بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    41

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمزساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش مری شپرد-ساندرلند که سه سال پیش به دلیل یک بیماری لاعلاج درگذشته بود، به شهر سایلنت هیل می‌رود.نامه ادعا می‌کند که مری در «مکان مخصوصشان» منتظر اوست، که این موضوع باعث می‌شود جیمز سردرگم شود، زیرا کل شهر «مکان مخصوض» آن‌ها بود. با وجود اینکه شک دارد که نامه واقعاً توسط مری نوشته شده باشد، جیمز تصمیم می‌گیرد به دنبال او در شهر بگردد. جیمز پس از ترک observationdeck وعبور از مسیری طولانی وارد گورستان می‌شود درآنجا با آنجلا اوروسکو، زنی جوان و عصبی که به دنبال مادرش میگردد روبرو میشود و از او راهنمایی می‌خواهد.او راه را نشان می‌دهد اما به او هشدار می‌دهد که ممکن است شهر خطرناک باشد، اما جیمز هشدارهای او را نادیده می‌گیرد و می‌گوید که اهمیتی نمی‌دهد که خطرناک باشد و قصد داردفردگمشده خود را پیدا کند.قبل از اینکه جیمز راه خود را ادامه دهد,هردو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

وقتی جیمز به سايلنت هيل می‌رسد، متوجه می‌شود که شهر به مانند چند سال پیش که به آنجا رفته بودند، نیست. علاوه بر مه مرموزی که همه جا را پوشانده، شهر خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است.موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر زمان ممکن است به جیمز حمله کنند. جیمز با کاوش درشهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطراتش را از زمانی که او و مری از پارک رزواتر بازدید کردند، زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوشان» ، جیمز راه خود را ادامه می‌دهد اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود است.جیمز هنگام عبور از یک مجتمع آپارتمانی به اسم woodside appartement با دختربچه ای برخورد می‌کند که مانع پیشرفت او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی، روبرو می‌شود که از دیدن جسدی وحشت‌زده شده است و جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی که کلاهی هرمی شکل بر سر دارد روبرو می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان Blue Creek می‌شود, در اینجا جیمز برای اولین بار وارد دنیایی دیگرمیشود. در یکی از اتاق ها, جیمز آنجلا را افسرده در مقابل یک آینه بزرگ پیدا می‌کند که چاقویی در دستش دارد و به خودکشی فکر می‌کند. او سعی می‌کند آنجلا را منصرف کند و راه دیگری را به او نشان دهد، اگرچه آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها سزاوار مرگ هستند. وقتی جیمز می‌گوید که مثل او نیست، آنجلا از جیمز می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند.جیمز بعد از نشان دادن عکس مری از آنجلا می‌پرسد که آیا اورا دیده است یا نه، اما پس از اینکه به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش فوت کرده است، آنجلا احساس ناراحتی و آشفتگی می‌کند و به او می‌گوید که می‌خواهد جستجوی خود را برای پیدا کردن مادرش ادامه دهد.آنجلا از جیمز می‌خواهد که چاقویش را بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد می‌ترسد، اما ناخواسته هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند واکنشی که از روی ترس است از خود نشان میدهد و او را تهدید میکند و در حالی که وحشت‌زده شده است از آنجا فرار می‌کند. درنهایت جیمز موفق می‌شود از آپارتمان بیرون برود و دوباره پا در شهر بگذارد.

wood.jpg

در مسیر خود، جیمز دوباره با دختربچه روبرو می‌شود که در حال زمزمه کردن چیزی است و بر روی دیوار نشسته است. او نسبت به جیمز رفتاری خصمانه دارد و میگوید که تو هرگز مری را دوست نداشتی.این حرف باعث سردرگمی جیمز می‌شود، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعات بیشتری از او کسب کند، از طرف دیگر دیوار می‌پرد. جیمز با رسیدن به پارک رزواتر، با شخصیت ماریا روبرو می‌شود که شباهت‌های زیادی به همسرش دارد اما رفتاری متفاوت از مری دارد. او پیشنهاد می‌کند تا به جیمز در جستجوی مکان‌هایی که ممکن است «مکان مخصوض» آن‌ها باشد، کمک کند. با توجه به اینکه مقصد آن‌ها توسط جاده‌ای فروریخته مسدود شده است، مجبور میشوند از یک کلوپ شبانه عبور کنند. که در آنجا جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا دیوانه شده است که فکر می‌کند همسرش می‌تواند در شهر باشد، اما ماریا دیدی امیدوارنه به این موضوع دارد و جیمز را وسوسه می‌کند که نوشیدنی بنوشد ولی جیمز امتناع می‌کند. ماریا, او را به یک باغی که در آن نزدیکی است هدایت می‌کند اما هنوز هیچ نشانی از مری پیدا نمی‌کند.جیمز از عدم پیشرفت و تردید در مورد وضعیت ذهنی خود ابراز ناامیدی می‌کند اما ماریا او را آرام می‌کند و پیشنهاد می‌کند که مکان‌های بیشتری را با هم جستجو کنند.

night.jpg

ناگهان صدای جیغی از یک تئاتر محلی می‌آید، جیمز تصمیم می‌گیرد آنجا را بررسی کند اما ماریا ترجیح میدهد که بیرون منتظر او بماند. او دختربچه و ادی را پیدا می‌کند، دختربچه ترسیده و پنهان می‌شود. جیمز با ادی صحبت می‌کند. ادی نام دختر کوچک که لورا است را فاش می‌کند. جیمز به دنبال او میگردد.در خارج از تئاتر ماریا, لورا را می‌بیند که به سمت بیمارستان بروکهاون می‌رود و سپس هر دو به دنبال او می‌روند. درحین کاوش در بیمارستان، ماریا بیمار می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق ها استراحت می‌کند در حالی که جیمز به جستجوی لورا میپردازد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند اما با دری بسته روبرو میشود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا میکند و از او می‌پرسد چگونه مری را می‌شناسد، لورا میگوید که او را از یک سال پیش می‌شناسد، اما جیمز به دلیل تناقض آشکار در باور خود و حرف‌های لورا عصبانی می‌شود. لورا ناراحت میشود و سعی می‌کند فرار کند اما جیمز که نگران امنیت اوست از این کار جلوگیری میکند. با این حال، لورا جیمز را در اتاقی به بهانه اینکه نامه مری در آنجاست حبس میکند. اما در همان حین هیولایی که از سقف آویزان است وارد آنجا می‌شود و به جیمز حمله میکند, او موجود را می‌کشد اما بعداً توسط یکی دیگر از آن‌ها ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود، در آنجا به اتاق ماریا بازمی‌گردد اما اثری از او نیست. در نهایت بعداً او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند؛ با این حال، ماریا عصبانی می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را رها کرده است و به نظر نمی‌رسد که اهمیت دهد که او هنوز زنده است و او را متهم می‌کند که فقط به همسر مرده اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها جستجوی خود را برای پیدا کردن لورا ادامه می‌دهند. درحین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند اما جیمز او را آرام می‌کند و سپس وارد راهرویی میشوند.ناگهان، کله هرمی دوباره ظاهر می‌شود و آن‌هارا تعقیب میکند، جیمز از ماریا پیشی می‌گیرد و به یک آسانسور می‌رسد باوجود تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب,، ماریا قادر به ورود به آسانسور نیست و کله هرمی او را میکشد. جیمز تنها و غمگین از دست دادن ماریا، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر پیدا کردن لورا که از بیمارستان فرار کرده است، بگذارد.
هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان بیرون میاید و به دنبال لورا می‌رود اما او را گم میکند. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این فکر که مادرش دیگر در شهر نیست و نمی‌خواهد او را ببیند ناامید شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا نه. با این حال، آنجلا با شنیدن آن گویی که یه یاد چیز وحشتناکی افتاده است از آنجا میرود و جیمز را دوباره تنها می‌گذارد. با پیدا کردن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر می‌رود که به زندان تولوکا منتقل می‌شود و با ادی که به نظردیوانه شده است روبرو می‌شود. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود.با کاوش بیشتر در زندان، جیمز سر از یک هزارتو در میآورد.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار میداده است، مطلع می‌شود. موجودی عجیبی در آنجا حضور دارد که که آنجلا آن را پدر صدا میزند و به جیمز التماس می‌کند که به او بگوید که "خوب خواهد بود". جیمز که گیج شده است با Abstract Daddy، که نمادی از پدر آنجلا است مبارزه میکند. او موجود را می‌کشد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز سعی می‌کند آنجلا را آرام کند اما او خشمگین میشود و ادعا می‌کند که مردانی مثل او فقط به دنبال«یک چیز» هستند اما جیمز می‌گوید که فقط به دنبال همسرش است.آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر نمی‌خواسته همسرش اطرافش باشد و احتمالا قبلاً زن دیگری را پیدا کرده است. جیمز با عصبانیت آن حرف ها را رد می‌کند. با دیدن واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود می‌رود.
در اعماق هزارتو، جیمز ماریا را پیدا می‌کند که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده. اما او رفتاری عجیب دارد و به دلیلی نامعلوم، به نظر می رسد که او خاطرات همسر جیمز را دارد .ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او میگوید که تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بوده که همه چیز رو برداشتی ولی نواری که با هم ضبط کردیم را فراموش کردی که برداری. جیمز از این موضوع کاملاً گیج شده است اما قول می‌دهد که راهی پیدا کند تا بتواند به آن طرف سلول برود. اما پس از رسیدن به طرف دیگر سلول، ماریا را پیدا میکند که به طرز مرموزی مرده است و بر روی پوستش ضایعاتی دیده میشود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
یه چیزی که بسیار محتمله اینه که چون هر دو قدرتای ماورایی دارند(شکستن پای داگلاس اگه یادت باشه و آلسا هم که معروفه) به همین دلیل از بچگی مورد تمسخر هم سن و سالانشان قرار گرفته(نوشته های روی میز آلسا تو مدرسه)و این موضوع باعث حس همدردی و نزدیکی این دو بود.
روی این نظریه میشه حساب باز کرد، آفرین.
چه جوریه که کلودیا احساس همدردی و نزدیکی با آلسا داره ولی در عین حال راه دالیا رو پیش میگیره؟ عجیب نیست؟ آیا حس همدردی کلودیا و آلسا فقط به دوران بچگی ختم میشه؟ آیا واقعاً کلودیا افکار خاص، جدای از دالیا و آلسا داشته؟
افکار کلودیا به احتمال قوی جدا از دالیا نبوده، اما از آلسا جدا بوده. آلسا خودش نمی خواست این کارا رو بکنه، اما کلودیا خودش طرز تفکرش اینطوری بود و چنین منظوری داشت.
 
نسخ 1 تا 4 این بازی در ایران ممنوعه.

من 4 شو p
s2شو که چاپ دارای مجوز ارشاده دارم.کلا گیر نیومدن قبلیاش که من مثل سگ دنبالشون بودم رو ps2 اینه که (اینو یه فروشنده که خودش قبلا بازیهاشو چاپ می کرد و توزیع کننده اصلی بود بهم گفت) از زمان قانونمند شدن کپی کردن ها(بعبارتی قانونمند و ضابطه دار شدن نسخه های دزدی:))) اون شرکت توزیع کننده باید بابت هر عنوان که کپی میکنه 70 80 تومن پول زور به ارشاد بده تا مجوز بگیره.علت نایاب شدن بازی های قدیمی و حتی نه چندان قدیمیها هم این بود که شرکت توزیع کننده براش صرف نمی کرد واسه عنوانی که شاید 50 تا شم نخرن 70 تومن حق کپی بده:(
 
سلام
نفرمایید استاد، شما سرور مایی! اصلاً یه حرکتی بزنیم، بیاید یک دارالمجانین تأسیس کنیم! نظرتون چیه؟! مدیریتش هم به آقا میلاد میسپریم:d(قصدم توهین نیستا، به نام مبارک کاربریتون هم میاد!).
کلاً بنده حقیر یک نظریه دارم آنکه: هر انسانی به نوبه خود یک دیوانه هست! و اینکه دیوانگی در بسیاری از موارد شرط عقل است! به قول شاعر آشفته حال (ره) که میفرماید:

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زان که در بی خردی از همه عالم بیشم


تا اونجایی که خبر دارم آرتاس عزیز هم با نظرم(دیوانگی) موافق بود! یاد این دوست عزیز، گرامی باد. کلاً دیوانه بودن معنای سؤیی نداره، البته نه در همه جا. ولی فکر کنم شما برداشت غلطی از این واژه می‌کنید.


قسمت دوم حرفتون یعنی حرف‌های بیهوده. اگر چه این فرقه و شخص کلودیا افکار زیبا و اهداف دوست داشتنی‌ای داشتند ولی در پیدا کردن مصداق واقعی رسیدن به سعادت , خوشبختی دچار خطا شده بودند. این فرقه در واقع قصد سورمه کشیدن به چشم داشتند ولی غافل از آنکه با این اعمال احمقانه و شوم، چشم رو کور می‌کردند.گروه‌ها و فرقه‌هایی در واقعیت هم داریم که همچین افکار پوچ و بیهوده‌ای دارند. سعادت رو میشناسند ولی راه رسیدن رو نه! در واقع اینها تصور میکنند عدالت و خوشبختی در گروی گسترش زشتی و گناه هست؛ این جوری هست که مردم میتونند معنای واقعی خوشبختی و سعادت رو درک کنند که این یک فکر اشتباه هست. خوشبختی از پس افکار درست، انسانیت، شرف، ایمان، آزادگی و صبر میاد. داستان سایلنت هیل هم دقیقاً همین رو به ما نشون میده، هر کسی انسان درستی هست در واقع چیزی به جز زیبایی نمیبینه، و هر انسان پلیدی چیزی به جز زشتی نمیبینه و به همین علت انسان پلید مجبور هست همیشه به خودش دروغ بگه و نفس خودش رو اسیر افکار شیطانی بکنه تا شاید مرحمی بر پوچی درونش باشه.(البته این موارد هیچ ربطی به اعتقادات نداره و فقط تعاریف انسانی هست.)
بحث در این مورد همت و مجال زیادی می‌خواد، اگر تمایل داشتید بیشتر در مورد عقاید فرقه با هم بحث کنیم. البته در نهایت یک جمله بگم: این فرقه احساس کمبود عدل می‌کردند و به دنبال تحقق عدالت بودند ولی در واقع عقل درستی نداشتند! تحقق عدالت رو فقط در این دنیا طالب بودند در صورتی که همچین چیزی امکان پذیر نیست. پس خواستند در این راه قدم بردارند و خودشون رو در مقام قضاوت در مورد بندگان قرار بدند تا شاید تونستند عدالت انسانی برقرار کنند. برای تحقق این عمل دست به کار احمقانه‌ای زدند، اون‌ها تصور کردند با گسترش پلیدی میتونند بر پلیدی غلبه کنند، ولی آن روی سکه رو ندیده بودند(دقیقاً الآن هم مصداق واقعی همچین فرقه‌های رو داریم که اینجا نامی ازشون نمیبرم.)


به قول آرتاس عزیز بینگو! مگه خودتون نگفتید هنری به معجزه شانس تونست از دست والتر جون سالم به در ببره؟:d
افکار پلید و شوم، درنیافتن حقیقت، روحیه حیوانی و پست، ببینید حتی اگر اندیشه زیبا هم در کنار این موارد قرار بگیره چیزی به جز پلیدی نتیجه نمیده.
البته داستان والتر جداست.من به وسیله مسائل اعتقادی میتونم سرنوشت والتر رو توجیه کنم، ولی در غیر این صورت یکم توجیهش مشکل میشه.

چه جوی میدی عزیز؟ :dکجای این بازی ممنوعه؟ چرا برای خودت فتوا صادر میکنی امیر جان؟ :d دلیل کم بودن این بازی اینه که نسخه‌ی جدیدی از این بازی منتشر نشده اگر دوست داری HC و SM رو با هولوگرام برات بخرم بفرستم؟:d سایلنت هیل هم سرتاسر حقیقت رو به ما نشون میده کاری به بحث‌های اعتقادی ندارم ولی اگر بیشتر داستان و اهداف بازی رو تحلیل کنید، به واژه ایمان راستین و پاک می‌رسید. در ورای اعتقادهای فرقه و خدای نمادین و اعمالشون چیزی به غیر از تباهی و پوچی میبینید؟ تباهی‌ای که خود اعضای فرقه هم بر اون واقف بودند ولی چون انسانیت رو فراموش کرده بودند نتونستند حقیقت ماجرا رو دریابند.



و اما در مورد کلودیا:
این شخصیت افکار دالیا رو داشت و دقیقاً راه او رو در پیش میگرفت. کلودیا دنبال سعادت و خوشبختی و یا حتی جاودانگی بود ولی مصداق حقیقی رو نیافت و راه‌های جاهلانه رو انتخاب کرد. کلودیا برای رسیدن به اهدافش حقایق رو انکار می‌کرد و بر روی اعتقادهای بی خردانش پافشاری داشت و تا سر حد مرگ براش مبارزه می‌کرد. این اراده هر چند احمقانه در وجود کلودیا قابل ستایش هست. کلودیا شخصیت زیرکی داره ولی متأسفانه این زیرکی هیچ سودی براش نداشته و همواره در راه خطا بود. هوش و زکاوت اگر در راه صحیح استفاده نشه دقیقاً باعث شقاوت انسان میشه. در ادامه این شخصیت بسیار قصی القلب و شرور به نظر میرسه البته این مورد هم به دلیل اعتقادهای نادرست در این شخصیت شکل گرفته.در آخر حماقت باعث شد تمامی استعدادهای کلودیا در راه نادرست از بین بره.در کل کلودیا شخصیت جالب و احمقی داره!

و اما یک سؤال از دوستان عزیز: شباهت کلودیا با شخصیت دالیا بسیار روشن هست ولی کلودیا به عنوان یک دوست و همدم نزدیک برای آلسا، چه شباهت شخصیتی‌ای با آلسا داره؟


من 4 شو p
s2شو که چاپ دارای مجوز ارشاده دارم.کلا گیر نیومدن قبلیاش که من مثل سگ دنبالشون بودم رو ps2 اینه که (اینو یه فروشنده که خودش قبلا بازیهاشو چاپ می کرد و توزیع کننده اصلی بود بهم گفت) از زمان قانونمند شدن کپی کردن ها(بعبارتی قانونمند و ضابطه دار شدن نسخه های دزدی:))) اون شرکت توزیع کننده باید بابت هر عنوان که کپی میکنه 70 80 تومن پول زور به ارشاد بده تا مجوز بگیره.علت نایاب شدن بازی های قدیمی و حتی نه چندان قدیمیها هم این بود که شرکت توزیع کننده براش صرف نمی کرد واسه عنوانی که شاید 50 تا شم نخرن 70 تومن حق کپی بده:(
خواستم تک تک جواب بدم قاطی کردم. پس همه‌رو یکجا میگم دوستان خودشون پیدا کنند چی به چیه؟:d
علی‌جان، ایضاً شاعر میگه
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد-------- من مرثیه‌خوان دل دیوانه‌ی خویشم
چی شد؟ مگه مشاعره‌ست اینجا؟
مطمئن باش من اگه برم پیش میلادخان، باقی ساکنین بخش رو مرخص می‌کنه میگه فقط من رو نگه دارند. :))
در مورد هنری باز هم میگم به موقع بحث می‌کنم اما من اگه جای هنری بودم همون اول که والتر رو دیدم دخلش رو میاوردم. :d
در مورد شماره‌های 1 تا 4 و Origins حق با دوستانی هست که گفتن ممنوع شده. نزدیک 3 ماه دنبال بازی بودم حتی نسخه‌های رایت شده رو هم جرات ندارند بفروشند. (حداقل تو فروشگاه‌های معابر شلوغ)
ولی چیزی که مسلمه اینه که فرقه Order یه کیش آسمانی نیست. این واضحه چه قبول کنیم چه نکنیم.
اما درباره‌ی کلودیا؛
درباره‌ی جنبه‌های شخصیت اون هم تو تحلیل امیر عزیز هم نوشته‌های محمدمهدی و اشکان اطلاعات خیلی خوبی میشه پیدا کرد ولی چیزی که من رو اسیر این شخصیت کرده، خیلی کوتاه میشه بیان کرد.
حرکت آخر بازی وقتی که جنین خدا رو برداشت و بلعید. کدامیک از ما حاضریم در راه عقیده‌مون همچین کاری کنیم. جسارت نمی‌کنم، خودم رو میگم. من حاضرم؟
شاید حاضر نباشم حتی یه لیموترش رو پنج دقیقه تو دهنم نگه دارم. شاید به گفته‌ی من بخندید و بگید «خب که چی؟ این فقط یه بازی بود!» ولی همه می‌دونیم که توجیه خوبی نیست. من تا موقعی که این حرکت رو ازش ندیده‌بودم خیال می‌کردم اون هم یه فرصت‌طلب مثل وینسنت باشه اما دیدم نه، تو اعتقادات فرقه به درجه‌ی ایمان رسیده. دقت کنید حتی یه لحظه هم فکر نکرد.
16-144.jpg

16-148.jpg
 
هنری با والتر همدرد شدن !!!!!!!!!!!!!
هنری توسط اتاق تسخیر شد و ضمیر ناخودآگاهش با ضمیر ناخودآگاه والتر در هم فرو رفت ! به طوریکه هنری هم نمی تونست ضمیر ناخودآگاه خودش از والتر رو تمییز بده !!!!
اگه به این می گین دیوانگی پس من هم به اون چهار نفر دیوانه که معرفی کردین اضافه کنین ;):d
 
سلام
:d
viewer.php
[/URL][/IMG]
viewer.php
[/URL][/IMG]

خب این الان یعنی چی؟:d اینا رو کِی خریدی؟ تاریخ مجوزش مال کِیه؟:-/
بعدش، این بازی‌ها تو لیست سیاه موسسه ESRA هستند. حالا شما پیدا کردی دلیل نمیشه. :>
هنری با والتر همدرد شدن !!!!!!!!!!!!!
هنری توسط اتاق تسخیر شد و ضمیر ناخودآگاهش با ضمیر ناخودآگاه والتر در هم فرو رفت ! به طوریکه هنری هم نمی تونست ضمیر ناخودآگاه خودش از والتر رو تمییز بده !!!!
اگه به این می گین دیوانگی پس من هم به اون چهار نفر دیوانه که معرفی کردین اضافه کنین ;):d
شرمنده دایی!‌ ظرفیت تکمیله. خود منم با پارتی راه دادند. :d
 
شرمنده دایی!‌ ظرفیت تکمیله. خود منم با پارتی راه دادند. :d
اِ دائی !!!! من خودم سردسته ی دیوانه هام :d
ولی حالا که فکر می کنم هنری انچنان تسخیر شده بود که وقتی از توی دیوار اتاقش یه روح داره میاد بیرون(الان من مرحله ی بازگشت به دنیای آب هستم) انگار نه انگار !!!!!!!!! ولی نمی دونم چرا اینقدر دوست دارم جای هنری باشم ! ;;)
شاید حاضر نباشم حتی یه لیموترش رو پنج دقیقه تو دهنم نگه دارم. شاید به گفته‌ی من بخندید و بگید «خب که چی؟ این فقط یه بازی بود!» ولی همه می‌دونیم که توجیه خوبی نیست. من تا موقعی که این حرکت رو ازش ندیده‌بودم خیال می‌کردم اون هم یه فرصت‌طلب مثل وینسنت باشه اما دیدم نه، تو اعتقادات فرقه به درجه‌ی ایمان رسیده. دقت کنید حتی یه لحظه هم فکر نکرد
دائی خوبه خودت هم اشاره کردی این عقاید کلودیا رو کور کرده بود اون دیگه تعلق و وابستگی به این دنیا نداشت اون فقط یه هدف رو میدید چیزی در این دنیا براش وجود نداشت برای همین حاضر بود برای رسیدن به هدفش به هر عمل درست یا نادرستی دست بزنه ! این هم یکی از کاراش بود
 
خب این الان یعنی چی؟:d اینا رو کِی خریدی؟ تاریخ مجوزش مال کِیه؟:-/
بعدش، این بازی‌ها تو لیست سیاه موسسه ESRA هستند. حالا شما پیدا کردی دلیل نمیشه. :>
ای بابا~x( اینم شماره ثبتش:210724 بعدش لوح زرین نیکان همه ش مجوز ارشاد داره بازیاش.اینا رو 3 سال پیش گرفتم:d
 
سلام
ای بابا~x( اینم شماره ثبتش:210724 بعدش لوح زرین نیکان همه ش مجوز ارشاد داره بازیاش.اینا رو 3 سال پیش گرفتم:d
صبح شما بخیر.:d
خدا خیرت بده خودت میگی مال 3 سال پیش بود. تو خوشبینانه‌ترین حالت میشه 1387. اون موقع بنده بازی‌های خیلی غیرمجازتر از SH‌ رو با مجوز می‌گرفتم.
این هم تصویری از سایت بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای (رو لینک کلیک کنید تا خودتون جستجو کنید)
qgdvxxxnbhppncxjun.jpg
 
آخرین ویرایش:
هنری با والتر همدرد شدن !!!!!!!!!!!!!
هنری توسط اتاق تسخیر شد و ضمیر ناخودآگاهش با ضمیر ناخودآگاه والتر در هم فرو رفت ! به طوریکه هنری هم نمی تونست ضمیر ناخودآگاه خودش از والتر رو تمییز بده !!!!
اگه به این می گین دیوانگی پس من هم به اون چهار نفر دیوانه که معرفی کردین اضافه کنین ;):d
حالا که تصور میکنید شبیه هنری هستید ایرادی نداره، شما رو هم به عنوان یک عضو آشفته حال جدید قبول می‌کنیم.(البته با اجازه آقا مسعود.)
سلام

صبح شما بخیر.:d
خدا خیرت بده خودت میگی مال 3 سال پیش بود. تو خوشبینانه‌ترین حالت میشه 1387. اون موقع بنده بازی‌های خیلی غیرمجازتر از SH‌ رو با مجوز می‌گرفتم.
این هم تصویری از سایت بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای (رو لینک کلیک کنید تا خودتون جستجو کنید)
qgdvxxxnbhppncxjun.jpg
قبول تسلیم:surrender:، حرف حق جواب نداره، ولی چون معیار مجوز دادن بنیاد واقعاً مشخص نیست(حداقل برای من:d) نمیشه در مورد دلیل عدم مجوز دادن به این بازی قاطعانه صحبت کرد.
 
چون در زمان بچگی از طرفه پدرش مورد آزار اذیت قرا میگرفته
و به اون یه حس ناامنی رو منتقل کرده و برای همین حاضره دست به هرکاری بزنه که اون بهشت رو به وجود بیاره تا شاید در اون جا به آرامش برسه .
اگر هم توجه کنید و دفتر خاطرات کلودیا رو بخونید اون میگه
(من در تمام طول روز آزادم برای همین کتاب A Modern History of Refugees و Young Slaves: Child Exploitation مطالعه میکنم ) و در ادامه مینویسه (من نمیخوام در این دنیا فقط تماشاچی باشم,به هر حال فعلا کاری از دستم بر نمیاد و این خیلی سخته)
با عذرخواهي فراوان، اينو كجاي بازي يافتي كه من نديدمش...
مطمئنم بوده ها، توهين نشه. چون من خيلي وقت پيش بازي رو تموم كردم... يادم نيست...

"خدا لعنتتون نكنه، به شماها ميگن سوپرفن.... منو باش فكر ميكردم چقدر زياد از SH ميدونم... حالا فهميدم كه چقدر زياد نميدونم... بايد دوباره برم بازي كنم البته اگه وقت ياري كنه و GAME هاي ديگه بزارن!"

جمله بندي در حد ليگ برتر بودا...
 
ا عذرخواهي فراوان، اينو كجاي بازي يافتي كه من نديدمش...
مطمئنم بوده ها، توهين نشه. چون من خيلي وقت پيش بازي رو تموم كردم... يادم نيست...

"خدا لعنتتون نكنه، به شماها ميگن سوپرفن.... منو باش فكر ميكردم چقدر زياد از SH ميدونم... حالا فهميدم كه چقدر زياد نميدونم... بايد دوباره برم بازي كنم البته اگه وقت ياري كنه و GAME هاي ديگه بزارن!"
اگر منظورت در مورد اون قسمتی که کلودیا در یادداشت هاش نوشته, این نوشته هاشه, اون قسمتی که قرمزش کردم:d
November 10

She didn't die then; she was born.
I knew that for a fact.

But then why haven't I found her
yet? They were supposed to need
her power to build Paradise, for the
happiness of the people.

She was supposed to be reborn
for that.

I'd really like to see her.

November 14

Read "The Book of Praise."
I want to thank Father for lending me
such an invaluable book.

I found what I'd been searching for
in there -- how to awaken God.
But it's much too cruel.

Will I be able to pull it off when
I see her?

November 16

I was free all day, so I read "A
Modern History of Refugees" and
"Young Slaves: Child Exploitation."

I don't want to be a mere bystander
in this world. I can't do anything
now, though, and that's what's hard.
و اینم عکسش
sh3_memo_63.jpg
بقیه چیزهایی هم که نوشتم تحلیل خودم از کلودیا هستش که چرا انقدر به فرقه ایمان داره.
 
آخرین ویرایش:
سلامی دوباره,دوستان بی حال:d
اول نظراتتون در مورد این بگید که کجاهاش خوبه , کجاهش بده؟
14976601272710038629.jpg
و یه خبر بد اینکه آقا شهام کتاب lost memories تا سایلنت هیل 2 ترجمه کرده,و خبری از سایلنت هیل 3 نیست پس باید توی ترجمه کردن بهم کمک کنید.
 
سلامی دوباره,دوستان بی حال:d
اول نظراتتون در مورد این بگید که کجاهاش خوبه , کجاهش بده؟
14976601272710038629.jpg
و یه خبر بد اینکه آقا شهام کتاب lost memories تا سایلنت هیل 2 ترجمه کرده,و خبری از سایلنت هیل 3 نیست پس باید توی ترجمه کردن بهم کمک کنید.
متشکر و ممنون بابت خاطرات Cloudia
راستی کارت حرف نداره .... راجع به این کتابچه صحبت می کنم.
حتما ادامه بده.
 
سلامی دوباره,دوستان بی حال:d
اول نظراتتون در مورد این بگید که کجاهاش خوبه , کجاهش بده؟
14976601272710038629.jpg
و یه خبر بد اینکه آقا شهام کتاب lost memories تا سایلنت هیل 2 ترجمه کرده,و خبری از سایلنت هیل 3 نیست پس باید توی ترجمه کردن بهم کمک کنید.

ببین کارت حرف نداره واقعا عالی است خیلی خوب است نمی دونم چی بگم کارت فوق العاده است:x>:d

---------- نوشته در 02:52 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 02:49 PM ارسال شده بود ----------

سلام



خواستم تک تک جواب بدم قاطی کردم. پس همه‌رو یکجا میگم دوستان خودشون پیدا کنند چی به چیه؟:d
علی‌جان، ایضاً شاعر میگه
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد-------- من مرثیه‌خوان دل دیوانه‌ی خویشم
چی شد؟ مگه مشاعره‌ست اینجا؟
مطمئن باش من اگه برم پیش میلادخان، باقی ساکنین بخش رو مرخص می‌کنه میگه فقط من رو نگه دارند. :))
در مورد هنری باز هم میگم به موقع بحث می‌کنم اما من اگه جای هنری بودم همون اول که والتر رو دیدم دخلش رو میاوردم. :d
در مورد شماره‌های 1 تا 4 و Origins حق با دوستانی هست که گفتن ممنوع شده. نزدیک 3 ماه دنبال بازی بودم حتی نسخه‌های رایت شده رو هم جرات ندارند بفروشند. (حداقل تو فروشگاه‌های معابر شلوغ)
ولی چیزی که مسلمه اینه که فرقه Order یه کیش آسمانی نیست. این واضحه چه قبول کنیم چه نکنیم.
اما درباره‌ی کلودیا؛
درباره‌ی جنبه‌های شخصیت اون هم تو تحلیل امیر عزیز هم نوشته‌های محمدمهدی و اشکان اطلاعات خیلی خوبی میشه پیدا کرد ولی چیزی که من رو اسیر این شخصیت کرده، خیلی کوتاه میشه بیان کرد.
حرکت آخر بازی وقتی که جنین خدا رو برداشت و بلعید. کدامیک از ما حاضریم در راه عقیده‌مون همچین کاری کنیم. جسارت نمی‌کنم، خودم رو میگم. من حاضرم؟
شاید حاضر نباشم حتی یه لیموترش رو پنج دقیقه تو دهنم نگه دارم. شاید به گفته‌ی من بخندید و بگید «خب که چی؟ این فقط یه بازی بود!» ولی همه می‌دونیم که توجیه خوبی نیست. من تا موقعی که این حرکت رو ازش ندیده‌بودم خیال می‌کردم اون هم یه فرصت‌طلب مثل وینسنت باشه اما دیدم نه، تو اعتقادات فرقه به درجه‌ی ایمان رسیده. دقت کنید حتی یه لحظه هم فکر نکرد.
16-144.jpg

16-148.jpg

پس بگو چرا هر جا می گردم اثری از سایلنت هیل در مغازه ها پیدا نمی کنم. راستی این صحنه را که بیادم اوردی دوباره حالم بد شد این کلودیا وا قعا شست شوی مغزی شده است.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or