The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

e) بین مری و ماریا
در واقع دو قسمت از غریزه زندگی (اروس) جیمز در بازی نمایان میشه. یک قسمت میدونه که جیمز بدون مری نمیتونه خوشحال باشه و به هر طریقی آرزو داره که برگرده. میل برگشت به شادکامی با برگشت به "دوران خوش". به عبارت دیگه جیمز میخواد همون مری به پیشش برگرده که سه سال پیش در کنارش بود, حتی با همون لباس های 3 سال پیش(مانکن توی اتاق 205 رو به یاد بیارید.) قسمت دیگه غریزه زندگی نمیخواد به گذشته برگرده و خواهان پیدا کردن شادی تازه در کنار ماریا و زندگی جدیدـه. ولی ماریا واقعی نیست. اما مهم نیست چون این قسمت از جیمز به منظور رسیدن به خوشحالی, واقعیت ناگوار رو پس میزنه. هدف وسیله رو توجیه میکنه. از اونجا که خوشی و شادی نیست, امیدی هم نیست و بدون امید زندگی هم وجود نداره. این اروس اجازه نمیده.
اما جیمز کدوم رو انتخاب میکنه؟ این بستگی به اقدامات شما در طول بازی داره.
 
هنگام جستجو در دنیای ناخودآگاه جیمز ما به موجودی عجیب برمیخوریم که بر روی سرش کلاه هرمی شکل قرمز رنگی داره - تصویری از یک جلاد. ظاهر اون به طور ناگسستنی با مرگ مرتبطه. این موجود در واقع مظهری از تاناتوس (غریزه مرگ) جیمزـه, که به زور تلاش میکنه حقیقت روشن بشه و جیمز رو به خاطر جنایتی که مرتکب شده مجازات کنه.

f) کله هرمی
من میدونم که بسیاری از طرفدارن بر این باورند که کله هرمی یکی از خدمتگذارن سامایل ـه و به زمین فرستاده شده تا کارمند بدبختی رو بنا به دلایلی شکنجه کنه. اما, اگر شما با دقت به اطلاعات رسمی که از بازی منتشر شده نگاه کنید متوجه میشید که چنین چیزی به حقیقت نزدیک نیست. اجازه بدید ما با استفاده از حقایق درون بازی و اطلاعاتی که از کتاب LM بدست میاریم تلاش کنیم تا به ماهیت واقعی این جلاد وحشتناک پی ببریم. 3 سال پیش زمانی که جیمز در سایلنت هیل بود به موزه شهر میره و در اونجا عکسی رو میبینه که در زیر اون نوشته شده "Misty day, remains of the Judgement". در عکس جلاد فرقه و قربانیانش به تصویر کشیده شده بود. عکس تاثیر زیادی بر روی جیمز گذاشت. تصویر جلاد در ناخودآگاه جیمز باقی موند و 3 سال بعد به عنوان گناه جیمز و میل به مجازات شدنش نمایان شد. این تولد کله هرمی بود.
در تمام طول بازی اون تلاش میکنه که به جیمز درد تحمیل بکنه و حتی اون رو بکشه, و علاوه بر جیمز اون سعی میکنه به ماریا هم آسیب بزنه و اون رو بکشه. (اروس(غریزه زندگی) و تاناتوس(غریزه مرگ) همیشه در حال جدال هستند). این راه برای نشون دادن اینه که خودتنبیهی هنگامی که از کنترل خارج بشه میتونه به دیگران آسیب بزنه. دردی که PH به جیمز تحمیل میکنه فقط فیزیکی نیست. اون همچنین منجر میشه که جیمز به این واقعیت برسه که خودش همسرش رو کشته.
PH جیمز رو وادار میکنه حقیقتی رو ببینه که ازش پنهان شده بود. در بازی 2 کله هرمی وجود داره. این میتونه به این معنا باشه که جیمز با آداب و رسوم سایلنت هیل آشناست, همچنین نظریه دیگه ای وجود داره که بر اساس این نظریه, دومین کله هرمی در واقع قسمتی دیگه از تاناتوس جیمزـه. درست مثل غریزه زندگی که دو قسمت بود. همچنین دومین کله هرمی فقط در هتل نمایان میشه و میتونه به عنوان گناه جیمز به خاطر کشتن ادی در نظر گرفته بشه. یکی برای ادی و دیگری برای مری...
 
آخرین ویرایش:
به دنبال مری, جیمز به هتل Lake View پا میذاره. مکانی که آخرین امید و آرزوش در اون قرار داره...اون فکر میکنه که جستجوش رو به پایانه و مری در اتاق 302 منتظر اونه.

g) حقیقت و امید
جیمز در یک حالت تعادل بین "برگشت مری" و "رسیدن به حقیقت" قرار داره. از یک طرف اون بیشتر و بیشتر به اعماق توهماتش سقوط میکنه اما از طرف دیگه خاطره جنایتی که انجام داده در اعماق ناخودآگاهش قرار داره. اجازه بدید تا نگاهی به گفته های جیمز بکنیم.

--"مری...واقعاََ ممکنه که تو توی این شهر باشی؟" ===>>> اولین عبارت. جیمز تردید داره. نامه ای از طرف یک فرد مرده منطق را به چالش میطلبه.

--"احمقانست, امکان نداره که حقیقت داشته باشه...به این علت این حرف رو همیشه به خودم میزنم که یه فرد مرده نمیتونه نامه بنویسه......مری به خاطر اون بیماری لعنتی 3 سال پیش فوت کرد. خب پس برای چی من دنبالش میگردم؟" ===>>> اما با وجود این همه شک و تردید, این آخرین امید جیمزـه.

--"به هر حال, اون مُرده. نمیدونم چرا فکر میکنم اون اینجاست." ===>>> جیمز این حرف رو به آنجلا میزنه. اون قبل از این به سلامت عقل خودش شک کرده بود. خب, این شک و تردید بی اساس هم نیست.

--"دروغگو...مری پارسال اصلاََ..." ===>>> با این که میخواد باور داشته باشه مری زندست, اما نمیتونه از توهماتش بیرون بیاد. نمیخواد قبول کنه که یک سال قبل از وقایع SH2 مری زنده بوده.

--"مری...من...من باید چیکار کنم؟ آیا تو...در جایی منتظر من هستی؟ یا این راهی هست که میخوای باهاش...من باید مری رو پیدا کنم...این تنها چیزیه که من بهش امید دارم"===>>> جیمز این آخرین امید رو دنبال میکنه, به خاطر این که هیچ چیز دیگه ای براش باقی نمونده.

--"ادی! من...یه انسان...یه انسان رو کشتم...مری...تو واقعاََ سه سال پیش فوت کردی؟"===>>>جیمز کلمه "فوت" رو تلفظ میکنه. بعد از مرگ ادی, جیمز شروع به شک کردن به مرگ مری در سه سال پیش میکنه. شاید اصلا یه اتفاق دیگه ای برای مری افتاده باشه. یا شاید هم جیمز فکر میکنه که "تو فوت کردی یا من تو رو کشتم"

--"بنابراین مری سه سال پیش نمیتونسته فوت کرده باشه...ممکنه که واقعاََ اون اینجا باشه؟"===>>> بعد از مکالمه با لارا, جیمز باور میکنه که همسرش هنوز زندست و در Lakeview منتظر اونه.

-- زمانی که ماریا در دخمه میمیره جیمز "مری" رو به علت برخی دلایل عجیب و غریب به یاد میاره. شاید این واقعه اون رو به یاد مرگ مری انداخته.
 
h) نوار ویدیو
اتاق 312 هم فقط یک نا امیدی دیگه برای جیمز بود. مری اینجا نیست. فقط یه اتاق خالی و خاطرات همسر جیمز و اوقاتی خوشی که با هم در سایلنت هیل داشتند و در کنار اینها, خاطره قتل. جیمز به حقیقت پی میبره. اما با اومدن حقیقت, امید میره. جیمز یک بار دیگه نا امید میشه. اون روی صندلی رو به روی تلویزیون میفته. این قسمت یادآور فردی هست که در اتاق 208 آپارتمان وود ساید مقابل تلویزیون بر روی صندلی کشته شده بود. این مرد جیمز بود...بعد از دیدن نوار ویدیویی, جیمز هیچ دلیلی برای ادامه زندگی نداشت. شاید اون تصور میکرد که باید خودش رو بکشه...اما باز هم اون صدای مری رو میشنوه:"جیمز, کجایی؟ من منتظرتم. من منتظر تو هستم. خواهش میکنم پیشم بیا."
امید کمی به ذهن ویران شده جیمز برمیگرده و برای پیدا کردن اون به راه میفته. اما اون حالا حقیقت رو میدونه و آمادست تا تصمیم نهایی رو بگیره...
 
تصمیم نهایی جیمز چیه؟ آیا جیمز انتخاب میکنه که در دنیای توهماتش با ماریا به خوشی زندگی کنه؟ یا این که زندگی خودش رو قربانی میکنه تا از طریق مراسم Holy Assumption همسرش رو زنده کنه؟ یا این که اون و لورا شهر رو ترک میکنند و مری رو برای همیشه در یاد خواهند داشت؟ یا جیمز قادر نخواهد بود تا بدون مری زندگی کنه و تسلیم غریزه مرگ(Thanatos)خود میشه(Angels Thanatos اسم آهنگی که در پایان in water پخش میشه)؟
تمام چیزی که ما میدونیم اینه که جیمز هرگز از سایلنت هیل برنگشت...

براساس LM نام جیمز برگرفته از نام یکی از مظنون هایست که تصور میشد "جک قاتل" باشه.
در مورد نام خانوادگی جیمز:

1- ممکنه Sunderland از کلمه Sun(خورشید) گرفته شده باشه. خورشید نمادی از امید, شادمانی و هدف است. اگر Sunderland به عنوان "Sun above the land" تفسیر بشه, میتونه نمادی از عدم توانایی برای تمام چیزهایی که در دنیا ما وجود داره در نظر گرفته بشه.

2- ممکنه Sunderland از کلمه آلمانی "sunder" که به معنای گناهکار است گرفته شده باشه. فکر کنم ارتباطش با جیمز کاملاََ آشکاره.

3- در ایالت ماساچوست آمریکا, جایی که Ashfield واقع شده, دو شهر با نام های تاونشند(نام خانوادگی هنری) و ساندرلند(نام خانوادگی جیمز) وجود داره.
 
Angela Orosco
angela.jpg

نام: آنجلا اروسکو
سن: 19 سال
وضعیت اجتماعی: دانش آموز فراری
ما برای اولین بار آنجلا رو در قبرستان ملاقات میکنیم - اون داره قبر یه شخصی رو بررسی میکنه. وقتی که آنجلا رو ببینید فکرش رو نمیکنید که 19 سالش باشه, بزرگتر از سنش به نظر میاد. اون ترسیده و احساس میکنه که شهر خطرناکه. رسیدن ناگهانی جیمز به آنجلا باعث میشه که اون خیلی بترسه("من, من متاسفم...من, من...من فقط..."). اون به دنبال مادرش میگرده.("من دنبال مامانم میگردم"). در این مورد اون شبیه به جیمزـه - آنجلا از قبرستان شروع به جستجو کردن میکنه. به همین علت ما میتونیم فرض کنیم که مادرش فوت کرده - درست مثل پدر و برادرش. در ادامه بازی ما اون رو در مکان های زیر میبینیم:
1- Blue creek apartment, اتاق 109
2- در نیمه راه بین انجمن تاریخی و کارخانه گوشت
3- هتل lakeview
این به این معناست که آنجلا حتی نمیدونه مادرش دقیقاََ کجا زندگی میکنه. در واقع حتی اصلا وجود این "مادر" به اثبات نرسیده. در اپارتمان Blue Creek جیمز عکسی رو پیدا میکنه که به نظر میاد عکس خانواده اروسکو باشه. عکس دو تکه شده. در یک تکه ما زنی رو میبنیم که بچه ای رو نگه داشته ("مادر آنجلا با یک بچه - آنجلا کوچک), در تکه دیگه یک مرد. این ورژن من از تراژدی هست که برای خانواده اروسکو اتفاق میفته:
در ابتدا, یک خانواده معمولی خوشحال زندگی میکردند - مادر, پدر, پسر و دختر بچه. اما پس از مدتی, زمانی که آنجلا هنوز خیلی کوچیک بوده مادرش میمره (با توجه به دنیای ناخودآگاه آنجلا که همه جا آتش گرفته, میشه اینطور فرض کرد که مادر و برادرش در آتش سوزی کشته شدند). زمانی که توماس همسر دوست داشتنی خودش رو از دست میده شروع میکنه به خوردن نوشیدنی های الکلی و موجب درد و رنج خودش و دخترش میشه.(یه شباهت قابل توجه دیگه با جیمز, اینطور نیست؟). به همین علت آنجلا همیشه اون رو مست و پرخاشگر میدیده. هر روز که آنجلا از مدرسه برمیگشته توماس رو میدیده که بر روی استفراغ هاش به خواب فرو رفته. با توجه به این حرف آنجلا ("تو فقط دنبال یه چیز هستی. یا این که میتونی منو مجبورم کنی. منو بزنی درست مثل اون که همیشه این کار رو انجام میداد") میتونیم فرض کنیم که توماس به آنجلا تجاوز میکرده. یا این که حداقل آنجلا همچین فکری میکرده. چنین چیزی هرگز به طور کاملاََ واضحی بیان نمیشه.
خب آنجلا در مورد پدرش چی فکر میکرده وقتی که اون رو در چنین شرایطی میدیده؟ آنجلا ضعیفتر از اون چیزی بوده که بتونه به پدرش کمک کنه و حتی خودش هم به کسی نیاز داشت که دوستش داشته باشه("Will you love me? Take care of me?"). آنجلا دیگه نمیتونست این زندگی رو تحمل کنه. اون از پدر مستش متنفر بود. اون حتی سعی کرد که از خونه هم فرار کنه, اما توماس مانع این کار میشه. اون نمیخواست که آنجلا ترکش کنه. توماس اون رو پیداش میکنه و مجبورش میکنه که به خونه برگرده. شاید توماس اصلا اون رو دوست داشته, به هر حال اون آخرین فرد از خانوادش بود...اون نمیتونست به تنهایی با دردش مقابله کنه و آنجلا هم قادر به درک این موضوع نبود که بهش کمک کنه. احتمالا در همین موقعه بوده که آنجلا پدرش رو به قتل میرسونه. ممکنه که خانواده اروسکو در اتاق 109 ووود ساید زندگی میکردند و اونجا, جایی هست که آنجلا چاقو رو برمیداره. یا این که چاقویی که در بازی میبینیم فقط یک توهمه. پس از انجام چنین کار وحشتناکی آنجلا تصمیم میگیره که شهر رو ترک کنه و اتفاقاتی که رخ داده رو فراموش کنه. اون تنها بود و هیچ دوست یا خویشاوندی نداشت. ما هیچ چیزی در مورد برادر آنجلا نمیدونیم - اون احتمالا در آتش سوزی به همراه مادرش کشته شده. آنجلا با خاطرات خوش کودکیش تنها میمونه. اون زمان خودش رو صرف فکر کردن به مادر دوست داشتنی و مهربونش میکرد(حتی اگر مادرش اینجوری هم نبوده!) و این که چقدر خوب میشد اگر جدا از توماس زندگی میکردند. بعد از مرگ مادرش, زندگی برای اون تنها درد و و رنج به همراه داشت. اما آیا اون میتونه به تنهایی درد و رنج خودش رو التیام ببخشه و به خوشبختی برسه؟ در جواب باید بگم نه....(" راحتره که از مشکلات فرار کنیم. از اون گذشته, این چیزیه که ما لیاقتش رو داریم") اون بیش از حد خسته ست که به دنبال شادی بره, اون دیگه نمیتونه به این زندگی ادامه بده, اون حتی امید هم نداره. اون فقط میخواد دوباره فرار کنه. از زندگی فرار کنه. فرار کنه به جایی که مادرش هست.
 
آخرین ویرایش:
a) فرشته مرگ (Angel Thanatos)
در طول بازی ما میتونیم جلوه ای عجیب از علاقه آنجلا به مرگ رو ببینیم. اون از درد و رنج زندگی خسته شده و فقط مرگ میتونه به این درد و رنج ها پایان بده و اون رو خشنود کنه. ما آنجلا رو در اتاق 109 آپارتمان وود ساید پیدا میکنیم. اون چاقویی در دستش داره و رو به روی آینه ای بزرگ دراز کشیده. اون در فکر خودکشی ـه. چرا در اتاق آینه ای به اون بزرگی قرار داره؟ این بخشی از جهان ناخودآگاه آنجلاست. اون میخواد مرگ خودش رو ببینه و ازش نهایت لذت رو ببره. اگر ما به جاهایی که اون حضور داره نگاهی بندازیم میبینیم که این مکان ها یجورایی با مرگ ارتباط دارند:
---قبرستان: بدون توضیح. اگر نمیدونید قبرستان و مرگ چه ارتباطی با هم دارند, نمیدونم چرا اصلاََ دارید این مطلب رو میخونید.
---اتاق 109 آپارتمان وود ساید: تصویری از تمایل آنجلا به خودکشی.
---هزارتو: آنجلا در خطر قرار داره اما اون از ترس در گوشه ای دولا شده و به ظاهر مرگ غیر قابل اجتناب رو قبول کرده. اما جیمز هیولا رو میکشه و آنجلا رو نجات میده.
---راه پله آتش گرفته: ما در این صحنه آتش سوزی و جنازه های خونین که در دیوار قرار دارند رو میبینیم(اشاره به زمانی که اون مورد تجاوز قرار میگرفت). آنجلا میگه جیمز نباید اون رو نجات میداد و از اون میخواد که چاقو رو بهش برگردونه.
یک تم خودکشی دیگه.
ما میبنیم که تم اصلی آنجلا رنج, مرگ و خودکشی ـه.
======
پس از گذشت مدت کوتاهی از قتل پدرش, ذهن آنجلا به دلیل استرس از هم فرو میپاشه و در هزارتوی توهماتش گم میشه. این زمانیست که سایلنت هیل اون رو فرا میخونه. اون شروع به باور کردن این موضوع میکنه که مادرش هنوز زندست و در شهر منتظر اونه...
 
b) آنجلا چه زمانی پدر خودش رو به قتل رسوند؟
در دخمه ما روزنامه ای پیدا میکنیم که طبق این روزنامه پدر آنجلا بین ساعت 23:00 تا 00:30 به قتل رسیده - احتمالا اون موقعه زمانی بوده که توماس دخترش رو پیدا کرده بوده و سعی داشته که اون رو به خونه برگردونه. در قسمت بعدی راهرو تعدادی روزنامه قرار داره که بر روی یکی از روزنامه ها تاریخ امروز درج شده.(روزنامه های زیادی کف زمین پراکنده شده. به نظر مطلب قابل توجه ای نداره. اما این یکی تاریخ امروز روش درج شده...یجورایی عجیبه). آیا ممکنه که به این معنا باشه که روزنامه مذکور تنها چند روز قبل از وقایع SH2 منتشر شده باشه؟
به نقل از LM: "با توجه به مقاله ای که در روزنامه خونین نوشته شده, میتوان به این نتیجه رسید که آنجلا قادر به تحمل سوءاستفاده پدرش نبوده است و او را به قتل میرساند. پس از این حادثه, اون در یک حالت بحران عاطفی قرار میگیرد, و شاید به همین دلیل سایلنت هیل او را فرا میخواند."
بنابراین, زنجیره حوادث چیزی شبیه به این بوده: آنجلا از خونه فرار میکنه, توماس اون رو پیدا میکنه و برش میگردونه. آنجلا اون رو میکشه و دوباره فرار میکنه. بعد از این اتفاق اون تحت تاثیر شهر قرار میگیره. در واقع چیزی که LM سعی داره به ما بگه اینه که از زمان قتل توماس و اتفاقات سایلنت هیل 2 زمان زیادی نمیگذره.
 
آخرین ویرایش:
هیولای اصلی دنیای ناخودآگاه آنجلا, پدرشه. از این رو, آنجلا همه جا اون رو میبینه. حتی برای بار دوم که با جیمز ملاقات میکنه, پدرش رو در اون میبینه.(آپارتمان وودساید رو به یاد بیارید. اون جیغ میکشه "نه!! متاسفم....من اشتباه کردم...خواهش میکنم..." اون چه چیزی دید؟) آنجلا, مادرش رو هم میتونسته ببینه. البته احتمالا مادر حقیقی که داشته رو نمیدیده بلکه مادری که در رویاهاش داشته رو میدیده...مادری ایده آل که اون در تمام طول زندگیش در رویاش بوده. اما آنجلا پیش خودش فکر میکرد که لیاقت عشق مادر ایده آلش رو نداره. و خوب بدیهی هست که اگر آنجلا فکر میکنه که ارزش عشق مادرش رو نداره پس بنابراین مادرش در دنیای اون چنین چیزی بهش میگه: "حتی مامانمم گفت....که همچین اتفاقی سزاوارم بود....دلت برای من نسوزه...من ارزشش رو ندارم". آنجلا سایلنت هیل رو غرق در آتش میبینه. این موضوع نشان دهنده آرزوی اون برای پیوستن به مادر ایده آلش توسط مردن در آتش هست. همچنین آتش نشان دهنده درد بی پایان آنجلاست. جیمز این آتش رو در آخرین ملاقات با آنجلا در راه پله ها میبینه.(در این مقطع انرژی آنجلا به قدری نیرومندـه که میتونه بقیه اذهان رو به دنیای خودش بکشونه.) اون از درد خسته شده و از جیمز میخواد که با هم زندگی جدیدی رو شروع کنند ("یا شاید تو فکر میکنی که میتونی منو مجات بدی؟ منو دوست داشته باشی؟ مواظبم باشی؟ دردهام رو التیام بدی؟"), این مکان خاطرات فراموش شده و رویاهای بی قرار رو ترک کنند, و دست از دنبال کردن این امید واهی بردارند. اما جیمز برای همچین چیزی خیلی ضعیفه. آنجلا راه حل دیگه مقابل جیمز قرار میده - فرار از این دنیای بی رحم, انجام خودکشی("اون چاقو رو بهم برگردون") و رهایی از عذاب. جیمز با برگردوندن چاقو, میتونه اون رو از تمام این دردها آزاد کنه - درست مثل کاری که با مری کرد. اما, خاطرات کاری که با مری انجام داد اون رو از انجام چنین کاری باز میداره. شاید جیمز چاقو رو نگه داشته تا باهاش خودش رو بکشه؟ نه, اون بوسیله امیدش به قدری کور شده که نمیتونه حقیقت رو ببینه. و اون نمیخواد که دردش به پایان برسه. و به همین ترتیب, آنجلا مجازات به تحمل درد بیشتری میشه.
ما فقط میتونیم نگران این موضوع باشیم که انتخاب آنجلا چیه؟ آیا اون قدرت ادامه زندگی رو پیدا میکنه, آیا با مرگ به خانواده از دست رفتش میپیونده, یا این که در دنیای خودش باقی میمونه؟ زمانی که اون از راه پله ها به بالا میره, آتش در پشت سرش شعله ور میشه, آیا میتونه به این معنا باشه که اون داره برمیگرده به دنیای پر از درد و رنجش تا واسه همیشه در اونجا بمونه؟ این بر عهده شماست که تصمیم بگیرید...
 
Eddie Dombrowski
eddie.jpg

نام: ادی دامبروسکی
سن: 23 سال
شغل: کارمند پمپ بنزین

ادی در تمام مدت زندگیش, چه در سرکار و چه در مدرسه منفور بود و مورد تمسخر آزار و اذیت قرار میگرفت. تلفظ نام خانوادگی اون برای انگلیسی زبانان دشواره. رنگ پریدگی چهره ش و اضافه وزنش باعث شد تا اون مورد تمسخر قرار بگیره. و بدترین قسمت این واقعیت هم اینه که ادی هیچ کاری نمیتونست در این مورد بکنه. با تمام هیاهوهای جامعه مدرن در مورد "برابری", ادی قادر نبود هیچ کاری برای زندگیش انجام بده. اون هیچ دوستی نداره, هیچ شغل مناسبی نداره و هیچ پولی هم نداره که دوستی بخره. ادی در یک چرخ بی پایان از نا امیدی و مجازات(بدون این که گناهکار باشه) گیر کرده. اون با ذات بی خیال خودش واقعاََ نمیتونست جواب این کارها بده, و فقط میتونست تمام کسایی که مسخرش میکردند رو نادیده بگیره. اما ادی هنوز امید داشت, امید به این که روزی همه چیز فرق میکنه, امید به این که اون از یه جوجه ارک زشت تبدیل به قویی زیبا میشه. ادی یه سرگرمی داشت - فوتبال آمریکایی. اون احتمالا میخواسته که یک بازیکن موفق و مشهور بشه. اما ظاهر اون برای این ورزش یکمی...نامناسب بود. در یکی از اتاق های آپارتمان وود ساید, جایی که ادی رو ملاقات میکنیم, دنیای جیمز با دنیای ادی ترکیب میشود. و ما در این دنیا چه چیزی میبینیم؟ کلی پوستر از فوتبال آمریکایی و نقاشی های بچگانه: نقاشی یک پسر و دختر که در کنار هم قرار دارند و یه چیز بزرگ زمخت در گوشه. شاید بشه گفت که این چیز بزرگ و زمخت ادی هست. این نقاشی نشان دهنده ی افسردگی جنسی ادی هست, که خوب با توجه به ظاهر ادی چیز تعجب آوری هم نیست. اما زمان میگذشت و خشم و سرخوردگی در اون جمع میشد. این موارد باعث شد که پارانویا ساخته بشه و ذهن ادی بیچاره از هم فرو بپاشه.
1- در یک طرف ما ادی رو داریم - یک پسر ذاتاََ خوب, که توسط بقیه مورد توهین و تمسخر قرار میگرفت در حالی که هیچ مقاومتی هم از خودش نشون نمیداد (لورا:" هاه! تو فقط یه چاقالوی بی مصرفی!" ادی: "برای چی بهم اینو میگی؟" - اون به لورا شلیک نکرد و حتی سعی هم نکرد که باهاش مشاجره کنه!)

2- در طرف دیگه - خشمی که درون ادی بود احتیاج داشت که به بیرون بروز داده بشه. ادی هر روز در افکارش کسانی که بهش توهین میکردند رو میکشت و قطعه قطعه میکرد.

در موردش فکر کنید که چقدر برای ادی درد آوره که از یه طرف هر روز در ذهنش این افکار رو تکرار کنه و سپس از طرف دیگه از سوی همسایه هاش, همکارانش و همکلاسیهاش مورد تمسخر قرار بگیره و رنج بکشه. کاملا قابله درک هست که یه روز کاسه صبر او لبریز میشه و کنترل خودش رو از دست میده. اون یه سگ رو میکشه("آره من یه سگ رو کشتم! خیلی باحال بود." - ادی از کشتن یه موجود زنده لذت برده بود.) و بعدش هم یه زانو صاحب سگ شلیک میکنه.("بعدش اون اومد دنبالم, من به اونم شلیک کردم. درست به پاش زدم. اون بیشتر از سگه گریه میکرد."). ما میدونیم که ادی بعد از انجام این کار از شهری که درش زندگی میکرد فرار میکنه و به سایلنت هیل میاد تا توسط پلیس دستگیر نشه. یا شاید هم ادی فقط فکر میکرده که کار وحشتناکی انجام داده(ادی:"هیچ کس هرگز منو نمیبخشه", ادی در جرمی که مرتکب شده به شدت اقرار میکنه.) و پلیسها در حال تعقیبش هستند؟ کشتن یه حیوان و ایجاد یک صدمه جزئی جرم خیلی بزرگی محسوب نمیشه!
شاید بیشترین مجازاتی که دریافت میکرد ممنوعیت حمل سلاح و چند سال زندان میبود. جیمز برای اولین بار ادی رو در اتاق 101 آپارتمان وود ساید در حالی که داره استفراغ میکنه میبینه. ادی به جیمز اطمینان میده که کسی رو نکشته و اون کسی که کشته شده و جنازه اش در یخچال قرار گرفته کار اون نبوده. اما زمانی که جیمز میخواد اونجا رو ترک کنه, به نظر میاد که ادی میخواد بهش یه چیزی بگه اما حرفش رو قورت میده! ("جیمز...مم...هممم...تو هم مراقب خودت باش!"). اگر دقت کنید ادی از خیره شدن به چشمان جیمز اجتناب میکنه و مدام اینور اونور رو نگاه میکنه. به علاوه این که اون میگه, هیولاهای عجیب غریبی دیده...بذار حدس بزنم...سگ مرده؟
 
آخرین ویرایش:
a) جنازه درون یخچال
در اتاق 101 آپارتمان وود ساید ما جنازه در درون یخچال پیدا میکنیم. ادی ادعا میکنه که کسی رو نکشته, اما به نظر میرسه که یه چیزی رو پنهان میکنه...اجازه بدید تا نگاهی به احتمالات بندازیم:
---ذهن ادی از دنیای ناخودآگاه عبور میکنه, مردی وارد خونه میشه, ادی اون مرد رو به صورت هیولا میبینه, اون رو میکشه و جنازش رو در یخچال پنهان میکنه(چرا یخچال؟ یجور فانتزی سادیستی...شاید هم در تلاش بوده تا جنازه رو پنهان کنه؟), اما اون به واقعیت برمیگرده و متوجه کاری که کرده میشه.
---هنگامی که ادی وارد دنیای ناخودآگاه شده, مردی رو دیده که بهش میخندیده و برای همین ادی بهش شلیک میکنه(بله, یه بسته گلوله توی اتاق هست) و بعد جنازه رو در یخچال پنهان میکنه.
---جسد از همون اول هم همونجا بوده, که باور کردنش برای من مشکله
 
آخرین ویرایش:
اون اتاق آپارتمان وودساید رو یادتون میاد که توش handgun رو پیدا کردید؟ تمام دیوارهای اتاق پر از جای گلوله ست. زمانی که ادی به سایلنت هیل اومده بود, احتمالاََ به آپارتمان وودساید رفته بود تا از دست پلیس ها پنهان بشه, اما دنیای اطراف اون ناگهان تغییر میکنه و چهره هایی بر روی دیوار میبینه که بهش میخندیدند. ادی کنترلش رو از دست میده و به دیوار شلیک میکنه و در نهایت تیرش تموم میشه. اون اسلحه رو در اتاق رها میکنه و به اتاق 101 میره, جایی که با یه هیولایی رو به رو میشه. خب, در حالی که دنیای دیگر جیمز ساندرلند زنگ زده و هیولاهایی وجود دارند که اون رو بخاطر گناهانش مجازات میکنند, ادی در دنیای دیگر خودش با آدمهایی رو به رو میشه که اون رو مسخره میکنند. من فکر میکنم که دنیای ادی خیلی رنج اوره. توهمات پارنوید ادی که همه کس اون رو مسخره میکنه. در واقع قویترین و شدیدترین احساسی که ادی داره همین مورد تمسخر قرار گرفتن هست. و اغلب این احساسات شدید به نسبت بیشتری در خواب یا وضعیت های مشابه تاثیرگذار هستند. و حالا یک دنیای دیگر چگونه است؟ دنیای دیگر اساساََ یک رویاست که با واقعیت تداخل داره. حالا دنیای رو تصور کنید که در اون همه چیز شما رو مسخره میکنه - دیوارها, آدمها, حتی یک تکه گوشت توی کارخونه - همه چیز شما رو مسخره میکنه. بله, هر کی که در همچین دنیایی به سر ببره به راحتی دیوونه میشه...
بعد از این که حالش بهتر میشه, ادی به سوی Pete's Bowl-o-rama راه میفته و در اونجا با لارا ملاقات میکنه. لارا اون رو یه چاقالوی بی جرئت صدا میزنه اما ادی به پیتزا خوردنش ادامه میده. این بدین معناست که اون فکر میکنه هر اتفاقی که توی وودساید رخ داد فقط یه جور کابوس وحشتناک بوده. ادی بدون ترس در سایلنت هیل قدم میزنه. دفعه بعدی ما ادی را در زندان تولکا میبینیم. جنازه ای در کنار ادی و بر روی یه صندلی افتاده. جنازه واقعی هست و هیچ کسی هم به غیر از ادی نمیتونسته که اون مرد رو کشته باشه. اما ادی از دست پلیس پنهان شده بود - پس توی زندان چه غلطی میکنه؟ شاید اون بعد از صحبت کردن با لارا در مورد امکان تسلیم شدن فکر میکنه(که به این معناست که اون احساس گناه میکنه). اما زمانی که اون وارد زندان میشه قوه ادراک ادی دوباره تغییر میکنه (حالات ذهنی جیمز و ادی که بسیار ناپایداره باعث میشه که دنیای اطراف اونها از حالت "مه آلود" به سمت "کابوس مانند" تغییر کنه.). آخرین ملاقات در کارخانه گوشت نشون میده که ادی تغییر کرده. ادی اصلی یجوری مثل یه دیگ بخار بسته شده بود - اون نمیتونست اجازه بده که این بخار خارج بشه و در نهایت منفجر میشه. این ادی بیشتر شبیه یه قصاب بی رحمه - دیگ بخار منفجر شده, اون دیگه صبر و تحملش کاملاََ تموم شده. حالا دیگه هیچ جایی وجود نداره که اون عصبانیت خودش رو ذخیره کنه و برای مدتی همه چیز رو فراموش کنه. ادی برای اولین بار توی زندگیش قدرت داره. قدرتی برای لگدمال کردن ترس هاش. حالا اون برای کارهاش عذر و بهانه داره. انسان نیاز داره تا اقدامات خودش رو توجیه کنه"اونها در تمام طول زندگیم با من مثل یه آشغال رفتار کردند, و هنوز هم به این کارشون ادامه میدند. دیگه بسه! اونها در این مدت داشتند من رو به آرومی میکشتند-من حق دارم از خودم دفاع کنم". این "حق" (و اسلحه توی دستش) به ادی این اجازه رو میده تا هر کسی رو بکشه. هنگامی که جیمز ادی رو ملاقات میکنه تعدادی جنازه توی اتاق وجود داره, احتمالا اون همه رو کشته. (جنازه ها هنوز در نظر جیمز شبیه به هیولا هستند). اینطور به نظر میرسه که ادی از قتل لدت زیادی میبره...
 
جیمز از چیزی که در کارخانه دید شکه شده بود. اون اصلا فکرش رو نمیکرد که خودش هم قاتل باشه.("برای من مقدس بازی در نیار جیمز. من و تو شبیه هم هستیم. ما با بقیه فرق داریم. نمیدونستی؟") نه, جیمز به توهم بی گناهی خودش چسبیده و به همین علته که در مورد ادی قضاوت میکنه. ("ادی, عقلت رو از دست دادی؟ فکر کردی آدم کشتن کار خوبیه؟ تو به کمک احتیاج داری.") اما ادی در مورد جنایت جیمز حقیقت رو میدونست. پس بنابراین جای تعجب نداره که وقتی جیمز نصیحتش میکنه, حالتش متغیر بشه!

در طی آخرین دیدار با ادی, ما میتونیم بر روی سمت چپ سینه ادی یک علامت رو ببینیم. یک حلقه که در درونش یک حلقه دیگه قرار داره. یا نشانه هایی که بین دو حلقه قرار داره, شبیه به Halo of the Sun به نظر میرسه. میتونه یک هدف باشه, یه نماد, که جیمز باید بهش شلیک کنه. اما این علامت یاداور سوراخ های والتر سالیوان هم هست. معنای سوراخ هایی که در SH2 و SH4 بودند رو به یاد بیارید. این علامت همچنین میتونه به معنای تاریکی قلب ادی هم باشه...

در ابتدا قرار بود که ادی شخصیت شوخ طبعی داشته باشه اما در ادامه سازندگان تصمیم گرفتند که شخصیت اون رو به طور کامل عوض کنند. شاید نام خانوادگی اون از کلمه Dumb که به معنای خنگ هست گرفته شده باشه. همچنین این نام خانوادگی نشان دهنده اصلیت غیر آمریکایی اوست.
 
آخرین ویرایش:
Laura
laura.jpg


لورا - وقایع سایلنت هیل 2 از نگاه لورا
سن 8 سال
موقعیت اجتماعی: یتیم

ابتدا, اجازه بدید تا گذشته لورا رو شفاف کنیم - در LM اشاره شده که اون مادری نداره. و شاید, هیچ پدری هم نداره. قضیه از چه قراره, اجازه بدید تا یه نگاه بندازیم:
1) در سناریو Restless Dreams ما تعدادی عکس از لورا در هتل پیدا میکنیم. این بدین معناست که اون زمانی در هتل اقامت داشته. شاید اون با پدر و مادرش در اونجا زندگی میکرده.
2) نام لورا از داستانی به اسم "No language but a cry" گرفته شده, که در اون دختر بچه کوچکی توسط والدینش بر روی یک ماهیتابه داغ گذاشته میشه. این عمل نه تنها باعث سوختگی اون میشه بلکه یک زخم بسیار عمیق روانی هم به اون وارد میکنه.
3) هتل Lakeveiw یک سال قبل از وقایع سایلنت هیل 2 در آتش سوخته بود.
4) و دقیقاََ یک سال قبل از وقایع SH2 لورا در بیمارستان St.Jerome بستری شده بود.
یک سال قبل لورا به همراه والدینش به سایلنت هیل میاد- اونها در هتل Lakeveiw اقامت میکنند. سپس هتل دچار آتش سوزی میشه و پدر و مادر لورا در آتش کشته میشند اما لورا آسیب کمی میبینه و برای درمان به بیمارستان St.Jerome فرستاده میشه. اون در بیمارستان با مری که در حال حاضر 2 سال از بستری شدنش میگذره آشنا میشه. اونها ساعت در مورد Silent Hill صحبت میکنند(" من و مری خیلی در مورد سایلنت هیل صحبت میکردیم"). مثل این بود که مری شادترین لحظات رو داشت و باعث میشد که با غم و اندوهش مبارزه کنه و لورا هم مادری رو در اون پیدا کرده بود که سال پیش از دست داده بود. این جریان تا حدود یک سال ادامه داشت, اما, البته, چنین موردی نمیتونه تا ابد ادامه داشته باشه. یک روز مری بیمارستان رو ترک میکنه (" این به اون معنا نیست که من بهتر شدم. این شاید آخرین فرصت من باشه...") اما اون خیلی مشتاقه که به خونه بره تا همسرش رو برای آخرین بار ببینه("خوشحالم که به خونه برگشتم. دلم برات وحشتناک تنگ شده بود") و حتی به لورا هم هیچی نگفت و فقط براش یه نامه نوشت. لورا زمانی که مری رو هیچ جا نمیتونه پیدا کنه, پیش خودش فکر میکنه که مری بهتر شده و بالاخره به خونه رفته. به علت این که وضعیت رو بهتر درک کنه اون نامه رو از کمد راشل میدزده.(" اما به راشل چیزی نگو, باشه؟ من نامه رو از کمد اون برداشتم.") بعد از خوندن نامه, اون در واقع فکر میکنه که مری به سایلنت هیل فرستاده شده, به همین علت از بیمارستان فرار میکنه(چون اگر فرار نمیکرد, بعد از پایان یافتن مهلت درمانش به یتیم خونه فرستاده میشد) و به سمت سایلنت هیل میره. در راه لورا با یک آدم مهربون رو به رو میشه که قبول میکنه اون رو به سایلنت هیل ببره. این فرد همون ادی دامبروسکی هست که از دست پلیس داره فرار میکنه. اون واقعاََ به این که کجا میره اهمیتی نمیده, برای همین قبول میکنه که به دختر بچه کمک کنه. اونها با هم دیگه به سایلنت هیل میاند. (در intro سایلنت هیل 2, ما میتونیم ادی رو ببینیم که در کنار ون در حال استراحته و لارا بهش اسرار میکنه که حرکت کنند). به طور دقیق اونها به سکوی دیدبانی میرسند(observation deck) و بعد به سمت آپارتمان Woodside راه میفتند(شاید برای کرایه اتاق). جیمز برای اولین بار اون رو در آپارتمان وودساید در حالی که تلاش میکنه کلید رو برداره میبینه. و لورا کلید رو به سمت دیگه پرتاب میکنه.
 
a) برخورد با لورا در وود ساید
بهم بگید: آیا شما به طور اغلب در راهروهای آپارتمان میله های فلزی میبینید؟ البته که نه. این میله ها یکی از عناصر دنیای جیمز هستند(زندان/قفس) که فقط جیمز رو مورد تاثیر قرار میدند. حالا, ما میدونیم که لورا هیچ هیولا/میله/خون/گوشت/ماریا یی رو نمیبینه و شهر براش حالت عادی داره.("برای او شهر به صورت عادی به نظر میرسه. اون نه هیولایی میبینه و نه ماریا را"). حالا بیاید تصور کنید که جیمز در نظر اون چقدر احمق به نظر میرسه-اون داره تلاش میکنه تا کلید رو از اون سوی میله ها برداره اما لورا هیچ میله ای نمیبینه. من نگرانم که لورا در اون زمان در مورد جیمز چی فکر میکرده. ("هاه؟ تو کور یا یه همچین چیزی هستی؟") جای تعجب نداره که اون تصمیم میگیره یکمی "شوخی" بکنه....
-----------
برای چی اون از جیمز بدش میاد؟ سادس- وقتی که لورا در بیمارستان بستری بوده متوجه میشه که جیمز خیلی به ندرت به دیدن همسرش میاد. به علاوه این که جیمز در دورانی که به ملاقات مری میومده اصلاََ متوجه لورا نبوده در حالی که لورا به یاد میاره که جیمز چه شکلی بوده. همچنین, خودخواهی دوران کودکی هم در اینجا نقش عمده ای رو بازی میکنه-اون نمیخواد که جیمز بد, مری رو داشته باشه. به همین علته که اون دست جیمز رو لگد میکنه و... . بعد از این جیمز اون رو در بیرون از وودساید میبینه, اون بر روی لبه دیوار نشسته و در این فکره که مری کجا نگهداری میشه. نقاشی های رو دیوار مهمند. اونها نمادی از شخصیت لورا هستند.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or