"Π" اولین تجربه "دارن آرنوفسکی" در بیان پندارهای ذهنی به شیوه و قالب یک اثر بلند سینماییست .
دیگر این تصور در سینمای جهان قالب شده که اکثر فیلم سازان روسی ، قالب سینما را مغلوب سبک و شیوه روایت شخصی و مظروف و روایتگر پندارهای ذهنی خود از انسان و جهان میدانند و حتی در اولین قدم خود در این وادی چنان متعالی و به غایت بدیع و ژرف عمل میکنند که در ابعاد مختلف الگویی میشوند برای دیگران .
"Π" روایت سینمایی تضاد و تقابل پیوسته علم و آگاهی و نتیجه متناقض آمیزش این دوست. علم محدود ، به معنای انباشت پیوسته ، انبساطی و نا تمام داده های محیطی که البته با هدف و آرمان ابدالشان به آگاهی صورت میگیرد و آگاهی نه به معنای عنصری مشتق و منتج از علم بلکه آگاهی مطلقی که مستقل و ناظر بر علم است و منجر به فهم "خود" از "خود" و "هر آنچه خارج از خود" شده و مبدّل تمام مجهولات به معلومات و پاسخ تمام "چرا" ها و "چگونه" های ذهن بشری است .
همان طور که متوجه شدید تضاد و تقابل علم و آگاهی نتیجه کلیت و تسلط آگاهی بر جزئیت و وابستگی علم است ، آگاهی نتیجه علم نیست بلکه بستر آن است ، علم منتج به آگاهی نخواهی شد بلکه منبعث از آن است . آگاهی کلیتی است که علم و معلومات ما در بستر آن شکل میگیرد و فرایند تحصیل علم عالم نسبت به معلوم در قبضه و به نوعی معلول آن است .
این آگاهی مطلق همان قانون القوانین و معادله اصلی جهانیست که ناظر بر تمام روابط علّی و رویدادهاست .
از طرفی آرمان نهایی علم بشری و هدف غایی او دست یابی به این قانون جهانی و معادله نهایی برای توضیح و پیشبینی تمام رویدادهاست و جالب آنکه بشر ، خود یکی از شروط و متغیرهای این قانون و معادله کلی است .
به بیان دیگر قانون ، معادله یا آگاهی کلی ای که بشر به دنبال آن است، خود در فرایند آگاهی انسان دخیل است و این فرایند خود بخشی ار آن آگاهی کل ؛ و ما در حال جست و جوی معادله ای هستیم که علت و بستر جست و جوی ماست و تلاش ما در این مسیر جزئی از نتایج این قانون جهانیست !
این تناقض و دور ناقص چنان در فلسفه علم نغز مینماید که ماهیت دانش بشری و هدف متعالی آن را به چالش کشیده و حقیقتاً بی معنا میکند . در واقع انسان با چنین پنداشت سیستماتیک و صرفاً منطقی و معادله وار از جهان ، فرضی مسلّم را نادیده گرفته و آن اینکه جایگاه خود او کجاست ؟ آیا انسان خارج از این معادله و ناظر بر آن است یا خود وی نیز متغیری از متغیر های مدام در تغییر و حرکت جهانیست .
البته عده ای در این بین سعی کرده و میکنند که با توصل بر معلولات ذهنی منطق دیالکتیک ، ضدین را بر هم مضاف و جمعی از اضداد متناقض آفریده و این تجمع دیالکتیک متناقضین عقلی را وسیله ای برای حذف منطق مسلّم عقلی از فرایند تفکر نموده و بدین شکل نتیجه ای غیر عقلی و مغلطه آلود را جایگزین نتیجه مسلّم عقلی نمایند .
"آرنوفسکی" در اولین اثر بلند سینمایی خویش سعی در طرح این تناقض و بیان حقیقتی متعالی تر از آن دارد.
وی برای بیان این حقیقت در قالب و از زبان سینما چاره ای جز استفاده از مصادیق ندارد . در این مسیر برای انتقال مفاهیم عمیق ذهنی خویش دست به خلق بستری بدیع میزند تا از تمام آنچه سینما در اختیارش قرار داده حداکثر بهره را برای تحقق آرمان خویش برده و ذهنیات و ایده های سینمایی خویش را در آن جاری سازد .
این بستر بدیع دارای ظاهری بدیع و تماماً در خدمت باطن است ، نمای متضاد و سیاه و سفید و دو رنگ تمامیت بصری اثر در تلفیق با نور پردازی حیرت انگیز و فیلم برداری متفاوت اشاره ای است بر ذهنیات و اعتقاد شدیداً خطی و معادله محور ماکسیمیلیان ، شخصیت اصلی اثر که معتقد است :
1-ریاضیات ، زبان طبیعت است .
2-همه چیز اطرافمان را میتوان با اعداد و ارقام تفسیر و درک کرد .
3-اگر نمودار هندسی داده های عددی هر سیستمی را رسم کنیم الگوهای خاصی پدید می آیند.
4-و به این شکل ، این الگوها در تمام طبیعت وجود دارند .
اینها اصول فرضیات ذهن ماکسیمیلیان و ایده اصلی او برای کشف معادله اصلی و کشف حقیقت است .
در جریان روایت اثر ، سه جریان اصلی یا سه دیدگاه کلی تفکر بشری و نوع تفسیر و هدف هر یک از دستیابی و تسلط بر حقیقت کل بیان میشود .
البته از طرفی "آرنوفسکی" سعی میکند در این زمینه عمیق تر عمل کرده و هر یک از این سه دیدگاه را به شکلی غیر مستقیم و مختص با فضای اثر ، به نوعی باز تعریف کند .
این سه دیدگاه ، دیدگاه مذهبی محض ، سرمایه داری و نظرگاه شک بنیان علمیست .
هر یک از این جریانها تحقق هدف خاصی را از حقیقت نهایی طلب کرده و نتیجتاً تجسم خاصی برای آن در نظر میگیرند .
مذهبیون ( البته با تعریفی که "آرنوفسکی" روایت میکند ) اثبات حقانیت و صحت اعتقادات مطلق خود را در گرو دست یابی به حقیقت میدانند .
دیدگاه سرمایه داری در جست و جوی قدرتی برای بسط قلمروی تسلط خود بر تمام آنچه قابل تسلط است ، قانون القوانین و کلید پیشبینی آینده را طلب میکند .
و علم شک بنیان دکارتی در جست و جوی کشف کلید اتحاد تمام فرضیات علوم طبیعی و محاسبه و مدل سازی رفتار جزء جزء طبیعت کل است .
ولی از طرفی چون هر یک از این دیدگاه ها حقیقت مطلق را مقید به قیدی کرده و آگاهی آزاد را اسیر زندان قالب و توقعات ذهنی خود میکنند ، حتی در صورت وصال حقیقت نیز آن را نخواهند شناخت و سودی از آن نخواهند برد .
مصداق سینمایی و زمینه دست یابی به این کلید ، محاسبه و کشف رابطه اعداد متوالی توالی عددی نسبت محیط دایره بر قطر آن به عنوان نمونه ای از سیستم های طبیعی که الگوی دوّار ، مکرر و معنا داری را نمایش میدهد ، است که در تاریخ علم بشری و بخصوص دوره ای که بین علوم مختلف مرزی وجود نداشت و اتحادی واحد به نام دانش بشری برقرار بود ارزش و رسمیتی تام داشت و هم اکنون نیز یکی از مسائل کاملاً قابل توجه و بحث برانگیز ریاضیست .
مسئله این است که اگر بتوان رابطه مذکور را کشف و به عنوان مدل نمونه ای از رویداد های تکرار پذیر طبیعت آن را به تمام سیستم های طبیعی جهان اطراف ما بسط داد ما موفق به کشف معادله شده ایم که تمام رویداد های متصور ذهن بشری را برای بشر قابل تفسیر ، درک و پیشبینی میکند و این یعنی تسلط بر معادله ای مسلط بر ما !
ماکسیمیلیان این ایده را بر روی سیستمی کاملاً تسلط پذیر ، یعنی بازار بورس جهانی به عنوان نمونه ای از سیستم های قابل بررسی اطراف ما که تمام ماهیتش در قالب اعداد و ارقام و داده های ضمنی در اختیار ماست بررسی میکند .
البته این مسیر سالک دیگری نیز داشته که در جریان روایت اثر ، نقش راهنما و شاید پیر را بر عهده دارد ، خود او قبلاً به دنبال کشف این حقیقت به فهم تجربه ای ارزشمند نائل گشته و سعی میکند آن را به شکلی قابل فهم به ماکسیمیلیان منتقل کند اما بر اساس این اصل که دانستن به فهم منتهی نخواهد شد ، مکس طالب تجربه عریان حقیقت است و به رویت سایه آن قانع نمیشود . او استاد مکس بوده و مکس به دلیل تشابهی که با او احساس و راهنمایی هایی که از او دریافت میکند هنوز و بعد از طی مدارج آکادمیک ارتباط خود را با او حفظ کرده است . البته خود رابیسن دچار نوعی تردید نسبت به عقایدش است و این تردید باعث میشود نسبت به نتایج بررسی های مکس کنجکاو و با توجه به آشنایی که با مسیر دارد از عاقبت فعالیت های وی نگران باشد .
در این بین توجه به نظرات و صحبت های وی در جریان فیلم برای فهم بهتر مقصود اثر و حتی درک شخصی تک تک مخاطبان فیلم از آن بسیار راهگشا و تاثیر گذار است .
در قسمتی از فیلم زمانی که رابیسن و مکس در حال انجام بازی هستند ، مکس سعی میکند با استفاده از توانایی ذهنی و اجرای ایده آل قوانین بازی به بازی بپردازد در حالی که رابیسن خطاب به او میگوید : فکر کردن بسه مکس ، فقط حس کن ...
اشارات ضمنی "آرنوفسکی" در جریان روایت اثر نا تمام است و مخاطب را مجبور به تفکر درباره هر تحرک و عنصر بصری در فیلم میکند ولی تدوین اثر در این بین به نحویست که با ضرب آهنگ متناسب و قالباً یکنواخت از پیچیدگی مضاعف ، بیش از حد و ناخواسته فیلم جلوگیری میکند .
اشاره به تک تک اشارات روایتی اثر و تفسیر آنها در یک نقد ، از زیبایی و صداقت و خلوص برداشت شخصی ای که هر مخاطب به فراخور ذخایر ذهنی و حتی فضاهای نوستالژیکی که در حین تماشای فیلم با آنها مواجه میشود ، میکاهد پس به همین حد از نقل رویداد های جریان فیلم اکتفا میکنم ولی نباید این احتیاط مانع بحث و به اشتراک گذاری نظرات شود .
پایان بندی اثر هم شاید قابل پیش بینی اما کاملاً متناسب با ماهیت و مقصود نهایی اثر است و شخصاً تصور میکنم در انتقال تام مفهومی که دغدغه اصلی کارگردان بوده عالی عمل کرده است .
مضاف بر تمام خصوصیات بارز فیلم ، موسیقی اثر است که با شناختی که از "آرنوفسکی" داریم ، بخش مهمی از مسئولیت انتقال فضای ذهنی به مخاطب را بر عهده دارد .
به نوعی میتوان گفت این موسیقی حاصل آشفتگی و هدفمندی مقصود کل اثر است و در القاء فضای کلیت اثر در کنار ویژگی های بدیع بصری و جلوه های خاص نور پردازی و فیلم برداری ، هماهنگی خاص و به غایت متناسبی را ایجاد کرده است .
بازی "Sean Gullette" در نقش مکس که به حق کل بار بازیگری اثر را در تشابه یک اثر مستند شخصیتی به دوش میکشد نیز کاملاً قابل توجه و تقدیر است .
در پایان تماشای آگاهانه "Pi" این اولین مخلوق بدیع "آرنوفسکی" که در قالب یک اثر بلند سینمایی تجسم یافته را به تمام علاقه مندان ژانر معناگرا و دوستداران سینما پیشنهاد میکنم .