داستان های 1001 بازی !!!

چشم سانسورش می کنیم ...! :love:در ضمن اگر شما شیرین و فرهاد رو خونده باشی می دونی که به هم نمی رسن ، پس خیالت راحت :biggrin1:. خواب آرامی داشته باشید ..!:-"
خوب اولی دشت مال خودمه و بعد از من a.REWER عزیز ادامه خواهند داد .... بزنن زنگو ...

مکس و مونا :cool:
اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...

مکس سریع تلفن را بر سر جایش گذاشت . نمی دانست که این چه کسی است که باز برای او توطئه چیده است . به کالر آیدی تلفن نگاه کرد ... 0937533***** . متاسفانه می دانست که سیم کارت طرف ایرانسل بوده است و امکان رد یانی آن وجود ندراد پس ترجیح داد که سریع از خانه بیرون بیاید ..
آخر همین چند ثانیه قبل به او تلفنی شده بود که می گفت پلیس ها جایت را پیدا کرده اند و می خواهند بیان و بگیرنت ...
او از وقتی که قاتل مونا رو به سزای اعمالش رسونده بود در خفا زندگی می کرد . آخر هنگامی که او را کشت پلیس سر رسید و تیر اندازی به سمت او شروع شد و او هم که تعادل روانی درست حسابی نداشت مجبور شد که دخل دو سه تا از آن ها را بیارد و این گونه شد که به یک قاتل پلیس تبدیل شد .. دیگر راهی جلو رویش نمی دید ... و حالا یک نفر به او زنگ زده بود و می گفت که پلیس ها دارند به دنبال تو می گردند ..
مکس خانه را ترک کرد و به سرعت از محل دور شد و در محلی مناسب اوضاع را زیر نظر داشت که آیا گزارش درست بوده یا که نه ؟
درست یه ساعت بعد زمانی که مکس نا امید شده بود و قصد داشت که به خانه برگردد صدای آژیر پلیس شندیده شد و در عرض چند ثانیه تمامی خیابان پر از پلیس سیا !!!! شد ....
همان طور مشغول نگاه کردن به منظره بود که تلفن موبایلش در جیبش رفت روی ویره ... تلفن را برداشت ...
- دیدی که من درست می گفتم ...؟
- تو کی هستی ..؟
- من یه نفر هستم که اطلاعاتی دارم که می دونم دوست داری که بشنویشون ....
- هان ؟
- بیا به اسکله !!!
- می تونم اسمت رو بپرسم ...؟
- اسم من برد ( پرنده ، الطیر ....! ) هستش ...
و مکس سریع خودش رو به آدرس که برد به او گفته بود ، رسوند .... کمی در محوطه به دنبال برد گشت اما ناگهان کسی به یک چاقوی تیز که حالا درست زیر گلویش قرار داشت ، او را از پشت خفت کرد ....

ادامه دارد ....


خب من زیاد طنز نویس نیستم ... بار داستانیش با من ، بار طنزش باشما ... تنها با همین سرعتی که من رفتم شما هم ادامه بدید تا مثل دفعه ی قبل شیر تو شیر نشه ...

فعلا نویسنده ها ...
Bax
a.REWER
 
[FONT=&quot]ادامه ي [/FONT]Resident Evil 5[FONT=&quot]!!![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]آخر ماجراي [/FONT]RE5 [FONT=&quot] كه جيل و شوا و كريس سوار هلي كوپتر شدند[/FONT],[FONT=&quot] بعد از مدتي كه از آتش فشان دور شدند ناگهان موتور هلي كوپتر دچار نقص شد و در جزيره اي ناشناخته سقوط كردند.... [/FONT]
[FONT=&quot]كريس: همه زندن؟[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: آره حدودا....[/FONT]
[FONT=&quot]جيل: پس چرا هلي كوپتر منفجر نشد؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: خوب چيت زده بوديم!!!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: بي سيم هلي كوپتر از كار افتاده...كسي موبايل داره؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: آره من دارم ولي ايرانسله!!..[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: پس بيخيال![/FONT]
[FONT=&quot]كريس: اِاِاِاِاِ....اين جا رو ببين! [/FONT]
[FONT=&quot]شوا:دمت گرم آيفونه؟...چند گيگه؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: نه بابا اينو ميگم واي فاي اينجا آنتن ميده....[/FONT]
[FONT=&quot]شوا:خوب يه ايميل واسه يكي بفرست بيان كمك!!...[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: نميشه همه سايت ها *****ه!![/FONT]
[FONT=&quot] تلالشون براي در خواست كمك بي فايده بود....ديگه از فكر نجات پيدا كردن اومده بودن بيرون!....:([/FONT]
[FONT=&quot]كريس: ميگم نكنه وسكر هنوز زنده باشه!...[/FONT]
[FONT=&quot]جيل: نه بابا تو مواد مذاب دو تا [/FONT]RPG[FONT=&quot] هم دريافت كرد ديگه فكر نكنم زنده باشه!!...[/FONT]
[FONT=&quot] در همين صحبت ها بودند كه ناگهان صداي هواپيمايي رو شنيدند....پا شدند ببينن چه خبره كه ديدند وسكر تو هواپيما داره واسشون دست تكون ميده!!...:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]بعد هواپيما به سمت جزيره اومد و در طرف ديگر جزيره فرود اومد....[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: بد بخت شديم! (با لحن سيت تو عصر يخبندان:biggrin1:)[/FONT]
[FONT=&quot] ناگهان علف هاي پشت سرشون شروع به لرزيدن كرد .... حواسشون رو به خودش جلب كرد....[/FONT]
[FONT=&quot]اين داستان ادامه دارد!...[/FONT]
[FONT=&quot]لطفا كسي ادامش رو ننويسه خودم بعدا مينويسم...اگر خوشتون اومد بگين قسمت بعديش با حال تره!....:biggrin1:[/FONT]
 
[FONT=&quot]ادامه ي [/FONT]Resident Evil 5[FONT=&quot]!!![/FONT]
[FONT=&quot]آخر ماجراي [/FONT]RE5 [FONT=&quot] كه جيل و شوا و كريس سوار هلي كوپتر شدند[/FONT],[FONT=&quot] بعد از مدتي كه از آتش فشان دور شدند ناگهان موتور هلي كوپتر دچار نقص شد و در جزيره اي ناشناخته سقوط كردند.... [/FONT]
[FONT=&quot]كريس: همه زندن؟[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: آره حدودا....[/FONT]
[FONT=&quot]جيل: پس چرا هلي كوپتر منفجر نشد؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: خوب چيت زده بوديم!!!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: بي سيم هلي كوپتر از كار افتاده...كسي موبايل داره؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: آره من دارم ولي ايرانسله!!..[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: پس بيخيال![/FONT]
[FONT=&quot]كريس: اِاِاِاِاِ....اين جا رو ببين! [/FONT]
[FONT=&quot]شوا:دمت گرم آيفونه؟...چند گيگه؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: نه بابا اينو ميگم واي فاي اينجا آنتن ميده....[/FONT]
[FONT=&quot]شوا:خوب يه ايميل واسه يكي بفرست بيان كمك!!...[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: نميشه همه سايت ها *****ه!![/FONT]
[FONT=&quot] تلالشون براي در خواست كمك بي فايده بود....ديگه از فكر نجات پيدا كردن اومده بودن بيرون!....:([/FONT]
[FONT=&quot]كريس: ميگم نكنه وسكر هنوز زنده باشه!...[/FONT]
[FONT=&quot]جيل: نه بابا تو مواد مذاب دو تا [/FONT]RPG[FONT=&quot] هم دريافت كرد ديگه فكر نكنم زنده باشه!!...[/FONT]
[FONT=&quot] در همين صحبت ها بودند كه ناگهان صداي هواپيمايي رو شنيدند....پا شدند ببينن چه خبره كه ديدند وسكر تو هواپيما داره واسشون دست تكون ميده!!...:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]بعد هواپيما به سمت جزيره اومد و در طرف ديگر جزيره فرود اومد....[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: بد بخت شديم! (با لحن سيت تو عصر يخبندان:biggrin1:)[/FONT]
[FONT=&quot] ناگهان علف هاي پشت سرشون شروع به لرزيدن كرد .... حواسشون رو به خودش جلب كرد....[/FONT]
[FONT=&quot]اين داستان ادامه دارد!...[/FONT]
[FONT=&quot]لطفا كسي ادامش رو ننويسه خودم بعدا مينويسم...اگر خوشتون اومد بگين قسمت بعديش با حال تره!....:biggrin1:[/FONT]
]
خیلی جالبه.فک کنم تو ایران سقوط کردن .:cheesygriشاید ما هم اومدیم یه داستانی نوشتیم
 
اینم ادامه oblivion
ده سال از فاجعه ی oblivion گذشته و حال کریستین(اسم خیالی شخصیت oblivion)فرمانده ی گروه بلید ها شده و chancellor Ocato امپراطور.صلح در سیرودیل حکمفرما شده ولی این شادی دوامی ندارد چون فرد قدرتمندی به نام lLucianدر morrowind کودتا کرده و قصد تصرف کل سیرودیل را دارد .او میخواهد دوباره با استفاده از دروازه ها امپراطوری را به نابودی بکشاند.او ارتشی قدرتمند از اورک ها.زامبی ها و شوالیه های مرگ(dark siders)دارد.پادشاه, کریستین را فرا می خواند و به او میگوید در طومار های باستانی ظهور چنین فردی پیش بینی شده تو باید با به دست اوردن 10 کریتال زمان(time spilter)در زمان سفر کنی و 10 شخصیت را بیابی و با کمک انها لوسیان را شکست دهی.در همان زمان به انان اطلاع میدهند که شوالیه های مرگ به Leyawin حمله کرده اند و ان جارا به محاصره در اورده اند.کریستین به همراه بلید ها و ارتش امپراطوری به طرف leyawin حرکت می کند تا بعد از شکست دادن شوالیه ها به طرف استان black marsh برود و در مقبره ی امپراطور نیکلاس پنجم اولین کریستال را بیابد و به دنبال اولین جنگجو برود.
نظرتون رو در مورد داستان بگید و به نظر شما چه شخصیت هایی خوب هستند.:cheesygri
ادامه ی داستان موکول به پایان مکس و مونا.
 
آخرین ویرایش:
ادامه ی داستان
مکس و مونا:biggrin1:
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........:eek:
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟:mad:
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........:-":blushing:
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......:(:((
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......

ادامه دارد ( بچه ها ادامه بدین اما داستانو زود تموم نکین):biggrin1:



 
آخرین ویرایش:
ادامه ی داستان
مکس و مونا:biggrin1:
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........:eek:
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟:mad:
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........:-":blushing:
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......:(:((
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......

ادامه دارد ( بچه ها ادامه بدین اما داستانو زود تموم نکین):biggrin1:



هیچکس به غیر از من و دویل گرل و Bax نمیتونه ادامه بده چون بعضی ها ***** به سایت ... :biggrin1:

اون زن نزدیک شد ... :biggrin1: از سایه موهای بلندش و نوع راه رفتنش معلوم ود که زنه ...
موسیقی آرومی در حال پخش شدن تو این صحنه بود که
وییییخخخخخققق موسیقی وقتی که مکس اونرو دید قطع شد ... :biggrin1:، اون زن نبود که ! نرو بود که با اون پالتوش و موهای بلندش و اسمش که ماله یک CD Writer هست !:biggrin1: اومده بود ...
پرسید ورجیلو ندیدی ؟مکس هم گفت گمشین شما با اون ورجیلتون ... نه اون زن احمق هم اومده بود کارت عروسیشو بده ویرجیل فکر میکرد من ویرجیلم ...
احمق ها ویرجیلو دانته تو dmc 3 کشت ... خودم بازیشو تموم کردم ! :biggrin1:
نرو : خب پس من برم ... منم اومده بودم کارت عروسیمو بهش بدم !!!
مکس : مبارکه ... حالا با کی ؟
نرو : با همون دوست دخترم دیگه ...
مکس : به صرف چای و شیرینی یا شام هم میدین ؟
نرو : نه شامم میدیم ...
مکس : خب درست اومدی من برادر ورجیلم ! ;)
نرو گفت : تو که تا 5 دقیقه پیش گفتی مرده ... برو بابا معلومه فقط تو شامشو میخوای ...
مکس : گمشو ... :mad:

مکس برگشت خونه که ناگهان باز تلفن زنگ زد ...
ففففففوووت ...
مکس : شما ؟
؟ : الو
مکس : بخور پلو !
؟ : مارکوپولو
مکس : تو کی ؟
؟ : بابا منم الکس ، الکس مرسر ... همون prototype دیگه ... :biggrin1:
مکس : ها ... شناختم ... :biggrin1:
الکس : خب من جای قرار منظرتم ...
و بعد تلفونو قطع کرد ...
مکس : کدوم جای قرار ؟ ما که با هم قرار نزاشتیم ...
تق تق تق ...
مکس : کدوم خریه! :biggrin1:
پیتزایی
اومدم ...
مکس پیتزاشو گرفت ولی هم درشو باز کرد دید یک آدرسه ! :biggrin1:
 
:biggrin1:

مکس و مونا:biggrin1:
اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...

مکس سریع تلفن را بر سر جایش گذاشت . نمی دانست که این چه کسی است که باز برای او توطئه چیده است . به کالر آیدی تلفن نگاه کرد ... 0937533***** . متاسفانه می دانست که سیم کارت طرف ایرانسل بوده است و امکان رد یانی آن وجود ندراد پس ترجیح داد که سریع از خانه بیرون بیاید ..
آخر همین چند ثانیه قبل به او تلفنی شده بود که می گفت پلیس ها جایت را پیدا کرده اند و می خواهند بیان و بگیرنت ...
او از وقتی که قاتل مونا رو به سزای اعمالش رسونده بود در خفا زندگی می کرد . آخر هنگامی که او را کشت پلیس سر رسید و تیر اندازی به سمت او شروع شد و او هم که تعادل روانی درست حسابی نداشت مجبور شد که دخل دو سه تا از آن ها را بیارد و این گونه شد که به یک قاتل پلیس تبدیل شد .. دیگر راهی جلو رویش نمی دید ... و حالا یک نفر به او زنگ زده بود و می گفت که پلیس ها دارند به دنبال تو می گردند ..
مکس خانه را ترک کرد و به سرعت از محل دور شد و در محلی مناسب اوضاع را زیر نظر داشت که آیا گزارش درست بوده یا که نه ؟
درست یه ساعت بعد زمانی که مکس نا امید شده بود و قصد داشت که به خانه برگردد صدای آژیر پلیس شندیده شد و در عرض چند ثانیه تمامی خیابان پر از پلیس سیا !!!! شد ....
همان طور مشغول نگاه کردن به منظره بود که تلفن موبایلش در جیبش رفت روی ویره ... تلفن را برداشت ...
- دیدی که من درست می گفتم ...؟
- تو کی هستی ..؟
- من یه نفر هستم که اطلاعاتی دارم که می دونم دوست داری که بشنویشون ....
- هان ؟
- بیا به اسکله !!!
- می تونم اسمت رو بپرسم ...؟
- اسم من برد ( پرنده ، الطیر ....! ) هستش ...
و مکس سریع خودش رو به آدرس که برد به او گفته بود ، رسوند .... کمی در محوطه به دنبال برد گشت اما ناگهان کسی به یک چاقوی تیز که حالا درست زیر گلویش قرار داشت ، او را از پشت خفت کرد ....
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........:eek:
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟:mad:
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........:-":blushing:
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......:(:((
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......

اون زن نزدیک شد ... :biggrin1: از سایه موهای بلندش و نوع راه رفتنش معلوم ود که زنه ...
موسیقی آرومی در حال پخش شدن تو این صحنه بود که
وییییخخخخخققق موسیقی وقتی که مکس اونرو دید قطع شد ... :biggrin1:، اون زن نبود که ! نرو بود که با اون پالتوش و موهای بلندش و اسمش که ماله یک CD Writer هست !:biggrin1: اومده بود ...
پرسید ورجیلو ندیدی ؟مکس هم گفت گمشین شما با اون ورجیلتون ... نه اون زن احمق هم اومده بود کارت عروسیشو بده ویرجیل فکر میکرد من ویرجیلم ...
احمق ها ویرجیلو دانته تو dmc 3 کشت ... خودم بازیشو تموم کردم ! :biggrin1:
نرو : خب پس من برم ... منم اومده بودم کارت عروسیمو بهش بدم !!!
مکس : مبارکه ... حالا با کی ؟
نرو : با همون دوست دخترم دیگه ...
مکس : به صرف چای و شیرینی یا شام هم میدین ؟
نرو : نه شامم میدیم ...
مکس : خب درست اومدی من برادر ورجیلم ! ;)
نرو گفت : تو که تا 5 دقیقه پیش گفتی مرده ... برو بابا معلومه فقط تو شامشو میخوای ...
مکس : گمشو ... :mad:

مکس برگشت خونه که ناگهان باز تلفن زنگ زد ...
ففففففوووت ...
مکس : شما ؟
؟ : الو
مکس : بخور پلو !
؟ : مارکوپولو
مکس : تو کی ؟
؟ : بابا منم الکس ، الکس مرسر ... همون prototype دیگه ... :biggrin1:
مکس : ها ... شناختم ... :biggrin1:
الکس : خب من جای قرار منظرتم ...
و بعد تلفونو قطع کرد ...
مکس : کدوم جای قرار ؟ ما که با هم قرار نزاشتیم ...
تق تق تق ...
مکس : کدوم خریه! :biggrin1:
پیتزایی
اومدم ...
مکس پیتزاشو گرفت ولی هم درشو باز کرد دید یک آدرسه ! :biggrin1:
مکس سریع از خانه بیرون آمد و در حالی که دو تا پیتزا را با هم در دهان گذاشته بود ، یک تاکسی گرفت ...
آدرس را به راننده گفت ... ماشین مانند فشنگ شروع به حرکت کرد ...
- مشا مکس پین هستید و می خواید که الکس مرسر رو ببینید ...؟
- بله
مشکلی هست ... اصلا شما از کجا می دونید ...
راننده تغییر شکل داد ...
- الکس !
- چطوری مکس ...
- خوبم ... بی وفا سراغی از ما نمی گیری ...
- ای بابا دست رو دلم نزار که خونه ... حسابی سرم شلوغه .... به هر حال وقت برای این کار ها نداریم ... برد می خواد که تو رو ببینه ...
- نه همش سرکاریه . من هم دیروز رفتم به اون جا ولی هیچ کسی نبود ..
- می دونم . خودم اون ها را فرستادم .
- ا ... مگه مریضی ؟
- نه آخه موقیعت مناسب نبود . ممکن بود که پلیس ها هر لحظه بریزن اون جا . من دو تا نفر فرستادم که به تو بفهمونم که کاسه ای زیر نیم کاسه است . تو خیلی خری که نفهمیدی دارم غیر مستقیم بهت می گم که اوضاع غیر عادیه ...
- بگو ... من می گم که این دو تا چی دارن می گن ... حالا این برد کیه و چکار داره ؟
- خودت می فهمی ...
و بعد از آن گپ زنان به سمت محل استقرار برد پیش رفتن ....
ادامه دارد
( بچه ها ادامه بدین اما داستانو زود تموم نکین و لازم نیست که هر قسمت یک اتفاق بیفته ... بزارید کار حرفه ای باشه ....!
):biggrin1:

خب آقا این جور نمی شه . من داستان کلی رو می مگم . شما هر جور خواستید بنویسید یا این که تغییر بدید فقط توی این جور تریپس ها باشه ... ok ! برای ادامه ی داستان باید اول از همه یک جای مخووف رو ترسیم کنید و بعد از اون خود برد رو معرفی کنید .. برد آدمی بسیار خفن است ... او یک برنامه نویس و هکر است که توانسته است با اهداف خاصی و به کمک الکس مرسر اکثر قهرمان ها را وارد یک بازی ناخواسته کند که در آن مجبور هستند که به استار کرافت وارد شوند و نزاد برد را توسعه دهند ... او حتی به اکلس هم وفا نمی کند و الکس هم برای این که زنده بماند مجبور می شود که به نژاد مخالف برود . حال هدف اصلی کشتن مرسر است . در این راه فکرش را بکنید که می توان چه چیز هایی به داستان اضافه کرد ..... اسم داستان همچنان مکس و موناست پس مونا هم در این داستان هست .. فعلا رو نمی کنم که نقش مونا چیه تا بعدا حال کنید ...

 
دوستان ادامه بدين داستان مونا و مكس عاليه:biggrin1:
جناب a.REWER طنز شما خيلي جالبه ممنون:biggrin1:
بقيه دوستان مثل جناب devil girl و جناب bax هم كارشون عاليه:biggrin1: ممنون!
 
دوستان ادامه بدين داستان مونا و مكس عاليه:biggrin1:
جناب a.REWER طنز شما خيلي جالبه ممنون:biggrin1:
بقيه دوستان مثل جناب devil girl و جناب bax هم كارشون عاليه:biggrin1: ممنون!
شما اختیار دارین ... :blushing:

مکس و مونا

اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...

مکس سریع تلفن را بر سر جایش گذاشت . نمی دانست که این چه کسی است که باز برای او توطئه چیده است . به کالر آیدی تلفن نگاه کرد ... 0937533***** . متاسفانه می دانست که سیم کارت طرف ایرانسل بوده است و امکان رد یانی آن وجود ندراد پس ترجیح داد که سریع از خانه بیرون بیاید ..
آخر همین چند ثانیه قبل به او تلفنی شده بود که می گفت پلیس ها جایت را پیدا کرده اند و می خواهند بیان و بگیرنت ...
او از وقتی که قاتل مونا رو به سزای اعمالش رسونده بود در خفا زندگی می کرد . آخر هنگامی که او را کشت پلیس سر رسید و تیر اندازی به سمت او شروع شد و او هم که تعادل روانی درست حسابی نداشت مجبور شد که دخل دو سه تا از آن ها را بیارد و این گونه شد که به یک قاتل پلیس تبدیل شد .. دیگر راهی جلو رویش نمی دید ... و حالا یک نفر به او زنگ زده بود و می گفت که پلیس ها دارند به دنبال تو می گردند ..
مکس خانه را ترک کرد و به سرعت از محل دور شد و در محلی مناسب اوضاع را زیر نظر داشت که آیا گزارش درست بوده یا که نه ؟
درست یه ساعت بعد زمانی که مکس نا امید شده بود و قصد داشت که به خانه برگردد صدای آژیر پلیس شندیده شد و در عرض چند ثانیه تمامی خیابان پر از پلیس سیا !!!! شد ....
همان طور مشغول نگاه کردن به منظره بود که تلفن موبایلش در جیبش رفت روی ویره ... تلفن را برداشت ...
- دیدی که من درست می گفتم ...؟
- تو کی هستی ..؟
- من یه نفر هستم که اطلاعاتی دارم که می دونم دوست داری که بشنویشون ....
- هان ؟
- بیا به اسکله !!!
- می تونم اسمت رو بپرسم ...؟
- اسم من برد ( پرنده ، الطیر ....! ) هستش ...
و مکس سریع خودش رو به آدرس که برد به او گفته بود ، رسوند .... کمی در محوطه به دنبال برد گشت اما ناگهان کسی به یک چاقوی تیز که حالا درست زیر گلویش قرار داشت ، او را از پشت خفت کرد ....
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......

اون زن نزدیک شد ... از سایه موهای بلندش و نوع راه رفتنش معلوم ود که زنه ...
موسیقی آرومی در حال پخش شدن تو این صحنه بود که
وییییخخخخخققق موسیقی وقتی که مکس اونرو دید قطع شد ... ، اون زن نبود که ! نرو بود که با اون پالتوش و موهای بلندش و اسمش که ماله یک CD Writer هست ! اومده بود ...
پرسید ورجیلو ندیدی ؟مکس هم گفت گمشین شما با اون ورجیلتون ... نه اون زن احمق هم اومده بود کارت عروسیشو بده ویرجیل فکر میکرد من ویرجیلم ...
احمق ها ویرجیلو دانته تو dmc 3 کشت ... خودم بازیشو تموم کردم !
نرو : خب پس من برم ... منم اومده بودم کارت عروسیمو بهش بدم !!!
مکس : مبارکه ... حالا با کی ؟
نرو : با همون دوست دخترم دیگه ...
مکس : به صرف چای و شیرینی یا شام هم میدین ؟
نرو : نه شامم میدیم ...
مکس : خب درست اومدی من برادر ورجیلم !
نرو گفت : تو که تا 5 دقیقه پیش گفتی مرده ... برو بابا معلومه فقط تو شامشو میخوای ...
مکس : گمشو ...

مکس برگشت خونه که ناگهان باز تلفن زنگ زد ...
ففففففوووت ...
مکس : شما ؟
؟ : الو
مکس : بخور پلو !
؟ : مارکوپولو
مکس : تو کی ؟
؟ : بابا منم الکس ، الکس مرسر ... همون prototype دیگه ...
مکس : ها ... شناختم ...
الکس : خب من جای قرار منظرتم ...
و بعد تلفونو قطع کرد ...
مکس : کدوم جای قرار ؟ ما که با هم قرار نزاشتیم ...
تق تق تق ...
مکس : کدوم خریه!
پیتزایی
اومدم ...
مکس پیتزاشو گرفت ولی هم درشو باز کرد دید یک آدرسه !
مکس سریع از خانه بیرون آمد و در حالی که دو تا پیتزا را با هم در دهان گذاشته بود ، یک تاکسی گرفت ...
آدرس را به راننده گفت ... ماشین مانند فشنگ شروع به حرکت کرد ...
- مشا مکس پین هستید و می خواید که الکس مرسر رو ببینید ...؟
- بله مشکلی هست ... اصلا شما از کجا می دونید ...
راننده تغییر شکل داد ...
- الکس !
- چطوری مکس ...
- خوبم ... بی وفا سراغی از ما نمی گیری ...
- ای بابا دست رو دلم نزار که خونه ... حسابی سرم شلوغه .... به هر حال وقت برای این کار ها نداریم ... برد می خواد که تو رو ببینه ...
- نه همش سرکاریه . من هم دیروز رفتم به اون جا ولی هیچ کسی نبود ..
- می دونم . خودم اون ها را فرستادم .
- ا ... مگه مریضی ؟
- نه آخه موقیعت مناسب نبود . ممکن بود که پلیس ها هر لحظه بریزن اون جا . من دو تا نفر فرستادم که به تو بفهمونم که کاسه ای زیر نیم کاسه است . تو خیلی خری که نفهمیدی دارم غیر مستقیم بهت می گم که اوضاع غیر عادیه ...
- بگو ... من می گم که این دو تا چی دارن می گن ... حالا این برد کیه و چکار داره ؟
- خودت می فهمی ...
و بعد از آن گپ زنان به سمت محل استقرار برد پیش رفتن ....
خب اونا رسیدن به محلی که باید میرفتن ... :biggrin1:
مکس : اینجا چه قبرستونیه ؟
الکس : مردکه بد دهن *** ... گل بگیر اون گالرو الآن میگم
مکس : د*وس ****** .... :-" تو او دهن *** گل بگیر *** ...
الکس : خفه میشی یا خفت کنم ؟
مکس خیله هوب ... :biggrin1:
الکس : اینجا آرکهام اسایلم هست ... جایی که صدها جنایتکار توش زندانی هستن ... یک جایی که دیوانه های زنجیری و خطرناک مثل جوکر رو میارن توش ...
مکس : ها ... :biggrin1: دیشب که با جوکر چت میکردم گفت اینجایه ...
الکس : تا با جوکر چت میکنی ؟ id شو بده ما هم فیض ببریم ... :biggrin1:
مکس : گفته به کسی مخصوصا توی *** ندم مردکه ی ************************* :biggrin1:
کار به کتک کاری کشید که ناگهان برد اومد
یک مرد با موهای فوق کفتری و یک تمبون سال 2009 که راه راه های قرمز داشت ...
با دمپایی های نیکتا ! با 30 تا بخیه رو صورتش و یک دست که قطع شده بود و بجاش یک دست الکتریکی گذاشته بودن ... :biggrin1:
برد : سام علک ...
مکس : چی گفتی ؟ من خارجیم !!! :cool:
برد : میدونی یره؟ مو بچه پایین شهر مشهدم و نمتنم با تو اوجور که مخی صحبت کنم پس هموجو که مگم گوش کو یره باقالی ... :biggrin1:
مکس : God Help ... این دیگه چه لحجه ای ؟
الکس : در عوضش همین جفاتی که دکترای افتخاری کفتر بازی هم علاوه بر لیسانس استفادا از دستمال یزدی گرفته بهترین هکر دنیایه و تحت تعقیب پلیس بین الملل ... :eek:
مکس : خب چیکارم داشتی برد ***
برد : حرف دهنتو بفهم یره ! خوبه مویوم بگم ********** :-"

به علت فحش زیاد یکم صبر کنین ...


.
.
.
.
.
.
.
.
.

خب حالا تموم شد فحشاشون.

برد : مو همه ی ای بچه سوسولاره ! :biggrin1: حتی او یره عنکبوتی ره گرفتوم و مخوم اوناره به دنیای استار کرفت وارد کنم ...
مکس : تو ** خوردی میخوای همچین کاری بکنی .
برد : ببند
الکس : بگزریم بازی هم میکنی ؟
برد مو از این سگایه نمدنم دوگایه چیه از اونا درم ...:biggrin1:
الکس : :sick:
مکس خوب حالا درخواست ؟
برد : مو ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که چشم مکس به یخچال اتاق برد خورد ...
مکس : لعنتی تو ف.ی.ل.ت.ره نانو پاک پرشیا داری ؟
برد : ها که درم ...
مکس : :love::love::love::love:
الکس : خفه شو ببینیم خواستش چیه ...
برد آماده شد که بگه ...

پارازیت : نرو رفته تا اسمشو عوض کنه !
مرد : اسمی که انتخواب کردین چیه ؟
نرو : Alchol 120% !
مرد : :eek: :confused: :laughing:
دیوونه ...

خب برگردیم سر جامون :
ا چی شد ؟
صدای tv : افسانه جومونگ ... سول گونگ اوک - گول سوگ اوک -
سگ گول خورد ! -گونگ گول سوگ- و ... :biggrin1:
برد بعد ای مگم ...
مکس : تخمه هارو بیار ...
فیلم تموم شد و حالا میخواست برد خواستشو بگه ...
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or