داستان های 1001 بازی !!!

Crash : Wrath of Dr.Neo Cortex​


کراش بعد از اینکه کورتکس رو شکست داد به دهکده وومپا برگشت ... :biggrin1:

از اون طرف کورتکس که از شدت عصبانیت که نقشه اش دوباره شکست خورده داشت دیوونه میشد ... :biggrin1: فکر کشیدن یک نقشه جدید بود ... :biggrin1:
رچت و کلنک داشتن از سفینشون برای رفتن به یک سیاره دیگه استفاه میکردن که سیستم دچار اختلال شد و اونارو اشتباهی به کره زمین و درست نزدیک دهکده وومپا رسوند , البته با شقوط کردن ! :biggrin1:

رچت : ما کجاییم کلنک ؟
کلنک : ببخشید که من علم غیب ندارم ... :biggrin1:
سفینه اونا درب و داغون شده بود و قادر به پرواز نبود ...
رچت : ما باید از یک جایی وسیله برای درست کردن سفینه پیدا کنیم ...
کورتکس که برای جاسوسی اونجا اومده بود صحبت های اونارو شنید ... :biggrin1:
کورتکس : دنبال چیزی میگردین ؟
رچت : آره بدبخت شدیم ما برای انجام یک مامورت داشتیم به یک کره دیگه میرفتیم که با سفینمون اینجا سقوط کردیم ...
کورتکس : خب ... :smile:
کلنک : و حالا برای ترمیم سفینمون به یک سری قطعات نیاز داریم ... :biggrin1:
کورتکس : شانس اوردین که من هستم ... من هرچی رو که شما بخواین براتون تامین میکنم ... ولی به یک شرط ... :biggrin1:
رچت و کلنک با هم گفتن : چه شر ...
هنوز حرفشون تموم نشده بود که کورتکس گفت : کراش رو بگیرین و برای من بیارین ... :biggrin1:
کلنک : کراش کیه ؟
کورتکس : یک موجود خرفت عوضی و پلید !!! :eek:

اونها هم قبول کردن ...

ادامه دارد ... :smile: هرکس ادامه بده میکشمش چون خودم میخوام ادامه بدم ... :biggrin1:اگر ادامه بدین برخورد میکنم خراب ...
 
آخرین ویرایش:
یکی دیگه دارم خیلی با حاله :DMC 3 vs. DMC 4
Nero_vs_Sparda_by_Tc_Chan.jpg

نوشته هاش ریزه:biggrin1:
 
اینم ادامش:
به این ترتیب سه جنگجو ، یعنی دانته و نرو و اسپاردا، برای پیدا کردن ورجیل دست به کار میشن. در تمام این مدت ورجیل هم افراد زیادی رو به قتل رسونده بود و او هم برای رویارویی با دانته خودش را آماده می کرد.
در طول ماجرا نرو به یه نحوی متوجه میشه که اسپاردا قصد کمک به دانته رو نداره و منتظر فرصت مناسبی میگرده تا اون رو نابود کنه ، برای همین وقتی که دانته برای جستجوی بیشتر مسیر خود را از اسپاردا و نرو جدا میکنه، نرو فرصت پیدا میکنه تا اسپاردا رو از تصمیم خود منصرف کنه. اسپاردا هم دست روی دست نمیذاره و جنگ با نرو رو قبول می کنه. اما این جنگ برای نرو به قیمت جونش تموم میشه . وقتی دانته برمیگرده تا نرو و اسپاردا رو از اطلاعاتی که بدست آورده آگاه کنه که با جسد نرو روبه رو میشه ، دیگه هیچی دانته میره بالای سرش و میگه : اخه چرا اینجوری شد و کی با تو این کارو کرد؟ که ناگهان اسپاردا بالای سر دانته می ایسته، دانته برمیگرده میگه ، پدر کی این کارو کرد؟ اسپاردا هم میگه من که این جا نبودم حتما کار ورجیله ما باید سریعا خودمونو به اون برسونیم.
بعد بقیشو می زارم........
 
کورتکس اونارو با خودش برد ... :biggrin1:
یک چیزی تو سفینه داشت تکون میخورد ... یک جونور !! :biggrin1:
اومد بیرون ... کی بود ؟ :confused:
دکستر !!! :biggrin1:
حالا چجوری از سفینه رچت و کلنک سر در آورده بود ؟ :confused:

یک فلش بک : :biggrin1:

رچت و کلنک به کره ای که دکستر تو اون زندگی میکرد رفته بودن و دکستر هم اونارو دیده بود و کنجکاو شده بود که از کجا اومدن و میخوان چی کار کنن پس اونا رو تعقیب کرد و یواشکی سوار سفینشون شد ... واز اینجا سر در آورد ... :biggrin1:
علت اختلال فنی تو سفینه هم کخ هایی بود که دکستر از روی کنجکاوی روی دکمه های سفینه ریخته بود ... :cheesygri

اومد بیرون و به خونه ی کراش و رفقاش رسید ...:cheesygri
دید یک صدایی میاد ... :biggrin1:
رفت تو کراش اونو دید :biggrin1:
کراش نمیتونه صحبت کنه برای همین رو کاغذ براش چیزی مینوشت :
کراش : سلام , تو کی هستی ؟
دکستر : من دکسترم , و تو ؟
کراش : من کراش هستم ... :biggrin1:
دکستر : از دیدارت خوشبختم ...:biggrin1:
کراش : منم هم ... :biggrin1:

از اون طرف کرتکس با وسکر آشنا شده بود و ویروس رو ازش گرفته بود و روی حیوانات آزمایش کرده بود و اونا هم تبدیل به زامبی شده بودن ... :biggrin1:
رچت و کلنک که متوجه شده بودن سریع فرار کردن و اونا هم به خونه ی کراش رسیدن ... :biggrin1:

کلنک : سلام ... :biggrin1:
کراش : گیرم علیک سلام!!! :cheesygri
رچت : این جونور کیه کنارت ؟
دکستر : جونور باباته مرتیکه با اون قیافه مسخرت ... :biggrin1:
رچت براشون تعریف کرد که کورتکس با همکاری وسکر که بعد از افتادن توی مواد مذاب از اینجا سر در آورده بود حیوانات رو تبدیل به زامبی کردن و میخوان به کره که کراش روش زندگی میکرد رو تحت تسخیر خودشون در بیارن ... :biggrin1:

کراش آهی کشید و گفت : من میخوام این کله گنده رو برای بار هزارم شکست بدم ... :biggrin1:
کی با منه ؟
دکستر و رچت و کلنک گفتن ما هستیم ... :biggrin1:

اههم ... منو یادتون نرفت ؟
کراش : تو کی هستی ؟
منم بانجو با رفیقم کازویی اومدم ... :biggrin1:

کراش : Holy Shit ... بابا دیگه تو از کجا اومدی ؟

بانجو : من با هواپیمایی که ساختم اومدم اینجا ... :biggrin1:
رچت : تو قطعات یدکی برای تعمیر یک سفینه داری ؟
بانجو : چرا که نه ... من همچی با خودم آوردم ... :biggrin1:
کراش : حالا چرا اینجا اومدی ؟
بانجو : دشمن همیشگی من اون که کلش جدا شده اومده اینجا و با یکی به نام کورتکس همکار شده اومدم شکستش بدم ... :biggrin1:

پس گروهشون دست به کار شد تا با اون کرتکس پلید مقابله کنه ... :biggrin1:
 
آخرین ویرایش:
ادامه ی داستان Devil May Cry 5:
به این ترتیب دانته و اسپاردا جسد نرو رو ترک می کنن و به طرف قرارگاه ورجیل به را می افتن. وسطای راه به یه صورتی اسپاردا و دانته دوباره از هم جدا میشن و دانته با ورجیل رو به رو میشه ، دوبردار پس از گفتگویی کوتاه شروع به جنگیدن می کنن اما به دلیل اینکه ورجیل ، در طول این مدت قوی تر شده بود، میتونه دانته رو به شدت مجروح کنه، خلاصه دانته زخمی و خونین میافته رو زمین . اما یه لحظه احساس می کنه سایه یه نفر پشت سرش افتاده ، روشو برمیگردونه میبینه اسپاردا با شمشیرش بالای سر دانته ایستاده و قصد کشتن اونو داره ، ورجیل هم از دیدن این صحنه شوکه میشه! تااسپاردا می خواد شمشرشو ببره بالا تا دانته رو بکشه ورجیل شمشیرش رو به شکم اسپاردا فرو میکنه ، دانته هم از فرصت استفاده میکنه به سرعت از رو زمین پامیشه وشمشیرشو برمیداره رو به اسپاردا می گیره، اسپاردا هم لبخندی می زنه و زیر لب چیزی میگه به هیولایی وحشتناک تبدیل میشه، دانته به ورجیل میگه برای نابودی این هیولا ما باید متحد بشیم. تااینکه بالاخره اسپاردا رو میکشن وقتی اسپاردا روی زمین میافته به صدایی نارسایی می گه : من متاسفم که نتونستم از شما و مادرتون به خوبی نگه داری کنم و بعد هم میمیره. این صحنه خیلی غم انگیز و دانته رو بدجوری تحت تاثیر قرار میده برای همین ورجیل ازفرصت استفاده میکنه و باشمشیر دانته رو به دیوار میخکوب میکنه و سپس خنده ای شیطانی می کنه به دانته میگه خداحافظ. اما ناگهان سرجاش میخکوب میشه و بعد خون از دهنش بیرون میزنه و سینه اش از هم میشکافه می افته روی زمین. دانته با دقت که نگاه می کنه میبینه نرو با دستان شیطانی خود از پشت سر به ورجیل حمله کرده و قلب اونو بیرون کشیده ، بعد دانته خودش رو آزاد میکنه ، نرو قلب ورجیل رو به دانته توی یه صحنه ی خیلی تراژدی قلب ورجیل رو روی قلبش میذاره و بعد اونو به دوردستها پرتاب میکنه.
پایان

راستی اگه علاقمند باشید و همچین تاپیکی هم نداشته باشیم من می تونیم بزنم (کمیک های خنده دار بازیها)

 
ادامه ی داستان Devil May Cry 5:
به این ترتیب دانته و اسپاردا جسد نرو رو ترک می کنن و به طرف قرارگاه ورجیل به را می افتن. وسطای راه به یه صورتی اسپاردا و دانته دوباره از هم جدا میشن و دانته با ورجیل رو به رو میشه ، دوبردار پس از گفتگویی کوتاه شروع به جنگیدن می کنن اما به دلیل اینکه ورجیل ، در طول این مدت قوی تر شده بود، میتونه دانته رو به شدت مجروح کنه، خلاصه دانته زخمی و خونین میافته رو زمین . اما یه لحظه احساس می کنه سایه یه نفر پشت سرش افتاده ، روشو برمیگردونه میبینه اسپاردا با شمشیرش بالای سر دانته ایستاده و قصد کشتن اونو داره ، ورجیل هم از دیدن این صحنه شوکه میشه! تااسپاردا می خواد شمشرشو ببره بالا تا دانته رو بکشه ورجیل شمشیرش رو به شکم اسپاردا فرو میکنه ، دانته هم از فرصت استفاده میکنه به سرعت از رو زمین پامیشه وشمشیرشو برمیداره رو به اسپاردا می گیره، اسپاردا هم لبخندی می زنه و زیر لب چیزی میگه به هیولایی وحشتناک تبدیل میشه، دانته به ورجیل میگه برای نابودی این هیولا ما باید متحد بشیم. تااینکه بالاخره اسپاردا رو میکشن وقتی اسپاردا روی زمین میافته به صدایی نارسایی می گه : من متاسفم که نتونستم از شما و مادرتون به خوبی نگه داری کنم و بعد هم میمیره. این صحنه خیلی غم انگیز و دانته رو بدجوری تحت تاثیر قرار میده برای همین ورجیل ازفرصت استفاده میکنه و باشمشیر دانته رو به دیوار میخکوب میکنه و سپس خنده ای شیطانی می کنه به دانته میگه خداحافظ. اما ناگهان سرجاش میخکوب میشه و بعد خون از دهنش بیرون میزنه و سینه اش از هم میشکافه می افته روی زمین. دانته با دقت که نگاه می کنه میبینه نرو با دستان شیطانی خود از پشت سر به ورجیل حمله کرده و قلب اونو بیرون کشیده ، بعد دانته خودش رو آزاد میکنه ، نرو قلب ورجیل رو به دانته توی یه صحنه ی خیلی تراژدی قلب ورجیل رو روی قلبش میذاره و بعد اونو به دوردستها پرتاب میکنه.
پایان

راستی اگه علاقمند باشید و همچین تاپیکی هم نداشته باشیم من می تونیم بزنم (کمیک های خنده دار بازیها)
مرسی خیلی داستان باحالی بود ... :love:

همچین تاپیکی هست : Web Comics!!
 
AJTA:Rise to the Alien:eek:
داستان از اینجا شروع میشه که زمانی که *افرو* در حال مبارزه با دوست خوبش نینجا نینجا هست پیروز نمیشه و اون چیزی که تو بازی نشون میده اشتباه و افرو تو آب میفته:biggrin1::laughing:!
پس از طی راه رود خانه به آبشاری میرسه و از آبشار به پایین سقوط میکنه که تارزان میاد نجاتش بده ولی خود *تارزان* هم باش میفته پایین :eek::biggrin1:!!!
در حال افتادن حس میکنند که مدت زیادیه دارن فریاد میزنند و پس از کمی فکر میفهمند:thinking: که این فاصله ای رو که در حال افتادن بودن خیالی بوده و بعد به راهشون ادامه میدن.:eek::biggrin1:
در راه به موجود عجیبی بر میخورند که شبیه آدم بوده نه شوخی کردم :blushing::biggrin1:اون موجود *جک اسپارو* معروف بوده که در آخر دنیا گیر کرده بوده.پس از کمی صحبت و توضیح :gathering: برای *تارزان و افرو* سه تایی سوار کشتی میشن و نام گروهشان رو *AJTA* میزارن:eek::biggrin1:
میخواهند از سرزمین آخر دنیا خارج بشند که یهو سفینه ای میاد و آنها رو میبره :eek:که داستان تموم میشه نه دوباره شوخی کردم داستان ادامه خواهد داشت :love:
اگه داستان خوب نبود به حساب بالا امدن تایپیک به این خوبی برای سرگرمی بذارین:blushing:
 
Crash : Wrath of Dr.Neo Cortex​



کراش بعد از اینکه کورتکس رو شکست داد به دهکده وومپا برگشت ... :biggrin1:

از اون طرف کورتکس که از شدت عصبانیت که نقشه اش دوباره شکست خورده داشت دیوونه میشد ... :biggrin1: فکر کشیدن یک نقشه جدید بود ... :biggrin1:
رچت و کلنک داشتن از سفینشون برای رفتن به یک سیاره دیگه استفاه میکردن که سیستم دچار اختلال شد و اونارو اشتباهی به کره زمین و درست نزدیک دهکده وومپا رسوند , البته با شقوط کردن ! :biggrin1:

رچت : ما کجاییم کلنک ؟
کلنک : ببخشید که من علم غیب ندارم ... :biggrin1:
سفینه اونا درب و داغون شده بود و قادر به پرواز نبود ...
رچت : ما باید از یک جایی وسیله برای درست کردن سفینه پیدا کنیم ...
کورتکس که برای جاسوسی اونجا اومده بود صحبت های اونارو شنید ... :biggrin1:
کورتکس : دنبال چیزی میگردین ؟
رچت : آره بدبخت شدیم ما برای انجام یک مامورت داشتیم به یک کره دیگه میرفتیم که با سفینمون اینجا سقوط کردیم ...
کورتکس : خب ... :smile:
کلنک : و حالا برای ترمیم سفینمون به یک سری قطعات نیاز داریم ... :biggrin1:
کورتکس : شانس اوردین که من هستم ... من هرچی رو که شما بخواین براتون تامین میکنم ... ولی به یک شرط ... :biggrin1:
رچت و کلنک با هم گفتن : چه شر ...
هنوز حرفشون تموم نشده بود که کورتکس گفت : کراش رو بگیرین و برای من بیارین ... :biggrin1:
کلنک : کراش کیه ؟
کورتکس : یک موجود خرفت عوضی و پلید !!! :eek:

اونها هم قبول کردن ...

کورتکس اونارو با خودش برد ... :biggrin1:
یک چیزی تو سفینه داشت تکون میخورد ... یک جونور !! :biggrin1:
اومد بیرون ... کی بود ؟ :confused:
دکستر !!! :biggrin1:
حالا چجوری از سفینه رچت و کلنک سر در آورده بود ؟ :confused:

یک فلش بک : :biggrin1:

رچت و کلنک به کره ای که دکستر تو اون زندگی میکرد رفته بودن و دکستر هم اونارو دیده بود و کنجکاو شده بود که از کجا اومدن و میخوان چی کار کنن پس اونا رو تعقیب کرد و یواشکی سوار سفینشون شد ... واز اینجا سر در آورد ... :biggrin1:
علت اختلال فنی تو سفینه هم کخ هایی بود که دکستر از روی کنجکاوی روی دکمه های سفینه ریخته بود ... :cheesygri

اومد بیرون و به خونه ی کراش و رفقاش رسید ...:cheesygri
دید یک صدایی میاد ... :biggrin1:
رفت تو کراش اونو دید :biggrin1:
کراش نمیتونه صحبت کنه برای همین رو کاغذ براش چیزی مینوشت :
کراش : سلام , تو کی هستی ؟
دکستر : من دکسترم , و تو ؟
کراش : من کراش هستم ... :biggrin1:
دکستر : از دیدارت خوشبختم ...:biggrin1:
کراش : منم هم ... :biggrin1:

از اون طرف کرتکس با وسکر آشنا شده بود و ویروس رو ازش گرفته بود و روی حیوانات آزمایش کرده بود و اونا هم تبدیل به زامبی شده بودن ... :biggrin1:
رچت و کلنک که متوجه شده بودن سریع فرار کردن و اونا هم به خونه ی کراش رسیدن ... :biggrin1:

کلنک : سلام ... :biggrin1:
کراش : گیرم علیک سلام!!! :cheesygri
رچت : این جونور کیه کنارت ؟
دکستر : جونور باباته مرتیکه با اون قیافه مسخرت ... :biggrin1:
رچت براشون تعریف کرد که کورتکس با همکاری وسکر که بعد از افتادن توی مواد مذاب از اینجا سر در آورده بود حیوانات رو تبدیل به زامبی کردن و میخوان به کره که کراش روش زندگی میکرد رو تحت تسخیر خودشون در بیارن ... :biggrin1:

کراش آهی کشید و گفت : من میخوام این کله گنده رو برای بار هزارم شکست بدم ... :biggrin1:
کی با منه ؟
دکستر و رچت و کلنک گفتن ما هستیم ... :biggrin1:

اههم ... منو یادتون نرفت ؟
کراش : تو کی هستی ؟
منم بانجو با رفیقم کازویی اومدم ... :biggrin1:

کراش : Holy Shit ... بابا دیگه تو از کجا اومدی ؟

بانجو : من با هواپیمایی که ساختم اومدم اینجا ... :biggrin1:
رچت : تو قطعات یدکی برای تعمیر یک سفینه داری ؟
بانجو : چرا که نه ... من همچی با خودم آوردم ... :biggrin1:
کراش : حالا چرا اینجا اومدی ؟
بانجو : دشمن همیشگی Grunty اومده اینجا و با یکی به نام کورتکس همکار شده اومدم شکستش بدم ... :biggrin1:

پس گروهشون دست به کار شد تا با اون کرتکس پلید مقابله کنه ... :biggrin1:

کورتکس یک نوع ویروس جدید ساخته بود که میشد اونو خورد و فقط 24 ساعت زامبی موند ... :-"
بانجو یک ماشین ساخت تا اونا بتونن خودشونو به مخفیگاه کورتکس برسونن ... :biggrin1:
وسکر بعد از اینکه به کورتکس کمک کرد مورد خیانت کورتکس وارد شد ... :laughing:
کورتکس اونو کشت ! :biggrin1:
حالا کورتکس به وسیله شریک جدیدش Grunty سفینه فوق پیشرفته ساخته بود ... :biggrin1:
کراش و گروهش به مخفیگاه کورتکس رسیدن ولی !!! :biggrin1:
همه جا پر از زامبی بود ... :-"
حالا اونا باید بات استفاده از سلاح های رچت با اونا میجنگیدن ... :biggrin1:
کراش که با اسلحه حال نمیکرد از همون حرکت چرخشی خودش استفاده میکرد و زامبی هارو نفله میکرد ... :biggrin1:

ناگهان کورتکس با سفینش اومد ... :biggrin1:

حالا بانجو سریع ماشین رو تبدیل به سفینه کرد و به مقابله با کورتکس پرداخت ... :biggrin1:
کورتکس باز هم شکست خورد و گفت : یک روز انتقام همه ی شکست هامو میگیرم ... :biggrin1:

Grunty هم دست از پا دراز تر برگشت ... :biggrin1:

بانجو برای رچت سفینشو درست کرد و دکستر با رچت و کلنک برگشت تا سر خط پیاده شه !!! :laughing:
بانجو هم با سفینه ی خودش برگشت ...


پایان
 
با اجازه ما هم وارد شدیم ...
داستانی که من می نویسم یک داستان گروهی است اما هر کسی که می نویسه یک هو داستان رو جلو نبره .. بزارید مانند یک رومان جلو بره ... پایه اید ...؟ آقا من منتظر سایر دوستان هستم ها ؟

مونا و مکس ( برگرفته از داستان لیلی و مجنون و تا حدودی شیرین و فرهاد ...! ) :biggrin1:

:-"
خب نگاه نداره ... بنویسید دیگه ...
 
با اجازه ما هم وارد شدیم ...
داستانی که من می نویسم یک داستان گروهی است اما هر کسی که می نویسه یک هو داستان رو جلو نبره .. بزارید مانند یک رومان جلو بره ... پایه اید ...؟ آقا من منتظر سایر دوستان هستم ها ؟

مونا و مکس ( برگرفته از داستان لیلی و مجنون و تا حدودی شیرین و فرهاد ...! ) :biggrin1:

:-"
خب نگاه نداره ... بنویسید دیگه ...

من هستم ... :biggrin1:
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or