PlayStation The Last of Us Part II

سازنده
Naughty Dog
تاریخ انتشار
June 2020
ناشر
Sony Interactive Entertainment
پلتفرم‌ها
  1. PlayStation 4
  2. PlayStation 5



jhiz_tlouii.png


irr_tlou_title2.png

بالاخره در همایش PSX 2016 ، دومین نسخه از عنوان The Last of Us تایید شد.

در شماره ی دوم هم نظاره گرـه ماجراهای Joel و Ellie خواهیم بود، اما اینبار در نقش ـه Ellie ـه 19 ساله ی تشنه ی انتقام بازی خواهیم کرد.

برخلاف نسخه ی اول این بار کارگردانیه این عنوان تنها به عهده ی Neil Druckmann خواهد بود و Bruce Straley نقشی در این عنوان نخواهد داشت.
همچنین صداپیشه های نسخه ی اول ، برای ایفای نقش در این عنوان هم برگشته اند.

p6bx_tlou_header.png



n5a_tlou_header3.png

dm38_tlou_header2.png

آهنگ ساز این نسخه هم Gustavo Santaolalla خواهد بود که پیش تر وظیفه ی آهنگ سازیه شماره ی قبل این عنوان را بر عهده داشت.
Wayfaring Stranger - By Ellie & Joel - PSX 2017

wumz_tlou.png



10 نکته ای که از The Last of Us نمیدانید



با تشکر از @sabco برای لینک تریلر و احسان عزیز (@Kaine ) برای کارهای گرافیکی زیبای پست اول:x
 
Last edited by a moderator:

kingcyres

کاربر سایت
Jun 1, 2018
559
گیم مود رو واسه این بازی پیشنهاد نمیکنم،
چون تا جایی که من میدونم گیم مود از یه سری چیزا میزنه تا سرعت انتقال داده بیشتر بشه و اینپوت لگ بیاد پایین، واسه مولتی و شوتر ها خوبه، اونا که واکنش سریع میخوان.
من گزینه HDR PLUS رو فعال میکنم چون هم رنگ ها زنده تر میشن هم به نسبت HDR معمولی خیلی تصاویر زنده تر و بهتری همه جای بازی مخصوصا فضاهای بسته ارائه میده.
آپشن AUTO MOTION پلاس هم تصویر رو خیلی روون و اسموت میکنه.
اچ دی ار پلاس رو فعال میکنم بک لایت کم میشه و تصویر مایل به زرد رنگ میشه کمی
بهترین تصویر روی داینامیک میگیرم ولی تصویر کمی مصنوعی میزنه
گیم مود رو هم روی داینامیک فعال میکنم فرصت پردازش نداره و لگ دیده میشه
واقعا اینجاس که آدم قدر مانیتور گیمینگ رو میدونه
 

AM!R

کاربر سایت
Sep 10, 2011
5,063
نام
AmiR
"گیم مد از یک سری چیزها میزنه"!!؟؟؟اولین باره همچین چیزی میشنویم.!!!فکر کنم فقط موشن فلو غیر فعال میشه.که اونم با فعال کردنش تصویر رو خراب میکنه ویک حالت مصنوعی به تصویر میده.اتفاقا گیم مد سرعت عملت رو بالاتر میره و لذت گیم رو بیشتر میکنه.بدون گیم مد اینپوت لگ میره بالای 100 میلی ثانیه که فاجعتست
یکبار جواب میدم خواهشا ریپلای نکن یا اگه خواستی از اشتباه درآریم تو پی وی بگو،
من فکت صادر نکردم، صرفا تجربه ی خودم رو گفتم که خیلی راضی بودم به نسبت اون متودی که شما گفتی ، وقتی گیم مود رو غیر فعال میکنم میتونم HDR PLUS و MOTION PLUS رو فعال کنم و به شخصه نتیجه ی خیلی بهتری نسبت به حالت قبل میگیرم با این دوتا آپشن چون توی اولی نور بهتر و دومی روون و اسموت بودن بهتری میگیرم، شما اگه نتیجه ی بهتری با متود خودت می گیری خب همون رو انجام بده‌.
اچ دی ار پلاس رو فعال میکنم بک لایت کم میشه و تصویر مایل به زرد رنگ میشه کمی
بهترین تصویر روی داینامیک میگیرم ولی تصویر کمی مصنوعی میزنه
گیم مود رو هم روی داینامیک فعال میکنم فرصت پردازش نداره و لگ دیده میشه
واقعا اینجاس که آدم قدر مانیتور گیمینگ رو میدونه
نمیدونم چرا مال شما مایل به زرد میشه شاید فقط گذاشتن واسه نمایشگر شما که داشته باشه من که می ذارم خیلی راضی ام.
پنل TV ایم از نوع خوبشه (VA اگه اشتباه نکنم ) و اینپوت لگ ش خیلی پایینه.
حالا با تنظیمات ش ور برو به یه ستینگ خوب میرسی.
 
  • Like
Reactions: kingcyres

Nameless King

4:20
کاربر سایت
May 5, 2014
663
نام
امیرحسین
به قسمتای خوب بازی قبلا بارها اشاره شده و برای خودم به یکی از بهترین تجربیات گیمینگم تبدیل شد، ولی تو این پست می‌خوام هم برداشتم از پایان بازی رو بگم، هم راجب این حرف بزنم که چرا نتونست جای شماره‌ی اول رو برام بگیره و بنظرم مثل پارت اول "پرفکت" نبود.

اول می‌خوام از pacing بازی شروع کنم. بنظرم واقعا نیاز نبود بازی اینقدر طولانی باشه. وقتی دیدم قراره پاهامو بذارم تو کفشای قاتل کرکتر مورد علاقه‌م، از این همه شجاعتشون به وجد اومدم. اینکه بازی سعی کرد بگه آدما توی شرایط مختلف تصمیم‌هایی می‌گیرن که شاید عاقلانه نباشه، شاید بی‌رحمانه باشه، شاید منزجرکننده باشه، اما وقتی از دید اونا به داستان نگاه کنی اوضاع فرق می‌کنه. Abby شخصیت نچسبی بود و قرار هم بود نچسب باشه. قرار بود از نگاه یه قاتل حرفه‌ای که حتی از دید اطرافیانش پر از ایراده به داستان نگاه کنیم، و این قطعا نمی‌تونه تجربه‌ی دلنشینی باشه. چون "آدم بده" بودن هیچ وقت جذاب نیست. بذارید یه مثال بزنم. همین فیلم Joker که خیلی سر و صدا کرده و کاملا یه کپی از Taxi Driver محسوب می‌شه، زندگی کسی رو نشون می‌ده که تو اجتماع یه زباله حساب می‌شه. ولی کسی نمی‌گه جوکر نچسب بود، یا تروایس تو راننده تاکسی نچسب بود، چرا؟ چون شما دارید از نگاه "خودت" به زندگی یه آدمی که "good guy" نیست نگاه می‌کنی، و نگاه کردن از بیرون با نگاه کردن "به جای" اون شخصیت خیلی داستان متفاوتیه. بنظر من از مدیوم گیمینگ به بهترین شکل ممکن برای همچین کاری استفاده کردن. ما لحظه به لحظه با Abby بیشتر آشنا می‌شیم و بیشتر با قصد و نقص‌هاش آشنا می‌شیم. خیلیا می‌گن بازی شما رو مجبور می‌کنی با Abby کارای خوب انجام بدی تا باهاش همزادپنداری کنی. نــــــــــه! این همون دید سطحی هست که راجبش حرف می‌زنم. Abby با سگا بازی نمی‌کنه چون آدم خوبیه، و الی از سگا بدش نمیاد چون آدم بدیه. Abby با سگا خوبه چون کنارشون زندگی کرده؛ شرایطی که توش قرار داشت متفاوت بوده. درست برعکس الی که سگا براش تهدید محسوب می‌شن. کشتن سگا الی رو به آدم بد تبدیل نمی‌کنه، همونطور که پت کردن سگا Abby رو به آدم خوبی تبدیل نمی‌کنه. پس چرا بازی رو این قضیه تمرکز داره؟ چون می‌خواد بگه دو تا آدم با نقایص مختلف تو شرایط مختلف می‌تونن اخلاقیات رو برای خودشون و بسته به افکار خودشون بازسازی کنن. الی وقتی می‌فهمه یه زن حامله رو کشته بهم می‌ریزه و حالش بد می‌شه، اونقدر که یادش می‌ره نقشه‌ای که توش محل اقامتش رو مشخص کرده رو برداره و همون کار دستش می‌ده، ولی Abby؟ براش مهم نیست Dina حامله‌س. اصلا وقتی می‌فهمه حامله‌س با لذت بیشتری چاقو رو زیر گردنش می‌ذاره. چرا؟ چون Abby یکی از ماهرترین قاتل WLFـه و اون احساسات معصومانه‌ی الی خیلی توش کمرنگ‌تره. وقتی منصرف می‌شه که Lev ازش می‌خواد. اصلا همین ارتباطش با Lev و Yara یکی از چیزایی بود که تو اینترنت به سطحی‌ترین حالت ممکن بهش نگاه شده بود. می‌گن بازی شما رو مجبور می‌کنه بعد کشتن جول این دوتا رو نجات بدی تا بفهمی Abby آدم خوبیه. نــــــــــــــــــــــــــــــــــه!! Abby این دوتا رو نجات می‌ده چون بعد کشتن جول به اون شکل، احساس عذاب وجدان می‌کنه. از نگاها و حرفا و تیکه‌هایی که دوستاش بهش می‌ندازن کلافه شده و می‌خواد به خودش ثابت کنه آدم بدی نیست و جون اون دو نفر براش مهمه. تمام کارهایی که در راستای نجات Yara و Lev انجام می‌ده هم برای اثبات همین موضوعه. نه بخاطر "خوب" بودنش!

حالا مشکل من چیه؟ بنظر من قسمتی که کنترل Abby رو داشتیم بیش از نیاز طولانی بود. از یجایی به بعد اون جالب بودنش کم می‌شد و حقیقتا هیچ کدوم از کرکترای نیمه‌ی دوم بازی به اندازه‌ی الی و جول جذاب نبودن. حتی نزدیکش هم نمی‌شدن. در واقع مهم‌ترین رکن The Last of Us تو نیمه‌ی دوم بازی به مرور کم رنگ و کم رنگ‌تر می‌شه. بنظرم اگه قسمت دوم بازی نصف می‌شد pacing بازی تقریبا پرفکت می‌شد؛ درست مثل نسخه‌ی اول.

یکی از نقص‌های دیگه‌ی بازی به نسبت نسخه‌ی اول، پازل‌های محیطی بود. بنظر نسخه‌ی اول خیلی هوشمندانه بین نبردها با همین پازل‌های محیطی فاصله می‌ا‌نداخت. تو این نسخه فقط 4-5 تا پازل "طنابی" داشتیم. کافی نبود. بنظرم کم‌کاری کردن تو این زمینه.

راجب این بحثای SJW هم، واقعیتش من مشکلی از این نظر با بازی نداشتم. هرچند به نظرم به نرمی و ظرافت یک نبود از این نظر و شعارگونه می‌شد، اما اونقدر خوب روایت شده بود همه چیز که به قول معروف تو چشمم نباشه. اما، واقعا امیدوارم بازی بعدیشون اینقدر متمرکز رو این قضایا نباشه.

اما مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیلی که باعث شد پارت دو نتونه جای پارت اول رو برای من بگیره، پایین اومدن دوز "واقع‌گرایانه" بودن بعضی از اتفاقات بازی نسبت به پارت اول بود. تو پارت اول شاهد معجزه نبودیم. تو پارت اول اتفاقات منطقی به نظر می‌اومد. هالیوودی نبود. متاسفانه بعضی از قسمتای پارت دوم واقع‌گرایانه نبود؛ هالیوودی بود. بگذریم از اینکه داستان شماره‌ی اول در عین سادگی به شدت خاص‌تر بود - داستان انتقام‌گیری به شدت اشباع شده‌ست. شاید حرفایی که Part II راجب انتقام گرفتن می‌زنه رو تو بازیها ندیده باشیم، یا به این شفافیت و بزرگی ندیده باشیم، ولی کانسپت انتقام گرفتن رو خیلی زیاد دیدیم. اما جدای از این موضوع، بخاطر پیچیده‌تر شدن روایت داستان نسبت به نسخه‌ی اول، بنظرم چندجا خیلی سرسری پی‌ریزی شد. بزرگترین ایرادی که از این نظر ازش گرفته می‌شه، شیوه‌ی مرگ جول هست. راستش خودم تو این قسمت هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست. از یه طرفی چیزی که مدنظر نمی‌گیرن، اینه که جول دیگه اون آدم سابق نیست. دیگه اون کسی نیست که به برادر خودشم شک می‌کنه. بعد پایان یک، بعد نجات الی، جول دوباره به زنده بودن "خوشبین" می‌شه. دوباره احساس می‌کنه می‌تونه خوشحال باشه و همه چیز براش پوچ نیست. دوباره یه دلیل پیدا کرده برای جنگیدن. اینو بذارید کنار این قضیه که 4 سال تو Jackson تو یه اجتماع دوستانه‌ و خودمونی زندگی کرده. درسته 20 سال تنهایی بدبین و شکاکش کرده بود، اما 4 سال زندگی نسبتا عادی داشتن دوباره می‌تونه یه آدم شکاک رو نرم‌تر و خوشبین‌تر کنه. تو آخرین کات‌سین بازی می‌بینیم که داره قهوه‌ می‌خوره و وقتی الی ازش می‌پرسه از کجا گرفتیش، می‌گه از کسایی که هفته‌ی پیش وارد شهرشون شده بودن. جول دوباره یاد گرفته بود به آدما اعتماد کنه. و وقتی 4 سال اتفاق عجیب و غریبی با "آدما" برات نیوفته، ممکنه یادت بره چقدر آدما می‌تونن ترسناک و خطرناک باشن. برگردیم به سکانس مرگش، که وقتی از در و دیوار داره infected می‌ریزه و راه برگشتشون به Jackson بسته شده، تنها آپشنی که در "لحظه" دارن همون آپشنی هست که Abby بهشون می‌ده. اما با همه‌ی این اوصاف، بنظرم می‌شد این قسمت رو بهتر روایت کرد.

اما مشکل اصلی خودم با داستان، همون هالیوودی شدن و سرسری گرفتن بعضی از اتفاقات بازی برای پیش بردن داستان بود. تو بازی چندین بار یکی از شخصیتای اصلی تو شرایط کیش و مات قرار می‌گیره و من از یجایی به بعد می‌دونستم الان یه امداد غیبی از راه می‌رسه و نجاتمون می‌ده. یا مثلا این مدلی که Abby جول رو از اون سر دنیا پیدا می‌کنه، و الی و تامی اونم نه یه بار، بلکه دو بار به گوششون می‌رسه Abby کجای دنیاست، یا اینکه آخر بازی Abby بعد اینکه کلی کتک خورده و شکنجه شده، شونصدتا ضربه‌ی چاقو به بدنش می‌خوره و همچنان به مبارزه ادامه می‌ده، برای دنیای The Last of Us به اندازه‌ی کافی واقع‌گرایانه نیست.

بذارید راجب پایان فوق‌العاده‌ی بازی هم نظرمو بگم. بذارید یکی از احمقانه‌ترین نظراتی هم که راجبش تو اینترنت خوندم رو بگم. یکی نوشته بود "پس الی این همه آدمو می‌کشه که Abby رو ببخشه و بگه انتقام بده؟". خب همینا از اینکه بهشون بگی دیدت سطحیه ناراحتم می‌شن. به تک بعدی‌ترین حالت ممکن به داستان نگاه می‌کنن و انتظار به به و چه چه هم از طرف همه دارن دوستان سینمابازمون.

از نظر من، الی Abby رو نبخشید چون "آدم خوب و باگذشتی بود". بعد اون قسمت از بازی که زندگی و الی و دینا رو توی مزرعه نشون می‌ده، بعد از اون حمله‌ی عصبی، تو دفترچه‌ی الی می‌تونید ببینید که چقدر هنوز با "انتقام نگرفتن" کنار نیومده. الی یه نوجوون کله شقه. کسی نیست که به این راحتی egoـش رو کنار بذاره. احساس می‌کنه تا زمانی که شرایط رو تحت کنترل خودش نگیره، نمی‌تونه تصویر صورت متلاشی جول رو از ذهنش پاک کنه. نمی‌تونه غذا بخوره، بخوابه، و خوشحال باشه. پس خانواده و زندگی رویاییش رو رها می‌کنه، تا دوباره "کنترل" شرایط رو به دست بگیره. و این کارم می‌کنه. همون لحظه که Abby در حال خفه شدنه، دوتا از انگشتای الی قطع شده، ولی الی اونقدر داغه که متوجهش نمی‌شه. اون لحظه بعد اون همه عذاب کشیدن بالاخره تونست شرایط رو کنترل کنه. فهمید می‌تونه "تصمیم" بگیره. درست همون لحظه بود که برای اولین بار جای صورت متلاشی شده‌ی جول، گیتار زدنش رو دید. اون لحظه بود که فهمید حالا می‌تونه به آرامش برسه. می‌تونه مثل آدمای عادی بخوابه و وسط گوسفندچرونی حمله‌ی عصبی بهش دست نده. و خب وقتی می‌دونی به چیزی که می‌خواستی رسیدی، ادامه دادن بی‌معنا می‌شه. کشتن Abby بی‌معنا می‌شه. کلیشه‌ای و مسخره و فیلم هندی می‌شه. الی از اول "بخاطر خودش" دنبال کشتن قاتل جول بود؛ نه بخاطر خود جول. چون باید با خلا وجودش رو به رو می‌شد و فکر می‌کرد با کشتن Abby می‌تونه حال بدش رو بهتر کنه. الی همونقدر خودخواه بود که جول تو نسخه‌ی اول خودخواه بود، و این از نظر من زیبایی دنیای The Last of Usـه.

در نهایت، بنظر من Part II یکی از شاهکارهای مدیوم گیم محسوب می‌شه، و چیز بود که جامعه گیمینگ بهش شدیدا نیاز داشت، ولی امیدوارم Part III رو به هیچ وجه نسازن. به هیچ وجه.
داداش دقیقا با جزئیات و مو به مو به دوتا مشکل اصلی من با داستان اشاره کردی:D
یکیش تغییر زیاد شخصیت‌ها نسبت به نسخه قبل بود، انگار اون آدمایی که ما میشناختیم دیگه نیستن. مثل جول که اشاره کردی قبل مرگش چه رفتار متفاوتی نسبت به جولی که از نسخه اول میشناختیم نشون داد (یا حتی رفتارش با الی که انگار همش دستپاچه هست و کلا Awkward بود). برا این مورد میشه دلیل داستانی اورد به هر حال 4 سال گذشته و رفتار یک فرد تا آخر عمرش ثابت نمیمونه، ولی اگه خودمون میدیدیم که این زمان رو چطور گذروندن و چی باعث شده انقدر عوض بشن، فکر کنم خیلی بیشتر میتونستیم با رفتار و تفکرات جدیدشون کنار بیایم. مثلا هم خودت هم من یه دلایلی برا حرکت ساده‌لوحانه جول که راحت به یه غریبه اعتماد کرد داریم، خیلی دلیل میشه براش اورد. ولی همش بر اساس حدس و فرضیاته، در نهایت نمیتونیم مطمئن شیم.
بجز تامی که اصلا برا عوض شدنش چیزی به ذهنم نمیرسه. آخه اون آدمی که ما میشناختیم به فکر بقیه بود، اصلا به نسخه قبل کاری ندارم تو همین نیم ساعت اول بازی به جول گفت اگه منم جات بودم همین کارو میکردم (الی رو نجات میدادم). بعد مرگ جول سعی کرد جلوی رفتن الی رو بگیره چون میدونست که چقدر خطرناکه. ولی آخر داستان اومده به الی میگه تنهایی بورو انتقام برادرم رو بگیر، تو به من قول دادی:| به هیچ وجه درک نکردم من اون صحنه رو، کاملا Out of character بود به قولی.

بزرگترین نکته منفی هم... ده ساعت بازی کردن در نقش اَبی:| و من کاملا هدف این کار رو درک میکنم، میفهمم که بازی روایت رو انقدر تغییر میده تا یک طرفه قضاوت نکنیم، نشون بده که نه قهرمانای نسخه اول ما کاملا آدم خوبی هستن نه کسی که اول بازی ازش متنفر میشیم لُرد وُلدمورت ـه. همونطور که از تمام جنبه‌های فکری، ذهنی و زندگی الی با خبریم، با ابی هم آشنا بشیم و بفهمیم تو زندگیش چی میگذره و تصمیماتش بر چه اساسی گرفته میشه، نمیگم خوشمون بیاد ازش، همون درک کردن این شخصیت منظورمه. ولی اصل اساسی یک Video game سرگرم کردنه، اگر قراره کنترل شخصیتی که یکی از محبوب‌ترین کرکترای نسخه قبل رو کشته بدست بگیریم و از خودش خوشمون نیاد، دیگه باید باید استوری‌لاین‌های مربوط بهش و شخصیتای فرعی دورش واقعا جذاب باشن که پلیر این حس مداوم نفرت و اینکه "من از ابی بدم میاد" رو در طول بازی فراموش کنه، یکم اهمیت بده و جذب داستانش بشه. اما نه داستان ابی با اعضای WLF، نه داستانش با لو و خواهرش، و نه شخصیت‌های این دوتا استوری لاین اون جذابیت رو ندارن که من بخوام بهشون اهمیت بدم. یه فلش بک ده دقیقه‌ای از گذشته ابی باعث نمیشه من درک کنم چرا این شخصیت نه تنها جول رو میکشه، بلکه اول شکنجش میده؟ حقیقتش تو دور ابی فقط منتظر بودم برسیم به پایان روز سوم سیاتل و ببینم ادامه داستان الی چی میشه.
حالا بعضیا هستن که داستان ابی براشون جذاب بود و تونستن با این شخصیت ارتباط برقرار کنن، در اون صورت خوش به حال شما چون با بزرگترین مشکل داستانی خیلی از بازیکنا اوکی هستین و میتونین از تمام بازی لذت ببرین. من دارم برا بار دوم میرم این دفعه واقعا میخوام که با استوری‌لاین و شخصیت ابی بیشتر ارتباط برقرار کنم، شاید مشکلمون حل شد:D

در کل بنظر من بزرگترین دلیل این حجم از نظرات منفی تو سوشال مدیا نسبت به این بازی، مقایسه با The Last of Us اول هست. اون بازی از نظر داستان، روایت، دیالوگا، شخصیتا، لحظات به یاد موندنی... یه چیز عجیب غریب پرفکتی بود که تو صنعت گیم هیچی، تو فیلم و سینما هم برام مثلش نیست، نیامده و فکر هم نکنم خواهد آمد:D آخه تو کدوم Piece of entertainment انقدر با یه شخصیت ارتباط برقرار میکنی که ناز کردن یه زرافه اشکت رو در بیاره؟:D
 

mojahed25

کاربر سایت
Feb 28, 2014
716
ده دقیقه است دارم به خودم میگم این فقط یه بازیه ، فقط یه بازی ، ولی این ارزش لعنتی متوقف نمیشه ... واقعا شکه ام
مطمعن باش تنها نیستی که بخوای خجالت بکشی من به عنوان یه گیمر با ۵۳ سال سن دوبار در حین بازی کاملا گریه کردم و یک شب کامل کابوس دیدم ،، چون شاید بیشتر از ۵-۶ ساله که قدم به قدم با این کاراکترهای مجازی راه رفتیم با گریه هاشون گریه و با خنده هاشون خندیدیم یه جوری انگار خودمون بودیم ،، کدوم آدمیه که احساس انسانی داشته باشه و بتونه بیتفاوت باشه ... شایدم یه عده بخندن !!! ولی مطمعنم اونا این دوتا بازی رو تجربه نکردن ....!
 

mojahed25

کاربر سایت
Feb 28, 2014
716
داداش دقیقا با جزئیات و مو به مو به دوتا مشکل اصلی من با داستان اشاره کردی:D
یکیش تغییر زیاد شخصیت‌ها نسبت به نسخه قبل بود، انگار اون آدمایی که ما میشناختیم دیگه نیستن. مثل جول که اشاره کردی قبل مرگش چه رفتار متفاوتی نسبت به جولی که از نسخه اول میشناختیم نشون داد (یا حتی رفتارش با الی که انگار همش دستپاچه هست و کلا Awkward بود). برا این مورد میشه دلیل داستانی اورد به هر حال 4 سال گذشته و رفتار یک فرد تا آخر عمرش ثابت نمیمونه، ولی اگه خودمون میدیدیم که این زمان رو چطور گذروندن و چی باعث شده انقدر عوض بشن، فکر کنم خیلی بیشتر میتونستیم با رفتار و تفکرات جدیدشون کنار بیایم. مثلا هم خودت هم من یه دلایلی برا حرکت ساده‌لوحانه جول که راحت به یه غریبه اعتماد کرد داریم، خیلی دلیل میشه براش اورد. ولی همش بر اساس حدس و فرضیاته، در نهایت نمیتونیم مطمئن شیم.
بجز تامی که اصلا برا عوض شدنش چیزی به ذهنم نمیرسه. آخه اون آدمی که ما میشناختیم به فکر بقیه بود، اصلا به نسخه قبل کاری ندارم تو همین نیم ساعت اول بازی به جول گفت اگه منم جات بودم همین کارو میکردم (الی رو نجات میدادم). بعد مرگ جول سعی کرد جلوی رفتن الی رو بگیره چون میدونست که چقدر خطرناکه. ولی آخر داستان اومده به الی میگه تنهایی بورو انتقام برادرم رو بگیر، تو به من قول دادی:| به هیچ وجه درک نکردم من اون صحنه رو، کاملا Out of character بود به قولی.

بزرگترین نکته منفی هم... ده ساعت بازی کردن در نقش اَبی:| و من کاملا هدف این کار رو درک میکنم، میفهمم که بازی روایت رو انقدر تغییر میده تا یک طرفه قضاوت نکنیم، نشون بده که نه قهرمانای نسخه اول ما کاملا آدم خوبی هستن نه کسی که اول بازی ازش متنفر میشیم لُرد وُلدمورت ـه. همونطور که از تمام جنبه‌های فکری، ذهنی و زندگی الی با خبریم، با ابی هم آشنا بشیم و بفهمیم تو زندگیش چی میگذره و تصمیماتش بر چه اساسی گرفته میشه، نمیگم خوشمون بیاد ازش، همون درک کردن این شخصیت منظورمه. ولی اصل اساسی یک Video game سرگرم کردنه، اگر قراره کنترل شخصیتی که یکی از محبوب‌ترین کرکترای نسخه قبل رو کشته بدست بگیریم و از خودش خوشمون نیاد، دیگه باید باید استوری‌لاین‌های مربوط بهش و شخصیتای فرعی دورش واقعا جذاب باشن که پلیر این حس مداوم نفرت و اینکه "من از ابی بدم میاد" رو در طول بازی فراموش کنه، یکم اهمیت بده و جذب داستانش بشه. اما نه داستان ابی با اعضای WLF، نه داستانش با لو و خواهرش، و نه شخصیت‌های این دوتا استوری لاین اون جذابیت رو ندارن که من بخوام بهشون اهمیت بدم. یه فلش بک ده دقیقه‌ای از گذشته ابی باعث نمیشه من درک کنم چرا این شخصیت نه تنها جول رو میکشه، بلکه اول شکنجش میده؟ حقیقتش تو دور ابی فقط منتظر بودم برسیم به پایان روز سوم سیاتل و ببینم ادامه داستان الی چی میشه.
حالا بعضیا هستن که داستان ابی براشون جذاب بود و تونستن با این شخصیت ارتباط برقرار کنن، در اون صورت خوش به حال شما چون با بزرگترین مشکل داستانی خیلی از بازیکنا اوکی هستین و میتونین از تمام بازی لذت ببرین. من دارم برا بار دوم میرم این دفعه واقعا میخوام که با استوری‌لاین و شخصیت ابی بیشتر ارتباط برقرار کنم، شاید مشکلمون حل شد:D

در کل بنظر من بزرگترین دلیل این حجم از نظرات منفی تو سوشال مدیا نسبت به این بازی، مقایسه با The Last of Us اول هست. اون بازی از نظر داستان، روایت، دیالوگا، شخصیتا، لحظات به یاد موندنی... یه چیز عجیب غریب پرفکتی بود که تو صنعت گیم هیچی، تو فیلم و سینما هم برام مثلش نیست، نیامده و فکر هم نکنم خواهد آمد:D آخه تو کدوم Piece of entertainment انقدر با یه شخصیت ارتباط برقرار میکنی که ناز کردن یه زرافه اشکت رو در بیاره؟:D
همیشه. فیلم و بازی قسمت دوم بازی یا فیلمی که خیلی موفق بوده به شدت سخته چون تو اون زمان هیچی برای مقایسه نبوده ولی تو دومی هست بعدش تو لست ۱ با اون شروع طوفانی و مرگ دختر جوئل و یه جورایی سن و سال الی که اونم طفل و بیگناه بود و رابطه احساسی اونا رو مجدد ایجاد کردن خیلی سخت و یاشاید غیر ممکن باشه !! ولی من که تقریبا آخرهای DAY1 هستم میگم این گیف فوق العاده هست ،، ولی خوب همراهی الی با جوئل تو قسمت اول یه چیز متفاوت بود :)
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: Nameless King

vaan 2

کاربر سایت
Dec 20, 2009
16,033
نام
مازیار
بهترین تنظیمات ویدیو چیه تو بازی
من hdr فعال کردم بقیه رو هم دستکاری کردم ولی تصویر دلچسب نیس همچنان
تی وی سامی 49 4k Hdr دارم
گیم مود و... هم داره
دستگاه هم پرو هست
برای یه hdr خوب باید تنظیمات رو دستی درست کنی ... این تنظیمات خودمه ، و خیلی راضی بودم
IMG_20200417_061848.jpg
 
  • Like
Reactions: kingcyres and sms12

Mehdi Cage

Valar Morghulis
کاربر سایت
Dec 8, 2011
4,985
نام
مهدی
پستم بخاطر تگ نداشتن اسپویلر پاک شد، دوباره مجبورم پستش می‌کنم.

به قسمتای خوب بازی قبلا بارها اشاره شده و برای خودم به یکی از بهترین تجربیات گیمینگم تبدیل شد، ولی تو این پست می‌خوام هم برداشتم از پایان بازی رو بگم، هم راجب این حرف بزنم که چرا نتونست جای شماره‌ی اول رو برام بگیره و بنظرم مثل پارت اول "پرفکت" نبود.

اول می‌خوام از pacing بازی شروع کنم. بنظرم واقعا نیاز نبود بازی اینقدر طولانی باشه. وقتی دیدم قراره پاهامو بذارم تو کفشای قاتل کرکتر مورد علاقه‌م، از این همه شجاعتشون به وجد اومدم. اینکه بازی سعی کرد بگه آدما توی شرایط مختلف تصمیم‌هایی می‌گیرن که شاید عاقلانه نباشه، شاید بی‌رحمانه باشه، شاید منزجرکننده باشه، اما وقتی از دید اونا به داستان نگاه کنی اوضاع فرق می‌کنه. Abby شخصیت نچسبی بود و قرار هم بود نچسب باشه. قرار بود از نگاه یه قاتل حرفه‌ای که حتی از دید اطرافیانش پر از ایراده به داستان نگاه کنیم، و این قطعا نمی‌تونه تجربه‌ی دلنشینی باشه. چون "آدم بده" بودن هیچ وقت جذاب نیست. بذارید یه مثال بزنم. همین فیلم Joker که خیلی سر و صدا کرده و کاملا یه کپی از Taxi Driver محسوب می‌شه، زندگی کسی رو نشون می‌ده که تو اجتماع یه زباله حساب می‌شه. ولی کسی نمی‌گه جوکر نچسب بود، یا تروایس تو راننده تاکسی نچسب بود، چرا؟ چون شما دارید از نگاه "خودت" به زندگی یه آدمی که "good guy" نیست نگاه می‌کنی، و نگاه کردن از بیرون با نگاه کردن "به جای" اون شخصیت خیلی داستان متفاوتیه. بنظر من از مدیوم گیمینگ به بهترین شکل ممکن برای همچین کاری استفاده کردن. ما لحظه به لحظه با Abby بیشتر آشنا می‌شیم و بیشتر با قصد و نقص‌هاش آشنا می‌شیم. خیلیا می‌گن بازی شما رو مجبور می‌کنی با Abby کارای خوب انجام بدی تا باهاش همزادپنداری کنی. نــــــــــه! این همون دید سطحی هست که راجبش حرف می‌زنم. Abby با سگا بازی نمی‌کنه چون آدم خوبیه، و الی از سگا بدش نمیاد چون آدم بدیه. Abby با سگا خوبه چون کنارشون زندگی کرده؛ شرایطی که توش قرار داشت متفاوت بوده. درست برعکس الی که سگا براش تهدید محسوب می‌شن. کشتن سگا الی رو به آدم بد تبدیل نمی‌کنه، همونطور که پت کردن سگا Abby رو به آدم خوبی تبدیل نمی‌کنه. پس چرا بازی رو این قضیه تمرکز داره؟ چون می‌خواد بگه دو تا آدم با نقایص مختلف تو شرایط مختلف می‌تونن اخلاقیات رو برای خودشون و بسته به افکار خودشون بازسازی کنن. الی وقتی می‌فهمه یه زن حامله رو کشته بهم می‌ریزه و حالش بد می‌شه، اونقدر که یادش می‌ره نقشه‌ای که توش محل اقامتش رو مشخص کرده رو برداره و همون کار دستش می‌ده، ولی Abby؟ براش مهم نیست Dina حامله‌س. اصلا وقتی می‌فهمه حامله‌س با لذت بیشتری چاقو رو زیر گردنش می‌ذاره. چرا؟ چون Abby یکی از ماهرترین قاتل WLFـه و اون احساسات معصومانه‌ی الی خیلی توش کمرنگ‌تره. وقتی منصرف می‌شه که Lev ازش می‌خواد. اصلا همین ارتباطش با Lev و Yara یکی از چیزایی بود که تو اینترنت به سطحی‌ترین حالت ممکن بهش نگاه شده بود. می‌گن بازی شما رو مجبور می‌کنه بعد کشتن جول این دوتا رو نجات بدی تا بفهمی Abby آدم خوبیه. نــــــــــــــــــــــــــــــــــه!! Abby این دوتا رو نجات می‌ده چون بعد کشتن جول به اون شکل، احساس عذاب وجدان می‌کنه. از نگاها و حرفا و تیکه‌هایی که دوستاش بهش می‌ندازن کلافه شده و می‌خواد به خودش ثابت کنه آدم بدی نیست و جون اون دو نفر براش مهمه. تمام کارهایی که در راستای نجات Yara و Lev انجام می‌ده هم برای اثبات همین موضوعه. نه بخاطر "خوب" بودنش!

حالا مشکل من چیه؟ بنظر من قسمتی که کنترل Abby رو داشتیم بیش از نیاز طولانی بود. از یجایی به بعد اون جالب بودنش کم می‌شد و حقیقتا هیچ کدوم از کرکترای نیمه‌ی دوم بازی به اندازه‌ی الی و جول جذاب نبودن. حتی نزدیکش هم نمی‌شدن. در واقع مهم‌ترین رکن The Last of Us تو نیمه‌ی دوم بازی به مرور کم رنگ و کم رنگ‌تر می‌شه. بنظرم اگه قسمت دوم بازی نصف می‌شد pacing بازی تقریبا پرفکت می‌شد؛ درست مثل نسخه‌ی اول.

یکی از نقص‌های دیگه‌ی بازی به نسبت نسخه‌ی اول، پازل‌های محیطی بود. بنظر نسخه‌ی اول خیلی هوشمندانه بین نبردها با همین پازل‌های محیطی فاصله می‌ا‌نداخت. تو این نسخه فقط 4-5 تا پازل "طنابی" داشتیم. کافی نبود. بنظرم کم‌کاری کردن تو این زمینه.

راجب این بحثای SJW هم، واقعیتش من مشکلی از این نظر با بازی نداشتم. هرچند به نظرم به نرمی و ظرافت یک نبود از این نظر و شعارگونه می‌شد، اما اونقدر خوب روایت شده بود همه چیز که به قول معروف تو چشمم نباشه. اما، واقعا امیدوارم بازی بعدیشون اینقدر متمرکز رو این قضایا نباشه.

اما مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیلی که باعث شد پارت دو نتونه جای پارت اول رو برای من بگیره، پایین اومدن دوز "واقع‌گرایانه" بودن بعضی از اتفاقات بازی نسبت به پارت اول بود. تو پارت اول شاهد معجزه نبودیم. تو پارت اول اتفاقات منطقی به نظر می‌اومد. هالیوودی نبود. متاسفانه بعضی از قسمتای پارت دوم واقع‌گرایانه نبود؛ هالیوودی بود. بگذریم از اینکه داستان شماره‌ی اول در عین سادگی به شدت خاص‌تر بود - داستان انتقام‌گیری به شدت اشباع شده‌ست. شاید حرفایی که Part II راجب انتقام گرفتن می‌زنه رو تو بازیها ندیده باشیم، یا به این شفافیت و بزرگی ندیده باشیم، ولی کانسپت انتقام گرفتن رو خیلی زیاد دیدیم. اما جدای از این موضوع، بخاطر پیچیده‌تر شدن روایت داستان نسبت به نسخه‌ی اول، بنظرم چندجا خیلی سرسری پی‌ریزی شد. بزرگترین ایرادی که از این نظر ازش گرفته می‌شه، شیوه‌ی مرگ جول هست. راستش خودم تو این قسمت هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست. از یه طرفی چیزی که مدنظر نمی‌گیرن، اینه که جول دیگه اون آدم سابق نیست. دیگه اون کسی نیست که به برادر خودشم شک می‌کنه. بعد پایان یک، بعد نجات الی، جول دوباره به زنده بودن "خوشبین" می‌شه. دوباره احساس می‌کنه می‌تونه خوشحال باشه و همه چیز براش پوچ نیست. دوباره یه دلیل پیدا کرده برای جنگیدن. اینو بذارید کنار این قضیه که 4 سال تو Jackson تو یه اجتماع دوستانه‌ و خودمونی زندگی کرده. درسته 20 سال تنهایی بدبین و شکاکش کرده بود، اما 4 سال زندگی نسبتا عادی داشتن دوباره می‌تونه یه آدم شکاک رو نرم‌تر و خوشبین‌تر کنه. تو آخرین کات‌سین بازی می‌بینیم که داره قهوه‌ می‌خوره و وقتی الی ازش می‌پرسه از کجا گرفتیش، می‌گه از کسایی که هفته‌ی پیش وارد شهرشون شده بودن. جول دوباره یاد گرفته بود به آدما اعتماد کنه. و وقتی 4 سال اتفاق عجیب و غریبی با "آدما" برات نیوفته، ممکنه یادت بره چقدر آدما می‌تونن ترسناک و خطرناک باشن. برگردیم به سکانس مرگش، که وقتی از در و دیوار داره infected می‌ریزه و راه برگشتشون به Jackson بسته شده، تنها آپشنی که در "لحظه" دارن همون آپشنی هست که Abby بهشون می‌ده. اما با همه‌ی این اوصاف، بنظرم می‌شد این قسمت رو بهتر روایت کرد.

اما مشکل اصلی خودم با داستان، همون هالیوودی شدن و سرسری گرفتن بعضی از اتفاقات بازی برای پیش بردن داستان بود. تو بازی چندین بار یکی از شخصیتای اصلی تو شرایط کیش و مات قرار می‌گیره و من از یجایی به بعد می‌دونستم الان یه امداد غیبی از راه می‌رسه و نجاتمون می‌ده. یا مثلا این مدلی که Abby جول رو از اون سر دنیا پیدا می‌کنه، و الی و تامی اونم نه یه بار، بلکه دو بار به گوششون می‌رسه Abby کجای دنیاست، یا اینکه آخر بازی Abby بعد اینکه کلی کتک خورده و شکنجه شده، شونصدتا ضربه‌ی چاقو به بدنش می‌خوره و همچنان به مبارزه ادامه می‌ده، برای دنیای The Last of Us به اندازه‌ی کافی واقع‌گرایانه نیست.

بذارید راجب پایان فوق‌العاده‌ی بازی هم نظرمو بگم. بذارید یکی از احمقانه‌ترین نظراتی هم که راجبش تو اینترنت خوندم رو بگم. یکی نوشته بود "پس الی این همه آدمو می‌کشه که Abby رو ببخشه و بگه انتقام بده؟". خب همینا از اینکه بهشون بگی دیدت سطحیه ناراحتم می‌شن. به تک بعدی‌ترین حالت ممکن به داستان نگاه می‌کنن و انتظار به به و چه چه هم از طرف همه دارن دوستان سینمابازمون.

از نظر من، الی Abby رو نبخشید چون "آدم خوب و باگذشتی بود". بعد اون قسمت از بازی که زندگی و الی و دینا رو توی مزرعه نشون می‌ده، بعد از اون حمله‌ی عصبی، تو دفترچه‌ی الی می‌تونید ببینید که چقدر هنوز با "انتقام نگرفتن" کنار نیومده. الی یه نوجوون کله شقه. کسی نیست که به این راحتی egoـش رو کنار بذاره. احساس می‌کنه تا زمانی که شرایط رو تحت کنترل خودش نگیره، نمی‌تونه تصویر صورت متلاشی جول رو از ذهنش پاک کنه. نمی‌تونه غذا بخوره، بخوابه، و خوشحال باشه. پس خانواده و زندگی رویاییش رو رها می‌کنه، تا دوباره "کنترل" شرایط رو به دست بگیره. و این کارم می‌کنه. همون لحظه که Abby در حال خفه شدنه، دوتا از انگشتای الی قطع شده، ولی الی اونقدر داغه که متوجهش نمی‌شه. اون لحظه بعد اون همه عذاب کشیدن بالاخره تونست شرایط رو کنترل کنه. فهمید می‌تونه "تصمیم" بگیره. درست همون لحظه بود که برای اولین بار جای صورت متلاشی شده‌ی جول، گیتار زدنش رو دید. اون لحظه بود که فهمید حالا می‌تونه به آرامش برسه. می‌تونه مثل آدمای عادی بخوابه و وسط گوسفندچرونی حمله‌ی عصبی بهش دست نده. و خب وقتی می‌دونی به چیزی که می‌خواستی رسیدی، ادامه دادن بی‌معنا می‌شه. کشتن Abby بی‌معنا می‌شه. کلیشه‌ای و مسخره و فیلم هندی می‌شه. الی از اول "بخاطر خودش" دنبال کشتن قاتل جول بود؛ نه بخاطر خود جول. چون باید با خلا وجودش رو به رو می‌شد و فکر می‌کرد با کشتن Abby می‌تونه حال بدش رو بهتر کنه. الی همونقدر خودخواه بود که جول تو نسخه‌ی اول خودخواه بود، و این از نظر من زیبایی دنیای The Last of Usـه.

در نهایت، بنظر من Part II یکی از شاهکارهای مدیوم گیم محسوب می‌شه، و چیز بود که جامعه گیمینگ بهش شدیدا نیاز داشت، ولی امیدوارم Part III رو به هیچ وجه نسازن. به هیچ وجه.

داداش دقیقا با جزئیات و مو به مو به دوتا مشکل اصلی من با داستان اشاره کردی:D
یکیش تغییر زیاد شخصیت‌ها نسبت به نسخه قبل بود، انگار اون آدمایی که ما میشناختیم دیگه نیستن. مثل جول که اشاره کردی قبل مرگش چه رفتار متفاوتی نسبت به جولی که از نسخه اول میشناختیم نشون داد (یا حتی رفتارش با الی که انگار همش دستپاچه هست و کلا Awkward بود). برا این مورد میشه دلیل داستانی اورد به هر حال 4 سال گذشته و رفتار یک فرد تا آخر عمرش ثابت نمیمونه، ولی اگه خودمون میدیدیم که این زمان رو چطور گذروندن و چی باعث شده انقدر عوض بشن، فکر کنم خیلی بیشتر میتونستیم با رفتار و تفکرات جدیدشون کنار بیایم. مثلا هم خودت هم من یه دلایلی برا حرکت ساده‌لوحانه جول که راحت به یه غریبه اعتماد کرد داریم، خیلی دلیل میشه براش اورد. ولی همش بر اساس حدس و فرضیاته، در نهایت نمیتونیم مطمئن شیم.
بجز تامی که اصلا برا عوض شدنش چیزی به ذهنم نمیرسه. آخه اون آدمی که ما میشناختیم به فکر بقیه بود، اصلا به نسخه قبل کاری ندارم تو همین نیم ساعت اول بازی به جول گفت اگه منم جات بودم همین کارو میکردم (الی رو نجات میدادم). بعد مرگ جول سعی کرد جلوی رفتن الی رو بگیره چون میدونست که چقدر خطرناکه. ولی آخر داستان اومده به الی میگه تنهایی بورو انتقام برادرم رو بگیر، تو به من قول دادی:| به هیچ وجه درک نکردم من اون صحنه رو، کاملا Out of character بود به قولی.

بزرگترین نکته منفی هم... ده ساعت بازی کردن در نقش اَبی:| و من کاملا هدف این کار رو درک میکنم، میفهمم که بازی روایت رو انقدر تغییر میده تا یک طرفه قضاوت نکنیم، نشون بده که نه قهرمانای نسخه اول ما کاملا آدم خوبی هستن نه کسی که اول بازی ازش متنفر میشیم لُرد وُلدمورت ـه. همونطور که از تمام جنبه‌های فکری، ذهنی و زندگی الی با خبریم، با ابی هم آشنا بشیم و بفهمیم تو زندگیش چی میگذره و تصمیماتش بر چه اساسی گرفته میشه، نمیگم خوشمون بیاد ازش، همون درک کردن این شخصیت منظورمه. ولی اصل اساسی یک Video game سرگرم کردنه، اگر قراره کنترل شخصیتی که یکی از محبوب‌ترین کرکترای نسخه قبل رو کشته بدست بگیریم و از خودش خوشمون نیاد، دیگه باید باید استوری‌لاین‌های مربوط بهش و شخصیتای فرعی دورش واقعا جذاب باشن که پلیر این حس مداوم نفرت و اینکه "من از ابی بدم میاد" رو در طول بازی فراموش کنه، یکم اهمیت بده و جذب داستانش بشه. اما نه داستان ابی با اعضای WLF، نه داستانش با لو و خواهرش، و نه شخصیت‌های این دوتا استوری لاین اون جذابیت رو ندارن که من بخوام بهشون اهمیت بدم. یه فلش بک ده دقیقه‌ای از گذشته ابی باعث نمیشه من درک کنم چرا این شخصیت نه تنها جول رو میکشه، بلکه اول شکنجش میده؟ حقیقتش تو دور ابی فقط منتظر بودم برسیم به پایان روز سوم سیاتل و ببینم ادامه داستان الی چی میشه.
حالا بعضیا هستن که داستان ابی براشون جذاب بود و تونستن با این شخصیت ارتباط برقرار کنن، در اون صورت خوش به حال شما چون با بزرگترین مشکل داستانی خیلی از بازیکنا اوکی هستین و میتونین از تمام بازی لذت ببرین. من دارم برا بار دوم میرم این دفعه واقعا میخوام که با استوری‌لاین و شخصیت ابی بیشتر ارتباط برقرار کنم، شاید مشکلمون حل شد:D

در کل بنظر من بزرگترین دلیل این حجم از نظرات منفی تو سوشال مدیا نسبت به این بازی، مقایسه با The Last of Us اول هست. اون بازی از نظر داستان، روایت، دیالوگا، شخصیتا، لحظات به یاد موندنی... یه چیز عجیب غریب پرفکتی بود که تو صنعت گیم هیچی، تو فیلم و سینما هم برام مثلش نیست، نیامده و فکر هم نکنم خواهد آمد:D آخه تو کدوم Piece of entertainment انقدر با یه شخصیت ارتباط برقرار میکنی که ناز کردن یه زرافه اشکت رو در بیاره؟:D

خوب شد به این مورد اشاره کردی چون خودم یادم رفت بهش اشاره کنم. بنظر منم اون تیکه عجیب بود و از تامی بعید بود. تنها دلیلی که می‌تونم براش پیدا کنم، اینه بعد اون همه سختی که تامی برای کشتن Abby به جون خرید، نمی‌تونست قبول کنه به سرانجامی نرسه و این همه زحمتش بخاطر هیچی بوده باشه.
 

last of amir

کاربر سایت
Sep 3, 2014
2,160
نام
Amir
آقا شما هم بعضا تو تشخیص راه اصلی بدون بازگشت و مسیر فرعی با قابلیت بازگشت به مشکل میخورید؟ /:)
من سر همین مورد دوتا اتاق رو از دست دادم NG+ باید برمشون.
من یکی دوتا اتاق رو از دست دادم و تا همین الان عذاب وجدان دارم. گاهی نمیتونم مسیر اصلی کدومه و فرعی کدومه، برای همین نمیخوام از اصلی برم و یهویی میبینی از اصلی میری و دیگه برگشتی نیست.
 

AM!R

کاربر سایت
Sep 10, 2011
5,063
نام
AmiR
من یکی دوتا اتاق رو از دست دادم و تا همین الان عذاب وجدان دارم. گاهی نمیتونم مسیر اصلی کدومه و فرعی کدومه، برای همین نمیخوام از اصلی برم و یهویی میبینی از اصلی میری و دیگه برگشتی نیست.
دقیقا!!!
فکر کنم بهترین راهش اینه که قبل از باز کردن در یه سیو دستی بکنیم.
 

NaViiDii

God Of War
کاربر سایت
Jan 4, 2009
14,924
نام
نـــــــویـــــــــد
آقا شما هم بعضا تو تشخیص راه اصلی بدون بازگشت و مسیر فرعی با قابلیت بازگشت به مشکل میخورید؟ /:)
من سر همین مورد دوتا اتاق رو از دست دادم NG+ باید برمشون.

من مشکلی نداشتم خوشبختانه
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر