ادامه داستان بهنام محمدی:
این ماجرا داره خیلی پیچیده میشه ! برایان و کسانی که همراه اون هستن دیگه جای امنی ندارن ! فرقه باید کاره نیمه تموم رو به اتمام برسونه و قدرتی که گروه کوچک برایان و دوستانش دارن کافی نیست ! تازه اگر همه اونطوری که گفتن وفادار باشن و بمونن !!!
در ماشین دیگه کسی حرفی نمیزد ، سیبل فقط داشت میرفت و همه در فکر این بودن که حالا چی میشه!
برایان گفت : اگر این داستان فرقه حقیقت باشه ، اونا دنبال لوحی هستند که یوحنا به عنوان یک نشانه برجا گذاشته ، چون برای به ظهور رسیدن قدرت والا بهش نیاز دارن !
اندرو برمیگرده و میگه: مگه چی توی اون لوح هست؟ چی نوشته و چرا مهمه ؟
برایان میگه : من باید با دوستم گرگور در دانشگاه راجع بهش خیلی تحقیقات گسترده ای کردیم ، اون لوح اگر واقعیت داشته باشه که داره! میتونه دروازه ورود رو مشخص کنه!من باید با گرگور که در منچستر زندگی میکنه یک ارتباطی داشته باشم ، اون یک سری نوشته داره که قدمت زیادی دارن ، در اون نوشته ها اومده که چطور باید اون لوح رو ترجمه و استفاده کرد .
اندرو میگه : اگر بشه که عالیه ، ولی همونطور که بهت گفتم همه چیز تحت نظر فرقست و کنترل میشه!
برایان در ساکش رو باز میکنه و یک تلفن نستا بزرگ شبیه به موبایل بیرون میاره و میگه : این قابل ردیابی نیست ، یعنی امیدوارم که نباشه! این تلفن ماهواره ای هست و من برای اینکه زیاد سفر میکنم یکی از اینا همیشه دنبالم هست تا گم نشم و ارتباطم با بیرون قطع نشه ، این در هر کجای دنیا کار میکنه و سیستم اتصالش هم منحصر به همین گوشی هست.
جرج میگه : اونا کی هستن واقعا ؟ یعنی اینقدر وضع بدی هست که نمیشه یه تلفن ساده زد؟ سیبل هم میگه : بله ، اونا با نفوذی که در ذهن و روح مردم پیدا کردن باید این قدرتها رو هم داشته باشن! حتی کار به جایی رسیده که جنایت رو نباید جرم که یک امر عادی و روزمره بدونیم! اگرم من اینجام فقط برای اینکه که نمیخوام آلوده این بازی کثیف بشم چون گشت پلیس تنها جایی هست که کمی کمتر از اون حفاظت میشه!
اندرو میگه: برایان بذار به جای امنی برسیم و بعد تماستو بگیر ، خدا کنه با کمک دوستت بتونیم بفهمیم نقشه بعدی این جانی ها چیه؟
برایان میگه :لوح که هنوز پیدا نشده و اگرم شده باشه مغلوم نیست کجا و دست چه کسانی هست !ولی اگر به دست این فرقه و آدمهاش افتاده باشه میتونه برای به قدرت رسیدن اون نیرو باشه و باید بگم که حتم دارم اون نیرو شیطان مجسم هست!
الین دوباره شروع به گریه میکنه و میلرزه و برادرش جرج اون رو در آغوشش میگیره و میگه: تمومش کنید ! بسه ! این ماجرا داره تا کجا میره؟
همه دوباره به سکوت میرن و مدتی بعد سیبل در وسط جنگل ماشین رو متوقف میکنه و میگه: باید از این به بعدشو پیاده بریم ، همه پیاده میشن ، جرج با خواهر بیچارش ، برایان و اندرو و سیبل در جلو، سیبل میگه : من دیگه نمیتونم برگردم به اداره چون الان دیگه تا حالا فهمیدن من کارم چیه!
اندرو میگه : ای کاش به دیپاتی هم خبر میدادیم ! سیبل میایسته و برمیگرده به سمت عقب و میگه: وای خدای من ! دیپاتی ! اون توی اداره پلیسه و اگر یکم فقط یکم به من شک کرده باشن میرن سر وقتش! نه خدایا! من برمیگردم ، باید برگردم او همه چیزه من هست ! تنها کسی که دارم ! برایان میگه من باهات میام ، من رو نمیشناسن زیاد، سیبل میگه : نه ، ما باید خیلی مراقب باشیم ، تو اونارو نمیشناسی ! اگر کمی کوتاهی کنی کارت تمومه و ما بدون تو نمیدونیم نقشه بعدیشون چی هست!
جرج لحظه ای به خواهرش خیره میشه و اون رو دوباره در آغوش میگیره ، مدتی بعد الین آروم میشه و جرج هم اون رو آروم رها میکنه و به سمت سیبل و برایان میاد و میگه : من میرم ، من میام باهات ، اون این شهر رو نمشناسه ولی من توی اداره پلبس هم بودم و میدونم باید چیکار کنم!
اندرو هم میگه : نه نمیشه ، خواهرت ! اون چی ؟ میخوای بذاریش و بری ! و تو سیبل ، اگه برگردی و اونا ببیننت و بهت شک کرده باشن ، هر دو شما ، دیپاتی و تو رو میکشن!
سیبل هم سرش رو پایین میندازه و حرفی نمیزنه ، اندرو میگه : من میرم ، اونا من رو کمتر میشناسن ، چون جلوی دیدشون نبودم ، من میرم و میارمش ، جرج میگه : اگه اینطوره منم میام! یعنی باید بیام چون این کابوس هم برای شما و هم الین و شاید برای همه باید یه جایی تموم بشه یا نه! برایان بیا ، این تنها کاری هست که از یکی از باقی مونده های سوینها میخوام ، تو رو به خدا نه نگو!
برایان هم میگه : چیه جرج؟ بگو! جرج میگه: خواهرم ، اون رو با خودت ببر ، اون خیلی ضعیفه و توان تنهایی رو نداره! بهش بگو من رفتم شهر برای خرید ، میدونم من رو زیاد نمیشناسی و اعتمادتم به من خیلی کمه ! ولی خواهش میکنم برایان ! پدرم و اجدادم از شما و محبتتاون بود که زندگی کردن ولی من ! آبروشون رو بردم! بذار اگه این ماجرا اینقدر مهمه من هم سهم خودمو بدم!
چشمان جرج و برایان در حاله ای از اشک هست ، برایان اون رو در آغوش میگیره و میگه : تو خیلی مردی جرج خیلی ، خواهرت مثله مری هست خواهرم که رفته! باشه اون از این به بعد دو تا برادر داره ! ولی یه قول بده جرج ! جرج هم میگه: بگو هر چی بخوای ! و برایان میگه: فقط سعی کن سلامت و زنده برگردی !
سیبل که دیگه کلا گیج شده میگه: اگر اینطوره بیا اندرو ، این کلت کمری رو بگیر ، پر و آماده! اگر لازم شد ازش استفاهده کن ، اندرو تو مثله یک پدری برام پس تو هم مثله جرج سالم و با دیپاتی برگرد!
هر دو ، اندرو و جرج سوار ماشین میشن و دور میشن ، سیبل و برایان و الین حالا تنها هستن و این یعنی ترس مضاعف !
یعنی این ماجرا به کجا کشیده میشه؟!.......................................
این ماجرا داره خیلی پیچیده میشه ! برایان و کسانی که همراه اون هستن دیگه جای امنی ندارن ! فرقه باید کاره نیمه تموم رو به اتمام برسونه و قدرتی که گروه کوچک برایان و دوستانش دارن کافی نیست ! تازه اگر همه اونطوری که گفتن وفادار باشن و بمونن !!!
در ماشین دیگه کسی حرفی نمیزد ، سیبل فقط داشت میرفت و همه در فکر این بودن که حالا چی میشه!
برایان گفت : اگر این داستان فرقه حقیقت باشه ، اونا دنبال لوحی هستند که یوحنا به عنوان یک نشانه برجا گذاشته ، چون برای به ظهور رسیدن قدرت والا بهش نیاز دارن !
اندرو برمیگرده و میگه: مگه چی توی اون لوح هست؟ چی نوشته و چرا مهمه ؟
برایان میگه : من باید با دوستم گرگور در دانشگاه راجع بهش خیلی تحقیقات گسترده ای کردیم ، اون لوح اگر واقعیت داشته باشه که داره! میتونه دروازه ورود رو مشخص کنه!من باید با گرگور که در منچستر زندگی میکنه یک ارتباطی داشته باشم ، اون یک سری نوشته داره که قدمت زیادی دارن ، در اون نوشته ها اومده که چطور باید اون لوح رو ترجمه و استفاده کرد .
اندرو میگه : اگر بشه که عالیه ، ولی همونطور که بهت گفتم همه چیز تحت نظر فرقست و کنترل میشه!
برایان در ساکش رو باز میکنه و یک تلفن نستا بزرگ شبیه به موبایل بیرون میاره و میگه : این قابل ردیابی نیست ، یعنی امیدوارم که نباشه! این تلفن ماهواره ای هست و من برای اینکه زیاد سفر میکنم یکی از اینا همیشه دنبالم هست تا گم نشم و ارتباطم با بیرون قطع نشه ، این در هر کجای دنیا کار میکنه و سیستم اتصالش هم منحصر به همین گوشی هست.
جرج میگه : اونا کی هستن واقعا ؟ یعنی اینقدر وضع بدی هست که نمیشه یه تلفن ساده زد؟ سیبل هم میگه : بله ، اونا با نفوذی که در ذهن و روح مردم پیدا کردن باید این قدرتها رو هم داشته باشن! حتی کار به جایی رسیده که جنایت رو نباید جرم که یک امر عادی و روزمره بدونیم! اگرم من اینجام فقط برای اینکه که نمیخوام آلوده این بازی کثیف بشم چون گشت پلیس تنها جایی هست که کمی کمتر از اون حفاظت میشه!
اندرو میگه: برایان بذار به جای امنی برسیم و بعد تماستو بگیر ، خدا کنه با کمک دوستت بتونیم بفهمیم نقشه بعدی این جانی ها چیه؟
برایان میگه :لوح که هنوز پیدا نشده و اگرم شده باشه مغلوم نیست کجا و دست چه کسانی هست !ولی اگر به دست این فرقه و آدمهاش افتاده باشه میتونه برای به قدرت رسیدن اون نیرو باشه و باید بگم که حتم دارم اون نیرو شیطان مجسم هست!
الین دوباره شروع به گریه میکنه و میلرزه و برادرش جرج اون رو در آغوشش میگیره و میگه: تمومش کنید ! بسه ! این ماجرا داره تا کجا میره؟
همه دوباره به سکوت میرن و مدتی بعد سیبل در وسط جنگل ماشین رو متوقف میکنه و میگه: باید از این به بعدشو پیاده بریم ، همه پیاده میشن ، جرج با خواهر بیچارش ، برایان و اندرو و سیبل در جلو، سیبل میگه : من دیگه نمیتونم برگردم به اداره چون الان دیگه تا حالا فهمیدن من کارم چیه!
اندرو میگه : ای کاش به دیپاتی هم خبر میدادیم ! سیبل میایسته و برمیگرده به سمت عقب و میگه: وای خدای من ! دیپاتی ! اون توی اداره پلیسه و اگر یکم فقط یکم به من شک کرده باشن میرن سر وقتش! نه خدایا! من برمیگردم ، باید برگردم او همه چیزه من هست ! تنها کسی که دارم ! برایان میگه من باهات میام ، من رو نمیشناسن زیاد، سیبل میگه : نه ، ما باید خیلی مراقب باشیم ، تو اونارو نمیشناسی ! اگر کمی کوتاهی کنی کارت تمومه و ما بدون تو نمیدونیم نقشه بعدیشون چی هست!
جرج لحظه ای به خواهرش خیره میشه و اون رو دوباره در آغوش میگیره ، مدتی بعد الین آروم میشه و جرج هم اون رو آروم رها میکنه و به سمت سیبل و برایان میاد و میگه : من میرم ، من میام باهات ، اون این شهر رو نمشناسه ولی من توی اداره پلبس هم بودم و میدونم باید چیکار کنم!
اندرو هم میگه : نه نمیشه ، خواهرت ! اون چی ؟ میخوای بذاریش و بری ! و تو سیبل ، اگه برگردی و اونا ببیننت و بهت شک کرده باشن ، هر دو شما ، دیپاتی و تو رو میکشن!
سیبل هم سرش رو پایین میندازه و حرفی نمیزنه ، اندرو میگه : من میرم ، اونا من رو کمتر میشناسن ، چون جلوی دیدشون نبودم ، من میرم و میارمش ، جرج میگه : اگه اینطوره منم میام! یعنی باید بیام چون این کابوس هم برای شما و هم الین و شاید برای همه باید یه جایی تموم بشه یا نه! برایان بیا ، این تنها کاری هست که از یکی از باقی مونده های سوینها میخوام ، تو رو به خدا نه نگو!
برایان هم میگه : چیه جرج؟ بگو! جرج میگه: خواهرم ، اون رو با خودت ببر ، اون خیلی ضعیفه و توان تنهایی رو نداره! بهش بگو من رفتم شهر برای خرید ، میدونم من رو زیاد نمیشناسی و اعتمادتم به من خیلی کمه ! ولی خواهش میکنم برایان ! پدرم و اجدادم از شما و محبتتاون بود که زندگی کردن ولی من ! آبروشون رو بردم! بذار اگه این ماجرا اینقدر مهمه من هم سهم خودمو بدم!
چشمان جرج و برایان در حاله ای از اشک هست ، برایان اون رو در آغوش میگیره و میگه : تو خیلی مردی جرج خیلی ، خواهرت مثله مری هست خواهرم که رفته! باشه اون از این به بعد دو تا برادر داره ! ولی یه قول بده جرج ! جرج هم میگه: بگو هر چی بخوای ! و برایان میگه: فقط سعی کن سلامت و زنده برگردی !
سیبل که دیگه کلا گیج شده میگه: اگر اینطوره بیا اندرو ، این کلت کمری رو بگیر ، پر و آماده! اگر لازم شد ازش استفاهده کن ، اندرو تو مثله یک پدری برام پس تو هم مثله جرج سالم و با دیپاتی برگرد!
هر دو ، اندرو و جرج سوار ماشین میشن و دور میشن ، سیبل و برایان و الین حالا تنها هستن و این یعنی ترس مضاعف !
یعنی این ماجرا به کجا کشیده میشه؟!.......................................