انجمن پیرهای دنیای گیم (افراد 30 سال به بالا)

بیشترین دورانی که از گیم لذت بردید


  • مجموع رای دهنده‌ها
    1,286
سلام
حدود 2 سال پیش بود سوار یه ماشین شخصی شدم که یه مرد مسن راننده‌ش بود و یه پسر 10 ساله کنارش. داشتن با هم مشورت می‌کردن. کنجکاو شدم دیدم از سر رد کردن یه مرحله از یه بازی بحث می‌کنن. به راننده گفتم: «فضولیه ولی ار بازی حرف می‌زنید؟» گفت: «آره چطور مگه. اشکال داره؟»
: نه اتفاقاً‌ من خودم خیلی اهل بازی هستم. ولی برام جالب بود که پدر و پسر با سن شما اهل بازی باشه
گفت: خیلی بهتره پسر تو خونه با خودم بازی کنه تا بره جایی که نمی‌شناسم با کسایی که نمی‌شناسم بازی کنه.
==================================================================
داغونم کردی مسعود جون!!!!! داغون... :oops:
یادمه بابام هم یه بار یه همچین حرفی از دهنش زد بیرون ولی خودش نفهمید چی گفت!!!! :d
 
آخرین ویرایش:
سلام
حدود 2 سال پیش بود سوار یه ماشین شخصی شدم که یه مرد مسن راننده‌ش بود و یه پسر 10 ساله کنارش. داشتن با هم مشورت می‌کردن. کنجکاو شدم دیدم از سر رد کردن یه مرحله از یه بازی بحث می‌کنن. به راننده گفتم: «فضولیه ولی ار بازی حرف می‌زنید؟» گفت: «آره چطور مگه. اشکال داره؟»
: نه اتفاقاً‌ من خودم خیلی اهل بازی هستم. ولی برام جالب بود که پدر و پسر با سن شما اهل بازی باشه
گفت: خیلی بهتره پسر تو خونه با خودم بازی کنه تا بره جایی که نمی‌شناسم با کسایی که نمی‌شناسم بازی کنه.
==================================================================
من کماندوز ریخته بودم رو کامپیوتر بابام خیلی دوست داشت(کلا بابام بازی های جنگی خیلی دوست داره!!!).بعد میشست بتزی میکرد!آی خنده دار بود بازی کردنش!!!بعد یه جاهایی گیر میکرد:))به من میگفت بیا بگو چه جوری رد کنم؟بعد که میرفتم براش رد کنم به زور موس رو از زیر دستش میکشیدم!بعضی وقتا دعوامون میشد!بساطی داشتیم!:d
 
  • Like
Reactions: Arth@s
خب! خاطره فان و کمی هم بی ادبی!!! که پیشاپیش عذر خواهی میکنم...
سوم راهنمایی بودیم که:
یادمه همسایه بالاییمون اسمش مسیح بود و اونم مثله من خوره بازی، مخصوصاً اویل و اونم شماره 3ش!!! و چون PS1 نداشت میومد خونمون اویل 3 بازی میکردیم یا اگه نمیشد، مموری (پولامون رو باهم جمع کرده بودیم یه مموریه مشترک گرفته بودیم) رو بر میداشتیم میرفتیم کلوپ! بعد هم کل کلوپ خیره به بازیه ما میشدن.
یکی از همین روزا که نمیشد خونمون بازی کرد مموری رو برداشتیم رفتیم کلوپ (اسمش ممد سگایی بود ولی PS1 داشت)، تو کلوپ مشغوله بازی بودیم و همه دور و برمون جمع شدند، یه پسره گامبو هم که ادعایه قُد بودنش میشد بغله من نشسته بود (این کارکتر رو یادتون باشه) خلاصه یکم من برم یکم مسیح بره رفتیم، تا اینکه ساعت 9شب شد و دسته دست مسیح بود که یه دفعه صدایی گفت: S T A R S!!!!!! بله! نمسیس جونه خودمون بود که قبلاً منو مسیح عرض ادب خدمتشون داشتیم، ولی بچه های کلوپ گویا نه!!! آقا یکی رفت رو سقف یکی رفت زیره صندلی، یکی از پنجره پرید بیرون، یکی از حال رفت، یکی چاقو ضامن دار کشید بیرون! خلاصه یه وضعیتی! (ولی این گامبو که کنارم بود تکون هم نخورد و مثله یه مرد شاهد ماجرا بود) مسیح هم که دید اینجوریه جو گیر شد و گزینه فرار رو انتخاب نکرد و گفت میخوام مثله یه مرد باهاش بجنگم!!!! حالا من هرچی میگم مسیح نگاه کن! این زنه (جیل منظورم بود :d) مرد که نیست!!! نع!! میخوام باهاش بجنگم! (انصافاً مسیح هر وقت جو گیر میشد، حتی بازی که بلد هم نبود رو مثله یه حرفه ای به تمام معنا بازی میکرد). بله، مسیح ماشین گان رو برداشت و افتاد بجونه نمسیس و چند تا Dodge فوق العاده عالی زد که منم فکم باز مونده بود! خلاصه نمسیس که فهمید حریفه این مسیحه جو گیر نمیشه، پیچید به بازی و رفت. کلوب کم کم آروم شد، اونی که رفته بود رو سقف اومد پایین، زیر صندلیه اومد بیرون و سرش هم خورد به صندلی خلاصه همه جمع شدند و جو آروم شد. که من یه دفعه متوجه یه بوی بسیار نامطبوعی شدم! یه نگاه به دور و برم کردم، دیگه داشت حالم بهم میخورد! که یه دفعه دیدم این گامبوی قُد که بغلم نشسته بود و صداش هم در نیومده بود و میخکوبه صندلی شده بود شلوارش رو خیس کرده!!!! :)) منو میگی! منم بلند داد زدم که این ...شیده به خودش >:)و همه هم زدن زیر خنده =)) طفلک خود پسره هم با حالت بغض گرفتگی گفت: خب ترسیدم دیگه! و صدایه خنده بچه ها بلندتر شد
دیگه این گامبوی قُد هر وقت منو میدید سرش رو مینداخت پایین میرفت و منم تو روش بهش میخندیدم. (البته ناگفته نماند که باز واسه بقیه بچه ها شاخ و شونه میکشیدا! بچه پر رو!!!)
اما دیگه ممد سگایی نمیزاشت وقتی کلوپ شلوغه اویل بازی کنیم، گویا یکی از مادرای بچه ها هم تو اون وضعیت اونجا بوده و شاهده ماجرا!!!! و به ممد اخطار داده بود که اگه یه بار دیگه از این اتفاقا بیوفته به شوهرش میگه بیاد ممد و کلوپ رو با هم بترکونه :d
 
آخرین ویرایش:
سلام، حرف از پیرمرد و اینا شد لازم بود یه خاطره ای براتون بگم جوونا :d

بچه که بودم میکرو داشتم و یه بازی کاراته بود خیلی دوستش داشتم ! احتمالا شماها هم یادتون میاد آهنگش این بود دیرید دین دین دین ! :d هر کاری می کردم تو میارزه آخر نتونستم یارو رو ببرم ! یه روز بابام اومد گفت بده من حالشو بگیرم آقا بعد از 2 ساعت مبارزه تنگاتنگه پیکسلی بابام برد ! حالا بگو چی شد ! من تب کردم ! از شدت هیجان تب کردم سرخ شدم ! جوری که همه ترسیده بودن ! خیلی بازیشو دوست داشتم ! دنبالشم پیداش نکردم
 
  • Like
Reactions: alisantori
خب! خاطره فان و کمی هم بی ادبی!!! که پیشاپیش عذر خواهی میکنم...
یادمه همسایه بالاییمون اسمش مسیح بود و اونم مثله من خوره بازی، مخصوصاً اویل و اونم شماره 3ش!!! و چون PS1 نداشت میومد خونمون اویل 3 بازی میکردیم یا اگه نمیشد، مموری (پولامون رو باهم جمع کرده بودیم یه مموریه مشترک گرفته بودیم) رو بر میداشتیم میرفتیم کلوپ! بعد هم کل کلوپ خیره به بازیه ما میشدن.
یکی از همین روزا که نمیشد خونمون بازی کرد مموری رو برداشتیم رفتیم کلوپ (اسمش ممد سگایی بود ولی PS1 داشت)، تو کلوپ مشغوله بازی بودیم و همه دور و برمون جمع شدند، یه پسره گامبو هم که ادعایه قُد بودنش میشد بغله من نشسته بود (این کارکتر رو یادتون باشه) خلاصه یکم من برم یکم مسیح بره رفتیم، تا اینکه ساعت 9شب شد و دسته دست مسیح بود که یه دفعه صدایی گفت: S T A R S!!!!!! بله! نمسیس جونه خودمون بود که قبلاً منو مسیح عرض ادب خدمتشون داشتیم، ولی بچه های کلوپ گویا نه!!! آقا یکی رفت رو سقف یکی رفت زیره صندلی، یکی از پنجره پرید بیرون، یکی از حال رفت، یکی چاقو ضامن دار کشید بیرون! خلاصه یه وضعیتی! (ولی این گامبو که کنارم بود تکون هم نخورد و مثله یه مرد شاهد ماجرا بود) مسیح هم که دید اینجوریه جو گیر شد و گزینه فرار رو انتخاب نکرد و گفت میخوام مثله یه مرد باهاش بجنگم!!!! حالا من هرچی میگم مسیح نگاه کن! این زنه (جیل منظورم بود :d) مرد که نیست!!! نع!! میخوام باهاش بجنگم! (انصافاً مسیح هر وقت جو گیر میشد، حتی بازی که بلد هم نبود رو مثله یه حرفه ای به تمام معنا بازی میکرد). بله، مسیح ماشین گان رو برداشت و افتاد بجونه نمسیس و چند تا Dodge فوق العاده عالی زد که منم فکم باز مونده بود! خلاصه نمسیس که فهمید حریفه این مسیحه جو گیر نمیشه، پیچید به بازی و رفت. کلوب کم کم آروم شد، اونی که رفته بود رو سقف اومد پایین، زیر صندلیه اومد بیرون و سرش هم خورد به صندلی خلاصه همه جمع شدند و جو آروم شد. که من یه دفعه متوجه یه بوی بسیار نامطبوعی شدم! یه نگاه به دور و برم کردم، دیگه داشت حالم بهم میخورد! که یه دفعه دیدم این گامبوی قُد که بغلم نشسته بود و صداش هم در نیومده بود و میخکوبه صندلی شده بود شلوارش رو خیس کرده!!!! :)) منو میگی! منم بلند داد زدم که این ...شیده به خودش >:)و همه هم زدن زیر خنده =)) طفلک خود پسره هم با حالت بغض گرفتگی گفت: خب ترسیدم دیگه! و صدایه خنده بچه ها بلندتر شد
دیگه این گامبوی قُد هر وقت منو میدید سرش رو مینداخت پایین میرفت و منم تو روش بهش میخندیدم. (البته ناگفته نماند که باز واسه بقیه بچه ها شاخ و شونه میکشیدا! بچه پر رو!!!)
اما دیگه ممد سگایی نمیزاشت وقتی کلوپ شلوغه اویل بازی کنیم، گویا یکی از مادرای بچه ها هم تو اون وضعیت اونجا بوده و شاهده ماجرا!!!! و به ممد اخطار داده بود که اگه یه بار دیگه از این اتفاقا بیوفته به شوهرش میگه بیاد ممد و کلوپ رو با هم بترکونه :d

ای ول کلی خندیدم خواستم اعتبار بدم که نشد ! ولی واقعا ای ول ! =))
 
سلام، حرف از پیرمرد و اینا شد لازم بود یه خاطره ای براتون بگم جوونا :d

بچه که بودم میکرو داشتم و یه بازی کاراته بود خیلی دوستش داشتم ! احتمالا شماها هم یادتون میاد آهنگش این بود دیرید دین دین دین ! :d هر کاری می کردم تو میارزه آخر نتونستم یارو رو ببرم ! یه روز بابام اومد گفت بده من حالشو بگیرم آقا بعد از 2 ساعت مبارزه تنگاتنگه پیکسلی بابام برد ! حالا بگو چی شد ! من تب کردم ! از شدت هیجان تب کردم سرخ شدم ! جوری که همه ترسیده بودن ! خیلی بازیشو دوست داشتم ! دنبالشم پیداش نکردم
از آهنگی که زدی یادم اومد بازی رو!!! :)) همون پسره که پوست سفیدی داشت و شلواره سرخابی پاش بود و میگی دیگه؟! فکر کنم رو سایت کونامی بتونی پیداش کنی! چون یه تیم که الان تو کونامی هستند اون بازی رو ساختن ;)
راستی سنت هم اعلام میکردی بد نبود آقای Vincent Cavanagh که من آخر سر با A Dying Wishت رگم رو خواهم زد...
 
خب! خاطره فان و کمی هم بی ادبی!!! که پیشاپیش عذر خواهی میکنم...
سوم راهنمایی بودیم که:
یادمه همسایه بالاییمون اسمش مسیح بود و اونم مثله من خوره بازی، مخصوصاً اویل و اونم شماره 3ش!!! و چون PS1 نداشت میومد خونمون اویل 3 بازی میکردیم یا اگه نمیشد، مموری (پولامون رو باهم جمع کرده بودیم یه مموریه مشترک گرفته بودیم) رو بر میداشتیم میرفتیم کلوپ! بعد هم کل کلوپ خیره به بازیه ما میشدن.
یکی از همین روزا که نمیشد خونمون بازی کرد مموری رو برداشتیم رفتیم کلوپ (اسمش ممد سگایی بود ولی PS1 داشت)، تو کلوپ مشغوله بازی بودیم و همه دور و برمون جمع شدند، یه پسره گامبو هم که ادعایه قُد بودنش میشد بغله من نشسته بود (این کارکتر رو یادتون باشه) خلاصه یکم من برم یکم مسیح بره رفتیم، تا اینکه ساعت 9شب شد و دسته دست مسیح بود که یه دفعه صدایی گفت: S T A R S!!!!!! بله! نمسیس جونه خودمون بود که قبلاً منو مسیح عرض ادب خدمتشون داشتیم، ولی بچه های کلوپ گویا نه!!! آقا یکی رفت رو سقف یکی رفت زیره صندلی، یکی از پنجره پرید بیرون، یکی از حال رفت، یکی چاقو ضامن دار کشید بیرون! خلاصه یه وضعیتی! (ولی این گامبو که کنارم بود تکون هم نخورد و مثله یه مرد شاهد ماجرا بود) مسیح هم که دید اینجوریه جو گیر شد و گزینه فرار رو انتخاب نکرد و گفت میخوام مثله یه مرد باهاش بجنگم!!!! حالا من هرچی میگم مسیح نگاه کن! این زنه (جیل منظورم بود :d) مرد که نیست!!! نع!! میخوام باهاش بجنگم! (انصافاً مسیح هر وقت جو گیر میشد، حتی بازی که بلد هم نبود رو مثله یه حرفه ای به تمام معنا بازی میکرد). بله، مسیح ماشین گان رو برداشت و افتاد بجونه نمسیس و چند تا Dodge فوق العاده عالی زد که منم فکم باز مونده بود! خلاصه نمسیس که فهمید حریفه این مسیحه جو گیر نمیشه، پیچید به بازی و رفت. کلوب کم کم آروم شد، اونی که رفته بود رو سقف اومد پایین، زیر صندلیه اومد بیرون و سرش هم خورد به صندلی خلاصه همه جمع شدند و جو آروم شد. که من یه دفعه متوجه یه بوی بسیار نامطبوعی شدم! یه نگاه به دور و برم کردم، دیگه داشت حالم بهم میخورد! که یه دفعه دیدم این گامبوی قُد که بغلم نشسته بود و صداش هم در نیومده بود و میخکوبه صندلی شده بود شلوارش رو خیس کرده!!!! :)) منو میگی! منم بلند داد زدم که این ...شیده به خودش >:)و همه هم زدن زیر خنده =)) طفلک خود پسره هم با حالت بغض گرفتگی گفت: خب ترسیدم دیگه! و صدایه خنده بچه ها بلندتر شد
دیگه این گامبوی قُد هر وقت منو میدید سرش رو مینداخت پایین میرفت و منم تو روش بهش میخندیدم. (البته ناگفته نماند که باز واسه بقیه بچه ها شاخ و شونه میکشیدا! بچه پر رو!!!)
اما دیگه ممد سگایی نمیزاشت وقتی کلوپ شلوغه اویل بازی کنیم، گویا یکی از مادرای بچه ها هم تو اون وضعیت اونجا بوده و شاهده ماجرا!!!! و به ممد اخطار داده بود که اگه یه بار دیگه از این اتفاقا بیوفته به شوهرش میگه بیاد ممد و کلوپ رو با هم بترکونه :d
دمت گرم ولی خودمونیم ها این بیجنبه ها اسم کلوپ رو خراب میکردن وگرنه خیلی حال میداد وقتی میترسوندیشون
 
من 28 سال سن دارم یادش بخیر برادرم برام آتاری کرایه میکرد بعد تا صبح بازی میکردیم چند بار این دسته خلبانی رو شکوندیم خدا میدونه بعدش که فامیلی گیم اومد اولین بار بازی جکی جان رو داشتم از کلوب رد میشدم با برادرم بودم گفتم میخوام بازی کنم کلاس پنجم بودم بعدش گفت یه دوساعتی بازی کن میام میبرمت برادرم 8 سال ازمن بزرگتره هیچ وقت یادم نمیره شب برفی بود پیاده رفتم تا کلوب بازی comix zone و فوتبالسیت های کنسول سگا رو کرایه کردم تا صبح نشستم بازی کردم مدرسه هم که4 روز تعطیل شد به خاطر بارش شدید برف یه کلوب دیگه ای هم بود بازی جیم رو بازی میکردم صاحب اونجا که یه پیر مرد باشخصیت بود انقدر این بازی رو خوب میرفتم سه جهار ساعت که بازی میکردم پول 2 ساعت رو از من میگرفت یه شب هم خواب بودم فکر کنم ساعت 3 یا 4 همین حدودا بود یه صدای بلند شنیدم یکی با صدای بلند میگفت رفتم رفتم اومدم از اتاق بیرون دیدم داداشم بازی comix zone رو تا آخر رفته و دختره رو هم از تو اون اتاقک نجات داده همین جوری داداشم بالا پایین میپرید کلش خورد به لوستر . یادش خیلی خیلی خیلی بخیر ........................
 
من 28 سال سن دارم یادش بخیر برادرم برام آتاری کرایه میکرد بعد تا صبح بازی میکردیم چند بار این دسته خلبانی رو شکوندیم خدا میدونه بعدش که فامیلی گیم اومد اولین بار بازی جکی جان رو داشتم از کلوب رد میشدم با برادرم بودم گفتم میخوام بازی کنم کلاس پنجم بودم بعدش گفت یه دوساعتی بازی کن میام میبرمت برادرم 8 سال ازمن بزرگتره هیچ وقت یادم نمیره شب برفی بود پیاده رفتم تا کلوب بازی comix zone و فوتبالسیت های کنسول سگا رو کرایه کردم تا صبح نشستم بازی کردم مدرسه هم که4 روز تعطیل شد به خاطر بارش شدید برف یه کلوب دیگه ای هم بود بازی جیم رو بازی میکردم صاحب اونجا که یه پیر مرد باشخصیت بود انقدر این بازی رو خوب میرفتم سه جهار ساعت که بازی میکردم پول 2 ساعت رو از من میگرفت یه شب هم خواب بودم فکر کنم ساعت 3 یا 4 همین حدودا بود یه صدای بلند شنیدم یکی با صدای بلند میگفت رفتم رفتم اومدم از اتاق بیرون دیدم داداشم بازی comix zone رو تا آخر رفته و دختره رو هم از تو اون اتاقک نجات داده همین جوری داداشم بالا پایین میپرید کلش خورد به لوستر . یادش خیلی خیلی خیلی بخیر ........................
بابا دمتون گرم چه خونواده بسازی داشتید!!! راستی، اخویت چی؟! اونم گیمره یا از دنیایه گیمرا بازنشسته شده
 
باسلام منم 24 سالمه و راستشو بخوای وقتی به گذشته یک نگاه میندازم میبینم تنها سرگرمیم همین بازی بوده از میکرو، سگا، پلی 1 بگیر تا الان که اکس باکس دارم. حتی بعضی وقتها گریه ام میگیره وقتی یاد اون موقع ها میوفتم چون با بدترین بازی لذتی میبردم که الآن با بهترین بازی نمیتونم لذت اون دوران رو دوباره بچشم. البته ضربه هایی بخاطر گیمر بودنم بهم وارد شده که بعضی وقتها به خودم میگم چرا اصلا پا به عرصه گیمری گذاشتم. اولین بازی حرفه ای که واقعا منو تبدیل به یک گیمر واقعی کرد بازی Hitman بود که من عاشقشم.
 
  • Like
Reactions: alisantori
بابا دمتون گرم چه خونواده بسازی داشتید!!! راستی، اخویت چی؟! اونم گیمره یا از دنیایه گیمرا بازنشسته شده
نه بازنشسته نشده خوب سرش شلوغه ولی هر وقت وقت داشته باشه بازی رو میکنه خصوصا بازی های خفن رو از دست نمیده .
 
حتی بعضی وقتها گریه ام میگیره وقتی یاد اون موقع ها میوفتم چون با بدترین بازی لذتی میبردم که الآن با بهترین بازی نمیتونم لذت اون دوران رو دوباره بچشم.

چه جمله نوستالوژیک و معناگرایی! ایول منم باهات موافقم و کامل درکت میکنم، و بعضی وقتا به خودم میگم نکنه به جایی رسیدم که حتی دیگه گیم هم ارضام نمیکنه!!!!

البته ضربه هایی بخاطر گیمر بودنم بهم وارد شده که بعضی وقتها به خودم میگم چرا اصلا پا به عرصه گیمری گذاشتم.

از من که بیشتر ضربه نخوردی! برو داستانم رو تو پیجه 4 پست 47 بخون! ولی باز هیچ وقت پشیمون نیستم! چون بنظرم بهترین سرگرمیه و همینکه کاری به کسی نداری و از همه فکرات دور میشی و خودتی و دنیایه مجازی (که واسه من شده مثله اوتار، یعنی دنیایه مجازی واسم واقعیتر از دنیایه خودمونه) شرف داره به خیلی از سرگرمیایه دیگه! البته این نظر منه! بقیه رو نمیدونم؟!
 
  • Like
Reactions: snoko
خب! خاطره فان و کمی هم بی ادبی!!! که پیشاپیش عذر خواهی میکنم...
سوم راهنمایی بودیم که:
یادمه همسایه بالاییمون اسمش مسیح بود و اونم مثله من خوره بازی، مخصوصاً اویل و اونم شماره 3ش!!! و چون PS1 نداشت میومد خونمون اویل 3 بازی میکردیم یا اگه نمیشد، مموری (پولامون رو باهم جمع کرده بودیم یه مموریه مشترک گرفته بودیم) رو بر میداشتیم میرفتیم کلوپ! بعد هم کل کلوپ خیره به بازیه ما میشدن.
یکی از همین روزا که نمیشد خونمون بازی کرد مموری رو برداشتیم رفتیم کلوپ (اسمش ممد سگایی بود ولی PS1 داشت)، تو کلوپ مشغوله بازی بودیم و همه دور و برمون جمع شدند، یه پسره گامبو هم که ادعایه قُد بودنش میشد بغله من نشسته بود (این کارکتر رو یادتون باشه) خلاصه یکم من برم یکم مسیح بره رفتیم، تا اینکه ساعت 9شب شد و دسته دست مسیح بود که یه دفعه صدایی گفت: S T A R S!!!!!! بله! نمسیس جونه خودمون بود که قبلاً منو مسیح عرض ادب خدمتشون داشتیم، ولی بچه های کلوپ گویا نه!!! آقا یکی رفت رو سقف یکی رفت زیره صندلی، یکی از پنجره پرید بیرون، یکی از حال رفت، یکی چاقو ضامن دار کشید بیرون! خلاصه یه وضعیتی! (ولی این گامبو که کنارم بود تکون هم نخورد و مثله یه مرد شاهد ماجرا بود) مسیح هم که دید اینجوریه جو گیر شد و گزینه فرار رو انتخاب نکرد و گفت میخوام مثله یه مرد باهاش بجنگم!!!! حالا من هرچی میگم مسیح نگاه کن! این زنه (جیل منظورم بود :d) مرد که نیست!!! نع!! میخوام باهاش بجنگم! (انصافاً مسیح هر وقت جو گیر میشد، حتی بازی که بلد هم نبود رو مثله یه حرفه ای به تمام معنا بازی میکرد). بله، مسیح ماشین گان رو برداشت و افتاد بجونه نمسیس و چند تا Dodge فوق العاده عالی زد که منم فکم باز مونده بود! خلاصه نمسیس که فهمید حریفه این مسیحه جو گیر نمیشه، پیچید به بازی و رفت. کلوب کم کم آروم شد، اونی که رفته بود رو سقف اومد پایین، زیر صندلیه اومد بیرون و سرش هم خورد به صندلی خلاصه همه جمع شدند و جو آروم شد. که من یه دفعه متوجه یه بوی بسیار نامطبوعی شدم! یه نگاه به دور و برم کردم، دیگه داشت حالم بهم میخورد! که یه دفعه دیدم این گامبوی قُد که بغلم نشسته بود و صداش هم در نیومده بود و میخکوبه صندلی شده بود شلوارش رو خیس کرده!!!! :)) منو میگی! منم بلند داد زدم که این ...شیده به خودش >:)و همه هم زدن زیر خنده =)) طفلک خود پسره هم با حالت بغض گرفتگی گفت: خب ترسیدم دیگه! و صدایه خنده بچه ها بلندتر شد
دیگه این گامبوی قُد هر وقت منو میدید سرش رو مینداخت پایین میرفت و منم تو روش بهش میخندیدم. (البته ناگفته نماند که باز واسه بقیه بچه ها شاخ و شونه میکشیدا! بچه پر رو!!!)
اما دیگه ممد سگایی نمیزاشت وقتی کلوپ شلوغه اویل بازی کنیم، گویا یکی از مادرای بچه ها هم تو اون وضعیت اونجا بوده و شاهده ماجرا!!!! و به ممد اخطار داده بود که اگه یه بار دیگه از این اتفاقا بیوفته به شوهرش میگه بیاد ممد و کلوپ رو با هم بترکونه :d

واقعا جالب بود کلی خندیدم ... یه اعتبار نوش جونت
 
  • Like
Reactions: alisantori
منهم هستم! 29 ساله هستم و میتونم بگم 25 ساله گیمر هستم!
خاطره الان ندارم ولی بگم وقتی قرار شد بیام جایی که الان هستم واسه ادامه تحصیل اولین چیزی که جمع کردم 360 ام بود و اولین چیزی که اینجا خریدم بعد از کلی گشتن و توی کله خودم زدن یه TV 32 inch samsung بود!
حالا که حرف 360 اوردن من شد توی فرودگاه عذا گرفته بودم که قسمت بازرسی سپاه بیاد و گیر بده به 360 من باید دو ساعت توضیح بدم، وقتی از زیر دستگاه ردش کردم اونی که پشت مانیتور نشسته بود گفت" توش یه 360 هست دیگه؟" فکم افتاد رو زمین!
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or