انجمن پیرهای دنیای گیم (افراد 30 سال به بالا)

بیشترین دورانی که از گیم لذت بردید


  • مجموع رای دهنده‌ها
    1,286
بستنی توپی
کیک و نوشابه
پاک کن افسانه ای که خودکار پاک میکنه
انگشتر آپ پاش کل مدرسه جنگ به پا بود :D
وای انگشتر آب پاش یادش بخیر. من معمولا کسی رو سره کار نمیزاشتم ولی سره این انگشتر آب پاش یدونه گرفته بودم یه نگین خوشگل و براقی داشت نو نو بود. به دوستم گفتم ببین انگشترم قشنگه، اونم قشششنگ کلشو آورد از بالا ببینه، منم زارت یه شلیک کردم پاشید تو صورت و چشاش؛ قیافه سورپرایز شدش با آبی که تو چشاش پاشیده بود یه خنده عجیبی داشت😅.
دیگه کمکمم که تابلو شده بود انگشترا و کسی گول نمیخورد هم حیاط مدرسه میدون جنگ بود و آب خوری هم انبار مهمات. سره پر کردن خشاب هم تمام گوشات رو بقیه پر آب میکردن...
 
من اگر بچه دار شم
ریاضیات رو خودم بهش نم نم شروع به درس دادن میکنم
درسم میشه بردش به طبیعت با یه اسپیکر گنده جایی که آب سرد هم داشته باشه، بعد من ابتنی میکنم
به پسرم میگم برو هر ور دوست داری بگرد فقط مواظب باش مار نیشت نزنه :D:D:D
از بچگی براش از موزیک میگم و چیزایی میذارم که upliftش کنه.
یعنی atb و shpongle از من، حالا بعدا خواست River of tears عه eric clapton رو کشف کنه، بذار اون مسیر خودش باشه.
نه عین من که سوم دبستان بودم فریدون فروغی گوش میدادم !! :D داییم من رو یعنی بدبخت کرد. بگذریم :D
شوبرت و شوپن و رمانی از جنس هری پاتر هم خوبه
بهش توضیح میدم که پسر درسته یک پیانو سوناتا شماره 18 شوبرت داریم، اما فقط و فقط تو باید نوازندگی ریختر رو از رو قطعه گوش بدی
بعد به این کار بهش میفهمونم نوازندگی هم میتونه اپشن خوبی براش باشه
بعد اینکه 12 13 سالش شد،
میذارم بر اساس بیس ریاضیاتش هر چی دوست داره انتخاب کنه
آها حافظ و سعدی هم براش میخونم، که ریاضی نخواست آپشن هنر هم داشته باشه
بعد به هیچ وجه نمیذارم در بچگی هیچکدوم از این ماتریکس های پاپ و مللا و خاخام و و یا حتی جهان بینی علم!(با اینکه cosmos رو میذارم 100 بار ببینه) بخواد توش نفوذ کنه، جهان بینی که ما رو کوچیک جلوه میده و میگه شانسی هستیم.
میگم هررر چی که ذهن خودت از آفرینش معنا کسب کرد همون درسته.
و اصلا از نظر ریاضی امکان پذیر نیست من "بتونم" جهان معنای تو رو برات بسازم، چوت اجازه اش رو ندارم
بهش میگم وظیفه من فقط این هست برات موزیک بذارم تو جنگل که بهت بفهمونم ما تو دنیایی وجود داریم که توش رنگ و عشق و موسیقی وجود داره
و تو appreciation کردن رو یاد بگیری(آها زبان انگلیسی هم در کنار ادبیات و ریاضی و اپشن نوازندگی).

به نظرتون دختر هم باشه این کار امکان پذیره؟
من همه رو با پسر پیش رفتم :D:D
دختر واقعا میترسم مار نیشش بزنه :D
 
من خوشبختانه هیچ‌وقت کتک نخوردم و گذشته از اینکه بچه مأخوذ به حیا(!) و آرومی بودم، مدرسه‌هایی که می‌رفتم هم اکثر معلم‌هاشون آدم بودن. البته همون جاها هم افراد بی‌شعور پیدا می‌شدن، ولی زیاد نبودن.
توی راهنمایی ۲،۳ تا معلم آشغال داشتیم که بعضی از بچه‌ها رو بدجوری می‌زدن. در حدی که یکی‌شون کلاً ترک تحصیل کرد. یه بچه‌ای بود که بنده خدا وضع مالی خوبی هم نداشتن و درسش هم افتضاح بود. یه روز که من مریض بودم و نرفته بودم، نمی‌دونم طرف چیکار کرده بود که معلم زبان خیلی عصبانی شده بود و گویا به طرز فجیعی زده بودش. فرداش که رفتم، دیدم بحثش راه افتاده و فهمیدم معلم جوری اون بیچاره رو پرتاب کرده توی شوفاژ که ترک تحصیل کرده و دیگه هم هیچ‌وقت پیداش نشد.
این معلم زبانه کلاً پدیده عجیبی بود و یه بار هم یکی رو به جرم خندیدن وسط کلاس، احضار کرد دم تخته و بعد بلند شد و در حالی که قیافه‌ش شبیه روانی‌های فیلم‌های ژانر وحشت شده بود، با چنان شدتی طرف رو در آغوش گرفت و فشار داد که بنده خدا از درد به گریه افتاد و یه جوری می‌گفت غلط کردم که ماها احساس می‌کردیم استخون‌هاش داره دونه دونه می‌شکنه! :|
یا معلم ادبیات که موقع دیکته گفتن راه می‌رفت و به جرم یه تقلب ساده، جوری می‌زد پس کله بچه‌ها که فکر کنم مغز بعضی‌هاشون جابه‌جا شد و از حالت طبیعی مغز بشر در اومد. :|
------------------------
خودم کلاً ۴،۵ بار توبیخ شدم که البته در حد خیلی محدود بودن و وارد مقوله فیزیکی نشدن. دو موردش هم اول ابتدایی بود! یه ناظم به شدت مذهبی داشتیم که کلاً تیپ و قیافه‌ش شبیه مجری‌های کاروان راهیان نور بود و توی موقعیت‌هایی مثل تاسوعا عاشورا هم نوحه‌خونی می‌کرد. وسط یکی از همین مراسم که قرار بود همه سینه بزنن، من شروع کردم به دست زدن! :D طرف هم یه خشم فجیعی پیدا کرد و خیلی کظم غیظ کرد که شهیدم نکنه و نهایتش من رو برد دفتر و زنگ زدم مادرم بیاد که ببینه بچه‌ش وسط عزاداری، دست می‌زنه! خوشبختانه مادرم هم اومد از من دفاع کرد و گفت این کلاً بچه شادی هست و چون تا حالا تجربه این مدل عزاداری رو نداشته این‌طوری کرده و قصدش تمسخر نبوده. ناظم هم از خیر اعدام ما گذشت و حتی بعدش خیلی باهام رفیق شد. :D
توی همون سال اول، معلم خیلی پیری داشتیم که فکر کنم ۷۰ و خورده‌ای سال داشت و این خودش نشون‌دهنده وضعیت فجیع آموزش و پرورش بود که معلم کلاس اول دبستان ۷۰ سالش هست، یعنی ۱۰ برابر بچه‌ها! یعنی یه اختلاف نسل حیرت‌انگیز، در حدی که ماها اواسط دهه ۶۰ به دنیا اومده بودیم و اون شاید در دورانی که هنوز رضا خان به پادشاهی نرسیده بود!
تیکه کلام این خانوم معلم هم این بود: «مگه مغز خر خوردی؟» درسته که بعد از یه مدت به سوژه‌ای بین بچه‌ها تبدیل شده بود و از اون حالت ترسناک در اومده بود، ولی به هر حال جالب نبود که بچه اول دبستانی هی این جمله رو بشنوه. منم با اینکه شاگرد اول بودم و معلمه هم خیلی باهام دوست بود، ولی یه بار به جرم اینکه یه سوال رو درست جواب ندادم، احضار شدم پای تخته و عبارت زیبای «مگه مغز خر خوردی؟» رو ازش شنیدم. :| البته با لحن ملایم‌تر نسبت به بقیه و با یه حالت مثلاً شوخ‌طبعانه‌ای، ولی به هر حال خیلی غصه خوردم که چرا بعد از این همه وقت به خاطر یه اشتباه کوچیک باید با مغز خر مواجه بشم! :|
------------------------
یکی از بزرگ‌ترین مشکلات توی این کشور که خوشبختانه به تدریج داره برطرف می‌شه، همین احترام الکی به بزرگترهاست. در مجموع احترام خیلی چیز خوبیه و خودم تا جای ممکن به بزرگترها احترام می‌ذارم، ولی یه حد و مرزی داره. یعنی این تفکر توی نسل‌های قبلی به شدت اشتباه بوده که «چوب معلم گله، هرکی نخوره خله» و از این صحبت‌ها که اگه بچه کتک خورد، حتماً حق با معلم هست و حتی باید ازش تشکر کرد و گفت دم شما گرم که بچه ما رو آدم کردی و...
این طرز فکر داره عوض می‌شه و در کنار اینکه حفظ احترام لازمه، ولی دیگه مثل سابق نیست که ملت جلوی هر چیزی سکوت مطلق کنن و این روزها زیاد پیش میاد که والدین از معلم شاکی می‌شن و نمی‌ذارن هر کاری خواست با بچه‌شون بکنه.
یکی از دلایلی که از فیلم «برادران لیلا» خوشم اومد هم همین بود. به نظرم کیفیتش پایین‌تر از کارهای قبلی سعید روستایی بود، ولی دو تا ویژگی داشت که باعث شد با فیلم حال کنم.
یکی شباهت‌هایی که شخصیت سعید پورصمیمی با یه نفر داره و اتفاقی که آخر فیلم براش می‌افته و در مجموع نمادسازی‌های فیلم در مورد مسائل سیاسی.
یکی دیگه هم اون صحنه سیلی. من خوشبختانه پدر و مادر درجه یکی دارم و عاشق‌شون هستم و حتی یک درصد هم به مغزم خطور نمی‌کنه همچین رفتارهایی جلوی اون‌ها انجام بدم، ولی کم ندیدم افرادی رو که بزرگترهاشون (حالا والدین یا هرکی) گند زدن به زندگی‌شون. یعنی طرف اگه کلاً بدون پدر و مادر بزرگ می‌شد، شاید وضعیت بهتری پیدا می‌کرد تا با این پدر و مادر. ولی هیچ‌وقت هم حق نداشته چیزی به پدر و مادرش بگه، به خاطر رسم و رسوم غلطی که بزرگترها (والدین، معلم‌ها و...) رو فرشته‌های بی‌نقصی می‌دونه که هر کاری بکنن، کاملاً درست و صحیحه و باید اطاعت کرد و امکان نداره اشتباهی ازشون سر بزنه.
 
آخرین ویرایش:
من صحبت خیلی زیاد دارم، خیلی، مثل شما همه دوستان که درباره دوران مدرسه که دارین صحبت می کنین و بعد از صحبت هاتون غمی عمیق و خشمی بی انتها من رو فرا گرفت و زخم کهنه دوران سر تا پا کثافت !!! مدرسه از دوباره سر باز کرد و با تمامی شما دوستان هم درد هستم.

سیستم ایدئولوژیک مدارس در ایران طوری طراحی شده بود دانش آموزانی رو تریبت کنه از لحاظ فکری، ذهنی و رفتار و کردار یک انسان و از لحاظ اخلاقی که در آینده و وقتی که وارد اجتماع بشن کاملا یک عده انسان مطیع و برده باشن و برده دستگاه حکومت و سپس نسل هایی تربیت بشن تو سری خور و عاری از هر گونه ای اعتماد به نفس و حق تصمیم گیری درست و این گونه سیستم حاکمه کاری بَس راحت برای پیش بُرد خواسته های بیمار گونه و ایدئولوژیک خودشون داشتن و این نوع سیستم ها به گوسفندانی مطیع نیاز دارن ! ( کسی ناراحت نشه که گفتم گوسفند ! اصلا من هم خودم بخشی از همین جامعه هستم ! )

البته داستان به این جا ختم نمیشه ! این واژگان فقط همین موارد بالایی که گفتم نیستن و این ضربه های روحی و روانی که سیستم آموزش و پرورش در ایران به ما وارد کرده بسیار عمیق و دردناکه !

شما فکر نکنین این بلایی که به سر ما و نسل های ما ( حتی نسل های امروزی ) آوردن اتفاقی بود و مثلا عده ای معلم و مدیر و ناظم و ... از روی یک عقده شخصی چنین رفتار های دیوانه وار وحشیانه ای انجام میدادن !!! نه کاملا عمدی و برنامه ریزی شده از سیستم آموزش و پرورشی بود که از همون راس طراحی شده بود و سیستم حاکمه هم برای عملی کردن اون نگاه ایدئولوژیک، متحجر و بدویشون نیاز به کسایی داشتن که خواسته هاشون رو عملی کنه ! به همین خاطر هم معلم ها، ناظم ها، مدیر ها و .. رو انتخاب می کردن که از لحاظ نگاه ایدئولوژیک هم شکل خودشون باشه و به نوعی مامورینی بودن که باید نیاز های حاکمان رو در مدارس عملی می کردن !

صحبت زیاده ! انقدر زیاد که تمومی نداره و این فقدان اعتماد به نفس در نسل های گوناگون ایرانی، نبود اعتماد مردم به یکدیگر، عصبی بودن و خشن بودن جامعه ایران، افسردگی و ناامیدی و بسیار جنبه های دیگه اجتماعی بخشیش به همون دوران مدرسه مربوط میشه و حال کاری به داستان های رفتار های پدران و مادران ( به خصوص پدران مادران نسل های گذشته ) و جامعه ایران و دوران سربازی و محیط کار و ... ندارم و گفتم صحبت زیاده و تمامی این مواردی که گفتم و بسیار موارد دیگه در تشکیل زنجیره یک جامعه به صورت حلقه های زنجیر به هم متصل هستن و جامعه یک کشور رو از لحاظ اخلاقی و روابط اجتماعی و ... میسازن !

خلاصه کلام، من با توجه به زجر هایی که در جامعه ایران و این سرزمین بخت برگشته کشیدم ( حالا من نوعی از لحاظ روابط خانوادگی و پدر و مادر در محیط بسیار خوبی و آرامی بزرگ شدم و پدر و مادرم انسان های خود رای، دیکتاتور و سنتی نبودن و حتی یک بار هم یادم نمیاد من رو تنبیه بدنی کرده باشن ) و در این اجتماع بیمار بزرگ شدم تصمیم گرفتم تا زمانی که در ایران هستم هیچ وقت بچه ای به جود نیارم و این رو خیانت به اون موجودی میدونم که باید در این اجتماع زندگی کنه و شکل بگیره !

داشتم میگفتم، با شما دوستانی هستم که این جا هستین و پدر و مادر هستین و فرزندی دارین ! بچه هاتون رو آزاده بزرگ کنین و اصلا نذارین زیر بار حرف زور برن و بیشتر صحبتم منظور محیط مدارس هستن که نذارین بلایی که سر هم نسلی های ما اومد، سر فرزندان شما بیاد و میدونم سخته و وقتی فرزندانتون رو میفرستین تو اجتماع دیگه کنترل کردن صد در صدیشون بسیار سخت و تقریبا غیر ممکنه، ولی حداقل، حداقل فرزندانتون رو سنتی بزرگ نکنید و حق انتخاب بهشون بدین و نذارید زیر با حرف زور برن و اگر دیدین مدیری، ناظمی، معلمی به فرزندانتون بی احترامی کردن و آسیب جسمی بهشون وارد کردن سکوت نکنید.

البته من دارم می بینم ! دارم مشاهده می کنم و حس می کنم این دهه هشتادی ها و ... به شدت با نسل های ما فرق دارن و نسلی گستاخ تر ( به معنای خوب برداشت کنید این گستاخی که بهش اشاره کردم ) بی پروا تر، آزاده تر هستن نسبت به هم نسلی های ما ! در این اتفاقاتی که در این ماه های گذشته رخ داد این نسل به روشنی نشون دادن که چقدر شجاع تر و آزاده تر هستن نسبت به هم نسلی های ما و به هر حال شک ندارم پدران و مداران این دهه هشتادی ها با خفقان، تحقیر و محدودیت های اجتماعی و ... بزرگ شدن و حداقل سعی کردن فرزندان خودشون این طوری بار نیان و حداقل، حداقل تا جایی که از دستشون بر میاد محیطی بهتر رو براشون فراهم کنن و نسلی خود ساخته تر و آزاده تر تربیت کنن !

امیدوارم روزی برسه، روزی برسه که بعد از آزادی، این ساختار آموزش و پرورش کنونی رو نابود کنیم و از نو بسازیمش و ساختاری مدرن رو به جود بیاریم ! ساختار آموزش و پرورش در ایران باور کنید یک باتلاق مطلقه ! یک تحجر بی انتها ! یک کثافت تمام عیار ! ساختاری که فقط و فقط بذر نفرت و کینه رو آبیاری میکنه و عشق و انسان دوستی را میکشه و نیست و نابود می کنه !​
 
آخرین ویرایش:
من اگر بچه دار شم
ریاضیات رو خودم بهش نم نم شروع به درس دادن میکنم
درسم میشه بردش به طبیعت با یه اسپیکر گنده جایی که آب سرد هم داشته باشه، بعد من ابتنی میکنم
به پسرم میگم برو هر ور دوست داری بگرد فقط مواظب باش مار نیشت نزنه :D:D:D
از بچگی براش از موزیک میگم و چیزایی میذارم که upliftش کنه.
یعنی atb و shpongle از من، حالا بعدا خواست River of tears عه eric clapton رو کشف کنه، بذار اون مسیر خودش باشه.
نه عین من که سوم دبستان بودم فریدون فروغی گوش میدادم !! :D داییم من رو یعنی بدبخت کرد. بگذریم :D
شوبرت و شوپن و رمانی از جنس هری پاتر هم خوبه
بهش توضیح میدم که پسر درسته یک پیانو سوناتا شماره 18 شوبرت داریم، اما فقط و فقط تو باید نوازندگی ریختر رو از رو قطعه گوش بدی
بعد به این کار بهش میفهمونم نوازندگی هم میتونه اپشن خوبی براش باشه
بعد اینکه 12 13 سالش شد،
میذارم بر اساس بیس ریاضیاتش هر چی دوست داره انتخاب کنه
آها حافظ و سعدی هم براش میخونم، که ریاضی نخواست آپشن هنر هم داشته باشه
بعد به هیچ وجه نمیذارم در بچگی هیچکدوم از این ماتریکس های پاپ و مللا و خاخام و و یا حتی جهان بینی علم!(با اینکه cosmos رو میذارم 100 بار ببینه) بخواد توش نفوذ کنه، جهان بینی که ما رو کوچیک جلوه میده و میگه شانسی هستیم.
میگم هررر چی که ذهن خودت از آفرینش معنا کسب کرد همون درسته.
و اصلا از نظر ریاضی امکان پذیر نیست من "بتونم" جهان معنای تو رو برات بسازم، چوت اجازه اش رو ندارم
بهش میگم وظیفه من فقط این هست برات موزیک بذارم تو جنگل که بهت بفهمونم ما تو دنیایی وجود داریم که توش رنگ و عشق و موسیقی وجود داره
و تو appreciation کردن رو یاد بگیری(آها زبان انگلیسی هم در کنار ادبیات و ریاضی و اپشن نوازندگی).

به نظرتون دختر هم باشه این کار امکان پذیره؟
من همه رو با پسر پیش رفتم :D:D
دختر واقعا میترسم مار نیشش بزنه :D
داش رضا اگر امسال این عوضی ها رو بیرون کردیم که آره من خودمم یه روزی قصد داشتم فرزندی داشته باشم قطعا دختر رو بیشتر دوست داشتم ولی اگر به هر دلیلی موفق نشدیم و اینا موندنی شدن بچه اوردن خیانت به اون موجود هست توی این کشوره لعنتی باز دختر اوردن که دیگه رسما داری موجودی به این دنیا میاری که حتی توی مدارس دارن با گاز خفش میکنن
 
من 28 سالمه و خیلی سعی کردم تابع قوانین تاپیک عمل کنم و پیام ندم ولی شماها مجبورم کردین

حقیقتا از خوندن خاطراتتون درباره مدرسه ناراحت شدم و واقعا متاسفم که مجبور بودین همچین چیزایی رو تحمل کنین. این طور که اکثرتون تعریف کردین، شماها رو رسما شکنجه می کردن! این رفتارها هم برای شخص به اصطلاح تنبیه شونده و هم برای اشخاصی که نظاره گر این رفتار هستن تبعات بدی داره چه بسا این که بخواد تو مدرسه برای بچه ها اتفاق بیوفته.

روم نمیشه به شما بزرگواران رنج کشیده بگم، ولی به شخصه در دوران تحصیلم تو مدرسه، هیچ وقت مورد ضرب و شتم معلم و ناظم و ... قرار نگرفتم (البته من کلا بچه آرومی بودم و از نظر درس هم مشکلی نبود) و شاید یکی دو مورد در همکلاسی ها بود که اونم به این دردناکی که شما تعریف میکنین نبود.

فقط برام جای تعجبه که چرا به خانواده هاتون نمی گفتین که با شما اینطور رفتار میکنن؟؟؟ در صورتی که میگید جوری با شما رفتار می شد که حس می کردین با شما سر لج دارن و شما باور داشتید که مستحق همچین رفتاری نبودین (البته که هیچ کسی مخصوصا بچه ها سزاوار این رفتارها نیستن) حالا میگیم یه بچه ای شیطنت میکنه خودشم میدونه بد کرده و یکیم میخوره و با خودش میگه حقم بود، شما دیگه چرا؟

خب به هر حال شما بچه بودین و با آدمایی حداقل بیست سال از خودتون بزرگتر طرف بودین و طبیعتا به خاطر افکار بچگونه که حالا اگه چیزی بهش بگم بدتر میکنه یا نمرمو کم میده و اینا، پیگیر قضیه نمیشدین ولی چرا به والدینتون نمی گفتین؟
 
دیگه داغ دل منم تازه کردین و منم یه طومار ذکر مصیبت بگم 😁

بچه های اوایل دهه 60 کامل با شکنجه گاه های اون دوره(مدرسه) کامل آشنایی دارن و شاید باور برخی گفته ها برای دهه های 80 غیر قابل باور باشه.
از سیم خاردار رو دیوار تا اون مراسم های مسخره و شعارها و گیر به مو و پشت مو 😁 و شلوار و لباس و ...

من و دوستام بشدت هر چه تمام کتک میخوردیم.
دبستان تا حدودی بهتر بود ولی راهنمایی به قول خودشون وقت رام کردن الاغ هایی بود که به بلوغ میرسیدن!
خلاصه تو اکثر مدرسه های راهنمایی اوضاع بشدت افتضاح بود.
بارها شاهد بودم که طرف میل گرد و تو شلنگ کرده بود و با اون میزد کف دست بچه ها جوری که طرف تا یک هفته دستش تکون نمیخورد.
یا دبیر ریاضی که دو تا ناخن انگشت هاشو تو گوش ملت میکرد و به هم میچسبوند.
دیگه دست پیچوندن و زیرپا زدن و چک و لگد که عادی بود.
ولی دو مورد یادم نمیره
اولی یه معلم غریبه اومد و یه زنگ جای معلم ما درس داد و از بخت سوخته من و رفیقم و کشوند پای تخته واسه حل معمای ریاضی که بلد نبودیم.
بهو بی هوا با تمام قدرت کوبید تو شکم من و افتادم زمین و شروع کرد به لگد زدن جلوی بقیه منم داد میزدم بزار بلند شدم پارت میکنم و اینا 😁
خلاصه پا شدم و رفتم از مدرسه بیرون و به داداشام زنگ زدم و 5 نفری اومدن و دم در مدرسه منتظر یارو
بچه ها هم به گوشش رسونده بودن و طرف با ناظم اومد پیشم و شروع کرد به عذرخواهی و من اشتباه کردم و حتی گوه خوردم 😁
خلاصه کلی حال داد دیدن طرف که رنگش پریده بود....

ولی مورد دوم و کامل نمیتونم شرح بدم متاسفانه 😁
فکر کنین سر امتحان نهایی سوم راهنمایی یهو بیان و اسامی 10 نفر و بخونن اونم قبل از پخش ورقه های امتحان و ببرن پایین و بدون هیچ دلیلی شروع کنن به زدن جوری که 15 نفر ادم مشغول زدن ما بودن حدود 15 دقیقه بدون وقفه
تا اینکه چند نفر از غریبه ها که اومده بودن مدرسه ما رو نجات دادن 😐
بعد که عین زندانی ها کلمون و زده بودن به دیوار یکی از این خبرچین ها که سر و سری با معلم ها داشت اومد و گفت چون شماها منو تحویل نگرفتین و داخل ادم حسابم نکردین رفتم به مدیرا و ناظم ها گفتن شما خلاف کار هستید 😐😐😐
اون بیشرف ها هم بدون سوال از ما اون برخورد و کردن و فقط 15 دقیقه اخر امتحان به ما برگه دادن که بنویسیم.

البته بعد از اخرین امتحان اون یارو و گیر اوردیم و مطابق با دروغ و ها و تهمت هاش باهاش برخورد کردیم.
ولی خب دیگه متاسفانه اینقدر کتک خوردن دیدیم دیگه جلومون میکشتن هم تعجب نمیکردیم.
ناظم و مدیر و دسته بندی و باند بازی های تو مدرسه‌ و برخورد بد پلیس ها و پرسیدن نسبتت با کسی که کنارته و ....
رسما روان درستی واسه دهه 60 نگذاشت.
ولی باز من تونستم از اون مرداب اعصاب و روانم و تا حدود زیادی ردیف کنم و خودمو بالا بکشم ولی متاسفانه 5 تا از رفقام به طرق مختلف خودکشی کردن و چندتایی معتاد شدن و ...
اینم یه شرح خیلی مختصر از تجربه های من🙂
البته هزار برابرش خاطره های باحال و با مزه دارم از اون موقع ها 😁😉😉😉😉
 
آخرین ویرایش:
من 28 سالمه و خیلی سعی کردم تابع قوانین تاپیک عمل کنم و پیام ندم ولی شماها مجبورم کردین

حقیقتا از خوندن خاطراتتون درباره مدرسه ناراحت شدم و واقعا متاسفم که مجبور بودین همچین چیزایی رو تحمل کنین. این طور که اکثرتون تعریف کردین، شماها رو رسما شکنجه می کردن! این رفتارها هم برای شخص به اصطلاح تنبیه شونده و هم برای اشخاصی که نظاره گر این رفتار هستن تبعات بدی داره چه بسا این که بخواد تو مدرسه برای بچه ها اتفاق بیوفته.

روم نمیشه به شما بزرگواران رنج کشیده بگم، ولی به شخصه در دوران تحصیلم تو مدرسه، هیچ وقت مورد ضرب و شتم معلم و ناظم و ... قرار نگرفتم (البته من کلا بچه آرومی بودم و از نظر درس هم مشکلی نبود) و شاید یکی دو مورد در همکلاسی ها بود که اونم به این دردناکی که شما تعریف میکنین نبود.

فقط برام جای تعجبه که چرا به خانواده هاتون نمی گفتین که با شما اینطور رفتار میکنن؟؟؟ در صورتی که میگید جوری با شما رفتار می شد که حس می کردین با شما سر لج دارن و شما باور داشتید که مستحق همچین رفتاری نبودین (البته که هیچ کسی مخصوصا بچه ها سزاوار این رفتارها نیستن) حالا میگیم یه بچه ای شیطنت میکنه خودشم میدونه بد کرده و یکیم میخوره و با خودش میگه حقم بود، شما دیگه چرا؟

خب به هر حال شما بچه بودین و با آدمایی حداقل بیست سال از خودتون بزرگتر طرف بودین و طبیعتا به خاطر افکار بچگونه که حالا اگه چیزی بهش بگم بدتر میکنه یا نمرمو کم میده و اینا، پیگیر قضیه نمیشدین ولی چرا به والدینتون نمی گفتین؟
ببین شاید بتونم n خاطره خفن از مدرسه بگم که فکر کنی شکنجه بماند، بهشت بوده، از طرفی هم همه از خانواده ها پنهان نمیکردن، خیلی ها میگفتن و خیلی از خانواده ها میومدن شاکی و از حق بچه شون دفاع میکردن، معمولا هم جواب میداد،

اما خب، بودن کسانی که نمیگفتند، مثلا من خودم جز اونایی بودم که نمیگفتم، نمیدونم فکر کنم این اتفاق بین پسر ها مخصوصا، تو یک جامعه مثل ایران زیاد اتفاق بیفته، جایی که پسر شاید حتی ناخوداگاه فکر کنه که در میون گذاشتن چنین مشکلاتی با خانواده، نشانه ضعف به حساب میاد، البته این در تقریبا همه جای دنیا وجود داره، این + بسیاری موارد دیگر شاید دلیلی بوده که خیلی ها نمیگفتن...

بعد ببین، فکر کنم تا حدی "سازگاری" هم بود، خب ما ادمیم و هر چقدر هم که هر نسل، نسبت به نسل قبلی یاغی باشه، در نهایت یکی از طبیعی ترین جلوه های انسانیتمون هم سازگاری با محیط و شرایطه و این شاید بزرگترین تفاوت بیرونی ما با موجودات دیگر باشه، هرچند ممکنه در هر دوران چهارچوب های جدیدی انتخاب کنیم،، با این حال همین میشه که شاید خاطرات خوب به بد در مدرسه برای خیلیامون نسبتش 95 به 5 باشه، و ما هم طبیعتا به غیر یک جو استثنایی مثل این تاپیک، بیشتر رو اون 95 درصد مانور میدیم که سازگاری و عزت و بقا پیدا کنیم، (قطعا برای خیلی ها این درصد وارونه است، داغون و خطرناک بودن سیستم اموزشی ما مخصوصا، هم بدیهی...)

در واقع اینجا شاهد خباثت سیستمی هستیم که اگرم موفق به فرار شی و شستشو مغزیش نشی، در مقابل باهاش سازگار شدی و یاد گرفتی در مقابل اتوریته اش سر خم کنی، پس در حقیقت فراری در کار نیست، این خباثت سیستم و سواستفاده اش از یکی از طبیعی ترین جلوه های انسانیت و بقاست...
 
آخرین ویرایش:
من 28 سالمه و خیلی سعی کردم تابع قوانین تاپیک عمل کنم و پیام ندم ولی شماها مجبورم کردین

حقیقتا از خوندن خاطراتتون درباره مدرسه ناراحت شدم و واقعا متاسفم که مجبور بودین همچین چیزایی رو تحمل کنین. این طور که اکثرتون تعریف کردین، شماها رو رسما شکنجه می کردن! این رفتارها هم برای شخص به اصطلاح تنبیه شونده و هم برای اشخاصی که نظاره گر این رفتار هستن تبعات بدی داره چه بسا این که بخواد تو مدرسه برای بچه ها اتفاق بیوفته.

روم نمیشه به شما بزرگواران رنج کشیده بگم، ولی به شخصه در دوران تحصیلم تو مدرسه، هیچ وقت مورد ضرب و شتم معلم و ناظم و ... قرار نگرفتم (البته من کلا بچه آرومی بودم و از نظر درس هم مشکلی نبود) و شاید یکی دو مورد در همکلاسی ها بود که اونم به این دردناکی که شما تعریف میکنین نبود.

فقط برام جای تعجبه که چرا به خانواده هاتون نمی گفتین که با شما اینطور رفتار میکنن؟؟؟ در صورتی که میگید جوری با شما رفتار می شد که حس می کردین با شما سر لج دارن و شما باور داشتید که مستحق همچین رفتاری نبودین (البته که هیچ کسی مخصوصا بچه ها سزاوار این رفتارها نیستن) حالا میگیم یه بچه ای شیطنت میکنه خودشم میدونه بد کرده و یکیم میخوره و با خودش میگه حقم بود، شما دیگه چرا؟

خب به هر حال شما بچه بودین و با آدمایی حداقل بیست سال از خودتون بزرگتر طرف بودین و طبیعتا به خاطر افکار بچگونه که حالا اگه چیزی بهش بگم بدتر میکنه یا نمرمو کم میده و اینا، پیگیر قضیه نمیشدین ولی چرا به والدینتون نمی گفتین؟
رفیق مادر پدرای الان زمین تا آسمون با ننه بابا های ۲۰ سال پیش فرق دارن
شما فکر کن از انقلابی که اون هندی رو توی ماه میدیدن تنها ۱۰ ۱۲ سال گذشته
مذهب و فرهنگ و جامعه و ..... همشون با الان کلی تفاوت داشت
مثلا فکر کردی میرفتم به مامانم میگفتم معلم علوم امروز منو زده خب فکر کردی بعدش چی میشد؟ مثلا میخواست چکار کنه بنده خدا مثل الان نبود که بیان برن شکایت کنن
خوده ما هم رومون نمیشد هیچوقت
خیلی سخته جلوی بابات بری بگی منو امروز توی مدرسه فلک کردن به زبون ساده هست نمیتونی به زبون بیاری جلو بقیه
 
این شما و این هم کلکسیون شخصی آدامس زاگور :D . برای سال ۷۷ ایناست! :D

دمت گرم عجب گنجی رو نگه داشتی! :دی حیف که من هرچی داشتم گم و گور کردم.
توی اون دوران به جز آدامس‌های فوتبالی که خیلی محبوب بودن، دو مدل دیگه هم بود که توی مدرسه ما کلی طرفدار داشتن. یکی همین زاگور بود (با نام کامل‌تر بیفا زاگور!) و یکی هم اکشن من (Action Man). من یه زمانی افتاده بودم دنبال جمع کردن کلکسیون اکشن من و هم به نظرم مزه آدامس‌هاش نسبت به بقیه چیزهای اون زمان بهتر بود و هم عکس‌برگردون‌هاش یه حس خوبی بهم می‌داد.

do.php

do.php


آخرش هم کل مجموعه رو جمع کردم به جز یدونه شماره ۳۶ که عکس یه ماشین بود و هیچ‌کدوم از بچه‌ها هم اون رو پیدا نکرده بودن! کلاً این شرکت‌های بی‌معرفت، توی هر مدل آدامسی که می‌ساختن نامردی به خرج می‌دادن و یکی دو تا از عکس‌برگردون‌ها رو خیلی کم چاپ می‌کردن که حکم طلا رو پیدا کنن و ملت هی آدامس بخرن و به اینا برسن. :|
ولی واقعاً یادش بخیر، عجب دورانی بود. یه دست‌فروش کثیف(!) داشتیم که همیشه بعد از زنگ آخر می‌نشست کنار در خروجی مدرسه. عوامل مدرسه هم خیلی باهاش مشکل داشتن، در حدی که مثلاً مدیر بارها سر صف می‌گفت از این چیزی نخرین. ولی زورشون بهش نمی‌رسید و دیگه این دست‌فروش محترم جزئی از در و دیوار مدرسه شده بود و انقدر مشتری داشت که بچه‌ها شایعه ساخته بودن که میلیونره و خونه‌ش فلان‌جاست و... :دی
یه بار هم مادرم ۴۰۰ تومن برای اردو بهم داد که اون زمان پول کمی برای خوراکی نبود. منم رفتم کل این پول رو آدامس فوتبالی خریدم و از شدت ذوق و شوق، درهای بهشت برام باز شده بود! یادم نیست چند تا آدامس شد، ولی انقدر زیاد بود که توی سرویس برگشت به خونه، هی دست می‌کردم توی کیسه و به بچه‌ها می‌دادم و کلی هم باقی موند که تقریباً همه رو یه روزه زدم بالا! احتمالاً جزو رکوردهای استفاده همزمان از تعداد زیادی آدامس بوده و انقدر با همدیگه خوردم که دیگه از فرمت آدامس خارج شده بود و کم مونده بود دهنم پاره بشه! :دی

View attachment 289636

همه دوران بچگی یه طرف این لامصب یه طرف
تخم مرغ شانسی
یعنی رد خور نداشت بریم سوپر مارکت بابامو زور نکنم برام نخره
اولا بود دونه ۳۵۰ تومن
بازش که میکردی و لایه شکلاتی کنار میزدی یه قوطی بود که توش یه راهنما و یکسری قطعه داخلش بود که باید سرهم میکردی و تهش به یه وسیله کامل تبدیل میشد
من یه کالکشن از اینا داشتم یعنی توی محل خدایی میکردم
از غم و ماتم اینکه بهت جایزه تکراری میفتاد هم نگم براتون
بعدها برای نسل جدید سک سک ساختن و نمیدونم توش CD کارتن و فیلم میذاشتن
این تخم مرغ شانسی‌های کیندر فوق‌العاده بودن! منم یه کلکسیون عظیمی داشتم که در خاورمیانه(!) کم‌رقیب بود. :دی یه شوهرخاله هم که داشتم که اون موقع ۵۰ و خورده‌ای سالش بود، ولی به شدت اهل دل بود و از کلکسیون لگو (لگوی واقعی دانمارکی، نه این چیزهای درپیت که به نام لگو می‌فروشن) تا ماشین‌های کوچیک و... داشت و عاشق این تخم مرغ شانسی‌ها هم بود.
یه جورایی بین من و ایشون رقابت شکل گرفته بود که کی کلکسیون خفن‌تری داره و بارها هم به روش‌های مختلف می‌خواست اسباب‌بازی‌های من رو به جیب بزنه و مال خودش کنه، ولی تسلیم نمی‌شدم! :دی کلاً این رقابت ما توی خونواده تبدیل به سوژه طنز شده بود و برای همین اعضای فامیل هم خیلی وقت‌ها به من تخم مرغ شانسی می‌دادن و بهترین حالتش اون جعبه‌های سه تایی بود که خیلی حس و حال خوبی داشتن.
بعدها توتو (Toto) اومد که با اینکه برای نستله بود، ولی به اندازه کیندر باهاش حال نمی‌کردم. بعد هم که دیگه کم‌کم جمع‌آوری کلکسیون رو ول کردم و نمی‌دونم چی به سرشون اومد. از چند سال پیش، یه مدل دیگه توی ایران جای اون تخم مرغ شانسی‌های قدیمی رو گرفت که چند بار خریدمش و اصلاً به اندازه اون قدیمی‌ها ازش خوشم نیومد. حالت شکلاتش فرق داره و اسباب‌بازی‌هاش هم به اندازه قدیمی‌ها جذاب نیست.
تا یه مدت فکر می‌کردم کلاً قدیمی‌ها از بین رفتن، تا اینکه سرچ کردم و دیدم هنوز هستن ولی توی ایران نمیان یا خیلی کم میان. اون قدیمی‌ها Kinder Surprise هستن و جدیدها هم Kinder Joy:

do.php

do.php


یه نکته جالب هم اینه که فروش کیندر سورپرایز از سال‌ها قبل توی آمریکا و بعضی کشورهای دیگه ممنوعه! :دی علتش هم به قطعات ریز اسباب‌بازی‌ها مربوط می‌شه و چون ممکنه بچه‌های کوچیک بعد از خوردن شکلات برن سراغ خوردن اون قطعات، کلاً فروشش توی بعضی جاها غیرقانونی شده و فقط مدل جوی رو می‌فروشن که مدل اسباب‌بازی‌هاش فرق داره.
 
دمت گرم عجب گنجی رو نگه داشتی! :D حیف که من هرچی داشتم گم و گور کردم.
توی اون دوران به جز آدامس‌های فوتبالی که خیلی محبوب بودن، دو مدل دیگه هم بود که توی مدرسه ما کلی طرفدار داشتن. یکی همین زاگور بود (با نام کامل‌تر بیفا زاگور!) و یکی هم اکشن من (Action Man). من یه زمانی افتاده بودم دنبال جمع کردن کلکسیون اکشن من و هم به نظرم مزه آدامس‌هاش نسبت به بقیه چیزهای اون زمان بهتر بود و هم عکس‌برگردون‌هاش یه حس خوبی بهم می‌داد.

do.php

do.php


آخرش هم کل مجموعه رو جمع کردم به جز یدونه شماره ۳۶ که عکس یه ماشین بود و هیچ‌کدوم از بچه‌ها هم اون رو پیدا نکرده بودن! کلاً این شرکت‌های بی‌معرفت، توی هر مدل آدامسی که می‌ساختن نامردی به خرج می‌دادن و یکی دو تا از عکس‌برگردون‌ها رو خیلی کم چاپ می‌کردن که حکم طلا رو پیدا کنن و ملت هی آدامس بخرن و به اینا برسن. :|
ولی واقعاً یادش بخیر، عجب دورانی بود. یه دست‌فروش کثیف(!) داشتیم که همیشه بعد از زنگ آخر می‌نشست کنار در خروجی مدرسه. عوامل مدرسه هم خیلی باهاش مشکل داشتن، در حدی که مثلاً مدیر بارها سر صف می‌گفت از این چیزی نخرین. ولی زورشون بهش نمی‌رسید و دیگه این دست‌فروش محترم جزئی از در و دیوار مدرسه شده بود و انقدر مشتری داشت که بچه‌ها شایعه ساخته بودن که میلیونره و خونه‌ش فلان‌جاست و... :D
یه بار هم مادرم ۴۰۰ تومن برای اردو بهم داد که اون زمان پول کمی برای خوراکی نبود. منم رفتم کل این پول رو آدامس فوتبالی خریدم و از شدت ذوق و شوق، درهای بهشت برام باز شده بود! یادم نیست چند تا آدامس شد، ولی انقدر زیاد بود که توی سرویس برگشت به خونه، هی دست می‌کردم توی کیسه و به بچه‌ها می‌دادم و کلی هم باقی موند که تقریباً همه رو یه روزه زدم بالا! احتمالاً جزو رکوردهای استفاده همزمان از تعداد زیادی آدامس بوده و انقدر با همدیگه خوردم که دیگه از فرمت آدامس خارج شده بود و کم مونده بود دهنم پاره بشه! :D


این تخم مرغ شانسی‌های کیندر فوق‌العاده بودن! منم یه کلکسیون عظیمی داشتم که در خاورمیانه(!) کم‌رقیب بود. :D یه شوهرخاله هم که داشتم که اون موقع ۵۰ و خورده‌ای سالش بود، ولی به شدت اهل دل بود و از کلکسیون لگو (لگوی واقعی دانمارکی، نه این چیزهای درپیت که به نام لگو می‌فروشن) تا ماشین‌های کوچیک و... داشت و عاشق این تخم مرغ شانسی‌ها هم بود.
یه جورایی بین من و ایشون رقابت شکل گرفته بود که کی کلکسیون خفن‌تری داره و بارها هم به روش‌های مختلف می‌خواست اسباب‌بازی‌های من رو به جیب بزنه و مال خودش کنه، ولی تسلیم نمی‌شدم! :D کلاً این رقابت ما توی خونواده تبدیل به سوژه طنز شده بود و برای همین اعضای فامیل هم خیلی وقت‌ها به من تخم مرغ شانسی می‌دادن و بهترین حالتش اون جعبه‌های سه تایی بود که خیلی حس و حال خوبی داشتن.
بعدها توتو (Toto) اومد که با اینکه برای نستله بود، ولی به اندازه کیندر باهاش حال نمی‌کردم. بعد هم که دیگه کم‌کم جمع‌آوری کلکسیون رو ول کردم و نمی‌دونم چی به سرشون اومد. از چند سال پیش، یه مدل دیگه توی ایران جای اون تخم مرغ شانسی‌های قدیمی رو گرفت که چند بار خریدمش و اصلاً به اندازه اون قدیمی‌ها ازش خوشم نیومد. حالت شکلاتش فرق داره و اسباب‌بازی‌هاش هم به اندازه قدیمی‌ها جذاب نیست.
تا یه مدت فکر می‌کردم کلاً قدیمی‌ها از بین رفتن، تا اینکه سرچ کردم و دیدم هنوز هستن ولی توی ایران نمیان یا خیلی کم میان. اون قدیمی‌ها Kinder Surprise هستن و جدیدها هم Kinder Joy:

do.php

do.php


یه نکته جالب هم اینه که فروش کیندر سورپرایز از سال‌ها قبل توی آمریکا و بعضی کشورهای دیگه ممنوعه! :D علتش هم به قطعات ریز اسباب‌بازی‌ها مربوط می‌شه و چون ممکنه بچه‌های کوچیک بعد از خوردن شکلات برن سراغ خوردن اون قطعات، کلاً فروشش توی بعضی جاها غیرقانونی شده و فقط مدل جوی رو می‌فروشن که مدل اسباب‌بازی‌هاش فرق داره.
جالبه که من حتی اسم اینا رو هم نمیدونستم حتی شکلات دورش هم نمیخوردم فقط میخواستم به اسباب بازی برسم
خدا میدونه چند تا از این داشتم
یه اژدهای آبی بود با یه سیخی به پایین وصل بود حرکتش که میدادی اژدها میچرخید جزو کلکسیون داران بودم ولی منم نفهمیدم چه بلایی سرشون اومد
 
من اگر بچه دار شم
ریاضیات رو خودم بهش نم نم شروع به درس دادن میکنم
درسم میشه بردش به طبیعت با یه اسپیکر گنده جایی که آب سرد هم داشته باشه، بعد من ابتنی میکنم
به پسرم میگم برو هر ور دوست داری بگرد فقط مواظب باش مار نیشت نزنه :D:D:D
از بچگی براش از موزیک میگم و چیزایی میذارم که upliftش کنه.
یعنی atb و shpongle از من، حالا بعدا خواست River of tears عه eric clapton رو کشف کنه، بذار اون مسیر خودش باشه.
نه عین من که سوم دبستان بودم فریدون فروغی گوش میدادم !! :D داییم من رو یعنی بدبخت کرد. بگذریم :D
شوبرت و شوپن و رمانی از جنس هری پاتر هم خوبه
بهش توضیح میدم که پسر درسته یک پیانو سوناتا شماره 18 شوبرت داریم، اما فقط و فقط تو باید نوازندگی ریختر رو از رو قطعه گوش بدی
بعد به این کار بهش میفهمونم نوازندگی هم میتونه اپشن خوبی براش باشه
بعد اینکه 12 13 سالش شد،
میذارم بر اساس بیس ریاضیاتش هر چی دوست داره انتخاب کنه
آها حافظ و سعدی هم براش میخونم، که ریاضی نخواست آپشن هنر هم داشته باشه
بعد به هیچ وجه نمیذارم در بچگی هیچکدوم از این ماتریکس های پاپ و مللا و خاخام و و یا حتی جهان بینی علم!(با اینکه cosmos رو میذارم 100 بار ببینه) بخواد توش نفوذ کنه، جهان بینی که ما رو کوچیک جلوه میده و میگه شانسی هستیم.
میگم هررر چی که ذهن خودت از آفرینش معنا کسب کرد همون درسته.
و اصلا از نظر ریاضی امکان پذیر نیست من "بتونم" جهان معنای تو رو برات بسازم، چوت اجازه اش رو ندارم
بهش میگم وظیفه من فقط این هست برات موزیک بذارم تو جنگل که بهت بفهمونم ما تو دنیایی وجود داریم که توش رنگ و عشق و موسیقی وجود داره
و تو appreciation کردن رو یاد بگیری(آها زبان انگلیسی هم در کنار ادبیات و ریاضی و اپشن نوازندگی).

به نظرتون دختر هم باشه این کار امکان پذیره؟
من همه رو با پسر پیش رفتم :D:D
دختر واقعا میترسم مار نیشش بزنه :D
فیلم captain fantastic رو ببین حتما
 
بحث آدامس رو پیش کشیدین رفتم عکس این آدامسهای آیدین که خیلی نایاب بود و به رنگ طلایی وسطش جایزه مینوشت رو پیدا کنم،ولی انگاری به تاریخ پیوسته و هیچ اثری ازش تو نت نیست :( این عکسای فوتبالی آدامس هم حکم دلار داشتن برامون و نفری یه بسته داشتیم :) عضلات فک دهه 60 ی ها برا همین خیلی قوین :)
ابتدایی که بودم این تبلیغات زمزم گل کرده بود و هر کی از زیر درب بطریها کلمه ی زمزم ذائقه ایرانی نوشابه ایرانی پیدا میکرد یه سکه طلا میدادن،ولی یادم نمیاد کسی تونسته بوده باشه کلمه زمزم رو پیدا کنه.نامردا از علم تبلیغ فقط دروغش رو یاد گرفته بودن
در مورد استرس مدرسه هم اینو بگم که شرایطی که گفتین در مقابل من هیچه.لااقل شماها یکی دو هفته میتونستید نفس راحت بکشید ولی من که بابام ناظم مدرسه مون بود هر روز و هر ساعت زیر ذره بین بودم و هر روز دفتر نمره چک میشد تا خدایی نکرده 19 نشده باشم
 
من 28 سالمه و خیلی سعی کردم تابع قوانین تاپیک عمل کنم و پیام ندم ولی شماها مجبورم کردین

حقیقتا از خوندن خاطراتتون درباره مدرسه ناراحت شدم و واقعا متاسفم که مجبور بودین همچین چیزایی رو تحمل کنین. این طور که اکثرتون تعریف کردین، شماها رو رسما شکنجه می کردن! این رفتارها هم برای شخص به اصطلاح تنبیه شونده و هم برای اشخاصی که نظاره گر این رفتار هستن تبعات بدی داره چه بسا این که بخواد تو مدرسه برای بچه ها اتفاق بیوفته.

روم نمیشه به شما بزرگواران رنج کشیده بگم، ولی به شخصه در دوران تحصیلم تو مدرسه، هیچ وقت مورد ضرب و شتم معلم و ناظم و ... قرار نگرفتم (البته من کلا بچه آرومی بودم و از نظر درس هم مشکلی نبود) و شاید یکی دو مورد در همکلاسی ها بود که اونم به این دردناکی که شما تعریف میکنین نبود.

فقط برام جای تعجبه که چرا به خانواده هاتون نمی گفتین که با شما اینطور رفتار میکنن؟؟؟ در صورتی که میگید جوری با شما رفتار می شد که حس می کردین با شما سر لج دارن و شما باور داشتید که مستحق همچین رفتاری نبودین (البته که هیچ کسی مخصوصا بچه ها سزاوار این رفتارها نیستن) حالا میگیم یه بچه ای شیطنت میکنه خودشم میدونه بد کرده و یکیم میخوره و با خودش میگه حقم بود، شما دیگه چرا؟

خب به هر حال شما بچه بودین و با آدمایی حداقل بیست سال از خودتون بزرگتر طرف بودین و طبیعتا به خاطر افکار بچگونه که حالا اگه چیزی بهش بگم بدتر میکنه یا نمرمو کم میده و اینا، پیگیر قضیه نمیشدین ولی چرا به والدینتون نمی گفتین؟
من 2 صفحه قبل گفتم حتی با وجود اون مدارس مزخرف باز حاضرم برگردم به اون زمان،دلیلش هم اینه که مادرم خدابیامرز حداقل 30 سال جلوتر از زمان خودش بود و حتی همین خاطره که تعریف کردم فرداش رفت ناظممون رو به معنای واقعی جر و واجر داد ;))
ولی چیزی که واقعا به چشم میدیدم این بود که بچه ها یه بار از معلم و ناظم کتک میخوردن بعدم اگه هم میرفتن به والدین میگفتن،یه بار هم از اونا کتک میخوردن.استدلالشون این بود که حتما یه غلطی کردی.

دهه 60 هم فکر کنم بیشترین نرخ فرزند آوری رو داشتیم(کلا انسانها تو جنگ شروع میکنن به فرزندآوری بیشتر برای حفظ و بقای نسلشون)یه خوبی که داشت تو هر کوچه یا فامیل کلی بچه همسن بودیم و بازی میکردیم و لذت میبردیم ولی از اونطرف هم والدینی بودن که 4-5 تا بچه داشتن و نهایتا فکر سیر کردن شکمشون بودن.این که بیان کتاب بخونن و آموزش بچه داری ببینن یه چیز رویایی بود.سطح سوادم به طور کلی پایین بود
 
بحث آدامس رو پیش کشیدین رفتم عکس این آدامسهای آیدین که خیلی نایاب بود و به رنگ طلایی وسطش جایزه مینوشت رو پیدا کنم،ولی انگاری به تاریخ پیوسته و هیچ اثری ازش تو نت نیست :( این عکسای فوتبالی آدامس هم حکم دلار داشتن برامون و نفری یه بسته داشتیم :) عضلات فک دهه 60 ی ها برا همین خیلی قوین :)
ابتدایی که بودم این تبلیغات زمزم گل کرده بود و هر کی از زیر درب بطریها کلمه ی زمزم ذائقه ایرانی نوشابه ایرانی پیدا میکرد یه سکه طلا میدادن،ولی یادم نمیاد کسی تونسته بوده باشه کلمه زمزم رو پیدا کنه.نامردا از علم تبلیغ فقط دروغش رو یاد گرفته بودن
در مورد استرس مدرسه هم اینو بگم که شرایطی که گفتین در مقابل من هیچه.لااقل شماها یکی دو هفته میتونستید نفس راحت بکشید ولی من که بابام ناظم مدرسه مون بود هر روز و هر ساعت زیر ذره بین بودم و هر روز دفتر نمره چک میشد تا خدایی نکرده 19 نشده باشم
مالک شاید از طرف پدرت سخت گیری می‌شده ولی حداقل بقیه معلم ها احترام بیشتری برات قائل بودن تا ما ها
معلم ریاضی دبیرستان جلوی چشم ۳۰ تا همکلاسی زد زیر گوشم هولش دادم عقب که دیگه داد و هوار راه انداخت و کار به زنگ به بابام و ....
خدایی اینا رو بچه هایی که باباشون توی مدرسه شون یه کاره ای بوده تجربه نمیکردن
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or