A monster calls
دوستان این فیلم یک شاهکار تمام عیاره
الان رو نبینید، ولی این قطعا تو تاریخ سینما اسمش ماندگار میشه
قصه داره که از ده ها هزار سال پیش صادقه تا ته نوع بشر
قصه عشق نافهمیدنی مادر به فرزند
قصه پدری که نبود
قصه اینکه هر individual برای nature چقدر مهمه
تمام اینها، با کارگردانی بسیار مناسب ، با جلوه های ویژه عالی, بازی ها کاملا حس دار، تلفیق بی نهایت زیبای واقعیت و تخیل
این فیلم بی نظیره بینظیر
خودتون ببینید به همه هم پیشنهاد بدید
9/10
the double life of veronique
زندگی دوگانه ورنیک
من وقتی این فیلم ها رو پیگیر میشم، ذهنم یاری نمیکنه 20 دقیقه پیش چی گذشت، چون نمیگیرم این ارجاعی که با این نما و نماد داره میده الان، بازگشت به کدوم نما از فیلمه؟
طرف خیلی رو نگاه نافذ منتقدا که بخوان فیلم رو برای مخاطب واکاوی کنن حساب کرده... طرف خیلی رو گفتگوهای بعد از فیلم که بخواد شکل بگیره، حساب کرده
برای همین این فیلم دارای یک مفهوم زیبا، اما گذشته از بسیار فیلتر ها نمادگذاریه های گذشته از ذهن کارگردانه
خب مشکل این کار چیه؟ زیادی به ذهن پایبنده، و ذهن یک چیز شخصیه... هر چقدر با ذهنت پیچیده تر کنی ماجرا رو، برای مخاطب دورتر و دست نیافتنی تر میکنی محتوای فیلم رو
و تفاوت هر ذهن با ذهن، تفاوت دنیا با دنیاست...
اما تفاوت قلب با قلب چقدره؟ قلب اصلا تو اختیارت نیست، قلب چنان بی اختیار تو ، چنان دقیق و شمرده میزنه و چنان در تمام انسان ها شبیه به همه و چنان برای همه یک سری احوالات خاص رو تعیین میکنه، که شاعرها به درستی گفتن وقتی تو محدوده قلب به سر ببری، دنیا بهشته.
تو حالت قلب، یک human being، یک انسان با انسان دیگه، در همذات پنداری کامل به سر میبره! چون قلب هاشون با هم میتپه و بی اختیار ، عشق میده و همذات پنداری
اما همینکه بری تو محدوده ذهن، به استفاده اشتباهی که انسان از ذهن میبره پی میبری، چون انسان به ذهن وظیفه شخصیت سازی داده، و شخصیتی که ذهن میسازه فیکه، و اکثر درگیری های که اشخاص با اشخاص دارن رو ببینید و خوب دقت کنید، درگیری ذهن با ذهنه، قلب با قلب به هیچ وجه درگیر نمیشه چون شبیه همه، اما ذهن با ذهن چرا، چون ماهیت ذهن طوری که جفت opposite ها درش میتونن همزمان خودش رو علم کنن و بگن : "من درستم" در صورتی که 180 مخالف همن. و وسیله خارق عاده ای که به انسان داده شده تا همزمان بتونه دو چیز مخالف هم رو توش بیاره بالا و انالیز کنه، آیا حیف نیست که از اون برای شخصیت سازی استفاده کنه؟ ایگو دروغی بیش نیست دوستان، یا ایگو تا به این حد، دروغی بیش نیست. ذهن رو باید به قلب کانکت کرد، تا پالس های قلب رو در خودش تبدیل به رنگ و هنر و داستان و تخیل کنه.
پس این فیلم وقتی انقدر در محدوده ذهن کارگردان، برای انتقال مفهومی که واقعا به اشکال ساده تر هم میشه انتقال داد به سر میبره، خودش رو از دریافت اولیه توسط مخاطب که باید در همون محدوده نشستن در سالن سینما صورت بگیره، دور میکنه
این رو برای این میگم مثلا در مقام مقایسه، کارگردانی عین رابرت آلتمن، یا خود استنلی کوبریک، با اینکه توان کارگردانی ، فهم و شعور و دریافتشون از طبیعت 10/10 عه، باز فیلمشون رو در محدوده قلب میسازن، یعنی برای تموم عموم.. در فیلم های این کارگردان ها، کرکترا دقیقا طوری حرف میزنن و عمل میکنن، که از هر انسانی تو اون موقعیت تقریبا انتظار داری، اما تو فیلم بعضی از این اروپایی، کارکتر جایی لال هست و حرف نمیزنه، که برات جای سواله این چرا الان حرف نمیزنه؟چرا 5 دقیقه اس ساکته؟ من چی رو دارم میبینم اصلا؟(چون تو از روی قلب داری نقد میکنی)، یا اینکه الان 3 دقیقه پشت هم چی داره میگه؟
چرا؟ چون کارگردان بسیار فیلم رو ذهنی و شخصی کرده
با این حال طائل این فیلم رو دوست داره
مفهموم فیلم رو بی اسپویل بهتون بگم چون حیفه بره تو اسپویلر و دیده شه بهتره:
مفهوم فیلم اینه که برای به دست اوردن چیزهای بالاتر، چیزهای پایین تر باید قربونی شه. هر چقدر چیز های پایین تر بسیار خواستی باشه، اما چیزهای بالاتر، قربونی شدن چیزهای پایین تر میطلبه.
یعنی چی؟
یعنی ارضای متنوع جنسی، و عشق و محبت، هر دو روی یک محور هستن، چیز جدا نیستن، شما هم زمان نمیتونی دو سمت محور باشی، یا غرق در ارضای متنوع جنسی میشی که میشه عتیاد پوروگرافی و خودارضایی یا اعتیاد سکس ، یا با قربونی کردن این حس ها(که در واقع قربونی کردن برای من حداقل کلمه اشتباهیه، میشه گفت هدر ندادن و جمع کردن انرژیشون)، به اون سمت محور میری که میشه عشق. یا اینکه عین خیلی ها تو وسط محور به سر ببری که گند از زندگیشون میباره، که هم کنار هم هستن، و هم دعوا و خیانت و کوفت و زهرمار. و اینها همه از نااگاهیه، حتی خردمدترین فرد هم باید بدونه که سمت پایین ارضاهای جنسی، فتیش ها و اینا حقیقته و نه چیزی برای سرکوب (و نه چیزی برای اعتیاد!!)، اما چه بهتر این انرژی رو تو خودش حفظ کنه تا فتیش ها رو با عشقش داشته باشه. و در این لحظه کل محور رو یک جا به دست بیاره و صرفا فقط نقطه ای سرگردان و متغیر روش نباشه.
7/10
Dead Poets Society
طائل اگر تازه ثبت نام میکرد، نام کاربریش رو میذاشت knox overstreet.
مشاهده این پسر هر لحظه به من شور زندگی میده.
کلا این فیلم رو خیلی دوست دارم ، هم لوکیشن و هم اتمسفر و حال و هوای اون دوران ، هم مفهوم فیلم رو
این نمونه فیلمی هست که با قلب ساخته شده دوستان
تموم شاعرهای آمریکایی که ازشون نقل قول میشه تو فیلم هم از یه قلب وحشی و سالم که ایگو نداره و ذوب شده توی طبیعت شعر سرودن. مربوط به جنبش
Transcendentalism ، که پر از اشخاص جالبه توش. نوشته این ها رو میخونی انگار نویسنده نداره، آب و بارون و صخره و آبشار و خاک و علف و کوهستان هست که داره باهات صحبت میکنه.. و مگر غیر اینه انسان هم فرزند ایناست؟ بله ، عین عقاب و بز و اسب و دلفین. اما انسان گفت من اشرف مخلوقاتم. پسر حق دارم بزنم برینم تو همه چی، از طبیعت و حیوانات. و یا انسان گفت همه چی پوچه من از بیگ بنگ اومدم، همه چی صرفا یک اتفاق افتاده (فکر کنم ایننننن همممممه چیزز رو میبینه میگه اتفاق و شانس کور بوده) پس بذار برینم تو همه چی. بذار هم رو بکشیم. mother nature ذهن اعطا کرد به نوع انسان، به جای اینکه با این ابزار خارق العاده بازیگوشی کنه تو طبیعت و از حیوانات و محیط زیست مواظبت کنه، گفت بذار همدیگه رو گول بزنیم، بذار بکشیم همدیگه رو. اخرش هم تقصیر رو میندازه گردن خلقت میگه "ذات" من اینه. "اصلا مگه من خودم انتخاب کردم بیام؟". نق نقو. هیچوقت سفر اگاه شدن رو گردن نمیگیره. گستاخ تر از انسان میشناسین به من معرفی کنید.
تنها ایرادم اینه که یکم میتونست وقایع تلخ توش نیوفته ، اما کارگردان انگار از همون اول لازم میدید این کار رو، تا فیلم پیامدهای سنگین اینکه به به علایق شخصی نوجوون توجه نکنیم چه اتفاقی ممکنه بیوفته .
8/10