بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    42

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمز ساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش، مری شپرد-ساندرلند، عازم شهر سایلنت هیل می‌شود. مری سه سال پیش بر اثر بیماری لاعلاجی درگذشته بود. در نامه ادعا شده بود که مری در «مکان مخصوصشان» در انتظار اوست. این موضوع جیمز را دچار سردرگمی می‌کند، زیرا به باور او، کل شهر برای آن‌ها «مکان مخصوص» محسوب می‌شد. با وجود تردید در اصالت نامه و اینکه آیا واقعاً توسط مری نوشته شده است یا خیر، جیمز تصمیم می‌گیرد به جستجوی او در شهر بپردازد. پس از خروج از Observation Deck و طی مسیری طولانی، جیمز به گورستانی می‌رسد. در آنجا با زنی جوان و مضطرب به نام آنجلا اوروسکو مواجه می‌شود که او نیز در جستجوی مادرش است. جیمز از آنجلا درخواست راهنمایی می‌کند و آنجلا مسیری را به او نشان می‌دهد؛ با این حال، به جیمز هشدار می‌دهد که شهر ممکن است خطرناک باشد. جیمز با بی‌اعتنایی به هشدارهای او، میگوید که خطرات شهر برایش اهمیتی ندارد و مصمم به یافتن فرد گمشده‌اش است. پیش از آنکه جیمز به مسیر خود ادامه دهد، هر دو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

هنگامی که جیمز به سایلنت هیل می‌رسد، متوجه دگرگونی شهر نسبت به آخرین بازدیدشان در چند سال گذشته می‌شود. علاوه بر مه غلیظ و مرموزی که تمام شهر را فرا گرفته، سایلنت هیل به شهری متروکه و رو به زوال تبدیل شده است. موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر لحظه امکان حمله آن‌ها به جیمز وجود دارد. جیمز در حین کاوش در شهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطرات او و مری از بازدیدشان از پارک رزواتر را زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوصشان»، جیمز به سمت آنجا حرکت می‌کند، اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود شده است. در هنگام عبور از مجتمع آپارتمانی وودساید، جیمز با دختربچه‌ای مواجه می‌شود که مانع پیشروی او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی روبرو می‌گردد که از مشاهده جسدی دچار وحشت شده است. جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی با کلاهی هرمی شکل مواجه می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان بلو کریک می‌شود و در اینجا برای اولین بار وارد دنیایی دیگر می‌گردد. در یکی از اتاق‌ها، جیمز آنجلا را در حالی که افسرده در مقابل یک آینه بزرگ ایستاده و چاقویی در دست دارد، می‌یابد. به نظر می‌رسد که او به خودکشی فکر می‌کند. جیمز تلاش می‌کند تا آنجلا را از این کار منصرف کرده و راه دیگری را به او نشان دهد، اما آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها مستحق مرگ هستند. هنگامی که جیمز اظهار می‌دارد که او مانند آنجلا نیست، آنجلا از او می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند. جیمز با نشان دادن عکس مری، از آنجلا می‌پرسد که آیا او را دیده است یا خیر. پس از آنکه جیمز به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش درگذشته است، آنجلا دچار ناراحتی و آشفتگی می‌شود و اظهار می‌دارد که می‌خواهد به جستجوی مادرش ادامه دهد. آنجلا از جیمز درخواست می‌کند که چاقویش را از او بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد، هراس دارد. با این حال، به طور ناخواسته، هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند، آنجلا واکنشی از روی ترس نشان داده و او را تهدید می‌کند و در حالی که وحشت‌زده شده است، از آنجا می‌گریزد. در نهایت، جیمز موفق به خروج از آپارتمان شده و دوباره وارد شهر می‌شود. تغییرات اعمال شده برای رسمی‌تر شدن متن: استفاده از افعال و عبارات رسمی‌تر: به جای «وقتی جیمز به سایلنت هیل می‌رسد» از «هنگامی که جیمز به سایلنت هیل می‌رسد»، به جای «متوجه می‌شود» از «متوجه دگرگونی ... می‌شود»، به جای «روبرو می‌شود» از «مواجه می‌شود» و به جای «می‌گوید» از «اظهار می‌دارد» استفاده شده است. استفاده از واژگان ادبی‌تر: به جای «مه مرموزی که همه جا را پوشانده» از «مه غلیظ و مرموزی که تمام شهر را فرا گرفته»، به جای «خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است» از «به شهری متروکه و رو به زوال تبدیل شده است» و به جای «پرسه می‌زنند» از «در خیابان‌ها پرسه می‌زنند» استفاده شده است.

wood.jpg

در ادامه مسیر، جیمز بار دیگر با دختربچه مواجه می‌شود که در حال زمزمه عباراتی نامفهوم و نشستن بر روی دیوار است. او رفتاری خصمانه نسبت به جیمز از خود نشان می‌دهد و میگوید که «تو هرگز مری را دوست نداشتی». این سخن موجب سردرگمی جیمز می‌شود، اما پیش از آنکه فرصتی برای کسب اطلاعات بیشتر از او فراهم شود، دختربچه از سمت دیگر دیوار می‌پرد و از دیدرس خارج می‌شود. با رسیدن به پارک رزواتر، جیمز با شخصیتی به نام ماریا روبرو می‌گردد که شباهت‌های ظاهری بسیاری به همسرش دارد، اما رفتاری کاملاً متفاوت از مری از خود بروز می‌دهد. ماریا پیشنهاد می‌کند که در جستجوی مکان‌هایی که احتمالاً «مکان مخصوص» آن‌ها بوده است، به جیمز یاری رساند. از آنجا که مسیر منتهی به مقصد آن‌ها به دلیل فروریختن جاده مسدود شده است، آن‌ها ناگزیر به عبور از یک کلوپ شبانه می‌شوند. در آنجا، جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا تصور حضور همسرش در شهر ناشی از جنون است؟ اما ماریا دیدگاهی امیدوارانه نسبت به این موضوع ابراز می‌دارد و جیمز را به نوشیدن ترغیب می‌کند، که با امتناع جیمز روبرو می‌شود. ماریا، او را به باغی در همان نزدیکی هدایت می‌کند، اما همچنان هیچ اثری از مری یافت نمی‌شود. جیمز از عدم پیشرفت در جستجو و تردید در مورد وضعیت روانی خود ابراز ناامیدی می‌کند، اما ماریا او را تسلی می‌دهد و پیشنهاد می‌دهد که به جستجوی مکان‌های دیگر ادامه دهند.

night.jpg

ناگهان، صدایی جیغ از یک تئاتر محلی به گوش می‌رسد. جیمز تصمیم می‌گیرد تا به بررسی آنجا بپردازد، اما ماریا ترجیح می‌دهد که در بیرون منتظر او بماند. در داخل تئاتر، جیمز با دختربچه و ادی مواجه می‌شود. دختربچه که ترسیده است، پنهان می‌شود. جیمز با ادی به گفتگو می‌پردازد و ادی نام دختر کوچک، لورا، را فاش می‌کند. جیمز به جستجوی او می‌پردازد. در بیرون از تئاتر، ماریا، لورا را مشاهده می‌کند که به سمت بیمارستان بروکهاون در حرکت است. سپس، هر دو به دنبال او می‌روند. در حین کاوش در بیمارستان، ماریا دچار کسالت می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق‌ها به استراحت می‌پردازد، در حالی که جیمز به جستجوی لورا ادامه می‌دهد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند، اما با دری بسته روبرو می‌شود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا می‌کند و از او در مورد نحوه آشنایی‌اش با مری سؤال می‌کند. لورا پاسخ می‌دهد که او را از یک سال پیش می‌شناخته است. جیمز به دلیل تناقض آشکار بین باور خود و اظهارات لورا، دچار خشم می‌شود. لورا ناراحت شده و قصد فرار می‌کند، اما جیمز که نگران امنیت اوست، مانع این کار می‌شود. با این حال، لورا به بهانه وجود نامه مری در اتاقی، جیمز را در آنجا حبس می‌کند. در همان لحظه، هیولایی که از سقف آویزان است، وارد اتاق شده و به جیمز حمله می‌کند. جیمز موفق به کشتن آن موجود می‌شود، اما اندکی بعد توسط موجود دیگری ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود. در آنجا، به اتاق ماریا بازمی‌گردد، اما اثری از او نمی‌یابد. سرانجام، او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند. با این حال، ماریا دچار خشم می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را ترک کرده و به نظر نمی‌رسد که به زنده بودن او اهمیتی بدهد. او جیمز را متهم می‌کند که تنها به همسر درگذشته‌اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها به جستجوی خود برای یافتن لورا ادامه می‌دهند. در حین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند، اما جیمز او را تسلی می‌دهد و سپس وارد راهرویی می‌شوند. ناگهان، موجود کله‌هرمی بار دیگر ظاهر شده و آن‌ها را تعقیب می‌کند. جیمز از ماریا پیشی گرفته و به یک آسانسور می‌رسد. علی‌رغم تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب آسانسور، ماریا قادر به ورود به آن نمی‌شود و توسط موجود کله‌هرمی کشته می‌شود. جیمز، که از فقدان ماریا اندوهگین و تنها شده است، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر یافتن لورا، که از بیمارستان گریخته است، معطوف کند. هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان خارج شده و به دنبال لورا می‌رود، اما او را نمی‌یابد. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این تصور که مادرش دیگر در شهر نیست و تمایلی به دیدن او ندارد، دچار ناامیدی شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا خیر. با این حال، آنجلا با شنیدن این سؤال، گویی خاطره‌ای ناخوشایند را به یاد آورده باشد، از آنجا دور شده و جیمز را بار دیگر تنها می‌گذارد. با یافتن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر رفته و از آنجا به زندان تولوکا منتقل می‌شود. در آنجا، با ادی مواجه می‌شود که به نظر می‌رسد دچار جنون شده است. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود. با کاوش بیشتر در زندان، جیمز به یک هزارتو وارد می‌شود.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار می‌داده، مطلع می‌گردد. موجودی غریب در آن مکان حضور دارد که آنجلا او را «پدر» خطاب می‌کند و از جیمز استدعا می‌نماید که به او اطمینان دهد که «همه چیز خوب خواهد بود». جیمز که دچار سردرگمی شده است، با موجودی به نام «Abstract Daddy» که نمادی از پدر آنجلا است، به مبارزه می‌پردازد. او آن موجود را از پای درمی‌آورد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز تلاش می‌کند تا آنجلا را آرام کند، اما او خشمگین شده و ادعا می‌کند که مردانی مانند او صرفاً در پی «یک چیز» هستند. جیمز در پاسخ اظهار می‌دارد که او فقط در جستجوی همسرش است. آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر تمایلی به حضور همسرش در کنار خود نداشته و احتمالاً پیش از این زن دیگری را یافته بوده است. جیمز با خشم این اتهامات را رد می‌کند. با مشاهده واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود آنجا را ترک می‌کند. در اعماق هزارتو، جیمز با ماریا مواجه می‌شود که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده است. با این حال، او رفتاری غیرعادی از خود بروز می‌دهد و به دلیلی نامشخص، به نظر می‌رسد که خاطرات همسر جیمز را به یاد می‌آورد. ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها صرفاً در زیرزمین بیمارستان از یکدیگر جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او خطاب به جیمز می‌گوید: «تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بودی که همه چیز را برداشتی، اما نواری را که با هم ضبط کردیم، فراموش کردی که برداری.» جیمز از این اظهارات کاملاً دچار سردرگمی می‌شود، اما به ماریا قول می‌دهد که راهی برای رسیدن به آن سوی سلول پیدا کند. با این وجود، پس از رسیدن به آن طرف سلول، جیمز با جسد بی‌جان ماریا مواجه می‌شود که به طرز مرموزی جان سپرده و بر روی پوست او ضایعاتی مشاهده می‌شود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.جیمز به مسیر خود ادامه می‌دهد و در نهایت با ادی مواجه می‌گردد که در طول زندگی‌اش همواره مورد تمسخر دیگران قرار داشته و اکنون دچار فروپاشی روانی شده است. ادی، جیمز را متهم می‌کند که از اولین ملاقاتشان او را مورد تمسخر قرار می‌داده و سپس به انبار گوشت می‌گریزد؛ جایی که با خشنودی اعتراف می‌کند که پیش از ورود به شهر، فردی زورگو را مجروح و سگ او را به قتل رسانده است. جیمز برای دفاع از خود ناگزیر به کشتن ادی می‌شود. پس از آن، جیمز از آن مکان خارج شده و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد، به سمت هتل لیک ویو حرکت می‌کند. در آنجا، او با لورا ملاقات کرده و از او درخواست کمک برای یافتن مری می‌نماید.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
ممنون حسین, دمت گرم بابا! خسته نباشی:bighug:

Sato دستی هم در داستان سایلنت هیل 2 داشته.:d
توی یه مصاحبه گفته:
[LTR]There was a writer, but I provided the dialog and storyline for the women. The basic storyline was based on Crime and Punishment. The background story of my university was also kind of twisted into Silent Hill 2[/LTR]
قربونت امیر جان ! :bighug: این پُستم بیشتر حرف دل من و تو خیلیای دیگه از بچه های همین تاپیک بودش، همین ! :d
آره به نکته خیلی ظریفی اشاره کردی، تا همین الان باورم نمیشد که سایلنت هیل 2 بدون Sato واقعا اونی که باید میبوده شده ! این بشر واقعا برای همین کار ساخته شده بوده ! البته این به این معنی نیستش که بقیه اعضاء تیم سایلنت نقشی نداشته باشند، نخیر ! به نظر من تک تک ـشون اندازه 10 تا کارگردان هُنری و کارگردان استودیوهای دیگه، قدرت تفکر و خلاقیت داشتن ! یه جورایی یه تنه همه رو حریف بودن..:d
 
واو حسین فوق العاده بود خیلی خیلی عالی نوشتی مرسی.
من یعنی دیوونه این تیم سایلنتم.
همشون در عین روانی بودن روانشناس هم بودن!
جزئیات و زیبایی اثر و دقت و حوصله کار با تفکر درونی افراد همخونی کامل داره.
همه تیم حول محور یک فلسفه کار میکردن چه نویسنده چه طراح چه کارگردان و اهنگ ساز و...
ناخودآگاه یاد این شعر افتادم!
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش.......... یعنی که اتحاد بود انتهای عشق!
کوجیما هم تونسته توی سری متال گیر همین تفکر رو به سبکی دیگه اجرا کنه!
ولی ایکاش همه تیم جمع میشدن و شماره بعدی رو میساختن!
مطمئنم همونطور که در شماره دو درمورد والتر فکر شده بود میدونم تیم در مورد شماره های بعد هم افکار و داستان درخشانی داشتن!(از ته دل بغض کردم!)
 
بعد از مدتها یه جمله بنویسم !!!

به نظر من سایلنت هیل یک ژانر و سبک هست تا اینکه بخواییم به یک سبک بچسبونیمش ...

از این به بعد سعی کنین بگین

ژانر سایلنت هیل ....
 
سلام
قرار نشد تبعیض جنسیتی اعمال کنی!
تبعیض نبود تفکیک بود!:d
اگه اینطوری باشه باید مانسترهای مونث و مذکرم متفاوت باشه!
اونوقت چجوری جن*سیت‌شون رو مشخص کنیم.:-w:-b
راستی مسعود جان کماکان منتظر تحلیلت هستیم!:دی
از تو چه پنهان تقریباً تموم شده. اما بنا به دلایلی از گذاشتنش اینجا منصرف شدم. :-s
سلام؛
اول از همه بگم که دوستان واقعا لطف دارند، ما هم یه کاربر عادی مثل شما هستیم، اینطوریام که میگید نیست..فقط یه عاشق دلباخته سایلنت هیلی، همین ! :d
دوما هم اینکه این مستنده فوق العادست دوستان حتما نگاه کنید ! چندقسمت ـش بدجوری من رو به فکر واداشت، گفتم اینجا هم بگم:
حسین‌جان خیلی عالی.:bighug:
فکر می‌کنم الان شاید با هم هم‌عقیده باشیم که سایلنت هیل به هیچ وجه یک بازی ترسناک نیست. بلکه ترس یکی از المان‌های پُر رنگ استفاده شده در این بازیه.
ممنون حسین, دمت گرم بابا! خسته نباشی:bighug:

Sato دستی هم در داستان سایلنت هیل 2 داشته.:d
توی یه مصاحبه گفته:
[LTR]There was a writer, but I provided the dialog and storyline for the women. The basic storyline was based on Crime and Punishment. The background story of my university was also kind of twisted into Silent Hill 2[/LTR]
قربونت امیر جان ! :bighug: این پُستم بیشتر حرف دل من و تو خیلیای دیگه از بچه های همین تاپیک بودش، همین ! :d
آره به نکته خیلی ظریفی اشاره کردی، تا همین الان باورم نمیشد که سایلنت هیل 2 بدون Sato واقعا اونی که باید میبوده شده ! این بشر واقعا برای همین کار ساخته شده بوده ! البته این به این معنی نیستش که بقیه اعضاء تیم سایلنت نقشی نداشته باشند، نخیر ! به نظر من تک تک ـشون اندازه 10 تا کارگردان هُنری و کارگردان استودیوهای دیگه، قدرت تفکر و خلاقیت داشتن ! یه جورایی یه تنه همه رو حریف بودن..:d
این مصداق عوامل پشت‌پرده‌ست که معمولاً جلوی چشم نیستند ولی کار اصلی رو انجام میدن. مثل همین سایلنت هیل که کلی المان تو بازی هست ولی ترس چون در ویترین قرار گرفته، بیشتر دیده میشه.
بعد از مدتها یه جمله بنویسم !!!

به نظر من سایلنت هیل یک ژانر و سبک هست تا اینکه بخواییم به یک سبک بچسبونیمش ...

از این به بعد سعی کنین بگین

ژانر سایلنت هیل ....
به‌به! شهام آقای گل:bighug:
بلکه بیشتر. بگیم دنیای سایلنت هیل.
 
حسین‌جان خیلی عالی.:bighug:
فکر می‌کنم الان شاید با هم هم‌عقیده باشیم که سایلنت هیل به هیچ وجه یک بازی ترسناک نیست. بلکه ترس یکی از المان‌های پُر رنگ استفاده شده در این بازیه.
درسته مسعود جان،
اگر سایلنت هیل فقط یه عنوان سوروایوال هارور میبود، هیچوقت، انقدر حجم مطالب با این همه صفحه اون هم داخل این تاپیک تجزیه و تحلیل نمی شد ! این نشون میده که سایلنت هیل واقعا حرفی برای گفتن داره، البته اگر در دستان لایقی قرار بگیره، من که به شخصه خیلی به کوجیما امیدوارم ! اون داستان سرایی ها، شخصیت پردازی ها، و حجم دیالوگ هایی که اونهم برای یه بازی مثل Metal Gear بکار برده شده، خارق العادست ! تصور اینکه میخواد برای این نسخه از سایلنت هیلز قراره چکارهایی بکنه، واقعا هیجان انگیزه !
این مصداق عوامل پشت‌پرده‌ست که معمولاً جلوی چشم نیستند ولی کار اصلی رو انجام میدن.
دقیقا ! :d امیدوارم این قضیه برای کوجیما پروداکشن هم که نسخه جدید رو دارن میسازن صدق کنه ! چون 3 الی 4 نفر از اعضای تیم سایلنت الان اونجا مشغول بکار هستند که این خیلی خوبه !
 
تبعیض نبود تفکیک بود!

اونوقت چجوری جن*سیت‌شون رو مشخص کنیم.
سلام.
اصلا همین تفکیک خودش از تبعیض میاد.
چرا شیعه از سنی،زن از مرد،مسلمون از غیر مسلمون و سیاه از سفید تفکیک بشه؟:دی
مثلا پرستارها و در خود پیچنده ها ساموئل مونث هستند و پیرامید هد مذکر!
دیگه باید تو بازی ثابت شده باشه پیرامید مذکره!

تحلیلت رو هم بذار مسعود جان بشدت مشتاقیم.
 
سلام
درسته مسعود جان،
اگر سایلنت هیل فقط یه عنوان سوروایوال هارور میبود، هیچوقت، انقدر حجم مطالب با این همه صفحه اون هم داخل این تاپیک تجزیه و تحلیل نمی شد ! این نشون میده که سایلنت هیل واقعا حرفی برای گفتن داره، البته اگر در دستان لایقی قرار بگیره، من که به شخصه خیلی به کوجیما امیدوارم ! اون داستان سرایی ها، شخصیت پردازی ها، و حجم دیالوگ هایی که اونهم برای یه بازی مثل Metal Gear بکار برده شده، خارق العادست ! تصور اینکه میخواد برای این نسخه از سایلنت هیلز قراره چکارهایی بکنه، واقعا هیجان انگیزه !
با دیالوگ زیاد موافق نیستم. می‌تونه به جای پر کردن سکانس‌ها از دیالوگ‌های زیاد و پیچیده، از زبان بصری و شنیداری برای رسوندن منظورش استفاده کنه.
تو شماره 2 جیمز فقط با دیدن ویدیو دوزاریش افتاد چی شده. سکانس بعد از دیدن ویدیو به همراه موسیقی True به اندازه‌ی یک کتابخانه حرف برای گفتن داشت. :(
دقیقا ! :d امیدوارم این قضیه برای کوجیما پروداکشن هم که نسخه جدید رو دارن میسازن صدق کنه ! چون 3 الی 4 نفر از اعضای تیم سایلنت الان اونجا مشغول بکار هستند که این خیلی خوبه !
با ارائه P.T سطح توقع همه رو تا آستانه‌ی انفجار بالا برده. رو بشکه‌ی باروت شرط بسته این بار.
شماره‌ی جدید یا کوجیما رو به کهکشان می‌بره یا به طور کامل نابود می‌کنه.
.
اصلا همین تفکیک خودش از تبعیض میاد.
چرا شیعه از سنی،زن از مرد،مسلمون از غیر مسلمون و سیاه از سفید تفکیک بشه؟:دی
مثلا پرستارها و در خود پیچنده ها ساموئل مونث هستند و پیرامید هد مذکر!
دیگه باید تو بازی ثابت شده باشه پیرامید مذکره!
تفکیک و طبقه‌بندی که یه اصل علمیه. :d تفکیک گونه‌های مختلف گل‌ها از هم آیا باعث ایجاد تبعیض میشه؟;)
این امر برای شناخت نیازهاشون ضروریه. گل‌های گونه‌ی X نیاز به آب کم دارند و گونه‌ی Y آب فراوان می‌خوان. برعکس، باعث نابودی‌شون میشه.
تبعیض هم یه مساله ی نسبی هست. انگیزه‌ی تبعیض خوب و بد بودن اون رو مشخص میکنه.
مثلاً تصور کن تو همین دنیای بازی یکی بگه شما بین سایلنت هیل و مین‌روبِ ویندوز تبعیض قائل میشید. نظرت چیه احمدجان؟:)
تحلیلت رو هم بذار مسعود جان بشدت مشتاقیم.
امر شما لازم‌الاجراست احمدجان اما باور کن دلایلی هست که قرار دادنش تو همچین محیط‌های عمومی رو غیرمنطقی می‌کنه.l-)
 
آخرین ویرایش:
سلام؛

با دیالوگ زیاد موافق نیستم. می‌تونه به جای پر کردن سکانس‌ها از دیالوگ‌های زیاد و پیچیده، از زبان بصری و شنیداری برای رسوندن منظورش استفاده کنه.
تو شماره 2 جیمز فقط با دیدن ویدیو دوزاریش افتاد چی شده. سکانس بعد از دیدن ویدیو به همراه موسیقی True به اندازه‌ی یک کتابخانه حرف برای گفتن داشت. :(
نه درسته مسعود جان، من فقط میخواستم بگم که کوجیما کارش را بلده !
بنده خودم دو تا از بهترین تجربه های گیمری ـیمون شاید باور نکنی ولی سرجمع بخوای دیالوگ هاش رو جمع بندی کنی، نصف برگه A4 هم پُر نمیشه ! :d
کلا تو پُست قبلی هم اشاره کردم، این سکوت به نظر من باعث میشه یه تأمل و تعمق بخصوصی روی یه مورد و اتفاق صورت بگیره و این به نظرم از روایت و قرار دادن دیالوگ خیلی بهتره ! چون هر مخاطبی میتونه بسته به احساسات و تفکرات ـش با اون اُنس بگیره و به اون نزدیک بشه...
البته در صورتی که بازیساز کارش را بلد باشه ! بتونه اون روایت داستان و گیم پلی و همه چیز رو داخل یک بازی به نحو احسنت بالانس کنه، چون اگر این تعادل ـه نباشه، برای مثال سایلنت هیل 2 این عنوانی که الان می بود هیچوقت نمیشد ! این استعداد و خلاقیت بازیساز خیلی مهمه ! در کُل خواستم بگم که کوجیما رو دست کم نگیریم ! :d
دوستان یه نگاهی هم به این تاپیک بکنید جالبه:d
ترسناک ترین عناوین تاریخ از نظر اهالی صنعت بازی
خیلی جالبه، یعنی کسی هست که Silent Hill 2 را بازی کرده باشه و به عنوان دیگه ای رای داده باشه ؟! :d
 
خیلی جالبه، یعنی کسی هست که Silent Hill 2 را بازی کرده باشه و به عنوان دیگه ای رای داده باشه ؟! :d


خیلی خلاصه و ساده نظرم رو بگم و اگر اشتباهی در نظرم دیده شد به بزرگی خودتون ببخشید .

اولا از شما حسین جان و امیر جان و مسعود جان و همه بچه های گل و باحال تاپیک باز هم تشکر می کنم که مطالب زیبایی قرار میدید , دوما این که Silent Hill 2 و کلا Silent Hill های Team Silent شاهکارهایی هستند که نوع جدیدی در ژانر Survival Horror به وجود آوردند .
اما سری کلاسیک Biohazard هم فوق العاده بودند و این به نظرم بستگی به سلیقه گیمر هم داره که بیشتر با کدوم ارتباط بر قرار کنه و ... که من هر دو فرانچایز رو فقط دوست ندارم , عمیقا عاشقشونم .
با عرض پوزش که اسم فرانچایز دیگه ای رو در این تاپیک آوردم و فقط خواستم بگم بعضی بازی ها در ژانر ترس زمین تا آسمون با هم تفاوت دارند و هر کدام در این ژانر به زیبای درخشیدند .
Silent Hill یک ژانر با درون مایه های فلسفی و عمیق و گنگ و خیلی ویژگی های دیگه مثل سکوت و ... که این المان های به قدری زیبا کنار هم چیده شدند و با بعد دیگه ای به آنها پرداختِ شد که تبدیل به Silent Hill شد .
 
سلام
دومین قسمت از کمیک سایلنت هیل دانپور (Anne Story)هم منتشر شد. این کمیک رو میتونید با قیمت 4 دلار از فروشگاه digital copy بخرید(به صورت PDF و CBZ).
گویا قراره قسمت سوم هم در 5 نوامبر منتشر بشه.
IDW Publishing, Bloody Disgusting
ممنون امیر‌جان:bighug:
نه درسته مسعود جان، من فقط میخواستم بگم که کوجیما کارش را بلده !
بنده خودم دو تا از بهترین تجربه های گیمری ـیمون شاید باور نکنی ولی سرجمع بخوای دیالوگ هاش رو جمع بندی کنی، نصف برگه A4 هم پُر نمیشه ! :d
کلا تو پُست قبلی هم اشاره کردم، این سکوت به نظر من باعث میشه یه تأمل و تعمق بخصوصی روی یه مورد و اتفاق صورت بگیره و این به نظرم از روایت و قرار دادن دیالوگ خیلی بهتره ! چون هر مخاطبی میتونه بسته به احساسات و تفکرات ـش با اون اُنس بگیره و به اون نزدیک بشه...
البته در صورتی که بازیساز کارش را بلد باشه ! بتونه اون روایت داستان و گیم پلی و همه چیز رو داخل یک بازی به نحو احسنت بالانس کنه، چون اگر این تعادل ـه نباشه، برای مثال سایلنت هیل 2 این عنوانی که الان می بود هیچوقت نمیشد ! این استعداد و خلاقیت بازیساز خیلی مهمه ! در کُل خواستم بگم که کوجیما رو دست کم نگیریم ! :d
100%:-bd
منم منظورم بیشتر استفاده از زبان‌های بین‌المللی بود.
موسیقی خودش یه زبان بین‌المللی هست. هر کسی اون رو می‌فهمه. ناخودآگاه هر فردی موسیقی رو می‌فهمه. مثل هنرهای بصری.
خیلی خلاصه و ساده نظرم رو بگم و اگر اشتباهی در نظرم دیده شد به بزرگی خودتون ببخشید .

اولا از شما حسین جان و امیر جان و مسعود جان و همه بچه های گل و باحال تاپیک باز هم تشکر می کنم که مطالب زیبایی قرار میدید , دوما این که Silent Hill 2 و کلا Silent Hill های Team Silent شاهکارهایی هستند که نوع جدیدی در ژانر Survival Horror به وجود آوردند .
اما سری کلاسیک Biohazard هم فوق العاده بودند و این به نظرم بستگی به سلیقه گیمر هم داره که بیشتر با کدوم ارتباط بر قرار کنه و ... که من هر دو فرانچایز رو فقط دوست ندارم , عمیقا عاشقشونم .
با عرض پوزش که اسم فرانچایز دیگه ای رو در این تاپیک آوردم و فقط خواستم بگم بعضی بازی ها در ژانر ترس زمین تا آسمون با هم تفاوت دارند و هر کدام در این ژانر به زیبای درخشیدند .
Silent Hill یک ژانر با درون مایه های فلسفی و عمیق و گنگ و خیلی ویژگی های دیگه مثل سکوت و ... که این المان های به قدری زیبا کنار هم چیده شدند و با بعد دیگه ای به آنها پرداختِ شد که تبدیل به Silent Hill شد .
شما لطف داری حسین‌جان.:bighug:
Silent Hill و Resident Evil مثال‌شون بال‌های یک پرنده‌ست. هر دو بالهای پرواز این سبک هستند و قرار دادشون روبروی هم فقط باعث گل‌آلود شدن آب و ماهیگیریه فرصت‌طلبان میشه.
قبلاً عرض کردم باز هم میگم مقایسه‌ی این 2 بازی به شرطی که هدف تخریب نباشه اشکالی نداره. واقعاً اول شدن یا نشدن یک بازی تو همچین نظرسنجی‌هایی انقدر ارزش نداره که طرفدارن‌شون بیافتن به جون هم.;)
 
توی سایلنت هیل 3 اگر درجه سختی معماها رو بذارید روی هارد و کتاب مکبث رو Examine کنید هدر میگه یه جمله از کتاب مکبث هست که هرگز نمیتونم فراموشش کنم:
Life's but a walking shadow, a poor player That struts and frets his hour upon the stage And then is heard no more
زندگی تنها سایه ای است گذرا, بازیگری بینواست که ساعتی بر صحنه میخرامد و به شور هیجان میاید و سپس دیگر آوایی به گوش نمیرسد.

pw4pvwyugt37ryiqdrpt.jpg


این کلمات را زمانی که مکبث میفهمه ملکه فوت کرده به زبان میاره.
جمله کامل:
[LTR]Tomorrow, and tomorrow, and tomorrow, Creeps in this petty pace from day to day, To the last syllable of recorded time; And all our yesterdays have lighted fools The way to dusty death. Out, out, brief candle! Life's but a walking shadow, a poor player That struts and frets his hour upon the stage And then is heard no more. It is a tale Told by an idiot, full of sound and fury Signifying nothing. [/LTR]
ترجمه» "فردا و فردا و فردا, با این گامهای کوتاه روز به روز تا آخرین هجاء لوح روزگار پیش میخزد و همه دیروزهای ما , راهی بسوی غبار مرگ را بر دیوانگان روشن کرده است. خاموش شو, خاموش شو, شمع نیم جان! زندگی تنها سایه ای است گذرا, بازیگری بینواست که ساعتی بر صحنه میخرامد و به شور هیجان میاید و سپس دیگر آوایی به گوش نمیرسد, افسانه ای است خشم آلوده و پرخروش که ابلهی حکایت میکند و هیچ معنی ندارد."(منبع: مکبث - ترجمه عبدالرحیم احمدی)
 
یادداشتی بر SILENT HILL: HOMECOMING

سلام
آیا SH:HC را می‌توان از لحاظ داستانی، اصیل دانست؟

silent_hill_homecoming_pc_us_01.jpg

«سایلنت هیل: بازگشت به خانه» از لحاظ شمارش، ششمین شماره از این سری محسوب میشه. و اولین عنوان سری که برای کنسول‌های نسل هفتم عرضه شد.
از زمان عرضه،‌بین طرفداران قدیمی که با PS1 وارد سایلنت هیل شده بودند با طرفداران جدید که دوران گیمری خودشون رو با PS3 یا XBOX360 آغاز کرده بودند اختلاف نظر فراوانی وجود داشت و هنوز هم وجود دارد. شاید مهم‌ترین عامل این اختلاف، ساخته شدن عنوان در خارج از خانه باشد. چیزی که با نام بازی یعنی بازگشت به خانه در تضاد بود. فارغ از مشکلات و بحث‌های فنی، سایلنت هیل همیشه با داستانش شناخته می‌شود. موضوع این نوشته هم یادداشتی کوتاه بر داستان HC است. موضوعی که کمترین اختلاف نظر بین ساکنان سایلنت هیل در مورد آن است.
در ابتدا لازم است در مورد مکان وقوع داستان اطلاعاتی داشته باشیم. در این مورد شما رو به تاپیک زیر ارجاع میدم.


تا اواخر سال 1500 میلادی
- شهر سایلنت هیل توسط بومیان آمریکا مکانی مقدس تلقی میشد و تشریفات مذهبی مقدسی انجام میگرفت.
اواخر سال 1600 میلادی
- مهاجران شهر سایلنت هیل را اشغال کردند.
سال 1850 (تقریبا)
- پس از کشف ناحیه ذغال خیز, حفاری معدن Wiltse آغاز میشود.
سال 1853, ماه سپتامبر
- اعضایی از گروه فرقه شهر سایلنت هیل جدا شدند و Shepherd's Glen و فرقه راه مقدس را تاسیس کردند.
سال 1897 میلادی
- کارخانه م.ش.ر.و.ب س.ا.ز.ی Bartlett در Shepherd's Glen تاسیس میشود.
سال 1954, 18 آوریل
- Adam Shepherd متولد میشود.
سال 1957 میلادی
- Token Wheeler متولد میشود.
سال 1960 میلادی (تقریبا)
- کارمندانی که مربوط به شهرداری سایلنت هیل میشدند به طرز مرموزی میمیرند.
سال 1961 میلادی
- Lilian Shepherd متولد میشود.
سال 1966 میلادی
- Curtis Ackers متولد میشود.
سال 1969 میلادی
- Mary Shepherd متولد میشود.
سال 1985 میلادی
- Alex Shepherd فرزند Adam و Lillian متولد میشود.
- Elle Holloway فرزند Margaret متولد میشود.
سال 1993 میلادی
- Alex Shepherd هشت ساله توسط دکتر Martin Finch از تصادف اتوبوس مدرسه نجات پیدا میکند.
سال 1995 میلادی
- Joshua Shepherd فرزند Adam و Lillian متولد میشود.
سال 2003 میلادی
- Alex و Joshua Shepherd گرفتار حادثه قایقرانی در دریاچه تولکا میشوند.
- Alex در بیمارستان Alchemilla بستری میشود.
سال 2007 میلادی, 16 اکتبر
- وقایع SILENT HILL: HOMECOMING رخ میدهد.
بر اساس اطلاعات فوق،‌ فرقه‌ی راه مقدس که ساکنان Shepherd's Glen بینانگذار آن بودند، بیش از 2قرن و نیم بعد از تاسیس غیر رسمی فرقه‌ی Order از آن جدا شده‌اند پس بدون شک و با توجه به نامگذاری فرقه‌ی خود، باید اونها رو شاخه‌ای از Order تصور کرد پس فرقه‌ی جدید وامدارِ طریقت قدیمی محسوب میشه.
Order چگونه فرقه‌ای بود؟
بدون شک Order‌ بر مبنای تفکرات شیطان‌پرستی بنا شده. حتی خدای اولی که از این فرقه‌ی می‌بینیم، سامایل نام داره.
اما چرا این نام؟ چرا در شماره اول هری برای باز کردن در اتاق آلسا نیاز به 5 آیتم داره که حداقل 3 تای اونها از آیین یهود وارد فرقه شده‌اند؟
شکل و شمایل سامایل کاملاً از بز Baphomet یا Mahomet الهام گرفته شده.
75121375442251320216.jpg
45674654534009329554.png
اما چرا نام سامایل؟
بر اساس اعتقادات یهود، اولین کسی که بعد از آوارگی دوم قوم بنی‌‌اسرائیل (در بین یهودیان به Diaspora مشهور است) بر سرزمین آنها حکومت خواهد کرد،‌ «شاه ساموئل» خواهد بود. بنا به اعتقادات فرقه هم خدا یک بار به دنیا آمد و مرد و باید بار دیگر به دنیا بیاید تا بهشت (بخوانید همان ارض موعود) را بسازد. این شباهت‌ها، می‌تواند دلیلی بر این باشد که مذهب مهاجران چه بوده است. از سوی دیگه، بر اساس مدارک تاریخی، مهاجران اولیه از اروپا به آمریکا، پیوریتنیست‌ها (Puritanical) بودند.
خب اعتقادات این دسته از افراد چه بوده؟ این موضوع رو به خواننده واگذار می‌کنم اما موضوعی که با بحث داستان SH:HC مرتبط است، یکی از آیین‌های رایج در این فرقه‌هاست: قربانیِ انسان.
آلیستر کرالی در کتاب Magick in Theory and practice می‌نویسد:

ساحران باستان باور داشتند که هر موجود زنده‌اي انباري از انرژي است که کمیت آن بسته به اندازه و سلامتی آن موجود و کیفیت آن بسته به شخصیت ذهنی و روحی اوست. هنگام مرگ موجود، این انرژي ناگهان آزاد می شود. براي بهترین عمل « روحانی» شخص می‌بایست قربانی‌اي را انتخاب کند که داراي عظیم‌ترین و خالص‌ترین نیرو است.
فرزند ذکور با معصومیت کامل و هوش بالا بهترین و مناسب‌ترین قربانی است.
اگه قبول کنیم دالیا در راه مراسم احضار خدا که یکی از رایج‌ترین مراسم شیطان‌پرستان است، دختر7 ساله ی خودش رو قربانی کرده، پس Adam Shepherd هم بر اساس همین سنت عمل کرده. سنتی که بر اساس اون هر خانواده باید اولین فرزند ذکور خودشون رو برای مراسم قربانی فدا کنند. با تولد الکس، آدام میدونست که اگه صاحب فرزند دیگه‌ای بشه، باید الکس رو قربانی کنه و تولد جاش، این موضوع رو قطعی کرد. اما با مرگ تصادفی جاش، مراسم به هم خورد. خانواده شفرد هم که به نوعی وارث بنیانگذاران شهر بودند از سنت عدول کردند. الکس باید قربانی میشد اما خانواده شفرد با این کار بدون وارث می‌موند. برای همین الکس به ارتش فرستاده شد تا از شر متعصب‌هایی مانند Judge Holloway در امان باشه. اما الکس هیچ وقت نتونست خودش رو به خاطر مرگ جاش ببخشه.
حالا سوال اینه که آیا واقعاً همچین فرزندانی وجود دارند؟
چه باور بکنید چه نه، جواب این سوال «بله» است. دوستانی که فیلم ماتریکس رو دیدن، شاید از سکانس مزرعه‌ی انسان بهت‌زده شده باشند غافل از اینکه حتی چنین مزرعه‌هایی وجود دارند. نکته‌ی جالب اینه که اون بخش از فیلم نوشته‌ی «برایان وارنر» یا همون «مرلین منسن» خودمون بوده. خالق «دنیای تاریکی»جالبه بدونیم این شخص در ساخت موسیقی متن برخی عناون‌های RE‌ و همینطور ساخت فیلم Lost Highway همکاری داشته.
شاهدی بر موضوع قربانی، اعترافات خانم Vicki Polin است:
خانواده‌ام، نسل اندر نسل در آئین هايی شامل تجاوز به محارم، قربانی انسان و ... شرکت کرده‌اند. این فقط خانواده من نیست. بسیاري خانواده هاي ... دیگر در سرتاسر ... که کاملا معمولی و محترم به نظر می‌رسند در جمع خود به چنین کارهایی مشغول هستند. وقتی بچه بودم، مجبورم می‌کردن که (در مراسم قربانی) شرکت کنم، مجبور بودم نوزادي رو قربانی کنم. این بچه ها درون خانواده بزرگشان و براي چنین هدفی، به دنیا آورده می‌شدند.
خودم چندین بار مورد تجاوز جن*سی قرار گرفته و به خاطر ارتباط جن*سی با پدرم، پنج بار سقط جنین نموده‌ام.

خب!
حالا اگه نظریه‌ی زیر رو قبول کنیم:
خیلی وقت پیش با دوستان و به ویژه علی‌آقای شکسته‌دل یه بحثی رو راه انداختیم و اسمش رو گذاشتیم نظریه‌ی «Silent Engine».
بر طبق این نظریه، آلسا بر اثر فشارهای جسمی و روحی که بهش وارد شده و با کمک قدرت ذهن و بر اساس حس تنفر و خشمش، دنیایی خلق میکنه بر پایه‌ی شهر سایلنت هیل.
مثل Epic که برای ساخت بازی‌های خودش Unreal Engine رو بنا کرد.
افراد دارای ذهن قوی با کمک گرفتن از این موتور، دنیای ذهن خودشون رو با استفاده از المان‌های موجود و مورد نظر می‌سازند تا به هدف‌شون برسند و بر این اساس، افرادی رو وارد دنیای ذهن خودشون می‌کنند. پس شهر دارای شعور نیست و فقط یک ابزاره. در این میان، هیولاها یا دشمنان باز هم نمادهایی هستند مربوط به فراخوانده یا فراخواننده تا مطلبی رو عینیت ببخشند. اگه توضیحات هیولاها در تاپیک ترجمه فارسی کتاب Silent Hill: Lost Memories رو ببینی مخصوصاً شماره 1، عمدتاً نمادی از خصوصیات آلسا هستند.
به عنوان مثال: شما خودت تا حالا نشده تو ذهنت واقعه‌ای رو که هرگز اتفاق نیفتاده و شاید هرگز هم نیفته، ایجاد کنی؟
از کسی متنفر باشی و تو ذهنت به فجیع‌ترین روش‌ها و تا جاییکه خلاقیت ذهنیت توانایی داره شکنجه‌ش بدی. یا برعکس،‌کسی رو دوست داشته باشی و تو ذهنت باهاش خلوت کنی.
حالا تصور کن این تصور ذهنی واقعیت پیدا کنه یا کس دیگه‌ای این دنیای ذهنی رو ببینه.
بر اساس این نظریه: فراخوانده‌ها به شهر الزاماً نباید گناهکار باشند یا به واسطه‌ی گناه یا گناهانی خاص،‌ به شهر فراخونده بشن.
شخص ممکنه دزدی کنه و قتل هم مرتکب شده باشه و به دادگاه احضار بشه اما اونجا ببینه دلیل احضارش هیچ کدوم نیست بلکه همسر سابقش به دلیل ندادن مهریه ازش شکایت کرده یا نه، برای دادن شهادت احضار شده.
بنا بر این نظریه،‌اشخاص زیر به دلایل زیر به دنیای ذهن افراد زیر فراخوانده شده‌اند:

[TABLE="class: grid, width: 500"]
[TR]
[TD]فراخوانده شده[/TD]
[TD]فرا خواننده[/TD]
[TD]دنیای ذهن[/TD]
[TD]دلیل فراخوانی[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]هری[/TD]
[TD]دالیا[/TD]
[TD]آلسا[/TD]
[TD]همراهی شریل و کمک به دالیا برای تکمیل مراسم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]جیمز[/TD]
[TD]مری[/TD]
[TD]مری[/TD]
[TD]یادآوری رفتاری که با مری داشته[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]هدر[/TD]
[TD]کلودیا[/TD]
[TD]کلودیا[/TD]
[TD]بیداری جنین خدای داخل بدن هدر برای اجرای دوباره مراسم تولد[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]هنری[/TD]
[TD]والتر[/TD]
[TD]والتر[/TD]
[TD]به خاطر سکونت در اتاق[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
و اگه از بین پایان‌های 4گانه‌ی SH:HC (پایان UFO رو فراموش کنید)، پایان Good‌ رو پایان اصلی بازی در نظر بگیریم (حداقل به خاطر اسمش)

ending_1.jpg

میتونیم 2 نتیجه‌گیریه زیر رو انجام بدیم؛


[TABLE="class: grid, width: 500"]
[TR]
[TD]شماره
نتیجه
[/TD]
[TD]فراخوانده شده[/TD]
[TD]فرا خواننده[/TD]
[TD]دنیای ذهن[/TD]
[TD]دلیل فراخوانی[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]1[/TD]
[TD]الکس[/TD]
[TD]الکس[/TD]
[TD]الکس[/TD]
[TD]برای رهایی از عذاب وجدان ناشی از مقصر دونستن خودش در مرگ جاش[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]2[/TD]
[TD]الکس[/TD]
[TD]جاش[/TD]
[TD]جاش[/TD]
[TD]برای رهایی الکس از عذاب وجدان ناشی مرگ جاش[/TD]
[/TR]
[/TABLE]


کلام آخر:
«سایلنت هیل: بازگشت به خانه» با اینکه هیچگاه به خانه‌ی خود بازنگشت، اما حداقل از لحاظ داستانی در حد توان و بضاعتش در مسیر اجداد ژاپنی‌اش حرکت کرده است و به شخصه به داستان آن نمره‌ی قبولی می‌دهم.
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

  • تبلیغات متنی

    Top
    رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
    اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
    or