یک داستان سایلنت هیلی!

سلام
بسیار عالی ، ادامه بدین لطفا
کارت عالی
:thanks:
چون از تم داستانت به شدت خوشم اومد، به عنوان یه فرد مبتدی و کوچیک شما یه پاراگراف اول داستانت رو به سبک خودم مینویسم. یعنی من دوست داشتم اینطوری شروع بشه:
باعث افتخار منه سالار. :excited:
1- موضوع و بستره کاریت عالیه!
2- سبک نگارش نباید عامیانه باشه! اگر در داستان من دیدی که جملات اکثرا عامیانه بود بدین علت بود که سبک نگارشیش حالت بازگو کردن خاطرات بود! یعنی نویسنده داستان خود شخصیت اول ماجرا بود ولی شما اینجا از دید یه راوی مینویسی و درست نیست عامیانه باشه! من کلا سبک خاطرات رو دوست دارم چون اولا هیچ کس به اندازه شخصیت اول از ماجرا خبر نداره و به خوبی میتونه به جزئیات بپردازه، ثانیا اینکه حس ترس رو بهتر میشه القا کرد، ثالثا اینکه مخاطب حس همزاد پنداری بهتری با قهرمان داره و انگار گام به گام داره با او جلو میره!
3- شروعت کوتاه و ضعیف بود! یه داستان خوب باید یه شروع و یه پایان طوفانی داشته باشه! شروع طوفانی یعنی اینکه مخاطب جا بخوره و کنجکاو بشه تا داستان رو دنبال کنه و یه پایان طوفانی هم باعث میشه فراز و نشیب های داستان به دست فراموشی گذاشته بشه و با نهایت لذت داستان رو تموم کنه!
4- شخصیت پردازی داستان ضعیفه! لطفا یکم رو این بخش کار کن.
از نظراتت واقعاً متشکرم. به طور حتم تو ویرایش نهایی از این نظرات استفاده می‌کنم. فقط یکی دوتا توجیه؛
2- خودم به شخصه خیلی به قواعد زبان اهمیت میدم. اما راستش رو بخوای انتخاب این روش عمدی بوده. دلیلش رو هم وقتی همه‌اش رو قرار دادم میگم. البته الان دیگه برای ویرایش اون خیلی دیر شده.
4و3- یادم نیست کدوم کارگردان گفته که شما از ابتدای فیلم برای نگهداشتن بیننده پای فیلم فقط 5 دقیقه فرصت دارید.
همونطور که قبلاً به باقی دوستان هم گفتم این نوشته و سایر نوشته‌ها حکم تکه گِلی رو دارند که مجسمه‌ساز روی میز قرار میده. انقدر باید با تیشه زواید اون‌رو برداشت تا طرح نهایی زیبا بشه. البته این رو هم بگم به شخصه علاقه زیادی به سبک پوچی دارم. شخصیت‌پردازی رو هم به روی چشم.

یه نکته‌ای هم هست و اون اینکه (شاید باورتون نشه اما) من این ایده رو بازی کردم تا تونستم بنویسمش. تک‌تک لحظه‌هاش رو می‌تونم با ذکر جزئیات توضیح بدم. حتی تعدادی از دیالوگ‌ها رو هم شنیدم. تعدادی معما طراحی کردم.
در انتها ضمن تشکر از دوستان، باید بگم از خوندن نظرات انتقادی، بیشتر از خوندن تعریف و تمجید خوشحال میشم. (حتماً با خودتون میگین: یارو دیوونه‌ست)
 
نه دیوونه نیستی من هم همین طورم ! ولی خووووووب کسی به ما اهمیت نمی ده :(:d

به نظرم شما از اسامی فارسی استفاده نکن و فضا رو غربی کن!

نوشتتون رو هم به روی چشم تا فردا میخونم و اگه مایلید این حقیر نکاتی رو متذکر بشه.

باعث افتخار منه سالار.
excited.gif

نظر لطفته مسعود جان!:)
 
آخرین ویرایش:
با سلام دوستان عزیزم :)
آقا مسعود ممنون ، خیلی خوبه و جدیده ، اما ایراد هم داره که بعدا میگیریم:d

بعدش بگم به علت اینکه داستان اولم خیلی طولانی هست و قرار شد یک داستان کوتاه یا ایده بدیم ، این داستانک شروع میشه تا وقتی که وقت و مجال برای ادامه داستان اصلی باشه ، با سپاس
:x
---------- نوشته در 06:35 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 06:24 AM ارسال شده بود ----------

وقتی قراره داستانی شروع بشه ، یک راوی هست و یک قلم و یک صفحه سفید.
یکی از یک داستان واقعی مینویسه و اون یکی از خیالاتش !
قهرمان داره ، و دشمن و کلی عشق!!!
اما داستان من یکم فرق داره ، چون نمیدونم واقعی هست یا نه ، نمیدونم اونجاهایی که میگم بودم یا نه ، نمیدونم کسایی که دیدم واقعا هستن یا نه! نمیدونم نمیدونم.............
حتی اینکه الان که دارم مینویسم ، این جایی که هستم واقعی هست یا نه نمیدونم!
فقط و فقط اینو میدونم ، پایان داستان رو ، جایی که شروع شد !
من مرده بودم ، میدونم که اون گلوله سینه من رو درید، میدونم!
اول میسوخت و قلبم تند تند میزد .
بعد نمیدونم چرا سردم شد و دیگه چیزی نفهمیدم !
الان اینا ، این دردها یادمه و این شهر لعنتی !
من مرده بودم؟ من زندم؟ اینجا کجاست؟ برزخ؟
شایدم جهنمه !
ولی حس دارم ، آره دستم با اون چاقو برید و خون اومد !
خدای من اینایی که دیدم کیان؟ روحن ؟ یا مامور عذاب من ؟
ای کاش به اون ماموریت نمیرفتم ، اصلا چرا بیسیم من روشن بود؟
چرا رفتم و .................................

شروع داستان
 
آخرین ویرایش:
آتوسا خانوم قست اول داستانتون رو خوندم ( از بس هزار ماشالله داستان گذاشتیم بزار دقیق بگم کدومشون رو خوندم!:d همونی که شخصیت اصلیش رکسانا بود!)

اول از همه باید تبریک عرض کنم خدمتتون چون قلم خوبی دارین و همچنین به خوبی به نکات نگارشی توجه میکنید ( البته به جز عمارت!:d) به جز این مسائلی که من پایین ذکر میکنم، بقیه موارد در سطح مطلوب و عالی قرار داره!

1- فراموش نکنید تِم اصلی داستان ترسناکه! شما داستانت رو شبیه به رمان ها شروع کردی؛ بدون هیچ نکته و حادثه مرموزی! لطفا یه فراز و نشیب متوالی در داستانتون قرار بدین تا مخاطبتون خسته نشه! اون چیزی که من حدس میزنم تو داستان شما اتفاق میافته یه شروع آروم، رفته رفته در اواسط ترسناک و پر استرس و در آخر هم یه پایان قابل پیشبینی و Happy Ending ! به نظرم من بین فضای آروم و دلهره آور بازی مدام سوییچ کنید.

2- داستان به شکل عجیبی دخترانه به نظر میرسه! یکم از میزان بار عاطفی داستان کم کنید و داستان رو جدی و مرموزتر کنید. دنیای داستان هم نباید زیاد عادی، زیبا و دلنشین به نظر برسه!

3- شخصیت ها و فضا رو غربی کنید.

4- مکان های مخوف رو به داستانتون اضافه کنید، مثل : کارخانه متروکه، قربستان مه آلود، عمارتی سوخته، جنگل های مرموز و ....

در کل عالی بود! خسته نباشید...
 
آخ جوووووون ، خیلی خوشحال شدم که شهردار بالاخره داستانمو خوند\:d/ ممنونم از شما خیلی خیلی زیااااااااااد
آره خودم هم وقتی می خوندم دیدم خیلی دختروووونه شده :d حالا قرار شد بر همین اساس یه داستان رو با josh عزیز شروع کنیم حتما نکات شما رو مد نظر قرار می دم البته همین داستان رو هم من تا جاهای ترسناکش پیش رفتم اما گفتم هر چی دختروونه تر باشه خوب ترسش هم بیشتره نه؟!!!!!!! :d

ولی خیلی زیاااااااااااااااااد تشکر ^:)^:excited:
 
آخ جوووووون ، خیلی خوشحال شدم که شهردار بالاخره داستانمو خوند\:d/ ممنونم از شما خیلی خیلی زیااااااااااد
آره خودم هم وقتی می خوندم دیدم خیلی دختروووونه شده :d حالا قرار شد بر همین اساس یه داستان رو با josh عزیز شروع کنیم حتما نکات شما رو مد نظر قرار می دم البته همین داستان رو هم من تا جاهای ترسناکش پیش رفتم اما گفتم هر چی دختروونه تر باشه خوب ترسش هم بیشتره نه؟!!!!!!! :d

ولی خیلی زیاااااااااااااااااد تشکر ^:)^:excited:

من گفتم الان ناراحت میشین!:d خوب خدا رو شکر که به خیر گذشت!:d

منتظر میمونیم...
 
من از دست شهردار ناراحت بشم؟!! امشب خودمو دار می زنم ! :d:(

بابا من مامور شهرداری هم نیستم چه برسه شهردار!:d شهردار رو ( اشکان ) لولو برد(:d) اگه کارگر ساده خواستین من در خدمتم!:d گاها با توجه به حالت روحی روانی در نقش PH هم میتونم باشم!:d
 
در مورد حالت روحی شما نظری نمی تونم بدم :d
هنوز کتاب مبانی روانشناسیم رو نخریدم :-b
اما من می دونم که شهرداری اگه نیستی حداقل مثه هری میسون که یه نویسنده ی خبره بود هستی ! ها؟!!!
چه بحثی داریم حالا ما اینجا نه؟!!
میگم داداش امیر بیا و خودت هم ادامه ی اون داستانه که داشتی می نوشتی رو بنویس خو!;;)
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or