کلا زمان ما یجوری بود ک اگه از مدرسه زنگ میزدن میگفتن تو کیف بچهتون نیم کیلو کوکایین و یدونه کٌلت و 3 تا کاتانا و یدونه آر پی جی پیدا کردیم پدر و مادر دیگه فک نمیکردن ک اصلا کاتانا و کوکایین چیه یا اصلا بچه من کلت و آر پی جی از کجا آورده؟! فقط میومدن تو مدرسه با حس شرمندگی جلو ناظم ک ببخشید بچه ما قاچاقچی مواد و اسلحهاس! دیگه ناظم هم حق داشت هرجور دوست داشت مارو شکنجه کنه و خونه هم میرسیدیم کلی دعوامون میکردن(خداروشکر حداقل پدر مادر من دست بزن نداشتن ولی هی سرکوفت میزدن سر درس و مدرسه) .
سال دوم ی معلم داشتیم ب اسم خانم ملکی این انواع شکنجه های روحی روانی و جسمی رو ب ما میداد ، با خودکارش میذاشت لای انگشت های ما و فشار میداد گوش و موهامون رو میکشید ، یا میگفت من تو دفتر ی چرخ گوشتی دارم اگه نمرتون کم بشه یا اذیت کنید میبرم دستتون رو میکنم تو چرخ گوشت انگشتاتون رو میکنم.
یادمه سال سوم دبستان دو تا بچه کلاس اولی زنگ تفریح با من حرفشون شد و منم جوابشون رو دادم اینا هم رفتن ب ناظم الکی گفتن ک فلانی مارو زده ، اونم نه گذاشت و نه برداشت و اومد منو با شیلنگ زد
روز بعدش منو دیدن خندیدن و باز رفتن ب ناظم گفتن فلانی باز مارو زده و اون ناظم حرومزاده باز اومد منو زده(از همین تریبون اعلام میکنم ک آقای سروش مادرتو...دم) خلاصه منم دیدم ک آقا من کاری نمیکنم ولی کتکش رو دارم میخورم و شده جریان آش نخورده و دهن سوخته ، روز بعدش دیدم اینا دارن بهم میخندن منم ی لحظه خون جلو چشمام رو گرفت یکیشون رو ی تنه درخت ک بریده شده بود نشسته بود و اون یکی هم کنارش بود من از پشت رفتم با کف پا لگد زدم تو کمر اونی ک رو تنه درخت بود و پرت شد رو زمین گردن اون یکی رو هم گرفتم یکی زدم تو گوشش گفتم حالا بازم برید بگید تا فردا ازین بیشتر بزنمتون ، اونی ک گردنش رو گرفته بودم مث خر گریه میکرد و اون یکی فرار کرد ، بعد من بچگی چون جنوب شهر بودیم کلی ارازل اون منطقه بودن ، گردن اینو گرفته بودم همینجوری ک عر میزد بهش میگفتم نصف شب ب فلان ارازل میگم بیاد شیشه های خونتون رو بیاره پایین برو ب اون دوستت هم بگو و این بیشتر عر میزد ، حالا من اون زمان اصلا از در خونه بیرون نمیرفتم و طرف رو ندیده بودم فقط اسمش رو شنیده بودم ک ارازله
من اگه بخوام بشینم از شکنجه ها و وسایل تنبیه معلما بگم باید 1000 خط بنویسم ، از کابل برق بگیر تا تسمه پروانه ماشین و شیلنگ و چوب توی شیلنگ یا چوبی ک دورش نوار چسب برق پیچیده بودن بگیر تا چوب درخت انار ک حالت شلاقی داره و الی ماشاالله ....
سال دوم دبستان یکی از ناظم ها جوری لگد زد تو پهلو یکی از بچه ها ک طرف دیگه مدرسه نیومد ، بعدش شنیدم ک کلیهاش مشکل پیدا کرده ، تو اون منطقه هم ملت نون نداشتن ک بخورن چ برسه بخوان بچه رو ببرن دکتر ، یا توی راهنمایی ناظم یکی از ناظم ها جوری رفیقم رو زد ک این استخون زیر چشمش مو برداشته بود و طرف نصف صورتش ورم کرده بود ، ولی دم پدر مادرش گرم روز بعد سر صف اون ناظم دی.ص داشت قران میخوند همون لحظه پدر مادر رفیقم اومدن تو مدرسه و پدرش از پایین جلو صف داد زد گفت مردیکه داری قران میخونی ؟ ای ب کمرت بزنه بعد پدر و مادر دو نفری حمله کردن سمت اینو کلی زدنش و این فرار کرد رفت تو دفتر
بعد اومده بود سر کلاس ب ما میگفت من میرم تو اموزش پرورش شکایت میکنم و اینا رو میندازم زندون تا بفهمن شهر هرت نیست ، آقا من عصر روز بعد رفیقم رو دیدم بهش گفتم این داشته دیروز همچین میگفته تو کلاس ، یهو رفیقم گفت گ.وه خورده دیشب بلند شده با زنش ی جعبه بزرگ شیرینی خامه ای خریده اومده خونه ما معذرت خواهی کرده
کلا ما تو ی سیستم فاسد فقط شکنجه شدیم و اون صدمات روحی ک خوردیم از چیزایی ک یاد گرفتیم بیشتر بود ، من کلا همش پیگیر مهاجرت هستم و پارسال ی ویدیو تو یوتوب دیدم از ی دختر ایرانی ک تو امریکا معلم بود و میگفت من روز اول ک رفتم دبستان درس بدم یهو یکی از معلم ها اومده بهم گفته ببین اصلا هیچ حرفی نباید ب بچه ها بزنی حتی اخم هم بهشون نکن اگه شده صبح تا عصر بشینی باهاشون حرف بزنی همین کارو بکن و نباید بهشون فشار بیاری ، ازون طرف در کمد خودش رو باز کرد گفت من تو کمد خودم کلی خودکار و مداد و لوازم تحریر دارم اینجا هر کدوم از بچه ها هر چی بخواد میگه و من باید بهش بدم، یهو اون طرف کلاس رو نشون داد ی کمد پر از کروم بوک بود میگفت اینجا اول سال یدونه ازینا میدن ب بچه ها تا اخر سال مال حودشون باشه ، نکته جالبی ک میگفت این بود ک اینجا مث ایران نیست ک 40 سال مطالب یکی باشن و فقط کتابا شکلشون عوض بشن و هر سال اینجا متد درسی عوض میشن و من باید روز قبل ک مثلا عصر میرسم خونه خودم اول بشینم مطالب رو بخونم و یاد بگیرم تا فردا برم درس بدم ، خلاصه دیدم چند ماه هیچ ویدیویی تو کانالش نمیذاشت و یهو برگشت و تو ویدیو میگفت من بخاطر اینکه اینجا معلم بودم خیلی فشار روم بوده و عصرا بعضی وقتا گریه میکردم ک فردا باید برم مدرسه(دقیقا همون کاری ک من سال چهارم دبستان میکردم) دیگه بخاطر فشار از شغل معلمی اومدم بیرون و ی شغل دیگه پیدا کردم . بعد شما ببینید معلم های ما میومدن سر کلاس چورت میزدن و ی چندتا چرت و پرت میگفتن دیگه یاد گرفتی گرفتی، نگرفتی هم اینقد میزنیم تا یاد بگیری.
من اگه ی زمانی آزاد شدیم و بچه دار شدم حتی اگه بهم زنگ بزنن بگن بچهات زده تو گوش معلم میرم خودمم یکی میزنم تو گوش معلم و میگم حتماً ی گ.هی خوردی ک بچه من تو رو زده.
یا اصلا بچه من تمام درساش 0 هم بشه و ببینم تو مدرسه چیزی بهش گفتن و ناراحتش کردن مدرسه رو روی سرشون خراب میکنم و بچهام رو ازون مدرسه میبرم.
نمیخوام ب کسایی ک پدر مادرشون معلم هست توهین کنم و طرف صحبتم اون معلم های وحشی و عقده ای هستن ولی معلم اصلا گ.وه میخوره بخواد با بچه توهین کنه یا بد رفتاری کنه ، اون فقط باید اموزش بده اینکه بچه یاد بگیره یا نگیره بهش ربطی نداره ک بخواد ب زور ب بچه ی چیزی رو تحمیل کنه.
کلا چیزی ک من از این سیستم شخمی اموزشی یاد گرفتم این بود ک رفاقت ادم با بچه خودش مهمترین چیز زندگیه ، من خودم سر همین درس خوندن کلا رابطم با پدرم سرد شد و هنوزم ک هنوزه فقط روزا کل مکالمهامون در حد سلام و خدافظیه، چون پدر من تو مدرسه هیچوقت پشتم نبود و همش با حرفاش بخاطر نمره های کم بهم سرکوفت میزد و برادر خودم رو میزد تو سرم آخرشم هم رابطه خودش رو با من سرد کرد هم رابطه خودش رو با داداشم و هم رابطه من و داداشم رو با هم.
من زمان دانشگاه میدیدم مثلا رفیقم زنگ میزنه ب پدرش کلی باهاش میگه میخنده پشمام میریخت چون فک میکردم همه رابطشون با پدرشون مث منه و هیچکس با پدرش رفیق نیست.
دیگه ببخشین دل پر دردی داشتم کلی تایپ کردم