یادمه همسایه بالاییمون اسمش مسیح بود و اونم مثله من خوره بازی، مخصوصاً اویل و اونم شماره 3ش!!! و چون PS1 نداشت میومد خونمون اویل 3 بازی میکردیم یا اگه نمیشد، مموری (پولامون رو باهم جمع کرده بودیم یه مموریه مشترک گرفته بودیم) رو بر میداشتیم میرفتیم کلوپ! بعد هم کل کلوپ خیره به بازیه ما میشدن.
یکی از همین روزا که نمیشد خونمون بازی کرد مموری رو برداشتیم رفتیم کلوپ (اسمش ممد سگایی بود ولی PS1 داشت)، تو کلوپ مشغوله بازی بودیم و همه دور و برمون جمع شدند، یه پسره گامبو هم که ادعایه قُد بودنش میشد بغله من نشسته بود (این کارکتر رو یادتون باشه) خلاصه یکم من برم یکم مسیح بره رفتیم، تا اینکه ساعت 9شب شد و دسته دست مسیح بود که یه دفعه صدایی گفت:
S T A R S!!!!!! بله! نمسیس جونه خودمون بود که قبلاً منو مسیح عرض ادب خدمتشون داشتیم، ولی بچه های کلوپ گویا نه!!! آقا یکی رفت رو سقف یکی رفت زیره صندلی، یکی از پنجره پرید بیرون، یکی از حال رفت، یکی چاقو ضامن دار کشید بیرون! خلاصه یه وضعیتی! (ولی این گامبو که کنارم بود تکون هم نخورد و مثله یه مرد شاهد ماجرا بود) مسیح هم که دید اینجوریه جو گیر شد و گزینه فرار رو انتخاب نکرد و گفت میخوام مثله یه مرد باهاش بجنگم!!!! حالا من هرچی میگم مسیح نگاه کن! این زنه (جیل منظورم بود :d) مرد که نیست!!! نع!! میخوام باهاش بجنگم! (انصافاً مسیح هر وقت جو گیر میشد، حتی بازی که بلد هم نبود رو مثله یه حرفه ای به تمام معنا بازی میکرد). بله، مسیح ماشین گان رو برداشت و افتاد بجونه نمسیس و چند تا Dodge فوق العاده عالی زد که منم فکم باز مونده بود! خلاصه نمسیس که فهمید حریفه این مسیحه جو گیر نمیشه، پیچید به بازی و رفت. کلوب کم کم آروم شد، اونی که رفته بود رو سقف اومد پایین، زیر صندلیه اومد بیرون و سرش هم خورد به صندلی خلاصه همه جمع شدند و جو آروم شد. که من یه دفعه متوجه یه بوی بسیار نامطبوعی شدم! یه نگاه به دور و برم کردم، دیگه داشت حالم بهم میخورد! که یه دفعه دیدم این گامبوی قُد که بغلم نشسته بود و صداش هم در نیومده بود و میخکوبه صندلی شده بود شلوارش رو خیس کرده!!!!
منو میگی! منم بلند داد زدم که این ...شیده به خودش
و همه هم زدن زیر خنده
طفلک خود پسره هم با حالت بغض گرفتگی گفت: خب ترسیدم دیگه! و صدایه خنده بچه ها بلندتر شد
دیگه این گامبوی قُد هر وقت منو میدید سرش رو مینداخت پایین میرفت و منم تو روش بهش میخندیدم. (البته ناگفته نماند که باز واسه بقیه بچه ها شاخ و شونه میکشیدا! بچه پر رو!!!)
اما دیگه ممد سگایی نمیزاشت وقتی کلوپ شلوغه اویل بازی کنیم، گویا یکی از مادرای بچه ها هم تو اون وضعیت اونجا بوده و شاهده ماجرا!!!! و به ممد اخطار داده بود که اگه یه بار دیگه از این اتفاقا بیوفته به شوهرش میگه بیاد ممد و کلوپ رو با هم بترکونه :d