بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    38

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,607
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 162
آخرین ویرایش:
پس چرا تو the room هم باز اون شخص خودش رو اتیش زد ؟
من تو خیلی از متون فرقه های شیطان پرستی خوندم که صحبت از به اتش کشیده شدن همانند استاد خودشون شیطان و یکی شدن روحشون با روح اون بوده (یه جور ادای احترام فکر میکنم باشه از لحاظ ادبی)
بحث خیلی جالب شد ادامه بدبد دوستان :d
کدوم شخص؟؟؟


اونو والتر آتیش زد نه که خودسوزی کرده باشه.>:)
 
آخرین ویرایش:
اسمش خاطزم نیست
همون پسره تو کلبه
جسپر !
البته جسپر رو والتر آتش نزد و اون خودسوزی کرد ، اگرچه این در تاثیر فرقه و والتر انجام گرفت و جسپر هم توی لیست مقتولین هست ولی این که بگیم والتر اون رو آتش زد درست نیست !
 
سلام
من که فکر نمیکنم مهم باشه چون والتر هر قربانی رو یه جور کشت
والتر مراسم 21 قربانی رو برای ظهور مادر مقدس (به اعتقاد خودش مادر خودش) انجام داد نه لزوماً برای تولد خدا.
من تو خیلی از متون فرقه های شیطان پرستی خوندم که صحبت از به اتش کشیده شدن همانند استاد خودشون شیطان و یکی شدن روحشون با روح اون بوده (یه جور ادای احترام فکر میکنم باشه از لحاظ ادبی)
هیچ ادای احترامی در بین نیست. تقریباً در تمامی ادیان آسمانی و غیر آسمانی منشاء پیدایش یا خلقت شیطان آتش ذکر شده. همینطور اعتقاد به جنسیت مذکر در شیطان نسبت به مونث ارجعیت داره. بنابراین به نظر من «مادر مقدس» نمی‌تونه شیطان باشه. بلکه اعتقاد زیادی هست که شیطان توسط مادری تنها و بدون پدر مشخص (در بازی این مادر «آلسا» هستش) به دنیا اومده.
دو تکه از این پازل جور شده. آتش و آلسا
 
سلام

هیچ ادای احترامی در بین نیست. تقریباً در تمامی ادیان آسمانی و غیر آسمانی منشاء پیدایش یا خلقت شیطان آتش ذکر شده. همینطور اعتقاد به جنسیت مذکر در شیطان نسبت به مونث ارجعیت داره. بنابراین به نظر من «مادر مقدس» نمی‌تونه شیطان باشه. بلکه اعتقاد زیادی هست که شیطان توسط مادری تنها و بدون پدر مشخص (در بازی این مادر «آلسا» هستش) به دنیا اومده.
دو تکه از این پازل جور شده. آتش و آلسا

ولی شاید بتونه آخه وینسنت آخر بازی از لفظ her وshe استفاده کرد.
 
سلام

والتر مراسم 21 قربانی رو برای ظهور مادر مقدس (به اعتقاد خودش مادر خودش) انجام داد نه لزوماً برای تولد خدا.

هیچ ادای احترامی در بین نیست. تقریباً در تمامی ادیان آسمانی و غیر آسمانی منشاء پیدایش یا خلقت شیطان آتش ذکر شده. همینطور اعتقاد به جنسیت مذکر در شیطان نسبت به مونث ارجعیت داره. بنابراین به نظر من «مادر مقدس» نمی‌تونه شیطان باشه. بلکه اعتقاد زیادی هست که شیطان توسط مادری تنها و بدون پدر مشخص (در بازی این مادر «آلسا» هستش) به دنیا اومده.
دو تکه از این پازل جور شده. آتش و آلسا
اتفاقا هست دوست من
بارها حتی در بعضی اشعار این فرقه ها به چشمم خورده
میدونی برای اونها مقدس تلقی میشه :)
 
سلام
اتفاقا هست دوست من
بارها حتی در بعضی اشعار این فرقه ها به چشمم خورده
شاید من بد موضوع رو مطرح کردم. منظورم از اینکه ادای احترامی در کار نیست این بود ادای احترامی به آتش درکار نیست. در شیطان‌پرستی که فرقه Order هم به نوعی از اونها به حساب میاد آتش رو به خاطر خود آتش تقدیس نمی‌کنن. ادای احترام به آتش یعنی ادای احترام به منشاء خلقت شیطان یا لوسیفر.
 
سلام

. ادای احترام به آتش یعنی ادای احترام به منشاء خلقت شیطان یا لوسیفر.
دقیقا همینه و جالب اینکه در کلیه فرقه های شیطان پرستی این اصل وجود داره

برای دوستانی که اظلاع ممکنه نداشته باشند بگم این هیچ ربطی به پرستاری(نه پرستش) اتش توسط ایرانیان باستان نداره و تنها ایرانیها در مورد پاگنیسم ریشه داشتن
 
سلام
البته در آیین زرتشت به هیچ وجه آتش پرستیده نمیشه. این به اشتباه جا افتاده. بلکه آتش رو به عنوان یکی از عناصر اربعه، مقدس و پاک کننده می‌دونند.
 
بالاخره منم تونستم اولین تجربم رو از این سری داشته باشم و SH2 رو به عنوان اولین بازی این سری بازی کنم#:-s چند روزی هست که بازی رو شروع کردمه و الان تو بیمارستانم دقیقا بعد از اولین "تغییر دنیای" بازی، اولا باید بگم که این بازی کجاش ترسناکه:eek::eek::eek::eek::eek: بابا ترسش کجا بود دیگه، اینقده گفتن ترس روانشناسانه ترس روانشناسانه که فکر میکردم اگه بازی کنم دیگه شبا خوابم نمیبره و همش میرم تو فکر!!! تازه بیشتر مواقع بازی طنز میشه و میزنم زیر خنده، منظورم مواقعیه که مثلا اون پرستارا جلو آدم ظاهر میشن، انگار اکس ترکوندنه:)) بعدشم تو بعضی از کات ساینسا موسیقی کاملا بی ربطی پخش میشه که واقعا حال و هوای بازی رو خراب میکنه، البته البته منکر موسیقی متن زیبای بازی نیستم که خیلی خوب کار شدنه، درسته که بازی قدیمیه ولی خوب چون من اولین بارمه این بازی رو بازی میکنم باید حداقلش یه ذره هم که شده بترسم ولی همون یه ذره هم برام پیش نیومده!!!؟؟؟ کله هرمیم که اصلا برام با بقیه دشمنا فرقی نمیکنه و اصلا ترسی نداره دیدن و مبارزه کردن باهاش، هیچوقتم از تنهایی راه رفتن تو آپارتمان و هتل و بیمارستان واهمه نداشتمه، یعنی با خیال راحت همه اتاقا رو چک میکنم و اصلا برام فرقی نمیکنه که توی فلان اتاق یه هیولای معمولی رو قراره زیارت کنیم یا جناب کله هرمی، در کل بازی خیلی سرد و بی روحه(برا من که اینجوریه...)، تنها جایی که که شوکه شدم یکی وقتیه که کله هرمی به صورت کاملا ناگهانی جلوم ظاهر شد و جیمزو به پایین پرت کرد، البته دومین رویارویی با این هیولا که تو یه اتاق هست و در حال تجاوز به یه هیولای نیم تنه دو زن هست هم ترسیدم، بعدش که رفت و دوباره وارد اون اتاق شدم یه موسیقی بسیار دلهره آور هی مدام پخش میشد ولی کسی تو اتاق نبود!!!؟؟؟ در کل بیشتر از 2-3 دفعه حس ترس به من القا نشد:| نمیدونم شاید اگه اون موقع بازیش میکردم بیشتر از اینا میترسیدم.................فعلا که تا پایان SH2 سراغ پروژه دیگه ای از این سری بازی نمیرم ولی خوب بشدت علاقمندم ببینم SH4 چطوره، یادمه میگفتن خیلی سختتر و ترسناکتره، مهمات خیلی خیلی کم توش پیدا میشه و دشمنی به اسم روح هم توش وجود داره که از فاصله دور هم میتونه ضربه بزنه و... فعلا منتظرم تا از دست SH2 راحت شم و بعدش برم سراغ SH4.............
 
بالاخره منم تونستم اولین تجربم رو از این سری داشته باشم و SH2 رو به عنوان اولین بازی این سری بازی کنم#:-s چند روزی هست که بازی رو شروع کردمه و الان تو بیمارستانم دقیقا بعد از اولین "تغییر دنیای" بازی، اولا باید بگم که این بازی کجاش ترسناکه:eek::eek::eek::eek::eek: بابا ترسش کجا بود دیگه، اینقده گفتن ترس روانشناسانه ترس روانشناسانه که فکر میکردم اگه بازی کنم دیگه شبا خوابم نمیبره و همش میرم تو فکر!!! تازه بیشتر مواقع بازی طنز میشه و میزنم زیر خنده، منظورم مواقعیه که مثلا اون پرستارا جلو آدم ظاهر میشن، انگار اکس ترکوندنه:)) بعدشم تو بعضی از کات ساینسا موسیقی کاملا بی ربطی پخش میشه که واقعا حال و هوای بازی رو خراب میکنه، البته البته منکر موسیقی متن زیبای بازی نیستم که خیلی خوب کار شدنه، درسته که بازی قدیمیه ولی خوب چون من اولین بارمه این بازی رو بازی میکنم باید حداقلش یه ذره هم که شده بترسم ولی همون یه ذره هم برام پیش نیومده!!!؟؟؟ کله هرمیم که اصلا برام با بقیه دشمنا فرقی نمیکنه و اصلا ترسی نداره دیدن و مبارزه کردن باهاش، هیچوقتم از تنهایی راه رفتن تو آپارتمان و هتل و بیمارستان واهمه نداشتمه، یعنی با خیال راحت همه اتاقا رو چک میکنم و اصلا برام فرقی نمیکنه که توی فلان اتاق یه هیولای معمولی رو قراره زیارت کنیم یا جناب کله هرمی، در کل بازی خیلی سرد و بی روحه(برا من که اینجوریه...)، تنها جایی که که شوکه شدم یکی وقتیه که کله هرمی به صورت کاملا ناگهانی جلوم ظاهر شد و جیمزو به پایین پرت کرد، البته دومین رویارویی با این هیولا که تو یه اتاق هست و در حال تجاوز به یه هیولای نیم تنه دو زن هست هم ترسیدم، بعدش که رفت و دوباره وارد اون اتاق شدم یه موسیقی بسیار دلهره آور هی مدام پخش میشد ولی کسی تو اتاق نبود!!!؟؟؟ در کل بیشتر از 2-3 دفعه حس ترس به من القا نشد:| نمیدونم شاید اگه اون موقع بازیش میکردم بیشتر از اینا میترسیدم.................فعلا که تا پایان SH2 سراغ پروژه دیگه ای از این سری بازی نمیرم ولی خوب بشدت علاقمندم ببینم SH4 چطوره، یادمه میگفتن خیلی سختتر و ترسناکتره، مهمات خیلی خیلی کم توش پیدا میشه و دشمنی به اسم روح هم توش وجود داره که از فاصله دور هم میتونه ضربه بزنه و... فعلا منتظرم تا از دست SH2 راحت شم و بعدش برم سراغ SH4.............

عزیزم به جمع سایلنت هیل بازا خوش اومدی ولی ...
تو داری سایلنت هیل رو بازی می کنی ...
اونو نباید بازی کنی بلکه باید زندگی کنی ...
فلسفه پیدایش سایلنت هیل چیزی نیست که تو تو بازی بتونی بهش برسی . هدف تو توبازی اینه که چطوری راه خروج از اتاق هارو پیدا کنی یا چطور فلان موجود رو نابود کنی . فلسفه بازی سایلنت هیل اینه که بگردی دنبال اینکه مثلا چرا اصلا کله هرمی وجود داره ؟ چرا سایلنت هیل اینقدر موجودات اهریمنی داره و داری اونو به این صورت می بینی درصورتی که یه دختر کوچیک داره آزادانه تو این شهر می چرخه ... باز هم می گم سایلنت هیل بازی نیست که یه کله بری تا آخرش و بگی به به !!! رکورد زدم !!! تو یک ساعت و خورده ای تمومش کردم !!! سایلنت هیل بازی ایه که باید اونو با تمام وجودت حس کنی و باهاش زندگی کنی ...
به امضای من دقت کن متوجه منظورم می شی ...
اگه می خوای به همین نحو ادامه بدی و سایلنت هیل رو بازی کنی بهتره اصلا دیگه بازیش نکنی چون اینطوری ذهنت منحرف می شه و دیگه کاری به فلسفه وجودی سایلنت هیل نداری ...
پیش خودت الان داری اونو با رزیدنت اویل یا DOOM مقایسه می کنی که از نظر گیم پلی بازی های ترسناکی هستن
مثلا به نظر من تو داری الان Otherworld رو می بینی اما نمی دونی اصلا واسه چی داره بوجود میاد ...
از نظر من کسایی که می خوان اینطور سایلنت هیل رو بازی کنن بهتره اصلا سایلنت هیل رو بازی نکنن . اینطوری حرمت سایلنت هیل حفظ می شه

فعلا منتظرم تا از دست SH2 راحت شم و بعدش برم سراغ SH4.............
از این جمله ات بهم بر خورد ...
فکر می کنم تو این جمله کل حیثیت سایلنت هیل رو بردی زیر سئوال ...
فکر می کنم بهتره زودتر SH2 رو تموم کنی تا اون از دست تو راحت بشه !!!!
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: kamran_dotnet
بالاخره منم تونستم اولین تجربم رو از این سری داشته باشم و SH2 رو به عنوان اولین بازی این سری بازی کنم#:-s چند روزی هست که بازی رو شروع کردمه و الان تو بیمارستانم دقیقا بعد از اولین "تغییر دنیای" بازی، اولا باید بگم که این بازی کجاش ترسناکه:eek::eek::eek::eek::eek: بابا ترسش کجا بود دیگه، اینقده گفتن ترس روانشناسانه ترس روانشناسانه که فکر میکردم اگه بازی کنم دیگه شبا خوابم نمیبره و همش میرم تو فکر!!! تازه بیشتر مواقع بازی طنز میشه و میزنم زیر خنده، منظورم مواقعیه که مثلا اون پرستارا جلو آدم ظاهر میشن، انگار اکس ترکوندنه:)) بعدشم تو بعضی از کات ساینسا موسیقی کاملا بی ربطی پخش میشه که واقعا حال و هوای بازی رو خراب میکنه، البته البته منکر موسیقی متن زیبای بازی نیستم که خیلی خوب کار شدنه، درسته که بازی قدیمیه ولی خوب چون من اولین بارمه این بازی رو بازی میکنم باید حداقلش یه ذره هم که شده بترسم ولی همون یه ذره هم برام پیش نیومده!!!؟؟؟ کله هرمیم که اصلا برام با بقیه دشمنا فرقی نمیکنه و اصلا ترسی نداره دیدن و مبارزه کردن باهاش، هیچوقتم از تنهایی راه رفتن تو آپارتمان و هتل و بیمارستان واهمه نداشتمه، یعنی با خیال راحت همه اتاقا رو چک میکنم و اصلا برام فرقی نمیکنه که توی فلان اتاق یه هیولای معمولی رو قراره زیارت کنیم یا جناب کله هرمی، در کل بازی خیلی سرد و بی روحه(برا من که اینجوریه...)، تنها جایی که که شوکه شدم یکی وقتیه که کله هرمی به صورت کاملا ناگهانی جلوم ظاهر شد و جیمزو به پایین پرت کرد، البته دومین رویارویی با این هیولا که تو یه اتاق هست و در حال تجاوز به یه هیولای نیم تنه دو زن هست هم ترسیدم، بعدش که رفت و دوباره وارد اون اتاق شدم یه موسیقی بسیار دلهره آور هی مدام پخش میشد ولی کسی تو اتاق نبود!!!؟؟؟ در کل بیشتر از 2-3 دفعه حس ترس به من القا نشد:| نمیدونم شاید اگه اون موقع بازیش میکردم بیشتر از اینا میترسیدم.................فعلا که تا پایان SH2 سراغ پروژه دیگه ای از این سری بازی نمیرم ولی خوب بشدت علاقمندم ببینم SH4 چطوره، یادمه میگفتن خیلی سختتر و ترسناکتره، مهمات خیلی خیلی کم توش پیدا میشه و دشمنی به اسم روح هم توش وجود داره که از فاصله دور هم میتونه ضربه بزنه و... فعلا منتظرم تا از دست SH2 راحت شم و بعدش برم سراغ SH4.............
جيگرم توي هر شرايطي بازي نكن.
مثلا تلوزيون اونور داره فوتبال ميده و يا اهل منزل و رفقا اونور نشستن دور هم ...
در اين شرايط بازي نكن.اين بازي اويل يا دووم نيست كه ترس ظاهري داشته باشه.فضاي بازي و ابهامات بازي ترسناكه و اين ترس معمولا با داستان هاي غمگين بازي ادغام ميشه و حس خاصي رو القا ميكنه.

نميدونم تو كدوم نسخه بازي همون اول مينوشت كه اين بازي رو به تنهايي بازي كنيد و حتما از هدفون استفاده كنيد.
به قول shm744 بايد با اين بازي زندگي كنيد.
راستي انگليسي متوسط هم براي بازي لازمه.
اگر ديدي باز هم همين حس رو داري، وقتت رو تلف نكن.چون سايلنت هيل همشون همين جوريه.

يه نگاه به صفحات اين تاپيك بنداز.كدوميكي از اون بازي هاي سرشار از گرافيك و هيجان و تبليغ، صد صفحه در موردشون بحث ميشه؟
 
بالاخره منم تونستم اولین تجربم رو از این سری داشته باشم و SH2 رو به عنوان اولین بازی این سری بازی کنم#:-s چند روزی هست که بازی رو شروع کردمه و الان تو بیمارستانم دقیقا بعد از اولین "تغییر دنیای" بازی، اولا باید بگم که این بازی کجاش ترسناکه:eek::eek::eek::eek::eek: بابا ترسش کجا بود دیگه، اینقده گفتن ترس روانشناسانه ترس روانشناسانه که فکر میکردم اگه بازی کنم دیگه شبا خوابم نمیبره و همش میرم تو فکر!!! تازه بیشتر مواقع بازی طنز میشه و میزنم زیر خنده، منظورم مواقعیه که مثلا اون پرستارا جلو آدم ظاهر میشن، انگار اکس ترکوندنه:)) بعدشم تو بعضی از کات ساینسا موسیقی کاملا بی ربطی پخش میشه که واقعا حال و هوای بازی رو خراب میکنه، البته البته منکر موسیقی متن زیبای بازی نیستم که خیلی خوب کار شدنه، درسته که بازی قدیمیه ولی خوب چون من اولین بارمه این بازی رو بازی میکنم باید حداقلش یه ذره هم که شده بترسم ولی همون یه ذره هم برام پیش نیومده!!!؟؟؟ کله هرمیم که اصلا برام با بقیه دشمنا فرقی نمیکنه و اصلا ترسی نداره دیدن و مبارزه کردن باهاش، هیچوقتم از تنهایی راه رفتن تو آپارتمان و هتل و بیمارستان واهمه نداشتمه، یعنی با خیال راحت همه اتاقا رو چک میکنم و اصلا برام فرقی نمیکنه که توی فلان اتاق یه هیولای معمولی رو قراره زیارت کنیم یا جناب کله هرمی، در کل بازی خیلی سرد و بی روحه(برا من که اینجوریه...)، تنها جایی که که شوکه شدم یکی وقتیه که کله هرمی به صورت کاملا ناگهانی جلوم ظاهر شد و جیمزو به پایین پرت کرد، البته دومین رویارویی با این هیولا که تو یه اتاق هست و در حال تجاوز به یه هیولای نیم تنه دو زن هست هم ترسیدم، بعدش که رفت و دوباره وارد اون اتاق شدم یه موسیقی بسیار دلهره آور هی مدام پخش میشد ولی کسی تو اتاق نبود!!!؟؟؟ در کل بیشتر از 2-3 دفعه حس ترس به من القا نشد:| نمیدونم شاید اگه اون موقع بازیش میکردم بیشتر از اینا میترسیدم.................فعلا که تا پایان SH2 سراغ پروژه دیگه ای از این سری بازی نمیرم ولی خوب بشدت علاقمندم ببینم SH4 چطوره، یادمه میگفتن خیلی سختتر و ترسناکتره، مهمات خیلی خیلی کم توش پیدا میشه و دشمنی به اسم روح هم توش وجود داره که از فاصله دور هم میتونه ضربه بزنه و... فعلا منتظرم تا از دست SH2 راحت شم و بعدش برم سراغ SH4.............

عزيز برادر يه جوري صحبت ميكني انگار داري ماريو بازي مكيني!
چند تا علت واسه نچسبيدن بازي به تو وجود داره:
1.چون بازي قديميه دگه ممكن اون حسي رو كه بايد نتونه منتقل كرده باشه
2.كلا از اين سبك لذت نيمبري و ترس و دلهوره واست معني نداره
3.بازي رو توي شرايط خاص خودش انجام نميدي!مثلا من شخصا كلا موقعي كه ميخوام برم تو حال و هواي سايلنت هيل يا اين كه بازي كنمش ميرم توي اتاق و در هم بسته و برقها خاموش با نور كم و به كسي هم اجازه ورود به حريم شخصي رو تا كارم تموم نشده نميدم:d
در ضمن سايلنت هيل بيشتر از هر چيز به داستان شگفت انگيزش معروفه.پيشنهاد ميكنم اگه واقعا ميخواي از بازي لذت ببري خودت رو با داستانش درگير كن.
حتما مقاله اي كه امير حسين نوشته رو بخون.يعني اگه ميخواي از بازي نهايت لذت رو ببري بايد عمقا بفهمي كه داستان چي شده.پس باز هم تاكيد ميكنم كه مقاله رو بخون
http://forum.bazicenter.com/showthread.php?t=37164
يك جا هم يك جك خنده دار گفته بودي:
بعدشم تو بعضی از کات ساینسا موسیقی کاملا بی ربطی پخش میشه که واقعا حال و هوای بازی رو خراب میکنه
از موسقي اين بازي تحت هيچ شرايطي گله نكن كه از همه نظر شاهكاره.يكي از كارهاي هر روز من در حال حاضر گوش دادن به ost silent hill هست.
راستي قبل از اين كه 4 رو بازي كني 3 رو هم حتما بازي كن.با اين كه به 2 و4 نميرسه ولي بازم فوق العادست!
ولي خب منم نسخه 4 بازي رو به 2 از همه لحاظ ترجيح ميدم.كلا با اين سري زندگي كردم.در بعضي از سكانسهاي بازي حتي گريه كردم و فعلا يك قسمت از زندگي من شده سايلنت هيل
 
  • Like
Reactions: kamran_dotnet
سایلنت هیل بازی نیست که هر کسی درکش کنه! یکی مثل من و امثال من با اولین نگاه عاشقش شدیم و قریب به اکثریت هم به صورت سطحی ازش رد میشن!

اون جمله آخر هم در مورد سایلنت هیل 2 ، هرچند میدونم عمدی در کار نبود ولی توهین قلمداد میشه! بهتون پیشنهاد میکنم دیگه سمت سایلنت هیل نرین چون فکر نمیکنم جذابیتی برات داشته باشه!

پ.ن: هیچ وقت یادم نمیره اولین رویارویی جیمز با پیرامید هد چطور مو رو به تنم سیخ کرد و یا در نسخه پنجم با نگاهی عجیب از کنار الکس رد شد و من چند ثانیه نفسم رو حبس کردم تا مثلا ما رو نبینه!:d
 
  • Like
Reactions: kamran_dotnet
سلام
سایلنت هیل عنوان بزرگیه. خیلی بزرگ. حتی بدترین بازی‌هاش هم در نوع خودشون خوب هستن. اونهایی که به انجام این بازی می‌پردازند دو دسته هستن.
1- اونهایی که اسم بازی رو شنیدن. فهمیدن بازی بزرگیه. فقط می‌خوان تمومش کنن و بعدش اگه جایی در مورد سایلنت هیل بحث شد، کم نیارن و بگن :«سایلنت هیل؟! آره منم تمومش کردم»
2- اونهایی که از شماره 1 میشینند پای بازی و بعد از تصادف، دنبال دخترشون (شریل) می‌گردن. هر سوراخ سنبه‌ای رو می‌گردن بلکه یه سر نخ گیر بیارن.حاضرن به زنی مرموز به نام دالیا اعتماد کنن تا به شریل برسند. در آخر از اینکه شریل دیگه نیست یه مدت غمباد می‌گیرند.
بعد نامه‌ای از همسر فوت کرده‌شون به دست‌شون میرسه که اونها رو به محل مخصوص‌شون تو شهر مورد علاقه‌اش فرا میخونه...
باقی رو نمی‌گم.
اما وقتی یادم میاد با چه بدبختی تکه‌پاره‌ها و کتاب‌های بازی رو با دیکشنری ترجمه می‌کردم که بفهمم چی شد، وقتی زحمت‌های زیاد محمدمهدی، اشکان و امیر عزیز دوباره مرور می‌کنم، فقط درباره این حرف شما می‌تونم بگم:
یا بیشتر توجه کن یا کلاً این بازی با گروه خون شما همخونی نداره. بی‌خیالش شو و اصلاً ناراحت نباش که بازی رو تموم نکردی.
چندبار گفتم بازم میگم:
این صحنه باعث شد تنها نصف شب پاشم برم بهشت زهرا. البته بعداً‌ چندتا قبرستان دیگه رو هم امتحان کردم.
download.php
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

  • Top
    رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
    اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
    or