به نظر من در اواخر داستان بازی..ما میفهمیم که جوئل یه شخصیت ضدقهرمان مانند داره تا بخواد قهرمان باشه...
بعدشم وقتی جوئل و الی دارن میرسن به بیمارستان، جوئل یه لحظه برمیگرده و به الی میگه :
اگه میخوای بیا همینجا قضیه رو تموم کنیم و برگردیم پیش تامی و زندگیمون رو بکنیم و از اینجورجرفا....
اونجاست که الی میگه: یعنی برای هیچی تا اینجا اومدیم؟؟؟نمیشه که جوئل ، ما باید بریم...
بعدش اون صحنه ای که جوئل الی رو از بیمارستان برداشت و برد...خیلی حرکت خودخواهانه ای بود
با اینکه منم خوشحال شدم ولی خب شاید خودخواهی من هم گل کرده بود...دیگه چیکار کنیم ...ناتی داگ چیکارایی که با آدم نمیکنه...:d
وقتی هم که میبینیم دیالوگ های پایانی بازی شروع میشه...الی از جوئل میپرسه که :
It Can't be for nothing که جوئل یه جورایی قضیه رو میپیچونه...
ولی خب چون بین الی و جوئل رابطه ی خیلی عمیقی شکل گرفته بود..طوری که برای الی که توی اون سن بود، جوئل یه جورایی بت شده بود براش و بهش خیلی باور داشت..برا همین نمیخواست که حقیقت رو بدونه و به همین حرف جوئل اکتفاء میکنه و ... داستان بازی اینجاست که تموم میشه...
از اینجایی میگم که جوئل یه شخصیت ضدقهرمانی داشت، به این دلیل هستش که اون شاید میتونست با عمل الی توی آزمایشگاه فایرفلای پادزهری رو واسه خیلی از Infected های دیگه تهیه میکرد که باعث میشد به حساب این پادزهر در کل جهان توزیع شه و از اینجور اتفاقا ولی جوئل حتی 0.1 درصد هم علاقه ای به این کار نداشت و همون الی رو به کل دنیا میخواست و حاضر بود که واسه اون هرکاری بکنه...حتی ساخته نشدن پادزهر واسه دیگر مریض ها... در کل این رابطه ای که میگم یک طرفه نبود طوری که میبینیم در آخر بازی الی هم چشاش رو جلوی حقیقت میبنده و به همون حرف جوئل اکتفا میکنه و قبولش داره .. پس میبینیم که اونها با هم خیلی رفیق شدن..:d
فک کنم دیگه راضی شده باشی بردیا جان...اگه دوستان جایی سوالی راجب داستان این شاهکار دارن در خدمتیم