داستان های 1001 بازی !!!

[FONT=&quot]يه دفعه يه سري شخصيت بازي از پشت علف ها اومدن بيرون![/FONT]
[FONT=&quot]كريس: به! سلامٌ عليكم![/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: به داش كريس! خوبي؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:نوكرم!...راستي شما اينجا چيكار ميكنيد؟[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: با بچه ها اومديم تفريح! به قول اون يارو لوسه صفا سيتي!....[/FONT]
[FONT=&quot] بعد از حال احوال پرسي و.... كريس واسشون توضيح داد كه چي به سرشون اومده و ازشون براي نابود كردن وسكر كمك خواست....[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: خيالي نيست!...ميخواي با اره يكم ماسا‍ژش بدم؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريتوس: خواستي واست سرشو ميبرم![/FONT]
[FONT=&quot]كريس::eek:[/FONT]
[FONT=&quot]راستي: اين كيه ديگه؟ بنده خدا چرا انقدر ساكته؟[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: اين بابا لطفعلي خان ِ زَنده!....بيچاره كلا ً واسش چند كلمه بيشتر طراحي نكردند!....[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:خب بگزريم....ميگم بايد همگي با هم بريزيم سر وسكر و زندش نزاريم!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]پوه(همون جنگ جوي اژدها!!): جون جفت سيبيلات من كه پايم!!...:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot] در همين حين يه دفعه ديدند باز علاف هاي پشت سرشون داره تكون ميخوره..![/FONT]
[FONT=&quot]كريس:همگي خف!...اون ديگه چيه؟[/FONT]
[FONT=&quot] ناگهان يه آقايي پريد بيرون![/FONT]
[FONT=&quot]آقاهه: مك كوجاست؟؟...والديگرانــــــــــو..!...دليتسيــــو‍زو...!...مك كوجاست؟؟...[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: نمنه؟؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:برو بابا جون خدا روزيتو جاي ديگه بده!....[/FONT]
[FONT=&quot]بعد نشستند نقشه كشيدند براي قتل وسكر!...بعد از اون همگي راهي شدند به سمت ديگر جزيره....وقتي رسيدند ديدند وسكر داره حموم آفتاب ميگيره!!:biggrin1:...اونها هم از فرصت استفاده كردند و ريختند سرش!....[/FONT]
[FONT=&quot]بعد از پايان عمليات وسكر تبديل شده بود به گوشت كوبيده!!!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]حالا ديگه همه خيالشون راحت بود كه ديگه ويروس سازي تعطيل!....بچه هاي رزيدنت اويل هم تصميم گرفتند كه يه مدت با بقيه كاراكتر ها تو جزيره خوش بگذرونن و بعد هم با اونا برگردند....[/FONT]
[FONT=&quot]پايان!....[/FONT]

[FONT=&quot]اميدوارم خوشتون اومده باشه دوستان.....[/FONT]


آقا ایول ... تو این ایام ماتم یه کم خندیدیم ...
thanks:love:

اگه حال داشتی برا بازی های دیگه هم بنویس ...
 
سلام
من میگم این داستانی که آقا حمید تو *بروبکس طراح* گفتن رو بیارین اینجا سرش کار کنین و تو اون تایپیک هم سر گیم پلیش کار مکنیم چطوره:confused:
که من هم بتونم دوباره بیام تو گروه و از داستان تو داستان کردن هم یک خورده دست بکشیم ممنون
 
آخرین ویرایش:
این تاپیک خیلی باحاله از همه ممنون.
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]يه دفعه يه سري شخصيت بازي از پشت علف ها اومدن بيرون![/FONT]
[FONT=&quot]كريس: به! سلامٌ عليكم![/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: به داش كريس! خوبي؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:نوكرم!...راستي شما اينجا چيكار ميكنيد؟[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: با بچه ها اومديم تفريح! به قول اون يارو لوسه صفا سيتي!....[/FONT]
[FONT=&quot] بعد از حال احوال پرسي و.... كريس واسشون توضيح داد كه چي به سرشون اومده و ازشون براي نابود كردن وسكر كمك خواست....[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: خيالي نيست!...ميخواي با اره يكم ماسا‍ژش بدم؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريتوس: خواستي واست سرشو ميبرم![/FONT]
[FONT=&quot]كريس::eek:[/FONT]
[FONT=&quot]راستي: اين كيه ديگه؟ بنده خدا چرا انقدر ساكته؟[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: اين بابا لطفعلي خان ِ زَنده!....بيچاره كلا ً واسش چند كلمه بيشتر طراحي نكردند!....[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:خب بگزريم....ميگم بايد همگي با هم بريزيم سر وسكر و زندش نزاريم!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]پوه(همون جنگ جوي اژدها!!): جون جفت سيبيلات من كه پايم!!...:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot] در همين حين يه دفعه ديدند باز علاف هاي پشت سرشون داره تكون ميخوره..![/FONT]
[FONT=&quot]كريس:همگي خف!...اون ديگه چيه؟[/FONT]
[FONT=&quot] ناگهان يه آقايي پريد بيرون![/FONT]
[FONT=&quot]آقاهه: مك كوجاست؟؟...والديگرانــــــــــو..!...دليتسيــــو‍زو...!...مك كوجاست؟؟...[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: نمنه؟؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:برو بابا جون خدا روزيتو جاي ديگه بده!....[/FONT]
[FONT=&quot]بعد نشستند نقشه كشيدند براي قتل وسكر!...بعد از اون همگي راهي شدند به سمت ديگر جزيره....وقتي رسيدند ديدند وسكر داره حموم آفتاب ميگيره!!:biggrin1:...اونها هم از فرصت استفاده كردند و ريختند سرش!....[/FONT]
[FONT=&quot]بعد از پايان عمليات وسكر تبديل شده بود به گوشت كوبيده!!!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]حالا ديگه همه خيالشون راحت بود كه ديگه ويروس سازي تعطيل!....بچه هاي رزيدنت اويل هم تصميم گرفتند كه يه مدت با بقيه كاراكتر ها تو جزيره خوش بگذرونن و بعد هم با اونا برگردند....[/FONT]
[FONT=&quot]پايان!....[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]اميدوارم خوشتون اومده باشه دوستان.....[/FONT]

وای مردم از خنده...:lol::lol::lol:
کارتون حرف نداره. ایول.:biggrin1:
 
Desert-Eagle ادامه بده ، واقعا جالب بود ... :biggrin1:
p.s جان از طرف من اوکی ولی این تاپیک مال کسی دیگس ... از امیر اجازه بگیر ... اجازه ما هم دست اونه ..:biggrin1:
ضمن این که دوستان طراح نه ، بروبکس طراح ...! این جا بروبکس نقش اساسی ایفا می کنه .....
:biggrin1:
 
آخرین ویرایش:
Desert-Eagle ادامه بده ، واقعا جالب بود ... :biggrin1:
p.s جان از طرف من اوکی ولی این تاپیک مال کسی دیگس ... از امیر اجازه بگیر ... اجازه ما هم دست اونه ..:biggrin1:
ضمن این که دوستان طراح نه ، بروبکس طراح ...! این جا بروبکس نقش اساسی ایفا می کنه .....
:biggrin1:
حمید جون پول ساختن تاپیک که ندادم ازم اجازه بگیرین ... هرکاری میخواین بکنین من فقط استارت یک ایده رو زدم . :biggrin1:
 
- مکس مکس مکس مکس مکس مکس مکس کمس !.... اه ...! مکس
- چیه ... هان ..؟
- بیدار شو ...
مکس خودش را روی زمین دید ... زمینی قرمز و داغ .... رد حالی که خمیازه می کشید گفت :
- این جا کدوم جهنمیه ....
- دقیقا زدی تو خال ... این جا کدوم جهنمیه ....
- صبر کن ببینم ... تو .... من .... ما این جا چی کار می کنیم .. برد ... وای ...
الکس دهن مکس را گرفت تا جلوی حرف زدن او را بگیرد ...
- یک دقیقه خفه شو ... یک خبر مهم برات دارم ...
- هوم ...کفم کییی ... کفم کییی ....
الکس دستش را از روی دهان مکس برداشت ...
- خفه ام کردی ....! بنال می خواستی چی بگی ...؟
- ما در دنیایی هستیم به نام استار کرافت .... حالا ما در قلمروی زرگ ها هستیم ... اگه دیر بجنبیم ما هم به زرگ تبدیل می شیم ... اما خیر مهم !!! تو می دونی که چه کسی جای سارا در ارتش زرگ گرفته ... مونا ... شنیدم که سارا مونا را فرمانده کرده و خودش سر به بیابون گذاشته ... راستش من نمی تونم که برگردم طرف زمینی ها و سایر نژاد ها .. جون من اکثرشون رو این جا اوردم همین طور تو رو که آخرین نفر بودی ...
- توی نمک نشناس ...
- می دونم رفیق اما من مجبور بودم ... من دیگه نمی تونستم که یک پروتایپ باشم ... می خواستم یک الکس معمولی باشم .... برد به من گفت که می تونه منو ... در ...مان ... ک ...ن ...ه
و صدایش در اثر هق هق شکست ... مکس که دلش سوخته بود دستش را روی شانه ی او گذاشت ...
- عیبی نداره رفیق ...
- رفیق ؟
- آره چرا که نه ... بالاخره من هم چند سالی بود که توی هیچ بازی ای نبودم . بازی جدید مکس پین هم که من اصلا توش جایی ندارم و فقط از لیسانس اسمم استفاده می کنن پس این هم یک تنوعه ...
- آره می دونم ، ولی به نظرم بازی بعدی مکس پین بدون تو فوت آبه رفیق !!! بزن بریم بسوی تهوع ... چیز .. تنوع ...
و هر دوی آن ها رفتند تا مونا را پیدا کنند ....
و این گونه بود که مکس سر به بیابان گذاشت و مونا با الکس زندگانی خوش و خرم داشت ....
می پرسید چرا پس بشنوید داستان را از زبان حکیم ابوعادل فردوسی پور ....
چو برفتند دو مرد به دنبال مونا .... بیافتند او را در دشت همچو ماه
بگفتا اکلس چه می کنه این مونا .... در این زمین کرده برپا .... ، غوغا :biggrin1:
الکسی برفت و نشت اندر بر او .... مونا کشید در اندر آغوش و ببوسی لب او :love:
چو مکس این را بدید چت گشت .... راهی دشت و صحرا و بیابان بگشت ...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آقا من دیدم این داستان زیاد با کار شما نمی خونه و استقبال پایینه گفتم که خودم سریعتر هنرنمایی کرده و جمش کردم .. ضمن این که من فعلا بای بای ...! و به همین دلیل از قدیم گفتن که دیگی که برای من نجوشه ، می خوام که بطور کلی کل یوم نجوشه ....! :biggrin1: فعلا هم خودم خیلی با داستان Desert-Eagle حال کردم ... فعلا می تونید اون را دنبال کنید ...
 
آقا ایول ... تو این ایام ماتم یه کم خندیدیم ...
thanks:love:

اگه حال داشتی برا بازی های دیگه هم بنویس ...

خواهش ميكنم دوست من....
Desert-Eagle ادامه بده ، واقعا جالب بود ... :biggrin1:
p.s جان از طرف من اوکی ولی این تاپیک مال کسی دیگس ... از امیر اجازه بگیر ... اجازه ما هم دست اونه ..:biggrin1:
ضمن این که دوستان طراح نه ، بروبکس طراح ...! این جا بروبکس نقش اساسی ایفا می کنه .....
:biggrin1:
شما لطف داري:biggrin1:
این تاپیک خیلی باحاله از همه ممنون.


وای مردم از خنده...:lol::lol::lol:
کارتون حرف نداره. ایول.:biggrin1:

ممنون;)
دوستان ميگم هماهنگ كنيم يه داستان كمدي بسازيم كه يه دفعه كلش پست بشه....البته داستان مثلا در حد 100 خط باشه كه كامل باشه...از ايده هاي همديگه كمك بگيريم عالي ميشه:biggrin1:
 
مکس و مونا

اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...


مکس سریع تلفن را بر سر جایش گذاشت . نمی دانست که این چه کسی است که باز برای او توطئه چیده است . به کالر آیدی تلفن نگاه کرد ... 0937533***** . متاسفانه می دانست که سیم کارت طرف ایرانسل بوده است و امکان رد یانی آن وجود ندراد پس ترجیح داد که سریع از خانه بیرون بیاید ..
آخر همین چند ثانیه قبل به او تلفنی شده بود که می گفت پلیس ها جایت را پیدا کرده اند و می خواهند بیان و بگیرنت ...
او از وقتی که قاتل مونا رو به سزای اعمالش رسونده بود در خفا زندگی می کرد . آخر هنگامی که او را کشت پلیس سر رسید و تیر اندازی به سمت او شروع شد و او هم که تعادل روانی درست حسابی نداشت مجبور شد که دخل دو سه تا از آن ها را بیارد و این گونه شد که به یک قاتل پلیس تبدیل شد .. دیگر راهی جلو رویش نمی دید ... و حالا یک نفر به او زنگ زده بود و می گفت که پلیس ها دارند به دنبال تو می گردند ..
مکس خانه را ترک کرد و به سرعت از محل دور شد و در محلی مناسب اوضاع را زیر نظر داشت که آیا گزارش درست بوده یا که نه ؟
درست یه ساعت بعد زمانی که مکس نا امید شده بود و قصد داشت که به خانه برگردد صدای آژیر پلیس شندیده شد و در عرض چند ثانیه تمامی خیابان پر از پلیس سیا !!!! شد ....
همان طور مشغول نگاه کردن به منظره بود که تلفن موبایلش در جیبش رفت روی ویره ... تلفن را برداشت ...
- دیدی که من درست می گفتم ...؟
- تو کی هستی ..؟
- من یه نفر هستم که اطلاعاتی دارم که می دونم دوست داری که بشنویشون ....
- هان ؟
- بیا به اسکله !!!
- می تونم اسمت رو بپرسم ...؟
- اسم من برد ( پرنده ، الطیر ....! ) هستش ...
و مکس سریع خودش رو به آدرس که برد به او گفته بود ، رسوند .... کمی در محوطه به دنبال برد گشت اما ناگهان کسی به یک چاقوی تیز که حالا درست زیر گلویش قرار داشت ، او را از پشت خفت کرد ....
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........:eek:
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟:mad:
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........:-":blushing:
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......:(:((
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......

اون زن نزدیک شد ... :biggrin1: از سایه موهای بلندش و نوع راه رفتنش معلوم ود که زنه ...
موسیقی آرومی در حال پخش شدن تو این صحنه بود که
وییییخخخخخققق موسیقی وقتی که مکس اونرو دید قطع شد ... :biggrin1:، اون زن نبود که ! نرو بود که با اون پالتوش و موهای بلندش و اسمش که ماله یک CD Writer هست !:biggrin1: اومده بود ...
پرسید ورجیلو ندیدی ؟مکس هم گفت گمشین شما با اون ورجیلتون ... نه اون زن احمق هم اومده بود کارت عروسیشو بده ویرجیل فکر میکرد من ویرجیلم ...
احمق ها ویرجیلو دانته تو dmc 3 کشت ... خودم بازیشو تموم کردم ! :biggrin1:
نرو : خب پس من برم ... منم اومده بودم کارت عروسیمو بهش بدم !!!
مکس : مبارکه ... حالا با کی ؟
نرو : با همون دوست دخترم دیگه ...
مکس : به صرف چای و شیرینی یا شام هم میدین ؟
نرو : نه شامم میدیم ...
مکس : خب درست اومدی من برادر ورجیلم ! ;)
نرو گفت : تو که تا 5 دقیقه پیش گفتی مرده ... برو بابا معلومه فقط تو شامشو میخوای ...
مکس : گمشو ... :mad:

مکس برگشت خونه که ناگهان باز تلفن زنگ زد ...
ففففففوووت ...
مکس : شما ؟
؟ : الو
مکس : بخور پلو !
؟ : مارکوپولو
مکس : تو کی ؟
؟ : بابا منم الکس ، الکس مرسر ... همون prototype دیگه ... :biggrin1:
مکس : ها ... شناختم ... :biggrin1:
الکس : خب من جای قرار منظرتم ...
و بعد تلفونو قطع کرد ...
مکس : کدوم جای قرار ؟ ما که با هم قرار نزاشتیم ...
تق تق تق ...
مکس : کدوم خریه! :biggrin1:
پیتزایی
اومدم ...
مکس پیتزاشو گرفت ولی هم درشو باز کرد دید یک آدرسه ! :biggrin1:
مکس سریع از خانه بیرون آمد و در حالی که دو تا پیتزا را با هم در دهان گذاشته بود ، یک تاکسی گرفت ...
آدرس را به راننده گفت ... ماشین مانند فشنگ شروع به حرکت کرد ...
- مشا مکس پین هستید و می خواید که الکس مرسر رو ببینید ...؟
- بله مشکلی هست ... اصلا شما از کجا می دونید ...
راننده تغییر شکل داد ...
- الکس !
- چطوری مکس ...
- خوبم ... بی وفا سراغی از ما نمی گیری ...
- ای بابا دست رو دلم نزار که خونه ... حسابی سرم شلوغه .... به هر حال وقت برای این کار ها نداریم ... برد می خواد که تو رو ببینه ...
- نه همش سرکاریه . من هم دیروز رفتم به اون جا ولی هیچ کسی نبود ..
- می دونم . خودم اون ها را فرستادم .
- ا ... مگه مریضی ؟
- نه آخه موقیعت مناسب نبود . ممکن بود که پلیس ها هر لحظه بریزن اون جا . من دو تا نفر فرستادم که به تو بفهمونم که کاسه ای زیر نیم کاسه است . تو خیلی خری که نفهمیدی دارم غیر مستقیم بهت می گم که اوضاع غیر عادیه ...
- بگو ... من می گم که این دو تا چی دارن می گن ... حالا این برد کیه و چکار داره ؟
- خودت می فهمی ...
و بعد از آن گپ زنان به سمت محل استقرار برد پیش رفتن ....
خب اونا رسیدن به محلی که باید میرفتن ... :biggrin1:
مکس : اینجا چه قبرستونیه ؟
الکس : مردکه بد دهن *** ... گل بگیر اون گالرو الآن میگم
مکس : د*وس ****** .... :-" تو او دهن *** گل بگیر *** ...
الکس : خفه میشی یا خفت کنم ؟
مکس خیله هوب ... :biggrin1:
الکس : اینجا آرکهام اسایلم هست ... جایی که صدها جنایتکار توش زندانی هستن ... یک جایی که دیوانه های زنجیری و خطرناک مثل جوکر رو میارن توش ...
مکس : ها ... :biggrin1: دیشب که با جوکر چت میکردم گفت اینجایه ...
الکس : تا با جوکر چت میکنی ؟ id شو بده ما هم فیض ببریم ... :biggrin1:
مکس : گفته به کسی مخصوصا توی *** ندم مردکه ی ************************* :biggrin1:
کار به کتک کاری کشید که ناگهان برد اومد
یک مرد با موهای فوق کفتری و یک تمبون سال 2009 که راه راه های قرمز داشت ...
با دمپایی های نیکتا ! با 30 تا بخیه رو صورتش و یک دست که قطع شده بود و بجاش یک دست الکتریکی گذاشته بودن ... :biggrin1:
برد : سام علک ...
مکس : چی گفتی ؟ من خارجیم !!! :cool:
برد : میدونی یره؟ مو بچه پایین شهر مشهدم و نمتنم با تو اوجور که مخی صحبت کنم پس هموجو که مگم گوش کو یره باقالی ... :biggrin1:
مکس : God Help ... این دیگه چه لحجه ای ؟
الکس : در عوضش همین جفاتی که دکترای افتخاری کفتر بازی هم علاوه بر لیسانس استفادا از دستمال یزدی گرفته بهترین هکر دنیایه و تحت تعقیب پلیس بین الملل ... :eek:
مکس : خب چیکارم داشتی برد ***
برد : حرف دهنتو بفهم یره ! خوبه مویوم بگم ********** :-"

به علت فحش زیاد یکم صبر کنین ...


.
.
.
.
.
.
.
.
.

خب حالا تموم شد فحشاشون.

برد : مو همه ی ای بچه سوسولاره ! :biggrin1: حتی او یره عنکبوتی ره گرفتوم و مخوم اوناره به دنیای استار کرفت وارد کنم ...
مکس : تو ** خوردی میخوای همچین کاری بکنی .
برد : ببند
الکس : بگزریم بازی هم میکنی ؟
برد مو از این سگایه نمدنم دوگایه چیه از اونا درم ...:biggrin1:
الکس : :sick:
مکس خوب حالا درخواست ؟
برد : مو ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که چشم مکس به یخچال اتاق برد خورد ...
مکس : لعنتی تو ف.ی.ل.ت.ره نانو پاک پرشیا داری ؟
برد : ها که درم ...
مکس : :love::love::love::love:
الکس : خفه شو ببینیم خواستش چیه ...
برد آماده شد که بگه ...

پارازیت : نرو رفته تا اسمشو عوض کنه !
مرد : اسمی که انتخواب کردین چیه ؟
نرو : Alchol 120% !
مرد : :eek: :confused: :laughing:
دیوونه ...

خب برگردیم سر جامون :
ا چی شد ؟
صدای tv : افسانه جومونگ ... سول گونگ اوک - گول سوگ اوک -
سگ گول خورد ! -گونگ گول سوگ- و ... :biggrin1:
برد بعد ای مگم ...
مکس : تخمه هارو بیار ...
فیلم تموم شد و حالا میخواست برد خواستشو بگه ...
برد ابتدا دستی به موهای کل کلی (مثل لونه ی کفتری) خود کشید و بعد انگشت کوچیکه ی خود رو بین دو دندان کرم خورده و به رنگ طلای خود کرد و بعد روی صندلی آهنی که پشت سرش بود نشست و در حالیکه سبزی های میان دندانهایش (که از قرمه سبزی شب پیش بود ) در می آورد . با صدای آرامی گفت: ای وای.....
مکس و الکس رو به روی او روی زمین نشستند و منتظر این بودند که برد خواسته ی خودش رو بگه .... برد این بار بلند شد ، چند قدمی این ور و آن ور زد ، کمی خود را خارید ، و سپس دوباره نشست و گفت:......ای خدا......
مکس که کم کم حوصله اش سر رفته بود داد زد: آقا جون ، مگه مریضی بگو دیگه حالمونو بهم زدی، تو چی می خوای؟:mad:
برد از جاش بلند شد و داد زد: خب ، مگم....یکم مهلت بده.....
مکس: خوب بگو دیگه ، جونت بالا بیاد ........
برد : مواظب حرف زدنت باشا .........
الکس : بابا، مکس یکم بهش مهلت بده میگه.....بگو برد جان.....
برد: حالا شد.....
برد دوباره روی صندلی نشست و شروع به خاراندن سرش کرد و هراز گاهی به ناخن هایش هم نگاه می کرد و زیر آنها می مکید.
مکس ::sick:
الکس::sick:
برد دوباره ، آه بلندی کرد و این بار گفت: ننم.....همیشه چای های خوفی درست مکنه، دمش گرم......
مکس رو به الکس کرد و گفت: نگاه کن ، ببین ، حالا که حرف زد چی گفت ، مرتیکه....
برد: چه مگی؟
الکس: هیچی ، هیچی شما ادامه بدین.
برد: آره ........داشتم مگفتم ، ننم همیشه کمپوت های خوشمزه ی می خره.....
مکس عصبی در حالیکه می خواست از سر جاش بلند شه گفت: شیطونه میگه.....
الکس: آروم باش، حالا خواستشو میگه.
برد: ننم .....ننم........:(
این را گفت و روی صندلی نشست و شرو ع کرد به گریه کردن.:((:((
مکس و الکس::eek::eek:
برد: خواسته ی من اینکه یه چای ساز و یه در باز کن نایسر دایسر واسه ننم بگیرین ........
مکس و الکس : همین...
برد: آره.....فعلا.......
مکس : مرده شورتو ببرن ، دو ساعت مارو الاف کردی که همینو بگی.....
برد: الکس، به ای بگو بشینه سر جاش مگر نه..........
مکس: چی گفت؟
الکس : هیچی بی خیال....
برد: من یه درخواست دیگه هم دارم ، که از همه مهمتره........
- بنال ...
- من از بچگی عاشق قائم باشک بودم ... مکس می تونی چشم بزاری ....
- چی کار کنم ... الکس این چی می گه ... دیونس ها !
- نه بابا یک بازی .. یک بار بازی کنی عاشقش می شی .. گمون کنم شما انگلیسی ها بهش می گید چشم بزار ، قائم شو ....!
- چی می گی ..!!!!!
- به جان تو ... چشم ها تو ببند و بعد تا بیست بشمار .. ما قائم می شیم ...
- پوف ... خدایا توبه ...!
دوباره صدای گریه برد بلند شد .. و با صدای نا هنجاری شروع به هق هق کرد ...!
- باشه باشه ... اونو خفش کن با اون صداش ...
مکس دستانش را روی چشمانش گذاشت ... یک دو سه .... نوزده و بیست .... i coming ! ... اومدم ...
و دستانش را از روی چشمانش برداشت ... نور زیادی او را احاطه کرده بود . این جا دیگر کجا بود ... دستش را در مقابل نور زیادی که مستقیم به صورتش می تابید گرفت و چشمانش را بست زیرا که نور بدجوری چشمش را می زد .
صدایی را از اطرافش شنید ...
- یکی دیگه هم اومد .... یکی دیگه هم اومد ....
سپس نرمی دست زنی را بروی صورتش احساس کرد که به او گفت ..
- خوش اومدی رفیق ....
- الیکا ؟
الیکا : به دنیای استار کرافت خوش اومدین ...
مکس : چی چی کرافت ؟
الکس : برد ؟ تو مارو کدوم گوری آوردی ؟ برد ؟
برد نبود ... یعنی کجا رفته بود ؟
برد : من اینجام ... :biggrin1:
مکس : ها اومدی ...
برد 2 : من اومدم
برد 3 : من اوممدم
برد 4 : من اومدم
برد 5 : من اومدم
مکس : خفه ... :biggrin1:
الکس : برد تو مگه باکتری ؟ آخه تکثیر شدی ...
مکس : چرا لحجش درست شد ؟
برد : به این دلیل که ما روباتیم و برد اصلی در اتاق فرماندهی است ... :cool:
الیکا : درسته برد *** اومده خودشو رئیس کرده و در دنیای استا کرافت رو تحت سلطه ی خودش در آورده ...
مکس : تو اینجا چیکار میکنی ؟
الیکا تغییر شکل داد و به شکل الکس در اومد ...
الکس : الیکایی در کار نبود ... من بودم ...
مکس : هر هر هر ... :biggrin1: فکر کردی خیلی با مزه ای تو همچین موقعیت کوفتی مسخره بازی در میاری ؟ :mad:
الکس : ول کن ... بریم ببینیم قضیه از چه قراره ... :biggrin1:
دی دی دینگ دینگ دی دی دینگ دینگ دیینگ ( آهنگ نوکیا)
مکس : الکس گوشیتو بر نداری چونشنیدم نوکیا از ایران پول گرفته و مکالمه هارو زیر نظر داره ... پس قطعا نوکیا ******** از برد هم زیر میزی گرفته و مکالمه های مارو زیر نظر داره پس از گوشی من که سونی اریکسون استفاده کن ... :biggrin1:
الکس : لعنتی ... دیدم اوندفعه که با د.ا.ف.م صحبت میکردم دو دقیقه بعدش نیروی انتظامی ریخت خونمون ... :biggrin1:
مکس : :eek:
الکس : :-"
مکس : خوب بریم ...
الکس : بریم ...
مکس بریم ...
الکس : بریم ...
مکس : خوب ریم دیگه احمق ... :mad:
الکس : بریم ...
اونا بوسیله یک خر به راه افتادن !
سر راه کیو دیدن ؟
یک کسی که همه میشناسینش ...
یکی که خیلی مشهوره ...
شنل قرمزی !!!!!!!!!!!!!! :biggrin1:
شنل قرمزی با یه لامبورگینی آلبالویی به سرعت از کنار مکس و الکس رد شد. به طوری که باعث شد خر آنها چندین باز به دور خود بچرخد. لامبورگینی ایستاد، خانم زیبایی ، با کفشهای پاشنه بلند و پیراهن شب قرمز رنگ و براق از ماشین پیاده شد. مکس و الکس که از شنل قرمزی همان دخترک کوچولو با صورت پر از کک مک تصور داشتند ، این شکلی شدند:eek::shocked::scare:
الکس :ای وووو .......چه خانم با شخصیتی.......:love:
زن آهسته .... قدم زنان به آن دو نزدیک شد و بعد.........مکس و الکس دوباره این شکلی شدند.......:eek::eek:
زن پوزه ی خر را گرفته بود و می گفت: وووای چه خر نازی.......:love:
خره شروع کرد به حرف زدن: چاکریم.......نازی از خودتونه....:love:
مکس و الکس دوباره اینجوری شدند و گفتن: اااااااا.........خره حرف میزنه.........
خره: آره....احمق من یه خره سخنگوم....
این را گفت و آن دو را روی زمین انداخت دست آن زن را گرفت و با هم سوار ماشین شدند و رفتند. مکس و الکس خسته و کوفته به راه خود ادامه می دادند که ناگهان وارد شهر کوچکی شدند، روی تابلوی بزرگی نوشته بود : SILENT HILL هر دو به راه خود ادامه دادند که از دور دودی غلیظی را دیدند ، به سمت دود دویدند و دیدند خانه ای در آتش می سوخت و کسی هم داخل در حال فریاد زدن بود.
هر دو به طرف خانه دویدند و وارد خانه شدند ، به سرعت خود را به طبقه ی دوم خانه رسیدند ، دیدند شخصی در حال خندیدن و گاهی فریاد زدن است ، جلوتر رفتند ،
مکس: اااااااا.......اراگون (پسر اژدها سوار) تو اینجا چی می کنی ؟ ما فکر کردیم یکی تو خونه داره .......
اراگون نگاهی به اژدها یی که کنارش روی مبل نشسته بود اشاره کرد و گفت: بابا......چرا بدون در زدن وارد میشین داشتم با اژدهام بازی می کردم........ایول........یه آتش دیگه در کن رفیق.....
الکس: اه .......اه ........چه بوی بدی هم میده.........:sick:
اراگون: آخ جون.......یکی دیگه.....هه هه:lol::lol:
مکس: الکس بیا از اینجا بریم مگرنه از این بوهای نا مطبوع به زودی هر دومون به سرای باقی مسافرت می کنیم.
این را گفت و هر دو به سرعت از خانه خارج شدند....... :cool:
- مکس مکس مکس مکس مکس مکس مکس کمس !.... اه ...! مکس
- چیه ... هان ..؟
- بیدار شو ...
مکس خودش را روی زمین دید ... زمینی قرمز و داغ .... رد حالی که خمیازه می کشید گفت :
- این جا کدوم جهنمیه ....
- دقیقا زدی تو خال ... این جا کدوم جهنمیه ....
- صبر کن ببینم ... تو .... من .... ما این جا چی کار می کنیم .. برد ... وای ...
الکس دهن مکس را گرفت تا جلوی حرف زدن او را بگیرد ...
- یک دقیقه خفه شو ... یک خبر مهم برات دارم ...
- هوم ...کفم کییی ... کفم کییی ....
الکس دستش را از روی دهان مکس برداشت ...
- خفه ام کردی ....! بنال می خواستی چی بگی ...؟
- ما در دنیایی هستیم به نام استار کرافت .... حالا ما در قلمروی زرگ ها هستیم ... اگه دیر بجنبیم ما هم به زرگ تبدیل می شیم ... اما خیر مهم !!! تو می دونی که چه کسی جای سارا در ارتش زرگ گرفته ... مونا ... شنیدم که سارا مونا را فرمانده کرده و خودش سر به بیابون گذاشته ... راستش من نمی تونم که برگردم طرف زمینی ها و سایر نژاد ها .. جون من اکثرشون رو این جا اوردم همین طور تو رو که آخرین نفر بودی ...
- توی نمک نشناس ...
- می دونم رفیق اما من مجبور بودم ... من دیگه نمی تونستم که یک پروتایپ باشم ... می خواستم یک الکس معمولی باشم .... برد به من گفت که می تونه منو ... در ...مان ... ک ...ن ...ه
و صدایش در اثر هق هق شکست ... مکس که دلش سوخته بود دستش را روی شانه ی او گذاشت ...
- عیبی نداره رفیق ...
- رفیق ؟
- آره چرا که نه ... بالاخره من هم چند سالی بود که توی هیچ بازی ای نبودم . بازی جدید مکس پین هم که من اصلا توش جایی ندارم و فقط از لیسانس اسمم استفاده می کنن پس این هم یک تنوعه ...
- آره می دونم ، ولی به نظرم بازی بعدی مکس پین بدون تو فوت آبه رفیق !!! بزن بریم بسوی تهوع ... چیز .. تنوع ...
و هر دوی آن ها رفتند تا مونا را پیدا کنند ....
و این گونه بود که مکس سر به بیابان گذاشت و مونا با الکس زندگانی خوش و خرم داشت ....
می پرسید چرا پس بشنوید داستان را از زبان حکیم ابوعادل فردوسی پور ....
چو برفتند دو مرد به دنبال مونا .... بیافتند او را در دشت همچو ماه
بگفتا اکلس چه می کنه این مونا .... در این زمین کرده برپا .... ، غوغا :biggrin1:
الکسی برفت و نشت اندر بر او .... مونا کشید در اندر آغوش و ببوسی لب او :love:
چو مکس این را بدید چت گشت .... راهی دشت و صحرا و بیابان بگشت ...

پایان
 
پلنگ آباد

panther.jpg


پلنگ آباد

اقا به زمان های قبل که شخصیت ها کوچیک بودن و تو یه روستا به نام پلنگ آباد زندگی میکردن که در کنار پدرو مادرشون بودنبرمیگردیم

خورشدی طلوع میکنه صدای خرپلنگ شهر از دور شنیده میشد که مردمو از خواب بلند میکرد
--------------------
در خونه ی مارکوس

ای ننه پاشو برو مدرست دیر شد...!پاشو ننه ..دیر میریسی ها!مرکوس پاشو

مارکوس:ننه چرا به من میگی مرکوس هزار بار میگم من مارکوسم نهمرکوس

ننه:چه فرقی میکنه مهم ک**شه:biggrin1:

مارکوس:ننه چه قدر بی ادبی !اون چایی بده بیخریم بریم!
...
ننه این دمپایی من کجا قایم کردی؟تفنگ کجایه!؟

مادرجان تفنگت اون بازو حسن خله که غوقی حلبی هارو میکنه تنش اسمشه گذاشته چفیه چی اون شکتش؟!

مارکوس در حالی که بغض کرده بود به سرعت خودش را به مدرسه رساند تا قبل از رسیدن مستر چیفت به مدرسه اونو کتک بزنه
...
مارکوس که در یک گئشه کمین کرده بود و منتظر مستر چیفت بود دید از دور یکی داره میخوره به درو دیوار

بله اون مستر چیف بود که قوطی روغن لادنو گذشاته بود سرش و هیچ جا را نمیدید و فرصت برای مارکوس محیا شد

که کتک مفصلی به مسترچیف بزنه
----------
یایــــــــــــــــــــــــــــــــــــای پوق توق تق شق

_حلا تفنگه اره برقی داره منو میشکنی بگیر

مارکوس در حال زدن ضربات خود به مسترچیفت بود که یهو احساس درد شدید در ناحیه شکم خود کرد

مارکوس که جلوی چشچ ساهی میرفت دید یه یارو شرت قرمزه که شرتشم پاره پروه بود گفته

_چه کردندی؟!!با دوست من دعوا کردندی؟!!!!*****!!!!الان آن دستمال سرت را به زور میبرندیندی!

مارکوس فهمید حریفش کسی نیست جز کریتوس

خلاصه مارکوس گریان به خانه رفت و کریتوس هم که جیب بری میکرد چشممش به یه دختر

همس سالش افتاد که کفش بزرگ و خراب پوشیده بود او ناریکو بود که کفش های برادرش monkey رو پوشیده بود که monkey هم بهش قول داده بود تو مسابقه دو سوم بشه کفشو براش بگیره

خلاصه کریتوس دید که یه بچه خوشگل به نام شاهزاده ایرانی اونو مورد آزار اذیت قرار داد

که کریتوس میاد یقشو میچسبه

_های دادش مگه خودت خوار مادر نداشته بیدندی؟!!!

+ها به تو چه کچل سرتو ببر اون ورتر شوره هات رفتن تو دهنم

_اها *** کیرو مسخره میکردندی؟!بگیرندی

+نزن نامرد نزن(در حال گریه)که در همین حال برو بچ با حال و رفیق پرنس نادر شاه و لطفعای خان زند سوار بر الاغوشن خودشو به معرکه میرسونن
-------------------
+ما اینجا امدیم ببینیم چه کسی برای رفیقمان مشکل ایجاد کرده است بود؟!

_من مشکل ایجاد کردندی!چه غلطی میکنندی؟راستی چرا صورتتان نامفهمو بید!؟و رفیقت چرا فقط سیل داره ندی نه بینی نه دهن نه هیچیدندی

+باا این سازند های خوش عقل این چنین طراحی کرداند ما را

در همین حال

_توجه توجه(مسابقه بوسک:biggrin1:پلنگ آباد با حصور یک شخص برجسته به نام****در میدان شهر برگزار خواهد شد)

_توجه توجه.....

_________________________

کریتوس و دارودسه ارازل تصمیم گرفتن در رینگ همیندیگرو ملاقات کنن



 
panther.jpg


پلنگ آباد

اقا به زمان های قبل که شخصیت ها کوچیک بودن و تو یه روستا به نام پلنگ آباد زندگی میکردن که در کنار پدرو مادرشون بودنبرمیگردیم

خورشدی طلوع میکنه صدای خرپلنگ شهر از دور شنیده میشد که مردمو از خواب بلند میکرد
--------------------
در خونه ی مارکوس

ای ننه پاشو برو مدرست دیر شد...!پاشو ننه ..دیر میریسی ها!مرکوس پاشو

مارکوس:ننه چرا به من میگی مرکوس هزار بار میگم من مارکوسم نهمرکوس

ننه:چه فرقی میکنه مهم ک**شه:biggrin1:

مارکوس:ننه چه قدر بی ادبی !اون چایی بده بیخریم بریم!
...
ننه این دمپایی من کجا قایم کردی؟تفنگ کجایه!؟

مادرجان تفنگت اون بازو حسن خله که غوقی حلبی هارو میکنه تنش اسمشه گذاشته چفیه چی اون شکتش؟!

مارکوس در حالی که بغض کرده بود به سرعت خودش را به مدرسه رساند تا قبل از رسیدن مستر چیفت به مدرسه اونو کتک بزنه
...
مارکوس که در یک گئشه کمین کرده بود و منتظر مستر چیفت بود دید از دور یکی داره میخوره به درو دیوار

بله اون مستر چیف بود که قوطی روغن لادنو گذشاته بود سرش و هیچ جا را نمیدید و فرصت برای مارکوس محیا شد

که کتک مفصلی به مسترچیف بزنه
----------
یایــــــــــــــــــــــــــــــــــــای پوق توق تق شق

_حلا تفنگه اره برقی داره منو میشکنی بگیر

مارکوس در حال زدن ضربات خود به مسترچیفت بود که یهو احساس درد شدید در ناحیه شکم خود کرد

مارکوس که جلوی چشچ ساهی میرفت دید یه یارو شرت قرمزه که شرتشم پاره پروه بود گفته

_چه کردندی؟!!با دوست من دعوا کردندی؟!!!!*****!!!!الان آن دستمال سرت را به زور میبرندیندی!

مارکوس فهمید حریفش کسی نیست جز کریتوس

خلاصه مارکوس گریان به خانه رفت و کریتوس هم که جیب بری میکرد چشممش به یه دختر

همس سالش افتاد که کفش بزرگ و خراب پوشیده بود او ناریکو بود که کفش های برادرش monkey رو پوشیده بود که monkey هم بهش قول داده بود تو مسابقه دو سوم بشه کفشو براش بگیره

خلاصه کریتوس دید که یه بچه خوشگل به نام شاهزاده ایرانی اونو مورد آزار اذیت قرار داد

که کریتوس میاد یقشو میچسبه

_های دادش مگه خودت خوار مادر نداشته بیدندی؟!!!

+ها به تو چه کچل سرتو ببر اون ورتر شوره هات رفتن تو دهنم

_اها *** کیرو مسخره میکردندی؟!بگیرندی

+نزن نامرد نزن(در حال گریه)که در همین حال برو بچ با حال و رفیق پرنس نادر شاه و لطفعای خان زند سوار بر الاغوشن خودشو به معرکه میرسونن
-------------------
+ما اینجا امدیم ببینیم چه کسی برای رفیقمان مشکل ایجاد کرده است بود؟!

_من مشکل ایجاد کردندی!چه غلطی میکنندی؟راستی چرا صورتتان نامفهمو بید!؟و رفیقت چرا فقط سیل داره ندی نه بینی نه دهن نه هیچیدندی

+باا این سازند های خوش عقل این چنین طراحی کرداند ما را

در همین حال

_توجه توجه(مسابقه بوسک:biggrin1:پلنگ آباد با حصور یک شخص برجسته به نام****در میدان شهر برگزار خواهد شد)

_توجه توجه.....

_________________________

کریتوس و دارودسه ارازل تصمیم گرفتن در رینگ همیندیگرو ملاقات کنن


خوب اونا اول باید برای شرکت در مسابقه ثبت نام میکردن .:biggrin1: به صف نگاه کردن ، خیلی صف طویل و طولانی بود ... هرکسی هم که فکرشو بکنین تو صف بود ... حتی ممد علی کله :biggrin1:

-نام:
کریتوز
-نام:
پرینس
و ...

خوب زمان مسابقه فرا رسید ... :biggrin1:

راند اول : کریتوز در مقابل آتار (شخصیت بازی عصر پهلوانان) :biggrin1:

کریتوس : منم آن نامدار کهن که همه را کنم راهی کفن ! :biggrin1:

آتار : بیشین بینیم یره حال نداریم ... :biggrin1: به قیافم نگا نکن قدیمی ام ... من آخرین آهنگ های رپ رو گوش میکنم ... :cool:
کریتوس : رپ چیه دیگه ؟ :biggrin1:

داور : حرفاتون باشه برا بعد ... مسابقه رو شروع کنین ... :biggrin1:

3-2-1 شروع !

کریتوس اولین ضربه رو تو دهن آتار خوابوند ولی آتار فقط جونش کم شد و نه عکس العملی نشون داد نه آخ گفت !

کریتوس : چرا من به اون محکمی زدمت از جات تکون نخوردی ؟

آتار : فیزیکم ضعیفه ... یعنی فیزیکه بازیم ... برا همین فقط جونم کم میشه ... :biggrin1:

کریتوس : :sick:

حالا آتار به یک طرز فجیع که بدترین نوع انیمیشن رو داره ضربه ای به کریتوس میزنه :biggrin1:

کریتوس : ها ها ها ... :laughing:

چرا اینقدر خنک مشت زدی نه دردم گرفت نه جونم کم شد ! :biggrin1: اصلا نوع حرکت دستت مثل معلولا بود ! :biggrin1:

آتار : :(( گیر نده دیگه ... :(

بوف بوف بوف ...

ناک اوت ... :biggrin1:

کریتوز پیروز میدان ! :biggrin1:

کریتوز ! : :eek: این آتار چرا با اینکه ناک اوت شد هنوز وایستاده ! ؟ :confused: ها یادم اومد فیزیک بازیش ... :laughing:

راند 2 :

مارکوس در مقابل خرپلنگ آتشین ! :biggrin1: کسی که جام مسابقات قبلی رو گرفت ! :cool:
 
آخرین ویرایش:
عیول میلاد جون دمت گرم خیلی باحال بود.:cheesygri
با حال ترین قسمتاش اینا بودن::biggrin1:
مارکوس:ننه چه قدر بی ادبی !اون چایی بده بیخریم بریم!
+ها به تو چه کچل سرتو ببر اون ورتر شوره هات رفتن تو دهنم
_توجه توجه(مسابقه بوسک:biggrin1:پلنگ آباد با حصور یک شخص برجسته به نام****در میدان شهر برگزار خواهد شد)
کریتوس و دارودسه ارازل تصمیم گرفتن در رینگ همیندیگرو ملاقات کنن
:cheesygri
راستی من هر چی گفتم اون مستر چیفه به خرجت نرفت نه؟:biggrin1:
بازم نوشتی چیفت؟:evil::biggrin1:
 
panther.jpg


پلنگ آباد

اقا به زمان های قبل که شخصیت ها کوچیک بودن و تو یه روستا به نام پلنگ آباد زندگی میکردن که در کنار پدرو مادرشون بودنبرمیگردیم

خورشدی طلوع میکنه صدای خرپلنگ شهر از دور شنیده میشد که مردمو از خواب بلند میکرد
--------------------
در خونه ی مارکوس

ای ننه پاشو برو مدرست دیر شد...!پاشو ننه ..دیر میریسی ها!مرکوس پاشو

مارکوس:ننه چرا به من میگی مرکوس هزار بار میگم من مارکوسم نهمرکوس

ننه:چه فرقی میکنه مهم ک**شه:biggrin1:

مارکوس:ننه چه قدر بی ادبی !اون چایی بده بیخریم بریم!
...
ننه این دمپایی من کجا قایم کردی؟تفنگ کجایه!؟

مادرجان تفنگت اون بازو حسن خله که غوقی حلبی هارو میکنه تنش اسمشه گذاشته چفیه چی اون شکتش؟!

مارکوس در حالی که بغض کرده بود به سرعت خودش را به مدرسه رساند تا قبل از رسیدن مستر چیفت به مدرسه اونو کتک بزنه
...
مارکوس که در یک گئشه کمین کرده بود و منتظر مستر چیفت بود دید از دور یکی داره میخوره به درو دیوار

بله اون مستر چیف بود که قوطی روغن لادنو گذشاته بود سرش و هیچ جا را نمیدید و فرصت برای مارکوس محیا شد

که کتک مفصلی به مسترچیف بزنه
----------
یایــــــــــــــــــــــــــــــــــــای پوق توق تق شق

_حلا تفنگه اره برقی داره منو میشکنی بگیر

مارکوس در حال زدن ضربات خود به مسترچیفت بود که یهو احساس درد شدید در ناحیه شکم خود کرد

مارکوس که جلوی چشچ ساهی میرفت دید یه یارو شرت قرمزه که شرتشم پاره پروه بود گفته

_چه کردندی؟!!با دوست من دعوا کردندی؟!!!!*****!!!!الان آن دستمال سرت را به زور میبرندیندی!

مارکوس فهمید حریفش کسی نیست جز کریتوس

خلاصه مارکوس گریان به خانه رفت و کریتوس هم که جیب بری میکرد چشممش به یه دختر

همس سالش افتاد که کفش بزرگ و خراب پوشیده بود او ناریکو بود که کفش های برادرش monkey رو پوشیده بود که monkey هم بهش قول داده بود تو مسابقه دو سوم بشه کفشو براش بگیره

خلاصه کریتوس دید که یه بچه خوشگل به نام شاهزاده ایرانی اونو مورد آزار اذیت قرار داد

که کریتوس میاد یقشو میچسبه

_های دادش مگه خودت خوار مادر نداشته بیدندی؟!!!

+ها به تو چه کچل سرتو ببر اون ورتر شوره هات رفتن تو دهنم

_اها *** کیرو مسخره میکردندی؟!بگیرندی

+نزن نامرد نزن(در حال گریه)که در همین حال برو بچ با حال و رفیق پرنس نادر شاه و لطفعای خان زند سوار بر الاغوشن خودشو به معرکه میرسونن
-------------------
+ما اینجا امدیم ببینیم چه کسی برای رفیقمان مشکل ایجاد کرده است بود؟!

_من مشکل ایجاد کردندی!چه غلطی میکنندی؟راستی چرا صورتتان نامفهمو بید!؟و رفیقت چرا فقط سیل داره ندی نه بینی نه دهن نه هیچیدندی

+باا این سازند های خوش عقل این چنین طراحی کرداند ما را

در همین حال

_توجه توجه(مسابقه بوسک:biggrin1:پلنگ آباد با حصور یک شخص برجسته به نام****در میدان شهر برگزار خواهد شد)

_توجه توجه.....

_________________________

کریتوس و دارودسه ارازل تصمیم گرفتن در رینگ همیندیگرو ملاقات کنن


خوب اونا اول باید برای شرکت در مسابقه ثبت نام میکردن .:biggrin1: به صف نگاه کردن ، خیلی صف طویل و طولانی بود ... هرکسی هم که فکرشو بکنین تو صف بود ... حتی ممد علی کله :biggrin1:

-نام:
کریتوز
-نام:
پرینس
و ...

خوب زمان مسابقه فرا رسید ... :biggrin1:

راند اول : کریتوز در مقابل آتار (شخصیت بازی عصر پهلوانان) :biggrin1:

کریتوس : منم آن نامدار کهن که همه را کنم راهی کفن ! :biggrin1:

آتار : بیشین بینیم یره حال نداریم ... :biggrin1: به قیافم نگا نکن قدیمی ام ... من آخرین آهنگ های رپ رو گوش میکنم ... :cool:
کریتوس : رپ چیه دیگه ؟ :biggrin1:

داور : حرفاتون باشه برا بعد ... مسابقه رو شروع کنین ... :biggrin1:

3-2-1 شروع !

کریتوس اولین ضربه رو تو دهن آتار خوابوند ولی آتار فقط جونش کم شد و نه عکس العملی نشون داد نه آخ گفت !

کریتوس : چرا من به اون محکمی زدمت از جات تکون نخوردی ؟

آتار : فیزیکم ضعیفه ... یعنی فیزیکه بازیم ... برا همین فقط جونم کم میشه ... :biggrin1:

کریتوس : :sick:

حالا آتار به یک طرز فجیع که بدترین نوع انیمیشن رو داره ضربه ای به کریتوس میزنه :biggrin1:

کریتوس : ها ها ها ... :laughing:

چرا اینقدر خنک مشت زدی نه دردم گرفت نه جونم کم شد ! :biggrin1: اصلا نوع حرکت دستت مثل معلولا بود ! :biggrin1:

آتار : :(( گیر نده دیگه ... :(

بوف بوف بوف ...

ناک اوت ... :biggrin1:

کریتوز پیروز میدان ! :biggrin1:

کریتوز ! : :eek: این آتار چرا با اینکه ناک اوت شد هنوز وایستاده ! ؟ :confused: ها یادم اومد فیزیک بازیش ... :laughing:

راند 2 :

مارکوس در مقابل خرپلنگ آتشین ! :biggrin1: کسی که جام مسابقات قبلی رو گرفت ! :cool:

دینگ دینگ دینگ ...

مسابقه ی مرگبار شروع شد ... :biggrin1:

خرپلنگ با استفاده از لگد خری قویش مارکوس رو به آسمون پرت میکنه و حالا مارکوس میوفته ... :biggrin1: مارکوس از جیبش یک چاقو در میاره که بزنه به شکم خرپلنگ ولی خرپلنگ در یم حرکت سریع با دندون های پلنگیش دست مارکوس که باهاش چاقو رو گرفته گاز میگیره ... :biggrin1:

دینگ دینگ دینگ ...

مارکوس به علت استفاده از چاقو که ممنوعه حذف میشه ... :biggrin1: برنده : خرپلنگ !

بقیه مسابقات فردا ساعت 10 انجام میشه حالا برین گمشون خونتون ... :biggrin1:

مارکوس گریان و با دستی خونی بخ خانه برگشت ... :biggrin1:

ننه : ای خدا مرگم مارک** چرا دستت خونیه ؟

مارکوس : ننه با که اسممو اشتباه گفتی ... :mad: رفتم مسابقه دادم و به F رفتم ... :biggrin1:

ننه : من چیکار کنم با اون اسم *** که بابات برت گذاشت ... :biggrin1:

مارکوس : ننه اصلا بیخیال اسمم بشو ... :biggrin1:

-------------------

تق تق تق ...

ننه : کیه ؟

؟ : در رو باز کنین با مارکوس کار دارم ...

ننه در رو باز کرد ... ننه : سلام ننه ! :biggrin1: الیکا جان خوش اومدی ... :biggrin1:

مارکوس : ننه کیه ؟

ننه : الیکای ...

مارکوس : :love: :blushing: الآن میام ننه ... :biggrin1:

مارکوس اومد و الیکا رو که آرایش کرده و زیبا اومده بود دید ... :biggrin1:

مارکوس : سلام الیکا جون ... :love:

الیکا : سلام جیگر ... :love: بیا بریم صفا ... :biggrin1:

مارکوس : :eek: :blushing: باشه عزیزم ... :biggrin1:

مارکوس و الیکا رفتن زیر درخت و تازه میخواستن صفا کنن که ...

پرینس : مرتیکه *** خودت ننه و خواهر نداری با د.ا.ف مردم میگردی ؟

مارکوس : اگر ماله تویه چرا اومده پیش من ؟ :cool:

پرینس : الیکا ... :(( تو منو ترک کردی ؟ چرا ؟

الیکا : چون تو اینقدر بی استعدادی که هی از دره ها میوفتی و من بدبختم باید از نیروم بزارم تا توی *** را نجات بدم .... :biggrin1:

پرینس : :(( ولی من توانم همینقدره ... تو که بد دهن نبودی الیکا ... :biggrin1:

الیکا : شدم مردکه ی *** :biggrin1:

پرینس : ای بابا ... :(( ولی من مارکوس رو مسئول همه ی این ها میدونم ... :evil:

مارکوس : ***************************************************

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

دعوا شروع شد : بوف .. بوف .. بوف ... :biggrin1:

مارکوس چنان کتکی خورد که نمیتونست از جاش بلند بشه ... :biggrin1:

بیمارستان : آقای مارکوس فینکس ... :biggrin1: شما 56 تا بخیه خوردین و پاتون 567 بار جراحی شد و 4 تا از استخوانهای قفسه ی سینتون پودر شده !

مارکوس : :eek: :confused: :( :(( :laughing: :( :(( :eek: :confused: ای خدا بگم این UE 3 به بالا رو چیکار کنه که زیادی عکس العملاش قوین ... :biggrin1:

توی خیابون خرپلنگستان ... :biggrin1:

دوپس وپس دوپس ... :biggrin1: چه خبره ؟ مسابقات MC ؟ :biggrin1:
 
panther.jpg


پلنگ آباد

اقا به زمان های قبل که شخصیت ها کوچیک بودن و تو یه روستا به نام پلنگ آباد زندگی میکردن که در کنار پدرو مادرشون بودنبرمیگردیم

خورشدی طلوع میکنه صدای خرپلنگ شهر از دور شنیده میشد که مردمو از خواب بلند میکرد
--------------------
در خونه ی مارکوس

ای ننه پاشو برو مدرست دیر شد...!پاشو ننه ..دیر میریسی ها!مرکوس پاشو

مارکوس:ننه چرا به من میگی مرکوس هزار بار میگم من مارکوسم نهمرکوس

ننه:چه فرقی میکنه مهم ک**شه:biggrin1:

مارکوس:ننه چه قدر بی ادبی !اون چایی بده بیخریم بریم!
...
ننه این دمپایی من کجا قایم کردی؟تفنگ کجایه!؟

مادرجان تفنگت اون بازو حسن خله که غوقی حلبی هارو میکنه تنش اسمشه گذاشته چفیه چی اون شکتش؟!

مارکوس در حالی که بغض کرده بود به سرعت خودش را به مدرسه رساند تا قبل از رسیدن مستر چیفت به مدرسه اونو کتک بزنه
...
مارکوس که در یک گئشه کمین کرده بود و منتظر مستر چیفت بود دید از دور یکی داره میخوره به درو دیوار

بله اون مستر چیف بود که قوطی روغن لادنو گذشاته بود سرش و هیچ جا را نمیدید و فرصت برای مارکوس محیا شد

که کتک مفصلی به مسترچیف بزنه
----------
یایــــــــــــــــــــــــــــــــــــای پوق توق تق شق

_حلا تفنگه اره برقی داره منو میشکنی بگیر

مارکوس در حال زدن ضربات خود به مسترچیفت بود که یهو احساس درد شدید در ناحیه شکم خود کرد

مارکوس که جلوی چشچ ساهی میرفت دید یه یارو شرت قرمزه که شرتشم پاره پروه بود گفته

_چه کردندی؟!!با دوست من دعوا کردندی؟!!!!*****!!!!الان آن دستمال سرت را به زور میبرندیندی!

مارکوس فهمید حریفش کسی نیست جز کریتوس

خلاصه مارکوس گریان به خانه رفت و کریتوس هم که جیب بری میکرد چشممش به یه دختر

همس سالش افتاد که کفش بزرگ و خراب پوشیده بود او ناریکو بود که کفش های برادرش monkey رو پوشیده بود که monkey هم بهش قول داده بود تو مسابقه دو سوم بشه کفشو براش بگیره

خلاصه کریتوس دید که یه بچه خوشگل به نام شاهزاده ایرانی اونو مورد آزار اذیت قرار داد

که کریتوس میاد یقشو میچسبه

_های دادش مگه خودت خوار مادر نداشته بیدندی؟!!!

+ها به تو چه کچل سرتو ببر اون ورتر شوره هات رفتن تو دهنم

_اها *** کیرو مسخره میکردندی؟!بگیرندی

+نزن نامرد نزن(در حال گریه)که در همین حال برو بچ با حال و رفیق پرنس نادر شاه و لطفعای خان زند سوار بر الاغوشن خودشو به معرکه میرسونن
-------------------
+ما اینجا امدیم ببینیم چه کسی برای رفیقمان مشکل ایجاد کرده است بود؟!

_من مشکل ایجاد کردندی!چه غلطی میکنندی؟راستی چرا صورتتان نامفهمو بید!؟و رفیقت چرا فقط سیل داره ندی نه بینی نه دهن نه هیچیدندی

+باا این سازند های خوش عقل این چنین طراحی کرداند ما را

در همین حال

_توجه توجه(مسابقه بوسک:biggrin1:پلنگ آباد با حصور یک شخص برجسته به نام****در میدان شهر برگزار خواهد شد)

_توجه توجه.....

_________________________

کریتوس و دارودسه ارازل تصمیم گرفتن در رینگ همیندیگرو ملاقات کنن


خوب اونا اول باید برای شرکت در مسابقه ثبت نام میکردن .:biggrin1: به صف نگاه کردن ، خیلی صف طویل و طولانی بود ... هرکسی هم که فکرشو بکنین تو صف بود ... حتی ممد علی کله :biggrin1:

-نام:
کریتوز
-نام:
پرینس
و ...

خوب زمان مسابقه فرا رسید ... :biggrin1:

راند اول : کریتوز در مقابل آتار (شخصیت بازی عصر پهلوانان) :biggrin1:

کریتوس : منم آن نامدار کهن که همه را کنم راهی کفن ! :biggrin1:

آتار : بیشین بینیم یره حال نداریم ... :biggrin1: به قیافم نگا نکن قدیمی ام ... من آخرین آهنگ های رپ رو گوش میکنم ... :cool:
کریتوس : رپ چیه دیگه ؟ :biggrin1:

داور : حرفاتون باشه برا بعد ... مسابقه رو شروع کنین ... :biggrin1:

3-2-1 شروع !

کریتوس اولین ضربه رو تو دهن آتار خوابوند ولی آتار فقط جونش کم شد و نه عکس العملی نشون داد نه آخ گفت !

کریتوس : چرا من به اون محکمی زدمت از جات تکون نخوردی ؟

آتار : فیزیکم ضعیفه ... یعنی فیزیکه بازیم ... برا همین فقط جونم کم میشه ... :biggrin1:

کریتوس : :sick:

حالا آتار به یک طرز فجیع که بدترین نوع انیمیشن رو داره ضربه ای به کریتوس میزنه :biggrin1:

کریتوس : ها ها ها ... :laughing:

چرا اینقدر خنک مشت زدی نه دردم گرفت نه جونم کم شد ! :biggrin1: اصلا نوع حرکت دستت مثل معلولا بود ! :biggrin1:

آتار : :(( گیر نده دیگه ... :(

بوف بوف بوف ...

ناک اوت ... :biggrin1:

کریتوز پیروز میدان ! :biggrin1:

کریتوز ! : :eek: این آتار چرا با اینکه ناک اوت شد هنوز وایستاده ! ؟ :confused: ها یادم اومد فیزیک بازیش ... :laughing:

راند 2 :

مارکوس در مقابل خرپلنگ آتشین ! :biggrin1: کسی که جام مسابقات قبلی رو گرفت ! :cool:

دینگ دینگ دینگ ...

مسابقه ی مرگبار شروع شد ... :biggrin1:

خرپلنگ با استفاده از لگد خری قویش مارکوس رو به آسمون پرت میکنه و حالا مارکوس میوفته ... :biggrin1: مارکوس از جیبش یک چاقو در میاره که بزنه به شکم خرپلنگ ولی خرپلنگ در یم حرکت سریع با دندون های پلنگیش دست مارکوس که باهاش چاقو رو گرفته گاز میگیره ... :biggrin1:

دینگ دینگ دینگ ...

مارکوس به علت استفاده از چاقو که ممنوعه حذف میشه ... :biggrin1: برنده : خرپلنگ !

بقیه مسابقات فردا ساعت 10 انجام میشه حالا برین گمشون خونتون ... :biggrin1:

مارکوس گریان و با دستی خونی بخ خانه برگشت ... :biggrin1:

ننه : ای خدا مرگم مارک** چرا دستت خونیه ؟

مارکوس : ننه با که اسممو اشتباه گفتی ... :mad: رفتم مسابقه دادم و به F رفتم ... :biggrin1:

ننه : من چیکار کنم با اون اسم *** که بابات برت گذاشت ... :biggrin1:

مارکوس : ننه اصلا بیخیال اسمم بشو ... :biggrin1:

-------------------

تق تق تق ...

ننه : کیه ؟

؟ : در رو باز کنین با مارکوس کار دارم ...

ننه در رو باز کرد ... ننه : سلام ننه ! :biggrin1: الیکا جان خوش اومدی ... :biggrin1:

مارکوس : ننه کیه ؟

ننه : الیکای ...

مارکوس : :love: :blushing: الآن میام ننه ... :biggrin1:

مارکوس اومد و الیکا رو که آرایش کرده و زیبا اومده بود دید ... :biggrin1:

مارکوس : سلام الیکا جون ... :love:

الیکا : سلام جیگر ... :love: بیا بریم صفا ... :biggrin1:

مارکوس : :eek: :blushing: باشه عزیزم ... :biggrin1:

مارکوس و الیکا رفتن زیر درخت و تازه میخواستن صفا کنن که ...

پرینس : مرتیکه *** خودت ننه و خواهر نداری با د.ا.ف مردم میگردی ؟

مارکوس : اگر ماله تویه چرا اومده پیش من ؟ :cool:

پرینس : الیکا ... :(( تو منو ترک کردی ؟ چرا ؟

الیکا : چون تو اینقدر بی استعدادی که هی از دره ها میوفتی و من بدبختم باید از نیروم بزارم تا توی *** را نجات بدم .... :biggrin1:

پرینس : :(( ولی من توانم همینقدره ... تو که بد دهن نبودی الیکا ... :biggrin1:

الیکا : شدم مردکه ی *** :biggrin1:

پرینس : ای بابا ... :(( ولی من مارکوس رو مسئول همه ی این ها میدونم ... :evil:

مارکوس : ***************************************************

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

دعوا شروع شد : بوف .. بوف .. بوف ... :biggrin1:

مارکوس چنان کتکی خورد که نمیتونست از جاش بلند بشه ... :biggrin1:

بیمارستان : آقای مارکوس فینکس ... :biggrin1: شما 56 تا بخیه خوردین و پاتون 567 بار جراحی شد و 4 تا از استخوانهای قفسه ی سینتون پودر شده !

مارکوس : :eek: :confused: :( :(( :laughing: :( :(( :eek: :confused: ای خدا بگم این UE 3 به بالا رو چیکار کنه که زیادی عکس العملاش قوین ... :biggrin1:

توی خیابون خرپلنگستان ... :biggrin1:

دوپس وپس دوپس ... :biggrin1: چه خبره ؟ مسابقات MC ؟ :biggrin1:

بله مسابقات MC ! :biggrin1: یهو وسط جمعیت کریتوز دیده شد که در حال رفتن حرکت Head Speed بود ! :laughing:

ــ یه یه یه یه ! :biggrin1: الله الله ! :laughing: ماشالله کریتوز ادامه بده ! :biggrin1:

یهو پرینس یک موبایل از تو جیبش در آورد و یک آهنگ فوق خفن trance گذاشت ! :biggrin1:

showdown بین پرینس و کریتوز برگذار خواهد شد ! فردا شب ! :biggrin1:

مثل اینکه پرینس نمیخواست از مقامش پایین بیاد ! :biggrin1:

- تق تق تق ! :biggrin1:

- کیه ؟ (در حقیقت کدوم خریه !)

-پیتزاتون ! :biggrin1:

دانته در رو باز کرد و با قیافه ورجیل مواجه شد که توی یک لباس عروسکی که مثل سوسیس بود رفته بود ! :laughing::laughing::laughing:

دانته : پــــــــــــــــــــــــفففف ! :laughing::laughing::laughing::laughing:

ورجیل : کوفت ! مرتیکه ***************************************** :-"
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or