داستان های 1001 بازی !!!

بچه ها کسی ادامه نده ، نوبت منه.
a.REWER خدا بگم چی کارت نکنه آخه من که لحجه مشهدی بلد نیستم :biggrin1:( چه جوری حرف زدن برد رو بنویسم):biggrin1:
 
ادامه ی داستان:biggrin1:
برد ابتدا دستی به موهای کل کلی (مثل لونه ی کفتری) خود کشید و بعد انگشت کوچیکه ی خود رو بین دو دندان کرم خورده و به رنگ طلای خود کرد و بعد روی صندلی آهنی که پشت سرش بود نشست و در حالیکه سبزی های میان دندانهایش (که از قرمه سبزی شب پیش بود ) در می آورد . با صدای آرامی گفت: ای وای.....
مکس و الکس رو به روی او روی زمین نشستند و منتظر این بودند که برد خواسته ی خودش رو بگه .... برد این بار بلند شد ، چند قدمی این ور و آن ور زد ، کمی خود را خارید ، و سپس دوباره نشست و گفت:......ای خدا......
مکس که کم کم حوصله اش سر رفته بود داد زد: آقا جون ، مگه مریضی بگو دیگه حالمونو بهم زدی، تو چی می خوای؟:mad:
برد از جاش بلند شد و داد زد: خب ، مگم....یکم مهلت بده.....
مکس: خوب بگو دیگه ، جونت بالا بیاد ........
برد : مواظب حرف زدنت باشا .........
الکس : بابا، مکس یکم بهش مهلت بده میگه.....بگو برد جان.....
برد: حالا شد.....
برد دوباره روی صندلی نشست و شروع به خاراندن سرش کرد و هراز گاهی به ناخن هایش هم نگاه می کرد و زیر آنها می مکید.
مکس ::sick:
الکس::sick:
برد دوباره ، آه بلندی کرد و این بار گفت: ننم.....همیشه چای های خوفی درست مکنه، دمش گرم......
مکس رو به الکس کرد و گفت: نگاه کن ، ببین ، حالا که حرف زد چی گفت ، مرتیکه....
برد: چه مگی؟
الکس: هیچی ، هیچی شما ادامه بدین.
برد: آره ........داشتم مگفتم ، ننم همیشه کمپوت های خوشمزه ی می خره.....
مکس عصبی در حالیکه می خواست از سر جاش بلند شه گفت: شیطونه میگه.....
الکس: آروم باش، حالا خواستشو میگه.
برد: ننم .....ننم........:(
این را گفت و روی صندلی نشست و شرو ع کرد به گریه کردن.:((:((
مکس و الکس::eek::eek:
برد: خواسته ی من اینکه یه چای ساز و یه در باز کن نایسر دایسر واسه ننم بگیرین ........
مکس و الکس : همین...
برد: آره.....فعلا.......
مکس : مرده شورتو ببرن ، دو ساعت مارو الاف کردی که همینو بگی.....
برد: الکس، به ای بگو بشینه سر جاش مگر نه..........
مکس: چی گفت؟
الکس : هیچی بی خیال....
برد: من یه درخواست دیگه هم دارم ، که از همه مهمتره........

ادامه دارد........
 
[FONT=&quot]ادامه ي [/FONT]Resident Evil 5[FONT=&quot]!!![/FONT]
[FONT=&quot]آخر ماجراي [/FONT]RE5 [FONT=&quot] كه جيل و شوا و كريس سوار هلي كوپتر شدند[/FONT],[FONT=&quot] بعد از مدتي كه از آتش فشان دور شدند ناگهان موتور هلي كوپتر دچار نقص شد و در جزيره اي ناشناخته سقوط كردند.... [/FONT]
[FONT=&quot]كريس: همه زندن؟[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: آره حدودا....[/FONT]
[FONT=&quot]جيل: پس چرا هلي كوپتر منفجر نشد؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: خوب چيت زده بوديم!!!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: بي سيم هلي كوپتر از كار افتاده...كسي موبايل داره؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: آره من دارم ولي ايرانسله!!..[/FONT]
[FONT=&quot]شوا: پس بيخيال![/FONT]
[FONT=&quot]كريس: اِاِاِاِاِ....اين جا رو ببين! [/FONT]
[FONT=&quot]شوا:دمت گرم آيفونه؟...چند گيگه؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: نه بابا اينو ميگم واي فاي اينجا آنتن ميده....[/FONT]
[FONT=&quot]شوا:خوب يه ايميل واسه يكي بفرست بيان كمك!!...[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: نميشه همه سايت ها *****ه!![/FONT]
[FONT=&quot] تلالشون براي در خواست كمك بي فايده بود....ديگه از فكر نجات پيدا كردن اومده بودن بيرون!....:([/FONT]
[FONT=&quot]كريس: ميگم نكنه وسكر هنوز زنده باشه!...[/FONT]
[FONT=&quot]جيل: نه بابا تو مواد مذاب دو تا [/FONT]RPG[FONT=&quot] هم دريافت كرد ديگه فكر نكنم زنده باشه!!...[/FONT]
[FONT=&quot] در همين صحبت ها بودند كه ناگهان صداي هواپيمايي رو شنيدند....پا شدند ببينن چه خبره كه ديدند وسكر تو هواپيما داره واسشون دست تكون ميده!!...:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]بعد هواپيما به سمت جزيره اومد و در طرف ديگر جزيره فرود اومد....[/FONT]
[FONT=&quot]كريس: بد بخت شديم! (با لحن سيت تو عصر يخبندان:biggrin1:)[/FONT]
[FONT=&quot] ناگهان علف هاي پشت سرشون شروع به لرزيدن كرد .... حواسشون رو به خودش جلب كرد....[/FONT]


[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]يه دفعه يه سري شخصيت بازي از پشت علف ها اومدن بيرون![/FONT]
[FONT=&quot]كريس: به! سلامٌ عليكم![/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: به داش كريس! خوبي؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:نوكرم!...راستي شما اينجا چيكار ميكنيد؟[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: با بچه ها اومديم تفريح! به قول اون يارو لوسه صفا سيتي!....[/FONT]
[FONT=&quot] بعد از حال احوال پرسي و.... كريس واسشون توضيح داد كه چي به سرشون اومده و ازشون براي نابود كردن وسكر كمك خواست....[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: خيالي نيست!...ميخواي با اره يكم ماسا‍ژش بدم؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريتوس: خواستي واست سرشو ميبرم![/FONT]
[FONT=&quot]كريس::eek:[/FONT]
[FONT=&quot]راستي: اين كيه ديگه؟ بنده خدا چرا انقدر ساكته؟[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: اين بابا لطفعلي خان ِ زَنده!....بيچاره كلا ً واسش چند كلمه بيشتر طراحي نكردند!....[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:خب بگزريم....ميگم بايد همگي با هم بريزيم سر وسكر و زندش نزاريم!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]پوه(همون جنگ جوي اژدها!!): جون جفت سيبيلات من كه پايم!!...:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot] در همين حين يه دفعه ديدند باز علاف هاي پشت سرشون داره تكون ميخوره..![/FONT]
[FONT=&quot]كريس:همگي خف!...اون ديگه چيه؟[/FONT]
[FONT=&quot] ناگهان يه آقايي پريد بيرون![/FONT]
[FONT=&quot]آقاهه: مك كوجاست؟؟...والديگرانــــــــــو..!...دليتسيــــو‍زو...!...مك كوجاست؟؟...[/FONT]
[FONT=&quot]ماركوس: نمنه؟؟[/FONT]
[FONT=&quot]كريس:برو بابا جون خدا روزيتو جاي ديگه بده!....[/FONT]
[FONT=&quot]بعد نشستند نقشه كشيدند براي قتل وسكر!...بعد از اون همگي راهي شدند به سمت ديگر جزيره....وقتي رسيدند ديدند وسكر داره حموم آفتاب ميگيره!!:biggrin1:...اونها هم از فرصت استفاده كردند و ريختند سرش!....[/FONT]
[FONT=&quot]بعد از پايان عمليات وسكر تبديل شده بود به گوشت كوبيده!!!:biggrin1:[/FONT]
[FONT=&quot]حالا ديگه همه خيالشون راحت بود كه ديگه ويروس سازي تعطيل!....بچه هاي رزيدنت اويل هم تصميم گرفتند كه يه مدت با بقيه كاراكتر ها تو جزيره خوش بگذرونن و بعد هم با اونا برگردند....[/FONT]
[FONT=&quot]پايان!....[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]اميدوارم خوشتون اومده باشه دوستان.....[/FONT]
 
:eek: جلل المعلق ... :biggrin1:
چه سریع دو تا پست دادید ... خب حالا نوبت منه ... از همکاری و از دستان طناز ! و با حالتون هم هم هم .... ممنون ... :(( ( اشک شوقه ... )
هم از جناب a.REWER :love: و هم از سر کار devil girl :biggrin1: ....

مکس و مونا

اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...


مکس سریع تلفن را بر سر جایش گذاشت . نمی دانست که این چه کسی است که باز برای او توطئه چیده است . به کالر آیدی تلفن نگاه کرد ... 0937533***** . متاسفانه می دانست که سیم کارت طرف ایرانسل بوده است و امکان رد یانی آن وجود ندراد پس ترجیح داد که سریع از خانه بیرون بیاید ..
آخر همین چند ثانیه قبل به او تلفنی شده بود که می گفت پلیس ها جایت را پیدا کرده اند و می خواهند بیان و بگیرنت ...
او از وقتی که قاتل مونا رو به سزای اعمالش رسونده بود در خفا زندگی می کرد . آخر هنگامی که او را کشت پلیس سر رسید و تیر اندازی به سمت او شروع شد و او هم که تعادل روانی درست حسابی نداشت مجبور شد که دخل دو سه تا از آن ها را بیارد و این گونه شد که به یک قاتل پلیس تبدیل شد .. دیگر راهی جلو رویش نمی دید ... و حالا یک نفر به او زنگ زده بود و می گفت که پلیس ها دارند به دنبال تو می گردند ..
مکس خانه را ترک کرد و به سرعت از محل دور شد و در محلی مناسب اوضاع را زیر نظر داشت که آیا گزارش درست بوده یا که نه ؟
درست یه ساعت بعد زمانی که مکس نا امید شده بود و قصد داشت که به خانه برگردد صدای آژیر پلیس شندیده شد و در عرض چند ثانیه تمامی خیابان پر از پلیس سیا !!!! شد ....
همان طور مشغول نگاه کردن به منظره بود که تلفن موبایلش در جیبش رفت روی ویره ... تلفن را برداشت ...
- دیدی که من درست می گفتم ...؟
- تو کی هستی ..؟
- من یه نفر هستم که اطلاعاتی دارم که می دونم دوست داری که بشنویشون ....
- هان ؟
- بیا به اسکله !!!
- می تونم اسمت رو بپرسم ...؟
- اسم من برد ( پرنده ، الطیر ....! ) هستش ...
و مکس سریع خودش رو به آدرس که برد به او گفته بود ، رسوند .... کمی در محوطه به دنبال برد گشت اما ناگهان کسی به یک چاقوی تیز که حالا درست زیر گلویش قرار داشت ، او را از پشت خفت کرد ....
مکس بدون اینکه سرش رو بر گردونه خیلی آهسته می پرسه: تو کی هستی و از من چی می خوای ؟
اون فرد با صدای ظریفی میگه: خودت به زودی می فهمی.
و قتی این رو میگه خیلی آرام چاقو رو از روی گلوی مکس بر میداره و عقب عقب میره ، مکس به سرعت بر سرش رو بر میگردونه تا چهره ی اون شخص رو ببینه . او با فردی رو به رو میشه که تمام بدن خود رو با لباس مشکی پوشانده بود او حتی سر و صورت خود را پوشانده بود و تنها چیزی که مشخص بود چشمهای او بود ، چشمانی سبز که در تاریکی شب می درخشید . آن زن در لباس مشکی گفت: مکس .....منو یادت میاد.
وناگهان کلاه و ماسک خود را برداشت . مکس شوکه شده دستهایش می لرزید ، قلبش می تپید با خود گفت: خدایا ..... آیا من درست می بینم ..... تو ........تو.........
زن کم کم جلو آمد و تقریبا در یک قدمی مکس ایستاد . مکس اینبار با صدای ضعیفتری گفت : تو .... آیدا هستی.....
ویک قدم به سمت عقب برداشت. و این بار با حالتی عصبی گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی مگه برای آمبرلا کار نمی کنی ..... پس حالا که نباید اینجا باشی ....... اون دوست پسرت ، همون هیکل گنده ، لئون ، کجاست؟
آیدا در حالیکه موهای کوتاه و کم خود رو در هوا تکان می داد با لحنی صمیمی گفت : من اینجام ..... چون برات یه دعوتنامه آوردم ........
مکس با تعجب پرسید: دعوتنامه .....از تعریف کی؟
آیدا این بار خیلی تند پاسخ داد: خب از طرف برادرت.....
مکس: برادرم........ من که برادر ندارم.............
آیدا: یعنی تو برادر دو قلویی به اسم ورجیل نداری.......
مکس ، کمی با خود فکر کرد و بعد داد زد: نه بابا .......من اصلا داداش ندارم.......
آیدا سرش را زیر انداخت و سپس نگاهی به مکس کرد و گفت : احتمالا آدرس رو اشتباهی اومدم ......خب ببخشید که مزاحمتون شدم آقای پین.......
آیدا این را گفت و تا مکس به خودش آمد غیب شد.
در همین حال مکس گوشه ای نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت و آه معنا داری کشید. آه ..... چه فکرهایی که باخود نمی کرد ....... فکر می کرد شاید مونا برگشته و می خواهد او را اینگونه غافل گیر کند ولی..... افسوس.......
مکس در همان حال که در افکار خود غرق شده بود متوجه سایه ای شد که از پشت سر به او نزدیک میشد.....سایه ی یک زن.......

اون زن نزدیک شد ... از سایه موهای بلندش و نوع راه رفتنش معلوم ود که زنه ...
موسیقی آرومی در حال پخش شدن تو این صحنه بود که
وییییخخخخخققق موسیقی وقتی که مکس اونرو دید قطع شد ... ، اون زن نبود که ! نرو بود که با اون پالتوش و موهای بلندش و اسمش که ماله یک CD Writer هست ! اومده بود ...
پرسید ورجیلو ندیدی ؟مکس هم گفت گمشین شما با اون ورجیلتون ... نه اون زن احمق هم اومده بود کارت عروسیشو بده ویرجیل فکر میکرد من ویرجیلم ...
احمق ها ویرجیلو دانته تو dmc 3 کشت ... خودم بازیشو تموم کردم !
نرو : خب پس من برم ... منم اومده بودم کارت عروسیمو بهش بدم !!!
مکس : مبارکه ... حالا با کی ؟
نرو : با همون دوست دخترم دیگه ...
مکس : به صرف چای و شیرینی یا شام هم میدین ؟
نرو : نه شامم میدیم ...
مکس : خب درست اومدی من برادر ورجیلم !
نرو گفت : تو که تا 5 دقیقه پیش گفتی مرده ... برو بابا معلومه فقط تو شامشو میخوای ...
مکس : گمشو ...

مکس برگشت خونه که ناگهان باز تلفن زنگ زد ...
ففففففوووت ...
مکس : شما ؟
؟ : الو
مکس : بخور پلو !
؟ : مارکوپولو
مکس : تو کی ؟
؟ : بابا منم الکس ، الکس مرسر ... همون prototype دیگه ...
مکس : ها ... شناختم ...
الکس : خب من جای قرار منظرتم ...
و بعد تلفونو قطع کرد ...
مکس : کدوم جای قرار ؟ ما که با هم قرار نزاشتیم ...
تق تق تق ...
مکس : کدوم خریه!
پیتزایی
اومدم ...
مکس پیتزاشو گرفت ولی هم درشو باز کرد دید یک آدرسه !
مکس سریع از خانه بیرون آمد و در حالی که دو تا پیتزا را با هم در دهان گذاشته بود ، یک تاکسی گرفت ...
آدرس را به راننده گفت ... ماشین مانند فشنگ شروع به حرکت کرد ...
- مشا مکس پین هستید و می خواید که الکس مرسر رو ببینید ...؟
- بله مشکلی هست ... اصلا شما از کجا می دونید ...
راننده تغییر شکل داد ...
- الکس !
- چطوری مکس ...
- خوبم ... بی وفا سراغی از ما نمی گیری ...
- ای بابا دست رو دلم نزار که خونه ... حسابی سرم شلوغه .... به هر حال وقت برای این کار ها نداریم ... برد می خواد که تو رو ببینه ...
- نه همش سرکاریه . من هم دیروز رفتم به اون جا ولی هیچ کسی نبود ..
- می دونم . خودم اون ها را فرستادم .
- ا ... مگه مریضی ؟
- نه آخه موقیعت مناسب نبود . ممکن بود که پلیس ها هر لحظه بریزن اون جا . من دو تا نفر فرستادم که به تو بفهمونم که کاسه ای زیر نیم کاسه است . تو خیلی خری که نفهمیدی دارم غیر مستقیم بهت می گم که اوضاع غیر عادیه ...
- بگو ... من می گم که این دو تا چی دارن می گن ... حالا این برد کیه و چکار داره ؟
- خودت می فهمی ...
و بعد از آن گپ زنان به سمت محل استقرار برد پیش رفتن ....
خب اونا رسیدن به محلی که باید میرفتن ... :biggrin1:
مکس : اینجا چه قبرستونیه ؟
الکس : مردکه بد دهن *** ... گل بگیر اون گالرو الآن میگم
مکس : د*وس ****** .... :-" تو او دهن *** گل بگیر *** ...
الکس : خفه میشی یا خفت کنم ؟
مکس خیله هوب ... :biggrin1:
الکس : اینجا آرکهام اسایلم هست ... جایی که صدها جنایتکار توش زندانی هستن ... یک جایی که دیوانه های زنجیری و خطرناک مثل جوکر رو میارن توش ...
مکس : ها ... :biggrin1: دیشب که با جوکر چت میکردم گفت اینجایه ...
الکس : تا با جوکر چت میکنی ؟ id شو بده ما هم فیض ببریم ... :biggrin1:
مکس : گفته به کسی مخصوصا توی *** ندم مردکه ی ************************* :biggrin1:
کار به کتک کاری کشید که ناگهان برد اومد
یک مرد با موهای فوق کفتری و یک تمبون سال 2009 که راه راه های قرمز داشت ...
با دمپایی های نیکتا ! با 30 تا بخیه رو صورتش و یک دست که قطع شده بود و بجاش یک دست الکتریکی گذاشته بودن ... :biggrin1:
برد : سام علک ...
مکس : چی گفتی ؟ من خارجیم !!! :cool:
برد : میدونی یره؟ مو بچه پایین شهر مشهدم و نمتنم با تو اوجور که مخی صحبت کنم پس هموجو که مگم گوش کو یره باقالی ... :biggrin1:
مکس : God Help ... این دیگه چه لحجه ای ؟
الکس : در عوضش همین جفاتی که دکترای افتخاری کفتر بازی هم علاوه بر لیسانس استفادا از دستمال یزدی گرفته بهترین هکر دنیایه و تحت تعقیب پلیس بین الملل ... :eek:
مکس : خب چیکارم داشتی برد ***
برد : حرف دهنتو بفهم یره ! خوبه مویوم بگم ********** :-"

به علت فحش زیاد یکم صبر کنین ...


.
.
.
.
.
.
.
.
.

خب حالا تموم شد فحشاشون.

برد : مو همه ی ای بچه سوسولاره ! :biggrin1: حتی او یره عنکبوتی ره گرفتوم و مخوم اوناره به دنیای استار کرفت وارد کنم ...
مکس : تو ** خوردی میخوای همچین کاری بکنی .
برد : ببند
الکس : بگزریم بازی هم میکنی ؟
برد مو از این سگایه نمدنم دوگایه چیه از اونا درم ...:biggrin1:
الکس : :sick:
مکس خوب حالا درخواست ؟
برد : مو ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که چشم مکس به یخچال اتاق برد خورد ...
مکس : لعنتی تو ف.ی.ل.ت.ره نانو پاک پرشیا داری ؟
برد : ها که درم ...
مکس : :love::love::love::love:
الکس : خفه شو ببینیم خواستش چیه ...
برد آماده شد که بگه ...

پارازیت : نرو رفته تا اسمشو عوض کنه !
مرد : اسمی که انتخواب کردین چیه ؟
نرو : Alchol 120% !
مرد : :eek: :confused: :laughing:
دیوونه ...

خب برگردیم سر جامون :
ا چی شد ؟
صدای tv : افسانه جومونگ ... سول گونگ اوک - گول سوگ اوک -
سگ گول خورد ! -گونگ گول سوگ- و ... :biggrin1:
برد بعد ای مگم ...
مکس : تخمه هارو بیار ...
فیلم تموم شد و حالا میخواست برد خواستشو بگه ...

برد ابتدا دستی به موهای کل کلی (مثل لونه ی کفتری) خود کشید و بعد انگشت کوچیکه ی خود رو بین دو دندان کرم خورده و به رنگ طلای خود کرد و بعد روی صندلی آهنی که پشت سرش بود نشست و در حالیکه سبزی های میان دندانهایش (که از قرمه سبزی شب پیش بود ) در می آورد . با صدای آرامی گفت: ای وای.....
مکس و الکس رو به روی او روی زمین نشستند و منتظر این بودند که برد خواسته ی خودش رو بگه .... برد این بار بلند شد ، چند قدمی این ور و آن ور زد ، کمی خود را خارید ، و سپس دوباره نشست و گفت:......ای خدا......
مکس که کم کم حوصله اش سر رفته بود داد زد: آقا جون ، مگه مریضی بگو دیگه حالمونو بهم زدی، تو چی می خوای؟:mad:
برد از جاش بلند شد و داد زد: خب ، مگم....یکم مهلت بده.....
مکس: خوب بگو دیگه ، جونت بالا بیاد ........
برد : مواظب حرف زدنت باشا .........
الکس : بابا، مکس یکم بهش مهلت بده میگه.....بگو برد جان.....
برد: حالا شد.....
برد دوباره روی صندلی نشست و شروع به خاراندن سرش کرد و هراز گاهی به ناخن هایش هم نگاه می کرد و زیر آنها می مکید.
مکس ::sick:
الکس::sick:
برد دوباره ، آه بلندی کرد و این بار گفت: ننم.....همیشه چای های خوفی درست مکنه، دمش گرم......
مکس رو به الکس کرد و گفت: نگاه کن ، ببین ، حالا که حرف زد چی گفت ، مرتیکه....
برد: چه مگی؟
الکس: هیچی ، هیچی شما ادامه بدین.
برد: آره ........داشتم مگفتم ، ننم همیشه کمپوت های خوشمزه ی می خره.....
مکس عصبی در حالیکه می خواست از سر جاش بلند شه گفت: شیطونه میگه.....
الکس: آروم باش، حالا خواستشو میگه.
برد: ننم .....ننم........:(
این را گفت و روی صندلی نشست و شرو ع کرد به گریه کردن.:((:((
مکس و الکس::eek::eek:
برد: خواسته ی من اینکه یه چای ساز و یه در باز کن نایسر دایسر واسه ننم بگیرین ........
مکس و الکس : همین...
برد: آره.....فعلا.......
مکس : مرده شورتو ببرن ، دو ساعت مارو الاف کردی که همینو بگی.....
برد: الکس، به ای بگو بشینه سر جاش مگر نه..........
مکس: چی گفت؟
الکس : هیچی بی خیال....
برد: من یه درخواست دیگه هم دارم ، که از همه مهمتره........
- بنال ...
- من از بچگی عاشق قائم باشک بودم ... مکس می تونی چشم بزاری ....
- چی کار کنم ... الکس این چی می گه ... دیونس ها !
- نه بابا یک بازی .. یک بار بازی کنی عاشقش می شی .. گمون کنم شما انگلیسی ها بهش می گید چشم بزار ، قائم شو ....!
- چی می گی ..!!!!!
- به جان تو ... چشم ها تو ببند و بعد تا بیست بشمار .. ما قائم می شیم ...
- پوف ... خدایا توبه ...!
دوباره صدای گریه برد بلند شد .. و با صدای نا هنجاری شروع به هق هق کرد ...!
- باشه باشه ... اونو خفش کن با اون صداش ...
مکس دستانش را روی چشمانش گذاشت ... یک دو سه .... نوزده و بیست .... i coming ! ... اومدم ...
و دستانش را از روی چشمانش برداشت ... نور زیادی او را احاطه کرده بود . این جا دیگر کجا بود ... دستش را در مقابل نور زیادی که مستقیم به صورتش می تابید گرفت و چشمانش را بست زیرا که نور بدجوری چشمش را می زد .
صدایی را از اطرافش شنید ...
- یکی دیگه هم اومد .... یکی دیگه هم اومد ....
سپس نرمی دست زنی را بروی صورتش احساس کرد که به او گفت ..
- خوش اومدی رفیق ....
- الیکا ؟
ادامه ی داستان را در برنامه ی بعد ببینید ....
دیش ......... دیش ....... دری دری دیم دیم ...( آهنگ فوتبالیست ها ... )

اصلا امضای منم که نباشه صفا نداره ... :biggrin1:
Prince of BaroBax
 
آخرین ویرایش:
:eek: جلل المعلق ... :biggrin1:
چه سریع دو تا پست دادید ... خب حالا نوبت منه ... از همکاری و از دستان طناز ! و با حالتون هم هم هم .... ممنون ... :(( ( اشک شوقه ... )
هم از جناب a.REWER :love: و هم از سر کار devil girl :biggrin1: ....

مکس و مونا

اثری از گروه داستان نویسی بروبکس بازی سنتر ...





اصلا امضای منم که نباشه صفا نداره ... :biggrin1:
Prince of BaroBax
حمید چی نوشتی ؟ :confused:
این که فقط نقل قول بود !
 
- بنال ...
- من از بچگی عاشق قائم باشک بودم ... مکس می تونی چشم بزاری ....
- چی کار کنم ... الکس این چی می گه ... دیونس ها !
- نه بابا یک بازی .. یک بار بازی کنی عاشقش می شی .. گمون کنم شما انگلیسی ها بهش می گید چشم بزار ، قائم شو ....!
- چی می گی ..!!!!!
- به جان تو ... چشم ها تو ببند و بعد تا بیست بشمار .. ما قائم می شیم ...
- پوف ... خدایا توبه ...!
دوباره صدای گریه برد بلند شد .. و با صدای نا هنجاری شروع به هق هق کرد ...!
- باشه باشه ... اونو خفش کن با اون صداش ...
مکس دستانش را روی چشمانش گذاشت ... یک دو سه .... نوزده و بیست .... i coming ! ... اومدم ...
و دستانش را از روی چشمانش برداشت ... نور زیادی او را احاطه کرده بود . این جا دیگر کجا بود ... دستش را در مقابل نور زیادی که مستقیم به صورتش می تابید گرفت و چشمانش را بست زیرا که نور بدجوری چشمش را می زد .
صدایی را از اطرافش شنید ...
- یکی دیگه هم اومد .... یکی دیگه هم اومد ....
سپس نرمی دست زنی را بروی صورتش احساس کرد که به او گفت ..
- خوش اومدی رفیق ....
- الیکا ؟
الیکا : به دنیای استار کرافت خوش اومدین ...
مکس : چی چی کرافت ؟
الکس : برد ؟ تو مارو کدوم گوری آوردی ؟ برد ؟
برد نبود ... یعنی کجا رفته بود ؟
برد : من اینجام ... :biggrin1:
مکس : ها اومدی ...
برد 2 : من اومدم
برد 3 : من اوممدم
برد 4 : من اومدم
برد 5 : من اومدم
مکس : خفه ... :biggrin1:
الکس : برد تو مگه باکتری ؟ آخه تکثیر شدی ...
مکس : چرا لحجش درست شد ؟
برد : به این دلیل که ما روباتیم و برد اصلی در اتاق فرماندهی است ... :cool:
الیکا : درسته برد *** اومده خودشو رئیس کرده و در دنیای استا کرافت رو تحت سلطه ی خودش در آورده ...
مکس : تو اینجا چیکار میکنی ؟
الیکا تغییر شکل داد و به شکل الکس در اومد ...
الکس : الیکایی در کار نبود ... من بودم ...
مکس : هر هر هر ... :biggrin1: فکر کردی خیلی با مزه ای تو همچین موقعیت کوفتی مسخره بازی در میاری ؟ :mad:
الکس : ول کن ... بریم ببینیم قضیه از چه قراره ... :biggrin1:
دی دی دینگ دینگ دی دی دینگ دینگ دیینگ ( آهنگ نوکیا)
مکس : الکس گوشیتو بر نداری چونشنیدم نوکیا از ایران پول گرفته و مکالمه هارو زیر نظر داره ... پس قطعا نوکیا ******** از برد هم زیر میزی گرفته و مکالمه های مارو زیر نظر داره پس از گوشی من که سونی اریکسون استفاده کن ... :biggrin1:
الکس : لعنتی ... دیدم اوندفعه که با د.ا.ف.م صحبت میکردم دو دقیقه بعدش نیروی انتظامی ریخت خونمون ... :biggrin1:
مکس : :eek:
الکس : :-"
مکس : خوب بریم ...
الکس : بریم ...
مکس بریم ...
الکس : بریم ...
مکس : خوب ریم دیگه احمق ... :mad:
الکس : بریم ...
اونا بوسیله یک خر به راه افتادن !
سر راه کیو دیدن ؟
یک کسی که همه میشناسینش ...
یکی که خیلی مشهوره ...
شنل قرمزی !!!!!!!!!!!!!! :biggrin1:
 
بچه ها ما داریم یه داستانی می نویسیم فقط برای فان (برای سرگرمی)
به نظر من اگه بیشتر شخصیت های مشهور فیلما یا حتی کارتونا رو داخل کنیم قشنگ میشه البته یادتون نره که هر داستانی پایانی هم داره پس مسیر داستانو خیلی قشنگ ترسیم کنین تا مثل اولش پایان قشنگی هم داشته باشه و آخر داستان خواننده برنگرده و به نویسنده هر چی دلش خواست بگه . پس از آقا امیر(a.REWER) و آقا حمید(BAX) ( که دیگه از من بیشتر میدونن) خواهش می کنم مسیر اصلی داستان و شخصیت ها رو از پیش مشخص کنن و بعد هر قسمتی از داستان رو به طور حرفه ای پیش ببرن .

با تشکر

راستی کسی ادامه نده چون نوبت منه:biggrin1:
 
بابا کاره شما ها حرف نداره!!! :biggrin1::biggrin1:

عالیه :love::dancing:
بعضی داستانایی که مینویسین واقعا خنده دار و عالیه،دمتون گرم!:thumbsup:

منم اگه وقت کردم میتونم بیام و داستان بنویسم؟:biggrin1: البته من الان خودم دارم یه داستان مینویسم،ولی نه کمدی هست و نه ربطی به بازی داره! :biggrin1: پس ممکنه نتونم اینجا چیزی بنویسم،ولی اگه اجازه بدین،خیلی ممنون میشم:blushing:

راستی این ایده ای که Devil Girl داد هم بد نیستااا :biggrin1: روش فکر کنین;)
 
ادامه::biggrin1:
شنل قرمزی با یه لامبورگینی آلبالویی به سرعت از کنار مکس و الکس رد شد. به طوری که باعث شد خر آنها چندین باز به دور خود بچرخد. لامبورگینی ایستاد، خانم زیبایی ، با کفشهای پاشنه بلند و پیراهن شب قرمز رنگ و براق از ماشین پیاده شد. مکس و الکس که از شنل قرمزی همان دخترک کوچولو با صورت پر از کک مک تصور داشتند ، این شکلی شدند:eek::shocked::scare:
الکس :ای وووو .......چه خانم با شخصیتی.......:love:
زن آهسته .... قدم زنان به آن دو نزدیک شد و بعد.........مکس و الکس دوباره این شکلی شدند.......:eek::eek:
زن پوزه ی خر را گرفته بود و می گفت: وووای چه خر نازی.......:love:
خره شروع کرد به حرف زدن: چاکریم.......نازی از خودتونه....:love:
مکس و الکس دوباره اینجوری شدند و گفتن: اااااااا.........خره حرف میزنه.........
خره: آره....احمق من یه خره سخنگوم....
این را گفت و آن دو را روی زمین انداخت دست آن زن را گرفت و با هم سوار ماشین شدند و رفتند. مکس و الکس خسته و کوفته به راه خود ادامه می دادند که ناگهان وارد شهر کوچکی شدند، روی تابلوی بزرگی نوشته بود : SILENT HILL هر دو به راه خود ادامه دادند که از دور دودی غلیظی را دیدند ، به سمت دود دویدند و دیدند خانه ای در آتش می سوخت و کسی هم داخل در حال فریاد زدن بود.
هر دو به طرف خانه دویدند و وارد خانه شدند ، به سرعت خود را به طبقه ی دوم خانه رسیدند ، دیدند شخصی در حال خندیدن و گاهی فریاد زدن است ، جلوتر رفتند ،
مکس: اااااااا.......اراگون (پسر اژدها سوار) تو اینجا چی می کنی ؟ ما فکر کردیم یکی تو خونه داره .......
اراگون نگاهی به اژدها یی که کنارش روی مبل نشسته بود اشاره کرد و گفت: بابا......چرا بدون در زدن وارد میشین داشتم با اژدهام بازی می کردم........ایول........یه آتش دیگه در کن رفیق.....
الکس: اه .......اه ........چه بوی بدی هم میده.........:sick:
اراگون: آخ جون.......یکی دیگه.....هه هه:lol::lol:
مکس: الکس بیا از اینجا بریم مگرنه از این بوهای نا مطبوع به زودی هر دومون به سرای باقی مسافرت می کنیم.
این را گفت و هر دو به سرعت از خانه خارج شدند....... :cool:
ادامه دارد
 
عالي

نیکو بلیک مغرور از به تصرف در اوردن لیبریتی سیتی روزی در خانه نشسته بود که تلفنش زنگ زد:
-بله؟
یک نفر از پشت خط با انگلیسی دست و پا شکسته ای گفت:
-سلام. من از شما خواست تا اگر مرد بود امد وفقط یک از سه قسمت پایین شهر تهران رو گرفت.!
نیکو تا امد بگوید:تهران دیگه کجاست؟ دید یارو قطع کرده...


عالي بود دوست عزيز.
خيلي خنديدم.
حتما به نوشتن ادامه بده!;)
 
اوووووف چکار کردین ..... آقا استار کرافت کجا ، شنل قرمزی کجا !!!!
من بد بخت الان چی بنویسم ...؟ وایسید ، یکاریش می کنم فقط دفعه ی دیگه این طوری پیش نرید ... خواهشا ، البته ...
- مکس مکس مکس مکس مکس مکس مکس کمس !.... اه ...! مکس
- چیه ... هان ..؟
- بیدار شو ...
مکس خودش را روی زمین دید ... زمینی قرمز و داغ .... رد حالی که خمیازه می کشید گفت :
- این جا کدوم جهنمیه ....
- دقیقا زدی تو خال ... این جا کدوم جهنمیه ....
- صبر کن ببینم ... تو .... من .... ما این جا چی کار می کنیم .. برد ... وای ...
الکس دهن مکس را گرفت تا جلوی حرف زدن او را بگیرد ...
- یک دقیقه خفه شو ... یک خبر مهم برات دارم ...
- هوم ...کفم کییی ... کفم کییی ....
الکس دستش را از روی دهان مکس برداشت ...
- خفه ام کردی ....! بنال می خواستی چی بگی ...؟
- ما در دنیایی هستیم به نام استار کرافت .... حالا ما در قلمروی زرگ ها هستیم ... اگه دیر بجنبیم ما هم به زرگ تبدیل می شیم ... اما خیر مهم !!! تو می دونی که چه کسی جای سارا در ارتش زرگ گرفته ... مونا ... شنیدم که سارا مونا را فرمانده کرده و خودش سر به بیابون گذاشته ... راستش من نمی تونم که برگردم طرف زمینی ها و سایر نژاد ها .. جون من اکثرشون رو این جا اوردم همین طور تو رو که آخرین نفر بودی ...
- توی نمک نشناس ...
- می دونم رفیق اما من مجبور بودم ... من دیگه نمی تونستم که یک پروتایپ باشم ... می خواستم یک الکس معمولی باشم .... برد به من گفت که می تونه منو ... در ...مان ... ک ...ن ...ه
و صدایش در اثر هق هق شکست ... مکس که دلش سوخته بود دستش را روی شانه ی او گذاشت ...
- عیبی نداره رفیق ...
- رفیق ؟
- آره چرا که نه ... بالاخره من هم چند سالی بود که توی هیچ بازی ای نبودم . بازی جدید مکس پین هم که من اصلا توش جایی ندارم و فقط از لیسانس اسمم استفاده می کنن پس این هم یک تنوعه ...
- آره می دونم ، ولی به نظرم بازی بعدی مکس پین بدون تو فوت آبه رفیق !!! بزن بریم بسوی تهوع ... چیز .. تنوع ...
و هر دوی آن ها رفتند تا مونا را پیدا کنند ....
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام بر همه ... دوستان لطفا ادامه داستان را طوری بنویسید که وقتی به من رسید ، انها پیش مونا باشند ... برای این جای داستان برنامه دارم ... بعد از اون هم که دیگه داستان می افته روی روال .....
با تشکر ....
ح . ق ......
 
تقصیر این امیره دیگه یهو تو داستان هیجانی شما اختلال ایجاد میکنه میگه شنل قرمزی حالا خوبه دیگه 3 بچه خوک و جک و لوبیای سحر آمیزو نیاورد داخلش :laughing::biggrin1:
آقا حمید مثل اینکه شما داری جدی می نویسی و دیگه طنزی در کار نیست پس من هم ادامه می دم با همین شیوه ی شما ;)
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or