بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    40

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,610
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 165
آخرین ویرایش:
سلام
خب خب خب!
همونطور که از قبل قرار گذاشتیم یک‌راست رفتیم سروقت SH3 به این خاطر که داستانش در ارتباط مستقیم با SH1 بود که البته پیشنهاد اولیه رو عزیزم Leon.Fox مطرح کرد.
خب Heather رو به شخصه خیلی بهش علاقه دارم. شخصیت مغروری داره. (یه بار این رو اینجا گفتم به هزار و یک انگ متهم شدم:()
هدر تو اين سن واقعاً دوست‌داشتني شده. ممكنه چهره‌ي خيلي خاص يا دلربايي نداشته باشه اما قطعاً‌ دوست‌داشتنيه ضمن اينكه با جسارت توام با ادبش جذاب هم شده. اين لباس خيلي بهش مياد و طراحي مناسبي هم داره. لباسي كه معمولاً در جشن‌هاي بالماسكه استفاده مي‌شه.

این قسمت بیشتر یه درد دله.
این تابو همیشه تو فرهنگ ما ایرانی‌ها بوده و ظاهراً خواهد بود که تعریف و تمجید دو نفر با جنسیت متضاد از همدیگه به خصوص اگه مجرد و جوان باشند بازخورد خوبی نداره.
برگردیم سروقت بحث خودمون یعنی Heather. تصویر زیر برگرفته از LM هستش. به رابطه هدر با شریل و آلسا نگاه کنید. بین اونها یه خط آبی ترسیم شده که شبیه یه Y هستش که 90درجه در جهت حرکت عقربه‌های ساعت چرخیده. قبل از گفتن از هدر می‌خوام دو تا نکته رو بگم که البته بعید میدونم نویسندگان LM واقعاً بهش توجه کرده‌باشند بیشتر یه نظر شخصیه.
ابتدا؛
حرف Y کلی برای خودش فلسفه داره. این حرف نماد دوگانگی، دوراهی و چالش بر سر انتخاب هستش. مطلبی که به افلاطون نسبت داده میشه. تا حالا دقت کردید چرا تو ریاضی بیشترین کاربرد رو دو حرف X و Y دارند و چرا X نماد مجهولیت است؟ بگذریم.
در ادامه؛
سمت چپ و راست هرکدوم معنای خاصی میدن. همه می‌دونیم راست نماد راستی و درست و چپ نماد دروغ و تباهی‌ست. این الگو حتی در کتب الهی و اعتقادات دینی هم حضور داره. اصحاب یمین و یسار رو به احتمال زیاد همه شنیدید. در هنر تصویر گری مدرن هم این الگو کاربرد خاصی داره. حرکت از سمت چپ به راست نشانگر رستگاری و از راست به چپ نشانگر تباهی و ویرانی هستش.
دلیل این امر رو علم امروز پیدا کرده. مغز انسان در مواجهه با یک تصویر ابتدا جزییات سمت راس اون رو می‌بینه و بعد سمت چپ رو. (این موضوع رو خودتون امتحان کنید فقط مواظب باشید مثل من 8-} نشید).
حالا منظورم از این همه چرت‌وپرت چی بود؟
هدر در تصویر پایین سمت چپ قرار گرفته و آلسا و شریل سمت راست. بین اونها هم یه Y قرار داره. هدر بر سر دوراهی قرار گرفته. اون باید از سمت چپ به سمت راست بره. آلسا قسمت تاریک مادر مقدسه که اگرچه دارای قدرت زیادیه اما به نوعی سقوط کرده. شریل قسمت روشن مادر مقدسه که هیچ قدرتی نداره اما یه زندگی عادی و آینده‌ای مبهم در عین حال روشن داره. هدر باید انتخاب کنه. در پایان Normal‌ بازی می‌بینیم که هدر میگه نام اصلیش «شریل» است. این یعنی اون شریل رو انتخاب کرده.

93656257694150696798.jpg
 
آخرین ویرایش:
حرف Y کلی برای خودش فلسفه داره. این حرف نماد دوگانگی، دوراهی و چالش انتخاب هستش. مطلبی که به افلاطون نسبت داده میشه. تا حالا دقت کردید چرا تو ریاضی بیشترین کاربرد رو دو حرف X و Y دارند و چرا X نماد مجهولیت است؟ بگذریم.
در ادامه؛
سمت چپ و راست هرکدوم معنای خاصی میدن. همه می‌دونیم راست نماد راستی و درست و چپ نماد دروغ و تباهی‌ست. این الگو حتی در کتب الهی و اعتقادات دینی هم حضور داره. اصحاب یمین و یسار رو به احتمال زیاد همه شنیدید. در هنر تصویر گری مدرن هم این الگو کاربرد خاصی داره. حرکت از سمت چپ به راست نشانگر رستگاری و از راست به چپ نشانگر تباهی و ویرانی هستش.
دلیل این امر رو علم امروز پیدا کرده. مغز انسان در مواجهه با یک تصویر ابتدا جزییات سمت راس اون رو می‌بینه و بعد سمت چپ رو. (این موضوع رو خودتون امتحان کنید فقط مواظب باشید مثل من 8-} نشید).
حلال منظورم از این همه چرت‌وپرت چی بود؟
هدر در تصویر پایین سمت چپ قرار گرفته و آلسا و شریل سمت راست. بین اونها هم یه Y قرار داره. هدر بر سر دوراهی قرار گرفته. اون باید از سمت چپ به سمت راست بره. آلسا قسمت تاریک مادر مقدسه که اگرچه دارای قدرت زیادیه اما به نوعی سقوط کرده. شریل قسمت روشن مادر مقدسه که هیچ قدرتی نداره اما یه زندگی عادی و آینده‌ای مبهم در عین حال روشن داره. هدر باید انتخاب کنه. در پایان Normal‌ بازی می‌بینیم که هدر میگه نام اصلیش «شریل» است. این یعنی اون شریل رو انتخاب کرده.

بسیار عالی :ok:

در کل نسخه ی سوم ،بیشتر سعی خودش رو صرف باز کردن گره های نسخه ی اول کرده،که اگه این کار رو نمیکرد به شخصه روان پریش میشدم...(هرچند الان هم حال و روز خوشی ندارم :rolleyes:)
 
  • Like
Reactions: msbazicenter
هدر در سایلنت هیل ان قدر مثل دیگر نقش ها مجهول نبود .هدر با این حال شخصیت خوبی بود و خیلی خوب توانسته بو که نشان دهد از مخلوت خوبی وبدی است . زیرا در برخی موقع ها صدای او حالت های او ترسناک می شد .ودر کل او به شریل خودمان در شماره اول برگشت زیرا هدر در اخر بازی گفت که شریل را نام خود انتخواب می کند.

---------- نوشته در 09:28 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 09:25 PM ارسال شده بود ----------

دوستان یک خواهش داشتم که بعد از تمام کردن نقد وبرسی شماره 3 یک برسی هم روی اور جینال داشته باشید زیرا ربطی هم به شماره ی اول فکر کنم دارد.:d
 
خب Heather رو به شخصه خیلی بهش علاقه دارم. شخصیت مغروری داره. (یه بار این رو اینجا گفتم به هزار و یک انگ متهم شدم:()
وا ؟! این چه حرفیه ! کی گفته که شما نباید خوشت بیاد ! اصلا به نظرم آدم باید از جنس مخالفش خوشش بیاد :d
مثلا اگه من اینجا یهو بگم من عاااااااااااااق و دلباخته ی هدر هستم یه ذره شک برانگیز نمیشه ؟! :d

ولی خداییش موافقم هدر یه جذابیت خاصی داشت و فکر می کنم اونم بیشتر به خاطر صدای پیشه ی خوبی بود که داشت ، تن صداش همیشه با تحکم همراه بود و من واقعا عاشقشم :d
 
  • Like
Reactions: msbazicenter
سلام
دوستان یک خواهش داشتم که بعد از تمام کردن نقد وبرسی شماره 3 یک برسی هم روی اور جینال داشته باشید زیرا ربطی هم به شماره ی اول فکر کنم دارد.:d
ببینیم چی میشه شهاب‌جان اما خود بنده به چند دلیل مخالفم و اولین و مهم ترین اونها هم اینه که خود من اون رو بازی نکردم. :d
وا ؟! این چه حرفیه ! کی گفته که شما نباید خوشت بیاد ! اصلا به نظرم آدم باید از جنس مخالفش خوشش بیاد :d
مثلا اگه من اینجا یهو بگم من عاااااااااااااق و دلباخته ی هدر هستم یه ذره شک برانگیز نمیشه ؟! :d
خب منم که گفتم تو ایران دایی. اینجا همه چی برعکسه
 
سلام بهنام جان...
رفیق من یه نظر کاملا متفاوت دارم...
می دونی... یه ضرب المثل هستش که میگه مته به اون بزرگی رو به خشخاش به اون کوچیکی نزن...;)
صحبتت خیلی جالبه، نظرت هم کاملاً محترمه و صد البته هم مرتبط... اما، ببین رفیق این روند بازیه که چنین چیزی رو ایجاب میکنه... به قول مسعود پیدا کردن کلید ها و سر نخ ها جزیی از بازی و داستان هستش... نه مسئله ای به این حد خاص که شما عنوان می کنی. به عنوان مثال وقتی شما کلید اتاق یک شخص خاصی رو نیاز داری، مجاب میشی تا بری دنبالش و اون رو پیدا کنی... طبیعتاً بنا بر روند بازی به طور ناخودآگاه ممکنه در طول پیدا کردن کلید، با اون شخص خاص برخورد کنی و یا اطلاعاتی که به درک بهتر بازی کمک کنه، به دست بیاری. این دلیل نمیشه که حالا چون کلید دم دست نیست یعنی آیا اون رو پنهان کردند.... که باز هم به نظر من این قضیه هم خیلی ساده به نظر می رسه....
شما فرض کن یک دفترچه خاطرات داری که دلت نمی خواد کسی محتویات داخلش رو بخونه... آیا اون رو همینطوری ول می کنی به امان خدا... خوب معلومه که نه! اون رو تو جای امنی پنهان می کنی و سعی می کنی یه جوری دسترسی بهش رو محدود کنی... بنابراین این مسئله ای که شما عنوان کردی... "صرفا در مورد پیدا کردن کلید" به اون پیچیدگی ها هم نیست که شما اینقدر زیبا و موشکافانه بهش پرداختی...
سلام جناب لیون اس کندی :)
حرف های شما بسیار درست و به جا هست ، ولی باید دید اگر این حس ماجرایی و معما گونه فقط برای بازی هست چرا اینقدر در داستانی که کلا میشه در یک یا دو صفحه نگارشش کرد دنبال سرنخ میگردیم؟
منظورم از اول همین بود که در دنیایی که قول آخر مرحله میتونه یک کرم بزرگ باشه یا یک شیطان متجسم! خیلی نباید دنبال راز گشت!؟!
زیبایی این شهر آشوب در درگیری ذهنی هست که از ناکجا آباد شروع و به ناکجا آباد ختم میشه;)


---------- نوشته در 06:54 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 06:41 AM ارسال شده بود ----------

من هم به پدر وینسنت رای دادم.:)
در داستان نیمه تمامی (که قرار بود تمام بشه اما استقبال زیاد ..............!) اشاره داشتم به شخصیت وینسنت.
پلی که نقش خرافه قدیم و تجدید عقاید و همینطور احیا فرقه رو بازی میکنه.
گذری که بدون دل رحمی پدر وینسنت رو وارد بازی میکنه و جای دالیا رو به اون میده.
:-s
 
  • Like
Reactions: devil girl
سلام بر همه سایلنت هیل نشینان عزیز و دوست داشتنی.
بالاخره ما هم رفتیم تو لیست قربانی‌ها و در حال حاضر به شدت از همه جهات مورد عنایت قرار میگیریم!
یا اینرنت قطع میشه، یا امتحانا امان نمیده و یا ... بگذریم.
دلم برای همتون تنگ شده، البته دیگه بیشتر از این نمیخوام به مسائل حاشیه‌ای بپردازم چون پستم یه چیزی شبیه به اسپم میشه!
یک سری تغییرات هم دیدم که بعضی هاش با روح و روانم بازی کرد، مثلاً رفتن جناب آرتاس بزرگوار (ملقب به جیمز خیانت کار)، چه ناگهانی!
و اینکه تغییری در نظر سنجی دیدم.
خوب دوستان از بخت بد دیگه مجالی برای بحث‌های طولانی و زیبا ندارم، برای همین به موضوعات مطرح شده اشاره کوچکی میکنم.


اول اینکه با قاطعیت به وجود شوم و نامبارک کلودیا رأی دادم چون از شخصیت‌های کلیدی این سری هست( دقیقاً مثل دالیا ) و راه این خود فروخته رو در پیش گرفت.هر دو این شخصیت‌ها به دنبال سعادت و خوشبختی و یا حتی جاودانگی بودند ولی مصداق حقیقی رو نیافتند و راه‌های جاهلانه رو انتخاب کردند. هر دو برای رسیدن به اهدافشون حقایق رو انکار می‌کردند و بر روی اعتقادهای بی خردانشون پافشاری داشتند و تا سر حد مرگ براش مبارزه می‌کردند. این اراده هر چند احمقانه در وجود کلودیا قابل ستایش هست. کلودیا شخصیت زیرکی داره ولی متأسفانه این زیرکی هیچ سودی براش نداشته و همواره در راه خطا بود.در ادامه این شخصیت بسیار قصی القلب و شرور به نظر میرسه البته این مورد هم به دلیل اعتقادهای نادرست در این شخصیت شکل گرفته.در آخر حماقت باعث شد تمامی استعدادهای کلودیا در راه نادرست از بین بره.در کل شخصیت جالب و احمقی داره این کلودیای عزیز! در ضمن این شخصیت باعث شکل گیری حوادث نسخه سوم شد.


و اما در مورد هیتر دوست داشتنی.
هیتر بسیار خوش قلب و مهربان و در واقع نیمه انسانی و پاک آلسا بود(شریل)، فقط مشکل بزرگ هیتر انزوای بیش از حد و گوشه گیری و دوری از اجتماع بود، و اینکه در همه حالت رفتارهای بچه گانش رو نتونست کنار بگذاره، و اینکه به شدت وابسته به پدرش بود.وگرنه به نظر من بهترین شخصیت پردازی رو نه تنها در سری سایلنت هیل بلکه در کل بازی‌های رایانه‌ای داشت.
و اینکه به نظرم هیتر شخصیت بسیار شبیه تری به شریل داره تا آلسا.
در کل شخصیت پردازی خوب، ظاهر نسبتاً ساده و زیبا، صدای گرم و دلنشین، باعث میشه هیتر مخاطب خودش رو مجذوب و محسور خودش کنه(چه مذکر و چه مونث).


زین پس بیشتر از نظرات دوستان استفاده میکنم و لذت میبرم.

در پناه حق.
 
آخرین ویرایش:
چی شده که همه ی ساکنین شهر یکی یکی دارن نفرین می شن و می رن !
من هم کم کم دارم به رفتن فکر می کنم
تمام حرفای آقا علی هم تایید میشه

بچه ها بهم نخندین ها ولی من خیلی از ویژگی های هدر رو در خودم می بینم :d (اخلاقیش رو میگما نه چهره!)
 
چی شده که همه ی ساکنین شهر یکی یکی دارن نفرین می شن و می رن !
من هم کم کم دارم به رفتن فکر می کنم
تمام حرفای آقا علی هم تایید میشه

بچه ها بهم نخندین ها ولی من خیلی از ویژگی های هدر رو در خودم می بینم :d (اخلاقیش رو میگما نه چهره!)
شما دیگه حرف از رفتن نزنید تو رو خدا! من نگفتم میرم، گفتم یه چند وقتی کمتر مزاحمتون می‌شم. اگر شما برید دیگه این شهر، شهر بشو نیست، خاصیت خودش رو از دست میده!:d
پس شباهت زیادی به هیتر دارید! راستی نگفته بودم هیتر یکم لوس و بابایه؟:d یکم هم شیش میزنه البته جسارت نشه‌ها، شما نکات مثبت هیتر رو دارید.:d
 
  • Like
Reactions: ASYLUM MANAGER
پس شباهت زیادی به هیتر دارید! راستی نگفته بودم هیتر یکم لوس و بابایه؟:d یکم هم شیش میزنه البته جسارت نشه‌ها، شما نکات مثبت هیتر رو دارید.:d
خب برا همین من هم گفتم مثه هدرم :d
 
بازم سلام سلام... چند روز نبودم دلم واسه همه تنگیده بود...
عین این جمله رو تو تاپیک بازی محبوبم RE هم گفته بودم... 8-}


---------- نوشته در 05:57 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 05:56 PM ارسال شده بود ----------

سلام
خب خب خب!
همونطور که از قبل قرار گذاشتیم یک‌راست رفتیم سروقت SH3 به این خاطر که داستانش در ارتباط مستقیم با SH1 بود که البته پیشنهاد اولیه رو عزیزم Leon.Fox مطرح کرد.
خبر داشتی که یه دونه ای رفیق .... :-*

---------- نوشته در 06:01 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 05:57 PM ارسال شده بود ----------

راجع به نظرسنجی...
من به داگلاس رای دادم...
یه مرد با تجربه... و با شکیبایی بالا که اخلاق مزخرف اون دختر لوس رو تحمل می کرد و کنارش بود...
کلا با خصوصیات فردینی حال می کنم... :-&
راجع به هَدر هم باید بگم... با خصوصیت کله شق بودن و مصمم بودنش حال می کردم...
 
سلام
به خاطر خدا اینقدر حرف از رفتن نزنید. گریه می کنم‌ها:crying:
====================================================================
در مورد کلودیا حرف زیاد دارم اما به وقتش.
heather این گوشه گیری رو هم از آلسا و هم از شریل به ارث برده. شریل (جدا از بحث ماهیتش) کودکی بود که رها شد. پس شباهتش بی جهت نیست.
خب می‌رسیم به بحث ماهیت وجودی heather.
ابتدا این قسمت از نوشته امیر عزیز رو بخونید؛
* احتمالا شما هم در مورد نحوه بدنیا آمدن Heather ابهاماتی در ذهن دارید. همان طور که پیش تر ذکر کردم، شریل کودکی بوده است که احتمالا هنگام اجرای مراسم سوزاندن آلسا در آن حوالی بوده و از این طریق آلسا توانسته نیمه خوب خود را در اعماق وجود او پنهان سازد. حال Heather چه وضعیتی دارد؟! آنچکه ما میبینیم این است که او نوزادی تازه متولد شده می باشد! همچنین می بایست این نکته را هم در نظر بگیریم که آلسا قدرت خلق فیزیکی کودکی را در اختیار ندارد. پس Heather کیست و چگونه به وجود آمده است؟ سست ترین و اولین نظریه این است که او زاده توهمات هری می باشد و اصلا وجود خارجی ندارد! نظریه دوم با استناد از LM مطرح شده است. میدانیم که هری پس از اتفاقات نسخه اول از شناسنامه و مدارک شریل برای Heather استفاده میکرده است. به نظرتان قابل قبول است از مدارک یک دختر هفت ساله برای یک نوزاد شیرخواره استفاده کرد؟! یا مثلا برای ثبت نام در یک مهد کودک از شناسنامه یک دختر 12 ساله استفاده کرد؟! مسلما این کار مسخره و نشدنی است. نکته دیگر این است که چهره Heather در واقع همانند دخترهای 17 ساله نیست! به نظر او 24-25 ساله می آید. حال از صحبت های بالا چه نتیجه ای می توان گرفت؟! میتوان اینطور استنباط کرد که هری هنگام خروج از دنیای آلسا یک دختر بچه 7 ساله را بر دست داشته ولی چون سازندگان میخواستند این موضوع مشخص شود که روح و خاطرات آلسا در آن دمیده شده، از نماد " نوزاد " استفاده کرده اند. موضوع دیگر آن است که Heather چه لزومی داشت موهایش را بلوند کند تا هویتش فاش نشود؟! آیا اعضای فرقه میدانستند یه نوزاد در آینده به چه شکل خواهد شد؟! تنها یک احتمال باقی میماند آن هم این است که آن کودک یا چهره آلسا را باید داشته باشد یا شریل زیرا افراد فرقه هر دوی آنها را دیده بودند. با کمی دقت می توان فهمید که Heather در واقع ورژن 24-25 ساله شریل است. البته این مورد هم تنها در حد یک احتمال باقی میماند و نمی توان نظر قطعی را صادر نمود! البته نظریه سومی هم وجود دارد که بیان میکند Heather هرچند 17 سال سن دارد ولی در واقع سن واقعی او 31 سال است و این یعنی آلسا، شریل و Heather روح واحدی داشتند و تنها کالبدشان متفاوت بود! برداشت این قسمت به عهده شماست!
هر نظریه‌ای رو در مورد هدر قبول کنید باز هم از این نکته سرچشمه‌ می گیره که هدر خلقت طبیعی نداره. یعنی یه جورایی به طور غیرطبیعی به زندگی برگشته. تو LM به طور مستقیم به حلول روح واحد آلسا و شریل در بدن جدید اشاره کرده.
قبلاً که درباره‌ی نمادها صحبت می کردیم به این موضوع اشاره شد. یکی از اعتقادات اصلی فرقه‌های همسو با Order مساله‌ی تناسخ یا حلول روح در کالبدی جدید هستش. هدر در این راستا، یه جورایی اصل جنس و نمونه‌ای عینی هستش. خرگوش صورتی یا قرمز تو SH3 هم نماد هدر به معنای بازگشت دوباره‌ست. صورتی نماد دوگانگی شخصیته. به این تصاویر نگاه کنید تا برگردم:
sh3_06_1024.jpeg
sh3_16_1024.jpg
sh3_usagi_01_1280.jpg
 
سلام

در مورد کلودیا حرف زیاد دارم اما به وقتش.
heather این گوشه گیری رو هم از آلسا و هم از شریل به ارث برده. شریل (جدا از بحث ماهیتش) کودکی بود که رها شد. پس شباهتش بی جهت نیست.

هر نظریه‌ای رو در مورد هدر قبول کنید باز هم از این نکته سرچشمه‌ می گیره که هدر خلقت طبیعی نداره. یعنی یه جورایی به طور غیرطبیعی به زندگی برگشته. تو LM به طور مستقیم به حلول روح واحد آلسا و شریل در بدن جدید اشاره کرده.
قبلاً که درباره‌ی نمادها صحبت می کردیم به این موضوع اشاره شد. یکی از اعتقادات اصلی فرقه‌های همسو با Order مساله‌ی تناسخ یا حلول روح در کالبدی جدید هستش. هدر در این راستا، یه جورایی اصل جنس و نمونه‌ای عینی هستش. خرگوش صورتی یا قرمز تو SH3 هم نماد هدر به معنای بازگشت دوباره‌ست. صورتی نماد دوگانگی شخصیته. به این تصاویر نگاه کنید تا برگردم:
سلام بر شما آقا مسعود.
خوب مسعود جان خیلی کامل و زیبا توضیح دادی و با همه نظراتت موافقم ولی فکر می‌کنم که همه خصوصیات اخلاقی هیتر صرفاً از وجود دو شخصیت آلسا و شریل ریشه نمی‌گیره، و فقط این یک نظریه هست.
مثلاً انزوا و گوشه گیری هیتر رو میتونیم با شرایط زندگی این شخصیت توجیه کنیم. دختری که تنها با پدرش زندگی می‌کنه و سایه مادر بالای سرش نبوده و هیچ دوست و آشنای نزدیکی نداشته، و شیوه تربیتیش به نحوی بوده که به شدت وابسته به پدرش بوده. البته هری در تربیت و شکل گیری شخصیت هیتر بیش ترین تأثیر رو داشته. اگر هیتر کمی شجاع و جسور هست (البته از نوع دخترانه!) به احتمال خیلی زیاد این ویژگی رو از پدرش به ارث برده. اگر هیتر کمی پرخاشگر و ناآرام هست به خاطر محیط زندگیش بوده.اگر هیتر مانند دخترهای دیگه به ظاهرش اهمیت چندانی نمیده؟ به خاطر دوری از هم‌جنس‌های خودش بوده خوب بالاخره تنها کسی که با هیتر رابطه داشته پدرش بوده پس این موضوع طبیعی هست.

خوب در ظاهر هیچ نشانه‌ای از دوگانگی شخصیت در هیتر دیده نمیشه ولی در اصل کاراکتر طوری طراحی شده که میل گرایش به سمت دو نوع شخصیت رو داره. این موضوع در طول بازی و با توجه به پایان‌های بازی قابل توجیه هست پس دقیقاً نظرات آقا مسعود در این زمینه تأیید میشه.

آقا مسعود، وجود خرگوش صورتی رو هم خیلی زیبا و قابل درک توصیف کرد، خیلی ممنون، مطلبت کامل بود.

در ضمن LEON عزیز با توجه به مطالب گفته شده حس پرخاشگری هیتر قابل توجیه هست، و به نظر بنده این موضوع کاملاً غیر ارادی و مرتبط با شرایط زندگی این شخصیت بوده.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: msbazicenter
سلام
بازم سلام سلام... چند روز نبودم دلم واسه همه تنگیده بود...
سلام از ماست. دلم ما هم تنگیده بید. کجا بیدی؟:d
یه مرد با تجربه... و با شکیبایی بالا که اخلاق مزخرف اون دختر لوس رو تحمل می کرد و کنارش بود...
ما در بودیم گرفتیم منظورت رو، دیوار رو نمی‌دونم.
سلام بر شما آقا مسعود.
خوب مسعود جان خیلی کامل و زیبا توضیح دادی و با همه نظراتت موافقم ولی فکر می‌کنم که همه خصوصیات اخلاقی هیتر صرفاً از وجود دو شخصیت آلسا و شریل ریشه نمی‌گیره، و فقط این یک نظریه هست.
مثلاً انزوا و گوشه گیری هیتر رو میتونیم با شرایط زندگی این شخصیت توجیه کنیم. دختری که تنها با پدرش زندگی می‌کنه و سایه مادر بالای سرش نبوده و هیچ دوست و آشنای نزدیکی نداشته، و شیوه تربیتیش به نحوی بوده که به شدت وابسته به پدرش بوده. البته هری در تربیت و شکل گیری شخصیت هیتر بیش ترین تأثیر رو داشته. اگر هیتر کمی شجاع و جسور هست (البته از نوع دخترانه!) به احتمال خیلی زیاد این ویژگی رو از پدرش به ارث برده. اگر هیتر کمی پرخاشگر و ناآرام هست به خاطر محیط زندگیش بوده.اگر هیتر مانند دخترهای دیگه به ظاهرش اهمیت چندانی نمیده؟ به خاطر دوری از هم‌جنس‌های خودش بوده خوب بالاخره تنها کسی که با هیتر رابطه داشته پدرش بوده پس این موضوع طبیعی هست.

خوب در ظاهر هیچ نشانه‌ای از دوگانگی شخصیت در هیتر دیده نمیشه ولی در اصل کاراکتر طوری طراحی شده که میل گرایش به سمت دو نوع شخصیت رو داره. این موضوع در طول بازی و با توجه به پایان‌های بازی قابل توجیه هست پس دقیقاً نظرات آقا مسعود در این زمینه تأیید میشه.

آقا مسعود، وجود خرگوش صورتی رو هم خیلی زیبا و قابل درک توصیف کرد، خیلی ممنون، مطلبت کامل بود.

در ضمن LEON عزیز با توجه به مطالب گفته شده حس پرخاشگری هیتر قابل توجیه هست، و به نظر بنده این موضوع کاملاً غیر ارادی و مرتبط با شرایط زندگی این شخصیت بوده.
سلام از بنده‌ست علی‌آقای گل.
منظور منم از دوگانگی همون بود که فرمودی. بین آلسا و شریل.
========================================================================================
تصاویر رو دیدید؟
اینها چندتا از Wallpaper های رسمی بازی هستند. نظرتون چیه؟
.
.
.
خب درباره تصویر اول
یه نگاه به این تصویر بندازید که محمدجان تو پست 3395 گذاشته‌بود.
dqalx6r5jqontjxvys2.jpg
به شباهت‌های دو تصویر دقت کنید. بعد بیاد بیارید که بنده خرگوش صورتی رو نماد هدر می‌دونم و فرض کنید خرگوش آبی رو هم نماد هری.

درباره تصویر دوم
خب تقریباً ربطی به بحث نداره فقط محل و نوع نشستن هدر برام جالب بود. به نظر میاد انعطاف بدنی خوبی داره.
(برای اینکه منظورم رو متوجه بشید سعی کنید مثل اون بنشینید:d)
البته نشستن با حالتی غمزده و شاید گریان در کنار یک تخت که به طور قطع تخت هری هستش روی ریل مترو خیلی جالبه. آیا هدر خودش رو درباره‌ی مرگ هری مقصر می دونه؟ آیا واقعاً مقصره؟
* زمانی که به انتهای بازی نزدیک میشوید، با صحنه ای عجیب رو به رو خواهید شد. در دنیای Heather اتاقی را مشاهده میکنیم که دقیقا به شکل آپارتمان هری است. همه چیز شبیه به هم میباشد به جز یک مورد! تختی که جنازه هری روی آن قرار داده شده بود را هم می توان مشاهده کرد ولی جسدی روی آن نیست! اگر کمی دقت کنید متوجه ردی از لکه های خون در مجاورت تخت میشوید. این به چه مفهومی میتواند باشد؟ آیا نمادی از گناه Heather به علت دفن نکردن پدرش است؟! یا اینکه علاقه او به زنده بودن پدرش مسبب این رویداد شده؟! یا شاید هم واقعا هری در دنیای آلسا به حیات باز گشته است؟! شاید این ادعا غیر قابل قبول به نظر برسد ولی اجازه دهید تا گره کور این معما را باز کنیم. اگر محیط را بررسی کنید، دفترچه خاطرات هری را بر روی تخت میبینیم. چطور ممکن است چنین چیزی در دنیای Heather / آلسا / شریل وجود داشته باشد؟! هیچ کدام از سه نفر مذکور پیش از این دفترچه را نخوانده بودند که بتوانند از آن تصویر سازی کنند. پس با این وجود می توان نتیجه گیری کرد که این دفترچه زاده ذهن Heather نیست. ولی اینجا سئوالی مطرح میشود، لکه های خون از کجا آمده اند؟! از شواهد پیداست که قتل هری بدون هیچ درگیری و به راحتی صورت گرفته است. منظور این است که قاتل به صورت غافلگیرانه حمله ور شده است. خوب، چه موقع چنین حالتی امکان پذیر است؟! با توجه به حالت هری میتوان گفت که او مشغول چرت زدن بوده و در خواب به قتل رسیده است. زمانی که از نظر فیزیکی به قتل میرسد به همان حالت روحش توسط دنیای آلسا تسخیر میشود بنابراین میتوان حدس زد او همیشه در حال خونریزی است. به نظرتان کدام شخصیت دیگری چنین سرنوشتی داشت؟! به هر حال میتوان امیدوار بود که Heather بعد از پایان یافتن اتفاقات بازی توانسته است روح آنها را به آرامش ابدی برساند.

درباره تصویر سوم
با توجه به توضیحات تصویر اول، آیا خرگوش صورتی، هدر هستش که جنازه هری (خرگوش آبی) رو انتقال میده؟
 
آخرین ویرایش:
در ضمن LEON عزیز با توجه به مطالب گفته شده حس پرخاشگری هیتر قابل توجیه هست، و به نظر بنده این موضوع کاملاً غیر ارادی و مرتبط با شرایط زندگی این شخصیت بوده.
حس پرخاشگری هدر علاوه بر مواردی که ذکر شد بر می گرده به خصوصیات دوران نوجوانی ! نمی دونم این حالت فقط در دختراس یا تو پسرا هم هست فورا از یه مسئله کوچک ناراحت می شن و می خوان با طرف مقابل جدل کنند و پرخاش می کنن !
من عاااااااااااااشق این اخلاق افتضاح هدر هستم :x


---------- نوشته در 09:02 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 08:59 PM ارسال شده بود ----------

خب تقریباً ربطی به بحث نداره فقط محل و نوع نشستن هدر برام جالب بود. به نظر میاد انعطاف بدنی خوبی داره. (برای اینکه منظورم رو متوجه بشید سعی کنید مثل اون بنشینید:d)
این یکی دیگه از خصوصیات مشابه من با هدر هست :d موقع کنکور بعضی وقتها کنار تخت اینجوری می شستم رو زمین و درس می خوندم ! مامانم همیشه تو کفم بود که چجوری اینطوری می تونم بشینم :d
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or