انجمن پیرهای دنیای گیم (افراد 30 سال به بالا)

بیشترین دورانی که از گیم لذت بردید


  • مجموع رای دهنده‌ها
    1,286
شرکت ایدین اونارو میزد رو توپ ها عکس جایزه بود.
یادمه من کامل کردم فرستادم واسشون جایزه هم یدونه البوم عکس واسم فرستادن ،از اونا که تازه مد شده بود و یه ورق چسبی بود به جای کادرهای مجزا برای هر عکس.
چقدر اون روز کیف کردم کلاس جهارم بودم.
آیدین مدت ها بعد تقلبیش رو زد.یعنی کپی.Final هم ایرانیش رو یادمه زده بودن.ولی اصلش وارداتی بود.کیفیتش خیلی فرق داشت.
دهه شصت و اوایل 70 آدامس های با حالی اومد.یکیشون حتی عکس مدل و نیمه س کسی و ... بود.
همینکه آیدین رو یادت بود دمت گرم :-bd
 
15438320-8346-b__2424.jpg

همه دوران بچگی یه طرف این لامصب یه طرف
تخم مرغ شانسی
یعنی رد خور نداشت بریم سوپر مارکت بابامو زور نکنم برام نخره
اولا بود دونه ۳۵۰ تومن
بازش که میکردی و لایه شکلاتی کنار میزدی یه قوطی بود که توش یه راهنما و یکسری قطعه داخلش بود که باید سرهم میکردی و تهش به یه وسیله کامل تبدیل میشد
من یه کالکشن از اینا داشتم یعنی توی محل خدایی میکردم
از غم و ماتم اینکه بهت جایزه تکراری میفتاد هم نگم براتون
بعدها برای نسل جدید سک سک ساختن و نمیدونم توش CD کارتن و فیلم میذاشتن
 
هیچ وقت یادم نمیره
اون خانوم معلم دبستانی که مشق شب داد
ما هم کل روز و شب همیشه درگیر مشق و دیکته و ..... بودیم
یادمه میگفتن پدر و مادر دیکته باید گفتن تصحیح کنن و امضا کنن
دقیق یادم نیست سر چی بود و چی شد
ولی تقصیر من نبود و نیست که پدر کم سوادم امضاش فلان جور بوده و ...
کیف من از ته کلاس پرت کرد دم تخته
یخمو گرفت من مثل آشغال از کلاس انداخت بیرون

.....

یه بار راهنمایی بودم
سر درس ریاضی معلم خوب بیا پای تخته
این مسئله رو حل کن
حل کردم
حالا به هر دلیلی که دقیق یادم نیست مثلا اعشار آخرش اشتباه نوشتم یا هر چیزی
گفت کل کلاس بگید فلانی یابوه
همه گفت من یابوه ام
بار ها تحقیرم کرد

هیچوقت نمیبخشمشون

و از این مثال ها برای من دهه ۶۰ ی زیاده
تو خونه یه جور آسیب می‌دیدم
تو مدرسه یه جور
تو جامعه و خیابون یه جور
اینجور معلمها رو باید بگیری بی ادبی پارشون کنی..عقده ای هستند.ناجور :|
 
در این سادگی ولی تو کل عکسها کلی معنی هست ..برای امثال ما دهه ۶۰ یا ۷۰ دیا..:x
View attachment 289657
بستنی توپی
کیک و نوشابه
پاک کن افسانه ای که خودکار پاک میکنه
انگشتر آپ پاش کل مدرسه جنگ به پا بود :D
 
هیچ وقت یادم نمیره
اون خانوم معلم دبستانی که مشق شب داد
ما هم کل روز و شب همیشه درگیر مشق و دیکته و ..... بودیم
یادمه میگفتن پدر و مادر دیکته باید گفتن تصحیح کنن و امضا کنن
دقیق یادم نیست سر چی بود و چی شد
ولی تقصیر من نبود و نیست که پدر کم سوادم امضاش فلان جور بوده و ...
کیف من از ته کلاس پرت کرد دم تخته
یخمو گرفت من مثل آشغال از کلاس انداخت بیرون

.....

یه بار راهنمایی بودم
سر درس ریاضی معلم گفت بیا پای تخته
این مسئله رو حل کن
حل کردم
حالا به هر دلیلی که دقیق یادم نیست مثلا اعشار آخرش اشتباه نوشتم یا هر چیزی
گفت کل کلاس بگید فلانی یابوه
همه گفتن من یابوه ام
بار ها تحقیرم کرد

هیچوقت نمیبخشمشون

و از این مثال ها برای من دهه ۶۰ ی زیاده
تو خونه یه جور آسیب می‌دیدم
تو مدرسه یه جور
تو جامعه و خیابون یه جور
بدترین دوران زندگیم راهنمایی بود
از مدیر تا تمام معلم ها بیزار بودم ازشون
یه بار سر کلاس بچه ها داشتن چیز های خنده دار تعریف میکردن راهنمایی بودم آدمیم دیگه خندمون گرفت
ظهر بود علوم داشتیم فامیل دبیر بی پدر و مادر محمدیان بود که آقا ما رو دید ما و چند نفر دیگه رو گفت بیاین بیرون منم تخ..مم نبود گفتم الان میگه برین بیرون منم کاپشن تنم بود که شروع کرد به زدن کاپشن رو کشید رو سرم شروع کرد به زدن
یعنی نمیدونی بیشتر از سرنگونی EA آرزوم اینه یه بار دیگه این د...وث رو تو خیابون یا جایی ببینم جای سالم براش نمی‌ذارم
 
خدایش این خاطرات یا بهتر بگم کابوس دوستان در مورد مدرسه و معلم رو میخونم واقعا عصبانی میشم چون برای منم پیش اومده
واقعا این بیشرفا چطور به خودشون میگفتن معلم
طرف بچس تو عالم خودشه اگه کاری بکن سر بچگیه اخه قرمدنگ با بچه خودت این کار بکنن ناراحت نمیشی
هیچی مثل تحقیر تو جمع یک کلاس آدم نابود نمیکنه و هیچکسی هم یادش نمیره
واقعا معلمی کار سختیه باید صبر و حوصله داشته باشی نه که پر از عقده و کمبود که بیایی سر بچه مردم خالی کنی
 
خدایش این خاطرات یا بهتر بگم کابوس دوستان در مورد مدرسه و معلم رو میخونم واقعا عصبانی میشم چون برای منم پیش اومده
واقعا این بیشرفا چطور به خودشون میگفتن معلم
طرف بچس تو عالم خودشه اگه کاری بکن سر بچگیه اخه قرمدنگ با بچه خودت این کار بکنن ناراحت نمیشی
هیچی مثل تحقیر تو جمع یک کلاس آدم نابود نمیکنه و هیچکسی هم یادش نمیره
واقعا معلمی کار سختیه باید صبر و حوصله داشته باشی نه که پر از عقده و کمبود که بیایی سر بچه مردم خالی کنی
واقعا هیچی بدتر از تحقیر کردن بچه نیست.من مدرسه غیرانتفاعی میرفتم و تقریبا هیچوقت کتک نخوردم ولی یه کارایی میکردن که آدم میگه کاش کتک زده بودن

کلاس سوم که بودم جدول ضرب یاد میدادن که معلم ما تا ضرب 6 یاد داده بود و یه روز مریض شد نیومد و به جاش ناظم اومد سرکلاس.بعد مرتیکه احمق شروع کرد از ردیف جلو جدول ضرب رو به ترتیب پرسید یعنی نفر اول 1*1 ردیف بعد ضرب 2 و...تا رسید به ردیف های آخر که ضرب 7 به بالا بود و ما هیچکدوم بلد نبودیم.حالا هرچی قسم و آیه که خانم معلم اینا رو به ما درس نداده مگه باور میکرد.من بدبختم که شاگرد اول کلاس هم بودم چون گنده ترین بچه کلاس بودم نفر آخر میشدم و ضرب 9 در 7 به من افتاد :Crying1: یعنی اینقدر شاسکول بود که نمیفهمید چرا یهو از یه جا به بعد هیچکس جوابا رو بلد نیست؟؟!!!

هیچی دیگه گفت شما ها که بلد نبودید بیاید پای تخته که میخوایم از مدرسه اخراجتون کنیم :o

حالا باز همه اینا به کنار،تحقیرش اونجایی بود که این آدم مریض رفت تو دفتر مقوا و نخ آورد بعد قشنگ سر فرصت با خط خیلی خوش در حالی که ما داشتیم زار میزدیم رو مقواها از زبان ما مینوشت که مثلا((من دانش آموز تنبلی هستم و فلانم و ... الانم دارم اخراج میشم))اینا رو نوشت با نخ چسبوند و انداخت گردن ما بعدم گفت راه بیافتید بریم تو حیاط بچرخونمتون تا بقیه ببینن عبرت بگیرن.هنوز که هنوزه این لحظات رو یادم نمیره.این که چطور داشت از تمام این لحظات لذت میبرد واقعا حال بهم زن بود.و اینکه ما هیچکدوم واقعا اشتباهی نکرده بودیم و چیزی که به یه بچه 9 ساله رو یاد نداده بودن انتظار داشت بلد باشیم.
 
هیچی بد تر از تنبیه بدنی جلو هم کلاسی هات نیس
معلم های دبستان اون زمان یه تنبیهی بود به اسم فلک کردن
میومد روی میزش رو خالی میکرد به بچه سوم دبستان که داره تن و بدنش میلرزه میگفت کفش هات رو دربیار بعد هم جورابات
مینداختنش روی میز میفتادن به جونش شروع میکردن به شلنگ زدن به کف پاهاش طوری داد میزدن و شلنگ میزدن که همه تا مرز سکه کردن قلبمون تند میزد
بعد معلم های بقیه کلاس ها میومدن مثلا تا معلم د...وث عوضی بی پدر و مادر رو آروم کنن و به بچه میگفتن برو دم دفتر
یه دوستی داشتم پشت سره من مینشست عینکی بود فامیلش صنعتی بود اسمش امیر حسین پسره تپلی بود از بعد از فلک کردنش دیگه مدرسه نیومد خدا میدونه این قضایا اصلا از ذهن بچه ها پاک بشه یا نه
 
ناظم ها از معلم ها چند پله وحشی تر بودن، همیشه هم دو تا بودن مثل پلیس خوب و بد، خوبه شکنجه روحی میداد، بده هم سگه خوبه بود و فیزیکی میزد،

دبستان زنگ تفریح یه قانونی داشت، وقتی تموم میشد ۳ تا زنگ میخورد به فاصله ۳۰ ثانیه، اولی مثل چراغ زرد باید کاری که مشغولش بودیو جمع میکردی، زنگ دوم بی حرکت هر جا بودی وایمیستادی،زنگ سوم هم برمیگشتیم داخل کلاسها،
یکبار بعد زنگ دوم یه پسری بود قدش از همه ۱۰ سانتی بلندتر بود و تابلو و تو چشم بود، یکم هم کند بود طفلی و ساکت، مادر هم نداشت، این داشت آب میخورد زنگ دوم رو زدن همونجوری تو آب خوری مونده بود، ناظم بده هنوزم موندم چرا یهو افسار پاره کرد اومد سمتش بلندش کرد از وسط تاش کرد انداخت تو سطل آشغال فلزی و یک دقیقه تمام با لگد میکوبوند به سطل،
و بدتر از اون اینکه همه ما هرهر میخندیدیم و تا مدت ها این خاطره خنده دار کل مدرسه بود، اگه الان بود که اون ناظم رو حتما حبس براش میبریدن، بچه های دیگه هم ترومتایز مییشدن میبردن روانشناس
 
منم تقریبا همیشه غیر انتفاعی میرفتم (هدف)، درسته که از دولتی بهتر بود، اما حقیقتا اینجا هم کتک میزدن، خودمم راستشو بخواین خیلی کتک خوردم، یادمه تقریبا به این باور رسیده بودم که بعضی از معلم ها باهام "لج" هستن، اونم منی که تا 2-3 دبیرستان عملا همیشه نمره ام بدون استثنا 20 بود، به اندازه موهای سرم لوح تقدیر داشتم، البته دروغ چرا واقعا، واقعا هم شیطون بودم، مخصوصا راهنمایی و دبستان، مثلا یادمه دوم دبستان، معلممون هم خانم بود، هفته ای یکبار فکر کنم بهمون تکلیف میداد که از 1 تا 100 رو به عدد و حروف بنویسیم، بعدش هرکی مینوشت میتونست بره حیاط بازی کنه،

اقا راستش منو دوستم شاهین، تقریبا همیشه اولین نفراتی بودیم که کار رو تموم میکردیم و از کلاس میومدیم بیرون، یادمه یکبار اومدیم بیرون، بعد دم در کلاس موندیم، اخه دو نفره حال نمیداد بریم حیاط چون معمولا طول میکشید تا بقیه بچه ها هم بیان، نمیدونم چرا، ولی احتمالا کاملا بی دلیل و از رو شوخی شروع کردیم برای بقیه بچه ها شکلک در اوردن (در کلاس باز بود) کاملا هم دوستانه و مثبت یعنی کسی ناراحت نمیشد، همه میخندیدیم و حال میکردیم، اقا چشمتون روز بد نبینه، تو همین حال و هوای شکلک دراوردن واسه بقیه و خندیدن بچه های تو کلاس بودیم که یهو خانم معلم (اسمشم یادمه) اومد بیرون و نه یکی نه دوتا، شروع کرد پشت سر هم منو دوستم رو چک (کشیده) زدن، قشنگ یادمه حیرت کرده بودم که چرا داره این کار رو میکنه، قشنگ یادمه همون موقع فهمیدم که "حتما چون حواس بقیه رو پرت کردیم در حالی که کار خودمون تموم شده" داره میزنه، اما همون موقع هم برام سوال بود که "خب چرا اینطوری جدی و سنگین میزنه؟ اونم مایی که با بیشترین سرعت کار رو انجام دادیم و در واقع همیشه کارمون رو انجام میدیم و الانم داریم فقط با بقیه شوخی میکنیم نه اذیت؟"

بخوام همرو بگم واقعا باید چند صفحه بنویسم، اما یکی هست که اخرش همیشه دلم رو خنک میکنه وقتی یادم میاد، قبلا تو خارج از تاپیک هم گفته بودم، پنجم دبستان بودیم که یک معلم گند اخلاق ا ر ز ش ی مانند به شانسمون خورد (نکته اینکه چهارم-پنجم دبستان رو به دلایلی همه دوستای قدیمی اومدیم مدرسه شاهد، فکر کنم مدرسه قبلیمون بسته شد یا همچین چیزی و دلیل انتقالمون این بود، شاهد هم معروف بود که بهترین معلم هارو داره)

واقعا هم بعضی از معلم هاش بهترین بودن، مثلا معلم چهارم رو خودم خیلی دوست داشتم چون خیلییییی مهربون بود خوب هم درس میداد، یکبارم ندیدم حتی انگشتش به کسی بخوره، اما معلم پنجم، یک ا ر ز ش ی که یا داشت از "حق مسلم هسته ای" و ابتکار پاکستان در ساخت بمب (جدی*) تو گوش ما میخوند (سال 80-81) یا تهدید میکرد که اره بچه های "بد" رو لیستشونو میده که راهنمایی برند اصلاح و تربیت!!! همین اقای کلاس پنجم، بارها منو زد، در حالی که درس من به حدی خوب بود که دقیقا یادمه مثلا امتحان ریاضی پنجم دبستان رو بدون استثنا 6 صبح قبل از امتحان شروع میکردم به تمرین(از بچگی صبح زود خیلی خوب درس میخوندم) و بدون استثنا هم 19.5 یا 20 میشدم، اصن 18 در کارنامه ام وجود نداشت، همچین حالتی، با این حال ایشون به شدت اهل کتک زدن بود و به بهانه های مختلف من و دیگران رو میزد، اقا منم دروغ چرا، کینه کردم (معمولا 99.99 درصد مواقع کینه ای نیستم اما در شرایطش، میشم و بدجور هم میشم)

خلاصه یادمه خیلی فکر کردم چیکار کنم، شاید مثلا چند ماه ذهنم درگیر تنبیه هاش بود، مطلقا هم خونه به پدر مادرم نمیگفتم هیچ وقت و شکایت نمیکردم، به معنای واقعی هیچ وقت، تا نمیدونم چطوری به ذهنم رسید اما یک روز زنگ ورزش، تنهایی اومدم کلاس، رفتم رو میز معلم، اسم معلم رو روی میز نوشتم و بعدش هرچی فحش بلد بودم و نبودم که حتی معنیشونم نمیدونستم (کش دار و بی کش، انواع مختلف، همونایی که الان هم خیلی بد هستند) نوشتم و همرو با فلش => وصل کردم به اسم معلم، قشنگ هم یادمه با ماژیک قرمز متوسط نقاشی این کار رو کردم که خط اصلیم لو نره، اقا خلاصه معلم فرداش اومد کلاس، یعنی به معنای واقعی داشت اتیش میگرفت، مثل دیوونه ها تهدید میکرد که "وقتی بفهمم کار کی بوده، زندگیش رو سیاه میکنم، میفرستمش اصلاح و تربیت، جلو ادامه تحصیلش رو میگیرم" خلاصه تا میتونست خودش رو با این تهدید ها خالی کرد، و البته هیچ وقت هم نفهمید کار کی بود و کلا این موضوع فراموش شد، یادمه اخر سال وقتی داشت از درسم پیش مامانم تعریف میکرد، همش فکر میکردم که "اگه الان بفهمه اون فحش ها کار من بود چی کار میکنه " :D

خلاصه به شخصه یک بارم شده تونستم انتقاممو بگیرم :-" :D قشنگ هم یادمه به "هیچ" کسی، به معنای واقعی به "هیچ" کسی، تا سال ها، چیزی نگفتم، برای این که لو نرم :-" فقط و فقط خودم میدونستم نه حتی نزدیک ترین دوست هام :-" بعد ها که فکر میکردم خیلی از کار خودم خوشم اومد، مخصوصا وقتی درک کردم که این تیپ ادما، چقدر رو فحش های ناجور حساس هستند و حتما خیلی دردش گرفته :-" :D
 
من هنوزم اولین کنسولمو دارم.😍

View attachment 289652

البته آخرین بار بیست سال پیش روشنش کردم و نمیدونم هنوزم کار میکنه یا نه.:D

اسمش نینتندو نمیدونم چی چی بود 🤔

داداش بزرگم یکی مثه اینو 12 13 سال پیش خرید گرافیک بازیاش از سگا بیشتر بود : )))))))
فکر کنم روش یچیز دیگه هم نصب میشد و بازیاشم فلاپی بود
جالب اینجاس بعضی بازیاش که خیلی طولانی بودن 2 تا فلاپی میخورد بهش >_>

پ.ن : دقیقا یادم نیست ولی یه فوتبالیستای خاص فقط مخصوص این کنسول ساخته شده بود که داداشم واسه اون خریدش
قارچخور لاکپشتای نینجاشم جدید بود واسم نصبت به سگا و میکرو : ))
 
آخرین ویرایش:
داداش بزرگم یکی مثه اینو 12 13 سال پیش خرید گرافیک بازیاش از سگا بیشتر بود : )))))))
فکر کنم روش یچیز دیگه هم نصب میشد و بازیاشم فلاپی بود
جالب اینجاس بعضی بازیاش که خیلی طولانی بودن 2 تا فلاپی میخورد بهش >_>
داداش این همون میکرو لجندری خودمونه اونی که فلاپی می‌خورد ی چیز دیگه اس
 
فکر میکنید توهم توطئه به چی میگن؟
شما یک ارگانی رو در نظر بگیر که توش قراره به شما "درس" بدن
حالا کی تعیین کرده که "شما" باید تعیین کنید چی برای درس خودن و نخوندن ما خوبه بماند، این بخوره تو سرشون
این ارگان ذاتش اینه که که سِمت هاش رو 90% روان پریش ها تشکیل بدن
بعد داخل این نهاد، بچه های 7 ساله رو، از اونی که ذهنش ظریفه اونی که بدنش قویه اونی که قدش 30 سانت از اون یکیه کوتاه تره اونی که خجالتیه با اونی که پر رو هست اونی که تو مباحث درس اینا خنگه و اون که زرنگه رو و همه همه رو با فرغون میریزن تو کلاس. بهش میگن کلاس درس.
بعد بچه ها نمیدونن این مدرسه ارگان ساختگیه که، طوری میرن توش انگار فکت ازلی هست، یعنی عین فرمول آب
عین خوردن آب برای رفع تشنگی
همون قدر مدرسه رو بی چون و چرا بی برو برگرد به عنوان حقیقت ناب که بااااید وجود داشته باشه میپذرین
یعنی این دیوانه سرا رو
بعد عمرا روزهایی که تو این دیوانه سرا میگذره بچه بتونه دردل کنه با خانواده هاش
تازه خانواده اش میپان که بچه اشون تو این دیوانه سرا، بالاترین نمره دیوانگی رو به دست بیاره،
که برن پیش یک خانواده دیوانه دیگه، پز این رو بدن پسر و دختر کی از کی "معدل" بیشتری که تو درس های ابرمزخرفی که یک سری روان پریش تعیین کردن اورده
من یک بچه 5-6 ساله دیدم، داشت کنار حوض اب پارک بازی میکرد، از کنار حوض اندازه گیری میکرد میپرید، یه بار به سمت پایین یه بار بالا، سنگ پرتاب میکرد و نوع پرتاب سنگ با اب رو مشاهده میکرد، و بعدش به گل های گوشه و کنار دست میزد تا ببینه چیه
با خودم گفتم این رو یک سال دیگه با فرغون کاملا رندوم میریزن داخل مدرسه، این نهاد روان پریش. و تمام شور و هیجان اکسپلور کردن محیط اطرااف قشنگ میخشکه.
چون این بچه الان ارزش گذاری های شرطی برای خودش نداره، داره محیط دور و برش رو اکسپلور میکنه و یاد میگیره و اصلا هدف خلقتش هم همینه
اما این یک سال دیگه باس بره مدرسه ای ، به آدم بزرگای روان پریشی جواب پس بده که ارزشگذاری شرطی دارن منوط به موفقیت در مدرسه. یعنی تو تا همین یک سال پیش فرزند عزیز طبیعت بودی که باید بالا پایین بپری و شادی کنی و کشف کنی، الان زندگیت شده نمره اوردن برای ننه بابات و یا در اسکیل بزرگتر جامعه ای که موفقیتش بر این پایه بنا شده.
دیگه توهم توطئه چی میتونه باشه؟
یک reality ساختگی.
یعنی یک ابرشروری عین مدرسه که باهاش عین حقیقت ازلی باهات برخورد میکنن.
وقتی میبینی همچین نتورک عظیمی به اندازه 7 میلیارد ادم و به قدمت نمیدونم چند صد سال وجود داره، خب طرف ببینه بهش میگه توهم توطئه
اما هر جا توهم توطئه دیدین با simply حماقت انسان ها در سطح وسیع جایگزین کنید. این حماقت انقدر گنده اس که توهم توطئه به نظر میاد :D
من قول شرف میدم شما امکان نداره بچه 7 ساله رو راضی کنید که با پای خودش بره مدرسه. براش شرح بدی برای اولین بار در تاریخ (نه اینکه از 4 سالگی بهشبگی عزیزم ناک ناک سه سال دیگه میری مدرسه)، که چیزی به نام مدرسه با این سیستم وجود داره هر روز 7 صبح باید بلند شی، امکان نداره قبول کنه. و وقتی کاری که زوری هست، معلومه اخرش چی میشه.
و الان بری خیابون ما و همه این ها مدرسه رفتیم. یعنی یکی یک دور پروسه دیوانگی رو سرمون پیاده شده.

بعدشم از این کارت ها که عکسش رو میذارید منم دارم. منم یه دفتر دارم توش عکس های فوتبالیستها روی کارت ها هست. :D البته عکس فرانکی و ارنولد و جکی چان این ها هم هست. و کارت ها داشتیم عکس بدن ساز ها. رونی کولمن شاون ری اینا
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or