Red Dead Redemption 2 >| *** تاپیک اسپویل داستانی *** |<

همین الان تاپیک رو ببندید و ادامه ندید . عواقب خواندن پست ها بر عهده خود کاربر خواهد بود . از اینجا وارد تاپیک اصلی بازی بشید

 
آخرین ویرایش:
خیلی خوب بود! واقعا تا اخرین لحظه بازی باور نمیکردم که ارتور مرده ( یعنی نمیخواستم باور کنم ) تا اینکه وقتی با جان، چارلز رو پیدا کردم و وقتی برگشت بهم گفت ارتور رو خاک کردم اصلا یه اب سردی انگار ریختن روم! و چقدر حالم بد شد وقتی فهمیدم تا اخر بازی قراره با مارستون بازی کنم! میخواستم دسته رو پرت کنم! اونم جان مارستونی که اسطوره ی بازی قبلی بود. واقعا ارتور مورگان یکی بهترین شخصیت ها بود و همین حس نشون میده چقدر خوب شخصیت پردازیی شده ولی با اینحال یه نقد هایی هم بهش وارده بنظرم. مثلا رستگاری که بازی تاکید بهش داره و همون سیر شخصیتی یه که ارتور مرگان طی میکنه و در اخر بازی بهش میرسه خوب پرداخت نمیشه. در مقایسه با جان مارستون که از اول تا اخر بازی بدنبال فرار از گذشته تبهکاری خودش و رسیدن به یک زندگی بهتر و اروم برای خودش و خانواده اش بود ، ارتور مرگان بین شخصیت گناه کار خودش و شخصیتی بهتری که میخواست بشه مدام در طول بازی با خودش کلنجار میرفت ، این تا اینجا مشکلی نداشت اما (حداقل من) درست متوجه نشدم که اخرش تونست به شخصیت بهتری که میخواست بشه برسه یا نه! چون رستگاری قطعا در این صورت معنا میده و این موضوع تا صحنه ی اخر بازی و نجات جان ( اونم اگر انتخاب کنیم) به جز در حرف زدن هاش در عمل انچنان مشخص نبود. درسته که مثلا میره به زنی که باعث شد شوهرش بمیره کمک میکنه یا به ایگل فلایز اما در رابطه با گنگ چقدر تونست کمک کنه؟ چقدر مانع رفتار های داچ شد و با اینکار گروهش رو نجات داد؟ به جز مخالفت با داچ در کلام چقدر تونست در عمل مانع از کشته شدن بیشتر اعضای گروه بشه؟ به جز در اخر بازی در هیچ جای دیگه و بعد از تحول درونی ای که براش اتفاق افتاد اونطور که باید نمیبینیم واقعا ارتور کاری انجام بده! و اخر بازی بطور ناگهانی جونش رو برای جان فدا میکنه ( و نه حتی برای گروه، یعنی من نمیتونم بگم ارتور باعث شد بقیه ی اعضا نجات پیدا کنن. بقیه یا قبل از اون اتفاق اخر بازی و یا اخر بازی خودشون متوجه شدن و فرار کردن ). البته فدا کردن جونش و نجات جان با اینکه رفتارش منطقی بود اما برای رستگار شدن کافی نبود صرفا یک اتفاق غمگینی بود یعنی چیزی که من نتیجه گرفتم این بود که ارتور حتی تا اخرین لحظه ی مرگش هنوز داشت با خودش میجنگید و شاید هیچ وقت رستگار نشد! درصورتی که از طرفی مارستون کاملا مصمم و مطمعن حاضر بود برای نجات خانواده اش جونش رو بده و در اخر مرگش باعث شد خانواده اش به اون چیزی که دنبالش بود برسه، یعنی رستگاری در مرگ جان مارستون معنا پیدا کرد ولی برای ارتور همچون چیزی نیست.
با تمام این اوصاف من بنظرم تفکر ارتور برخلاف مارستون جهان بینانه تر بود و صرفا به یک گروه کوچک (برای مارستون فقط خانواده اش مهم بود ) تقلیل پیدا نمیکرد. همین جایگاه شخصیتیش رو نسبت به جان مارستون بالاتر میبره و شخصیت بزرگتری نسبت او داره.
درسته داداش همینجوریه که شما گفتی ولی نکته ای که هست اینه که رستگاری آرتور به یه شکل بود و رستگاری جان به یه شکل دیگه و خب قطعاً اگر آرتور مثل جان جلو می رفت ویژگی های شخصیتش و تغییراتش، تکرار نسخه اول رو القا میکرد به مخاطب. همونجور که خودت هم اشاره کردی بلای جون آرتور همین کلنجار رفتن ها و دو دل بودن ها بود; جوابی که می تونم برای رفع همه ابهامتت راجع به قصور آرتور نسبت به نجات گنگ بگم اینه که آرتور هیچ وقت نتونست باور کنه داچ دیگه اون آدم قبل نمیشه حتی لحظه آخر امید داشت الان یه تیر بزنه تو مغز مایکا! اولین قدم مهم ترین و سخت ترین قدم ـه یعنی همونجا که آرتور فهمید اشتباهاتش و تلاش کرد جبران کنه (مثالش هم همون خانواده ای که سل گرفت آرتور از شوهره) من متوجه نشدم درست اون جمله ای که میگی ندیدی کاری انجام بده شاید منظورت راجع به نجات گنگ بوده :-? حساسیتی که آرتور به جان و نجات دادنش داشت بخاطر این بود که تنها کسی بود که یه خانواده داشت تو گنگ بویژه اینکه یه پسر کوچولو داشت و به نظرم این آرتور بود که مردونگی رو به جان یاد داد و ما تو نسخه اول دیدیمش
پاراگراف آخرت بهترین جوابی بود که می تونستی به خودت بدی :D برای جان یک چیز بالاترین الویت رو داشت تو نسخه اول اونم خانوادش بود ولی برای آرتور n چیز الویت بالایی داشت همونجور که تو بازی دیدیم. جان می دونست و می خواست از نقطه A برسه به B ولی آرتور نمدونست از A داره کجا میره زندگیش، به نظرم این تفاوت ها باعث میشه به این نتیجه برسیم که این دو شخصیت مقایسه نکنیم بهتره :D
 
آرتور مورگان همه چیزشو برای کمپ فدا کرد ، شما آرتورو باید از لحظه ای بشناسیش که داچ رهاش کرد تا بکشنش ، ولی آرتور اومد بیرونو باز هم برای داچ از جونش مایه گذاشت ، وقتی باید بشناسیش که از شدت بیماری رمق راه رفتن نداشت ولی تا پای جون بخاطر تنها داشته هاش تلاش کرد ، به کسی چیزی نگفت ، آرتور از خودش نبود ، برای همین افراد کمپ بیشتر از هر کسی بهش اعتماد داشتن و خصوصیترین چیزهاشونو نوشته هاشونو برای شخص آرتور به اشتراک میزاشتن ، چون اهمیت میداد ، داشتن خانواده ای که شادن ، به جک ماهیگیری یاد داد ، به جان مارستون یاد داد چطوری به پسرش اهمیت بده ، به افراد کمپ حتی طردشدشون اهمیت میداد ، عشقو امید به زندگی رو توی چیزی که توش آلوده شده بودو میدونست عاقبتی نداره به جان مارستون گوشزد کردو گفت دیگه برنگرد ... برو ، از اولین صحنه های بازی میشد وفاداریو درونش دید ، آرتور هدف داشت ، خانواده ، چیزی که نه جان کله شق دنبالش بود ، نه منطق های اشتباه داچ اجازه میداد این تلاشها به ثمر بشینه ، وقتی دید همه چیز از هم پاشیده برگشت تا پولها رو برداره ولی واقعا همه چیز پول نبود براش ، هنوز اطمینان داشت یه چیزی توی وجود داچه که منتظر بیدار شدنه ، حتی در آخرین لحظه های مرگش پس از صحبت مایکل ، اسم جان رو پیش داچ میاره ، در پایان بازی این داچ بود که به رستگاری رسید ، همه چیزشو رها کرد . نوچشو که براش حکم اسمیگل داشت ! کشت ، خیلی دیر بود . ولی تنها این آرتور مورگان بود که همه چیز رو تغییر داد ، همه چیز ...

برای همین طلوع رو برای نام ویدئو انتخاب کردم و نمایشش کاملا این موضوع رو بیان میکنه .

جک روی کالسکه در مورد کتاب به جان چیزی گفت که رفرنس بود : کینگ آرتور
ارتور وفادار به گروه بود ولی بنظرم ارتور باعث تغییر رفتار کسی نشد! جان مارستون تو قسمت دوم نشون میده که شخصیتی داره متزلزل، ادم بی مسعولیتی که بنظر میرسه ناخواسته بچه دار شده و حالا نمیتونه این بار مسعولیت داشتن همسر و بچه رو تحمل کنه و مدام داره از زیرش فرار میکنه با اینحال عذاب وجدانه رو هم داره! یعنی یه فردیه که هنوز برای مسعولیت خانواده به اندازه ی کافی پخته نشده. ( اگه یادت باشه ارتور مرگان هم همینطور بوده و بچه داشته اونم ناخواسته که یروز اون ها رو بخاطر غفلت خودش از دست میده و بخاطرش خودش رو نمیتونه ببخشه، شاید دلیل اصلی توجه اش به خانواده ی جان هم همین باشه ) درکل میخوام بگم ارتور به جان فرصت دوباره میده که جان به خودش میاد! البته قبول دارم که نقش ارتور مهمه اما شاید بشه گفت فقط برای جان برای بقیه ی اعضای گروه تا چه حد ارتور تونست مسیر رو براشون هموار کنه؟ برای شخصیت داچ یه جمله تو بازی بود که میگفتن ادم ها با گذشت زمان هرچه بیشتر به شخصیت ای که هستن تبدیل میشن. یعنی برای داچ همین بود وقتی همه میگفتن چرا رفتارش عوض شده بیشتر تاکید میکردند که موقعیت اونو تبدیل به مردی که همیشه بوده کرده و ما چقدر احمق بودیم که نمیدونستیم. درواقع داچ اواخر بازی نقاب اصلی ایش رو بصورت میزنه و به شخصیت منفعت طلب و خودبینی که بوده تبدیل میشه. بنظرم درکل بازی سیر شخصیت هایی رو نشون میداد که مدام با موقعیت درگیر بودند و باید انتخاب میکردن و این انتخاب ها بود که شخصیت اصلیشون رو نشون میداد و دراخر هرکدوم با توجه به انتخاب هایی که انجام دادن به خود واقعیشون میرسن. یعنی ما در طول بازی ارتور رو میبینیم که مدام از گذشته ی اشتباه خودش حرف میزنه و بلاخره تغییر پیدا میکنه به خود واقعی ایش میرسه ( صحبتش با راهبه خیلی روی این موضوع تاکید میکرد که هرچند برای من این رسیدنه چنان مشهود نبود!) یا مثلا جان مارستون تغییر کرد و حتی خود داچ هم باعث شد خود واقعی ایش رو بلاخره نشون بده. یعنی بازی سیر تحول شخصیت ها بود. اینکه داچ اخر بازی مایکا رو کشت نشون میداد هنوز داره با خودش کلنجار میره. بهمین خاطر اخر بازی بطور ناگهانی ماشه رو میکشه و بدون اینکه اصلا جوابی برای این رفتارش داشته باشه فقط میره این دقیقا رفتار کسی یه که نمیدونه چه تصمیمی درسته چه اشتباه و هنوز مطمعن نیست و اینکه به رستگاری رسیده اشتباهه.
درسته داداش همینجوریه که شما گفتی ولی نکته ای که هست اینه که رستگاری آرتور به یه شکل بود و رستگاری جان به یه شکل دیگه و خب قطعاً اگر آرتور مثل جان جلو می رفت ویژگی های شخصیتش و تغییراتش، تکرار نسخه اول رو القا میکرد به مخاطب. همونجور که خودت هم اشاره کردی بلای جون آرتور همین کلنجار رفتن ها و دو دل بودن ها بود; جوابی که می تونم برای رفع همه ابهامتت راجع به قصور آرتور نسبت به نجات گنگ بگم اینه که آرتور هیچ وقت نتونست باور کنه داچ دیگه اون آدم قبل نمیشه حتی لحظه آخر امید داشت الان یه تیر بزنه تو مغز مایکا! اولین قدم مهم ترین و سخت ترین قدم ـه یعنی همونجا که آرتور فهمید اشتباهاتش و تلاش کرد جبران کنه (مثالش هم همون خانواده ای که سل گرفت آرتور از شوهره) من متوجه نشدم درست اون جمله ای که میگی ندیدی کاری انجام بده شاید منظورت راجع به نجات گنگ بوده :-? حساسیتی که آرتور به جان و نجات دادنش داشت بخاطر این بود که تنها کسی بود که یه خانواده داشت تو گنگ بویژه اینکه یه پسر کوچولو داشت و به نظرم این آرتور بود که مردونگی رو به جان یاد داد و ما تو نسخه اول دیدیمش
پاراگراف آخرت بهترین جوابی بود که می تونستی به خودت بدی :D برای جان یک چیز بالاترین الویت رو داشت تو نسخه اول اونم خانوادش بود ولی برای آرتور n چیز الویت بالایی داشت همونجور که تو بازی دیدیم. جان می دونست و می خواست از نقطه A برسه به B ولی آرتور نمدونست از A داره کجا میره زندگیش، به نظرم این تفاوت ها باعث میشه به این نتیجه برسیم که این دو شخصیت مقایسه نکنیم بهتره :D
منظورم راجع به نجات افراد گنگ بود. همون چند نفری هم که نجات پیدا کردند ( بجز جان ) خودشون میرن.
من مقایسه ای که با جان انجام دادم به این خاطر بود که بگم جان رستگاریش کاملا توضیح داشت و مشخص بود اما برای ارتور چه بود؟ نجات جان؟ گروه که کاری نتونست انجام بده؟ جان هم که میتونستی اخر بازی تصمیم بگیری و نری دنبالش، بقیه موارد مثل اون زن و بچه اش یا ایگل فلایز و چندتا مراحل فرعیه دیگه انتخابی بودند و میشد نری اصلا! پس رستگاری ارتور توی این بازی چی بود؟
 
ارتور وفادار به گروه بود ولی بنظرم ارتور باعث تغییر رفتار کسی نشد! جان مارستون تو قسمت دوم نشون میده که شخصیتی داره متزلزل، ادم بی مسعولیتی که بنظر میرسه ناخواسته بچه دار شده و حالا نمیتونه این بار مسعولیت داشتن همسر و بچه رو تحمل کنه و مدام داره از زیرش فرار میکنه با اینحال عذاب وجدانه رو هم داره! یعنی یه فردیه که هنوز برای مسعولیت خانواده به اندازه ی کافی پخته نشده. ( اگه یادت باشه ارتور مرگان هم همینطور بوده و بچه داشته اونم ناخواسته که یروز اون ها رو بخاطر غفلت خودش از دست میده و بخاطرش خودش رو نمیتونه ببخشه، شاید دلیل اصلی توجه اش به خانواده ی جان هم همین باشه ) درکل میخوام بگم ارتور به جان فرصت دوباره میده که جان به خودش میاد! البته قبول دارم که نقش ارتور مهمه اما شاید بشه گفت فقط برای جان برای بقیه ی اعضای گروه تا چه حد ارتور تونست مسیر رو براشون هموار کنه؟ برای شخصیت داچ یه جمله تو بازی بود که میگفتن ادم ها با گذشت زمان هرچه بیشتر به شخصیت ای که هستن تبدیل میشن. یعنی برای داچ همین بود وقتی همه میگفتن چرا رفتارش عوض شده بیشتر تاکید میکردند که موقعیت اونو تبدیل به مردی که همیشه بوده کرده و ما چقدر احمق بودیم که نمیدونستیم. درواقع داچ اواخر بازی نقاب اصلی ایش رو بصورت میزنه و به شخصیت منفعت طلب و خودبینی که بوده تبدیل میشه. بنظرم درکل بازی سیر شخصیت هایی رو نشون میداد که مدام با موقعیت درگیر بودند و باید انتخاب میکردن و این انتخاب ها بود که شخصیت اصلیشون رو نشون میداد و دراخر هرکدوم با توجه به انتخاب هایی که انجام دادن به خود واقعیشون میرسن. یعنی ما در طول بازی ارتور رو میبینیم که مدام از گذشته ی اشتباه خودش حرف میزنه و بلاخره تغییر پیدا میکنه به خود واقعی ایش میرسه ( صحبتش با راهبه خیلی روی این موضوع تاکید میکرد که هرچند برای من این رسیدنه چنان مشهود نبود!) یا مثلا جان مارستون تغییر کرد و حتی خود داچ هم باعث شد خود واقعی ایش رو بلاخره نشون بده. یعنی بازی سیر تحول شخصیت ها بود. اینکه داچ اخر بازی مایکا رو کشت نشون میداد هنوز داره با خودش کلنجار میره. بهمین خاطر اخر بازی بطور ناگهانی ماشه رو میکشه و بدون اینکه اصلا جوابی برای این رفتارش داشته باشه فقط میره این دقیقا رفتار کسی یه که نمیدونه چه تصمیمی درسته چه اشتباه و هنوز مطمعن نیست و اینکه به رستگاری رسیده اشتباهه.

منظورم راجع به نجات افراد گنگ بود. همون چند نفری هم که نجات پیدا کردند ( بجز جان ) خودشون میرن.
من مقایسه ای که با جان انجام دادم به این خاطر بود که بگم جان رستگاریش کاملا توضیح داشت و مشخص بود اما برای ارتور چه بود؟ نجات جان؟ گروه که کاری نتونست انجام بده؟ جان هم که میتونستی اخر بازی تصمیم بگیری و نری دنبالش، بقیه موارد مثل اون زن و بچه اش یا ایگل فلایز و چندتا مراحل فرعیه دیگه انتخابی بودند و میشد نری اصلا! پس رستگاری ارتور توی این بازی چی بود؟
اگه ارتور ميخواست به افراد گنگ كمك كنه كه گنگ رو ترك كنن با اينكارش انگار به داچ خيانت كرده بود انگار به آرمانهاي گنگ و هر چيزي كه اين همه سال واسش زحمت كشيدن خيانت كرده بود.
با اينكه داچ و هوسه و ارتور باهم اين گنگ رو ساختن اما وقتي با چشمه خودش ميديد كه افراد دارن گنگ رو ترك ميكنن ،هيچي نميگفت و ازشون حمايت ميكرد.( كه اينكار شامل از خود گذشتگي زياديه)

نميشه انتظار داشته باشيم كه خودش تمامه چيزايي رو كه بهش باور داشته رو خراب بكنه و به داچي كه اون رو مثل پسرش ميدونست خيانت كنه.
-------------/-----
اما در مورد رستگاري ارتور اگه بخوام در حد يه جمله كوتاه بگم:
آرتور رستگاري خودش رو داخل رستگار شدن جان ميديد.

آرتور شايد دنبال جبران اشتباهاتش
بود اما دنبال رستگار شدن نبود .

وقتي اون زنه رو داخل جنگل با مرده پيدا ميكني و رازيش ميكني كه برگرده اونموقع ارتور پيشنهاد پول بهشون ميده كه اينجا رو ترك كنن اما زنه قبول نميكنه و ميگه تو دنبال بخشيده شدن هستي ولي ارتور ميگه من دنبال بخشيده شدن نيستم پول رو قبول كن و برو و حتي وقتي پسره ميگه ممنونم ارتور ميگه برو و از من تشكر نكن.

اخر بازي كه ارتور افتاده و داچ و مايكه هم بالا سرشن ، مايكه به داچ ميگه ما برديم پولا اونجان اما ارتور ميگه نه كسي كه برد جان بود.
( كسي كه رستگار شد جان بود)
--------------
 
ارتور وفادار به گروه بود ولی بنظرم ارتور باعث تغییر رفتار کسی نشد! جان مارستون تو قسمت دوم نشون میده که شخصیتی داره متزلزل، ادم بی مسعولیتی که بنظر میرسه ناخواسته بچه دار شده و حالا نمیتونه این بار مسعولیت داشتن همسر و بچه رو تحمل کنه و مدام داره از زیرش فرار میکنه با اینحال عذاب وجدانه رو هم داره! یعنی یه فردیه که هنوز برای مسعولیت خانواده به اندازه ی کافی پخته نشده. ( اگه یادت باشه ارتور مرگان هم همینطور بوده و بچه داشته اونم ناخواسته که یروز اون ها رو بخاطر غفلت خودش از دست میده و بخاطرش خودش رو نمیتونه ببخشه، شاید دلیل اصلی توجه اش به خانواده ی جان هم همین باشه ) درکل میخوام بگم ارتور به جان فرصت دوباره میده که جان به خودش میاد! البته قبول دارم که نقش ارتور مهمه اما شاید بشه گفت فقط برای جان برای بقیه ی اعضای گروه تا چه حد ارتور تونست مسیر رو براشون هموار کنه؟ برای شخصیت داچ یه جمله تو بازی بود که میگفتن ادم ها با گذشت زمان هرچه بیشتر به شخصیت ای که هستن تبدیل میشن. یعنی برای داچ همین بود وقتی همه میگفتن چرا رفتارش عوض شده بیشتر تاکید میکردند که موقعیت اونو تبدیل به مردی که همیشه بوده کرده و ما چقدر احمق بودیم که نمیدونستیم. درواقع داچ اواخر بازی نقاب اصلی ایش رو بصورت میزنه و به شخصیت منفعت طلب و خودبینی که بوده تبدیل میشه. بنظرم درکل بازی سیر شخصیت هایی رو نشون میداد که مدام با موقعیت درگیر بودند و باید انتخاب میکردن و این انتخاب ها بود که شخصیت اصلیشون رو نشون میداد و دراخر هرکدوم با توجه به انتخاب هایی که انجام دادن به خود واقعیشون میرسن. یعنی ما در طول بازی ارتور رو میبینیم که مدام از گذشته ی اشتباه خودش حرف میزنه و بلاخره تغییر پیدا میکنه به خود واقعی ایش میرسه ( صحبتش با راهبه خیلی روی این موضوع تاکید میکرد که هرچند برای من این رسیدنه چنان مشهود نبود!) یا مثلا جان مارستون تغییر کرد و حتی خود داچ هم باعث شد خود واقعی ایش رو بلاخره نشون بده. یعنی بازی سیر تحول شخصیت ها بود. اینکه داچ اخر بازی مایکا رو کشت نشون میداد هنوز داره با خودش کلنجار میره. بهمین خاطر اخر بازی بطور ناگهانی ماشه رو میکشه و بدون اینکه اصلا جوابی برای این رفتارش داشته باشه فقط میره این دقیقا رفتار کسی یه که نمیدونه چه تصمیمی درسته چه اشتباه و هنوز مطمعن نیست و اینکه به رستگاری رسیده اشتباهه.

منظورم راجع به نجات افراد گنگ بود. همون چند نفری هم که نجات پیدا کردند ( بجز جان ) خودشون میرن.
من مقایسه ای که با جان انجام دادم به این خاطر بود که بگم جان رستگاریش کاملا توضیح داشت و مشخص بود اما برای ارتور چه بود؟ نجات جان؟ گروه که کاری نتونست انجام بده؟ جان هم که میتونستی اخر بازی تصمیم بگیری و نری دنبالش، بقیه موارد مثل اون زن و بچه اش یا ایگل فلایز و چندتا مراحل فرعیه دیگه انتخابی بودند و میشد نری اصلا! پس رستگاری ارتور توی این بازی چی بود؟
داچ همیشه ضعف خودشو توی فن بیانش قایم میکرد ، داچ در صحنه پایانی حرفی نزد چون نقابی روی صورتش نداشت ، تنها زمانی بود که خود اصلیشو به نمایش گذاشت ، بدون نقشه تصمیم گرفت ، این همون چیزیه که من مخاطب انتظار دیدنشو داشتم ، بدون اینکه براش داشته هاش اهمیتی داشته باشه اونجا رو ترک کرد . اینکه برا مایکل داشت تصمیم میگرفت یا جان ، به هیچکدومشون نمیخواست شلیک کنه ، ضعف داچ قدرتش بود ، اینکه وارد بازی ای شده بود که اگر خودش هم مخالف خودش می شد زیردستاش قبول نمیکردن ، توی خیلی صحنه ها و دعواهاشون به این مورد برخورد کرد ، وقتی گریمشاو به کسی که دوسش داشت شلیک میکنه جمع کردن خودشو توی اون صحنه رو به وضوح میتونی ببینی ، یا لحظه ی مرگ آرتور چهرش دیدنی بود ، داشت تاسف میخورد برای خودش ، داچ توی تباهی غرق بود ، چی میشه اون کثافتی که خودش بوجود آورده بود حالا توسط خودش از بین بره ؟ داچ میدونست آدمی مثل مایکل نیست ، ولی اون آدمشه ، یک راه داشت فقط ، فن بیان نتیجه ای نداشت ، نقشه کارساز نبود ، کاری رو که شروعش کرده بودو باید برای همیشه تموم میکرد . حالا هر تعبیری میشه از این صحنه کرد .. ولی چیزی که در صحنه پایانی دیدیم ، داچ وندر لیند آدم همیشگی نبود . سکوتش هر چی که بود خالی از غرور بود . خالی از خودخواهی . گذشته رو رها کردو رفت .
 
گیم اسپات که بهترین بازی سالش رو rdr2 انتخاب کرده برای دلیل انتخابش توضیح جالبی داده که بی ارتباط با این بحث ما نیست
میتونه خسته کننده باشه که در یک بازی جهان باز شما مجبور به انجام اعمالی باشید که دوست ندارید اتفاق بیفتند!
red dead redemptin 2 به شما اجازه ی تعداد زیادی انتخاب رو میده اما نتیجه ی بیشتر انتخاب های شما یکسان هستند و تقریبا هیچ کاری از دست شما بر نمیاد که بتونید روند داستانی بازی رو تغییر دهید و این باعث میشه این حس رو به شما القا کنه که علیه بازی درحال جنگید! (یعنی سعی میکنید با انتخابتون اتفاقات رو تغییر بدید اما بازی نمیذاره و همون انتخابی که خودش خواسته رو اعمال میکنه) و نقطه ی درخشان بازی همینجاست! این استیصال و ناتوانی شما نسبت به بازی در واقع ارتور مرگانه و این باعث میشه شما به درک بهتری از کشمکش هایی درونی ای که ارتور در طول داستان با ان مواجه هست برسید. این احساسات شما رو به درون ارتور میکشونند، به روابط او با بقیه و جهانی که او در اون زندگی میکنه، و در انتها این ارتباطی که ما با ارتور برقرار کردیم بسختی گسسته خواهد شد. هر انچه که درباره ی red dead redemption 2 وجود داره، از دنیای پویا و زنده ی بازی تا جزییات بی نظیر اون یک دست اورد بزرگ هست.
پ.ن:
متن کامل اش خیلی خوب گفته خواستید بخونید
Best Games Of 2018: Red Dead Redemption 2
 
آخرین ویرایش:
خیلی خفنه بازی بابا! یه مرحله ی فرعی بود که طرف یپا داشت کهنه سرباز جنگ بود و اسبش رو گم کرده بود که بعدا باهاش شکار میکردید، اسمش هنریش بود فکر کنم. خب من اون مرحله رو تا یکی مونده به اخر با ارتور رفتم و ماهی و گرگ شکار کردیم که دیگه حوصلم نشد ادامه بدم و بعدش هم ارتور مرد. وقتی جان شدم دیدم هنوز مرحله اش رو صفحه هست خیلی کنجکاو شده بودم که قراره چطوری این مرحله ادامه پیدا کنه. وقتی با جان رفتم و در که زدم ، درو که باز کرد گفت تو کی هستی، جان جواب داد من دوست ارتورم و اون مرده و دفترچه خاطراتش دست منه و دارم به ادم هایی که باهاش رفیق بوده سر میزنم! بعد طرف خیلی گرم دعوتم کرد داخل از ارتور گفت بعد شکارهایی که با ارتور داشته رو نشون داد که خشک کرده بود و به دیوارش چسبونده بود! واقعا جا خوردم از این همه عکس العمل طبیعی و جزییاتی که تو بازی وجود داشت! یعنی شما در نظر بگیر تا هر مقداری که با ارتور توی یک مرحله فرعی پیشروی میکردید نتیجه اش متفاوت بود. اگر گرگه رو نمیکشتید مطمعنا روی دیوار دیگه قاب کله گرگ نبود و دیالوگ ها فرق میکرد، اگر هیچ کدوم رو شکار نمیکردید مطمعنا طرف دیگه شکارها رو نشونتون نمیداد و دیالوگ ها کلا چیز دیگری بود یا اگر من همون موقع با ارتور مرحله رو کامل رفته بودم اصلا جان هیچ وقت این مرد رو نمیدید و داستان اصلا جور دیگه ای میشد! واقعا بعد از تموم شدن بازهم ادم رو شگفت زده میکنه این بازی!
 
خیلی خفنه بازی بابا! یه مرحله ی فرعی بود که طرف یپا داشت کهنه سرباز جنگ بود و اسبش رو گم کرده بود که بعدا باهاش شکار میکردید، اسمش هنریش بود فکر کنم. خب من اون مرحله رو تا یکی مونده به اخر با ارتور رفتم و ماهی و گرگ شکار کردیم که دیگه حوصلم نشد ادامه بدم و بعدش هم ارتور مرد. وقتی جان شدم دیدم هنوز مرحله اش رو صفحه هست خیلی کنجکاو شده بودم که قراره چطوری این مرحله ادامه پیدا کنه. وقتی با جان رفتم و در که زدم ، درو که باز کرد گفت تو کی هستی، جان جواب داد من دوست ارتورم و اون مرده و دفترچه خاطراتش دست منه و دارم به ادم هایی که باهاش رفیق بوده سر میزنم! بعد طرف خیلی گرم دعوتم کرد داخل از ارتور گفت بعد شکارهایی که با ارتور داشته رو نشون داد که خشک کرده بود و به دیوارش چسبونده بود! واقعا جا خوردم از این همه عکس العمل طبیعی و جزییاتی که تو بازی وجود داشت! یعنی شما در نظر بگیر تا هر مقداری که با ارتور توی یک مرحله فرعی پیشروی میکردید نتیجه اش متفاوت بود. اگر گرگه رو نمیکشتید مطمعنا روی دیوار دیگه قاب کله گرگ نبود و دیالوگ ها فرق میکرد، اگر هیچ کدوم رو شکار نمیکردید مطمعنا طرف دیگه شکارها رو نشونتون نمیداد و دیالوگ ها کلا چیز دیگری بود یا اگر من همون موقع با ارتور مرحله رو کامل رفته بودم اصلا جان هیچ وقت این مرد رو نمیدید و داستان اصلا جور دیگه ای میشد! واقعا بعد از تموم شدن بازهم ادم رو شگفت زده میکنه این بازی!

از این جور اتفاقات خیلی میوفته تو بازی و واقعا شگفت انگیزه
نکته این که آرتور محشره بود و من واقعا دارم حسرت م یخورم که چرا بازی رو دارم بدون آرتور و در نقش جان ادامه میدم.
آرتور عالیه من که عاشقش شدم.
البته عاشق ادلر هستم ها برا ازدواج ادلرو دوس دارم و برا رفاقت ارتور رو :دی
 
خیلی خفنه بازی بابا! یه مرحله ی فرعی بود که طرف یپا داشت کهنه سرباز جنگ بود و اسبش رو گم کرده بود که بعدا باهاش شکار میکردید، اسمش هنریش بود فکر کنم. خب من اون مرحله رو تا یکی مونده به اخر با ارتور رفتم و ماهی و گرگ شکار کردیم که دیگه حوصلم نشد ادامه بدم و بعدش هم ارتور مرد. وقتی جان شدم دیدم هنوز مرحله اش رو صفحه هست خیلی کنجکاو شده بودم که قراره چطوری این مرحله ادامه پیدا کنه. وقتی با جان رفتم و در که زدم ، درو که باز کرد گفت تو کی هستی، جان جواب داد من دوست ارتورم و اون مرده و دفترچه خاطراتش دست منه و دارم به ادم هایی که باهاش رفیق بوده سر میزنم! بعد طرف خیلی گرم دعوتم کرد داخل از ارتور گفت بعد شکارهایی که با ارتور داشته رو نشون داد که خشک کرده بود و به دیوارش چسبونده بود! واقعا جا خوردم از این همه عکس العمل طبیعی و جزییاتی که تو بازی وجود داشت! یعنی شما در نظر بگیر تا هر مقداری که با ارتور توی یک مرحله فرعی پیشروی میکردید نتیجه اش متفاوت بود. اگر گرگه رو نمیکشتید مطمعنا روی دیوار دیگه قاب کله گرگ نبود و دیالوگ ها فرق میکرد، اگر هیچ کدوم رو شکار نمیکردید مطمعنا طرف دیگه شکارها رو نشونتون نمیداد و دیالوگ ها کلا چیز دیگری بود یا اگر من همون موقع با ارتور مرحله رو کامل رفته بودم اصلا جان هیچ وقت این مرد رو نمیدید و داستان اصلا جور دیگه ای میشد! واقعا بعد از تموم شدن بازهم ادم رو شگفت زده میکنه این بازی!
من خودم این مرحله رو با آرتور رفتم، ولی چند روز بعد دیدم پسرعمم همین مرحله رو با جان داره میره و تفاوت دیالوگ ها و اتفاقات رو که دیدم واقعا کف کردم:| :| :|
کلا دهنم دو متر باز مونده بود:|
---
فکر کنم فقط من تا حالا تو این تاپیک در مورد بازی چیزی نگفتم، علی الحساب این رو بگم تا بعد ببینم حسش میاد یا نه:)) (وقتی موقع تموم کردم نیمدم، الان دیگه بعیده:-" )

آرتور :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :((
ناااابودم کرد یعنی... نابود:((
بالاتر دیدم میگفتید آرک رستگاری آرتور گویا براتون قابل درک نبوده...ولی به نظرم خیلی عالی در اومده بود:(( اصلا بعد از فهمیدن در مورد مریضیش و ماموریت های فرعی و اصلیه جدید، بازی کامل حال و هواش عوض میشد و قشنگ تغییرات آرتور قابل لمس میشد....هعی....هعی....:(
 
آرتور رستگاري خودش رو داخل رستگار شدن جان ميديد.
یا بهتره بگیم بقیه. بنظر من هم بهترین تعریفی که از رستگاری ارتور میشه کرد همینه. راک استار توی این دو نسخه روی dead redemption تاکید خاصی داره یعنی توی نسخه ی اول اگر با مرگ جان باعث شد اون ازادی و ارامشی که همیشه برای خانواده اش میخواست برسه در نتیجه مرگ ارتور هم باید معنایی داشته باشه و بهمین خاطره که تو هر دو نسخه روی مرگ شخصیت اصلی تاکید دارند. برای ارتور همینطور که گفتی او رستگاری خودش رو ( همون هدف یا غایت یا اونچه که در نهایت دوست داشت بهش برسه ، نه صرفا بخشیده شدن ) شاید در رستگاری دیگران میدید. اما برخلاف جان که شخصیت ثابتی داشت، ارتور با جبهه ی خیر و شر درونش مدام درحال جنگ بود. هرچند که سیستم شرافت بازی به گیمر اجازه میده که خودش تصمیم بگیره کدوم جبهه برنده بشه ( که بصورت نمادین اهو و یا گرگ نمایش داده میشد ) اما بازهم در روند مراحل تاثیری نداشت، به همین خاطر برام جای سوال بود اگر ما ادم شرافتمندی نبودیم و به هیچکس کمک نمیکردیم و فقط مراحل اصلی رو میرفتیم ، رستگاری ارتور در کجا بود؟ چون صرفا در مراحل اصلی انچنان مشخص نیست. تنها نتیجه ای که میتونم از این بگیرم اینه که ارتور یک شخصیت خوب درون داشت که مهم نبود شما چقدر کار خلاف انجام میدادید یا شرافتمند زندگی نمیکردید یا اصلا به اون زنه و اون بچه اش کمک نکردید یا به خیریه پول ندادید و یا درطول بازی کلی ادم بیگناه کشتید! بهرحال در لحظه ای شخصیت خوب ارتور باعث میشد با رفتار داچ مخالفت کنه یا به جان نصیحت کنه و هوای بقیه ی اعضای گنگ رو داشته باشه و الخ که ما مجبور به انجامش بودیم (همینطور برعکسشم بود) یعنی همون کشکمش درونی ارتور و بنظرم رستگاری یش وقتی رقم میخورد که میتونست ( در رواقع اگر ما میتونستیم) قسمت خوب درونش رو پیروز کنه (همون خط شرافت که بستگی به اعمال ما داشت). در این صورت بود که ارتور به رستگاری میرسید. یعنی احساس میکنم اگر با خط شرافت پایین بمیریم درواقع ارتور نتونسته به اون هدفش یعنی پیروزیه خوبی درونش به طور کامل برسه. اگر هم بعد از بازی به اون گدای یک دست بربخورید و باهاش صحبت کنید و وقتی گدا میگه ارتور ادم خوبی بود، جان بهش میگه که ارتور ادم خوبی نبود و بعد مکث میکنه و میگه اون هم خوب بود و هم بد بود و اخرش خیلی سخت میشد گفت که اون کدومش بود. یعنی منظور اینکه تماما بر عهده ی ما بود که ارتور رو به رستگاریش برسونیم یا نرسونیم. درواقع خوب بودن ارتور یا بد بودن برای اعضای گنگ (حداقل جان ) هم هنوز شفاف نیست ( حتی وقتی چالز اسمیث رو میبینه و میگه ارتور جون من رو نجات داد یه I guess هم با شک بعدش اضاف میکنه ) کلا میخوام بگم رستگاری ارتور یک موضوع درونی بود و همش به عهده ی ما که اونو با توجه به خط شرافت بازی به نتیجه برسونیم یا نرسونیم.
البته عاشق ادلر هستم ها برا ازدواج ادلرو دوس دارم
بنظرم سریع تر برو رسمیش کن تا ادمهایی مثل این مرد توکیویی نگرفتتش:D
Tokyo man marries video game character - CNN.com
ولی جدا از شوخی تو گنگ بین دخترا ادلرو دوست داشتم ، کرن رو و ابیگل:D
الاتر دیدم میگفتید آرک رستگاری آرتور گویا براتون قابل درک نبوده...ولی به نظرم خیلی عالی در اومده بود
حالا جدا از این رستگاریه بنظرم ارتور یکی از بهترین شخصیت پردازی ها رو داره. کی فکرشو میکرد رو دست جان مارستون کبیر بلند شه جوری که اخر بازی ادم حالش بد شه با جان بازی کنه:D البته یکار زیرکانه که راک استار انجام داده بود تا سایه ی شخصیت جان روی ارتور سنگینی نکنه این بود که جان رو از اون حالت شماره ی یک کامل درش اورده بودن و ما هم با یک شخصیت متفاوتی با شماره یک سروکار داشتیم و یک شخصیت خرد و کوچیکی بهش داده بودن که وقتی با ارتور مقایسه اش میکردی اصلا شوخی بود! اولشم من یکم تو ذوقم خورد حقیقتا همه دست اش مینداختن (مخصوصا خود ارتور ) کسی زیاد روش حساب باز نمیکرد ولی درکل منطقی بود این شخصیت پردازی جدید. البته اگه ارتور رو با جان شماره یک هم مقایسه اش کنیم باز ارتور یه چیز دیگه است.:D
 
برای من بهترین صحنه های بازی تا جایی که فعلا ذهنم یاری میکنه ٣ تا بودن!
صحنه ی اول وقتی بود که بعد از مدت ها از تاهیتی میایم و میریم که ببینیم چه بر سر اعضای گنگ اومده و توی راه اون اهنگ زیبای unshaken میزنه.
صحنه ی دوم که بنظرم خفن ترین صحنه ای بود که دیدم وقتی بود که اخر بازی میرن که تو درگیری ایگل فلایز شرکت کنن اونجا که داچ میره سراغ سربازا و ارتور میگه من میرم ایکل فلایز رو نجات بدم و داچ برمیگرده میگه بقیه با من که ارتور میگه برین دنبال داچ و بعد چارلز میگه ما با تو میتازیم و ارتور میگه پس بریم و بعد دوربین میاد عقب یک ردیف از سوارکارها رو نشون میده، تو وسط گروه و جلو درگیریه و تو مستقیم با گروه داری میری تو دل درگیری یه موسیقی خیلی خفن غرب وحشی ای میزنه که واقعا بی نظیر بود اون صحنه یعنی اخر wild west بود لعنتی!
صحنه سوم هم وقتی بود که با مارستون میری مایکا رو بکشی البته اونجاش که سیدی ادلر تیر میخوره و تو تنها میری جلو دقیقا بعد از اون کات سین بازی که سیدی میگه من خوبم تو برو و از روی تپه بالا میری و جلوت ٣تا نوچه های مایکا ظاهر میشن و میگن تو فقط باقی موندی جان میگه اره من تنهام اون مکالمه هه که رخ میده و فضاسازی ای که اتفاق افتاده اون حالت ایستادنه اون حس انتقام و خشم و ٣vs1 و موسیقی و ناگهان هفت تیر کشی جان مارستون اوفف! خیلی خوب بود.
البته اینو هم بگم کلا بازی خیلی موقعیت های خفن داشت مثلا اولین درگیری من با خرس برام شگفت انگیز بود! چنان واقعی درش اورده بودن که با صحنه ی درگیری دیکاپریو با خرس در revenant رقابت میکرد! یا مثلا دیالوگ های بازی که الان حضور ذهن ندارم ولی همون لحظه تاثیر خودش رو گذاشته بود و خیلی اتفاق ها و موقعیت ها و صحنه ها داشت بازی که ادم رو به قولی به وجد می اورد.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or