ناظم ها از معلم ها چند پله وحشی تر بودن، همیشه هم دو تا بودن مثل پلیس خوب و بد، خوبه شکنجه روحی میداد، بده هم سگه خوبه بود و فیزیکی میزد،
دبستان زنگ تفریح یه قانونی داشت، وقتی تموم میشد ۳ تا زنگ میخورد به فاصله ۳۰ ثانیه، اولی مثل چراغ زرد باید کاری که مشغولش بودیو جمع میکردی، زنگ دوم بی حرکت هر جا بودی وایمیستادی،زنگ سوم هم برمیگشتیم داخل کلاسها،
یکبار بعد زنگ دوم یه پسری بود قدش از همه ۱۰ سانتی بلندتر بود و تابلو و تو چشم بود، یکم هم کند بود طفلی و ساکت، مادر هم نداشت، این داشت آب میخورد زنگ دوم رو زدن همونجوری تو آب خوری مونده بود، ناظم بده هنوزم موندم چرا یهو افسار پاره کرد اومد سمتش بلندش کرد از وسط تاش کرد انداخت تو سطل آشغال فلزی و یک دقیقه تمام با لگد میکوبوند به سطل،
و بدتر از اون اینکه همه ما هرهر میخندیدیم و تا مدت ها این خاطره خنده دار کل مدرسه بود، اگه الان بود که اون ناظم رو حتما حبس براش میبریدن، بچه های دیگه هم ترومتایز مییشدن میبردن روانشناس
دبستان زنگ تفریح یه قانونی داشت، وقتی تموم میشد ۳ تا زنگ میخورد به فاصله ۳۰ ثانیه، اولی مثل چراغ زرد باید کاری که مشغولش بودیو جمع میکردی، زنگ دوم بی حرکت هر جا بودی وایمیستادی،زنگ سوم هم برمیگشتیم داخل کلاسها،
یکبار بعد زنگ دوم یه پسری بود قدش از همه ۱۰ سانتی بلندتر بود و تابلو و تو چشم بود، یکم هم کند بود طفلی و ساکت، مادر هم نداشت، این داشت آب میخورد زنگ دوم رو زدن همونجوری تو آب خوری مونده بود، ناظم بده هنوزم موندم چرا یهو افسار پاره کرد اومد سمتش بلندش کرد از وسط تاش کرد انداخت تو سطل آشغال فلزی و یک دقیقه تمام با لگد میکوبوند به سطل،
و بدتر از اون اینکه همه ما هرهر میخندیدیم و تا مدت ها این خاطره خنده دار کل مدرسه بود، اگه الان بود که اون ناظم رو حتما حبس براش میبریدن، بچه های دیگه هم ترومتایز مییشدن میبردن روانشناس