میکنه و ایمان داره که اگر اینکار بد رو انجام نده عواقبش به مراتب بدتر هست.
اکثر دیکتاتورها چنین تفکری را دنبال میکنند و رفتار غیر انسانه و خودخواهانه خودشون رو نوعی خیر و صلاح مردم میدونند .
یا حکم اعدام!!
کلودیا و دالیا هم بی شک با چنین تفکری اعمال خودشون رو کاملا مشروع میدانند. و کاملا تفکر خودشون رو باور دارند طوری که کلودیا در راه باورش خودش رو به کشتن میده.
دالیا دخترش رو فدا میکنه.
والتر دست به کشتار و خودکشی میزنه.

--------

در مورد ماریا هم اصلا باور ندارم شخصیت منفی داشته باشه(اصولا من خیلی کم پیش میاد کسی رو منفی مطلق بدونم:دی)

ماریا تنها یک وسیله است که یاداوری شخصیت منفی یا گناه جیمز باشه و در کل بازی رفتارش مطابق منطق داستان و انکار جیمز پیش میره و حتی پیرامید هد هم تنها یک بازیگر در نقش جیمز اهریمنی هست.
نمیدونم شایدم حرف امیر شوخی بوده و من در ایستگاه بسر میبرم:دی
 
سلام
امروز Shattered Memmories رو تموم کردم ، البته فقط یه Ending ش رو دیدم ، ولی در کل بازی بدی نبود ، من که ازش لذت بردم ، مخصوصا اینکه واسه کنسول دستی واقعا جواب بود ولی به پای Origins نمیرسید ، من خودم Origins رو خیلی دوست دارم ، چون تنها نسخه ای هستش که به نسخه های شماره دار نزدیک بود ، اسم استدیوش هم یادم نیس ، ولی با اینکه غربی بود ،ولی تونسته بودن کمی به نسخه های ژاپنی نزدیک بشن
خب بنده هیچ کدوم رو بازی نکردم اما شروع و ابتدای هر دو رو دیدم.
شروع SH:O خیلی تاثیرگذارتر از SH:SM بود مخصوصاً با اون ST مسخ کننده‌ش.
در مورد دالیا اطلاعاتی در مورد کودکیش نیست اما حتی دالیا هم ایده ال های مثبتی داشت چون خدا بصورت پاک متولد شد و کافمن اون رو تبدیل به هیولا کرد.

بارها بابت این موضوع بحث کردم و خواهم کرد.اصولا تمام انسانهذ از نظر من خاکستری با غلظتهای متفاوت هستند.
بطور مسال من از دید یک عده انسان منفی و منزجر کننده ای هستم اما از دید عده کم! انسان شریف و خوبی هستم.
تنها چیزی که باعث قضاوت افراد در مورد من شده نوع احساساتشون و عملکرد و دیدگاه من در مقابل رفتار خودشون هست.
دوستم من رو خوب میدونه ولی رقیبم من رو بد.
ببخشید بحث رو طولانی میکنم اما...

همین خاکستری رو به افراد سایلنت هیل هم نسبت بدید، کلودیا بهش تلقین داده شده بود که کار خوب و بد چیه!
همونطور والتر و شاید هم دالیا!
توی علم روانشاسی مسئله ای بنام خود توجیهی وجود داره که شخص خودش رو و اعمالش رو باور میکنه و ایمان داره که اگر اینکار بد رو انجام نده عواقبش به مراتب بدتر هست.
اکثر دیکتاتورها چنین تفکری را دنبال میکنند و رفتار غیر انسانه و خودخواهانه خودشون رو نوعی خیر و صلاح مردم میدونند .
یا حکم اعدام!!
کلودیا و دالیا هم بی شک با چنین تفکری اعمال خودشون رو کاملا مشروع میدانند. و کاملا تفکر خودشون رو باور دارند طوری که کلودیا در راه باورش خودش رو به کشتن میده.
دالیا دخترش رو فدا میکنه.
والتر دست به کشتار و خودکشی میزنه.
احمدجان در مورد رنگ انسان ها کاملاً باهات هم عقیده هستم کما اینکه بارها منم این رو گفتم.
انسان‌ها رو اگه بخوام به صورت ریاضی نشون بدم باید یه محور مختصات ترسیم کنم که از 0 یا همون صفر شروع و به سمت منفی یا سیاه بی‌نهایت ادامه پیدا می کنه.
که البته این بازه، خود 0 رو که میشه سفید در بر نمی‌گیره.

پ.ن: قبل از اینکه میلاد بگه با رسم شکل توضیح بده خودم به صورت خودجوش و داوطلبانه شکل میذارم.:d
یعنی یه نفر اگه منو تو این انجمن داغون کرده باشه، میلاده:))
59839627418153575988.jpg
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or