The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مدیر بیمارستان بروکهاون
مدیر بیمارستان مرد بسیار مهمی میباشد که در کنار دیگر دکترها تلاش میکند تا به دیگر بیمارها کمک کند. اما اونها دقیقاََ به چه کمکی احتیاج دارند؟ دکتر اونها رو عذاب نجات بده یا این که اونها رو با حقیقت رو به رو کنه و باعث بشه اونها عداب بکشند و دنیاشون نابود بشه؟ مدیر پاسخ این سوال رو نمیدونه....چرا شخصی رو از دنیایی که در اون خوشحاله به بیرون بکشه؟ حقیقت به مردم حیانت میکنه پس شاید بهتر باشه تا اون رو در جعبه بگذاریم و بعد دفنش کنیم تا درد بیشتری وارد نکنه.
----------------
مدیر و جوزف
در گذشته گاهی اوقات مدیر با بیماری به اسم جوزف بارکین کار میکرد - مردی که خودش رو به خاطر مرگ دخترش سرزنش میکنه. بیمار خاطرات دردناک خودش رو در یک جعبه نمادین میگذاره و جعبه رو با 4 قفل نمادین میبنده و یکی از کلیدها رو به مدیر میده. مدیر تصمیم میگیره که جعبه رو باز نکنه و حقیقت دردناک رو به بیمارش نشون نده و کلید رو در جایی در بیمارستان رها میکنه. مدتی بعد, زمانی که بیماران برای پیاده روی به بیرون میروند, جوزف کلید موزه شهر رو از مدیر بیمارستان میدزده و اون رو در یک جعبه آهنی میگذاره, و جعبه رو زیر مجسمه Jennifer Carroll دفن میکنه.
--------------
موزه مکانی هست که در اون تاریخ شهر سایلنت هیل نگهداری میشه...حقیقت نهایی....حقیقت در مورد اعدام ها, در مورد دلیل ساخت بیمارستان بروکهاون و در مورد اولین مدیر بیمارستان. مدیر کلید رو داشت اما داشتن چنین چیزی در کنارش اون رو مضطرب میکرد. به خاطر همین زمانی که یکی از بیمارانش کلید رو دزدید اون کاری نکرد. اون فقط به دنبال آسایس و آرامش بود. بعدها خود اون هم دچار دردی میشه و شروع به دیدن دنیای ناخودآگاه خودش / بیمارانش میکنه.("من اون چیز رو هم دیدم. فرار کردم، ولی راه فراری از موزه نبود.") خب حالا اون هم بخشی از سایلنت هیل شده و محکوم به زندگی بی پایان در "دنیای دیگر" شهر. در سایلنت هیل 2 ما میتونیم نامه هایی از اون پیدا کنیم که مستقیماََ جیمز رو مورد خطاب قرار داده. البته, اون نامه ها واقعی نیستند بلکه جلوه ای از افکار اون هستند.
 
جنیفر کارول (+تحلیل او یک فرشته است)
جنیفر کارول زنی که توسط مسیحیان کشته شد. مجسمه اون رو میتونید توی پارک رز واتر پیدا کنید. بنای یادبودی که از او ساخته شد تا نسل های آینده این تراژدی که در اثر درگیر به وجود آمد رو را از یاد نبرند و تکرارش نکنند. بعدها میفهمیمم که جنیفر به عنوان یکی از موسسان فرقه, سینت = Saint مذهب سایلنت هیل هم است. میتونیم فرض کنیم که اون اولین شخصی بوده که در تولد خدای فرقه شرکت کرده.
St. Jennifer

images.php


همچنین ما میتونیم اشاره هایی به اون رو در بیمارستان بروکهاون پیدا کنیم. اجازه بدید تا نگاهی به یادداشت She is an angel داشته باشیم و سعی کنیم تا معنای این یادداشت رو کشف کنیم.
"او یک فرشته است کسی نمیداند فقط من میتوانم بانوی در را ببینم آنان نمی توانند از روی پل باریک ریسمانی او عبور کنند آنان به خاطر سنگینی گناهانشان از پل سقوط می کنند. گناهانش بسان اجسادی زشت و ورم کرده است، او گناه و گناهکار را همچون یکدیگر میبلعد او مرا نجات میدهد او یک فرشته است"

اوکی- "او یک فرشته است" اشاره ای مستقیم به مجسمه اون در پارک که درست بعد از این که توسط مسیحیان در نزدیکی دریاچه تولکا کشته شد ساخته شد. جسد اون احتمالا در دریاچه انداخته شد هنوز هم و در اعماق دریاچه جای گرفته. دقت کنید آنان به خاطر سنگینی گناهانشان از پل سقوط می کنند و اون گناهکاران را میبلعد. گرفتید چی شد؟ نه؟ مشکلی نیست...

دریاچه تولکا – سال 1918. کشتی تفریحی The little baroness. یک کشتی توریستی که ناپدید میشه و هیچوقت پیدا نمیشه- انگار که دریاچه کشتی رو بلعیده. و توی خوده شهر شایعاتی پخش میشه که بر اساسش اجساد افراد مرده که در اعماق دریاچه قرار گرفتند آدمها را به پایین میکشند. در بیمارستان ما حتی میتونیم عکس تعدادی دست استخوانی رو ببینیم که به سوی باطری کشیده شدند. "بسیاری از اجساد در اعماق دریاچه آرامیده اند. دستان استخوانی آنها به سوی قایق هایی که از بالای سرشان عبور میکنند کشیده میشود. شاید آنها به دنبال رفقایشان هستند." حالا, فکر میکنم همه چیز واضحه.
"پل ریسمانی" قاعدتا دریاچه تولکاست. گناهکاران به خاطر سنگینی گناهانشان سقوط میکنند. انگار که هنوز جنفیر در آبهای تاریک دریاچه زندگی میکنه و گناهکاران رو میبره تا اونها رو مجازات کنه. البته که تمام اینها فقط شایعات و گمانه زنی هست...اما اگر خاطرات و افکار یک مرده مردم به رو به درون دنیای ناخوداگاه خودشون میکشونه چی؟ شاید قسمتی از داستان حقیقت داشته باشه؟


آیا این دستها در جستجوی چیزی هستند؟ یا این که نمادی از درد و رنج هستند؟

images.php

 
خانواده اروسکو
عکسی از خانواده اروسکو که دو نیم شده است رو میتونید در آپارتمان وودساید پیدا کنید.

مادر- آنجلا مادر خودش رو "mama" صدا میکنه. چنین کلماتی معمولا فقط توسط بچه های کوچیک استفاده میشه. شاید در خاطرات آنجلا اون هنوز به عنوان "mama" باقی مونده؟
"از زمانی که دیدمش خیلی وقته که میگذره" این جمله منجر به این میشه که من فرض کنم مادرش زمانی که اون بچه بوده در آتش سوزی کشته شده(به دنیا آنجلا نگاه کنید).
=============
برادر آنجلا- در حقیقت چیزی در مورد برادر آنجلا نمیدونیم جز این که اون مُرده. احتملا در آتش سوزی به همراه مادرش کشته شده.
=============
توماس اروسکو – توماس بعد از این که پسر و همسرش رو از دست میده شروع میکنه به نوشیدن مشروبات الکی و البته دختر خودش رو مورد آزار و اذیت قرار میده – اون رو کتک میزده و احتمالاَ بهش تجاوز هم میکرده. "پدر خیالی" نمادی از گذشته آنجلاست. این موجود شبیه به دو بدن هست که در زیر یک ملافه قرار گرفتند در حالی که یک بدن بر روی بدن دیگری قرار گرفته, توجه کنید اون بدنی که در زیر قرار گرفته چیزی شبیه به دهان داره و به نظر میرسه تجسم فریادی خاموش از درد و رنجه. گذشته آنجلا به همراه پدر الکلیش چیزی شبیه به این هیولاست....یک روز اون دیگه نتونست تحمل کنه و سعی کرد تا فرار کنه, اما توماس پیداش میکنه و اون رو به خونه برمیگردونه. توماس احتمالا اون رو دوست داشته, چون اون تنها فرد نزدیک بهش بوده. اما اون نمیتونسته با درد به تنهایی کنار بیاد و آنجلا هم به اون هیچ کمکی نمیکرده. احتمالاَ پس از این قضیه آنجلا اون رو با چاقو میکشه. در ادامه بازی ما میتونیم روزنامه ای رو پیدا کنیم که در اون گزارش قتل توماس نوشته شده و حتی به وسیله ای که اون باهاش کشته شده اشاره هم شده.

The Orosco family

images.php

 
دیگر شخصیت های سایلنت هیل 2

- Billy Lockane: یکی از دو کودکی که توسط والتر سالیوان کشته شد.

- Miriam Lockane: به همراه برادرش در حال بازی بود که توسط یک آدم روانی مورد حمله قرار میگیرد و تکه تکه میشود.

- Roger Widmark: ژورنالیستی که بروشوری در رابطه با سایلنت هیل تهیه کرد. او در توصیف فضای آرامش بخش شهر موفق بود.

- Tim: مردی که از او خواسته شده بود تا مراقب یکی از اتاق های آپارتمان وود ساید باشه. ما اتاق را در وضعیت بدی پیدا میکنیم. کف پوش های مرطوب – پنجره های شکسته و غیره...به نظر میرسه که صاحب اتاق هرگز به سایلنت هیل بازنگشته.

- Uncle David: ساکن آپارتمان وود ساید. او سکه های عجیب و غریبی را جمع میکرده.

- Patrick Chester: پسر ادوارد چستر. او در جنگ داخلی شرکت میکند. مجسمه ای از او را میشه در پارک رز واتر پیدا کرد.

- Edward Chester: پدر پاتریک چستر. او در جنگ داخلی شرکت میکند. مجسمه ای از پسرش را میشه در پارک رز واتر پیدا کرد.

- Louise: دختر فوت شده جوزف بارکین. ما تعدادی تار مو از او پیدا میکنیم. بنا به دلایلی جوزف خودش را مقصر مرگ دخترش میدونه.

- Allen Smith: خالق تابلو "Waterfront Landscape" – عکسی که چشم اندازی از سایلنت هیل را در دهه 1820 نشان میدهد. (زمانی که تعداد ساختمان های بسیار کم بود). بعدها این تابلو از موزه دزدیده میشه.

- Prison Warden: او مراقب زندانی های بود. این مرد متوجه میشود که هیچکدام از زندانی ها احساس گناه نمیکنند. هرکسی سعی میکنه اعمال خودش را هر چند وحشتناک هم که باشد توجیه کنه. مشاهدات او کاملاَ متناسب با کشفیات روانشناسی مدرن در مکانیزم ذهن جنایتکاران است. در همه ذهن ها یک "سیستم دفاع از خود" وجود دارد که در صورت نیاز موانع کنترل اخلاقی رو کاهش میده و به ذهن اجازه میده تا جرم مرتکب شده را توجیه کنه.

- The hanged men: تمام این افراد به خاطر جرایم مختلف اعدام شدند. اما آیا همه آنها گناهکار هستند؟

- Miriam K - "traitor": ما قبر اون را در گورستان و در کنار قبر والتر سالیوان پیدا میکنیم. اسم اون شما رو یاده کسی میندازه؟ البته, این نمیتونه تصادفی باشه. Miriam KAY مشتقی از Miriam LoKAYne هست. نام هشتمین قربانی والتر(کارت تاروت "Judgement"). اون احتمالا به برادرش یجورایی خیانت میکنه. بدیهی هست که سنگ قبر تنها یک توهمه که قسمتی از دنیای جیمز هست. اما یعنی واقعاَ این سنگ قبر جزئی از دنیای جیمزـه؟ جیمز میتونه دنیای افراد دیگه رو هم مشاهده کنه خب پس شاید اون دنیای والتر سالیوان رو هم میتونه ببینه.

- Johnny: آتش سوزی هتل تقصیر او بوده. این مرد انقدر احمق بوده که یه کوره رو در کنار یه پرده روشن کرده. و البته با این کارش باعث آتش سوزی شد و دیگه حالا نه هتلی وجود داره و نه جانی...
 

80502211523160082517.png

images.php


شخصیت های زیادی در داستان اصلی سایلنت هیل 3 وجود ندارد اما این نباید به عنوان یک نقص در نظر گرفته بشه از اونجایی که سازندگان بازی بدون این که داستان پیچیده ای رو بنویسند, کار بزرگی رو با ساخت کرکترهایی عمیق انجام دادند. بنابراین در حالی که خط اصلی داستان نسبتاََ ساده هست, مشخصه اصلی سایلنت هیل 3 کرکترهای بازی هستند...روابطشون و عمیق ترین رازهاشون...
 
هری میسون
سن: 49 سال
شغل: نویسنده

17 سال گذشت. بعضی اوقات احساس میشد که همین دیروز بود, گاهی اوقات هم چندین سال پیش....شاید هم همش کابوس بوده, اما هری میسون میدونست که چنین چیزی حقیقت نداره.
نوزاد دختری که در دستان او بود مدرک چنین چیزی بود. بچه, زندگی جدید, یک هدیه از آلسا در حال مرگ- اون دختر خودش شریل بود, یا اون روح آلسا بود که در جسم یک نوزاد تناسخ پیدا کرده بود. هری جوابی برای این سوال نداشت و اون به سادگی شهر رو با نوزاد ترک کرد. اما اون انقدر قوی بود که بچه ای رو که اصلا نمیدونست چجوری به وجود اومده رو مثل دختر خودش دوست داشته باشه. برای حفظ این یادگاری کابوس وار اون باید از سایلنت هیل نجات پیدا میکرد. گاهی اوقات اون میخواست که نوزاد رو رها کنه, بکشدش(شاید این بهترین راه حل بود) اما در نهایت نتونست این کار رو انجام بده. حالا که اون شریل رو از دست داده بود این دختر تنها چیزی بود که براش باقی مونده بود و زمانی که اون با خنده به هری نگاه میکرد هری کاری نمیتونست بکنه جز این که با خنده جوابش رو بده. هری اون بچه رو دوست داشت و در نهایت تصمیم سخت رو گرفت – اون انتخاب کرد تا بچه رو بزرگ کنه. در ابتدا هری به اون به عنوان جایگزینی برای شریل نگاه میکرد(یا حتی به عنوان خود شریل), اسم شریل رو روی اون گذاشت و حتی از مدارک شریل برای اون استفاده کرد.(LM: نتیجه تحقیقات انجام شده توسط "داگلاس" کارآگاه مخفی، نشان میدهد که سن ثبت شده "هدر" 24 سال می باشد که می تواند نشان دهنده این مسئله باشد که هری, هدر را به عنوان دختری که 7 سال پیش در کنار جاده پیدا کرد بزرگ کرده است. به معنای دیگر "هری" او را به عنوان "شریل" بزرگ کرده است.)
اون احتمالا نتونست فقدان شریل رو تحمل کنه و در نتیجه تصمیم میگیره که ناپدید/مرگ اون رو ثبت نکنه.
بلافاصله پس از وقایع SH1 , هری و دختر "7 ساله اش" به پورتلند در ایالت مِین میرند که از سایلنت هیل هم زیاد دور نیست. به نظر میرسید که در نهایت گذشته رو رها کردند و زندگی جدیدی در انتظارشونه. اما واقعا اینطور بود؟ هری 5 سال رو به همراه دختر ارزشمندش با خوشحالی سپری کرد.("مهم نیست که اون تناسخ چه کسیه, اون دختر دوست داشتنی ترین گنج منه") و در نهایت به جای این که به اون دختر به عنوان جایگزینی برای شریل نگاه کنه, به عنوان دختر دومش میپذیره. اون دیگه دست از تلاش کردن برای زنده نگه داشتن گذشته و گریه کردن برای خاطرات گذشته بر میداره. حالا اون یک زندگی و هدف جدید داره. اون میخواد که دخترش خوشحال باشه. هری متوجه شد که انتخاب نام شریل برای اون یک اشتباه بوده. شاید اون دختر دلش نخواد بدونه که در ابتدا فقط یک جایگزین برای دختر از دست رفته هری بوده باشه. اون نمیخواست که باعث ناراحتی دخترش بشه. افسوس که زندگی شاد هری در پورتلند تا ابد ادامه نیافت. سایه گذشته های دور به دنبال او بود. فرقه شهر سایلنت هیل به دنبال آلسا بود.
 
آخرین ویرایش:
پورتلند 12 سال پیش
ظاهرا, هری به اندازه کافی از سایلنت هیل دور نشده بود و محل زندگی اون توسط فرقه شناسایی میشه. کابوس دوباره و دوباره آغاز شده بود و هری مجبور بود تا برای محافظت از خودش و دخترش مبارزه کنه. این جریان در نهایت با مرگ یکی از اعضای فرقه به پایان رسید و اقدامات هری به عنوان دفاع از خود تلقی شد. اما این اتفاقات باعث شد تا میسون متوجه بشه که گذشته اون و دخترش رو به طور کامل رها نمیکنه.
=====================
بعد از حادثه پورتلند هری به شهر اشفیلد میره. (نکته: توجه داشته باشید که در سایلنت هیل 4 اشاره میشه که وقایع سایلنت هیل 3 در اشفیلد رخ میده.) در اونجا هری و دخترش به مدت 12 سال در اتاق 102 آپارتمان Daisy Villa و با نام های دروغین زندگی میکنند. (اسم هری نامشخصه ولی اسم شریل به "هدر" تغییر پیدا میکنه.) هدر 5 (12) ساله ست و بعضی اوقات رفتارهای عجیب و غریبی از خودش نشون میده. انگار که تحت تاثیر خاطرات زندگی گذشتش قرار گرفته, انگار که آلسا هم در بدن اون زندگی میکنه. ("من بعضی اوقات حتی همین الان هم این حس رو دارم که روح آلسا در بدن اون دختره")که به این معناست...خدای فرقه و دنیای جهنمی درون ذهن هم هنوز در داخل بدن دختر هری قرار داره؟ آیا حوادث SH1 محکوم به تکرار هستند؟ البته میسون تلاش میکرد تا چنین افکاری رو از خودش دور کنه اما نمیتونست در قبال زندگی هدر ریسک کنه و در نهایت به اون یک گردنبند میده. در پلاک این گردنبند چیزی قرار داشت که میتونست خدای آلسا را شکست دهد- Aglaophtis.
اگر اتفاقی برای اون دختر رخ میداد اون چیز جونش رو نجات میداد و هری چیزی بیشتر از این نمیخواست. در نهایت, بدترین ترس های اون به حقیقت پیوستند....آخرین کلماتی که اون از دختر دوست داشتنیش میشنوه "I love you too, dad" بود. آیا اون میدونست قراره چه اتفاقی رخ بده؟ احتمالا نه اما اون احساس میکرد که چیزی قراره به زودی اتفاق بیفته. نامه اون مدت کمی قبل از مرگش نوشته شده بود. و دوباره شروع شد – کلادیا ولف, رهبر فرقه, هدر رو پیدا میکنه و سعی میکنه تا خاطرات فراموش شدش رو به یادش بیاره. در اون زمان هری در خونه منتظر دخترش میمونه و جلوی تلویزیون چرتش میزنه. اون دیگه از خواب بیدار نمیشه. یکی از زیر دست های کلادیا زمانی که هری در خواب فرو رفته بود و قبل از این که هدر برگرده اون رو میکشه.

images.php


هری میسون مرده. اما ایا به این معناست که اون دخترش رو ترک کرده؟ اون دخترش رو با عشق و مراقبت بزرگ کرده بود, از اون محافظت میکرد و باعث خوشحالیش میشد. اون هرچیزی که داشت رو به دخترش داد و احتمالا حتی مرگ هم این دو رو از هم جدا نمیکنه. خاطرات پدر دوست داشتنیش در قلب هدر زنده باقی میمونه. اما در حال حاضر هدر خودش باید تصمیم بگیره.
 
هری هنوز زندست؟
همانطور که به پایان بازی نزدیک میشیم, ما میتونیم وارد اتاقی در دنیای هدر بشیم. این اتاق کاملا شبیه به اتاق هری هست, با همون تختخوابی که جنازه اش بر روی اون قرار داشت.
اما... در کنار تختخواب رد پاهای خونی وجود داره انگار که جنازه بلند شده و رفته...آیا این بازتابی از احساس گناه هدر برای به خاک نسپاردن هری ـه؟ یا علاقه به دوباره زنده دیدن اون؟ یا....؟ یا این که هری واقعاََ در دنیای آلسا به زندگی برگشته؟ غیر ممکنه, اینطور نیست؟ اما در اینجا یه سرنخ دیگه هم هست...بر روی تختخواب ما دفترچه خاطرات میسون رو پیدا میکنیم. چطور این میتونه توی دنیای هدر/شریل/آلسا ظاهر بشه؟ هیچکدوم از اونها این خاطرات رو نخونده بودند, پس تجسم و محتویات اون نمیتونه از ذهن هدر باشه. قربانیان والتر از SH4 رو به یاد بیارید. اونها هم در دنیای ذهن قاتل باقی موندند و در زمان انتقال با خودش چیزهایی رو اورده بودند (به عنوان مثال, یادداشت های قرمز رنگ شرایبر).
اما صبر کنید...خون, دفترچه خاطرات...هری هنگام خواب به قتل رسید...آیا ممکنه که اون توسط دنیای آلسا بلعیده شده بوده و به همین علت به خواب فرو رفت؟ و بعد که بدن فیزیکی اون میمیره...به این معناست که هری حالا محکوم به اینه که تا ابد در دنیای آلسا زندگی کنه. سرنوشتی مشابه لیزا گارلند بیچاره...کسی که اون 17 سال پیش بهش پشت کرد. خب, بهتره امیدوار بود که هدر هنوز هم بتونه روح بیچاره لیزا, هری و هر کسی که به درون دنیای ناخوداگاه اون کشیده شده رو نجات بده و اونها را به آرامش برسونه.

اتاق هری در دنیای هدر

images.php

 
قدرت واقعی
هری همیشه به دخترش میگفت که اون قویترین مرد توی دنیاست. قدرت اون دقیقا چی بود؟ توانایی کشتن خدای فرقه؟ نه....قدرت اون در توانایی مقاومت در برابر بدترین مشکلات سونوشتی که در پیش روی اون قرار داشت بود و این که هنوز هم با این مشکلات قادر به این بود تا زندگی جدیدی رو برای جستجوی شادی شروع کنه. در این مورد اون شبیه به آلساست, که حتی بعد از این که چندین بار مُرد به زیستن ادامه داد. هر دوی اونها میخواستند تا از گذشته فرار کنند هر دوی اونها از این که دوباره گرفتار گذشته و تکرار اون شدند عذاب کشیدند. هری از دست فرقه فرار میکرد و آلسا سعی میکرد تا خاطرات زندگی گذشته اش را به یاد نیاره.
 
images.php

هدر میسون
سن: 24
شغل: کارهای نیمه وقت

بعد از یک مبارزه طولانی, بالاخره خدای فرقه شکست میخوره. اما این فقط به خاطر عزم هری میسون یا کشمکش های درونی آلسا نبود بلکه مقاومت اگاهانه شریل میسون هم در میان کارساز بود....بعد از پایان آلسا یک بار دیگه نمایان میشه و به هری یک نوزاد(تناسخ اون در بدن تازه) میده, نه تنها به اون یک دختر میده بلکه یک چرخه جدید از درد و رنج رو هم آغاز میکنه. بعد از وقایع SH1 هری به همراه دختر جدیدش به پورتلند میره. در اونجا اونها به مدت 5 سال زندگی میکنند تا زمانی که توسط فرقه شناسایی میشند و مورد حمله قرار میگیرند. هری مجبور میشه دوباره نقل مکان کنه, اون اینبار تصمیم میگیره به اشفیلد بره و نام های دروغین برای خودشون انتخاب کنه. اون اسم دخترش رو "هدر" میذاره و رنگ موهای اون رو بلوند میکنه.
 
ماهیت واقعی نوزاد دختر و این که اصلا از کجا اومده(بر اساس Lost Memories) یکی از مهمترین سوالاتی هست که تا به اینجا در کامیونیتی سایلنت هیل در موردش بحث شده. واضحه که آلسا نمیتونسته برای دختر یک بدن فیزیکی ایجاد کنه-هدر هم واقعی هست و نمیتونه یک توهم باشه که فقط توسط هری دیده میشه. اساسا بعد از اینکه دنیای آلسا نابود شد و نمیتونست در دنیای واقعی کاری انجام بده پس قادر به این نبوده که چیزی خلق کنه. اما "روحش" (خاطرات, شخصیتش, دنیای درونش و غیره) به راحتی میتونه جسم بچه دیگه ای رو تسخیر کنه. ماهیت واقعی هدر در LM آشکار میشه. ما میدونیم که هری از مدارک قدیمی شریل استفاده میکرده, اما تفاوت سنی این دو دختر 7 سال بوده. شما نمیتونید یک نوزاد رو به عنوان یک دختر 7 سال معرفی کنید. این کودک قادر نیست به مدرسه بره و در کل یک زندگی عادی داشته باشه. اما شاید بچه ای که آلسا به هری داد در واقع 7 سالش بوده؟ این رو هم به یاد داشته باشید که هری هرگز گم شدن شریل رو گزارش نداد. حالا یک نگاه با دقت به LM بندازید, در کتاب از هدر در اغلب اوقات به عنوان شریل یاد میشه. (LM: "بعد از آن برای اینکه هری دخترش را از چشم اعضای فرقه پنهان کند, رنگ موهای او را از مشکی به بلوند و نیز اسم او را از شریل به هدر تغییر داد.")
و اگر کمی به چهره هدر دقت کنید, اون واقعاَ 17 ساله به نظر نمیرسه. به راحتی میشه گفت که 25 سالشه. آیا ممکنه که سازنده ها در اینجا به چیزی اشاره کرده باشند؟ شاید در انتهای بازی بدن شریل توسط روحی که در نتیجه ترکیب شدن دو نیمه روح آلسا(که خاطرات, شخصیت, دنیای درون شریل و آلسا در اعماق این روح دفن شده) به وجود اومد به تسخیر در اومده. اگر اینطور باشه, پس نوزادی که در کات سین SH1 نشون داده میشه نمادی از شخصیت جدید آلساست. اطلاعاتی که درباره سن هدر در LM اومده میتونه سرنخی برای هویت واقعی اون باشه.
 
هدر در تمام مدت زندگیش از سوی هری به شدت مورد محبت و مراقبت قرار میگرفت- یعنی دقیقا تمام چیزهایی که آلسا به شدت بهشون نیاز داشت. به خاطر همین, هدر خوشحال بود("هیچوقت شانس اینو نداشتم....که بهت بگم...که بهت بگم...چقدر تو من رو خوشحال میکردی"). اما با این وجود, خاطرات گذشته که در اعماق ناخودآگاه اون دفن شده بود, هنوز هم به صورت نامنظمی نمایان میشدند.
======================
خاطرات زندگی گذشته:
برای درک بهتر قهرمان داستان, من یک لیستی از لحظاتی گردآوری کردم که به خاطرات ناخودآگاه زندگی اون ارتباط داره.
----نقاشی: در اتاق 102 آپارتمان Daisy Villa ما میتونیم یک نقاشی جالب که بدون شک توسط هدر کشیده شده رو پیدا کنیم. در نقاشی سه دختر هستند که دستان هم دیگر رو گرفتند. در وسط, دختر بزرگتر با موهای تیره ایستاده, در سمت چپش دختر کوچکی با موهای تیره هست و در سمت راست یک دختر کوچک دیگه با موهای روشن. شما رو یاده کسی نمیندازه؟ بله, در واقع اونها آلسا, شریل و هدر هستند. آنها دستان هم دیگه رو گرفتند که نشان دهنده زنجیره تناسخ اونهاست. نقاشی رو میشه به عنوان خاطرات مبهم و نامعلوم گذشته هدر و مسئله تناسخ هم تفسیر کرد. شاید الهام بخش اون نقاشی یک رویا بوده؟
images.php


----عروسک هایی از قدیم:
آلسا دوتا عروسک مورد علاقه داشت به نامهای اسکارلت و...."لعنتی! اسم اون یکی رو یادم نیست". از اونجایی که هویت آلسا هنوز هم در ناخودآگاه هدر وجود داره. اون (هدر) گاهی اوقات حس نوستالژی بهش دست میده. این باعث میشه که اون دوتا عروسک بخره. عروسک ها هنوز هم در اتاقش هستند.

images.php


----تمایلات سادیستی؟: بعد از اقدام به آدم ربایی در پورتلند, هری در مورد امنیت دخترش نگران میشه, پس برای اون یه چاقو و شوکر میخره تا از خودش محافظت کنه. اگر شما چاقو رو بررسی کنید, هدر میگه:" میدونم وحشتناکه, اما من عاشق اینم که با چاقو قدم بزنم". آیا ممکنه که این سادیسم آلسا باشه که خودش رو در هدر نشون میده.

images.php


----آینه ها: اگر در ابتدای بازی آینه رو برررسی کنید هدر میگه که اونها رو دوست نداره: "من آینه ها رو دوست ندارم. تقریباََ شبیه اینه که یه دنیای ناشناخته اونطرف آینه ست. و اون شخصی که بهم خیره شده واقعاَ خودم نیستم بلکه فقط یه مقلدـه. میدونم که خیلی احمقانه به نظر میرسه اما این احساسی ـه که من دارم. اما اگر به فکر کردن در موردش ادامه بدم باعث میشه که فقط احساس مریضی کنم." در ابتدا کار سختیه که این جمله رو درک کنیم, اما زمانی که میفهمیم هدر واقعاََ کیه, قضیه برامون روشن میشه. انعکاس یک یادآوری خوب برای اونه که نشون میده که یک سمت تاریک هم داره. البته,چنین احساساتی خوشانید نیستند و بنابراین مواردی که باعث به وجود اومدن چنین احساساتی میشند یجورایی زننده میشند.

images.php


---بیمارستان های و کلیساها: در طول بازی هدر اشاره میکنه که از کلیساها و بیمارستان ها متنفره.("خدایا! من از بیمارستانها متنفرم! البته اینطور نیست که از کلیساها هم خوشم بیاد!") این از خاطرات آلسا و این که چه سختی های در بیمارستان و کلیسا فرقه کشیده نشأت میگیره.

[TABLE="width: 800, align: center"]
[TR]
[TD="align: center"]
images.php
[/TD]
[TD="align: center"]
images.php
[/TD]
[/TR]
[/TABLE]

----Un notte: فیلم مورد علاقه هدر Un notte بود که در سال 1977 ریلیز شد. اون به طور خاصی, از این عبارت فیلم خوشش میاد("Morning allways comes. It's corny, but it's true. But if your eyes are closed, it allways feels like night") شاید اون این جمله رو به خاطر این دوست داره چون در زندگی قبلیش به طور کامل در تاریکی شب فرو رفته بود و فقط یک آرزو داشت که بالاخره روزی روشنایی صبح میاد.

images.php

 
--کابوس ها
علاوه بر این هدر از کابوس هایی رنج میبره. رویایی که در همبرگر فروشی میدید اولیش نبود. اگر به چهره این دختر از نزدیک نگاه کنیم گودی عمیقی رو زیر چشم هاش میبینیم. (مخصوصاَ در تریلرها). به نظر میرسه هدر مشکل خوابیدن داره. البته با توجه به آلسا- چیز عجیبی هم نیست. کابوس ها اون رو در تمام طول زندگیش عذاب میدادن چون که عناصری از ناخودآگاه به سمت رویا راهشون رو پیدا میکنند و در میان این عناصر چیزهایی مثل تمام خاطرات, و احساسات زندگی قبلی وجود داره.
---وجود شریل
جدا از خاطرات آلسا, هدر چیزهایی دیگه ای رو هم از یک زندگی قبلی احساس میکنه. زندگی قبلی شخص دیگری. یه مثال خوبش میتونه خاطراتش با مادرش باشه.(البته نه داهیلا, همسر قبلی هری). اگز شما دفتر خاطرات هری رو بررسی کنید هدر میگه:"من مادر مهربان و خوشروم رو فراموش نکردم." اما ما میدونیم زمانی که هدر به وجود میاد, همسر هری مرده بوده. تنها شریل میتونسته اون رو به یاد داشته باشه....که به این معناست که خاطرات شریل هم در هدر وجود داره.(به همراه خاطرات آلسا). پس ممکنه که خاطرات و خصوصیات شخصیتی شریل هم در هدر وجود داشته باشه؟
 
هدر شروع میکنه به نشون دادن رفتارهای عجیب و غریب از خودش. انگار خاطرات زندگی گذشته ش اون رو اذیت میکنه. انگار که آلسا هنوز در درون اون زندگی میکنه. اما آیا به این معناست که خدای فرقه و دنیای جهنمی که توسط روح آسیب دیده آلسا ساخته شده بود هنوز هم در بدن دختر هری قرار داره؟ آیا اتفاقات وحشتناک SH1 محکوم به تکرار هستند؟ هری نمیتونست جون دخترش به خطر بندازه و برای همین به اون یک هدیه برای تولدش میده: یک گردنبند کوچیک( که حاوی Aglaophthis ـه, که هری در سایلنت هیل 1 از اون برای نجات سیبل استفاده میکنه) و بهش میگه که اون رو همیشه پیش خودش نگه داره. ("بابام روز تولدم این گردنبند رو بهم داد. وقتی که از بابا پرسیدم که این چی هست, اون گفت" فقط یه افسون خوش شانسیه" اما اون بعدش بهم گفت تا ازش به خوبی محافظت کنم و هرگز درش نیارم.")شاید یک روز این زندگیش رو نجات بده.

images.php

 
دید هدر نسبت به دنیا
به طور کلی هدر به شدت به پدرش وابسته ست, یجورایی به اصطلاح "عزیز دردونه بابا"ست. اون بیش از حد باهوش نیست(با توجه به کارت تاروت Fool). اون ترجیح میده که به زندگی به صورت ساده نگاه کنه و به چیزی خیلی عمیق فکر نکنه. به آثار هنری زیاد علاقه نداره و اونها رو درک نمیکنه.(به یاد بیارید که اون بعد از این که تابلو " Repressor of Memories" رو دید چی گفت."این دیگه چجور عنوانی برای این تابلوـه؟ من اصلاَ این عکس رو درک نمیکنم".) اون همچنین به چیزهای ماورالطبیعه اعتقادی نداره, چنین چیزهایی باعث جلب توجه اون نمیشه. (مثل مجله اسرار آمیز که در مترو پیدا میکنیم: "برای من که اینا یه سری چرت و پرت به نظر میرسه. هرچند خوندنشون هم برای سرگزمی زیاد بد نیست.") هدر میخواد تا جایی که ممکنه دنیای اطرافش ساده و قابل درک باشه و اون اعتقادی به (نمیخواد که اعتقاد داشته باشه) خدا فرقه, مسئله تناسخ, روح و هیولا و اینجور چیزا نداره. در این رابطه او به طور کامل با آلسا زود باور کاملاَ در تضاده. (که به UFO ها و هیولاهای شیطانی باستانی اعتقاد داشت.)

[TABLE="width: 800, align: center"]
[TR]
[TD]Occult Magazine
attachment.php
[/TD]
[TD]Repressor of Memories
attachment.php
[/TD]
[/TR]
[/TABLE]


 

Attachments

  • images.php?file=9272694784.jpg
    images.php?file=9272694784.jpg
    67.9 KB · مشاهده: 17
  • images.php?file=0525858877.jpg
    images.php?file=0525858877.jpg
    49.5 KB · مشاهده: 18
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or