اینجا بحث تفاوت سلیقه و نظرات هست.
از نظر من، ابی توجیه خیلی خوبی برای انتقام از جول داشته. از زاویه دید ابی، با همچین داستانی روبرو هستیم:
یه قاچاقچی دختری رو به بیمارستان آورده که میتونه نجاتدهنده کل انسانها از شر این قارچها باشه. یعنی احتمال زیادی وجود داره که با مطالعه روی اون دختر، واکسنی تولید بشه که بشر رو از این همه مصیبت نجات بده. حالا یه دفعه اون قاچاقچی تصمیم میگیره کل بیمارستان رو منهدم کنه، همه اعضای فایرفلای که اونجا هستن رو از بین ببره، مارلین به عنوان رهبر فایرفلایها رو بکشه و باعث بشه این گروه کلاً از هم بپاشه، نجات بشریت رو متوقف کنه و پدر ابی رو هم به قتل برسونه. ابی هم خبر نداره که پدرش یکی از وسایل تیز جراحی رو به عنوان سلاح سرد جلوی جول گرفته بوده و تصورش اینه که جول یهویی وارد اتاق عمل شده و زده همه اینا رو کشته.
یه دختر توی اون سن و سال که تا چند دقیقه پیش فکر میکرده پدر قهرمانش به زودی باعث نجات دنیا میشه، یه دفعه با ورود به اون بخش کلی جنازه از اعضای فایرفلای میبینه و در نهایت هم جنازه پدرش رو که به قتل رسیده. طبیعیه که حس خشم و عصبانیت عجیبی بابت دیدن اون صحنهها پیدا کنه و انتقام گرفتن از قاتل براش تبدیل به یه هدف بشه.
از طرف دیگه الی هم حق داره به دنبال انتقام باشه، وقتی میبینه یه عده ریختن سر جول (یه جورایی پدرش) و اون طوری کتکش زدن و در نهایت هم کشتنش. ولی انتقام الی از نظر خالص بودن در حد ابی نیست و یه جورایی ترکیبی از انتقام مرگ جول و همینطور انتقام از خودش بابت بدرفتاری با جول هست. یعنی اگه روابطش با جول طبیعی بود و جول کشته میشد، الی انقدر عصبانی نمیشد ولی جول در حالی کشته شد که اینا هنوز رابطه ۱۰۰٪ خوبی نداشتن و الی همچنان یه کدورتی از جول داشت و همین باعث شد بیشتر غصه بخوره و خودش رو هم مقصر بدونه.
در مجموع TLoU2 دو تا شخصیت قابل بازی رو مقابل هم قرار میده که هر دو دنبال انتقام هستن و هر دو هم به دلایلی حق دارن. ولی اگه بحث انتخاب باشه، اتفاقاً من به ابی بیشتر حق میدم و با اینکه احتمالاً جزو معدود افرادی باشم که همچین نظری دارم، ولی فکر میکنم انتقام ابی و نحوه انجامش منطقیتر بوده.
نجات الی از بیمارستان چیزی بود که حتی خود الی هم باهاش کنار نیومد و تا مدتها بابت این قضیه با جول قهر بود (اون صحنههای فلشبک جول و الی در مورد این ماجرا جزو جانسوزترین صحنههای عمر گیمری من بود.
هم به خاطر خود شرایط، هم دستاورد فنی حیرتانگیز ناتیداگ که باعث میشد احساسات دو نفر به طبیعیترین شکل ممکن از طریق صورت و چشمها منتقل بشه). وقتی خود الی بابت اون داستان با جول قهر بوده، دیگه تصور کنین ابی که پدرش و اکثر نزدیکانش توی فایرفلای رو از دست داده و یه جورایی بیسرپناه شده، چه حس بدی نسبت به قاتلی پیدا کرده که هم خونوادهش رو کشته و هم باعث تعطیلی فایرفلای شده و هم امکان نجات بشر رو خراب کرده.
حتی نحوه انتقام ابی هم متعادلتر از الی بود. ابی فقط جول رو از بین برد و کاری با تامی و الی نداشت، در حالی که اگه آدم شروری بود میتونست خیلی راحت اونا رو هم از بین ببره و اصلاً داستان به جاهای بعدی نمیرسید. ولی از خیر اون دو تا گذشت و رفت. ولی الی رسماً کل فک و فامیل و دوستان ابی رو قتل عام کرد، حتی اگه نه با قصد کامل، ولی به هر حال این اتفاق رخ داد. یعنی از نورا تا اوون و مل و آلیس و... همگی توسط الی منهدم شدن و تازه در کنارش کلی از اعضای WLF هم وسط این انتقام از بین رفتن. در نهایت چی شد؟ ابی سراغ الی رفت که بابت این همه کشت و کشتار انتقام بگیره، ولی به جز جسی که توی یه حالت اتفاقی کشته شد، دیگه کاری با بقیه نداشت و در حالی که میتونست الی رو خیلی راحت از بین ببره، اون رو بخشید و صحنه رو رها کرد. این یعنی دیگه اوج بزرگواری! یعنی طرف باید خیلی آدم حسابی باشه که یه نفر کل نزدیکانش رو نابود کرده باشه ولی از خیر انتقام و کشتن نزدیکان طرف بگذره. البته منظور این نیست که ابی به طور کلی هم شخصیت خیلی فرشتهمانند و خوبی بوده. نه اتفاقاً! مثلاً همون ماجرایی که با اوون داشت (با وجود بارداری زنش)، یکی از بخشهای مهم بازی بود که حالا اینجا ملت مسخره میکنن، ولی برای شخصیتپردازی ابی لازم بود و بعدش با این دیالوگ همراه میشد که «تو هر جا میری باعث از هم پاشیدن دوستانت میشی». ولی در بحث انتقام و گذشت، ابی شخصیت جالبی داشت و من خوشم اومد ازش.
ولی باز مدتی بعد از اون گذشت ابی، الی به جای اینکه سر جاش بشینه و قضیه رو تموم شده بدونه، بلند شد اون همه راه اومد دوباره برای انتقام. چون از نظر روانی به هم ریخته بود و نمیتونست آروم یه گوشه بشینه و میترسید تا ابد اون تصاویر دلخراش توی ذهنش بیاد و فکر میکرد فقط کشتن ابی هست که میتونه آرومش کنه.
من دیگه اواخر بازی حق رو بیشتر به ابی میدادم تا الی. توی اون صحنههای آخر دیگه فاصله زیادی نمونده بود تا الی با کشتن ابی تبدیل به ویلین این قصه بشه (از دید من)، یعنی کسی رو میخواست بکشه که نه یک بار، بلکه دو بار از کشتن الی صرف نظر کرده بود. ولی الی آخرش با گذشتن از جون ابی به رستگاری رسید و هم ابی رو نجات داد و هم خودش رو، و نذاشت حس انتقام باهاش کاری کنه دیگه کاملاً تبدیل به یه شخصیت سیاه بشه.
همونطور که قبلاً گفتم درک میکنم خیلیها با داستان بازی کنار نیان و بهش انتقاد داشته باشن، ولی به نظر من واقعاً داستان جالبی بود و این دنبال کردن زاویه دید دو نفر که هر دو هم دنبال انتقام هستن، ایده خوب و تأثیرگذاری بود با یه نحوه روایت عالی.