جلل المعلق ... :biggrin1:
چه سریع دو تا پست دادید ... خب حالا نوبت منه ... از همکاری و از دستان طناز ! و با حالتون هم هم هم .... ممنون ...
( اشک شوقه ... )
هم از جناب a.REWER
و هم از سر کار
devil girl :biggrin1: ....
مکس و مونا
اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...
مکس سریع تلفن را بر سر جایش گذاشت . نمی دانست که این چه کسی است که باز برای او توطئه چیده است . به کالر آیدی تلفن نگاه کرد ... 0937533***** . متاسفانه می دانست که سیم کارت طرف ایرانسل بوده است و امکان رد یانی آن وجود ندراد پس ترجیح داد که سریع از خانه بیرون بیاید ..
آخر همین چند ثانیه قبل به او تلفنی شده بود که می گفت پلیس ها جایت را پیدا کرده اند و می خواهند بیان و بگیرنت ...
او از وقتی که قاتل مونا رو به سزای اعمالش رسونده بود در خفا زندگی می کرد . آخر هنگامی که او را کشت پلیس سر رسید و تیر اندازی به سمت او شروع شد و او هم که تعادل روانی درست حسابی نداشت مجبور شد که دخل دو سه تا از آن ها را بیارد و این گونه شد که به یک قاتل پلیس تبدیل شد .. دیگر راهی جلو رویش نمی دید ... و حالا یک نفر به او زنگ زده بود و می گفت که پلیس ها دارند به دنبال تو می گردند ..
مکس خانه را ترک کرد و به سرعت از محل دور شد و در محلی مناسب اوضاع را زیر نظر داشت که آیا گزارش درست بوده یا که نه ؟
درست یه ساعت بعد زمانی که مکس نا امید شده بود و قصد داشت که به خانه برگردد صدای آژیر پلیس شندیده شد و در عرض چند ثانیه تمامی خیابان پر از پلیس سیا !!!! شد ....
همان طور مشغول نگاه کردن به منظره بود که تلفن موبایلش در جیبش رفت روی ویره ... تلفن را برداشت ...
- دیدی که من درست می گفتم ...؟
- تو کی هستی ..؟
- من یه نفر هستم که اطلاعاتی دارم که می دونم دوست داری که بشنویشون ....
- هان ؟
- بیا به اسکله !!!
- می تونم اسمت رو بپرسم ...؟
- اسم من برد ( پرنده ، الطیر ....! ) هستش ...
و مکس سریع خودش رو به آدرس که برد به او گفته بود ، رسوند .... کمی در محوطه به دنبال برد گشت اما ناگهان کسی به یک چاقوی تیز که حالا درست زیر گلویش قرار داشت ، او را از پشت خفت کرد ....
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......
اون زن نزدیک شد ... از سایه موهای بلندش و نوع راه رفتنش معلوم ود که زنه ...
موسیقی آرومی در حال پخش شدن تو این صحنه بود که
وییییخخخخخققق موسیقی وقتی که مکس اونرو دید قطع شد ... ، اون زن نبود که ! نرو بود که با اون پالتوش و موهای بلندش و اسمش که ماله یک CD Writer هست ! اومده بود ...
پرسید ورجیلو ندیدی ؟مکس هم گفت گمشین شما با اون ورجیلتون ... نه اون زن احمق هم اومده بود کارت عروسیشو بده ویرجیل فکر میکرد من ویرجیلم ...
احمق ها ویرجیلو دانته تو dmc 3 کشت ... خودم بازیشو تموم کردم !
نرو : خب پس من برم ... منم اومده بودم کارت عروسیمو بهش بدم !!!
مکس : مبارکه ... حالا با کی ؟
نرو : با همون دوست دخترم دیگه ...
مکس : به صرف چای و شیرینی یا شام هم میدین ؟
نرو : نه شامم میدیم ...
مکس : خب درست اومدی من برادر ورجیلم !
نرو گفت : تو که تا 5 دقیقه پیش گفتی مرده ... برو بابا معلومه فقط تو شامشو میخوای ...
مکس : گمشو ...
مکس برگشت خونه که ناگهان باز تلفن زنگ زد ...
ففففففوووت ...
مکس : شما ؟
؟ : الو
مکس : بخور پلو !
؟ : مارکوپولو
مکس : تو کی ؟
؟ : بابا منم الکس ، الکس مرسر ... همون prototype دیگه ...
مکس : ها ... شناختم ...
الکس : خب من جای قرار منظرتم ...
و بعد تلفونو قطع کرد ...
مکس : کدوم جای قرار ؟ ما که با هم قرار نزاشتیم ...
تق تق تق ...
مکس : کدوم خریه!
پیتزایی
اومدم ...
مکس پیتزاشو گرفت ولی هم درشو باز کرد دید یک آدرسه !
مکس سریع از خانه بیرون آمد و در حالی که دو تا پیتزا را با هم در دهان گذاشته بود ، یک تاکسی گرفت ...
آدرس را به راننده گفت ... ماشین مانند فشنگ شروع به حرکت کرد ...
- مشا مکس پین هستید و می خواید که الکس مرسر رو ببینید ...؟
- بله مشکلی هست ... اصلا شما از کجا می دونید ...
راننده تغییر شکل داد ...
- الکس !
- چطوری مکس ...
- خوبم ... بی وفا سراغی از ما نمی گیری ...
- ای بابا دست رو دلم نزار که خونه ... حسابی سرم شلوغه .... به هر حال وقت برای این کار ها نداریم ... برد می خواد که تو رو ببینه ...
- نه همش سرکاریه . من هم دیروز رفتم به اون جا ولی هیچ کسی نبود ..
- می دونم . خودم اون ها را فرستادم .
- ا ... مگه مریضی ؟
- نه آخه موقیعت مناسب نبود . ممکن بود که پلیس ها هر لحظه بریزن اون جا . من دو تا نفر فرستادم که به تو بفهمونم که کاسه ای زیر نیم کاسه است . تو خیلی خری که نفهمیدی دارم غیر مستقیم بهت می گم که اوضاع غیر عادیه ...
- بگو ... من می گم که این دو تا چی دارن می گن ... حالا این برد کیه و چکار داره ؟
- خودت می فهمی ...
و بعد از آن گپ زنان به سمت محل استقرار برد پیش رفتن ....
خب اونا رسیدن به محلی که باید میرفتن ... :biggrin1:
مکس : اینجا چه قبرستونیه ؟
الکس : مردکه بد دهن *** ... گل بگیر اون گالرو الآن میگم
مکس : د*وس ****** ....
تو او دهن *** گل بگیر *** ...
الکس : خفه میشی یا خفت کنم ؟
مکس خیله هوب ... :biggrin1:
الکس : اینجا آرکهام اسایلم هست ... جایی که صدها جنایتکار توش زندانی هستن ... یک جایی که دیوانه های زنجیری و خطرناک مثل جوکر رو میارن توش ...
مکس : ها ... :biggrin1: دیشب که با جوکر چت میکردم گفت اینجایه ...
الکس : تا با جوکر چت میکنی ؟ id شو بده ما هم فیض ببریم ... :biggrin1:
مکس : گفته به کسی مخصوصا توی *** ندم مردکه ی ************************* :biggrin1:
کار به کتک کاری کشید که ناگهان برد اومد
یک مرد با موهای فوق کفتری و یک تمبون سال 2009 که راه راه های قرمز داشت ...
با دمپایی های نیکتا ! با 30 تا بخیه رو صورتش و یک دست که قطع شده بود و بجاش یک دست الکتریکی گذاشته بودن ... :biggrin1:
برد : سام علک ...
مکس : چی گفتی ؟ من خارجیم !!!
برد : میدونی یره؟ مو بچه پایین شهر مشهدم و نمتنم با تو اوجور که مخی صحبت کنم پس هموجو که مگم گوش کو یره باقالی ... :biggrin1:
مکس : God Help ... این دیگه چه لحجه ای ؟
الکس : در عوضش همین جفاتی که دکترای افتخاری کفتر بازی هم علاوه بر لیسانس استفادا از دستمال یزدی گرفته بهترین هکر دنیایه و تحت تعقیب پلیس بین الملل ...
مکس : خب چیکارم داشتی برد ***
برد : حرف دهنتو بفهم یره ! خوبه مویوم بگم **********
به علت فحش زیاد یکم صبر کنین ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب حالا تموم شد فحشاشون.
برد : مو همه ی ای بچه سوسولاره ! :biggrin1: حتی او یره عنکبوتی ره گرفتوم و مخوم اوناره به دنیای استار کرفت وارد کنم ...
مکس : تو ** خوردی میخوای همچین کاری بکنی .
برد : ببند
الکس : بگزریم بازی هم میکنی ؟
برد مو از این سگایه نمدنم دوگایه چیه از اونا درم ...:biggrin1:
الکس :
مکس خوب حالا درخواست ؟
برد : مو ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که چشم مکس به یخچال اتاق برد خورد ...
مکس : لعنتی تو ف.ی.ل.ت.ره نانو پاک پرشیا داری ؟
برد : ها که درم ...
مکس :
الکس : خفه شو ببینیم خواستش چیه ...
برد آماده شد که بگه ...
پارازیت : نرو رفته تا اسمشو عوض کنه !
مرد : اسمی که انتخواب کردین چیه ؟
نرو : Alchol 120% !
مرد :
:confused: :laughing:
دیوونه ...
خب برگردیم سر جامون :
ا چی شد ؟
صدای tv : افسانه جومونگ ... سول گونگ اوک - گول سوگ اوک -
سگ گول خورد ! -گونگ گول سوگ- و ... :biggrin1:
برد بعد ای مگم ...
مکس : تخمه هارو بیار ...
فیلم تموم شد و حالا میخواست برد خواستشو بگه ...
برد ابتدا دستی به موهای کل کلی (مثل لونه ی کفتری) خود کشید و بعد انگشت کوچیکه ی خود رو بین دو دندان کرم خورده و به رنگ طلای خود کرد و بعد روی صندلی آهنی که پشت سرش بود نشست و در حالیکه سبزی های میان دندانهایش (که از قرمه سبزی شب پیش بود ) در می آورد . با صدای آرامی گفت: ای وای.....
مکس و الکس رو به روی او روی زمین نشستند و منتظر این بودند که برد خواسته ی خودش رو بگه .... برد این بار بلند شد ، چند قدمی این ور و آن ور زد ، کمی خود را خارید ، و سپس دوباره نشست و گفت:......ای خدا......
مکس که کم کم حوصله اش سر رفته بود داد زد: آقا جون ، مگه مریضی بگو دیگه حالمونو بهم زدی، تو چی می خوای؟
برد از جاش بلند شد و داد زد: خب ، مگم....یکم مهلت بده.....
مکس: خوب بگو دیگه ، جونت بالا بیاد ........
برد : مواظب حرف زدنت باشا .........
الکس : بابا، مکس یکم بهش مهلت بده میگه.....بگو برد جان.....
برد: حالا شد.....
برد دوباره روی صندلی نشست و شروع به خاراندن سرش کرد و هراز گاهی به ناخن هایش هم نگاه می کرد و زیر آنها می مکید.
مکس :
الکس:
برد دوباره ، آه بلندی کرد و این بار گفت: ننم.....همیشه چای های خوفی درست مکنه، دمش گرم......
مکس رو به الکس کرد و گفت: نگاه کن ، ببین ، حالا که حرف زد چی گفت ، مرتیکه....
برد: چه مگی؟
الکس: هیچی ، هیچی شما ادامه بدین.
برد: آره ........داشتم مگفتم ، ننم همیشه کمپوت های خوشمزه ی می خره.....
مکس عصبی در حالیکه می خواست از سر جاش بلند شه گفت: شیطونه میگه.....
الکس: آروم باش، حالا خواستشو میگه.
برد: ننم .....ننم........
این را گفت و روی صندلی نشست و شرو ع کرد به گریه کردن.
مکس و الکس:
برد: خواسته ی من اینکه یه چای ساز و یه در باز کن نایسر دایسر واسه ننم بگیرین ........
مکس و الکس : همین...
برد: آره.....فعلا.......
مکس : مرده شورتو ببرن ، دو ساعت مارو الاف کردی که همینو بگی.....
برد: الکس، به ای بگو بشینه سر جاش مگر نه..........
مکس: چی گفت؟
الکس : هیچی بی خیال....
برد: من یه درخواست دیگه هم دارم ، که از همه مهمتره........
- بنال ...
- من از بچگی عاشق قائم باشک بودم ... مکس می تونی چشم بزاری ....
- چی کار کنم ... الکس این چی می گه ... دیونس ها !
- نه بابا یک بازی .. یک بار بازی کنی عاشقش می شی .. گمون کنم شما انگلیسی ها بهش می گید چشم بزار ، قائم شو ....!
- چی می گی ..!!!!!
- به جان تو ... چشم ها تو ببند و بعد تا بیست بشمار .. ما قائم می شیم ...
- پوف ... خدایا توبه ...!
دوباره صدای گریه برد بلند شد .. و با صدای نا هنجاری شروع به هق هق کرد ...!
- باشه باشه ... اونو خفش کن با اون صداش ...
مکس دستانش را روی چشمانش گذاشت ... یک دو سه .... نوزده و بیست .... i coming ! ... اومدم ...
و دستانش را از روی چشمانش برداشت ... نور زیادی او را احاطه کرده بود . این جا دیگر کجا بود ... دستش را در مقابل نور زیادی که مستقیم به صورتش می تابید گرفت و چشمانش را بست زیرا که نور بدجوری چشمش را می زد .
صدایی را از اطرافش شنید ...
- یکی دیگه هم اومد .... یکی دیگه هم اومد ....
سپس نرمی دست زنی را بروی صورتش احساس کرد که به او گفت ..
- خوش اومدی رفیق ....
- الیکا ؟
ادامه ی داستان را در برنامه ی بعد ببینید ....
دیش ......... دیش ....... دری دری دیم دیم ...( آهنگ فوتبالیست ها ... )
اصلا امضای منم که نباشه صفا نداره ... :biggrin1:
Prince of Baro
Bax