Red Dead Redemption 2 >| *** تاپیک اسپویل داستانی *** |<

همین الان تاپیک رو ببندید و ادامه ندید . عواقب خواندن پست ها بر عهده خود کاربر خواهد بود . از اینجا وارد تاپیک اصلی بازی بشید

 
آخرین ویرایش:
برای من بهترین صحنه های بازی تا جایی که فعلا ذهنم یاری میکنه ٣ تا بودن!
صحنه ی اول وقتی بود که بعد از مدت ها از تاهیتی میایم و میریم که ببینیم چه بر سر اعضای گنگ اومده و توی راه اون اهنگ زیبای unshaken میزنه.
صحنه ی دوم که بنظرم خفن ترین صحنه ای بود که دیدم وقتی بود که اخر بازی میرن که تو درگیری ایگل فلایز شرکت کنن اونجا که داچ میره سراغ سربازا و ارتور میگه من میرم ایکل فلایز رو نجات بدم و داچ برمیگرده میگه بقیه با من که ارتور میگه برین دنبال داچ و بعد چارلز میگه ما با تو میتازیم و ارتور میگه پس بریم و بعد دوربین میاد عقب یک ردیف از سوارکارها رو نشون میده، تو وسط گروه و جلو درگیریه و تو مستقیم با گروه داری میری تو دل درگیری یه موسیقی خیلی خفن غرب وحشی ای میزنه که واقعا بی نظیر بود اون صحنه یعنی اخر wild west بود لعنتی!
صحنه سوم هم وقتی بود که با مارستون میری مایکا رو بکشی البته اونجاش که سیدی ادلر تیر میخوره و تو تنها میری جلو دقیقا بعد از اون کات سین بازی که سیدی میگه من خوبم تو برو و از روی تپه بالا میری و جلوت ٣تا نوچه های مایکا ظاهر میشن و میگن تو فقط باقی موندی جان میگه اره من تنهام اون مکالمه هه که رخ میده و فضاسازی ای که اتفاق افتاده اون حالت ایستادنه اون حس انتقام و خشم و ٣vs1 و موسیقی و ناگهان هفت تیر کشی جان مارستون اوفف! خیلی خوب بود.
البته اینو هم بگم کلا بازی خیلی موقعیت های خفن داشت مثلا اولین درگیری من با خرس برام شگفت انگیز بود! چنان واقعی درش اورده بودن که با صحنه ی درگیری دیکاپریو با خرس در revenant رقابت میکرد! یا مثلا دیالوگ های بازی که الان حضور ذهن ندارم ولی همون لحظه تاثیر خودش رو گذاشته بود و خیلی اتفاق ها و موقعیت ها و صحنه ها داشت بازی که ادم رو به قولی به وجد می اورد.
اين دو مورد ( جان مارستون و ايگل فلاي) فوق العاده بود،
من هيچ وقت از اين tonic ها استفاده نميكردم مخصوصا اوني health tonic ديگه خيلي overpower ميشد شخصيت ولي داخل اين ٢ تا ماموريت بالا واسه اينكه خيلي حس گرفته بودم از tonic ها استفاده كردم( اگه ميمردم تر زده ميشد به حسم :D )


جداي از صحنه ها بالا ٢ تا صحنه ديگه رو خيلي دوست داشتم

١- اون صحنه كه ميفهمه سل داره و تو خيابون تنها راه ميره و خاطرات داخل ذهنش مرور ميشه مه انتها خيابون هم گوزنه نگاهت ميكنه


٢- artur last ride واقعا مغز منفجر كن بود واسم .
 
اين دو مورد ( جان مارستون و ايگل فلاي) فوق العاده بود،
من هيچ وقت از اين tonic ها استفاده نميكردم مخصوصا اوني health tonic ديگه خيلي overpower ميشد شخصيت ولي داخل اين ٢ تا ماموريت بالا واسه اينكه خيلي حس گرفته بودم از tonic ها استفاده كردم( اگه ميمردم تر زده ميشد به حسم :D )


جداي از صحنه ها بالا ٢ تا صحنه ديگه رو خيلي دوست داشتم

١- اون صحنه كه ميفهمه سل داره و تو خيابون تنها راه ميره و خاطرات داخل ذهنش مرور ميشه مه انتها خيابون هم گوزنه نگاهت ميكنه


٢- artur last ride واقعا مغز منفجر كن بود واسم .
من arthur last ride رو الان دیدم و فهمیدم کدوم مرحله است اما فکر میکردم این حرف ها که تو ذهنش تو این مرحله مرور میشه برای قسمتیه که از تاهیتی برمیگرده:D این دو تا هم برای من خیلی خوب بود.
.........
الان داشتم ویدیوهای داچ رو تو بازی اول میدیدم جدا از شخصیت جان که چقدر تغییر کرده بود و داچ که در عین حال هنوز میگفت I have a plan ( حتی در اخرین لحظه ی مرگش ):D میدونستید ابیگل یک هرزه بوده که بین اعضای گنگ دست به دست میشده ولی جان میره و باهاش ازدواج میکنه؟:D البته فکر کنم این قسمت کلا نادیده گرفته میشه تو رد دد٢ چون تا اونجایی که من یادمه اصلا در این باره حرفی زده نمیشه.
 
صحنه های خوب و خفن رو که گفتید، ولی منم به شدت با همون برگشت از جزیره و آهنگ Unshaken حال کردم!
ولی اگر بخوام خفن ترین جای بازی رو انتخاب کنم، همین the Last Ride با آهنگ Thats the way it isهه! خیلی وضعیت نابودی بود!:( (این بخش تو نظرسنجی نیست...چرا واقعا:(( )
کلا هرجایی که آهنگ با کلام داشت حال میداد شدید:دی (نامردا تو TGA چرا آهنگ بالا رو نخوندن زنده:( )

دیگه... هر دو مرحله پایانی Rohde عالی بودن! مخصوصا آتیش زدن ویلا ... با گنگ خیلی شیک و مجلسی رفتیم سمت خونه، با گنگ خیلی شیک و مجلسی در حالی که خونه داره تو آتیش میسوزه برگشتیم!
همین مرحله ایگل فلایز هم چنین حسی برام داشت! کلا هرجا 7-8-10نفر با هم بودیم عالی بود>:)


بخش دیدار با راهبه هم عالی بود، میدیدی آرتور اینجوری شکسته، میشکوندت:(

کلا گفتنی ها رو همه گفتید... ولی بعد از thats the way it is ، آهنگ see the fire in your eyes رو خیلی حال کردم باهاش که تو credits پخش شد...

The day is done, the time has come
You battled hard, the war is won
You did your worst
You tried your best
Now it's time to rest

خلاصه بازی تو چند جمله... و کلا خیلی سخته وقتی وقت استراحت شخصیت اصلیه یه بازی میشه:( اونم چنین شخصیتی!:(

---
@stanley
دقیقا با چیزی که پست قبلی گفتی در مورد آرتور و جان گفتی موافقم، اول بازی چندان حس خاصی به آرتور نداشتم و به نظرم عمرا بهتر از جان (RDR1) نمیشد...
ولی هرچی جلوتر میرفتیم رفته رفته آرتور خودش رو میکشید بالا...و به راحتی الان یکی از بهترین کاراکترهای کل بازی هاییه که بازی کردم! و کیلومترها بهتر از جان!

و وقتی جان قابل بازی شد...واقعا حس خوبی نداشت، همینطور که تو بازیه قبل از جان به جک سوییچ کردیم! واقعا حس میکنی یه چیزی رو از دست دادی:(
آها گفتم جک... اون بخشی که به داستان کینگ آرتور اشاره میکنه... اونم عالی بود:( واقعا کینگ آرتور:(


---
خوب یکم بیشتر بگم از بازی پس:دی
آقا... میدونم خیلی ها شاید از داچ بدشون بیاد، ولی من به شدت باهاش حال کردم:x و البته کل بازی افسوس میخوردم از بلایی که داره سرش میاد:(

با یکی از بچه ها صحبت میکردم، میگفت اعتقاد داره (همینطور که بعضی ها تو خود بازی میگن) داچ چهره واقعی خودشو بالاخره نشون داده!
ولی من اینجوری فکر نمیکنم! و باور نمیکنم کسی 20سال نقش بازی کنه...بیست سال نقش بازی کنی که چی؟ یا ادلر رو (و خیلی های دیگه) رو نجات بدی که فقط نقش بازی کرده باشی؟ وقتی خبر نداری اصلا به دردت میخورن یا نه! و یا آخر بازی،اگر نقش بود همه ی اون 20سال و فقط میخواست از بقیه استفاده کنه که به پول برسه نباید اون انتخاب رو میکرد و طلاها رو ول میکرد...
حالا بگذزیم... به نظرم بازی رو که شروع میکنیم تقریبا آرتور و داچ مثل همن، یک جورایی یک فرد... ولی یکی (آرتور) راهی که پیش میگیره به رستگاری میرسه ، و یکی دیگه(داچ) همینطور بیشتر و بیشتر تو باطلاق فرو میره!
به نظرم داچ به خاطر غرورش بعد از هر شکست، بیشتر حریص تر میشد و وقتی چندتا شکست پشت سر هم بیاره چنین شخصی، اینجوری وارد باطلاق میشه ... و فقط براش پیروزی مهم میشه و نه راهی که پیش میگیره
برای همین واقعا ناراحت میشدم از بلایی که سر داچ داره میاد:( خیلی خیلی حیف شد این رئیس کاریزماتیک به چنین راهی کشیده شد:( (لعنت به مایکا:| #%£#@##!!&* :| )

برای شماره سوم، خیلی دوست دارم بازم برن عقب تر، اینبار در نقش داچ بازی کنیم و ببینیم از کجا شروع کرده و چجوری اعضای گنگ رو دور هم جمع کرده! درسته خیلی هاشون در طول این 20سال اضافه شدن، ولی خوب...اون شروع اولیه رو دوست دارم ببینم...یه جوری مثل AC II که داستان اتزیو از به دنیا اومدن (البته اینجا همون جوونی ها کافیه) تا تشکیل فرقه رو دیدیم:دی اینجا هم تایم اسکیپ های چند ساله هم بخوره شاید خوب باشه:-"
باز اونجا...اینا کاری میکنند بگیم آرتور در مقابل این شخصیت اصلی(داچ:-" )چقدر بده:)) :|

در کل من داچ میخوام:|

---
در مورد Epilogue هم یکی گفته بود که همی اندینگه غمناکی بود...! نمیشه گفت به خودیه خود غمناکه که بگیم Bitter Sweet بوده! ولی اونی که داستان و سرنوشت کاراکترها رو توی RDR1 میدونه، لبخند تلخی رو صورتشه کل اون بخش:( حتی بخش های شادی مثل ساخت خونه(دوباره اشاره کنم؛ چه آهنگ باحالی:x ) یا اون قرار جان و ابیگل توی شهر... فقط حسرت میخوردیم اونجا که به کدامین گناه...:(
 
صحنه های خوب و خفن رو که گفتید، ولی منم به شدت با همون برگشت از جزیره و آهنگ Unshaken حال کردم!
ولی اگر بخوام خفن ترین جای بازی رو انتخاب کنم، همین the Last Ride با آهنگ Thats the way it isهه! خیلی وضعیت نابودی بود!:( (این بخش تو نظرسنجی نیست...چرا واقعا:(( )
کلا هرجایی که آهنگ با کلام داشت حال میداد شدید:D (نامردا تو TGA چرا آهنگ بالا رو نخوندن زنده:( )

دیگه... هر دو مرحله پایانی Rohde عالی بودن! مخصوصا آتیش زدن ویلا ... با گنگ خیلی شیک و مجلسی رفتیم سمت خونه، با گنگ خیلی شیک و مجلسی در حالی که خونه داره تو آتیش میسوزه برگشتیم!
همین مرحله ایگل فلایز هم چنین حسی برام داشت! کلا هرجا 7-8-10نفر با هم بودیم عالی بود>:)


بخش دیدار با راهبه هم عالی بود، میدیدی آرتور اینجوری شکسته، میشکوندت:(

کلا گفتنی ها رو همه گفتید... ولی بعد از thats the way it is ، آهنگ see the fire in your eyes رو خیلی حال کردم باهاش که تو credits پخش شد...

The day is done, the time has come
You battled hard, the war is won
You did your worst
You tried your best
Now it's time to rest

خلاصه بازی تو چند جمله... و کلا خیلی سخته وقتی وقت استراحت شخصیت اصلیه یه بازی میشه:( اونم چنین شخصیتی!:(

---
@stanley
دقیقا با چیزی که پست قبلی گفتی در مورد آرتور و جان گفتی موافقم، اول بازی چندان حس خاصی به آرتور نداشتم و به نظرم عمرا بهتر از جان (RDR1) نمیشد...
ولی هرچی جلوتر میرفتیم رفته رفته آرتور خودش رو میکشید بالا...و به راحتی الان یکی از بهترین کاراکترهای کل بازی هاییه که بازی کردم! و کیلومترها بهتر از جان!

و وقتی جان قابل بازی شد...واقعا حس خوبی نداشت، همینطور که تو بازیه قبل از جان به جک سوییچ کردیم! واقعا حس میکنی یه چیزی رو از دست دادی:(
آها گفتم جک... اون بخشی که به داستان کینگ آرتور اشاره میکنه... اونم عالی بود:( واقعا کینگ آرتور:(


---
خوب یکم بیشتر بگم از بازی پس:D
آقا... میدونم خیلی ها شاید از داچ بدشون بیاد، ولی من به شدت باهاش حال کردم:x و البته کل بازی افسوس میخوردم از بلایی که داره سرش میاد:(

با یکی از بچه ها صحبت میکردم، میگفت اعتقاد داره (همینطور که بعضی ها تو خود بازی میگن) داچ چهره واقعی خودشو بالاخره نشون داده!
ولی من اینجوری فکر نمیکنم! و باور نمیکنم کسی 20سال نقش بازی کنه...بیست سال نقش بازی کنی که چی؟ یا ادلر رو (و خیلی های دیگه) رو نجات بدی که فقط نقش بازی کرده باشی؟ وقتی خبر نداری اصلا به دردت میخورن یا نه! و یا آخر بازی،اگر نقش بود همه ی اون 20سال و فقط میخواست از بقیه استفاده کنه که به پول برسه نباید اون انتخاب رو میکرد و طلاها رو ول میکرد...
حالا بگذزیم... به نظرم بازی رو که شروع میکنیم تقریبا آرتور و داچ مثل همن، یک جورایی یک فرد... ولی یکی (آرتور) راهی که پیش میگیره به رستگاری میرسه ، و یکی دیگه(داچ) همینطور بیشتر و بیشتر تو باطلاق فرو میره!
به نظرم داچ به خاطر غرورش بعد از هر شکست، بیشتر حریص تر میشد و وقتی چندتا شکست پشت سر هم بیاره چنین شخصی، اینجوری وارد باطلاق میشه ... و فقط براش پیروزی مهم میشه و نه راهی که پیش میگیره
برای همین واقعا ناراحت میشدم از بلایی که سر داچ داره میاد:( خیلی خیلی حیف شد این رئیس کاریزماتیک به چنین راهی کشیده شد:( (لعنت به مایکا:| #%£#@##!!&* :| )

برای شماره سوم، خیلی دوست دارم بازم برن عقب تر، اینبار در نقش داچ بازی کنیم و ببینیم از کجا شروع کرده و چجوری اعضای گنگ رو دور هم جمع کرده! درسته خیلی هاشون در طول این 20سال اضافه شدن، ولی خوب...اون شروع اولیه رو دوست دارم ببینم...یه جوری مثل AC II که داستان اتزیو از به دنیا اومدن (البته اینجا همون جوونی ها کافیه) تا تشکیل فرقه رو دیدیم:D اینجا هم تایم اسکیپ های چند ساله هم بخوره شاید خوب باشه:-"
باز اونجا...اینا کاری میکنند بگیم آرتور در مقابل این شخصیت اصلی(داچ:-" )چقدر بده:)) :|

در کل من داچ میخوام:|

---
در مورد Epilogue هم یکی گفته بود که همی اندینگه غمناکی بود...! نمیشه گفت به خودیه خود غمناکه که بگیم Bitter Sweet بوده! ولی اونی که داستان و سرنوشت کاراکترها رو توی RDR1 میدونه، لبخند تلخی رو صورتشه کل اون بخش:( حتی بخش های شادی مثل ساخت خونه(دوباره اشاره کنم؛ چه آهنگ باحالی:x ) یا اون قرار جان و ابیگل توی شهر... فقط حسرت میخوردیم اونجا که به کدامین گناه...:(
میتونست اون آهنگم توی نظرسنجی باشه .

از داچ زمانی متنفر شدم که جانو ول کرد وقتی تیر خورد ، آرتورو گذاشتو فرار کرد ، برگشت به کمپو برا ابیگیل در مورد جان جوابی نداشت ، با ادلر رفتیم نجاتش دادیم ، داچ به همون اندازه که قدرت داره ، به همون اندازه هم ضعف داره .
آرتور یه آدم احمق بود اوایل داستان ! ، که به قول تو سخت بود درک کردنش !! ، اخاذی کردن از رعیت ! ، تابع قوانینی که بدون فکر فرمانبردار بود ، ولی کم کم راهشو پیدا کرد !! ، اشاره به همون آهنگ .

اینم چیزی که ازش تعریف کردی .

o2g1_170907576-352-k151136.jpg
 
من arthur last ride رو الان دیدم و فهمیدم کدوم مرحله است اما فکر میکردم این حرف ها که تو ذهنش تو این مرحله مرور میشه برای قسمتیه که از تاهیتی برمیگرده:D این دو تا هم برای من خیلی خوب بود.
.........
الان داشتم ویدیوهای داچ رو تو بازی اول میدیدم جدا از شخصیت جان که چقدر تغییر کرده بود و داچ که در عین حال هنوز میگفت I have a plan ( حتی در اخرین لحظه ی مرگش ):D میدونستید ابیگل یک هرزه بوده که بین اعضای گنگ دست به دست میشده ولی جان میره و باهاش ازدواج میکنه؟:D البته فکر کنم این قسمت کلا نادیده گرفته میشه تو رد دد٢ چون تا اونجایی که من یادمه اصلا در این باره حرفی زده نمیشه.
در مورد ابيگيل كه داچ داخل شماره يك ميگه فاحشه بوده ،منم تعجب كردم .

چونكه:
اصلا جو گنگشون اينجوري نبود كه دخترا بين خودشون دست به دست بشن ،همشون يه تريپ فردين مانند داشتن :Dو دخترا رو دوست داشتن،
غير از مايكه البته كه اونم تازه وارد بود.

دليله ديگه اينكه داچ يه معشوقه تمام قد داشت كه هرشب باهاش بود و واقعا عاشقش بود ( اسمش رو يادم نمياد)

----------

يه چيز ديگه كه به صحبت بالا بي ربط نيست و نميدونم چند درصد از شما باهاش موافقيد.
؟؟؟

به نظر من داستان شماره دوم رو بعد از انتشار شماره يك ساختن، يعني پيش زمينه اي به اين صورت داخل ذهنه dan houser نبوده-آرتوري وجود نداشته-sadie -چالز هيچ كدوم نبودن
چون هيچ صحبتي از اينا داخل شماره ١ نميشه
چه از طرف جان چه از طرف داچ

يا همين مساله ابيگيل هم به نظرم داخل اين شماره شامل يه سري دستخوش شده.
-----------

منه گيمر داخل شماره ١فكر ميكردم كه گنگ داچ يه گنگ وحشيه هوس باز بوده در صورتي كه داخل شماره ٢ ديديم اعضاي خوب گنگ خيلي بيشتر از اعضاي بد بودن حتي javeir هم خوب بود.

Javier اول بازي با ارتور جونه مارستون رو نجات ميده، بچه جان يعني جك رو نجات ميده( بماند همه گنگ جونه خودشون رو به خطر ميندازن) - واسه
همه هم دوره اتيش ساز ميزد :(

حالا داخل شماره يك جان ميره بدونه اينكه كوچكترين اشاره اي بكنه به بك گراندي كه باهم داشتن ميزنه نفلش ميكنه بدبخت رو :D

اينايي كه گفتم بالا انتقاد نيست، فقط ميخواستم ببينم حدسم تا چه حد درسته


@Akiba

منم موافقم اهنگ that the way با اختلاف بهترين ساندتراك بازي بود و حقش اجرا زنده بود در tga :D
 
  • Like
Reactions: trainer and Akiba
آقا... میدونم خیلی ها شاید از داچ بدشون بیاد، ولی من به شدت باهاش حال کردم:x و البته کل بازی افسوس میخوردم از بلایی که داره سرش میاد
درمورد داچ باهات موافقم خودش رو گم کرد و به قول .Amirone ضعف درونیش باعث شد از مسیر منحرف بشه. بنظرم ایدئولوژی داچ با اونچه که واقعا بود فاصله داشت. اما شخصا خودم هیچ احساسی نسبت به داچ ندارم :D یعنی نه تنفره نه رغبت! اما شخصیت تاثیرگذاری بود.
به نظر من داستان شماره دوم رو بعد از انتشار شماره يك ساختن، يعني پيش زمينه اي به اين صورت داخل ذهنه dan houser نبوده-آرتوري وجود نداشته-sadie -چالز هيچ كدوم نبودن
چون هيچ صحبتي از اينا داخل شماره ١ نميشه
چه از طرف جان چه از طرف داچ
قطعا همینطوره یا هم اگه یه ایده هایی از قبل بوده نهایتا قبل از ساخت rdr2 تغییرش دادند.
 
همه گفتنی ها رو گفتین و عالی بودن، منتهی تنها یه ذره انتقادی که دارم اینه که بنظرم باید اهنگ‌های ووکال دار بیشتری تو بازی میزاشتن، من هنوزم اون دکلمه های بعد مرگ جان تو شماره اول یادم نمیره یا اون اهنگی بعد نجات خونواده ش پخش میشه. کلا منظورم اهنگ های شماره ۱ بیشتر تو ذهنم ماندگار شد و نمیدونم چرا این شماره اهنگ هاش در حد شماره اول نتونستن منو راضی کنن.
 
Mission هایی که من خیلی باهاشون حال کردم:
1. سرقت قطار که واگن رو ریل میذارن و آراتور میره روی واگن (لباسی که اینجا پوشیده بودم خیلی دوست داشتم :D)
2. حمله به Braithwaite Manor که صحنه های Epic ای داشت!
3. اون مرحله داخل کشتی که Strauss هم بود و اتمسفرش
4. سرقت بانک تو سنت دنیس که نقطه عطف بازی بود
5. حمله به Fort Wallace و فرار آخرش از رودخونه که محشر بود \m/
6. نجات ایگل فلایز به همراه گنگ که همه چی داشت!
6. آخرین Mission با آرتور:-<
7. آخرین Mission با جان و حضور سورپرایز کننده داچ

بهترین لحظه های بازی هم میشه به صحبت های دونفره ای که آرتور به خیلیا مثل مری بت، تیلی، راهبه و بخصوص مری (همون ex اش :D) داشت اشاره کرد; که در ظاهر هیچ اتقاقی خاصی نمی افتاد بینشون اما از لحنشون، از صورتشون کاملاً احساس و عشقشون بهم مشخص بود، حتی یه صحنه با مری تو تئاتر این گزینه رو داشتین که دست آرتور بذارین رو شونش ولی در آخرین لحظه آرتور پشیمون میشه :( حیفه آرتور که زندگیش با امثال داچ گره خورد. اون لحظه هایی که آرتور آخر مراحل نفس کم میاورد و مکث می کرد میشست هم دلگیر بود واقعاً و Last Ride هم که به جرأت می تونم بگم تا حالا هیچ سکانسی انقدر زیاد منو تحت تأثیر قرار نداده بود کلاً تو حوزه رسانه :D
یکی از کمدی ترین قسمت های بازی هم اونجایی بود که اون نقاش ـه تو سنت دنیس یه گالری از تصویر های لخت آدم ها گذاشته بود و اونجا همه دیدن همسر های خودشونن شخصیت های تابلو ها و دعوا شد :))

در مورد دست به دست شدن ابیگل که هم داچ هم بیل دربارش اینو می گفتن من فکر کنم کلاً می خواستن اون موقع برن رو مخ جان با اون حرفا چون همش تا اونجا که یادمه تو جمع این حرفارو میزدن که جان تحقیر کنن ولی اینکه فاحشه بوده قبل تر از اینها که فکر کنم درسته البته ظاهراً رابطه جان و ابیگل 3 سال قبل از اتفاقات RDR2 بوده

اینکه در جریان RDR1 اصلاً فکر RDR2 نبودن احتمالش خیلی زیاد که درست باشه چون واقعاً جاهایی بود که میشد حداقل یه اشاره ریز به شخصیت ها نسخه دوم بکنن تو RDR1 ولی اونجایی که جان، مری بت میبینه تو ایستگاه ولنتاین بهش میگه خیلی درباره آرتور صحبت نمی کنم که فکر کنم تلاش کردن با این جمله منطقیش کنن ولی اینکه هیچکس نه فقط جان درباره اون افراد حرف نمیزنن نمیشه با این منطق پوشش داد :D ولی راجع به بک گراندی که خودشون با هم داشتن اشاره می کردن :-?

اون کلیپی که دوستمون صفحه قبل هم گذاشته ببینین خیلی زیباست
 
  • Like
Reactions: Akiba and Ludens
میتونست اون آهنگم توی نظرسنجی باشه .

از داچ زمانی متنفر شدم که جانو ول کرد وقتی تیر خورد ، آرتورو گذاشتو فرار کرد ، برگشت به کمپو برا ابیگیل در مورد جان جوابی نداشت ، با ادلر رفتیم نجاتش دادیم ، داچ به همون اندازه که قدرت داره ، به همون اندازه هم ضعف داره .
آرتور یه آدم احمق بود اوایل داستان ! ، که به قول تو سخت بود درک کردنش !! ، اخاذی کردن از رعیت ! ، تابع قوانینی که بدون فکر فرمانبردار بود ، ولی کم کم راهشو پیدا کرد !! ، اشاره به همون آهنگ .

اینم چیزی که ازش تعریف کردی .

o2g1_170907576-352-k151136.jpg
بی معرفتها حالا که من یه مدت بن هستم میبینم که بدون من دارید بحث رو پیش میبرید:D

در مورد شخصیت داچ و اینکه چجور آدمی بود در پستهای قبل هم گفتم که داچ دقیقا از زمانی که نیمه دوم خودش یعنی هوزی رو از دست میده عوض میشه و من علت فروپاشی گنگ رو فقط در فقدان هوزی میبینم
ولی قبل از همه با توجه به عکسی که دوست خوبم امیر جان در بالا قرار داد باید برگردیم به گذشته و نحوه شکل گیری گنگ رو موشکافانه بررسی کنیم
بسیاری از چیزهایی که در پایین میخونید رو اگر در کمپ پای حرفای اعضا بخصوص هوزی و داچ نشسته باشید حتما شنیدید


سال ۱۸۷۷ , دو دزد ياغي با ايده ها و افكار يكسان در هنگامى كه به سمت شيکاگو ميرفتن سعي میکنند از هم دزدي كنن . بعد از اين واقعه هردوشون چيزي رو در وجود يکدیگر ميبينن كه فكر ميكردن خيلي وقته مرده چيزي به اسم شرافت , اين دو شخص كسي نبودن جز "داچ وندرلند" و "هوزي متیو" .
گنگ داچ از این لحظه شكل گرفت ; داچ و هوزي مدت ها با هم زندگي ميكردن و در تمام سفرهاشون با هم بودن تا اينكه بعد از مدتي هوزى با زنى به نام " بث " آشنا ميشه و باهاش ازدواج ميكنه . داچ هوزي رو قانع ميكنه كه اونا ميتونن با دزدي از پولدار ها و بخشش كسايي كه نيازمند بخشش هستن به رستگاري برسن . داچ آرزو دنيايي بدون وجود قدرتمندان و تمدن رو در ذهن خودش داشت . به طوري كه خودش رو یه فرد انقلابي ميديد به همين دليل هم داچ و هوزي شروع كردن دزدي و غارت از كسانی كه از نظرشون بيشتر از همه لايقش بودن . مدتي گذشت و داچ و هوزي به همراه بث به منطقه " كترين “ واقع در ايالت " اوهايو “ رسيدن . اونا خودشون رو به جاي تاجر هاي بين المللي جا زدن و سر ۱۲ نفر رو با فروختن ۳۰۰ دلار سهم از يك كمپاني حمل و نقل شيره ماليدن , چيزي نگذشت كه هردوتاشون توسط كلانتر " كارمايكل" روز ۹ مارس ۱۸۷۷ دستگير و زنداني شدند ولي يك روز بعد باهم و با بستن دست و پاي كلانتر از زندان فرار كردند.

همون سال بود كه داچ و هوزی با يك پسر يتيم ۱۵ ساله بسيار ياغي به نام آرتور مورگن آشنا ميشن و سعي ميكنن اونو زير بال و پر خودشون بگيرن . بهش خواندن، نوشتن , تيراندازي , قتل , دزدي بسياري از مهارت هاي ديگه رو ياد ميدن . آرتور اولين عضو آن بود . مدتي گذشت و داچ با زني به نام " سوزان گريمشا " آشنا ميشه , زني كه بعد ها حس عاطفي بهش پيدا ميكنه . سوزان و داچ وارد رابطه ميشن و از همونجا سوزان وارد گنگ ميشه . گنگ تبديل شده بود به يك خانواده بسیار صميمي . بث مثل يك مادر براي آرتور بود , حتى طبق گفته خود آرتور دومينو بازي كردن رو هم بث به آرتور یاد داده بود . جالبه بدونيد داچ به عنوان كادو سگي با نام " كوپر " رو براي آرتور خريده بود و طوري شده بود كه آرتور و كوپر هيچوقت از هم جدا نميشدن . طي سال هايي كه ميگذشت هوزي و بث به فكر اين افتاده بودن كه از هم جدا بشن و بقيه عمرشون رو به زندگي عادي بپردازن ولى با توجه به عقيده هايي كه هوزي داشت نتونست اين كارو بكنه و دوباره به آن برگشت. بثي هم كه هوزي رو درك ميكرد در كنارش موند . داچ رابطه عاطفيش رو بعد از چند سال با سوزان به پايان رسوند و بعد از مدتي با زني به نام " آنابل "آشنا شد كه طبق گفته خودش در نگاه اولى كه به آنابل انداخت عاشقش شد و به اون حس پيدا كرد كه تا به حال نظيرش رو نديده بود .

سال ۱۸۸۵ , داچ هنگامي كه در حال گذر از شهر " ايلي نويز " بود چندين رعيت رو ميبينه كه جايى جمع شده بودن . وقتي به سمتشون نزديك ميشه متوجه ميشه كه اون در حال دار زدن پسر بچه اي ۱۲ هستن كه از همه افراد واقع در اون روستا دزدي كرده بوده . داچ با ديدن اين صحنه بشدت عصباني ميشه اون پسر بچه رو نجات ميده و با خودش به كمپ ميبره . اون پسر بچه كسى نبود جز " جان مارستون " !
داچ‌ و هوزي ،جان رو به دومين پسر خودشون تبديل ميكنن و هر چيزي كه به آرتور ياد داده بودن رو به جان هم ياد ميدن . آرتور و جان به برادر هاي همديگه تبديل ميشن و بعد از چند وقت بشدت به هم وابسته ميشن , طبق گفته آرتور داچ هرشب آرتور و جان رو كنار آتيش مي نشوند براشون كتاب هاي "اِولین ميلر " و "والدو امرسون" رو ميخوند ( شما ميتونيد اِولین ميلر رو در دنياي بازي پيدا كنيد و در آخرين روز هاي زندگيش بهش كمك كنيد ) ولى به مرور زمان هرچي داچ براشون خونده بود رو يادشون ميرفت . داچ، آرتور و جان رو طبق عقايد و افكار خودش بزرگ كرد كه بشدت حاوي تنفر از قدرتمندان و دولتمردان بود . بهشون ياد داده بود كه تمدن باعث بی عاطفه شدن مردم ميشه و اينكه هيچوقت نبايد به دنبال انتقام باشن بلكه بايد دنبال تغيير باشن . هيچوقت نبايد كسي رو با خونسردى بكشن . . . طي سال هايي كه ميگذره همه به اين نتيجه ميرسن كه جان فرزند مورد علاقه داچ شده و حسي كه داچ به جان داره به هيچكس ديگه نداره حتي آرتور .

سال ۱۸۸۷ , بعد ۱۰ سال از شكل گیرى گنگ هنگامى كه آرتور فقط ۲۵ و جان ۲۱ سال داشت اولين سرقت آنها و شروع كار گنگ براي مقابله با تمدن آغاز شد . ساعت ۲ بعدازظهر بود ، دام و هوزى به همراه آرتور از در اصلى بانک "الى اند هويت " وارد بانك میشند ، آرتور بلافاصله يك اسلحه به سمت كارمند بانك نشونه میره و بهش میگه كه دستات رو بالا ببر همين هنگام هست كه داچ شروع به سخنراني كرد و میگه " دوستان خوب من ، امروز ميخوام شمارو يخورده از شر اون طلاهايي كه جمع كرديد خلاص كنم و كارى كنم و چند نفر ديگه هم از منفعت تمدن شما بهره مند بشن " . گنگ با اين سرقت ۵ هزار دلار به جيب زد ، ولي از اين ۵ هزار دلار اونا حتی هزار دلار هم براي خودشون برنداشتن . بعد از سرقت، داچ و هوزي به همراه آرتور و جان چندين روز توي شهر موندن و هرچي از بانك دزديده بودن رو بين فقرای روستاهاي فقير، يتيم خونه ها و مناطق فقيرنشين شهر پخش كردن مقداري از پول رو هم براي خودشون برداشتن . طبق گفته هوزي پولي كه آنها از سرقت ها براي خودش برميداشتن فقط براي مخارج خورد و خوراك و زندگي و محيا كردن لوازم براي سرقت بعدي بود . همين سرقت باعث شد تا داچ اولين جايزه بر روي سرش رو به مبلغ ۱۲۰ دلار دريافت كنه . جالبه بدونيد بين سال ۱۸۸۷ تا ۱۸۹۹ گنگ داچ ۳۷ باند سرقت كردند .

در بازه زماني نامشخصي در گذشته , داچ با شخصي به نام "كلم ديريسكل " آشنا شد كه رهبر مخوف گنگ ادیریسکل بود . كلم در بسياري از موارد شباهت زيادي داچ داشت و تنفر از تمدن چيزي بود كه اين دو را به سوي همديگه كشوند با اين حال داچ از بسياري از چيزهاي كه مربوط كلم بود خوشش نميومد از رفتار كلم اعضاي گنگش كه حتي اسم اعضاي همدیگه رو هم نميدونستن و همچنین خونسردي و بي تفاوتي بسيار زياد در قتل متنفر بود. در مقابل كلم نيز از بعضى از چيزهاي داچ خوشش نميومد. هميشه ايده ی تغيير و بهتر كردن دنيا توسط داچ رو مسخره ميكرد . مدت ها ميگذره, كلم و داچ با هم به مخوف ترين افراد از نگاه ماموران دولت و جايزه بگير ها تبديل ميشن . ولي اين دوستي زياد پايدار نميمونه طى اتفاقات نامشخصي داچ، برادر كلم رو به قتل ميرسونه و پیمان دوستي رو براي هميشه به آتش انتقام ميكشه , از نظر داچ برادر كلم آدم كثيفي بوده و كلم هم براي انتقام خون برادرش معشوقه داچ يعنى " آنابل » رو كه داچ بشدت عاشقش بوده به قتل ميرسونه . اين رويداد وحشتناك باعث به وجود اومدن بزرگترين كشمكش خوني بين دوتا مخوف ترين رهبر گنگهای غرب شد , كشمكشي كه يكي از رويداد هاي اصلي بازی رو همراه داره. اگه بازی رو به پايان رسونده باشيد ميدونيد كه اين داستان چجوري به پایان ميرسه .
در هر صورت دیدم یکی از بچه ها بالا اشاره داشت که میشد نسخه بعدی بازهم یه پریکوئل باشه اینبار در نقش داچ باشه که واقعا هیجان انگیز میشه اگر راکستار یکروزی به این فکر بیفته که ادامه Red Dead Redemption رو برامون بسازه.

با تشکر از دوست خوبم که اکانتش رو بهم قرض داد
مخلص همتون Rouly
 
بی معرفتها حالا که من یه مدت بن هستم میبینم که بدون من دارید بحث رو پیش میبرید:D

در مورد شخصیت داچ و اینکه چجور آدمی بود در پستهای قبل هم گفتم که داچ دقیقا از زمانی که نیمه دوم خودش یعنی هوزی رو از دست میده عوض میشه و من علت فروپاشی گنگ رو فقط در فقدان هوزی میبینم
ولی قبل از همه با توجه به عکسی که دوست خوبم امیر جان در بالا قرار داد باید برگردیم به گذشته و نحوه شکل گیری گنگ رو موشکافانه بررسی کنیم
بسیاری از چیزهایی که در پایین میخونید رو اگر در کمپ پای حرفای اعضا بخصوص هوزی و داچ نشسته باشید حتما شنیدید


سال ۱۸۷۷ , دو دزد ياغي با ايده ها و افكار يكسان در هنگامى كه به سمت شيکاگو ميرفتن سعي میکنند از هم دزدي كنن . بعد از اين واقعه هردوشون چيزي رو در وجود يکدیگر ميبينن كه فكر ميكردن خيلي وقته مرده چيزي به اسم شرافت , اين دو شخص كسي نبودن جز "داچ وندرلند" و "هوزي متیو" .
گنگ داچ از این لحظه شكل گرفت ; داچ و هوزي مدت ها با هم زندگي ميكردن و در تمام سفرهاشون با هم بودن تا اينكه بعد از مدتي هوزى با زنى به نام " بث " آشنا ميشه و باهاش ازدواج ميكنه . داچ هوزي رو قانع ميكنه كه اونا ميتونن با دزدي از پولدار ها و بخشش كسايي كه نيازمند بخشش هستن به رستگاري برسن . داچ آرزو دنيايي بدون وجود قدرتمندان و تمدن رو در ذهن خودش داشت . به طوري كه خودش رو یه فرد انقلابي ميديد به همين دليل هم داچ و هوزي شروع كردن دزدي و غارت از كسانی كه از نظرشون بيشتر از همه لايقش بودن . مدتي گذشت و داچ و هوزي به همراه بث به منطقه " كترين “ واقع در ايالت " اوهايو “ رسيدن . اونا خودشون رو به جاي تاجر هاي بين المللي جا زدن و سر ۱۲ نفر رو با فروختن ۳۰۰ دلار سهم از يك كمپاني حمل و نقل شيره ماليدن , چيزي نگذشت كه هردوتاشون توسط كلانتر " كارمايكل" روز ۹ مارس ۱۸۷۷ دستگير و زنداني شدند ولي يك روز بعد باهم و با بستن دست و پاي كلانتر از زندان فرار كردند.

همون سال بود كه داچ و هوزی با يك پسر يتيم ۱۵ ساله بسيار ياغي به نام آرتور مورگن آشنا ميشن و سعي ميكنن اونو زير بال و پر خودشون بگيرن . بهش خواندن، نوشتن , تيراندازي , قتل , دزدي بسياري از مهارت هاي ديگه رو ياد ميدن . آرتور اولين عضو آن بود . مدتي گذشت و داچ با زني به نام " سوزان گريمشا " آشنا ميشه , زني كه بعد ها حس عاطفي بهش پيدا ميكنه . سوزان و داچ وارد رابطه ميشن و از همونجا سوزان وارد گنگ ميشه . گنگ تبديل شده بود به يك خانواده بسیار صميمي . بث مثل يك مادر براي آرتور بود , حتى طبق گفته خود آرتور دومينو بازي كردن رو هم بث به آرتور یاد داده بود . جالبه بدونيد داچ به عنوان كادو سگي با نام " كوپر " رو براي آرتور خريده بود و طوري شده بود كه آرتور و كوپر هيچوقت از هم جدا نميشدن . طي سال هايي كه ميگذشت هوزي و بث به فكر اين افتاده بودن كه از هم جدا بشن و بقيه عمرشون رو به زندگي عادي بپردازن ولى با توجه به عقيده هايي كه هوزي داشت نتونست اين كارو بكنه و دوباره به آن برگشت. بثي هم كه هوزي رو درك ميكرد در كنارش موند . داچ رابطه عاطفيش رو بعد از چند سال با سوزان به پايان رسوند و بعد از مدتي با زني به نام " آنابل "آشنا شد كه طبق گفته خودش در نگاه اولى كه به آنابل انداخت عاشقش شد و به اون حس پيدا كرد كه تا به حال نظيرش رو نديده بود .

سال ۱۸۸۵ , داچ هنگامي كه در حال گذر از شهر " ايلي نويز " بود چندين رعيت رو ميبينه كه جايى جمع شده بودن . وقتي به سمتشون نزديك ميشه متوجه ميشه كه اون در حال دار زدن پسر بچه اي ۱۲ هستن كه از همه افراد واقع در اون روستا دزدي كرده بوده . داچ با ديدن اين صحنه بشدت عصباني ميشه اون پسر بچه رو نجات ميده و با خودش به كمپ ميبره . اون پسر بچه كسى نبود جز " جان مارستون " !
داچ‌ و هوزي ،جان رو به دومين پسر خودشون تبديل ميكنن و هر چيزي كه به آرتور ياد داده بودن رو به جان هم ياد ميدن . آرتور و جان به برادر هاي همديگه تبديل ميشن و بعد از چند وقت بشدت به هم وابسته ميشن , طبق گفته آرتور داچ هرشب آرتور و جان رو كنار آتيش مي نشوند براشون كتاب هاي "اِولین ميلر " و "والدو امرسون" رو ميخوند ( شما ميتونيد اِولین ميلر رو در دنياي بازي پيدا كنيد و در آخرين روز هاي زندگيش بهش كمك كنيد ) ولى به مرور زمان هرچي داچ براشون خونده بود رو يادشون ميرفت . داچ، آرتور و جان رو طبق عقايد و افكار خودش بزرگ كرد كه بشدت حاوي تنفر از قدرتمندان و دولتمردان بود . بهشون ياد داده بود كه تمدن باعث بی عاطفه شدن مردم ميشه و اينكه هيچوقت نبايد به دنبال انتقام باشن بلكه بايد دنبال تغيير باشن . هيچوقت نبايد كسي رو با خونسردى بكشن . . . طي سال هايي كه ميگذره همه به اين نتيجه ميرسن كه جان فرزند مورد علاقه داچ شده و حسي كه داچ به جان داره به هيچكس ديگه نداره حتي آرتور .

سال ۱۸۸۷ , بعد ۱۰ سال از شكل گیرى گنگ هنگامى كه آرتور فقط ۲۵ و جان ۲۱ سال داشت اولين سرقت آنها و شروع كار گنگ براي مقابله با تمدن آغاز شد . ساعت ۲ بعدازظهر بود ، دام و هوزى به همراه آرتور از در اصلى بانک "الى اند هويت " وارد بانك میشند ، آرتور بلافاصله يك اسلحه به سمت كارمند بانك نشونه میره و بهش میگه كه دستات رو بالا ببر همين هنگام هست كه داچ شروع به سخنراني كرد و میگه " دوستان خوب من ، امروز ميخوام شمارو يخورده از شر اون طلاهايي كه جمع كرديد خلاص كنم و كارى كنم و چند نفر ديگه هم از منفعت تمدن شما بهره مند بشن " . گنگ با اين سرقت ۵ هزار دلار به جيب زد ، ولي از اين ۵ هزار دلار اونا حتی هزار دلار هم براي خودشون برنداشتن . بعد از سرقت، داچ و هوزي به همراه آرتور و جان چندين روز توي شهر موندن و هرچي از بانك دزديده بودن رو بين فقرای روستاهاي فقير، يتيم خونه ها و مناطق فقيرنشين شهر پخش كردن مقداري از پول رو هم براي خودشون برداشتن . طبق گفته هوزي پولي كه آنها از سرقت ها براي خودش برميداشتن فقط براي مخارج خورد و خوراك و زندگي و محيا كردن لوازم براي سرقت بعدي بود . همين سرقت باعث شد تا داچ اولين جايزه بر روي سرش رو به مبلغ ۱۲۰ دلار دريافت كنه . جالبه بدونيد بين سال ۱۸۸۷ تا ۱۸۹۹ گنگ داچ ۳۷ باند سرقت كردند .

در بازه زماني نامشخصي در گذشته , داچ با شخصي به نام "كلم ديريسكل " آشنا شد كه رهبر مخوف گنگ ادیریسکل بود . كلم در بسياري از موارد شباهت زيادي داچ داشت و تنفر از تمدن چيزي بود كه اين دو را به سوي همديگه كشوند با اين حال داچ از بسياري از چيزهاي كه مربوط كلم بود خوشش نميومد از رفتار كلم اعضاي گنگش كه حتي اسم اعضاي همدیگه رو هم نميدونستن و همچنین خونسردي و بي تفاوتي بسيار زياد در قتل متنفر بود. در مقابل كلم نيز از بعضى از چيزهاي داچ خوشش نميومد. هميشه ايده ی تغيير و بهتر كردن دنيا توسط داچ رو مسخره ميكرد . مدت ها ميگذره, كلم و داچ با هم به مخوف ترين افراد از نگاه ماموران دولت و جايزه بگير ها تبديل ميشن . ولي اين دوستي زياد پايدار نميمونه طى اتفاقات نامشخصي داچ، برادر كلم رو به قتل ميرسونه و پیمان دوستي رو براي هميشه به آتش انتقام ميكشه , از نظر داچ برادر كلم آدم كثيفي بوده و كلم هم براي انتقام خون برادرش معشوقه داچ يعنى " آنابل » رو كه داچ بشدت عاشقش بوده به قتل ميرسونه . اين رويداد وحشتناك باعث به وجود اومدن بزرگترين كشمكش خوني بين دوتا مخوف ترين رهبر گنگهای غرب شد , كشمكشي كه يكي از رويداد هاي اصلي بازی رو همراه داره. اگه بازی رو به پايان رسونده باشيد ميدونيد كه اين داستان چجوري به پایان ميرسه .
در هر صورت دیدم یکی از بچه ها بالا اشاره داشت که میشد نسخه بعدی بازهم یه پریکوئل باشه اینبار در نقش داچ باشه که واقعا هیجان انگیز میشه اگر راکستار یکروزی به این فکر بیفته که ادامه Red Dead Redemption رو برامون بسازه.

با تشکر از دوست خوبم که اکانتش رو بهم قرض داد
مخلص همتون Rouly
سلام بر صاحب تاپیک ، از زمان بن شدنت حسو حال قبلی رو نمیده تاپیک ،برای این پست فوق العادت یه برنامه دارم . منتظرم که با کاربری خودت برگردی \m/
 
  • Like
Reactions: esemech and NO ps3
خيلي قشنگ بود پست بالا و تمامو كمال توضيح داد سرگذشت گنگ رو.

اما در مورد شماره بعدي من دوست دارم داستان يكي ديگه رو روايت كنن كلا يه داستان جديد كه نه از انتهاش با خبر باشيم نه از گذشتش
 
  • Like
Reactions: M@SOUD64 and NO ps3
آهنگ may i stand unshaken وقتی شروع میشه واسه اولین بار تو بازی آدم از خود بیخود میشه!!!
دلم میخواست همونجا آرتور همه چیو ول کنه بره دنبال مری و دستشو بگیره و باهم تا ته جاده برن ولی آرتور آدمی نبود که به فکر خودش باشه!!!!
آخرای بازی انگار پدر گروه آرتور هست و داچ یه بچه لجباز که فقط میخواهد به خواسته خودش برسه واسش هیچی دیگه مهم نیست.
اونجا هم که رئیس قبیله سرخپوستا میاد و جلو همه میره سمت آرتور میگه مستر مورگان دستم به دامنت تو یه کاری بکن و اعصاب داچ بهم میریزه.
با اینکه آرتور هیچوقت نمیخواست ولی بنظرم اگه میخواست میتونست گنگ خودشو بسازه و جدا بشه از داچ ولی مگه وفاداریش میزاشت!!!!

پایان بازی من هم یه گلوله تو صورت بود از مایکل موش کثیف.....درسته پایان انچنانی نبود ولی حس میکنم حماسی بود و در خور مردی مثل آرتور مورگان بود که تاجایی که تونست اشتباهاتشو جبران کرد ولی چه میشه کرد که بار گناهانش خیلی سنگینتر از اون چیزی بود که بتونه تو اون زمان کوتاه جبران کنه.
که دیگه تهش کم میاره و میگه Damn us both
 
آخرین ویرایش:
گیم اینفرمر مقاله ای نوشته که اعضای گنگ رو رتبه بندی کرده و درمورد هر کدومشون توضیح داده.
Ranking All The Members Of Red Dead Redemption II's Van Der Linde Gang
جالبه در مورد ارتور دقیقا همون حرف های من رو زده.:D مثلا برای ارتور معتقده رستگاری او بستگی به اعمال ما داره.
How does he choose to live out his last days on earth? As someone fully embracing wanton nihilism and murdering, looting, and destroying their way through the world? Or someone ever so gradually trying to improve the lives of those around him? It’s ultimately a choice left up to the player
اما گیم اینفرمر اضافه کرده بعد از بیماری جدا از هر انتخابی که گیمر انجام بده (چه خوب چه بد) ارتور بیشتر از هر موقعی به ندای درونش توجه داره
But regardless of the decision, Arthur Morgan emerges for the first time in his life a man free of the manipulations around him. He rebels against Dutch, advises (and possibly aids) brother-in-arms John Marston to leave the outlaw life, and goes out on his own terms
و برای گیم اینفورمر هم جای سواله که ایا ارتور مرگان بلاخره به رستگاری میرسه یا نه ولی با این حال معتقده ارک شخصیتی ارتور مورگان بی نظیره.
More than anything, Morgan reflects the difficulty of the word “redemption.” In the original Red Dead, John Marston’s redemption was clear, with him sacrificing himself up to save his family. However, Morgan’s a more complicated protagonist and his redemption is more of a question mark than an absolute. Does Morgan redeem himself? Does it matter? Even if he doesn’t, he’s still one of the most fascinating character arcs we’ve seen in games ever.
اینجا هم یک مطلب نوشته که هنوز نخوندم با عنوان ارتور مرگان پروتاگونیست بهتری نسبت جان مارستون است.
Arthur Morgan Is A Better Protagonist Than John Marston
 
دوستان من یه سری ویدیو تو یوتیوب دیدم مایکا یه چشم شده و به نوعی اخلاقش یکم بهتر شده. ولی اخر بازی همون جوری میشه

میخواستم ببینم تو کدوم مرحله مایکا چشمش آسیب میبینه؟ چون برای من رخ نداد
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or