انجمن پیرهای دنیای گیم (افراد 30 سال به بالا)

بیشترین دورانی که از گیم لذت بردید


  • مجموع رای دهنده‌ها
    1,286
یادم میاد اون قدیما تمام فنون فیتالیتی های سری مورتال کامبت رو میدونستم , وقتی تو کلوپ محلمون میرفتم همه میومدن نیگا میکردن که من چجوری دشمن رو بعد از finish him تیکه تیکه میکنم . یکی از معروفترین فنونی که هنوزم تو خاطرم مونده فن mercy دادن به دشمن تو کامبت 3 بود (yyyy پایین >:d< ) چه روزایی بود .
شاید باورتون نشه ولی من تنها رمزی که از بچگی تا الان اصلا فراموشش نکردم و اصلا هم هیچوقت جایی دیگه ندیدمش بروتالیتی Noob Saibot هست: XCABCZXAABBCZ اون موقع من و پسرعمم سر حفظ کردن بروتالیتی ها باهم مسابقه میزاشتیم یادمه بروتایلیتی 70 درصد کاراکترها رو حفظ بودم ولی الان فقط مال نوب سایبت رو فقط یادم مونده!
 
سلام حامدم 25 ساله
من بازی رو از آتاری شروع کردم 3-4 سالم بود بابام برام خرید از اون فقط بازی دزد و پلیس، هواپیما، اون خرگوشه و بوکسشو یادم میاد شاید دوران خوش من از گیم و سرگرمی بازی ها کنسولی همون دوران بود یادمه یه بار هم این بابام زد دسته خلبانی آتاریم رو شیکوند و من خیلی شاکی شدم
واقعاً دمت گرم! اصلاً منو گیم اُور کردی! چون جای کتکایی که منم خوردم یهو درد گرفت!!!

خب منم داستانم رو میگم هرکی خواست بخونه، فقط به دلیل خشونت زیاد فقط +25یا بخوننش
چشمم رو که باز کردم، دیدم آتاری تو خونمونه! اینکه این آتاری از کجا اومدو چی بود قضیه اش، معلوم نبود و نیست. خب ما هم دسته خلبانی رو بغل کردیمو شروع کردیم به بازیش! شاید نزدیک به بیشتر از 10 بار این دسته شکست و بابام با لنت میچسبوندش! همسایه بالامون هم که 2تا دادش بودن آتاری داشتند! خونه اونا یا خونه ما، خلاصه سرمون گرم بود، ولی هنوز تفریح من دویدن تو کوچه و فوتبال و قایم موشک با دخترایه همسایه بازی کردنو اینا بود. بعد از چند وقت در حینه همین دویدنا تونستم 1میکرو زیر تخت مامانم اینا پیدا کنم! (عجیبا غریبا! حالا میگیم میکرو رو قایم کرده بودند که کادوی تولد بهم بدن، من اونجا چیکار میکردم :-/) بله، میکرو اومد و اعتیاد بنده آغاز شد! با پسر عموم کله ماریو با خواهرم کنترا با بابام ماشین و... 4تا دسته میکرو عوض کردم و 2بار هم برق گرفت منو (آخه ادپتورم مورد داشت)! یادمه موقعه درس که شد، میکرو رو جمع کردند ولی بابام که خونه نبود، منم گریه میکردم به مامانه که فقط 1ساعت بازی کنم! (اونم چی؟! ماریو رو!!!) خب اونم یه نگاه به اشکام میکرد و قبول میکرد!!! اما میگفت قبل از اینکه بابات بیاد باید جمعش کنی! داستان از اینجا شروع میشه که: یه کی از همین روزا غول آخرش اومد خونمون (آخه بابام مثله همین آندر تیکره :d) و دید که من پا میکروام، یادم نیست که میکرو کدوم وری سوت شد یا خودم چند تا از در خوردم چند تا از دیوار، فقط دیگه رنگه سفیده میکروم رو ندیدم!!! ماجرا گذشت آرتاس (خودم رو میگم) منزوی تر میشه!!! یادمه اون موقع همه تو کفه دوچرخه بودند که بابام واسم کمودور 64 میخره! تا پسرش باهاش بتونه ناسا رو هک کنه! البته کمی برنامه نویسی بلد شدم، اما من بازی میخواستم که یا نوارام خراب بود یا کارتریجام میسوخت و فقط یه دیسک واسم مونده بود که فقط ملوان زبل روش اجرا میشد با 007!!!! ولی آرتاس دیگه داغون شده!!! آرتاس از جیبه غول آخرش پول کف میره، میره کلوپ که سگا بازی کنه (یادمه اون موقع 500تومن با یه ساندویچ دادم به دوستم تا دوستم فقط رمزای Finishin واسه جکس رو بگه!) مامانم مچم رو وقتی که دارم پول از جیب غول آخرش کف میرم میگیره و سیلیه جانانه ای روانه صورتم میکنه (کاشکی حداقل ناخوناش رو میگرفت) تا بفهمه من پولا رو واسه چی میخوام (فکر میکرد سیگاری شدم) اما منم مقاومت کردم و نگفتم!!! با این حال بازم از رو نرفتم پول کف میرفتم و یه سانس بعد مدرسه (یا پیچ از مدرسه) یه سانس هم بعدازظهر میرفتم کلوب، تا ابنکه اینبار تو کلوپ مچم گرفته شد ولی نه بوسیله مامان! بوسیله غول آخرش... بازم چپ، راست! هوک! فرانت کیک شدنام تا دمه خونه! (دیگه مونده بود Choke Slam بزنه) از اون به بعد مادرمون مسؤل شده بود که بیاد دمه مدرسه دنبالم بریم خونه، تو دوستام هم یکیو اجیر کردند که من رفتم کلوب بیاد بهشون بگه! بله، دوستام میرفتند کلوب و من نمیتونستم برم، بحث بازی ها رو میکردند و من فقط دلم میخواست! من از اول راهنمایی پسری کاملاً منزوی و دپرس شدم (گرچه من از این موضوع همیشه به نیکی یاد میکنم، چون باعث آشناییم با موسیقیه متال شد!!!) 2سال به همین ترتیب گذشت، تو این 2سال یکی از دوستام PC میگیره (و من فقط یه بار رفتم شینوبی بازی کردم!) همسایه بالایی مون هم سگا گرفت (و اونجا هم من یه بار رفتم با همین آندرتیکر کشتی کج بازی کردم) و خودم هم یه PC پنتیوم2!!! که یادمه فقط Prince of Persia روش داشتم (که تو یه فلاپی بود) و بیشتر داشت خاک میخورد! خب نمی دونم سوم راهنماییم چی شد!!! آخه منی که تا حالا بالاترین معدلم 16 بوده (اونم اول دبستان)، نمیدونم چه جوری، ولی در کمال ناباوری معدلم 18/87 میشه!!!! و من میشم هیروی بابام!!! خب بازم نزدیکه تولدمه صحبت از این میشه که واسه پسرمون چی بخریم تا از خجالتش در بیایم! میان از خودم میپرسن و من هم سریع میگم سگا، سگا میخوام! روز تولدم میشه! فک و فامیل هم هستند! ساعت 9شبه چرا بابا نیومد پَ!!! بابا میاد تو دستش یه کیسه زبالست که البته معلومه توش یه چیزه مکعب مستطیله! کادوها باز میشه من اصلاً حواسم به کادوها نیست و فقط فکرم به اون مکعب مستطیله! کادوها تموم شد! بابا، کادوم؟ - پسرم خودت برو از اون اتاق بیارش!!! مثله فانتوم می رم؛ اوه! خدای من! باور کردنی نیست! این دیگه چیه! نه! امکان نداره!!! من فقط میدونم که اسمش PS1!!!! بله، در کمال حیرت و شوکه شدن مثله دیونه ها میخوام جعبش رو باز کنم! (اَه! چقدر سخت باز میشه!!!) وای توش 3تا بازی هم هست (تام رایدر 2، تیکن 2 و نیدفور اسپید1) من ادعام نمیشه ولی خونمون تو اختیاریه ست و هیچکس و هیچ کلوپی تو این محل اصلاً نمیدونن این PS1 چی هست! شاید جزو 50 تایه اوله ایران باشم که این وسیله رو خریدم! بله آرتاس معتاده این وسیله میشه که به اختصار چند نمونش رو میگم: خب شبا صبر میکردم تا خونه همه بخوابند بعد به طرز کاملاً ماهرانه ای شبیه به سالید اسنک تلویزیون رو روشن میکردم و تا اذان صبح بازی میکردم و تو کلاس چرت میزدم (لازمه بگم که بنده اویل 2 رو اولین بار تو همین وضع تجربه کردم گرچه 15 دقیقه بیشتر نتونستم دووم بیارم). ای آقا! بازم مچمون رو میگیرن بازم همون داستانه اعلامیه کردنمون به دیوار (اونم تو چه وضعیتی؟! تازه تیکن 3 یاد گرفتم با پائول قدرتی بزنم تا آخرش رفتم، میخواد دمو رو نشون بده، منم فکم چسبیده به زمین که غول آخرش میاد تو اتاق). یه بار هم بی خبر تا یکه نصفه شب مونده بودم کلوپ که به صاحب کلوپی یاد بدم چه جوری اویل 3 رو باید تا آخرش بره تا 4تا بازی که ازش خریدمو (پارازیت ایو2، داینو کرایسیس 2، سایلنت هیل، متال گیر) بزاره ببرم!!!!(خدا لعنتش نکنه) که منم یادمه وقتی رسیدم خونه، غول آخرش رو مبل نشسته و فقط داره به من نگاه میکنه! خیلی دوستانه بهم میگه بیا اینجا آرتاس جان؛ منه ساده هم میرم، نزدیکتر و نزدیکتر! به محدودش که میرسم مثله اینکه جنگنده F18 سمت راست صورتم رو منفجر میکنه و من فقط شاهد خونی هستم که از دماغ و دهنم میپاشه رو دیوار. که هنوز که هنوزه صحبت کتک که میشه اولین صحنه که میاد جلو صورتم همینه!!! (خود غول آخر بعدها اعتراف کرد که خودش هم ترسید! و البته فکر کنم آخرین کتکی هم بود که ازش خوردم) و بعدها هم روش سیم قایم کردن ابداء شد و ماهم روش سیم پیدا کردن رو ابداء کردیم. کله این ماجراها در طی کمتر از 1سال از داشتن PS1 اتفاق افتاد و بخاطر همین مسائل آرتاس 5 سال مجبور به تحمل تحریم میشه و فقط باید با PS1 سر کنه و بعدها Gamenet! بعد از قبولی دانشگاه در مقطع کاردانی PC آپ گرید میشه (و بنده با محبوبترین کارکتر تاریخ زندگیم یعنی آرتاس -شاید چون پدرش رو میکشه- تو بازیه وارکرفت آشنا میشم). خونه کماکان نمیزاره که من PC رو با خودم به شهرستانی که توش درس میخونم(محمودآباد-شمال) ببرم! کارشناسی هم با خفن ترین درس خوندن تاریخه زندگیم که تکرار نشدنیه با رتبه 90 قبول میشم ولی خب رشته ما رو فقط همین جا ناپیوسته داره، پس سریعاً یه لپ تاپ واسه خودم دست و پا میکنم و با خودم میبرمش محمودآباد + ADSL! خب اول بخاطر چندتا از دوستام میوفتم رو تراوین (اتحادمون سرور رو میبره) بعد با اومدنه پج Wrath Of the Lich King میوفتم رو بازیه WOW بنده همه چیزم رو تو این برهه از دست میدم: زیده تریپ ازدواجیم، هیکل فیتنسم، خواب و خوراک و 1ترم و نیم اضافه خوردن بخاطره حذف شدن واحدام واسه غیبت (و با سربلندی میگم که اصلاً و ابدا یک انگستروم هم واسه هیچ کدومشون ناراحت نیستم) و هم اکنون ما هم منتظر برگه اعزام به خدمتیم تا بتونیم باهاش از دست این غول آخر فعلاً فرار کنیم... تمام!!!

->>>> 10 سال بعد:

خب الان 10 سال شده که این بیوگرافی رو آپدیت نکردم، سرتونو درد نیارم، ما سربازی هم رفتیم و اوومدیم و درگیر زندگی و کار و پیشرفت شدیم و ورشکست شدیم و دوباره شروع کردیم و بازهم ورشکست شدیم :D و خلاصه حتی تقریبا مهاجرت کردیم و این حرفا و هنوز با اینهمه بالا و پایین و با داشتن 34 سال سن هنوز تا 5-6 صبح دارم گیم میزنم. دیگه حتی غول آخرش هم alt f4 کرد و دیگه کاری نداره :D
(نمیدونم؛ یعنی 10 سال دیگه باز آپدیت میکنم این بیو رو؟ :D )
میدونم خیلی طولانی شد ولی مختصری از 30 سال تجربه گیمریم بود!!!
 
آخرین ویرایش:
wow رسما کفم برید خیلی خوب تعریف کردی دمت گرم:d منم سر همین گیم ها بعضی اوقات اصلا حتی شب نخوابیدم مثلا بازی Catherine رو من یه شب از ساعت 1 شب شروع کردم تا 3 بعد از ظهر روز بعد که تمومش کردم رسما شاید 2-3 ساعت بیشتر از پای کنسول بلند نشدم انقدر بازیش جذاب بود که نمیتونستم بدون تموم کردنش بخوابم!
 
ای ول ! جدی بابات نمی دونسته گیم چیه ! بابای من خودش برامون کنسول می خره و هر وقت مامانمون میگه بسه دیگه خیلی بازی کردین بابام میگه نه بزار تا می تونن بازی کنن و جوونی کنن ، کلا بابام خفنه خودش هم cod می زنه همیشه ! البته مامانم هم مجبور شده که با ما همرنگ بشه و گاهی اوقات nfs بازی می کنه ولی ای ول که می خوای بری امیدوارم همیشه موفق باشی و یه زنه گیمر هم گیرت بیاد ! ;)
کلاً خونوادگی گیمریدا، ببینم بابات چند سالش؟! فکر نکنم از 35 بیشتر باشه!!!! اصلاً بهش بگو بیاد تو تاپیک از خودش بگه! من واقعاً راغبم!!!! [-o

---------- نوشته در 11:04 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 10:55 PM ارسال شده بود ----------

حامد ایول به این همه استقامت و بردباری که به خرج دادی.
منم خاطره گیمر شدنم شبیه اینه ولی دردناک تره. اگه طالب بودید بگید، مینویسم.
آره! چرا نه؟ اصلاً این تاپیک رو واسه همین درست کردم!!! هرکسی میتونه بگه! فقط همون داستان متن پنهان که خودتون اوستا ترید از من یادتون نره!
من واقعاً مشتاقم داستانه همه رو بدونم.
 
واقعاً دمت گرم! اصلاً منو گیم اُور کردی! چون جای کتکایی که منم خوردم یهو درد گرفت!!!
خب منم داستانم رو میگم هرکی خواست بخونه، فقط به دلیل خشونت زیاد فقط +25یا بخوننش
چشمم رو که باز کردم، دیدم آتاری تو خونمونه! اینکه این آتاری از کجا اومدو چی بود قضیه اش، معلوم نبود و نیست. خب ما هم دسته خلبانی رو بغل کردیمو شروع کردیم به بازیش! شاید نزدیک به بیشتر از 10 بار این دسته شکست و بابام با لنت میچسبوندش! همسایه بالامون هم که 2تا دادش بودن آتاری داشتند! خونه اونا یا خونه ما، خلاصه سرمون گرم بود، ولی هنوز تفریح من دویدن تو کوچه و فوتبال و قایم موشک با دخترایه همسایه بازی کردنو اینا بود. بعد از چند وقت در حینه همین دویدنا تونستم 1میکرو زیر تخت مامانم اینا پیدا کنم! (عجیبا غریبا! حالا میگیم میکرو رو قایم کرده بودند که کادوی تولد بهم بدن، من اونجا چیکار میکردم :-/) بله، میکرو اومد و اعتیاد بنده آغاز شد! با پسر عموم کله ماریو با خواهرم کنترا با بابام ماشین و... 4تا دسته میکرو عوض کردم و 2بار هم برق گرفت منو (آخه ادپتورم مورد داشت)! یادمه موقعه درس که شد، میکرو رو جمع کردند ولی بابام که خونه نبود، منم گریه میکردم به مامانه که فقط 1ساعت بازی کنم! (اونم چی؟! ماریو رو!!!) خب اونم یه نگاه به اشکام میکرد و قبول میکرد!!! اما میگفت قبل از اینکه بابات بیاد باید جمعش کنی! داستان از اینجا شروع میشه که: یه کی از همین روزا غول آخرش اومد خونمون (آخه بابام مثله همین آندر تیکره :d) و دید که من پا میکروام، یادم نیست که میکرو کدوم وری سوت شد یا خودم چند تا از در خوردم چند تا از دیوار، فقط دیگه رنگه سفیده میکروم رو ندیدم!!! ماجرا گذشت آرتاس (خودم رو میگم) منزوی تر میشه!!! یادمه اون موقع همه تو کفه دوچرخه بودند که بابام واسم کمودور 64 میخره! تا پسرش باهاش بتونه ناسا رو هک کنه! البته کمی برنامه نویسی بلد شدم، اما من بازی میخواستم که یا نوارام خراب بود یا کارتریجام میسوخت و فقط یه دیسک واسم مونده بود که فقط ملوان زبل روش اجرا میشد با 007!!!! ولی آرتاس دیگه داغون شده!!! آرتاس از جیب بغول آخرش پول کف میره، میره کلوپ که سگا بازی کنه (یادمه اون موقع 500تومن با یه ساندویچ دادم به دوستم تا دوستم فقط رمزای Finishin واسه جکس رو بگه!) مامانم مچم رو وقتی که دارم پول از جیب غول آخرش کف مبرم میگیره و سیلیه جانانه ای روانه صورتم میکنه (کاشکی ناخوناش رو میگرفت) تا بفهمه من پولا رو واسه چی میخوام (فکر میکرد سیگاری شدم) اما منم مقاومت کردم و نگفتم!!! با این حال بازم از رو نرفتم پول کف میرفتم و یه سانس بعد مدرسه (یا پیچ از مدرسه) یه سانس هم بعدازظهر میرفتم کلوب، تا ابنکه 2باره مچم گرفته شد ولی نه بوسیله مامان! بوسیله غول آخرش... بازم چپ، راست! هوک! فرانت کیک شدنام تا دمه خونه! (دیگه مونده بود Choke Slam بزنه) از اون به بعد مادرمون مسؤل شده بود که بیاد دمه مدرسه دنبالم بریم خونه، تو دوستام هم یکیو اجیر کردند که من رفتم کلوب بیاد بهشون بگه! بله، دوستام میرفتند کلوب و من نمیتونستم برم، بحث بازی ها رو میکردند و من فقط دلم میخواست! من از اول راهنمایی پسری کاملاً منزوی و دپرس شدم (گرچه من از این موضوع همیشه به نیکی یاد میکنم، چون باعث آشناییم با موسیقیه متال شد!!!) 2سال به همین ترتیب گذشت، تو این 2سال یکی از دوستام PC میگیره (و من فقط یه بار رفتم شینوبی بازی کردم!) همسایه بالایی مون هم سگا گرفت (و اونجا هم من یه بار رفتم با همین آندرتیکر کشتی کج بازی کردم) و خودم هم یه PC پنتیوم2!!! که یادمه فقط Prince of Persia روش داشتم (که تو یه فلاپی بود) و بیشتر داشت خاک میخورد! خب نمی دونم سوم راهنماییم چی شد! آخه منی که تا حالا بالاترین معدلم 16 بوده (اونم اول دبستان)، نمیدونم چه جوری، ولی در کمال ناباوری معدلم 18/87 میشه!!!! و من میشم هیروی بابام!!! خب بازم نزدیکه تولدمه صحبت از این میشه که واسه پسرمون چی بخریم تا از خجالتش در بیایم! میان از خودم میپرسن و من هم سریع میگم سگا، سگا میخوام! روز تولدم میشه! فک و فامیل هم هستند! ساعت 9شبه چرا بابا نیومد پَ!!! بابا میاد تو دستش یه کیسه زبالست که البته معلومه توش یه چیزه مکعب مستطیله! کادوها باز میشه من اصلاً حواسم به کادوها نیست و فقط فکرم به اون مکعب مستطیله! کادوها تموم شد! بابا، کادو؟ پسرم خودت برو از اون اتاق بیارش!!! مثله فانتوم می رم، اُه! خدای من! باور کردنی نیست! این دیگه چیه! نه! امکان نداره!!! من فقط میدونم که اسمش PS1!!!! بله، در کمال حیرت و شوکه شدن مثله دیونه ها میخوام جعبش رو باز کنم! (اَه! چقدر سخت باز میشه!!!) وای توش 3تا بازی هم هست (تام رایدر 2، تیکن 2 و نیدفور اسپید1) من ادعام نمیشه ولی خونمون تو اختیاریه ست و هیچکس و هیچ کلوپی تو این محل اصلاً نمیدونن این PS1 چی هست! شاید جزو 50 تایه اوله ایران باشم که این وسیله رو خریدم! بله آرتاس معتاده این وسیله میشه که به اختصار چند نمونش رو میگم: خب شبا صبر میکردم تا خونه همه بخوابند بعد به طرز کاملاً ماهرانه ای شبیه به سالید اسنک تلویزیون رو روشن میکردم و تا اذان صبح بازی میکردم و تو کلاس چرت میزدم (لازمه بگم که بنده اویل 2 رو اولین بار تو همین وضع تجربه کردم گرچه 15 دقیقه بیشتر نتونستم دووم بیارم). ای آقا! بازم مچمون رو میگیرن بازم همون داستان اعلامیه کردنمون به دیوار (اونم تو چه وضعیتی تازه تیکن 3 یاد گرفتم با پائول قدرتی بزنم تا آخرش رفتم، میخواد دمو رو نشون بده، منم فکم چسبیده به زمین که غول آخرش میاد تو اتاق). یه بار هم بی خبر تا یکه نصفه شب مونده بودم کلوپ که به صاحب کلوپی یاد بدم چه جوری اویل 3 رو باید تا آخرش بره تا 4تا بازی که ازش خریدمو (پارازیت ایو2، داینو کرایسیس 2، سایلنت هیل، متل گیر) بزاره ببرم!!!!(خدا لعنتش نکنه) که منم یادمه وقتی رسیدم خونه، غول آخرش رو مبل نشسته و فقط داره به من نگاه میکنه! خیلی دوستانه بهم میگه بیا اینجا، منه ساده هم میرم، نزدیکتر و نزدیکتر! به محدودش که میرسم مثله اینکه جنگنده F18 سمت راست صورتم رو منفجر میکنه و من فقط شاهد خونی هستم که از دماغ و دهنم میپاشه رو دیوار. که هنوز که هنوزه صحبت کتک که میشه اولین صحنه که میاد جلو صورتم همینه (خود غول آخر بعدها اعتراف کرد که خودش هم ترسید! و البته فکر کنم آخرین کتکی هم بود که ازش خوردم) بعدها روش سیم قایم کردن ابداء شد و ماهم روش سیم پیدا کردن رو ابداء کردیم. کله این ماجراها در طی کمتر از 1سال از داشتن PS1 اتفاق افتاد و بخاطر همین مسائل آرتاس 5 سال مجبور میشه با PS1 سر کنه و بعدها Gamenet. بعد از قبولی دانشگاه در مقطع کاردانی PC آپ گرید میشه (و بنده با محبوبترین کارکتر تاریخ زندگیم یعنی آرتاس-شاید چون پدرش رو میکشه-تو بازیه وارکرفت آشنا میشم). خونه کماکان نمیزاره که من PC رو با خودم به شهرستانی که توش درس میخونم(محمودآباد-شمال) ببرم! کارشناسی هم با خفن ترین درس خوندن تاریخه زندگیم که تکرار نشدنیه با رتبه 90 قبول میشم ولی خب رشته ما رو فقط همین جا ناپیوسته داره، پس سریعاً یه لپ تاپ واسه خودم دست و پا میکنمو با خودم میبرمش محمودآباد + ADSL! خب اول بخاطر چندتا از دوستام میوفتم رو تراوین (اتحادمون سرور رو میبره) بعد با اومدنه پج Wrath Of Lich King میوفتم رو بازیه WOW بنده همه چیزم رو تو این برهه از دست میدم: زیده تریپ ازدواجیم، هیکل فیتنسم، خواب و خوراک و 1ترم و نیم اضافه خوردن بخاطره حذف شدن واحدام واسه غیبت (و با سربلندی میگم که اصلاً و ابدا یک انگستروم هم واسه هیچ کدومشون ناراحت نیستم) و هم اکنون ما هم منتظر برگه اعزام به خدمتیم تا بتونیم باهاش از دست این غول آخر فعلاً فرار کنیم... تمام!!!
میدونم خیلی طولانی شد ولی مختصری از 19 سال تجربه گیمریم بود
بابا خیلی باحال بود،دمت گرم!بچه مایه دار بودی دیگه!مثه ما نبودی که خودتو جربدی دوزار پول بهت بدن بری کلوپ!خودت همه کنسولارو داشتی!
راستی بچه ها بازی های دستگاه های ژتونی رو از کجا میتون پیدا کنم؟کسی میتونه اطلاعاتی چیزی بده بهم؟
خدالعنتتون نکنه که کرم بازی های ؤتونی رو انداختین به تنبون ما!
 
شاید باورتون نشه ولی من تنها رمزی که از بچگی تا الان اصلا فراموشش نکردم و اصلا هم هیچوقت جایی دیگه ندیدمش بروتالیتی Noob Saibot هست: XCABCZXAABBCZ اون موقع من و پسرعمم سر حفظ کردن بروتالیتی ها باهم مسابقه میزاشتیم یادمه بروتایلیتی 70 درصد کاراکترها رو حفظ بودم ولی الان فقط مال نوب سایبت رو فقط یادم مونده!
درستش اینه : XCABCZXXAABBCCZ :دی پسورد باز شدن فیتالیتی ها و آپشنهای متنوع بازی رو هم هنوز یادمه!:دی A C UP B UP B A Down . فارسیش رو که به صورت عامیانه میگفتیم آ سی بالا بی بالا بی آ پایین ! :دی اینا برای Ultimate Mortal Kombat 3 بود .
بعد یه صدایی تو مایه های Shao Kahn میومد میگفت Excellent آپشنها باز میشد!:دی یادش بخیر چقدر تو این کلوپا پلاس بودیم از صبح تا شب....

پ.ن.یه چیز جالب که من و همه بچه های کلوپ محلمون با هم تفاهم داشتیم سرش این بود که اکثرمون سگا و پلی استیشن تو خونمون داشتیم ولی همیشه میگفتیم کلوپ یه حال دیگه ای داره! به خاطر همون شرط بندیها بردُ باختها خصوصا تو winning eleven ....
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: alisantori
خوب. من بعد از خاطره آقا آرتاس نمیتونم واسه خودمو تعریف نکنم
اینم واسه من. فقط بگم طولانیه ها
(تو اسپویلر می نویسم هر کی خواست بخونه)
[
خوب. همونطور که گفتم من از آتاری شروع کرد. من اون موقع خیلی کوچیک بودم. یادمه مدرسه هم نمیرفتم ولی یادم نیست چند سالم بود. پس این یک مرحله رو رمز میزنیم میریم مرحله بعد:dراستی قبلش یک چیزی بگم. ما پنج تا داداشیم که من متاسفانه یا خوش بختانه(انتخابش با شما در پایان) از همه کوچیک ترم. حالا، بابام برای داداش بزرگم که تو مدرسه معدل خوب میگیره واسش میکرو میخره. خوب ما چهار تا هم مثل کنه میچسبیم بهش که بازیمون بده. منم با عمو ماریو شروع کردم. آقا چشمتون روز بد نبینه. این داداشایه شماره 2 و 3 من انقدر خوره بودن نمیزاشتن من و داداش شماره4 ام میکرو بازی کنیم. در اتاق رو قفل میکردن. من به صورت خیلی کماندویی از پنجره اتاق بقلی میرفتم تو تراسمون بعد میومدم پشت پنجره این اتاقی که این دوتا ملعون نشسته بودن برم تو که میدیدم نامردا پنجره رو هم بستن:((منم اون موقع 6 سال بیشتر نداشتم!!! خیلی میسوختم و از پشت پنجره گریه کنان به بازی اونا نیگاه میکردم و غصه میخوردم. ولی منم نامردی نکردم چون اونا هم بدون اجازه بابام نباید بازی میکردن. منم سر همین ماجرا لوشون میدادم و اونا هم یک کتک جانانه از بابام میخوردن و منم جیگرم حال پیدا میکرد>:) ولی ماجرا به اینجا ختم نشد و اونا هم از خجالتم در اومدن:((
بعد از 2 سال دیگه همه چی میزون بود و میکرو تو فامیل فراگیر شده بود و ما اکثرا street fighter بازی میکردیم و یار من اون سرباز آمریکایی هه بود. هیچ وقتم یاد نگرفتم چه جوری باهاش برگردون بزنم. ولی کامپیوتر همیشه بهم برگردون میزد(اینو اگه کسی بلده بیاد اینجا بگه. هنوزم واسم عقده هست). بعد از میکرو خبر رسید که یکی از فامیلامون سگا خریده. ما داداشا هم که خوره. تابستونا کارمون شده بود که یا ما میرفتیم خونه عمومینا یک هفته چتر پهن میکردیم یا پسر عمومینا رو دعوت میکردیم یک هفته بیان خونه ما به صرف سگا:d امتحانات ثلث سوم دوم ابتدایی شد. من امروز صبح امتحانمو دادم. داداش شماره 4 ام 2 سال از من بزرگتره و داره میره امتحانشو بده. من دم در خونمون رو پله نشستم و باهاش خداحافظی میکنم. مامانم از بالا میگه جایی نری ها...همون جا بشین. ناگهان فکر پلیدی به سرم میزنه:devil:.یاد پسر عموم و سگا و خاطراتم میوفتم. تصمیم میگیرم برم خونشون اونم تنهایی!!! فرض کنید یک بچه 8 ساله از خیابان نبرد شمالی(شرق تهران) بخواد پاشه بره خیابان خواجه نصیر الدین طوسی(میدان امام حسین،مرکز تهران) تنهایی و پای پیاده. حالا میرسیم جای باحالش. من به ختطر اینکه سگا نداشتیم و فقط پسر عمومینا داشتن و میکرومون هم خراب بود پاشودم پیاده رفتم خونشون. دقیقا 2ساعت و نیم تو راه بودم. وقتی رسیدم اونجا همه گفتن کی آوردت. منم ساده میگفتم پیاده اومدم همه بهم میخندیدن. هی میگفتن بابات آورده پیادت کرده رفته؟من قسم میخوردم خودم اومدم. باورشون نمیشد. من که رفتم پای سگا پسر عموم. ناگهان تلفن اونجا زنگ خورد و بعد از تلفن زن عموم و عمه هام چشاشون داشت از کاسه در میومد اینطوری::o ببخشید این دهنشون بود. چشاشون اینطوری بود: :eek::eek::eek:. مامانم زنگ زده بود اونجا که من گم شدم حالا اونا گفتن که نه من اونجام. بهشون سفارش کردن تا منو نگه دارن تا بابام بیاد دنبالم ولی من التماسشون کردم نه. اگه بیاد منو میکشه اونا هم منو پس فردا بردن شمال و بابامینا هم اونجا بودن و تحویلشون دادن و از شانس من چون بهشون خوش گذشت منو بخشیدن:d(خیلی خر شانسم...نه؟قابل توجه حامد و آرتاس)بعد این داستان هر دفعه که پسر عمو و پسر عمه هام منو میبینن سر این ماجرا که چقدر خوره سگه بودم بهم تیکه مینداختن و میندازن.
حالا غصه نخورید به کتکاش هم میرسیم.x_x
ما رفتیم اول راهنمایی. مثل شما ها بابام به من و شماره4 قول داد اگه معدلمون بالای 19 بشه واسمون PS1 بخره. پسر روزی که رفتیم PS1 بخریم من انقدر خر کیف شده بودم که انگاری به خر تیتاب بدی!!!اولین بازی که انجام دادم اویل2 بود. من اصلا نمیدونستم بازی ترسناکه. چون انگلیسی هم هیچی حالیم نبود عین اسب میرفتم جلو تا رسیدم یه جای خاص. اویل بازا خوب میدونن. اتاق بازجویی که شیشه اش از یه طرف آیینه هست و از طرف دیگه واضح اون ورو میبینی!! پسر بعد از اینکه اون LICKER لعنتی پرید تو چنان شک عصبی بهم وارد شد دکمه های دسته رو قاطی کردم اونم منو کشت. سر همین موضوع من ممنوع PS1 شدم. آقا منو میگی داشتم از عقده میترکیدم. دباره دوران سلطه داداشام بر من شروع شد. اگه میدیدن منو پای پلی استیشن انقدر کتک میخوردم و انقدر گریه میکردم صدام میگرفت و دیگه در نمی اومد همونطوری بی حال میوفتادمو خابم میبرد.
آقا ما رفتیم اول دبیرستان. PS2 وارد زندگیمون شد. هم زمان داداش بزرگام PC گرفتن و دست از سر من و کنسولام ور داشتن. من موندم و شماره 3 و 4. واسه اینکه 3 تا بودیم مجبور بودیم ساعت تعیین کنیم کی،کی بیاد بازی کنه. هر کی بیشتر بازی میکرد اونای دیگه نوبت بعدیه اونو میگرفتن.
نمیدونم دچار این موقعیت شده اید یا نه ولی من خیلی بدم میومد که کنسول رو باهاشون SHARE کنم. سر همین به کلوپ کشیده شدم. البته من از دوم راهنمایی کلوپ میرفتم ولی به صورت حرفه ای از اول دبیرستان شروع کردم. چون اون کلوپ کوچیکی بود و درامد زیادی نداشت فقط PS1 داشت. منم اونجا فقط کراش4 بازی میکردم. انقدر حرفه ای بودم تو کلوپ لقب غول کراش رو گرفتم. الانم هنوز بازیش میکنم و همینجا هر کی کل کراش داره بیاد میخوابونم براش. سوم دبیرستان که رفتیم این کلوپیه PS2 آورد و من هم شدم معرف بازی های مختلف واسش.خوش بختانه دیگه داداشام رو از صحنه بیرون کردم. بلاخره در سن 17 سالگی من بودم و کنسولم. عقده های12،13 ساله ام رو داشتم خالی میکردم. انقدر بازی خریدم که داشتم میترکیدم. من حدود 300 عنوان PS1 و PS2 خریدم و تا آخر 95% بازی هام رفتم. اینجا نشون میده کی گیمر واقعیه. من بعد از قبولی در دانشگاه و آشنایی با موجودی به نام ADSL هدف اصلیه خودم رو پیدا کردم. PS3 و بازی های آنلاین. حالا من هم واسه خودم یک PC داشتم. حالا شروع کردم به انتقام گیری از داداش هام.>:):devil:
داداش بزرگ بزرگه من زن گرفته. اون موقعی که PC داشت فقط عاشقRED ALERT 2 بود. من چی کار کردم: رفتم یک سوییچ خریدم و 3 تا کامپیوتر رو به هم لن کردم و شروع کردم به اغفالش. گولش زدم و کشیدمش خونمون. اونم بعد از دیدن این صحنه نتونست مقاومت کنه و به زانو در اومد. بله من معتادش کردم. هر روز میومد خونمون برای بازی و کل کل. حالا جالبش اینجاس همیشه هم می باخت. خدا شاهده، انقدر میباخت و سوزش داشت که شب میرفت فردا صبحش با نون بربری میومد خونمون و دوباره همون بسات. من دیدم وضعیت خرابه. نمیتونم دیگه تحملش کنم بازیشو تقویت کردم و میزاشتم 3 و4 رو ببره.چون دیگه بازیش خوب شده بود و حریف نداشت دست از سرمون ور داشت.
حالا شماره2. اونم زن داره. خیلی به بازی های میکرو و آتاری علاقه داره. منم برادری مهربان:devil: که اصلا نقشه پلیدی ندارم >:) واسش شبیه ساز میکرو و آتاری + دسته کامپیوتر گرفتم + 100 تا بازی و به امان خدا رهاش کردم. هنوزم که هنوزه معتاده.
شماره4: اونو چون دوستش داشتم کم معتادش کردم. یه 4 ، 5ماهی با PS HOME مشغولش کردم بعد ترکش دادم.
حالا هم(میگم حالا واقعا حالا منظورمه) شماره3 رو به DYNASTY WARRIORS7 معتاد کردم.
الانم برگشتم به اصل خودم. یعنی همون میکرو و سگا که اونقدر قبلا عقدشونو داشتم. بعد از 13 سال فکرشم نمیکردم دوباره بتونم میکرو و سگا بازی کنم. حالا هم که همه بازی هارو میتونم اینترنتی بگیرم میخوام تمام بازی های میکرو و سگا رو بگیرم و بازی کنم.
همه اینا رو گفتم که به اینجا برسم. این5 نفر: بابام+شماره1 تا 4 خیلی اذیتم کردن. چه کتک ها که من از داداشام نخوردم. چه دعوا ها که سر بازی کردن با اینا نکردم. ولی مثل شما ها منم هر چی بیشتر ضد حال میخوردم بیشتر دلم میخواست که گیم بازی کنم. سر همینم هم الان کل فامیل میدونن من گیمر تیرم و هر چی بازی بخوان میان سراغ من.
نکته آموزنده: اگه ازدواج کردید و بچه دار شدید یا نزارید بچتون بفهمه کنسول و گیم و گیمر چیه یا خودتون مثل بچه آدم واسش هر کنسول و بازی خواست بگیرید و هم بازیش باشید تا دچار عقده مثل خودمون نشه.
ببخشید که طولانی شد.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: Squidward
هیچ وقتم یاد نگرفتم چه جوری باهاش برگردون بزنم. ولی کامپیوتر همیشه بهم برگردون میزد
اول بگم که خاطراتت خیلی باحال بود ولی خیلی بدجور حال داداشات رو گرفتی این نامردیه:d این برگردونش هم فکر کنم اینجوریه:

باید جهت پایین رو یک ثانیه نگه داری بعد سریع جهت بالا بهمراه دکمه لگد رو بزنی فکر کنم برگردون بزنه:d
reza 43
خوش اومدی، منم دلم میخواد تا آخر عمرم گیمر بمونم، از همین الان مطمئنم که زن آیندم مثل مامان و بابام اصلا علاقه ای به گیم نخواهد داشت:d ولی در عوض تلافیش رو سر پچم درمیارم و به هوای اون هم که شده همه کنسولای نسل های بعدی رو میگیرم:d
 
حامد ایول به این همه استقامت و بردباری که به خرج دادی.
منم خاطره گیمر شدنم شبیه اینه ولی دردناک تره. اگه طالب بودید بگید، مینویسم.
واقعا معنیه گیمر رو باید بیان اینجا دنبال کنن نه کشور های اروپایی امریکایی
ممنون. خیلی جالب و خاطره انگیز بود. آخه من هم با کلوب های سگا دوران تلخ و شیرینی داشتم واسه خودم (یاد دوران بی پولی و بدبختی به خیر، واقعا گیم باز حقیقی تو اون شرایط سخت و ناجور مشخص می شد).
128fs4765852.gif


اون موقعا گیم ها سیو نداشت و ما با کلی بدبختی پول جمع می کردیم که بتونیم یه روز که میریم کلوب یه بازی رو تا آخرش بریم. یادمه اولین دفعه که شینوبی 2 سگا رو درست و حسابی دیده بودم توی یه کلوب بود که رفته بودم بازی کنم و بازی خودم که تموم شد دیدم یه پسر جوونی داشت این شینوبی 2 رو بازی می کرد. اون روز از ساعت 5 بعداز ظهر تا 10 شب داشت بازی می کرد و ما هم با فک افتاده تماشا می کردیم. تازه در عرض 5 ساعت فقط تا آخر مرحله 5 تونست بره و آخر مرحله پنج هم ایشون انقدر کشت شون تا Game Over شدند و ما برگشتیم خونه:

ساعت ده و نیم شب رسیدم خونه تازه یادم اومد که نگفته بودم کجا میرم و مادرم کلی عصبی و شاکی بود که تا این موقع کجا بودی؟ :biggrin1:
تازه شانس آوردم بابام نبود وگرنه کله ام رو می کند!
129fs4468377.gif


یه سوال:
پدرتون انگار خیلی شدید تر از معمول سر گیم گیر بودند. چرا انقدر خفن گیر داده بودند؟
yahoosurprised.gif
به قول خودش من از هرچی cd هستش حالم بهم میخوره
من خیلی باهاش مدارا کردم حالا خاطرات تلخ و شیرینم داره یادم میاد بتونم تند تند مینویسمشون ببینید چی بر من و امثال من گذشته
ای ول ! جدی بابات نمی دونسته گیم چیه ! بابای من خودش برامون کنسول می خره و هر وقت مامانمون میگه بسه دیگه خیلی بازی کردین بابام میگه نه بزار تا می تونن بازی کنن و جوونی کنن ، کلا بابام خفنه خودش هم cod می زنه همیشه ! البته مامانم هم مجبور شده که با ما همرنگ بشه و گاهی اوقات nfs بازی می کنه ولی ای ول که می خوای بری امیدوارم همیشه موفق باشی و یه زنه گیمر هم گیرت بیاد ! ;)
بابای من کاشکی میدونست علاقه مندی های بچش چیه وبه جای برخورد فیزیکی یه ذره روشن فکری به خرج میداد و نمیزاشت برای من عقده بمونه اینقدر فشار عصبی روم وارد کرده که با اینکه متولد 65 هستم ولی هر کسی ببینه امکان نداره باور کنه قیافم به 65 نمیخوره به 56-7 میخورم اینقدر شکسته شدم
خداییش یکی از آرزو های دست نیافتنیه زنه گیمر :d
ایول پسر تا آخرش خوندم خیلی حال داد
ممنون از شما
سلام
چه شبها که با آرزوی داشتن اتاری گریه نکردم اونم فقط برای بازی هواپیماییش
خدایی اشک منم در اومد
128fs4765852.gif
خوب. من بعد از خاطره آقا آرتاس نمیتونم واسه خودمو تعریف نکنم
اینم واسه من. فقط بگم طولانیه ها
(تو اسپویلر می نویسم هر کی خواست بخونه)
[
خوب. همونطور که گفتم من از آتاری شروع کرد. من اون موقع خیلی کوچیک بودم. یادمه مدرسه هم نمیرفتم ولی یادم نیست چند سالم بود. پس این یک مرحله رو رمز میزنیم میریم مرحله بعد:dراستی قبلش یک چیزی بگم. ما پنج تا داداشیم که من متاسفانه یا خوش بختانه(انتخابش با شما در پایان) از همه کوچیک ترم. حالا، بابام برای داداش بزرگم که تو مدرسه معدل خوب میگیره واسش میکرو میخره. خوب ما چهار تا هم مثل کنه میچسبیم بهش که بازیمون بده. منم با عمو ماریو شروع کردم. آقا چشمتون روز بد نبینه. این داداشایه شماره 2 و 3 من انقدر خوره بودن نمیزاشتن من و داداش شماره4 ام میکرو بازی کنیم. در اتاق رو قفل میکردن. من به صورت خیلی کماندویی از پنجره اتاق بقلی میرفتم تو تراسمون بعد میومدم پشت پنجره این اتاقی که این دوتا ملعون نشسته بودن برم تو که میدیدم نامردا پنجره رو هم بستن:((منم اون موقع 6 سال بیشتر نداشتم!!! خیلی میسوختم و از پشت پنجره گریه کنان به بازی اونا نیگاه میکردم و غصه میخوردم. ولی منم نامردی نکردم چون اونا هم بدون اجازه بابام نباید بازی میکردن. منم سر همین ماجرا لوشون میدادم و اونا هم یک کتک جانانه از بابام میخوردن و منم جیگرم حال پیدا میکرد>:) ولی ماجرا به اینجا ختم نشد و اونا هم از خجالتم در اومدن:((
بعد از 2 سال دیگه همه چی میزون بود و میکرو تو فامیل فراگیر شده بود و ما اکثرا street fighter بازی میکردیم و یار من اون سرباز آمریکایی هه بود. هیچ وقتم یاد نگرفتم چه جوری باهاش برگردون بزنم. ولی کامپیوتر همیشه بهم برگردون میزد(اینو اگه کسی بلده بیاد اینجا بگه. هنوزم واسم عقده هست). بعد از میکرو خبر رسید که یکی از فامیلامون سگا خریده. ما داداشا هم که خوره. تابستونا کارمون شده بود که یا ما میرفتیم خونه عمومینا یک هفته چتر پهن میکردیم یا پسر عمومینا رو دعوت میکردیم یک هفته بیان خونه ما به صرف سگا:d امتحانات ثلث سوم دوم ابتدایی شد. من امروز صبح امتحانمو دادم. داداش شماره 4 ام 2 سال از من بزرگتره و داره میره امتحانشو بده. من دم در خونمون رو پله نشستم و باهاش خداحافظی میکنم. مامانم از بالا میگه جایی نری ها...همون جا بشین. ناگهان فکر پلیدی به سرم میزنه:devil:.یاد پسر عموم و سگا و خاطراتم میوفتم. تصمیم میگیرم برم خونشون اونم تنهایی!!! فرض کنید یک بچه 8 ساله از خیابان نبرد شمالی(شرق تهران) بخواد پاشه بره خیابان خواجه نصیر الدین طوسی(میدان امام حسین،مرکز تهران) تنهایی و پای پیاده. حالا میرسیم جای باحالش. من به ختطر اینکه سگا نداشتیم و فقط پسر عمومینا داشتن و میکرومون هم خراب بود پاشودم پیاده رفتم خونشون. دقیقا 2ساعت و نیم تو راه بودم. وقتی رسیدم اونجا همه گفتن کی آوردت. منم ساده میگفتم پیاده اومدم همه بهم میخندیدن. هی میگفتن بابات آورده پیادت کرده رفته؟من قسم میخوردم خودم اومدم. باورشون نمیشد. من که رفتم پای سگا پسر عموم. ناگهان تلفن اونجا زنگ خورد و بعد از تلفن زن عموم و عمه هام چشاشون داشت از کاسه در میومد اینطوری::o ببخشید این دهنشون بود. چشاشون اینطوری بود: :eek::eek::eek:. مامانم زنگ زده بود اونجا که من گم شدم حالا اونا گفتن که نه من اونجام. بهشون سفارش کردن تا منو نگه دارن تا بابام بیاد دنبالم ولی من التماسشون کردم نه. اگه بیاد منو میکشه اونا هم منو پس فردا بردن شمال و بابامینا هم اونجا بودن و تحویلشون دادن و از شانس من چون بهشون خوش گذشت منو بخشیدن:d(خیلی خر شانسم...نه؟قابل توجه حامد و آرتاس)بعد این داستان هر دفعه که پسر عمو و پسر عمه هام منو میبینن سر این ماجرا که چقدر خوره سگه بودم بهم تیکه مینداختن و میندازن.
حالا غصه نخورید به کتکاش هم میرسیم.x_x
ما رفتیم اول راهنمایی. مثل شما ها بابام به من و شماره4 قول داد اگه معدلمون بالای 19 بشه واسمون PS1 بخره. پسر روزی که رفتیم PS1 بخریم من انقدر خر کیف شده بودم که انگاری به خر تیتاب بدی!!!اولین بازی که انجام دادم اویل2 بود. من اصلا نمیدونستم بازی ترسناکه. چون انگلیسی هم هیچی حالیم نبود عین اسب میرفتم جلو تا رسیدم یه جای خاص. اویل بازا خوب میدونن. اتاق بازجویی که شیشه اش از یه طرف آیینه هست و از طرف دیگه واضح اون ورو میبینی!! پسر بعد از اینکه اون LICKER لعنتی پرید تو چنان شک عصبی بهم وارد شد دکمه های دسته رو قاطی کردم اونم منو کشت. سر همین موضوع من ممنوع PS1 شدم. آقا منو میگی داشتم از عقده میترکیدم. دباره دوران سلطه داداشام بر من شروع شد. اگه میدیدن منو پای پلی استیشن انقدر کتک میخوردم و انقدر گریه میکردم صدام میگرفت و دیگه در نمی اومد همونطوری بی حال میوفتادمو خابم میبرد.
آقا ما رفتیم اول دبیرستان. PS2 وارد زندگیمون شد. هم زمان داداش بزرگام PC گرفتن و دست از سر من و کنسولام ور داشتن. من موندم و شماره 3 و 4. واسه اینکه 3 تا بودیم مجبور بودیم ساعت تعیین کنیم کی،کی بیاد بازی کنه. هر کی بیشتر بازی میکرد اونای دیگه نوبت بعدیه اونو میگرفتن.
نمیدونم دچار این موقعیت شده اید یا نه ولی من خیلی بدم میومد که کنسول رو باهاشون SHARE کنم. سر همین به کلوپ کشیده شدم. البته من از دوم راهنمایی کلوپ میرفتم ولی به صورت حرفه ای از اول دبیرستان شروع کردم. چون اون کلوپ کوچیکی بود و درامد زیادی نداشت فقط PS1 داشت. منم اونجا فقط کراش4 بازی میکردم. انقدر حرفه ای بودم تو کلوپ لقب غول کراش رو گرفتم. الانم هنوز بازیش میکنم و همینجا هر کی کل کراش داره بیاد میخوابونم براش. سوم دبیرستان که رفتیم این کلوپیه PS2 آورد و من هم شدم معرف بازی های مختلف واسش.خوش بختانه دیگه داداشام رو از صحنه بیرون کردم. بلاخره در سن 17 سالگی من بودم و کنسولم. عقده های12،13 ساله ام رو داشتم خالی میکردم. انقدر بازی خریدم که داشتم میترکیدم. من حدود 300 عنوان PS1 و PS2 خریدم و تا آخر 95% بازی هام رفتم. اینجا نشون میده کی گیمر واقعیه. من بعد از قبولی در دانشگاه و آشنایی با موجودی به نام ADSL هدف اصلیه خودم رو پیدا کردم. PS3 و بازی های آنلاین. حالا من هم واسه خودم یک PC داشتم. حالا شروع کردم به انتقام گیری از داداش هام.>:):devil:
داداش بزرگ بزرگه من زن گرفته. اون موقعی که PC داشت فقط عاشقRED ALERT 2 بود. من چی کار کردم: رفتم یک سوییچ خریدم و 3 تا کامپیوتر رو به هم لن کردم و شروع کردم به اغفالش. گولش زدم و کشیدمش خونمون. اونم بعد از دیدن این صحنه نتونست مقاومت کنه و به زانو در اومد. بله من معتادش کردم. هر روز میومد خونمون برای بازی و کل کل. حالا جالبش اینجاس همیشه هم می باخت. خدا شاهده، انقدر میباخت و سوزش داشت که شب میرفت فردا صبحش با نون بربری میومد خونمون و دوباره همون بسات. من دیدم وضعیت خرابه. نمیتونم دیگه تحملش کنم بازیشو تقویت کردم و میزاشتم 3 و4 رو ببره.چون دیگه بازیش خوب شده بود و حریف نداشت دست از سرمون ور داشت.
حالا شماره2. اونم زن داره. خیلی به بازی های میکرو و آتاری علاقه داره. منم برادری مهربان:devil: که اصلا نقشه پلیدی ندارم >:) واسش شبیه ساز میکرو و آتاری + دسته کامپیوتر گرفتم + 100 تا بازی و به امان خدا رهاش کردم. هنوزم که هنوزه معتاده.
شماره4: اونو چون دوستش داشتم کم معتادش کردم. یه 4 ، 5ماهی با PS HOME مشغولش کردم بعد ترکش دادم.
حالا هم(میگم حالا واقعا حالا منظورمه) شماره3 رو به DYNASTY WARRIORS7 معتاد کردم.
الانم برگشتم به اصل خودم. یعنی همون میکرو و سگا که اونقدر قبلا عقدشونو داشتم. بعد از 13 سال فکرشم نمیکردم دوباره بتونم میکرو و سگا بازی کنم. حالا هم که همه بازی هارو میتونم اینترنتی بگیرم میخوام تمام بازی های میکرو و سگا رو بگیرم و بازی کنم.
همه اینا رو گفتم که به اینجا برسم. این5 نفر: بابام+شماره1 تا 4 خیلی اذیتم کردن. چه کتک ها که من از داداشام نخوردم. چه دعوا ها که سر بازی کردن با اینا نکردم. ولی مثل شما ها منم هر چی بیشتر ضد حال میخوردم بیشتر دلم میخواست که گیم بازی کنم. سر همینم هم الان کل فامیل میدونن من گیمر تیرم و هر چی بازی بخوان میان سراغ من.
نکته آموزنده: اگه ازدواج کردید و بچه دار شدید یا نزارید بچتون بفهمه کنسول و گیم و گیمر چیه یا خودتون مثل بچه آدم واسش هر کنسول و بازی خواست بگیرید و هم بازیش باشید تا دچار عقده مثل خودمون نشه.
ببخشید که طولانی شد.
wow من یه داداش کوچیکتر از خودم دارم تو امر بازی و گیم بهش ظلم کردم امیدوارم منو ببخشه ...........................................شرمنده اشکم در اومده، یه خاطره تلخ دیگه
مادر من معلمه آقای پدرمم هم .............. شرمنده برم آب بخورم بیام
داشتم میگفتم مادرم معلمه پدر هم کارمند دامپزشکیه تقریبا تمام بچگیمون رو تنها بودیم یا تو مهد کودک بعدش مدرسه بعد مدرسه هم بشین تا مامانه خسته و کوفته از سر کار بیاد داداشم (میلاد) 6 سال از من کوچیکتره و امسال و سال دیگه برای اولین بار تو جشن تولدش نیستم.................قدیم که بود و من تازه pc خریده بودم یعنی خونواده برام خریده بودن ما همش مشکل برداشتن کابل برقشو توسط آقای پدر داشتیم و همیشه حسرت یه دل سیر بازی کردن برامون مونده بود میلاد با این قضیه کنار اومده بود و سرش رو باچیزای دیگه گرم میکرد ولی من نه نمیتونستم کنار بیام کامپیوتره خاموش رو میدیدم حرص میخوردم چرا باید خاموش باشه اون موقع هم هنوز به فکر این نیوفتاده بودم که میشه کابلشو خرید اون موقع میلاد اول ابتدایی بود اگه فکرم قد بده منم که مادرم خونه نبود طبق معمول آشپز میشدم و غذا میپختم یه روز به سرم زد میلاد رو بردارم بریم تو دولت آباد یه دور بزنیم و یه سر بریم کلوپ ps1 کراش ماشینی رو بازی کنیم بهش گفتم بیا بریم کلوپ خوشحالی اون موقعش یادم نمیره گفت ایول ولی پول نداریم گفتم من دارم بریم با هم توام بازی کن خدایی خوشحال شد.............. رفتیم بیرون یادمه یا زمستون بود یا پاییز چون کاپشن پوشیده بودیم سریع رفتیم تو کلوپ که گرم بودش طرف (حمید) منو میشناخت بهش پول دادم گفتم 1 ساعت کراش ماشینی 1 نفره میخوام برم با داداشم گفت نامرد این که میشه 2 نفری گفتم بابا اون میخواد بازی کنه منم میخوام کنارش بشینم یادش بدم یا جا هایی که گیر میکنه رو براش رد کنم حمید هم گفت اگه 2 نفری هم میخواستین بازی کنین من حرفی نداشتم گفت دمت گرم رفت پشت که بازی رو بزاره گفت همه کراش ماشینی هام روشنه میخوای برو خونه بعدا بیا گفتم نه یهو یادم افتاد غذا رو روشن گزاشتم اومدم به میلاد گفتم بشین من برم غذا رو خاموش کنم بیام ازش خواستم جایی نره بدو بدو رفتم خونه یه فکرم پیش میلاد بود یه فکرم پیش غذا نمیدونید 4 طبقه رو چجوری بالا رفتم رفتم غذا رو خاموش کردم اومدم بیرون درو بستم برگشتم کلوپ دیدم میلاد همونجا نشسته خیالم راحت شد به حمیدم سپرده بودم چشمش بهش باشه بچه ها اذیتش نکنن اونم بهم ok داد اومدم کلوپ حمید گفت چه داداشه باحالی داری ساکت نشسته و داره به تلویزیون ها نگاه میکنه معمولا بچه ها که میان یکی رو میزارن اینجا کلوپ رو میزاره رو سرش ولی این یک خیلی آرومه منم گفتم مرسی که حواست بهش بود گفتم چی شد کراش خالی شد گفت نه بابا اینا 2 ساعت دیگه شارژ کردن منم گفتم چون به این قول گراش رو دادم یه کراشه دیگه بزار گفت باشه نمیدونم کراش باش بود یا وارپ بود چی بود فقط یادمه بهش میگفتیم کراش پیاده گزاشت منم دسته رو از میلاد گرفتم گفتم وایسا برات بیارمش بعد رفت تو بازی چون بازی برای خودمم جدید بود بازی کردم هی بازی کردم این وسط هی میلاد گفت بده منم بازی کنم منم گفتم الان تموم میشه صبر کن هی ای هی هی ها کش پیدا کرد تا 1 ساعت تموم شد و پولمم ته کشید چون سرچراغی بود و حمید نمیخواست مشتری هاش رو از دست بده گفت بلند بشیم عادت نداشت سرچراغی نسیه بده به کسی خب حقم داشت منم میلادو بلند کردم گفتم بریم یه روز دیگه میاییم بازی میکنی بنده خدا اونم ساکت از جاش بلند شد و منم عادت داشتم تو سرما کلاه پشمی میزاشتم رو سرم که سرما نخورم برای میلاد هم یه کلاه گرفته بود مامانم که میره بیرون بزاره رو سرش سرما نخوره من کلاه رو از جیب کاپشنش در آوردم بزارم رو سرش کلاه رو که کشیدم دستام خیس شد صورتشو نگاه کردم دیدم بی صدااااااا................... داره گریه میکنه................بنده خدا بغضش ترکیده بود منم ناخودآگاه ناراحت شدم گفتم ببخشید داداشی یه روز دیگه میارمت هر چقدر دوست داشتی بازی کن (لعنت به این شانس) خلاصه اومدیم از کلوپ بیرون که اونم نتونست دووم بیاره و با صدای بلند زد زیر گریه منم ترسیدم یکمم خجالت کشیدم هول کردم داد زدم سرش بسه دیگه حالا نمردی که امروز نشد فردا بازی میکنی اونم با همون حالت گریه بهم گفت من که کاری نداشتم خودت گفتی بیا بریم کلوپ منم دیدم راست میگه ولی چون عصبانی شده بودم داد کشیدم گفتم خب گفتم که گفتم تو نباید میومدی حالا راه بیوفت بریم خونه دست کردم تو جیبم دیدیم کلید نیست فهمیدم وقتی برای خاموش کردن غذا اومدم خونه جا گزاشتمشون دیگه آمپرم چسبید به سقف داد کشیدم سرش راحت شدی کلیدا جا موند تو خونه اونم ترسید بنده خدا و بیشتر گریش گرفت و داد زد سر من منم نمیدونم چم شد یه کشیده خوابوندم زیر گوشش(خدا کنه حلالم کنه........) خلاصه یه نیم ساعتی رو گریه کنان تو کوچه نگهش داشتم تو اون سرمااااااا........... تا مامانم بیاد و در رو باز کنه بنده خدا صورتش مثل لبو شده بود تو اون سرما خلاصه مامانم اومد و یه سری جروبحث سر اینکه من اینو سپرده بودم بهت اینجوری هوای داداش کوچیکتو داری؟ و از اینجور حرفا منم اونجا فهمیدم چه غلطی کردم ولی چه فایده آبی که ریخته رو دیگه نمیشه جمعش کرد بعده ها که با هم پای کامپیوتر میشستیم و بازی ای رو میرفتیم تا میگفت بده منم برم دریغ نمیکردم و الانم تا میشینیم پای کنسولا و اون میخواد بازی ای رو بره هر جای مرحله باشم از بازی میام بیرون و میگم بیا بازیت رو برو شاید خودش ندونه ولی تمام اون صحنه ها مثل یه فیلم از جلو چشمام رد میشه. البته اینم بگم خاطرات خوشی هم داریم ما 2 تا باهم ولی دیگه این اسفندیار یاد این خاطره تلخ انداخت منو و دیدم اگه نگم تا صبح میترکم از غضه
فقط یه چیزی در مورد این نوشته بگم جا هایی که چند تا نقطه گزاشتم از شدت گریه نتونستم تا 4-5 دقیقه چیزی بنویسم و چند تا نقطه گزاشتم
به بزرگواری خودتون ببخشید خیلی احساسی شد ولی یه هدفی که از گفتن این مطالب داشتم اینه که اون دوستانی که داداش یا آبجی کوچیکتر از خودشون دارن و تفاوت سنیشونم تقریبا زیاده (یه جورایی شبیه من و میلاد) ازتون خواهش میکنم التماستون میکنم وقتی اونا خواستن بازی کنن یا به هر شکلی نشستن پای بازی بهشون گیر ندین اذیتشون نکنین بعده ها به سن من میرسین و عین خوره میوفته به جونتون که کاشکی اون موقع باعث نمیشدم همچین خاطره ی تلخی برام بمونه خواهشن به علاقشون به بازی احترام بزارین...................../
یه اتفاق عجیب همین امشب افتاد با یکی از بچه های همین سایت که یکی از دوستام هم هست قرار گزاشتیم اویل 5 آنلاین بزنیم حالا بماند 5 روزه داریم زور میزنیم بتونیم وقت جور کنیم 170 تمن من و 170 تمن اون پوله هدست برای آنلاین زدن دادیم همینکه روشن کردم کنسولو و تو بازی اددش کردم مرحله رو شروع نکرده ای آقای پدر اومد و گفت میخوام شبکه 2 رو ببینم زودباش بزن منم گفتم نمیتونم با دوستم قرار گزاشتم یه هفتس داریم زور میزنییم یه وقت جور بشه گفت من نمیدونم بزن میخوام ببینم خلاصه با 1000 تا معذرت از دوستم از بازی اومدم بیرون و زدم شبکه 2 خیلی برام زور داره تو اتاقش تلویزیون هست ولی میاد به من گیر میده خیر سرم رفتم 2700 پول تلویزیون 300 تمن پول میزشو و 450 تمن پول کنسولو دادم که بشینم با خیال راحت بازی کنم اینم اینجوری کلش یه طرف این حرفش سنگین اومد بهم که تو خرس گنده 25 سالته هنوزم میخوای بشینی بازی کنی؟ خجالت نمیکشی؟ منم گفتم 200 سالمم بشه میخوام بازی کنم ناراحتی برو تو اتاقت و نبین بازی کردن منو
خلاصه با خودم گفتم عجیبه ها تا الان خبری نبود ولی تا وقتی که این تاپیک باز شد گیر دادنشم شروع شد بیشتر نیت از این چند خط این بود که مراقب باشید ممکنه بیان باز گیر بدن بهمون ها:d
خیلی خاطره هست به مرور میزارمشون حالا یه سری تلخه یه سری شیرینه ازتون میخوام شما هم بگید مثل من که رک و پوست کنده گفتم
 
واقعا معنیه گیمر رو باید بیان اینجا دنبال کنن نه کشور های اروپایی امریکایی

به قول خودش من از هرچی cd هستش حالم بهم میخوره
من خیلی باهاش مدارا کردم حالا خاطرات تلخ و شیرینم داره یادم میاد بتونم تند تند مینویسمشون ببینید چی بر من و امثال من گذشته

بابای من کاشکی میدونست علاقه مندی های بچش چیه وبه جای برخورد فیزیکی یه ذره روشن فکری به خرج میداد و نمیزاشت برای من عقده بمونه اینقدر فشار عصبی روم وارد کرده که با اینکه متولد 65 هستم ولی هر کسی ببینه امکان نداره باور کنه قیافم به 65 نمیخوره به 56-7 میخورم اینقدر شکسته شدم
خداییش یکی از آرزو های دست نیافتنیه زنه گیمر :d

ممنون از شماخدایی اشک منم در اومد
128fs4765852.gif
wow من یه داداش کوچیکتر از خودم دارم تو امر بازی و گیم بهش ظلم کردم امیدوارم منو ببخشه ...........................................شرمنده اشکم در اومده، یه خاطره تلخ دیگه
مادر من معلمه آقای پدرمم هم .............. شرمنده برم آب بخورم بیام
داشتم میگفتم مادرم معلمه پدر هم کارمند دامپزشکیه تقریبا تمام بچگیمون رو تنها بودیم یا تو مهد کودک بعدش مدرسه بعد مدرسه هم بشین تا مامانه خسته و کوفته از سر کار بیاد داداشم (میلاد) 6 سال از من کوچیکتره و امسال و سال دیگه برای اولین بار تو جشن تولدش نیستم.................قدیم که بود و من تازه pc خریده بودم یعنی خونواده برام خریده بودن ما همش مشکل برداشتن کابل برقشو توسط آقای پدر داشتیم و همیشه حسرت یه دل سیر بازی کردن برامون مونده بود میلاد با این قضیه کنار اومده بود و سرش رو باچیزای دیگه گرم میکرد ولی من نه نمیتونستم کنار بیام کامپیوتره خاموش رو میدیدم حرص میخوردم چرا باید خاموش باشه اون موقع هم هنوز به فکر این نیوفتاده بودم که میشه کابلشو خرید اون موقع میلاد اول ابتدایی بود اگه فکرم قد بده منم که مادرم خونه نبود طبق معمول آشپز میشدم و غذا میپختم یه روز به سرم زد میلاد رو بردارم بریم تو دولت آباد یه دور بزنیم و یه سر بریم کلوپ ps1 کراش ماشینی رو بازی کنیم بهش گفتم بیا بریم کلوپ خوشحالی اون موقعش یادم نمیره گفت ایول ولی پول نداریم گفتم من دارم بریم با هم توام بازی کن خدایی خوشحال شد.............. رفتیم بیرون یادمه یا زمستون بود یا پاییز چون کاپشن پوشیده بودیم سریع رفتیم تو کلوپ که گرم بودش طرف (حمید) منو میشناخت بهش پول دادم گفتم 1 ساعت کراش ماشینی 1 نفره میخوام برم با داداشم گفت نامرد این که میشه 2 نفری گفتم بابا اون میخواد بازی کنه منم میخوام کنارش بشینم یادش بدم یا جا هایی که گیر میکنه رو براش رد کنم حمید هم گفت اگه 2 نفری هم میخواستین بازی کنین من حرفی نداشتم گفت دمت گرم رفت پشت که بازی رو بزاره گفت همه کراش ماشینی هام روشنه میخوای برو خونه بعدا بیا گفتم نه یهو یادم افتاد غذا رو روشن گزاشتم اومدم به میلاد گفتم بشین من برم غذا رو خاموش کنم بیام ازش خواستم جایی نره بدو بدو رفتم خونه یه فکرم پیش میلاد بود یه فکرم پیش غذا نمیدونید 4 طبقه رو چجوری بالا رفتم رفتم غذا رو خاموش کردم اومدم بیرون درو بستم برگشتم کلوپ دیدم میلاد همونجا نشسته خیالم راحت شد به حمیدم سپرده بودم چشمش بهش باشه بچه ها اذیتش نکنن اونم بهم ok داد اومدم کلوپ حمید گفت چه داداشه باحالی داری ساکت نشسته و داره به تلویزیون ها نگاه میکنه معمولا بچه ها که میان یکی رو میزارن اینجا کلوپ رو میزاره رو سرش ولی این یک خیلی آرومه منم گفتم مرسی که حواست بهش بود گفتم چی شد کراش خالی شد گفت نه بابا اینا 2 ساعت دیگه شارژ کردن منم گفتم چون به این قول گراش رو دادم یه کراشه دیگه بزار گفت باشه نمیدونم کراش باش بود یا وارپ بود چی بود فقط یادمه بهش میگفتیم کراش پیاده گزاشت منم دسته رو از میلاد گرفتم گفتم وایسا برات بیارمش بعد رفت تو بازی چون بازی برای خودمم جدید بود بازی کردم هی بازی کردم این وسط هی میلاد گفت بده منم بازی کنم منم گفتم الان تموم میشه صبر کن هی ای هی هی ها کش پیدا کرد تا 1 ساعت تموم شد و پولمم ته کشید چون سرچراغی بود و حمید نمیخواست مشتری هاش رو از دست بده گفت بلند بشیم عادت نداشت سرچراغی نسیه بده به کسی خب حقم داشت منم میلادو بلند کردم گفتم بریم یه روز دیگه میاییم بازی میکنی بنده خدا اونم ساکت از جاش بلند شد و منم عادت داشتم تو سرما کلاه پشمی میزاشتم رو سرم که سرما نخورم برای میلاد هم یه کلاه گرفته بود مامانم که میره بیرون بزاره رو سرش سرما نخوره من کلاه رو از جیب کاپشنش در آوردم بزارم رو سرش کلاه رو که کشیدم دستام خیس شد صورتشو نگاه کردم دیدم بی صدااااااا................... داره گریه میکنه................بنده خدا بغضش ترکیده بود منم ناخودآگاه ناراحت شدم گفتم ببخشید داداشی یه روز دیگه میارمت هر چقدر دوست داشتی بازی کن (لعنت به این شانس) خلاصه اومدیم از کلوپ بیرون که اونم نتونست دووم بیاره و با صدای بلند زد زیر گریه منم ترسیدم یکمم خجالت کشیدم هول کردم داد زدم سرش بسه دیگه حالا نمردی که امروز نشد فردا بازی میکنی اونم با همون حالت گریه بهم گفت من که کاری نداشتم خودت گفتی بیا بریم کلوپ منم دیدم راست میگه ولی چون عصبانی شده بودم داد کشیدم گفتم خب گفتم که گفتم تو نباید میومدی حالا راه بیوفت بریم خونه دست کردم تو جیبم دیدیم کلید نیست فهمیدم وقتی برای خاموش کردن غذا اومدم خونه جا گزاشتمشون دیگه آمپرم چسبید به سقف داد کشیدم سرش راحت شدی کلیدا جا موند تو خونه اونم ترسید بنده خدا و بیشتر گریش گرفت و داد زد سر من منم نمیدونم چم شد یه کشیده خوابوندم زیر گوشش(خدا کنه حلالم کنه........) خلاصه یه نیم ساعتی رو گریه کنان تو کوچه نگهش داشتم تو اون سرمااااااا........... تا مامانم بیاد و در رو باز کنه بنده خدا صورتش مثل لبو شده بود تو اون سرما خلاصه مامانم اومد و یه سری جروبحث سر اینکه من اینو سپرده بودم بهت اینجوری هوای داداش کوچیکتو داری؟ و از اینجور حرفا منم اونجا فهمیدم چه غلطی کردم ولی چه فایده آبی که ریخته رو دیگه نمیشه جمعش کرد بعده ها که با هم پای کامپیوتر میشستیم و بازی ای رو میرفتیم تا میگفت بده منم برم دریغ نمیکردم و الانم تا میشینیم پای کنسولا و اون میخواد بازی ای رو بره هر جای مرحله باشم از بازی میام بیرون و میگم بیا بازیت رو برو شاید خودش ندونه ولی تمام اون صحنه ها مثل یه فیلم از جلو چشمام رد میشه. البته اینم بگم خاطرات خوشی هم داریم ما 2 تا باهم ولی دیگه این اسفندیار یاد این خاطره تلخ انداخت منو و دیدم اگه نگم تا صبح میترکم از غضه
فقط یه چیزی در مورد این نوشته بگم جا هایی که چند تا نقطه گزاشتم از شدت گریه نتونستم تا 4-5 دقیقه چیزی بنویسم و چند تا نقطه گزاشتم
به بزرگواری خودتون ببخشید خیلی احساسی شد ولی یه هدفی که از گفتن این مطالب داشتم اینه که اون دوستانی که داداش یا آبجی کوچیکتر از خودشون دارن و تفاوت سنیشونم تقریبا زیاده (یه جورایی شبیه من و میلاد) ازتون خواهش میکنم التماستون میکنم وقتی اونا خواستن بازی کنن یا به هر شکلی نشستن پای بازی بهشون گیر ندین اذیتشون نکنین بعده ها به سن من میرسین و عین خوره میوفته به جونتون که کاشکی اون موقع باعث نمیشدم همچین خاطره ی تلخی برام بمونه خواهشن به علاقشون به بازی احترام بزارین...................../
یه اتفاق عجیب همین امشب افتاد با یکی از بچه های همین سایت که یکی از دوستام هم هست قرار گزاشتیم اویل 5 آنلاین بزنیم حالا بماند 5 روزه داریم زور میزنیم بتونیم وقت جور کنیم 170 تمن من و 170 تمن اون پوله هدست برای آنلاین زدن دادیم همینکه روشن کردم کنسولو و تو بازی اددش کردم مرحله رو شروع نکرده ای آقای پدر اومد و گفت میخوام شبکه 2 رو ببینم زودباش بزن منم گفتم نمیتونم با دوستم قرار گزاشتم یه هفتس داریم زور میزنییم یه وقت جور بشه گفت من نمیدونم بزن میخوام ببینم خلاصه با 1000 تا معذرت از دوستم از بازی اومدم بیرون و زدم شبکه 2 خیلی برام زور داره تو اتاقش تلویزیون هست ولی میاد به من گیر میده خیر سرم رفتم 2700 پول تلویزیون 300 تمن پول میزشو و 450 تمن پول کنسولو دادم که بشینم با خیال راحت بازی کنم اینم اینجوری کلش یه طرف این حرفش سنگین اومد بهم که تو خرس گنده 25 سالته هنوزم میخوای بشینی بازی کنی؟ خجالت نمیکشی؟ منم گفتم 200 سالمم بشه میخوام بازی کنم ناراحتی برو تو اتاقت و نبین بازی کردن منو
خلاصه با خودم گفتم عجیبه ها تا الان خبری نبود ولی تا وقتی که این تاپیک باز شد گیر دادنشم شروع شد بیشتر نیت از این چند خط این بود که مراقب باشید ممکنه بیان باز گیر بدن بهمون ها:d
خیلی خاطره هست به مرور میزارمشون حالا یه سری تلخه یه سری شیرینه ازتون میخوام شما هم بگید مثل من که رک و پوست کنده گفتم
تقصیر من و توئه که اون زمان که همه میرفتن سمت خلاف ما خودمونو با بازی سرگرم کردیم!بابا حداقلش اینه که ما اراذل اوباش نشدیم!!!حالا اگه شر و شور بودیم خوب بود؟؟؟!!!:p
خاطره زیاده تو بگو که ما هم گرم بشیم!
 
نخیر عزیزم:d من به این رمز از چشم هام بیشتر اعتماد دارم اونی که من میگم درسته باورت نمیشه برو امتحان کن این یه X زیادی داره:d
من مطمئنم باو :دی بعد از اینکه یه دور XCABCZ رو میزدیم دور دومِ ضربات هر کدوم رو دوباره میبایست میزدیم! به ترتیب از بالا سمت چپ که X قرار داره شروع میشه . اصلا تو ذهنم حکاکی شده این :دی
 
من مطمئنم باو :دی بعد از اینکه یه دور XCABCZ رو میزدیم دور دومِ ضربات هر کدوم رو دوباره میبایست میزدیم! به ترتیب از بالا سمت چپ که X قرار داره شروع میشه . اصلا تو ذهنم حکاکی شده این :دی
اینو میشه تو پروفایل هم بحثشو کرد ها!!!! به این کار میگن اسپم دادن
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or