خُب یه خاطره از دوران وروجک بازی هامون بگم تا تاپیک نخوابه...
----
وقتی من 11 - 12 سالم بود و تمام زندگیم یه میکروی مامانی
بود هر روز مینشستم و بازی میکردم. اونقدر بازی کردم تا یه روز آداپتورم سوخت
افتادم به چه کنم چه کنم... منم که یه روز بازی نمی کردم اصلاً روزم شب نمیشد. هیچی دیگه، افتادم به فکر دزدی :d من اون موقع فقط با خالم زندگی می کردم و خالم هم یه قلک داشت که توش پُر بود از اون 25 تومنی سکه ای های جدید (عین این ندید بدیدا از اونا جمع میکرد
) منم میکروم از اون مدل هایی بود که با باطری هم کار میکرد (مایه داریه دیگه :d)...
چشمتون روز بد نبینه، افتادم به جون قلکش و از همونجایی که سکه مینداخت تو، منم سکه ها رو می کشیدم بیرون. یادمه یه چاقوی پلاستیکی داشتم که واسه عروسک های کماندوییم بود "آخی، هنوزم کله ی سربازهاش رو دارم
" با همون چاقوهه و هزار مصیبت، دونه دونه سکه میکشیدم بیرون. روزی هشت تا، که برای خرید 4 تا باطری قلمی کافی بود.... :d
تازه با اینکه خالم همیشه تا عصرها خونه نبود و من تنها بودم، اما جو کماندو بازی میگرفت منو و هدبند میبستم و یواش یواش نزدیک قلکش میشدم، باور کنید حتی از زیر لیزرهای خیالی که مانع رسیدن به قلک میشد هم رد میشدم:d
هیچی دیگه، یه بار خالم اومد قلک رو برداره که جاش رو عوض کنه....
خودتون میدونید دیگه، فکرش رو بکنید قلکی که پر از سکه باشه و طی یک هفته یهو خالی بشه
چه تفاوت وزنی پیدا میکنه...
دمش گرم، فهمید و به روی خودش نیاورد...
منم هنوز عذاب وجدان دارم سر اون قضیه. با این که وقتی بزرگتر شدم بهش گفتم ولی خُب...