نام: آنجلا اروسکو
سن: 19 سال
وضعیت اجتماعی: دانش آموز فراری
ما برای اولین بار آنجلا رو در قبرستان ملاقات میکنیم - اون داره قبر یه شخصی رو بررسی میکنه. وقتی که آنجلا رو ببینید فکرش رو نمیکنید که 19 سالش باشه, بزرگتر از سنش به نظر میاد. اون ترسیده و احساس میکنه که شهر خطرناکه. رسیدن ناگهانی جیمز به آنجلا باعث میشه که اون خیلی بترسه("من, من متاسفم...من, من...من فقط..."). اون به دنبال مادرش میگرده.("من دنبال مامانم میگردم"). در این مورد اون شبیه به جیمزـه - آنجلا از قبرستان شروع به جستجو کردن میکنه. به همین علت ما میتونیم فرض کنیم که مادرش فوت کرده - درست مثل پدر و برادرش. در ادامه بازی ما اون رو در مکان های زیر میبینیم:
1- Blue creek apartment, اتاق 109
2- در نیمه راه بین انجمن تاریخی و کارخانه گوشت
3- هتل lakeview
این به این معناست که آنجلا حتی نمیدونه مادرش دقیقاََ کجا زندگی میکنه. در واقع حتی اصلا وجود این "مادر" به اثبات نرسیده. در اپارتمان Blue Creek جیمز عکسی رو پیدا میکنه که به نظر میاد عکس خانواده اروسکو باشه. عکس دو تکه شده. در یک تکه ما زنی رو میبنیم که بچه ای رو نگه داشته ("مادر آنجلا با یک بچه - آنجلا کوچک), در تکه دیگه یک مرد. این ورژن من از تراژدی هست که برای خانواده اروسکو اتفاق میفته:
در ابتدا, یک خانواده معمولی خوشحال زندگی میکردند - مادر, پدر, پسر و دختر بچه. اما پس از مدتی, زمانی که آنجلا هنوز خیلی کوچیک بوده مادرش میمره (با توجه به دنیای ناخودآگاه آنجلا که همه جا آتش گرفته, میشه اینطور فرض کرد که مادر و برادرش در آتش سوزی کشته شدند). زمانی که توماس همسر دوست داشتنی خودش رو از دست میده شروع میکنه به خوردن نوشیدنی های الکلی و موجب درد و رنج خودش و دخترش میشه.(یه شباهت قابل توجه دیگه با جیمز, اینطور نیست؟). به همین علت آنجلا همیشه اون رو مست و پرخاشگر میدیده. هر روز که آنجلا از مدرسه برمیگشته توماس رو میدیده که بر روی استفراغ هاش به خواب فرو رفته. با توجه به این حرف آنجلا ("تو فقط دنبال یه چیز هستی. یا این که میتونی منو مجبورم کنی. منو بزنی درست مثل اون که همیشه این کار رو انجام میداد") میتونیم فرض کنیم که توماس به آنجلا تجاوز میکرده. یا این که حداقل آنجلا همچین فکری میکرده. چنین چیزی هرگز به طور کاملاََ واضحی بیان نمیشه.
خب آنجلا در مورد پدرش چی فکر میکرده وقتی که اون رو در چنین شرایطی میدیده؟ آنجلا ضعیفتر از اون چیزی بوده که بتونه به پدرش کمک کنه و حتی خودش هم به کسی نیاز داشت که دوستش داشته باشه("Will you love me? Take care of me?"). آنجلا دیگه نمیتونست این زندگی رو تحمل کنه. اون از پدر مستش متنفر بود. اون حتی سعی کرد که از خونه هم فرار کنه, اما توماس مانع این کار میشه. اون نمیخواست که آنجلا ترکش کنه. توماس اون رو پیداش میکنه و مجبورش میکنه که به خونه برگرده. شاید توماس اصلا اون رو دوست داشته, به هر حال اون آخرین فرد از خانوادش بود...اون نمیتونست به تنهایی با دردش مقابله کنه و آنجلا هم قادر به درک این موضوع نبود که بهش کمک کنه. احتمالا در همین موقعه بوده که آنجلا پدرش رو به قتل میرسونه. ممکنه که خانواده اروسکو در اتاق 109 ووود ساید زندگی میکردند و اونجا, جایی هست که آنجلا چاقو رو برمیداره. یا این که چاقویی که در بازی میبینیم فقط یک توهمه. پس از انجام چنین کار وحشتناکی آنجلا تصمیم میگیره که شهر رو ترک کنه و اتفاقاتی که رخ داده رو فراموش کنه. اون تنها بود و هیچ دوست یا خویشاوندی نداشت. ما هیچ چیزی در مورد برادر آنجلا نمیدونیم - اون احتمالا در آتش سوزی به همراه مادرش کشته شده. آنجلا با خاطرات خوش کودکیش تنها میمونه. اون زمان خودش رو صرف فکر کردن به مادر دوست داشتنی و مهربونش میکرد(حتی اگر مادرش اینجوری هم نبوده!) و این که چقدر خوب میشد اگر جدا از توماس زندگی میکردند. بعد از مرگ مادرش, زندگی برای اون تنها درد و و رنج به همراه داشت. اما آیا اون میتونه به تنهایی درد و رنج خودش رو التیام ببخشه و به خوشبختی برسه؟ در جواب باید بگم نه....(" راحتره که از مشکلات فرار کنیم. از اون گذشته, این چیزیه که ما لیاقتش رو داریم") اون بیش از حد خسته ست که به دنبال شادی بره, اون دیگه نمیتونه به این زندگی ادامه بده, اون حتی امید هم نداره. اون فقط میخواد دوباره فرار کنه. از زندگی فرار کنه. فرار کنه به جایی که مادرش هست.