وای عجب داستانی! هم خندیدم (مخصوصاً اون قسمت اویل رو که گفتی) هم ناراحت شدم ولی در کل به این میگن با پنبه سر بریدنا!!!!!خوب. من بعد از خاطره آقا آرتاس نمیتونم واسه خودمو تعریف نکنم
اینم واسه من. فقط بگم طولانیه ها[/
:welcome:یکم دیگه دُر افشانی میکردید تا ما هم مستفیض بشیم... اصله تاپیک واسه شماهاستreza 43
این برگردونش هم فکر کنم اینجوریه:
باید جهت پایین رو یک ثانیه نگه داری بعد سریع جهت بالا بهمراه دکمه لگد رو بزنی فکر کنم برگردون بزنه:d
آره! همینه، منم عشقه این سرباز آمریکاییه با اون کیک بوکسر رو داشتم
اینکه مشکله اکثریته ما گیمرا با خونوادمونه، من خودم در کل نزدیک به 2سال شد که با خونه کامل کنتاکم و باکی هم نیست، بزودی میریم آش خوری. تو بچگی هم کنتاکم میشد، یا میرفتم کرج خونه مادر بزرگم (که اولین محله اختفام بود ولی این بنده خدا هم دیگه رفت) یا اعتصابه غذا یا (این یکیو اونایی که واقعاً داغونن بخوننا، چون واقعاً خسته ها میفهمن و یکم هم خجالت میکشم ولی میخوام بگم)بابای من کاشکی میدونست علاقه مندی های بچش چیه وبه جای برخورد فیزیکی یه ذره روشن فکری به خرج میداد و نمیزاشت برای من عقده بمونه اینقدر فشار عصبی روم وارد کرده که با اینکه متولد 65 هستم ولی هر کسی ببینه امکان نداره باور کنه قیافم به 65 نمیخوره به 56-7 میخورم اینقدر شکسته شدم
خدایی اشک منم در اومدwow من یه داداش کوچیکتر از خودم دارم تو امر بازی و گیم بهش ظلم کردم امیدوارم منو ببخشه ...........................................شرمنده اشکم در اومده، یه خاطره تلخ دیگه
آخرین انتخابم، کارتن خوابی
البته شوخی کردما! میدونم شماها با داداشاتون خاطراتی دارید که من تو خوابمم نمیتونم متصور شم.
مبدونم خیلیا فکر میکنن که این بهونمه! ولی اگه داستان من رو بخونید، من باید یه جوری خودم رو خالی میکردم و دمه دست ترین چیز همین خواهرم بود که 1سال هم ازم کوچیکتره! البته اون ناقلا هم شب به غول آخره میگفت، و اون هم Game Over ام میکرد، بدونه جون اضافه و سیو...
تأییدش میکنم!!! بابا مگه ما جوونا چه سرگرمی داریم تو این ایران و تو این دور و زمونه؟! البته احتمالاً دلیله اینکه الان گیرها کم شده، همینه که پدر مادرا هم اینو فهمیدن! ولی زمانه ما ...تقصیر من و توئه که اون زمان که همه میرفتن سمت خلاف ما خودمونو با بازی سرگرم کردیم!بابا حداقلش اینه که ما اراذل اوباش نشدیم!!!حالا اگه شر و شور بودیم خوب بود؟؟؟!!!
خاطره زیاده تو بگو که ما هم گرم بشیم!
آخ جای چکه بازم درد گرفت
خب یه روز رفیقمون میزنگه بهم میگه هرجا هستی پاشو بیا میخوام پول در بیاریم! ما هم که علاف، رفتیم... خب دوستم خونشون خالی بود، و یکی دیگه از دوستاش بجز من هم اونجا بود! رفیقم بعد از معرفیم به دوستش، PS2 رو واسه رفیقش روشن کرد و گفت: فری، تو بشین بازی کن ما میریم تو اتاق میایم، بعد منو کشوند تو اتاق و گفت: ببین این رفیقم بچه مایست، اساسی! موبایلش رو ببین، کتونیش رو ببین! نقشه از این قراره که این بنده خدا اصلاً گیمر نیست، و قراره تو هم گیمر نباشی، چند دست واسش دون بپاش، بعد من میشم اسپانسرت و بازیو شرطی میکنیم! (اونم چه بازی؟! تیکن4!!! و منم به گفته دوستان خدای تیکن b-)) باز دو دست بباز، بعد سنگین کنیم شرط رو اونوقت ازش ببر!!!! گفتم هرچی پول بردم واسه تو من فقط 3تا از فیلمات رو میخوام، اونم گفت بهتر! قبوله! آقا ما هم رفتیم تو میدون، دیدم این داشمون بنده خدا اصلاً بلد نیست دسته دستش بگیره، و بعد هم چقدر طمع کار بعد از 20هزار باخت دادن، شرط بستیم رو50تومن و از خجالته دوستمون در اومدیم! بنده خدا باورش نمیشد... آقا طرف شرط رو که باخت انگار دنیا رو سرش خراب شده، شرط و داد و رفت! منم واسم سؤال شد که بابا این بنده خدا که مثلاًَ مایه دار بود واسه 50تومن چرا اینجوری شد؟! که یه دفعه دوستم (که از خوشحالی نمیدونست باید با پولش چیکار کنه) گفت دیدی، دیدی! هَ هَ! فری میره صبح تا شب تو شهربازی (با عرض معذرت) چُسه فیل میفروشه بعد ما به همین راحتی از چنگش در میاریم. هَ هَ هَ!!!!! منو میگی انگار که آب داغ ریختن رو سرم (میدونم اصلش آبه یخه، ولی خب من عاشقه آبه یخم!!!) در این حد که دوستم برگشت گفت چی شده؟ چرا رنگت پریده؟! منم پول رو از دستش قاپ زدم سریع دوون دوون رفتم دنباله پسره، تا سره خیابون، درست وقتی که داشت تاکسی میگرفت رسیدم بهش! حالا موندم بهش چی بگم! (ولی نگران نباشید من استاده ماله زدنم!!!) خلاصه با ترفندی خاص پول رو بهش دادم و فری هم با ترفندی خاص تر 1چهارمش رو بهم برگردوند و گفت، شرط شرطه دیگه! منم نباید طمع میکردم و خدافظی کردیم.
ساده لوح!!!! من که خودم وقتی فهمیدم از خنده و دل درد افتادم کفه زمین، آخه ببینید یه آدم تا چه حد...
آخرین ویرایش: