بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

علاقه دارید کدام نسخه از سری بازی سایلنت هیل ریمیک بشود؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    41

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
shf_banner.png

پس از گذشت ده سال از انتشار آخرین نسخه سایلنت هیل بالاخره کونامی در اکتبر سال 2022 نسخه جدیدی از این سری را با نام Silent Hill ƒ معرفی کرد. داستان بازی کاملا جدید خواهد بود و در سال 1960 و در ژاپن رخ میدهد و دنیایی زیبا ولی در عین حال وحشتناک را به تصویر میکشد. این بازی توسط NeoBards Entertainment در حال ساخت است و هنوز تاریخ انتشار آن مشخص نیست.
به روز میشود...

wire.png

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
re.jpg

جیمز ساندرلند پس از دریافت نامه‌ای از همسرش، مری شپرد-ساندرلند، عازم شهر سایلنت هیل می‌شود. مری سه سال پیش بر اثر بیماری لاعلاجی درگذشته بود. در نامه ادعا شده بود که مری در «مکان مخصوصشان» در انتظار اوست. این موضوع جیمز را دچار سردرگمی می‌کند، زیرا به باور او، کل شهر برای آن‌ها «مکان مخصوص» محسوب می‌شد. با وجود تردید در اصالت نامه و اینکه آیا واقعاً توسط مری نوشته شده است یا خیر، جیمز تصمیم می‌گیرد به جستجوی او در شهر بپردازد. پس از خروج از Observation Deck و طی مسیری طولانی، جیمز به گورستانی می‌رسد. در آنجا با زنی جوان و مضطرب به نام آنجلا اوروسکو مواجه می‌شود که او نیز در جستجوی مادرش است. جیمز از آنجلا درخواست راهنمایی می‌کند و آنجلا مسیری را به او نشان می‌دهد؛ با این حال، به جیمز هشدار می‌دهد که شهر ممکن است خطرناک باشد. جیمز با بی‌اعتنایی به هشدارهای او، میگوید که خطرات شهر برایش اهمیتی ندارد و مصمم به یافتن فرد گمشده‌اش است. پیش از آنکه جیمز به مسیر خود ادامه دهد، هر دو برای یکدیگر آرزوی موفقیت می‌کنند.

way.jpg

هنگامی که جیمز به سایلنت هیل می‌رسد، متوجه دگرگونی شهر نسبت به آخرین بازدیدشان در چند سال گذشته می‌شود. علاوه بر مه غلیظ و مرموزی که تمام شهر را فرا گرفته، سایلنت هیل به شهری متروکه و رو به زوال تبدیل شده است. موجودات مبهم و انسان‌نما در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و هر لحظه امکان حمله آن‌ها به جیمز وجود دارد. جیمز در حین کاوش در شهر متروکه، یک دستگاه پخش موسیقی خراب را تعمیر می‌کند که خاطرات او و مری از بازدیدشان از پارک رزواتر را زنده می‌کند. با تعیین پارک به عنوان «مکان مخصوصشان»، جیمز به سمت آنجا حرکت می‌کند، اما متوجه می‌شود که مسیر منتهی به پارک مسدود شده است. در هنگام عبور از مجتمع آپارتمانی وودساید، جیمز با دختربچه‌ای مواجه می‌شود که مانع پیشروی او می‌شود و سپس با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی روبرو می‌گردد که از مشاهده جسدی دچار وحشت شده است. جیمز به او توصیه می‌کند که شهر را ترک کند. جیمز چندین بار با موجودی با کلاهی هرمی شکل مواجه می‌شود. سپس از طریق دری وارد آپارتمان بلو کریک می‌شود و در اینجا برای اولین بار وارد دنیایی دیگر می‌گردد. در یکی از اتاق‌ها، جیمز آنجلا را در حالی که افسرده در مقابل یک آینه بزرگ ایستاده و چاقویی در دست دارد، می‌یابد. به نظر می‌رسد که او به خودکشی فکر می‌کند. جیمز تلاش می‌کند تا آنجلا را از این کار منصرف کرده و راه دیگری را به او نشان دهد، اما آنجلا معتقد است که هر دوی آن‌ها مستحق مرگ هستند. هنگامی که جیمز اظهار می‌دارد که او مانند آنجلا نیست، آنجلا از او می‌پرسد که آیا از مرگ می‌ترسد، اما بلافاصله عذرخواهی می‌کند. جیمز با نشان دادن عکس مری، از آنجلا می‌پرسد که آیا او را دیده است یا خیر. پس از آنکه جیمز به او اطلاع می‌دهد که مری سه سال پیش درگذشته است، آنجلا دچار ناراحتی و آشفتگی می‌شود و اظهار می‌دارد که می‌خواهد به جستجوی مادرش ادامه دهد. آنجلا از جیمز درخواست می‌کند که چاقویش را از او بگیرد، زیرا از کاری که ممکن است انجام دهد، هراس دارد. با این حال، به طور ناخواسته، هنگامی که جیمز برای گرفتن چاقو تلاش می‌کند، آنجلا واکنشی از روی ترس نشان داده و او را تهدید می‌کند و در حالی که وحشت‌زده شده است، از آنجا می‌گریزد. در نهایت، جیمز موفق به خروج از آپارتمان شده و دوباره وارد شهر می‌شود. تغییرات اعمال شده برای رسمی‌تر شدن متن: استفاده از افعال و عبارات رسمی‌تر: به جای «وقتی جیمز به سایلنت هیل می‌رسد» از «هنگامی که جیمز به سایلنت هیل می‌رسد»، به جای «متوجه می‌شود» از «متوجه دگرگونی ... می‌شود»، به جای «روبرو می‌شود» از «مواجه می‌شود» و به جای «می‌گوید» از «اظهار می‌دارد» استفاده شده است. استفاده از واژگان ادبی‌تر: به جای «مه مرموزی که همه جا را پوشانده» از «مه غلیظ و مرموزی که تمام شهر را فرا گرفته»، به جای «خالی از سکنه شده و در حال پوسیدن است» از «به شهری متروکه و رو به زوال تبدیل شده است» و به جای «پرسه می‌زنند» از «در خیابان‌ها پرسه می‌زنند» استفاده شده است.

wood.jpg

در ادامه مسیر، جیمز بار دیگر با دختربچه مواجه می‌شود که در حال زمزمه عباراتی نامفهوم و نشستن بر روی دیوار است. او رفتاری خصمانه نسبت به جیمز از خود نشان می‌دهد و میگوید که «تو هرگز مری را دوست نداشتی». این سخن موجب سردرگمی جیمز می‌شود، اما پیش از آنکه فرصتی برای کسب اطلاعات بیشتر از او فراهم شود، دختربچه از سمت دیگر دیوار می‌پرد و از دیدرس خارج می‌شود. با رسیدن به پارک رزواتر، جیمز با شخصیتی به نام ماریا روبرو می‌گردد که شباهت‌های ظاهری بسیاری به همسرش دارد، اما رفتاری کاملاً متفاوت از مری از خود بروز می‌دهد. ماریا پیشنهاد می‌کند که در جستجوی مکان‌هایی که احتمالاً «مکان مخصوص» آن‌ها بوده است، به جیمز یاری رساند. از آنجا که مسیر منتهی به مقصد آن‌ها به دلیل فروریختن جاده مسدود شده است، آن‌ها ناگزیر به عبور از یک کلوپ شبانه می‌شوند. در آنجا، جیمز از ماریا می‌پرسد که آیا تصور حضور همسرش در شهر ناشی از جنون است؟ اما ماریا دیدگاهی امیدوارانه نسبت به این موضوع ابراز می‌دارد و جیمز را به نوشیدن ترغیب می‌کند، که با امتناع جیمز روبرو می‌شود. ماریا، او را به باغی در همان نزدیکی هدایت می‌کند، اما همچنان هیچ اثری از مری یافت نمی‌شود. جیمز از عدم پیشرفت در جستجو و تردید در مورد وضعیت روانی خود ابراز ناامیدی می‌کند، اما ماریا او را تسلی می‌دهد و پیشنهاد می‌دهد که به جستجوی مکان‌های دیگر ادامه دهند.

night.jpg

ناگهان، صدایی جیغ از یک تئاتر محلی به گوش می‌رسد. جیمز تصمیم می‌گیرد تا به بررسی آنجا بپردازد، اما ماریا ترجیح می‌دهد که در بیرون منتظر او بماند. در داخل تئاتر، جیمز با دختربچه و ادی مواجه می‌شود. دختربچه که ترسیده است، پنهان می‌شود. جیمز با ادی به گفتگو می‌پردازد و ادی نام دختر کوچک، لورا، را فاش می‌کند. جیمز به جستجوی او می‌پردازد. در بیرون از تئاتر، ماریا، لورا را مشاهده می‌کند که به سمت بیمارستان بروکهاون در حرکت است. سپس، هر دو به دنبال او می‌روند. در حین کاوش در بیمارستان، ماریا دچار کسالت می‌شود و به طور موقت در یکی از اتاق‌ها به استراحت می‌پردازد، در حالی که جیمز به جستجوی لورا ادامه می‌دهد و او را تا طبقه سوم تعقیب می‌کند، اما با دری بسته روبرو می‌شود. سرانجام، جیمز لورا را پیدا می‌کند و از او در مورد نحوه آشنایی‌اش با مری سؤال می‌کند. لورا پاسخ می‌دهد که او را از یک سال پیش می‌شناخته است. جیمز به دلیل تناقض آشکار بین باور خود و اظهارات لورا، دچار خشم می‌شود. لورا ناراحت شده و قصد فرار می‌کند، اما جیمز که نگران امنیت اوست، مانع این کار می‌شود. با این حال، لورا به بهانه وجود نامه مری در اتاقی، جیمز را در آنجا حبس می‌کند. در همان لحظه، هیولایی که از سقف آویزان است، وارد اتاق شده و به جیمز حمله می‌کند. جیمز موفق به کشتن آن موجود می‌شود، اما اندکی بعد توسط موجود دیگری ربوده می‌شود.

trap.jpg

جیمز به دنیای دیگر بیمارستان منتقل می‌شود. در آنجا، به اتاق ماریا بازمی‌گردد، اما اثری از او نمی‌یابد. سرانجام، او را در زیرزمین بیمارستان پیدا می‌کند. با این حال، ماریا دچار خشم می‌شود و ادعا می‌کند که جیمز او را ترک کرده و به نظر نمی‌رسد که به زنده بودن او اهمیتی بدهد. او جیمز را متهم می‌کند که تنها به همسر درگذشته‌اش اهمیت می‌دهد. پس از آرام شدن ماریا، آن‌ها به جستجوی خود برای یافتن لورا ادامه می‌دهند. در حین کاوش در زیرزمین، ماریا احساس ناراحتی و اضطراب می‌کند، اما جیمز او را تسلی می‌دهد و سپس وارد راهرویی می‌شوند. ناگهان، موجود کله‌هرمی بار دیگر ظاهر شده و آن‌ها را تعقیب می‌کند. جیمز از ماریا پیشی گرفته و به یک آسانسور می‌رسد. علی‌رغم تلاش‌های جیمز برای باز نگه داشتن درب آسانسور، ماریا قادر به ورود به آن نمی‌شود و توسط موجود کله‌هرمی کشته می‌شود. جیمز، که از فقدان ماریا اندوهگین و تنها شده است، تصمیم می‌گیرد تمرکز خود را بر یافتن لورا، که از بیمارستان گریخته است، معطوف کند. هوا تاریک شده است. جیمز از بیمارستان خارج شده و به دنبال لورا می‌رود، اما او را نمی‌یابد. در پارک رزواتر، با آنجلا روبرو می‌شود که از این تصور که مادرش دیگر در شهر نیست و تمایلی به دیدن او ندارد، دچار ناامیدی شده است. جیمز از او می‌پرسد که آیا دختر کوچکی را دیده است یا خیر. با این حال، آنجلا با شنیدن این سؤال، گویی خاطره‌ای ناخوشایند را به یاد آورده باشد، از آنجا دور شده و جیمز را بار دیگر تنها می‌گذارد. با یافتن یک سرنخ، جیمز به انجمن تاریخی شهر رفته و از آنجا به زندان تولوکا منتقل می‌شود. در آنجا، با ادی مواجه می‌شود که به نظر می‌رسد دچار جنون شده است. او ظاهراً از کشتن لذت می‌برد و سپس از آنجا می‌رود. با کاوش بیشتر در زندان، جیمز به یک هزارتو وارد می‌شود.

angela.jpg
در داخل آنجا، جیمز از قتل پدر آنجلا، مردی مست و خشن که او را مورد آزار و اذیت قرار می‌داده، مطلع می‌گردد. موجودی غریب در آن مکان حضور دارد که آنجلا او را «پدر» خطاب می‌کند و از جیمز استدعا می‌نماید که به او اطمینان دهد که «همه چیز خوب خواهد بود». جیمز که دچار سردرگمی شده است، با موجودی به نام «Abstract Daddy» که نمادی از پدر آنجلا است، به مبارزه می‌پردازد. او آن موجود را از پای درمی‌آورد و آنجلا ضربه نهایی را وارد می‌کند. جیمز تلاش می‌کند تا آنجلا را آرام کند، اما او خشمگین شده و ادعا می‌کند که مردانی مانند او صرفاً در پی «یک چیز» هستند. جیمز در پاسخ اظهار می‌دارد که او فقط در جستجوی همسرش است. آنجلا او را متهم می‌کند که دیگر تمایلی به حضور همسرش در کنار خود نداشته و احتمالاً پیش از این زن دیگری را یافته بوده است. جیمز با خشم این اتهامات را رد می‌کند. با مشاهده واکنش جیمز، آنجلا برای ادامه جستجوی خود آنجا را ترک می‌کند. در اعماق هزارتو، جیمز با ماریا مواجه می‌شود که به طرز معجزه‌آسایی زنده است و در یک سلول زندانی شده است. با این حال، او رفتاری غیرعادی از خود بروز می‌دهد و به دلیلی نامشخص، به نظر می‌رسد که خاطرات همسر جیمز را به یاد می‌آورد. ماریا ادعا می‌کند که آن‌ها صرفاً در زیرزمین بیمارستان از یکدیگر جدا شده‌اند و او کشته نشده است. او خطاب به جیمز می‌گوید: «تو همیشه فراموشکار بودی و به من گفته بودی که همه چیز را برداشتی، اما نواری را که با هم ضبط کردیم، فراموش کردی که برداری.» جیمز از این اظهارات کاملاً دچار سردرگمی می‌شود، اما به ماریا قول می‌دهد که راهی برای رسیدن به آن سوی سلول پیدا کند. با این وجود، پس از رسیدن به آن طرف سلول، جیمز با جسد بی‌جان ماریا مواجه می‌شود که به طرز مرموزی جان سپرده و بر روی پوست او ضایعاتی مشاهده می‌شود.

maria.jpg
جیمز به راه خود ادامه میدهد و در نهایت با ادی روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش از طرف دیگران مورد تمسخر قرار میگرفته و حال دچار فروپاشی روانی شده است. او جیمز را متهم می‌کند که از اولین برخوردشان او رامسخره میکرده است و سپس به انبار گوشت فرار می‌کند جایی که با خوشحالی اعتراف می‌کند قبل از ورود به شهر, یک قلدر را مجروح کرده و سگش را کشته است. جیمز مجبور می‌شود برای دفاع از خود ادی را بکشد سپس از آنجا بیرون می‌رود و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد به سمت هتل لیک ویو میرود. در آنجا لورا راملاقات می‌کند و از او کمک می‌خواهد تا مری را پیدا کند.جیمز به مسیر خود ادامه می‌دهد و در نهایت با ادی مواجه می‌گردد که در طول زندگی‌اش همواره مورد تمسخر دیگران قرار داشته و اکنون دچار فروپاشی روانی شده است. ادی، جیمز را متهم می‌کند که از اولین ملاقاتشان او را مورد تمسخر قرار می‌داده و سپس به انبار گوشت می‌گریزد؛ جایی که با خشنودی اعتراف می‌کند که پیش از ورود به شهر، فردی زورگو را مجروح و سگ او را به قتل رسانده است. جیمز برای دفاع از خود ناگزیر به کشتن ادی می‌شود. پس از آن، جیمز از آن مکان خارج شده و با قایقی که در کنار دریاچه تولوکا قرار دارد، به سمت هتل لیک ویو حرکت می‌کند. در آنجا، او با لورا ملاقات کرده و از او درخواست کمک برای یافتن مری می‌نماید.

edd.jpg

لورا نامه‌ای را به او می‌دهد که از پرستار مراقب‌شان، راشل، دزدیده است. مری در نامه نوشته که اگر اوضاع به گونه ای دیگر بود دوست داشت تا او را به فرزند خواندگی بگیرد او و تبریک تولد ۸ سالگی نوشته است, همچنین از او میخواسته تا با جیمز مهربانت برخورد کند ، با ادعای لورا مبنی بر اینکه او هفته گذشته ۸ ساله شده است، ارائه می‌دهد.جیمز امیدوار است که مری هنوز زنده باشد زیرا این با باور دیرینه‌اش درمورد مرگ مری در 3سال پیش مغایرت دارد. علاوه بر این، لورا فاش می‌کند که مری نامه‌ای برای جیمز نوشته بود که او آن را نگه داشته است.لورا میگوید که در ابتدا قصد پنهان کردن آن را داشته است اما حالا تصمیم گرفته است که طبق خواسته‌ مری عمل کند و آن را به جیمز بدهد.لورا پاکت نامه را به جیمز میدهد اما متوجه می‌شود که نامه‌ای در آن نیست.لورا از ترس اینکه ممکن است آن را انداخته باشد، از آنجا میرود تا اطراف را جستجو کند. درهمین حال، جیمز متوجه می‌شود که نوار تعطیلات آن‌ها در بخش کارمندان در طبقه اول نگهداری می‌شود. با بازیابی نوار و دسترسی به اتاقی که زمانی با مری در آنجا تعطیلات را سپری میکردند، جیمز نوار را پخش می‌کند. در آن آخرین لحظات شادی که با مری داشتن پخش میشود, ناگهان تصویری اتاقی نشان داده میشود که در آن مری خوابیده است, جیمز بر بالای سر او میرود و با بالش او را خفه میکند و در اینجا فیلم یه پایان میرسد. جیمز بی‌صدا می‌نشیند و او با حقیقت روبرو می‌شود. کمی بعد، لورا جیمز را پیدا می‌کند که تصمیم می‌گیرد حقیقت را به او بگوید. لورا دلشکسته و عصبانی می‌شود و با گریه از اتاق خارج می‌شود.

lakev.jpg

هتل حال به مکانی سوخته و زنگ زده تبدیل میشود. جیمز همچنان بر روی مبل نشسته که ناگهان صدای مری به طور ناواضحی از رادیو پخش می‌شود که از او می‌خواهد پیدایش کند. جیمز دوباره به جستجو میپردازد و با آنجلا که بر روی راه پله که در حال سوختن است روبرو میشود. آنجلا ابتدا او را با مادرش اشتباه می‌گیرد اما متوجه می‌شود و عذرخواهی میکند. او از جیمز تشکر می‌کند که قبلاً نجاتش داده است، اما آرزو می‌کند که کاش هرگز این کار را نمی‌کرد و او را به حال خود رها می‌کرد. آنجلا از او می‌خواهد که چاقویش را پس بدهد اما جیمز امتناع می‌کند. آنجلا از او می‌پرسد که آیا آن را برای خودش نگه داشته است، اما او پاسخ نمی‌دهد. وقتی آنجلا از پله‌ها بالا می‌رود، جیمز می‌گوید این اتاق مثل جهنم داغ است، که آنجلا پاسخ می‌دهد برای او«همیشه اینطور بوده است».جیمز که نمی‌تواند بیشتر به او کمک کند، آنجا را ترک می‌کند. در لابی، او ماریا را پیدا می‌کند که دوباره زنده شده است و این بار توسط دو کله هرمی کشته می‌شود. جیمز متوجه می‌شود که آن‌ها در نتیجه میل او به مجازات ایجاد شده‌اند، اما از آنجاییکه دیگر به آن‌ها نیازی ندارد، 2کله هرمی پس از ضعیف شدن کافی توسط جیمز، خودکشی می‌کنند. جیمز به یک راهرو هدایت می‌شود، در آنجا مکالمه ای بین او و زمانی که مری زنده بود پخش میشود. جیمز برای او گل آورده است، اما مری آن‌ها را رد میکند و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد میزند و میگوید آنقدر منزجر کننده است که لیاقت آن‌ گلهای زیبا را ندارد و از جیمز میخواهد که از اتاق بیرون برود اما کمی بعد با التماس می‌خواهد که او را ترک نکند.

در نهایت جیمز از طریق راهرو و چندین راه پله به پشت بام می‌رسد و درآنجا با یک چهره آشنا روبرو می‌شود که منتظر اوست.

شخصیت ها

james_sunderland.png
mary_shepherd_sunderland.png
maria.png
angela_orosco.png
laura.png
eddie_dombrowski.png
پس از دریافت نامه‌ای از همسرش که سه سال پیش فوت کرده است، جیمز به مکانی می‌آید که خاطرات بسیاری را در آن با هم داشتند: سایلنت هیل، به امید اینکه برای آخرین بار او را ببیند.​
همسر مهربان و دوست‌داشتنی جیمز که سه سال پیش بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت.​
این زن زیبا می‌تواند دوقلوی مری باشد. صورتش، صدایش...با این حال، تیپ و شخصیتش کاملاً متفاوت است. چطور ممکن است؟​
زنی جوان که به دنبال مادرش در سایلنت هیل است. او آشکارا از این مکان می‌ترسد.​
دختربچه ای که ظاهراً با مری دوست است. اگرچه لورا، مانند جیمز، به دنبال مری در سایلنت هیل است، اما به دلایلی از او بسیار بدش می‌آید.​
ادی انسانی ساده و بی‌آزار به نظر می‌رسد، اما در درون از آسیب دیدن می‌ترسد. دلیل سفر او به سایلنت هیل مشخص نیست.​
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)
مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور
سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,611
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 166
آخرین ویرایش:
راستی دوستان بازی چند تا پایان داره؟ چون به من هیچ کدوم از 5 ترافی/اچیومنتی که برا پایانای مختلفه نداد. من اونیه گرفتم که توش:

مورفی زندانبان شده و خانم پلیسه رو انداختن تو زندان
کلاََ بازی 6 تا پایان داره, دفعه اول فقط میتونی 5 تا از پایان ها رو بگیری...

Forgiveness
Truth and Justice
Full Circle
Execution
Reversal

و
Surprise!

همه ی پایان ها به غیر از پایان Reversal, ترافی دارند! شما هم همون پایان Reversal رو گرفتید, برای همین هیچ ترافی باز نشده!
 
آخرین ویرایش:
خب منم دیشب فیلم سایلنت هیل رو دیدم, در کل بد نبود! ارزش دیدن داشت. البته نقطه ضعف خیلی داشت...
از نظر داستانی هم چیزه خاصی نداشت! شخصیت پردازی هم جالب نبود! در کل اصلاََ اون عمق داستانی و تم روانشناسانه سری رو نداشت! (چه انتظارات بی جایی:d)

من هم قسمت شد و قسمتی از فیلم رو دیدم! به دلیل مفتضح! بودن زیرنویس فعلا همش ندیدم....

موسیقی فیلم هم توی حلق همتون! حرف نداشت! دم استاد گرم!:d

:yes::thumbsup:

پ.ن: نظرسنجی چرا اینطوریه؟!! نمیشه فهمید کی به چی رای داده، الان از کجا بفهمم کی به گزینه ی مورد علاقه ی من رای نداده؟!(تا بره توی لیست سیاه :)))
 
سلام
پ.ن: نظرسنجی چرا اینطوریه؟!! نمیشه فهمید کی به چی رای داده، الان از کجا بفهمم کی به گزینه ی مورد علاقه ی من رای نداده؟!(تا بره توی لیست سیاه :)))
خب روی مشاهده نتیجه نظرسنجی کلیک کن.
قبلش هم بگو گزینه‌ت چی بود؟ محض احتیاط:-s
 
راستی دوستان بازی چند تا پایان داره؟ چون به من هیچ کدوم از 5 ترافی/اچیومنتی که برا پایانای مختلفه نداد. من اونیه گرفتم که توش:

مورفی زندانبان شده و خانم پلیسه رو انداختن تو زندان

حتما بایان surprise رو ببین...من یکی از بایان هارو دیدم بقیه شو دانلود کردم...تو هم برو بایان ها رو دانلود کن
 
ورودتون رو به این جمع سایلنت هیل نشینان خوش‌آمد می‌گم.:welcome:

:thanks: خوشحالم که در جمع شما هستم،تمام خاطرات نوجوانی من زنده میشه در اینجا، قبل از دیدن این نظرسنجی وقتی تاپیک رو دیدم آهنگ Theme Of Laura داشتم گوش میدادم!(کلا زیاد گوش میدم!) اما در نظر سنجی به

intro رای دادم که واقعا متفاوت هست با دیگر ساندترک های سری.

این تاپیک خیلی فعال داره ها! توی سایت های دیگر هم تاپیک هست درباره ی این بازی ولی مدتهاست متروکه شده(مثل خود سایلنت هیل!) اینجا منو یاد نسخه ی پنجم میندازه! همون که ساخته نشد، آخه یه جا خوندم قرار بود اتفاقات اون بازی ،وسط یه شهر شلوغ اتفاق بیفته!
 
حتی تو یه نکات خیلی ریزی که بعدا اشاره می کنم به جرات می تونم بگم از نسخه های کلاسیک بهتر بود.
خب از اون جایی که خطر خاک خوردن تاپیک رو تهدید می کنه میگم.
1-تو نسخه های کلاسیک شهر و دشمنایی که تو شهر می گشتن زیاد ایجاد ترس نمی کردن و به یه مشت سگ و اسید تف کن که از چند فرسخی شناسایی می شدن محدود شده بود ولی تو دانپور 2 بار به طرز فجیعی توسط اون زندانی ریشوها که بی سر و صدا تا پشت سرم اومده بودن غافلگیر شدم و گلبم وایساد.
2-تو دانپور دشمنا همشون به نوعی مایه عذاب بودن از اون مانکن های نامریی بگیر تا زندانی های قوی هیکل که با شلیک شاتگان هم تعادلشونو از دست نمی دادن.دشمن بی دردسر نداشتیم.
.......................................................................................................
یکی از قشنگترین صحنه های بازی:
معمای صحنه نمایش بود که ناگهان به واقعیت تبدیل می شد.
راستی یه سوال:
اون چاقالو که اول بازی تو حموم لت و پار می کنیم کی بود:-/اون باعث شده بود پسرش غرق شه؟

سیستم مبارزات از نظر من مشکلی نداشت مایلم بدونم اونایی که ایراد می گرفتن ازش برای چیه؟
 
آخرین ویرایش:
درود بر همه

به‌به ​>:d<

خوشحالم که Intro اینقدر محبوبیت داره، واقعاً این ترک یک شاهکاره ولی خوب به پای
Theme Of Laura نمی‌رسه! :-s :d

راستی یه سوال:

اون چاقالو که اول بازی تو حموم لت و پار می کنیم کی بود؟ اون باعث شده بود پسرش غرق شه؟
چه عجب محمد!:d بالاخره رفتی تو کارش!

اسپویل به شدت خطرناک از داستان DP :d

این چاق بی خاصیت که نیپیر (Napier) نام داره همسایه مورفی بوده و بچه مورفی یعنی چارلی رو تو راه مدرسش می‌دزده! نیپیر قصد تجاوز به چارلی رو داشته برای همین اونو می‌دزده و سوار ونش می‌کنه. بعد از مدتی پلیس جنازه چارلی رو تو یک کیسه تو آب دریاچه پیدا می‌کنه. چند وقت بعد هم نیپر رو به جرم تجاوز به یک پسر بچه‌ هشت ساله دیگه و قتلش دستگیر می‌کنند. مورفی بعد از اینکه می‌فهمه نیپیر قاتل پسرش بوده برای انتقام قصد می‌کنه به زندان بره برای همین دست به سرقت یک ماشین پلیس میزنه (و به نظرم این ارتباط با همون ساید کوئست ماشین پلیس داره). اونجا تو زندان با افسر سوول Sewell ملاقات می‌کنه. سوول که هدف مورفی رو از به زندان اومدن می‌فهمه ازش سؤاستفاده می‌کنه. اون وعده کمک به قتل نیپر رو می‌ده در صورتی که مورفی هم حاضر بشه تا تو قتل یکی از همکارهای سوول بهش کمک کنه!

سیستم مبارزات از نظر من مشکلی نداشت مایلم بدونم اونایی که ایراد می گرفتن ازش برای چیه؟

احتمالاً به خاطر دوربین نامناسب بازیه! خوب از حق نگذریم موقع مبارزات دوربین پوشش خوبی از صحنه نداشت و این مورد خیلی آزار دهنده بود!
 
آخرین ویرایش:
نسخه اخرو برای pc منتشر نکرد دیگه دوسش ندارم

دوستان شماها چیزی درمورد دنیای موازی و دنیای متوالی میدونید؟ ایا میدونستید سایلنت هیل برگرفته از دنیای متوالی هست؟
جالبه



SHDP_3.jpg

وقتی باران می بارد...

تحلیل بازی Silent Hill: Downpour

اگر با دید سنتی و فرم روایی معمولی که به بازی های کلاسیک پیدا کرده ایم به تماشای سری بازی های سایلنت هیل بنشینیم، تنها عایدی ما بهت و سردرگمی خواهد بود. در این سری از بازی ها، نباید به دنبال روایت داستانی خطی و رابطه ای منطقی بین آدم ها بود، چون معمولا موضوعات بیشتر به صورت کنایه آمیز و برعکس روایت می شوند. این آثار همواره آمیزه ای از رویا و حقیقت هستند و کاربرد مجاز برای پیشبرد داستان و شاید گره گشایی از آن بیشتر نمود پیدا می کند.
در سری بازی های سایلنت هیل، بر خلاف آثار دیگر این سبک، خود شهر سایلنت هیل شخصیت (کاراکتر) اصلی داستان محسوب می شود و باقی حوادث حول محور آن در گردش هستند. شهر به عنوان بازتابی از رفتارهای افراد مختلف، ماهیت وجودی پیدا می کند و با فراخواندن افراد به درون خود (و آغاز داوری بر اعمال آن ها) داستانی فلسفی و ترسناک را رقم می زند.
پس برای تحلیل و درک داستان سری بازی های سایلنت هیل حتما باید به این نکته توجه داشت که در این سری از بازی ها، ما همواره با دو شخصیت محوری و کلیدی سر و کار داریم:
1- شهر سایلنت هیل
2- فردی و یا افرادی که به درون آن فراخوانده می شوند.
به همین دلیل برای درک بیشتر موضوع لازم است تا ابتدا با شخصیت شهر (به عنوان شخصیت ثابت و محوری تمام سری ها) آشنا شویم.

سایلنت هیل کجاست؟

تا به حال نقد های زیادی درمورد مکان احتمالی شهر سایلنت هیل نوشته شده و کاندیدهای زیادی در کشورهای مختلف برای آن معرفی شده اند. اما واقعیت این است که سایلنت هیل در هیچ یک از این کشورها وجود ندارد و اصلا این شهر موجودیت و ماهیت فیزیکی ندارد!
سایلنت هیل درواقع تبلور ذهنی گروهی افراد خاص (جرم گریز، بیمار روانی و عقده ای و یا گناه کار) است که برای رسیدن به آرامش (گرفتن انتقام، یافتن حقیقت) اقدام به خلق این دنیای مخوف می کنند و با ورود به این دنیای ذهنی تاریک و کنکاش در آن، در نهایت به آرامش می رسند! این شهر بسته به نوع توان ذهنی که آن را خلق می کند (خالق آن) تابع قوانین و شرایط ویژه ای است و رنگ و بوی متفاوتی دارد.
گاهی افراد، خود خالق این شهر هستند و گاه خالقان دیگری آن ها را به این شهر فرا می خوانند. درواقع می توان سایلنت هیل را مجموعه ای از جهان های متوالی (نه موازی) دانست که فقط در عالم ذهن امکان وجود دارند و جسم مادی در آن ها راهی ندارد (برخلاف جهان های موازی که می توان درصورت غلبه بر قوانین فیزیک، به آن ها راه پیدا کرد).
با این تفاسیر می توان اینطور نتیجه گرفت که در سری بازی های سایلنت هیل ما با قوانینی خارج از چارچوب قوانین دنیای مادی طرف هستیم و بیشتر قوانین این دنیای مرموز، مربوط به ذهن خالق آن خواهد بود.

جهان های متوالی (رویا) و جهان های موازی (چندگانه)

جهان های موازی (چندگانه)

بر طبق نظریه جهان تورمی، تکه کوچکی از یک جهان ممکن است ناگهان متورم شده و شروع به رشد کند. به این ترتیب فرزندی زاده می شود که ممکن است به نوبه خود جهان نوپای دیگری را به دنیا آورد و این پروسه زایش و شروع مجدد تا ابد ادامه یابد. حرکت حباب های صابون را در هوا تصور کنید؛ اگر به سمت حباب های صابون محکم فوت کنید، خواهید دید که برخی از حباب های صابون نصف شده و حباب های جدیدی ایجاد می کنند. به همین ترتیب جهان ها ممکن است به طور پیوسته جهان های جدیدی را ایجاد کنند. اگر این فرضیه حقیقت داشته باشد، ممکن است ما در دریایی از این جهان ها زندگی کنیم؛ درست مثل حبابی که در اقیانوسی از دیگر حباب ها شناور است. در حقیقت کلمه مناسب تر نسبت به کلمه جهان، کلمه جهان های چندگانه است.
... درحال حاضر ممکن است تعداد زیادی از کپی های کمی متفاوت از ما، در دنیاهای موازی با ما زندگی کنند و اینکه در هر لحظه کپی های تکثیر یافته بیشتری به وجود آمده و تعداد زیادی آینده های متفاوت از ما ایجاد کنند! (کتاب جهان های موازی/سفری به آفرینش، ابعاد بالاتر و آینده جهان- میچیو کاکو)
می بینید که موضوع جهان های موازی با آنچه که در سری بازی های سایلنت هیل مشاهده می کنید بسیار متفاوت است. در اینجا بحث کپی های احتمالی از ما در دنیاهایی به موازات ما مطرح است. کپی هایی شبیه به ما ولی با سرنوشت هایی مستقل از ما. اما مبحث جهان های متوالی کاملا متفاوت است.

جهان های متوالی (رویا)
در مبحث جهان های متوالی مکان فیزیکی (و حتی قوانین فیزیک) به شکلی که در مبحث جهان های موازی مطرح است وجود ندارد و همه چیز در لایه ای از ذهن (خیال) شکل می گیرد. به این صورت که فرد با ورود به جهانی که ضمیرناخودآگاه می سازد (درست تجربه ای همانند خواب دیدن)، نوع خاصی از زندگی را تجربه می نماید.
به موضوع خواب توجه کنید، شما درون خواب به مکان هایی می روید که برخی از آن ها به هیچ وجه در دنیای واقعی امکان وجود ندارند. قوانین حاکم بر جهان های متوالی هم از این قاعده کلی پیروی می کنند؛ مثلا شما می توانید در خواب بدون کمک از هیچ وسیله ای به راحتی پرواز کنید، در زمان سفر کنید و...
از دیگر نکات مهم و کلیدی جهان های موازی، بی زمان بودن آن هاست. شما درخواب و رویا با زمان خاصی سرو کار ندارید و در یک بی زمانی مطلق به سر می برید. در این جهان های متوالی شما هرگز کشته نمی شوید و نمی میرید. کشته شدن در این جهان ها با بیداری و هشیاری در جهان مادی همراه خواهد بود. حتما همه شما تجربه سقوط در خواب را یکبار داشته اید. حتما هم همه شما پس از سقوط، از خواب پریده اید و نفس راحتی کشیده اید و خدا را شکر کرده اید که همه این ها در خواب اتفاق افتاده است.
پس در جهان های موازی، بی زمانی (هیچکس به یاد نمی آورد که چگونه وارد یک خواب شده و همه در اواسط یک خواب متوجه حضور خود در آن می شوند) و نامیرایی (بیداری در دنیای مادی) دو اصل مهم به شمار می روند.
البته عده ای از محققان بی زمانی را به کند زمانی نیز تعبیر می کنند، به این معنا که زمان در جهان های متوالی به کندی سپری می شود و با ورود به هر لایه از جهان های متوالی (توالی های مختلف) گذشت زمان کندتر وکندتر نیز خواهد شد. همانطور که در فیلم Inception نیز این موضوع به این شکل بیان می شد:
با ورود به اولین لایه (اولین جهان متوالی) یک ساعت به اندازه یک روز طولانی می شود و در نهایت با ورود به چهارمین لایه (آخرین لایه از جهان های متوالی در این فیلم) یک ساعت به اندازه ده سال افزایش می یابد!
پس یک فرد می تواند سالیان سال در جهان های متوالی گردش کند، درحالی که فقط چند ساعتی را در دنیای مادی سپری می کند (این وضعیت را اکثر افرادی که در حالت کما به سر می برند تجربه می کنند. آن ها پس از به هوش آمدن متوجه گذر زمان نیستند و در اصطلاح دچار بی زمانی موقت می شوند.).
جهان های متوالی و گردش در آن ها، دقیقا موضوعی است که در سری بازی های سایلنت هیل به آن اشاره می شود. حال این سوال مطرح است که چگونه می توان به جهان های متوالی وارد شد؟

راه های ورود به جهان های متوالی
یکی از راه های ورود به جهان های متوالی مورد بحث در سری بازی های سایلنت هیل، خواب دیدن است. در خیلی از موارد شخصیت های بازی با خواب دیدن سفر خود را به جهان های متوالی آغاز می کنند. البته کاملا روشن است که اینگونه سفرها معمولا بسیار سطحی و ناپایدار هستند و با بیداری فرد، سفر پایان می پذیرد. اما راه های دیگری نیز برای سفر به جهان های متوالی مطرح می شوند که از جمله آن ها می توان به بیهوشی، کما، ابتلا به برخی بیماری های روانی و استفاده از مواد مخدر و توهم زا اشاره کرد.
در سری بازی های سایلنت هیل هم مواردی چون خواب دیدن، بیهوشی، ابتلا به برخی بیماری های روانی و استفاده از مواد مخدر و توهم زا به عنوان عوامل ورود به جهان های متوالی مطرح می شوند.
هری میسون (شخصیت اصلی سایلنت هیل 1) در ابتدا بیهوش شده و سفر در جهان متوالی را تجربه می کند؛ هدر (شخصیت سایلنت هیل 3) در ابتدا با خواب دیدن این تجربه را کسب می کند؛ هنری تانزهند (شخصیت اصلی سایلنت هیل 4) زمانی که در خواب است وارد جهان متوالی می شود و... این موضوع در ادامه داستان هر یک از این سری بازی ها بارها و بارها تکرار می شود.
اما نکته مهم دیگر در برخی از شماره های این سری بازی ها، مربوط به استفاده از ماده مخدر و توهم زای قوی به نام کلودیای سفید (White Claudia) است که از آن برای اجرای مراسمی خرافی- مذهبی استفاده می شده و این ماده با ایجاد توهمی قوی و عمیق (حالت خلسه) افراد را به آخرین لایه های جهان متوالی وارد می کرده است. در این حالت اولین اتفاقی که برای افراد وارد شده به جهان های متوالی رخ می داد این بود که ضمیر ناخودآگاه آن ها با کمک گرفتن از تاریک ترین خاطرات فرد (معمولا خاطراتی که فرد به عمد سعی در فراموش کردن آن ها داشته)، شروع به خلق قوانین حاکم بر این جهان می نمود و قواعد بازی را تعیین می کرد. این قوانین شامل خلق هیولاهایی مخوف و وحشتناک می شد که برای مجازات فرد خاطی به وجود آمده بودند و اکثر آن ها نمودی از رفتارهای تاریک خود فرد بودند (مثلا اگر فردی مرتکب قتلی شده بود، هیولا ها اکثرا شبیه به فرد یا افراد مقتول ظاهر می شدند) سپس فرد خود را درگیر با تاریکترین خاطرات خود می دید و توسط آن ها مسیر سیر و سلوکی را می پیمود (عذاب دیدن برای قبول واقعیت و در نهایت پاک شدن از گناه!!) و در آخر به جهان مادی باز می گشت.
اما همیشه هم اینطور نبود و گاهی اوقات افراد مختلف به یک جهان متوالی ساخته شده توسط ضمیرناخودآگاه یک فرد فراخوانده می شدند؛ چیزی شبیه به تجربه خواب دیدن مشترک که در فیلم Inception به آن اشاره شد. در این حالت قوانین توسط ضمیر ناخودآگاه فرد دعوت کننده وضع می شدند و افراد دیگر مجبور به اطاعت از قواعد بازی او بودند. مانند اتفاقی که در سایلنت هیل1 ، توسط آلیسا گلاسپی رخ داده بود و هری میسون و سایرین در دنیای ایجاد شده توسط ضمیرناخودآگاه او گرفتار شده بودند.
در اکثر این موارد (چه جهانی که توسط ضمیر ناخودآگاه فرد خلق شود و یا جهانی که دیگری به وجود آورد) همه چیز رنگ و رویی واقعی به خود می گیرد، طوری که فرد احساس می کند درحال گذراندن تجربه ای واقعی است، درحالیکه چشمان او سحر شده اند و بیشتر چیزهایی که می بیند یا واقعی نیستند، یا واقعیتشان معکوس جلوه داده شده است! (این مورد در سری بازی های سایلنت هیل زیاد تصویر شده است).
مثلا شخصیت اصلی بازی هیولاهایی را می بیند که واقعا هیولا نیستند و آن ها هم انسان های سرگردانی هستند که از طریق تجربه مشترک خواب دیدن به این جهان فراخوانده شده اند. به این مثال از سایلنت هیل 3 توجه کنید:

وینسنت (Vincent): تو بدترین آدمی هستی که توی این اتاق وجود داره. به اینجا اومدی و از کشتن اون ها و شنیدن صدای فریادهاشون لذت میبری. وقتی که پاتو روشون میکوبی از این که زندگیشون رو می گیری هم لذت میبری."
هدر (Heather): داری درباره هیولاها صحبت می کنی ؟
وینسنت: هیولاها؟! به نظر تو اون ها مثل هیولا هستن؟!

SHDP_2.jpg

می بینید که هیولاها فقط در نظر هدر (فردی که سفر به جهان های متوالی را آغاز کرده و ناخودآگاه او خالق این جهان ها است) هیولا هستند و وینسنت (کشیشی که در این بازی حکم مرشد و روشنگر را دارد) آن ها را علی رقم توهمات موجود، هنوز هم به شکل انسان می بیند. نظیر چنین اتفاقی را ما در زمان حضرت موسی و ماجرای رقابت آن حضرت با دسته ای از جادوگران نیز شاهد هستیم. طبق متن آیات قرآن کریم، جادوگران با مسخ و جادوی چشمان حضار، کاری کرده بودند که طناب ها به شکل مار جلوه کنند، درحالیکه آن ها چیزی جز طناب نبودند.
اما توضیح این موضوع که چرا انسان های دیگری در این دنیا حضور دارند و به شکل هیولا دیده می شوند و چرا توسط شخصیت اصلی بازی کشته می شوند، نیازمند زمان زیادی است که از حوصله این بحث خارج است.

در Silent Hill: Downpour چه می گذرد؟
پس از چند سال تولید و ساخت سری بازی های سایلنت هیل توسط بازی سازان ژاپنی، ساخت دنباله های آن به شرکت های بازی سازی اروپایی سپرده شد. به طبع با تغییر سازندگان بازی، سبک و سیاق آن هم دچار تغییر شد و فلسفه غالب بر این سری از بازی ها هم کم رنگتر شد. یکی از این تغییرات، عدم توجه به نقش شهر سایلنت هیل به عنوان یک کاراکتر تاثیرگذار و کلیدی است و در بازی جدید، شهر در حد یک اسم (یک عنوان) مطرح شده است.
داستان بازی Downpour زندگی فردی به نام مورفی پندلتون (Murphy Pendleton) را روایت می کند. بازیکن برای اولین بار با شخصیت مورفی درون زندان (به عنوان یک زندانی) آشنا می شود. او به جرم سرقت خودروی پلیس به 10 سال حبس محکوم شده و در حال گذران دروران محکومیت خود است.
اولین سکانس بازی با کنترل مورفی و هدایت او به حمام زندان آغاز می شود. یکی از ماموران زندان به نام جرج سوئل (George Sewell) مورفی را به سمت حمام هدایت می کند و در طول راه به او اطمینان می دهد که همه چیز برای انجام کاری که در نظر دارد فراهم است. پس از ورود مورفی به حمام، طبق دستور سوئل او با ایجاد سر و صدا (باز کردن دوش های آب) و تولید بخار خود را برای انجام ماموریت آماده می کند.
در این زمان فردی به نام پاتریک نیپیر (Patrick Napier) بی خبر از همه جا وارد حمام شده و با مورفی روبرو می شود. مورفی با برداشتن چاقویی که در حمام قرار داده شده بود، به نیپیر حمله می کند و او را به شدت زخمی می کند. تازه اینجاست که موضوع این درگیری مشخص می شود:
نیپیر فردی است که به جرم قتل فرزند مورفی ( و چندین کودک دیگر) به زندان افتاده و حالا مورفی برای گرفتن انتقام، او را در حمام غافلگیر کرده است.
با قتل نیپیر توسط مورفی، ناگهان مورفی را درحالی که در سلولش از خواب می پرد می بینیم. این بدین معنی است که مورفی در خواب نیپیر را مجازات کرده و این موضوع واقعیت نداشته، شاید هم مورفی خواب اتفاقی را که در گذشته رخ داده می بیند (در مورد این بخش در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد)
طبق داستان قرار است مورفی به زندان دیگری منتقل شود. دلیل این انتقال هم در طول بازی مشخص می شود. طبق اسناد موجود در بازی، مورفی به علت رفتار خوبی که از خود در دوران محکومیت نشان داده مورد عفو قرار گرفته و ظاهرا قرار است به همین دلیل به زندان دیگری منتقل شود (شاید هم آزاد شود).
حال سوال این است که اگر مورفی در گذشته نیپیر را کشته، پس چرا به علت رفتار خوب، شایسته عفو شناخته شده است؟
شاید این درخواست مربوط به قبل از این حادثه (کشتن نیپیر) باشد یا شاید اصلا مورفی نیپیر را نکشته است؟! برای پاسخ به این سوال لازم است تا شواهد بیشتری را بررسی کنیم.
مورفی تحت نظر افسر پلیسی به نام آنه کانینگهام (Anne Cunningham)، به همراه چند زندانی دیگر آماده انتقال به زندان دیگری می شوند که در طول مسیر، اتوبوس آن ها دچار حادثه شده و درون دره ای سقوط می کند.
از اینجای داستان به بعد مورفی ماجراهایی را تجربه می کند که همه آن ها با جهان های متوالی ارتباط مستقیمی پیدا می کنند. پیش از این ماجرا مورفی را درحال چرت زدن در اتوبوس می بینیم که در خواب اتفاقاتی را مرور می کند. نمایش این صحنه مقدمه و پیش درآمدی برای شروع سفر مورفی در جهان های متوالی است.
در ادامه داستان مورفی ته دره، در کنار لاشه اتوبوس به هوش می آید (ما بی هوشی و به هوش آمدن او را نمی بینیم) و در مسیری نامعلوم شروع به گشت و گذار می کند.
حالا مورفی در دنیای ذهنی خود که زاده ضمیر ناخودآگاهش است گرفتار می شود و قوانین جدید این دنیا او را به چالشی جدی فرا می خوانند. یکی از این قوانین مربوط به هیولایی ویلچیر نشین و مرموز است که چالش های اصلی را برای مورفی رقم می زند. قانون دیگر این دنیا مربوط به نوری خطرناک و مهاجم است که هر از گاهی از مکانی نامعلوم ظاهر شده و مورفی را تعقیب می کند و قصد دارد او را ببلعد.
مورفی در این دنیا تنها نیست و افراد دیگری هم او را همراهی می کنند (رویا دیدن مشترک). یکی از این افراد آنه کانینگهام است که مدام موی دماغ مورفی شده و سعی در بازداشت او دارد. اما هیچگاه نه می تواند او را بازداشت کند و نه او را بکشد! آنه علاوه بر وظیفه ای که به عنوان یک پلیس عهده دار است، برای تعقیب و دستگیری مورفی دلایل دیگری نیز دارد. دلایلی که به گذشته آن ها باز می گردد.
علاوه بر آنه افراد دیگری مانند هاوارد بلک وود (Howard Blackwood) پستچی، جی پی سیتر (JP Sater)، مدیر پارک تفریحی Devil’s Pit، بابی ریک (Bobby Ricks) یک دی جی محلی، یک خواهر روحانی، دختر بچه ای مرموز و بوگی من (Bogeyman) نیز در این کابوس وجود دارند و ایفای نقش می کنند.
در ادامه برای درک بیشتر داستان، به معرفی این شخصیت ها و علت حضورشان در این کابوس می پردازم:

بازیگران نمایشنامه کابوس

جرج سوئل (George Sewell):
مامور زندانی که مورفی در آن زندانی بود. او فردی خبیث و بد رفتار بود و از طریق کارهای خلاف به امور زندان رسیدگی می کرد. فروش و توزیع مواد مخدر، گرفتن رشوه و... تنها نمونه ای از کارهایی بودند که سوئل درون زندان اقدام به انجام آن ها می کرد.
او کسی بود که پس از مطالعه پرونده مورفی به رابطه او با نیپیر پی برد و تصمیم گرفت با ایجاد موقعیتی برای مورفی (انتقام گرفتن از نیپیر) او را برای انجام ماموریتی بزرگتر به خدمت بگیرد. در بین ماموران زندان، مامور دیگری به نام فرانک کولریج (Frank Coleridge) نیز وجود داشت که برخلاف سوئل، فردی درستکار و وظیفه شناس محسوب می شد. فرانک از تمام کارهای سوئل آگاه بود و قصد داشت کارهای او را به مقامات بالا گزراش نماید. اما سوئل پس از اطلاع از این موضوع تصمیم می گیرد که به کمک مورفی، فرانک را از سر راه خود بردارد.

نور مهاجم (The Void):
مورفی در طول بازی بارها و بارها با این نور مهاجم روبرو می شود و سعی می کند تا از چنگال او بگریزد. اما سوال این است که این نور مرموز چیست؟ برای پاسخ به این سوال باید به دیالوگی که پس از اولین برخورد مورفی با نور مهاجم، مورفی را راهنمایی می کند توجه کرد. صدایی که خطاب به مورفی می گوید:
" مورفی، فرار کن..."
در طول بازی متوجه خواهید شد که سوئل، نظیر برنامه ای را که برای نیپیر ترتیب داده بود، برای فرانک هم آماده می کند. اما پس از آگاهی مورفی از این ماجرا (درخواست قتل فرانک)، به دلیل رفتار دوستانه ای که فرانک با او داشته، از کشتن او سر باز می زند و این موضوع موجب خشم سوئل می شود. سوئل، مورفی را تهدید می کند که موضوع نیپیر را فاش می کند، اما باز هم مورفی حاضر به قتل فرانک نمی شود. در نتیجه سوئل به فرانک و مورفی حمله کرده و خودش اقدام به قتل فرانک می کند. اما پیش از این که موفق به انجام این کار شود، فرانک، مورفی را خطاب قرار می دهد و می گوید:
"مورفی، فرار کن..."
و سپس سوئل با چاقویی که متعلق به مورفی بوده به فرانک ضربه زده و همه ماجرا را به گردن مورفی می اندازد. با این تفاسیر مشخص می شود که این نور مهاجم، نمادی از سوئل است که قصد دارد مورفی را درون خود (کارهای کثیف خود) گرفتار کرده و به او آسیب رساند. به همین دلیل است که هنگام مواجهه با این نور تنها می توان از آن فرار کرد و نمی توان آن را نابود کرد. وجود سوئل به شکل نوری مهاجم در بازی، دلیلی بر غیرواقعی بودن دنیای بازی است.

آنه کانینگهام (Anne Cunningham):
آنه افسر پلیسی است که مسئولیت انتقال مورفی به همراه چندین زندانی دیگر را عهده دار است. در طول بازی مشخص می شود که آنه درواقع دختر فرانک کولریج است و قصد دارد انتقام پدرش را از او بگیرد! اما معلوم نیست که چرا فامیلی او هیچ ارتباطی به کولریج ندارد! شاید سازندگان بازی قصد داشته اند با این کار بازیکنان را غافلگیر کنند!
اما حدس دیگری نیز وجود دارد:
اگر به مرحله ای که مورفی به دنبال موجود ویلچیر نشین می رود توجه کنید می بینید که در بخشی از آن مورفی دختربچه مرموز درون یتیم خانه را در حال دویدن درون راهرویی می بیند، کمی جلوتر مورفی در همان راهرو آنه را در حال دویدن می بیند. این موضوع می تواند بیانگر این واقعیت باشد که آنه و دختر بچه درون یتیم خانه هر دو یکنفر هستند. پس می توان نتیجه گرفت که آنه دختر واقعی فرانک نبوده و فرانک او را به فرزندی قبول کرده بوده.
بر خلاف تصور مورفی، فرانک در روز حادثه (روزی که سوئل به فرانک حمله کرد)، کشته نشده بود و دچار ضایعه نخایی شدیدی شده بود. این موضوع باعث شد تا فرانک برای همیشه ویلچیر نشین شده و زندگی گیاهی را تجربه کند. پس از این ماجرا، آنه تصمیم می گیرد که مقصر این جریان، یعنی مورفی را مجازات کند. او مورفی را هیولایی می داند (و می بیند!) که باعث عذاب پدرش شده و برای این موضوع قصد دارد از مورفی به سختی انتقام بگیرد. آنه در انتهای داستان، در پی تجربه رویای مشترک با مورفی، پی به حقیقت موضوع می برد و مقصر اصلی را مجازات می کند.

ویلچیر نشین مرموز (The Wheelman):
یکی از مرموز ترین شخصیت های بازی، شخصیت ویلچیر نشین است. در تمام محیط های بازی می توان رد چرخ های ویلچیر او را مشاهده کرد، گاهی اوقات هم ویلچیرهای واژگون شده ما را به یاد او می اندازند. در تمامی معماهای موجود در این بازی ردی از این موجود می توان یافت و او مسئول بیشتر بلاهایی است که سر مورفی می آیند.
همانطور که در بالا هم اشاره شد، این موجود مرموز کسی نیست جز فرانک کولریج، مامور سابق زندان و پدر آنه کانینگهام. حال سوال این است که چرا فرانک قصد دارد تا از مورفی انتقام بگیرد؟ درحالی که سوئل او را به این حال و روز انداخته است؟
درواقع باید گفت که در روز حادثه، زمانی که فرانک، مورفی را تشویق به فرار کرد، مورفی ندید که چه بلایی سر فرانک آمد و بر این باور بود که او به دست سوئل کشته شده است. آنه هم او را مقصر می دانست و قصد مجازاتش را داشت و در زمانی که آن دو درحال تجربه رویای مشترک بودند، ناخودآگاه آنه، هیولای ویلچیر نشین را برای عذاب او خلق کرد تا با این کار انتقام فرانک را از او بگیرد (توجه داشته باشید که آنه تا آخر بازی مورفی را مقصر ویلچیر نشین شدن پدرش می داند و در انتها از داستان واقعی آگاهی می یابد.)

هاوارد بلک وود (Howard Blackwood):
پستچی مرموزی که در این بازی نقش مرشد و راهنما را برای مورفی ایفا می کند. او کسی است که مسئولیت پیغام رسانی را عهده دار است و مورفی را در یافتن راه درست یاری می کند. متاسفانه در این بازی نقش پستچی بسیار سطحی کار شده و آنطور که باید و شاید به آن پرداخته نشده است. قرار بوده که این پستچی گره گشا و پاسخگوی برخی از سوالات موجود در بازی باشد، درحالی که خود او تبدیل به یکی از بزرگترین سوالات این بازی شده است. این که او از کجا آمده؟ به کجا می رود؟ برای چه به مورفی کمک می کند؟ و چرا تا انتهای داستان حضور ندارد؟ سوالاتی هستند که در این بازی بی پاسخ می مانند.

جی پی سیتر (JP Sater):
سیتر در این داستان شبیه سازی از ذهنیات و سرزنش های درونی مورفی است. او مسئول یک پارک تفریحی به نام Devil’s Pit بوده که در اثر حادثه ای تعطیل شده است. در یکی از فایل های موجود در بازی می فهمیم که سیتر به دلیل بی توجهی و سهل انگاری در کنترل قطار تفریحی پارک، موجب مرگ چندین بچه شده است و به همین دلیل خود را لایق مجازات مرگ می داند. همانند مورفی که به دلیل بی توجهی به فرزندش خود را مسئول مرگ او و لایق مجازات می داند.
درواقع سیتر می تواند زاده ضمیر ناخودآگاه آنه باشد، زیرا او به همین جرم پرونده ای در اداره پلیس دارد و مورفی از وجود همچین فردی بی خبر است. سیتر با رفتارش به مورفی پیشنهاد می دهد که برای رهایی از این عذاب خودکشی کند، اما مورفی از انجام این کار سر باز می زند.
مطرح نمودن پیشنهاد خودکشی (سیتر خودش را به دلیل عذاب وجدان می کشد) می تواند از طرف ضمیر ناخودآگاه آنه مطرح شده باشد تا با این روش از مورفی انتقام بگیرد. شخصیت سیتر به همراه شخصیت بابی ریک (Bobby Ricks) جزو شخصیت های سطحی و زائد این بازی محسوب می شوند که بود و نبود آن ها تاثیر چندانی در روند داستان یا گره گشایی از ابهامات آن ندارد.

SHDP_1.jpg

بوگی من (Bogeyman):
حتما همه شما با واژه لولو خورخوره آشنا هستید. بوگی من همان لولو خورخوره خودمان است که در فرهنگ های مختلف به اشکال مختلف نمایش داده می شود. از لحاظ نمادشناسی می توان بوگی من را نمادی از ترس های دوران کودکی دانست.
اما فلسفه حضور این موجود در بازی چیست؟
پیش تر توضیح دادم که در دنیاهای متوالی چشم ها سحر شده و گه گاه انسان ها اشیاء را با ماهیتی جدای ماهیتی واقعی آن ها می بینند. این موضوع حتی درمورد انسان ها هم مصداق پیدا می کند. همینطور اشاره کردم که در این بازی آنه و مورفی درحال تجربه رویا دیدن مشترک هستند و اتمسفر حاکم بر بازی مخلوطی از ناخودآگاه هر دوی آن هاست. حال ببینیم که بوگی من زاده ضمیر ناخودآگاه چه کسی است؟
در مرحله ای که مورفی وارد یتیم خانه می شود با پسر بچه ای برخورد می کند که مورفی را بوگی من خطاب می کند. مورفی به پسر بچه توضیح می دهد که بوگی من نیست، اما پسر حرف او را باور نمی کند و از او می خواهد این موضوع را اثبات نماید. اما زمانی که مورفی سعی در اثبات این موضوع دارد، با بوگی من روبرو می شود و پسر بچه توسط او به قتل می رسد.
در آخر این مرحله، زمانی که خواهر روحانی جسد بوگی من را به مورفی نشان می دهد می بینیم که صورت او بین دو چهره مورفی و نیپیر در حال تغییر است. این تغییر تا زمانی که پسر مورفی او را بی گناه خطاب می کند ادامه می یابد و در نهایت، چهره نیپیر برای بوگی من ثابت می ماند. پس بوگی من همان نیپیر است. اما چرا صورت بوگی من بین مورفی و نیپیر مدام درحال تغییر بود؟
برای پاسخ به این سوال لازم است تا کمی در داستان پیش برویم. زمانی که آنه با مورفی روبرو می شود و ماجرای فرانک و ویلچیر نشین شدن او را تعریف می کند. سپس آنه به مورفی می گوید که من همیشه تو را به صورت هیولایی می دیدم و در همین هنگام مورفی تغییر قیافه داده و به بوگی من تبدیل می شود. پس با این توضیح می توان گفت که مورفی بوگی من است!
اما واقعیت ماجرا این است که در این بازی دو بوگی من وجود دارد:
یکی نیپیر که قاتل بچه هاست و دیگری مورفی که مسبب بدبختی فرانک بوده. اولی زاده ضمیرناخودآگاه مورفی و دومی مطعلق به ضمیر ناخودآگاه آنه است. زیرا آنه دوران کودکی سختی را سپری کرده و فرانک به عنوان ناجی او، به تمام سختی و تنهایی های او پایان داده بود. با اتفاقی که برای فرانک رخ داده بود، آنه یکبار دیگر تنهایی و بدبختی های دوران کودکی خود را به یاد آورد و از آن پس بوگی من (نماد ترس کودکان) به عنوان عامل این بدبختی زاده شد.
در انتهای بازی هم می بینیم که هر دو بوگی من از بین می روند. زمانی که پسر مورفی او را بی گناه خطاب می کند، بوگی من (نیپیر) ناپدید می شود و زمانی که آنه حقیقت موضوع را در می یابد، بوگی من (مورفی) خود را خلع سلاح کرده و ناپدید می شود.

جهان های متوالی بازی
پس از اطلاع از داستان بازی و آشنایی با شخصیت های آن بهتر است ببینیم که آیا این ماجراها واقعا اتفاق افتاده اند یا همه آن ها تجربیات ذهنی مورفی و آنه در جهان های متوالی بوده اند؟ برای پاسخ به این سوال بهتر چند مورد را با هم بررسی کنیم.
در این بازی ما در چند مرحله شاهد بیداری و یا به هوش آمدن مورفی و آنه هستیم. می دانید که در جهان های متوالی (به عنوان مثال دنیای خواب) مرگ معنایی ندارد و با مردن، انسان از خواب بیدار می شود. حال ببینیم که در این بازی این موضوع به چه شکل تصویر شده و آنه و مورفی چند لایه در جهان های متوالی پیش رفته اند:

1- لایه هشتم: زمانی که مورفی پس از کشتن نیپیر درون سلول خود از خواب بیدار می شود.
2- لایه هفتم: زمانی که مورفی درون اتوبوس از یک چرت کوتاه می پرد.
3- لایه ششم: زمانی که مورفی پس از تصادف قطار در تونل زیرزمین در Devil’s Pit به هوش می آید.
4- لایه پنجم: زمانی که مورفی پس از آویزان شدن از عقربه های ساعت سقوط کرده و سپس روی صندلی پارک بیدار می شود.
5- لایه چهارم: زمانی که مورفی درون یتیم خانه از بلندی سقوط کرده و در سردخانه به هوش می آید.
6- لایه سوم: زمانی که آنه به مورفی در قایق شلیک می کند و مورفی با لباس نارنجی رنگ در زندان از خواب بیدار می شود.
7- لایه دوم: زمانی که مورفی درحال فرار از زندان به پایین سقوط می کند و سپس در رستوران زندان از خواب بیدار می شود.
8- لایه اول: زمانی که در انتهای بازی مورفی و آنه هر دو در کنار لاشه اتوبوس به هوش می آیند.

* سقوط آنه به دره و بازگشت او را به خاطر داشته باید. همچنین زمانی را که آنه و دی جی مورد حمله هیولاها قرار می گیرند و ناپدید می شوند. همه این ها نشان دهنده آن است که آنه هم در همین لایه ها به همراه مورفی در حال گشت زنی است.
درواقع کل داستان بازی در 8 لایه از ذهن مورفی و آنه اتفاق می افتد، درحالیکه در تمام مدت (شاید کمتر از 1 ساعت- زیرا زمان به هوش آمدن آن ها همانند زمان تصادف هنوز هوا تاریک /گرگ و میش است) این دو نفر در کنار اتوبوس بیهوش افتاده اند.

نتیجه نهایی:
این که مورفی بیگناه بود یا گناه کار، قاتل نیپیر بود یا نه، معلولیت فرانک به مورفی نسبت داده شده بود یا نه، خواهر روحانی که بود و چه نقشی داشت و ده ها سوال از این دست تا پایان داستان بی پاسخ می مانند و پاسخ قطعی ای به هیچ یک از آن ها داده نمی شود. متاسفانه بازی Silent Hill: Downpour عنوان درخور و شایسته ای برای سری بازی های سایلنت هیل محسوب نمی شود و به هیچ وجه پیچیدگی ها و جذابیت های بازی های قبلی را ندارد. از لحاظ نمادشناسی بازی بسیار ضعیف عمل کرده و عملا نمادی در بازی دیده نمی شود. شخصیت پردازی ها بسیار ضعیف بوده و داستان با مشتی سوال های بی پاسخ پایان می یابد.
 
آخرین ویرایش:
نسخه اخرو برای pc منتشر نکرد دیگه دوسش ندارم

دوستان شماها چیزی درمورد دنیای موازی و دنیای متوالی میدونید؟ ایا میدونستید سایلنت هیل برگرفته از دنیای متوالی هست؟
جالبه



SHDP_3.jpg


وقتی باران می بارد...


چه اسپویلی کردی شما برا اونایی که بازیش نکردن!:| :d در حد روبرو شدن با کله هرمی!
---
یعنی دیگه نسخه پی سی ازش نمیدن؟!!! منتفی؟!
 
آخرین ویرایش:
دیگه نسخه پی سی ازش نمیدن؟!!! منتفی؟!
احتمالش خیلی ضعیفه هم از این نظر که با این همه ایراد فنی که داره پورتش به این راحتیا نیست،هم این که خوب فروش نداشته و بعیده بخوان رو PC که فروشش پایینتر از کنسوله بزنن.
SH2 که میشه گفت موفقترینش بود چه از لحاظ نقد و چه از لحاظ فروش حدود یک سال بعد اومد این که دیگه.....
 
سلام
ورودتون رو به تاپیک سایلنت هیل تبریک می گم اما ...
کپی برداری از مطالب سایت های دیگه و درج اون در این تاپیک خلاف قوانینه ، لطفا اصلاح کنید ...
 
یا الله
سلام.اقا ما دوباره اومدیم.2 تا چیز.اول اینکه میشه دوباره راجه به فیلمای سایلنت هیل یه توضیحی به من بدین؟
دوم اینکه این نظر سنجیه واس اهنگای بازیه؟اقا من که به اسم نمیدونم اهنگا رو ولی اون اهنگ اخر بازی سایلنت هیل 2 خیلی دل بود خداییش.
 
یا الله
سلام.اقا ما دوباره اومدیم.2 تا چیز.اول اینکه میشه دوباره راجه به فیلمای سایلنت هیل یه توضیحی به من بدین؟
دوم اینکه این نظر سنجیه واس اهنگای بازیه؟اقا من که به اسم نمیدونم اهنگا رو ولی اون اهنگ اخر بازی سایلنت هیل 2 خیلی دل بود خداییش.

سلام...چی میخوای بدونی راجع به فیلم؟ اینو میتونم بگم که فیلم در حد و لایق سایلنت هیل و طرفداراش نبود و واقعا همگی انتظارات خیلی بیشتری داشتیم...اون جو و تم داخل بازی رو نداشت و با مسائل سطحی میخواستن فیلم رو ترسناک و جذاب کنن! البته نکات مثبت فیلم هم موسیقی استاد و دو تیکه اخر فیلم بود که من خیلی شگفت زده شدم! ولی حتما نگاش کن
 
خعلی بده که فقط به یکیشون میتونیم رای بدیم!!!:|
واقعا چه فکری با خودتون کردید؟
خوب بود من تحریم میکردم این رای گیری رو؟حیف که ذوب در سایلنت هیلم وگرنه حتما اینکارو میکردم:|
 
واقعا چه فکری با خودتون کردید؟
بگذار ببینم ، امممم ، چه فکری کردم ، ای بابا ...
آهان یادم اومد معمولا بابت کارها فکر نمیکنم فکر کنم این هم یکی از اون موارد بوده .:d
خوب بود من تحریم میکردم این رای گیری رو؟حیف که ذوب در سایلنت هیلم وگرنه حتما اینکارو میکردم:|
تهدید میکنی ؟ ما از تحریم نمیترسیم . تحریم باعثه شکوفائی توانائیهای ما میشه ! بعله .

به دور از شوخی خب عزیزانی که معترضید به تک انتخابی بودن ، اگر تک انتخابی نبود کدوم یکی از این ها رو دلتون میومد بهش رای ندید ، همه ی این آهنگ ها از بهترین آهنگ های سری هستند و هر کدومشون یک شاهکارند ، اگر قرار به چند انتخابی بودن میبود که دیگه نظرسنجی برای چی بود همون لیست هائی که داده بودیم کافی بود دیگه . دلیل نظر سنجی اینه که ببینیم اگر مجبور به انتخاب باشند بچه ها کدوم آهنگ ، حتی با کمی اختلاف ، محبوب تره بینشون !
یعنی جدی از انتخاب بین کرکترهای اصلی سخت تره ؟

======
یک سوال : نظرتون در مورد Hell Descent توی HC چیه ؟
به نظرم بهترین محیط HC همین جاست واقعا فضای خوبی داره ، راستی ما تو hc وقتی بیهوش میشدیم توی sh بیدار میشدیم دیگه نه ؟ اینجا هم که با توجه به تابلوهاش بیمارستان باید باشه ، حالا کدوم بیمارستان هست اینجا ؟ اصلا وجود خارجی داره ؟ یا فقط تو ذهن دکتر فچ هست ؟ اگر واقعی هست یعنی فچ تو سایلنت هیل کار میکرده ؟

پ.ن : الان همه فهمیدید من دارم هومکامینگ بازی میکنم یا نه ؟

پاینده باشید .
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or