اگه خواستید پستی رو نقل قول کنید به جای جواب دادن توی این تاپیک پست رو ببرید داخل تاپیک Movie Center و بزارید پست های اینجا به صورت یک پارچه باقی بمونه. برای این کار گزینه "+ نقل قول" رو پایین سمت چپ پست مورد نظرتون بزنید تا پست انتخاب بشه بعد داخل تاپیک Movie Center از ادیتور گزینه
رو بزنید و پست مورد نظرتون رو اونجا نقل قول کنید.
لطفاً اسم فیلم رو حتماً بنویسید عکس به صورت خالی کافی نیست
عکسها رو حتماً به صورت Thumbnail/کم حجم قرار بدید.
دوستان لطف کنن به جای شیوه های من درآوردی برای امتیاز دادن ، 10 رو حداکثر قرار بدن و نسبت به اون امتیاز بدن.
نوشته هایی که ممکنه بخش خاصی از داستان فیلم رو لو بده، داخل تگ اسپویلر باید گذاشته بشه، در غیر اینصورت برخورد می شه
از پست کردن هر گونه مطلبی که به مبحث این تاپیک مربوط نمیشه خودداری کنید
سالیان نه چندان دور، سایمون پگ، نیک فراست و ادگار رایت، مثلث هجومی را تشکیل دادند که حاصل از این مثلث،خلق یک سه گانه عجیب و خارق العاده به نام "کورنتو (یک نوع بستی) بود که سالها این سه گانه، سر زبان مخاطبان و طرفداران اهل سینما و ژانر وحشت و کمدی افتاد. اکنون فیلمی با همان فضا و شکل و شمایل ساخته شده که چنین ذهنیتی برای بیننده به وجود می آید که قرار است دوباره با یک اثر دیوانه و غیرمتعارف روبرو شویم اما پس از تماشای فیلم، متوجه می شویم که یک اثر توخالی و کلیشه ای را تماشا کردیم؛ علت ساده است؛ چون یک ضلع مثلث - یعنی ادگار رایت در این اثر نیست. فیلم با یک پیام بازرگانی اینترنتی شروع می شود که یک مدرسه درجه یک را شرح می دهد که قرار است قهرمان جوون داستان، درآن جا ادامه تحصیل بدهد. از همان ابتدا متوجه می شویم که رگه های "هات فاز" و "شان می میرد" در فیلم جاری است اما رفته رفته پس از گذشت چهل دقیقه، چیز متفاوتی از مدرسه نمی بینیم. حقیقتا داستان در چهل ابتدایی با خرده پیرنگ های کلیشه ای و پیش پاافتاده پیش می رود و فقط تصویر کارت پستالی از یک مدرسه را به ما نشان می دهد. فیلم در پرده دوم تازه آغاز می شود. ینی اگر پرده اول را حذف کنیم، ضرر و زیانی به فیلم وارد نمی کند که این مسئله عیب است. پرده دوم فیلم به سمت "شان می میرد" کشیده می شود؛ چند حیوان عجیب و غریب از پناهگاه خودشان رها شده و وارد مدرسه می شوند؛ جالب است که در هنگام ورود آن ها به مدرسه، به جز تمرکز به شخصیت های اصلی، تصویری از سایر دانش آموزان نمی بینیم. انگار فقط شش دانش آموز به همراه مدیر در مدرسه حضور دارند و چند عدد هم در پارتی شبانه! فیلم در پرده دوم همان تصویر سازی "شان می میرد" است البته با دیالوگ گویی پیش پا افتاده و شخصیت های نچسب و پایان کلیشه ای فیلم هم دیگر مهر محکمی بر ضعیف بودن فیلم می زند. می توان به آن لقب "تقلید نافرجام" را داد. چون فقط در ظاهر یک کورنتو است ولی در باطن یک اثر درجه چندم دبیرستانی است که حتی پگ و فراست هم نمی توانند به فیلم کمک کنند!
ایده جالبی داشت ، پنی و پیتر پارکر سکانسهای فوق العاده ای داشتن ، اما مایلز ، نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ، خسته کننده بود !! ، پیتر B خیلی خوب بود ، یه ستاره ی بی نشون ! ، بیشتر از اینکه قهرمان باشه ، یه انسان معمولی و افسرده بود ، بیشتر از همه ی کارکترها شخصیت پردازیش عمق داشت و در همه ی سکانسها باهاش ارتباط میگرفتم ، جلوه های بصری هم که مثالی نمیشه براش آورد ! ، روایت داستان و اوج گرفتنش با توجه به پرداختی که بهش شده بود ، اونطور که انتظار داشتم منسجم نبود .
خب جشنواره فجر امسال هم به پایان رسید و گذاشتم یه مدتی ازش بگذره و بعد برم سراغ پست همیشگی.
جشنواره امسال در مجموع چیز خوبی بود و توی این سالهایی که بنده جشنوارهرو شدم، در کنار سال 94 یکی از بهترین دورهها بود و از خیلیها که از قدیم اهل جشنواره بودن هم شنیدم که یکی از بهترین سالها در کل دوران جشنواره بوده. فیلم بد داشتیم، ولی فیلم خوب هم کم نداشتیم و کلاً دورهی جالبی بود. از نظر تنوع هم فوقالعاده بود و پکیج رنگارنگی رو شامل میشد که از فیلم بیوگرافی، فانتزی، کمدی، جنگی، جادهای تا ورزشی، انیمیشن، زندانی، سیاسی و البته طبق معمول اجتماعی و فرهادیطور توش وجود داشتن.
هر سال یکی دو تا تم مشترک میشه توی بعضی فیلمها پیدا کرد و امسال هم موضوع قصاص داغ بود و چند تا فیلم با این موضوع نمایش داده شدن در سبکهای مختلف، از فیلمی که تقریباً همهش توی یه اتوبوس میگذشت تا فیلمی که برنامههایی مثل ماه عسل رو بازسازی کرده بود! داوریهای امسال هم برخلاف خیلی دورهها، خوب و مناسب بودن و مشکلی با اکثر بخشها نداشتم، به جز چند مورد خاص.
یکی از ویژگیهای زیبای جشنواره امسال برای من این بود که توی یکی از سأنسها، هر روز کنار یه بنده خدایی مینشستم که با همسر و فرزند 4،5 سالهش میاومد و بدون اغراق بعضی وقتها 6 بسته چیپس و پفک و پاپ کورن با خودشون میآوردن! زیاد هم اعتقادی به فرهنگ فیلم دیدن نداشتن و جوری چیپسها رو گاز میزدن که صداش تا چند صندلی اون طرفتر میرفت و تذکر هم به جایی نمیرسید! یکی دیگه از نشونههای فرهنگ والای این خونواده هم این بود که وسط یکی از فیلمها موبایل رو دادن به فرزند گرامی و اون هم با صدای بلند مشغول بازی شد که البته زیاد دووم نیاورد وگرنه کار به جاهای باریک میکشید!
از دیگر نشانههای فرهنگ توی جشنواره امسال که البته سالهای قبل هم شاهدش بودیم، اعتقاد نداشتن یه عده به صف بود. به هر حال وقتی یه فیلم میخواد شروع بشه و دهها نفر برن داخل سالن، طبیعیه که به علت خواص فیزیکی بدن انسان نمیشه به مایع تبدیل بشن و از در رد بشن. پس خیلی واضحه که صف تشکیل میشه تا وقتی زمانش رسید، در باز بشه و بلیتها رو بدن به یه بنده خدایی دم در و برن توی سالن. ولی یه عده (که تعدادشون کم هم نبود) صف طولانی رو نگاه میکردن و خیلی ریلکس از اون کنار میرفتن جلوی صف میایستادن و بعد هم با قیافه حق به جانب و جملات سنگین و فیلسوفانه میگفتن «مگه وقتی بلیت داریم صف هم نیاز هست؟» نه عزیز من، صف نیاز نیست و وقتی در باز شد 200 نفر به اذن خداوند با همدیگه ترکیب میشن و مثل زامبیهای World War Z میلولن توی همدیگه و از یه متر جا رد میشن و به همین سادگی میریم داخل سالن. بگذریم.
امتیازهایی که به فیلمها میدم، یه سری اعداد برآمده از دل(!) هستن و ارزش خاصی ندارن. نه منتقد هستم و نه کارشناس حرفهای سینما که بتونم نظر فنی بدم. فقط بر اساس چیزی که دیدم و لذت بردم یا بدم اومده، نظرم رو میگم و بس.
لطفاً اسپویلرها رو جدی بگیرین!
مسخرهباز
9.5/10
به این فیلم خیلی انتقادها شده و به کارگردانش هم بیشتر. البته اون حرکات زشت و داغون همایون غنیزاده اصلاً جالب نبود و کاش یه ذره بهتر رفتار میکرد، ولی فیلمش یکی از دو اثر برتر جشنواره برای من بود.
یه فیلم دیوانهوار و شلوغ که تجربه مشابهش رو توی ایران نداریم یا من ندیدم. یه فیلم مسخره که موقع دیدنش میشه انتظار هر چیزی رو داشت، از بیزمان و مکان بودنش که ممکنه وسط حال و هوای قدیمی که چند دهه قبل رو تداعی میکنه، یه دفعه بحث تارانتینو وسط بیاد تا فانتزی بودن موقعیتها مثل پرندهای که هر روز میاد توی سلمونی و میخوره به پنکه و برمیگرده تا فردا! همین سلمونی تنها لوکیشن فیلم رو تشکیل میده و کل اتفاقات اینجا میافته، ولی به قدری طراحی صحنه محشری داره که از دیدنش سیر نمیشدم. شخصیتهای فیلم هم هر کدوم ویژگیهای خاص خودشون رو داشتن و همگی هم از جهاتی خل و چل و متوهم. شخصیتهایی که با بازیهای خوبی همراه بودن و باعث میشدن با یه سلمونی عجیب و متفاوت طرف باشیم که آدم بتونه انتظار هر چیزی رو داشته باشه. شخصیت هدیه تهرانی هم عالی بود و یکی از متفاوتترین شخصیتهای این سالهای سینمای ایران.
در مجموع این فیلم یه حال خوبی بهم داد که کمتر با سینمای ایران تجربهش کردم. سینمایی که حتی توی بهترین فیلمهاش هم معمولاً یه سری چیزهای مشابه و استاندارد رو میشه دید که بعضی جاها اونها رو با کیفیت بالاتری نمایش میده و بعضی جاها پایینتر و خیلی کم میتونیم فضاهای متفاوت توش ببینیم. جا داره از جلوههای ویژه فیلم هم بگم که بعضی جاها به قدری زیبا جلوههای ویژه کامپیوتری و محیطی با هم ترکیب میشدن که واقعاً دست کمی از فیلمهای هالیوودی نداشت.
نمیدونم چند نفر اینجا با آهنگ Crazy خاطره دارن. (یه جوری گفتم خاطره که انگار برای 5 دهه قبل هست!)
watch?v=Qe500eIK1oA
این آهنگ سال 2006 اومد و Gnarls Barkley رو یه شبه به اوج معروفیت رسوند و البته بعدش هم اینا گم و گور شدن رفتن. با اینکه زیاد اهل این جور آهنگها نیستم، ولی خیلی با Crazy حال میکردم و یکی از رکوردهای من در زمینه شنیدن موسیقی برای همین آهنگ هست. حالا غنیزاده هم برداشته همین رو گذاشته توی فیلمش، اون هم توی یکی از عجیبترین صحنههای ممکن! خب حق ندارم عاشق این فیلم بشم؟!
کل فیلم یه طرف و اون صحنههایی که اواخر فیلم توی ذهن داغون صابر ابر شکل گرفت یه طرف!
حتی تصورش هم برام سخت بود که یه روز توی یه فیلم ایرانی صحنهای رو ببینیم که وسط سلمونی، مأمورها با شکل و شمایل مخوف از راه میرسن و شخصیت اصلی و همراهش به سبک Matrix (ولی توی فضای چند متری سلمونی) برن سراغ اینا و از اون طرف یه ماشین کلاسیک از پنجره بیفته داخل سالن و در عین حال آهنگ Crazy هم پخش بشه! یعنی یه معجون حیرتانگیزی بود که من رو دیوونه خودش کرد! صحنهای که احتمالاً خیلیها از دیدنش اعصابشون خورد میشه و میگن این مسخرهبازیها چیه و مفهوم سینما این نیست و طرف فقط خواسته بگه من بلدم از این کارها بکنم، ولی صحنه برای من غوغا بود! هم به علت خوشساخت بودن و فضای عجیبش، هم یادآوری آهنگ Crazy بعد از سالها.
شبی که ماه کامل شد
9.5/10
از «نفس» نرگس آبیار به شدت خوشم اومده بود و به نظرم میشه بهش به عنوان یکی از زیباترین فیلمهای ضد جنگ تاریخ نگاه کرد. منتظر بودم ببینم دفعه بعد چه میکنه که این دفعه هم عالی کار کرد.
فیلم به ماجراهای عروس خونواده ریگی میپردازه و به بهترین شکل ممکن داستان آدمی رو روایت میکنه که وارد خونوادهای خاص و متفاوت میشه و با گذشت زمان تازه میفهمه اوضاع از چه قراره. نحوه روایت و پیش رفتن داستان خیلی عالی کار شده و مخاطب میتونه خیلی خوب خودش رو جای شخصیت اصلی بذاره و درک کنه که همچین آدمی چه مسیری رو توی زندگی بعد از ازدواجش دنبال میکنه. گذشته از کارگردانی عالی، فیلمبرداری مناسب و بقیه ویژگیهای فیلم، این بازیها هستن که کمک خیلی زیادی به فیلم میکنن و باعث میشن از همون اوایل جوری با فیلم همراه بشیم که انگار بخشی از اون هستیم.
هوتن شکیبا محشر کار کرده و در کنار پیمان معادی (متری شیش و نیم) و نوید محمدزاده (سرخپوست) بهترین بازی جشنواره رو داره. یه بازی درجه یک که به خوبی شخصیت یه مرد عاشقپیشه رو نشون میده که توی خونواده ریگی داره زندگی میکنه و احساسات مختلف از عشق و علاقه و مهربونی کردن تا خشم و عصبانیت رو خیلی زیبا نشون میده. در طرف مقابل هم الناز شاکردوست بعد از بازی خوبش توی «خفهگی» یک بار دیگه ثابت میکنه که اگه بخواد میتونه بازیگر خوبی باشه، نه یه دختر خوشگل بیهنر. به جز این دوتا، بقیه بازیگرهای فیلم هم خیلی خوب کار میکنن از جمله آرمین رحیمیان بازیگر نقش عبدالمالک ریگی که فکر کنم اولین بازی مهمش هم بوده و انقدر طبیعی و راحت بازی میکنه که انگار یه تروریست رو از توی قبر کشیدن بیرون و گفتن بیا بازی کن! و برسیم به فرشته صدرعرفایی در نقش مادر خاندان ریگی که بازیش حیرتانگیزه! این بازی درجه یک هم با گریمی ترکیب شده که حتی اگه فیلمبین حرفهای هم باشین و از قبل در جریان نباشین، ممکنه ایشون رو نشناسین و ندونین کی هست.
شبی که ماه کامل شد فیلمی هست که دیدنش رو به همه پیشنهاد میکنم و خودم هم بدم نمیاد یه دور دیگه برم سراغش. فیلم کلی صحنه بهیادموندنی هم داشت که نمیشه راحت از بینشون بهترین رو انتخاب کرد:
یکی از بخشهای مهم فیلم اونجایی بود که برای اولین بار در کنار کاراکتر الناز شاکردوست متوجه میشیم که اوضاع در چه حد خرابه و در حالی که این بنده خدا با کلی امید و آرزو وارد خونه شوهرش توی پاکستان شده و هنوز در جریان ماجراها نیست، یه دفعه درهای ویلا باز میشه و کلی تروریست همراه اسلحه و ماشین و... وارد خونه میشن. تروریستهایی از خاندان ریگی و دوست و آشناهاشون که البته توی اون صحنه کاری با شاکردوست نداشتن، ولی یکی از سیاهترین صحنههای جشنواره رو میساختن.
اتفاقاتی که برای برادر شاکردوست میافته هم خیلی دردناک هست. از جایی که تا نیم متری سفارت ایران میره و در حالی که تروریستها دارن میبرنش و داره فریاد میزنه، کسی برای کمک نمیاد. تا صحنه اعدامش که خیلی تلخه و شاید حتی کمی بیش از اندازه نشون داده میشه. درسته که اینطوری تأثیر بیشتری میذاره، ولی آدم با دیدنش به فنا میره دیگه!
صحنه پایانی فیلم هم که دیگه نیازی به صحبت نداره و نتیجهگیری کل فیلم هست که یه جوون مهربون و عاشق چطوری میتونه به جایی برسه که همسرش که خیلی هم بهش علاقمند بوده رو از بین میبره. صحنهای با کارگردانی فوقالعاده و بازیهای درجه یک.
متری شیش و نیم
9/10
برسیم به دومین فیلم سعید روستایی، کسی که با «ابد و یک روز» یه شبه به اوج موفقیت رسید و یکی از بهترینهای این سالها رو کارگردانی کرد.
متری شیش و نیم یکی از تر و تمیزترین فیلمهای جشنواره بود. فیلمی تماشایی که نباید از دستش داد و از شروع تا پایان آدم رو جذب خودش میکنه. اولین دقایق فیلم فوقالعاده هستن و شروع به شدت مهیج و جالبی داره که نفس آدم رو بند میاره! بعدش ماجراهای دیگهای پیش میاد و با یکی از متفاوتترین مأمورهای فیلمهای ایرانی آشنا میشیم که پیمان معادی نقشش رو بازی میکنه و به نظرم با اختلاف، بهترین بازی ایشون در کل فیلمهاش هست (کلاً من زیاد طرفدار معادی نیستم، ولی اینجا عالی بود). در طرف مقابل هم نوید محمدزاده رو داریم که با اینکه باز یه ویژگیهای تکراری توش نقشش دیده میشه، ولی بازی بسیار خوبی داره و با پیمان معادی یه ترکیب جالب میسازن که توی فیلمهای ایرانی نمونههای موفق زیادی ازش نداریم. یه جور تقابل بین پلیس و خلافکار که تم خیلی جالبی در فیلمهای غربی هست ولی اینجا به اون صورت خبری ازش نیست، شاید به خاطر حساسیت زیادی که روی مأمورها و نیروهای پلیس وجود داره.
روستایی تونسته با ظرافت خاصی این مأمور رو شخصیتپردازی کنه و کاری کنه که هم مشکلی برای فیلم پیش نیاد (البته کسی از آینده خبر نداره) و هم یه شخصیت کلیشهای نسازه که مثل همیشه یه مأمور خیلی شیک و مودب و با کمالات رو ببینیم. البته این طور که گفته میشه صحنههایی از فیلم حذف شده و شاید برای اکران عمومی هم دوباره یه چیزهایی کم بشه که امیدوارم این اتفاق نیفته. از اون طرف خلافکارهای فیلم هم خیلی جالب هستن و از محمدزاده تا افراد دیگه، تفاوتهایی با خلافکارهای کلاسیک سینمای ایران دارن. فیلمساز سراغ یه سری کاراکتر عجیب و خاص هم رفته تا تنوع بیشتری به شخصیتهای منفی فیلم بده. از گروه چاقهای قاچاقچی که صحنه جالبی رو میسازن تا پدر و پسری که یکی از ماجراهای فرعی فیلم رو به خودشون اختصاص میدن.
همه بخشهای فیلم کیفیت بالایی دارن ولی چیزی که در کنار بازیها خیلی به چشم میاد، استفاده حیرتانگیز از سیاهی لشکر هست. فیلم و سریال زیاد دیدیم که سیاهی لشکر توشون حضور چشمگیری داره، ولی اکثراً حالت تاریخی دارن و کارگردان 200 نفر رو میندازه جلوی دوربین و توی همدیگه میلولن و اون وسط ممکنه یکی بخنده و یکی تو فکر باشه و کلاً ظرافت خاصی ندارن. ولی اینجا در 2،3 بخش گروهی عظیم از معتادها رو داریم که به بهترین شکل ممکن کارگردانی میشن و با تصویربرداری درجه یک، صحنههایی میسازن که انگار از دل یه فیلم آخرالزمانی بیرون اومده. صحنههایی واقعاً عجیب که دیدنشون بر هر کسی واجب هست. خود معتادها هم حیرتانگیز بازی میکنن! اگه بازیگر هستن و انقدر طبیعی بازی میکنن که دمشون گرم! اگه واقعاً معتاد هستن و باز انقدر عالی ایفای نقش میکنن هم دوباره دمشون گرم! کلاً انقدر بخشهای مربوط به معتادها واقعگرایانه هست که انگار آدم داره مستند میبینه نه فیلم سینمایی.
در مجموع متری شیش و نیم جزو بهترینهای جشنواره بود و مطمئنم توی اکران عمومی هم خیلی ازش استقبال میشه. برای من یه ذره (در حد میلیمتر) پایینتر از ابد و یک روز قرار میگیره، ولی باز هم یکی از بهترینهای سینمای ایران توی این سالهاست.
سرخپوست
9/10
فیلم قبلی نیما جاویدی رو ندیده بودم و سرخپوست اولین اثر ایشون بود که نگاه میکردم و چقدر هم خوب بود این فیلم!
اولین نکته مثبت فیلم اینه که حال و هوا و اتمسفرش با اکثر آثار سینمایی ایران متفاوته. درصد زیادی از فیلمهای ایرانی یا آپارتمانی هستن یا حداکثر اگه توی کوچه و خیابون میرن هم انقدر دوربین روی شخصیتهای اصلی زوم کرده که آدم چیز دیگهای نمیبینه. فیلمهای تاریخی هم داریم که معمولاً یا میرن به دورانهای گذشته یا اگه زمان شاه باشه هم کلیشهای و تکراری هستن. ولی توی سرخپوست با یه فیلم در زیرژانر زندان طرف هستیم که در دوران شاه میگذره و فضاسازی خاصی داره که مشابهش رو زیاد توی ایران ندیدم.
نوید محمدزاده یکی از بهترین بازیهای عمرش رو میکنه. ایشون کلاً بازیگر خیلی خوبی هست، ولی خیلی هم تکراری! اما اینجا بازی متفاوتی داره و به جز یکی دو سکانس، توی اکثر بخشها شکل و شمایل متفاوتی از خودش نشون میده. محمدزاده نقش رییس یه زندان رو ایفا میکنه که توی یکی از آخرین روزهای حضورش در اون زندان، با خبر میشه که یکی از زندانیها ناپدید شده و حالا یه بازی موش و گربه راه میافته بین زندانبان و زندانی. بازیای جذاب و دیدنی که تماشاگر رو بدجوری دنبال خودش میکشونه و روابطش با کاراکتر پریناز ایزدیار هم کمک میکنه تا شناخت بیشتری از این شخصیت پیدا کنیم.
طراحی دکور زندان محشره و فیلمبرداری هم غوغا! کلاً لوکیشن خیلی جالبی داره و هم خود زندان و هم بخشهای بیرونی باعث میشن یه تصویر خاصی ایجاد بشه که حس عجیبی به آدم میده. از موسیقی فیلم هم نباید گذشت و یکی از بهترین موسیقیهای جشنواره امسال رو داشت که خیلی زیبا با ماجراهای فیلم ترکیب میشد و شاید بشه گفت بخشی از جذابیت فیلم به خاطر همین موسیقیهای خوبش بود.
امسال جشنواره غافلگیریهای زیادی داشت و یکی از اونها هم همین سرخپوست بود که شاید کمتر کسی حدس میزد با همچین فیلمی مواجه بشه. فیلمی زیبا و تأثیرگذار با یه پایان محشر.
یکی از بهترین ویژگیهای فیلم این بود که از لحظه اول تا آخرین ثانیه حتی یک بار هم چهره سرخپوست یا همون زندانی فراری رو نمیبینیم. به جز یه صحنه خیلی کوتاه که از فاصله صدها متری یه شبح کمرنگی ازش میبینیم، دیگه هیچجا نشونهای ازش نیست تا سکانس آخر که نوید محمدزاده متوجه میشه این همه مدت دنبال نخودسیاه میگشته و سرخپوست توی یه بخش مخفی زیر چوب دار قایم شده بوده. در نهایت متوجه این قضیه میشه، ولی وقتی که دیر شده و کامیون داره چوب دار رو از زندان خارج میکنه و این هم با ماشین میافته دنبال کامیون و متوقفش میکنه. به چوب دار نزدیک میشه و توی یکی از بهترین سکانسهای جشنواره، صحنهای رو میبینیم که دوربین از زاویه دید سرخپوست داخل بخش مخفی چوب دار در حال نگاه کردن به محمدزاده هست که داره بهش نزدیک میشه و مخاطب هم از شدت هیجان به مرز انهدام میرسه! ولی نگاه محمدزاده که به چشمهای سرخپوست میافته و با همه حرفها و مدارک قبلی مبنی بر بیگناه بودن سرخپوست که قبلاً از این طرف و اون طرف شنیده بوده، تحول پیدا میکنه و بدون اینکه بازداشتش کنه، میذاره از اونجا بره.
این صحنه از نظر بعضیها خیلی ناگهانی اتفاق میافته و محمدزاده نباید انقدر سریع تغییر نظر میداد، ولی به نظرم صحنه معرکهای بود و از قبل هم براش زمینهچینی شده بود. از اولین صحبتهایی که پریناز ایزدیار در مورد سرخپوست و بیگناه بودنش میکنه تا خونواده سرخپوست و بقیه مسائل، و مهمتر از همه برخورد نزدیک کاراکتر محمدزاده با سرخپوست که میتونه مظلومیت و بیگناهی رو توی چشمهای این زندانی بیچاره ببینه و تصمیم مهم زندگیش رو بگیره.
غلامرضا تختی
8.5/10
به شکل عجیبی در سینمای ایران کمبود فیلم بیوگرافی و زندگینامهای داریم. دهها شخصیت معروف معاصر داریم (حالا غیرمعاصرها به کنار) که میشه از روشون فیلمهای جالبی ساخت، ولی به جز چند تا فیلم و سریال که اکثراً هم شخصیتهای سیاسی دوران شاه رو نمایش میدن، توی این سالها چیز زیادی نداشتیم. یکی از افراد معروفی که پتانسیل زیادی برای ساخته شدن فیلمش وجود داشته هم همین تختی بوده که علی حاتمی دهه 70 در حال ساخت فیلمش بود و از دنیا رفت. بعدش هم بهروز افخمی رفت سراغش، ولی به جای بیوگرافی یه فیلم با مایههای معمایی و سیاسی در زمان حال ساخت که البته فیلم بدی هم نبود. حالا بالاخره نوبت به فیلمی رسیده که از اول تا آخر به خود تختی میپردازه و کارش رو هم خوب انجام میده.
فیلم با آخرین لحظات زندگی تختی توی هتل آتلانتیک شروع میشه و همون دقایق اول به مخاطب میگه که دنبال حل معما و این جور چیزها نیست و سازندگان فیلم عقیده دارن که تختی خودکشی کرده، نه اینکه ساواک و فلان و چنان کاری باهاش کرده باشن. بعد از اون ماجراهای تختی از دوران کودکی شروع میشه و کمکم مراحل رشدش رو میبینیم که از کجا به کجا میرسه. شاید این قضیه یه کم کلیشهای انجام شده باشه و نیاز به ظرافت بیشتری توی نمایش مراحل زندگی تختی بوده، ولی به عنوان یکی از معدود تجربههای بیوگرافی در این شکل و شمایل بد هم کار نشده.
تختی 3،4 تا بازیگر داره که در دورههای مختلف نقشش رو بازی کردن و همگی هم کارشون رو خوب انجام دادن. از نقش کودکی که بازی مناسبی داره تا نوجوونی و البته دوران افتخارش که هم بازی خوبی داره و هم بازیگرش شباهت بسیار عجیبی به تختی داره که این قضیه به لطف گریم ماهرانه انجام شده. البته خود طرف هم اسمش محسن تختی هست، ولی جایی خوندم که نسبت فامیلی با تختی نداره! به هر حال این هم از عجایب روزگار هست که یکی به نام محسن تختی نقش غلامرضا تختی رو بازی کنه ولی باهاش نسبتی نداشته باشه! ایشون در دنیای واقعی هم آشنایی زیادی با کشتی داره و برای همین صحنههای کشتی تختی توی مسابقات مختلف خیلی طبیعی و حرفهای کار شدن. تنها مشکلی که باهاش داشتم، نوع حرف زدنش بود که به نظرم بعضی جاها یه کمی مصنوعی و حتی شاید دوبله شده بود. کلاً به نظرم انتخاب ایشون برای بازی در نقش تختی انتخاب خوبی بود و حتی بهتر از امیر جدیدی که قرار بود این نقش رو ایفا کنه. جدیدی یکی از بازیگرهای محبوب من توی سینمای ایران هست، ولی همچین فیلمی با یه آدم ناشناس میتونه جالبتر باشه تا بازیگری مثل جدیدی در نقش تختی.
فیلم شخصیتهای مختلفی رو توی زندگی تختی نشون میده. از خونواده که بخشهای جالبی از فیلم رو تشکیل میدن تا دختری که به تختی علاقمند هست، ولی تختی انگار زیاد حال و حوصله زندگی زناشویی نداره! همسرش شهلا توکلی هم توی فیلم حضور داره که به نظرم یکی از نقطه ضعفهای فیلم، حضور بسیار کم ایشون با بازی بهنوش طباطبایی هست. درسته که تختی زیاد اهل همسرداری نبوده، ولی میشد این قضیه رو یه کم بیشتر باز کرد نه اینکه کلهم یکی دو سکانس بهش اختصاص داد. کلاً شهلا توکلی پتانسیل زیادی داره که حتی فیلم مخصوص خودش هم ساخته بشه، چون وارد زندگی معروفترین ورزشکار تاریخ ایران شد و اگه اشتباه نکنم فقط هم یک سال بعدش تختی خودکشی کرد. توی جامعه اون روزگار و مخصوصاً بین کشتیگیرها و علاقمندان افراطی تختی هم خیلیها بودن که مقصر مرگ تختی رو همسرش میدونستن و بعد از مرگ ایشون، به شهلا توکلی حمله میکردن که تو باعث شدی تختی افسرده بشه و نباید وارد زندگی این مرد میشدی و از این صحبتها. کلاً شخصیت مظلومی داشته که هم همسرش رو خیلی زود از دست داد و هم خیلی بهش فشار وارد شد.
در مورد شخصیتهای فرعی فیلم هم یکی از جالبترینها امامعلی حبیبی هست. البته توی فیلم به صورت مشخص اسمش برده نمیشه، ولی شواهد نشون میده که اون شخصیت همین امامعلی حبیبی بوده که پدرم از قدیم میگفت یکی از بهترین کشتیگیرهای تاریخ ایران بوده و کلی مدال طلا داشته، ولی چون همزمان با تختی کشتی میگرفته و معروفیت تختی هم دیوانهوار بوده، این بنده خدا زیر سایه اون رفت و حقش خیلی بیشتر از اینها بود.
از این بحثها که بگذریم، فیلم تختی تجربه خوبی در این سبک برای سینمای ایران بود و در کنار روایت زندگی تختی، از نظر فنی از فیلمبرداری و طراحی صحنه تا بخشهایی که تهران قدیم رو خیلی عالی نشون میدادن و احتمالاً از جلوههای ویژه هم کمک زیادی گرفته شده، همگی در وضعیت خیلی خوبی بودن. فیلمی که اخلاق و شخصیت تختی رو خیلی خوب نشون میده و فشاری که روش بوده رو عالی نمایش میده، ولی بیایراد هم نیست و میتونست بهتر از این باشه.
ناگهان درخت
8/10
ناامیدی بزرگ جشنواره برای من. «در دنیای تو ساعت چند است؟» جزو بهترین فیلمهای عمرم محسوب میشه و به شدت منتظر کار جدید صفی یزدانیان بودم، ولی اونی نبود که انتظارش رو داشتم.
فیلم شروع واقعاً خوبی داره و حس و حالی که یه جورایی شبیه کار قبلی یزدانیان هست. ولی بعدش کمکم به قرص خوابآور تبدیل میشه و بعضی جاها رسماً میزنه تو فاز Slow Cinema (اغراق میکنم! ). من از فیلمهای آروم بدم نمیاد و همون کار قبلی یزدانیان هم چیز آرومی بود، ولی این یکی دیگه توی بعضی بخشها حس میکنی کارگردان فقط خواسته برای دل خودش فیلم بسازه و کاری با تماشاگر نداشته. از اون طرف بعضی بخشهای فیلم به شدت جالب هستن و یه لایه طنز خاصی دارن که خیلی تماشاییشون میکنه، مثل صحنهای که کاراکترهای فیلم میخوان با یه نفر که تو کار خارج کردن ملت از کشور هست صحبت کنن و اتفاقات جالبی میافته.
چیزی که در کنار شروع مناسب و بعضی بخشهای لذتبخش اواسط فیلم باعث میشه بهش این امتیاز رو بدم، پایان محشرش هست که برای من یکی از بهترین پایانهای این جشنواره بود و همینطور شخصیت علی مصفا که ویژگیهای جالبی داره و شخصیتش هم بیننده رو حرص میده و هم علاقمند میکنه که ببینه ماجراها به کجا میرسه.
ماجرای نیمروز 2: رد خون
7.5/10
«ماجرای نیمروز» رو دوست داشتم. یه فیلم متفاوت و با کیفیت در مورد اقدامات مجاهدین در اوایل انقلاب. این فیلم ماجراهای کاراکترهای قبلی رو به همراه یکی دو تا جدید و منهای یکی دو تا از قبلیها دنبال میکنه که چند سال بعد و روزهای آخر جنگ در چه حالی هستن.
فیلم از نظر کارگردانی واقعاً در سطح بالایی هست و از نظر فنی و فیلمبرداری و... هم عالیه. بازیها مناسب و کمنقص هستن و داستان فیلم یعنی عملیات مرصاد هم به حد کافی جذابیت داره که بتونه یه فیلم متفاوت و تماشایی تحویل بده. ولی با وجود همه اینها، رد خون جذابیت قسمت اولش رو برای من نداشت و یه پله پایینتر از اون قرار گرفت. دوست داشتم بخش مهم فیلم یعنی عملیات مرصاد زمان خیلی بیشتری رو به خودش اختصاص بده، ولی خیلی زود تموم شد و البته توی همون مدت کوتاه هم کیفیت بالای خودش رو نشون میداد.
شخصیتها مثل نسخه قبل هرکدوم نماینده یه خط فکری هستن و از تندرویی که دوست داره خیلی سریع همهچیز رو تموم کنه داریم تا شخصیت مثلاً متفکری که قیافه آرومی داره، ولی پشت پرده خیلی کارها میکنه. در طرف دیگه یعنی مجاهدین هم شخصیتهای متنوعی داریم، از اونهایی که خبیث کامل هستن تا افرادی که یه حالت خاکستری دارن و کم و بیش برام عجیب بود که توی سینمای ایران شخصیت مجاهدی ببینیم که سیاه مطلق نباشه و بحث جالبی هم در این زمینه مطرح شد توی فیلم، در مورد اینکه بعضی از این مجاهدین در ابتدا از طرف ایران وارد جنگ با عراق شده بودن و بعدش اسیر میشن و دو راه پیش رو داشتن. یا زیر شکنجه عراقیها به فنا برن یا به مجاهدین بپیوندن. بعضیهاشون (مخصوصاً خانمها) هم گزینه دوم رو انتخاب کردن و بعدش دیگه زیر فشار شدید و شستشوی مغزی تبدیل شدن به افرادی که به مردم کشور خودشون هم رحم نمیکنن.
در مجموع ماجرای نیمروز 2 فیلم خوشساختی بود، ولی اون حس جدید و متفاوت فیلم قبلی رو نداشت و البته بعضی قسمتهاش هم کم و بیش هندی بود.
23 نفر
7.5/10
یکی دیگه از غافلگیریهای جشنواره! فیلمی که روز اول هیچ انتظاری ازش نداشتم، ولی از دیدنش لذت بردم.
ماجراهای فیلم بر اساس یه اتفاق واقعی هست که توی این چند سال هم در جاهای مختلف بهش پرداخته شده. در دوران جنگ 23 تا بچه و نوجوون که رفتن جبهه، میافتن دست عراقیها و بعدش اتفاقاتی براشون میافته و این وسط یه ایرانی عربزبان هم هست که نقش واسطه رو بین عراقیها و این بچهها ایفا میکنه و فیلم در کنار تمرکز روی بچهها، به این شخصیت هم خیلی بها میده.
تقریباً همه بچهها تازهکار هستن یا حداقل من چیزی ازشون ندیدم، ولی بازیهاشون خیلی خوب و طبیعی هست و انصافاً کارگردانی فیلمی با حضور 20،30 تا بچه شلوغ و پرهیاهو هم کار سادهای نیست، ولی کارگردان به خوبی از عهدهش برمیاد. در کنار داستان اصلی فیلم که به هر حال چیز خیلی شاد و شنگولی نیست، صحنههای کمدی بامزهای هم وجود داره که بهترینهاشون مربوط به جایی هستن که بازجوی عراقیها از بچهها میخواد یه سری صحبتهای خاص بکنن تا صداشون ضبط بشه و اونها انجام نمیدن، این هم به شیوههای مختلف و کمدی کتکشون میزنه!
اگه یه سری بخشهای شعارزده رو در نظر نگیریم که به هر حال توی همچین فیلمی سخت میشد از دستشون فرار کرد، فیلم خوب و متفاوتی در مورد جنگ بود.
خون خدا
7/10
فیلمی دیگر از استاد مرتضی علی عباس میرزایی! نمیدونم موضوع چیه که خوشم میاد از فیلمهای این بنده خدا، در حالی که بقیه یا کلهم به انگشت شست پاشون هم نمیگیرن و در حدی براش ارزش قائل نیستن که حتی در مورد فیلمهاش صحبت کنن یا توی یه کلمه میگن آشغاله و میرن! فیلم قبلی استاد به نام «انزوا» فکر کنم در کل ایران فقط توسط من پسندیده شد و البته جشنواره سالنتوی ایتالیا (چی هست؟! ) که بابت کارگردانی فیلم بهش جایزه دادن. خون خدا هم مثل همون هست و کسی کاریش نداره، ولی من خوشم اومد!
مدل فیلمهای مرتضی جوری هست که توی ایران کمتر مشابهش رو داریم. یه حالت فانتزی (از نظر نحوه روایت، نه داستان) با کاتهای زیاد و زوایای عجیب و تصاویر غریب! مثلاً طرف توی پاسگاه نشسته پشت میز و پلیس داره باهاش حرف میزنه. اون هم هیچ جوابی نمیده و یه دفعه وسط صحبتهای پلیس، ترجمه ترکی صحبتها هم روی تصویر میاد! یا رفته ملاقات یه نفر و یهو دوربین روی صورتش زوم میکنه و کات میخوره به دستگیرهی در که هی باز و بسته میشه، در حالی که توی توهم طرف هست و واقعیت نداره! اصلاً یه وضعیت خر تو خر و جالبی داره که من لذت میبرم ازش!
ماجرای فیلم هم در مورد یه معتاد (در بدترین وضعیت ممکن) هست که یه پول خیلی عظیمی از ناکجاآباد به دستش میرسه و این هم نذر میکنه پول رو در راه خیر خرج کنه و اعتیادش رو هم کنار بذاره. فیلم داستان این بنده خدا رو در حالی روایت میکنه که پیش اشخاص مختلف میره تا پول رو به اونها بده که در راه خیر خرج کنن، ولی هر دفعه اتفاقی میافته و یکی قبول نمیکنه و یکی سکته میکنه و... در تمام طول فیلم هم شخصیت اصلی کلهم صحبت نمیکنه و لال هست، به جز یه صحنه که از فاصله دور حرف زدنش رو میبینیم ولی چیزی نمیشنویم.
خود فیلم که یه مدلی هست که تعجب نمیکنم کسی ازش خوشش نیاد و تحویل گرفته نشه و اگه ازم بپرسن چرا باهاش حال میکنی هم واقعاً جواب دقیقی ندارم، ولی به نظرم حداقل میشد بازیگر اصلی (رضا اخلاقی راد، بازیگر فیلم لِرد که اینجا اکران نشد) رو بیشتر تحویل گرفت و بازی خوب و متفاوتی داشت توی این فیلم.
طلا
7/10
طلا به نظرم از کار قبلی پرویز شهبازی یعنی «مالاریا» بهتر بود و حداقل من که بیشتر خوشم اومد. فیلمی که مثل خیلی از آثار این مدلی یه شروع آروم و شاد و شنگول داره و بعدش کمکم اوضاع بهم میریزه و کاراکترها میافتن به جون همدیگه.
اینجا با چند تا جوون طرف هستیم که میخوان رستوران باز کنن و هرکدوم از طریقی پول جمع میکنن و یکی که پول کمتری داره، قرض میگیره و نمیتونه بده و مجبور میشه سراغ کارهایی بره. بازیها همگی خوب و مناسب بودن، نه فوقالعاده و نه بد. حال و هوای فیلم هم با وجود تلخ بودنش، جوری نبود که آدم رو اذیت کنه.
قصر شیرین
7/10
رضا میرکریمی هم فیلم خوب توی کارنامهش داره و هم بد. قصر شیرین رو هم میشه از جمله فیلمهای خوب ایشون دونست و البته برای من به اندازه «یه حبه قند» جذابیت نداشت.
حامد بهداد توی این فیلم نقش پدری رو داره که از همسرش جدا شده و سراغ یه زن دیگه رفته و در عین حال دو تا بچه کوچیک هم داره که باید به فکر اونها باشه، ولی نیست. این بچهها که جزو ستارههای جشنواره بودن و بازیهاشون واقعاً عالی بود، در اثر ماجراهایی با پدرشون و همسر آیندهش همراه میشن و یه فیلم جادهای رو شاهد هستیم که روابط بین این شخصیتها و افراد دیگه رو نشون میده و کمکم اتفاقاتی میافته که تغییراتی توی داستان میده.
در کنار بچهها، بقیه بازیگرها هم بازیهای خوب و با کیفیتی ارائه میدن. از حامد بهداد که خیلی وقتها به دام تکرار میافته و اینجا هم با اینکه از جهاتی ادا اصولهای تکراری داره، ولی خوب بازی کرده. تا ژیلا شاهی که روابط جالبی با حامد بهداد و بچهها داره. فیلم بعضی جاها خستهکننده و خوابآور میشه، ولی در مجموع فیلم جالبی هست با یه پایان مناسب و زیبا.
سونامی
7/10
بزرگترین غافلگیری جشنواره برای من! کلاً علاقه زیادی به فیلمهای ورزشی ندارم و روی این فیلم هم اصلاً حسابی باز نکرده بودم، ولی واقعاً در حد و اندازههای خودش فیلم خوشساخت و جذابی بود.
ژانر ورزشی توی ایران زیر خط فقر هست و سالهاست هیچ فیلم درست حسابی در این ژانر نداشتیم، ولی سونامی نشون میده که میشه کارهای جالبی توی این سبک ساخت. میلاد صدرعاملی (پسر رسول) با اولین فیلمش سراغ ماجراهای تکواندو میره و مربیای که بعد از مدتها سر کار برگشته و شاگردهایی که دو تاشون قراره شخصیتهای اصلی فیلم رو شکل بدن. یکی جوون و عصبانی و اون یکی هم با تجربه که چند سال قبل مشکلی براش پیش اومده، مشابه همون ماجرای معروف «باید ببازی علیرضا» که پارسال سر یکی از ورزشکارهامون اومد. کلاً یکی از زوایای داستانی فیلم به همین قضیه برمیگرده که یه برخورد ساده با ورزشکارهای اسراییلی میتونه زندگی یه جوون رو نابود کنه و به جاهای داغونی بکشونتش. اینطور که شنیدم قرار بوده فیلم تمرکز بیشتری هم روی این موضوع داشته باشه، ولی خب میدونیم که نمیشه...
گذشته از بخشهای ورزشی که خوب کار شدن، ماجراهای جانبی هم جذابیت خودشون رو دارن و تقریباً همه شخصیتها خاکستری هستن و داستانهای جالبی دارن. معمولاً توی این مدل فیلمها یه قهرمان داریم که بیننده از اول فیلم دوست داره طرف ببره و به افتخار برسه و این حرفها، ولی اینجا شخصیتپردازیهای جالبی داریم که باعث میشه تکلیف مخاطب با دو تا شخصیت اصلی مشخص نباشه و حتی تا اواخر هم نتونه کاراکتر محبوبش رو از بین این دو تا انتخاب بکنه. بازیها هم در حد استاندارد و مناسب و در مجموع به عنوان یکی از معدود فیلمهای ورزشی با کیفیت سینمای ایران، از دیدنش لذت بردم بر خلاف انتظار اولیهای که داشتم.
جاندار
7/10
پایان بازهای پیش از این فیلم سوءتفاهم بودن! به قول یه نفر، این بیشتر پایان وِل بود تا باز! یعنی در این حد که مثلاً داریم سومین قسمت ارباب حلقهها رو میبینیم و اون اواخرش که گالوم از راه میرسه، فیلم تموم بشه!
جاندار از دسته فیلمهای به اصطلاح اجتماعی هست با موضوع قصاص. فیلمی که با یه مراسم عروسی شاد شروع میشه و خب بیننده مطمئن هست که خیلی زود این مراسم به گند کشیده میشه و این اتفاق هم میافته. بعد بحث قصاص از راه میرسه و دو تا خونواده با شخصیتهای مختلفی که دارن، ماجراهایی رو رقم میزنن.
بهترین بخش فیلم، شخصیتهای جالبش هستن که بازیگرها هم خیلی خوب به جاشون ایفای نقش کردن و توی اسپویلر توضیحاتی در موردشون میدم. از فاطمه معتمدآریا که یه مادر جالب با یک خواسته عجیب هست تا جواد عزتی که نقشش به شدت اعصاب خوردکن و عوضی هست. بزرگترین مشکل فیلم هم همون پایان هست که رسماً مثل یه سیلی به مخاطبه و کاش بهتر تموم میشد. ولی در مجموع به عنوان اولین کار دو تا کارگردانش (بله، دو تا کارگردان!) فیلم بدی نیست و آدم رو به آیندهشون امیدوار میکنه.
فاطمه معتمدآریا نقش مادر خونواده رو داره، ولی از جایی به بعد متوجه میشیم که تنها مادر خونواده نبوده و پدر گرامی دو تا همسر داشته که یکیشون 3،4 تا بچه داشته و معتمدآریا هم یه بچه، همین پسری که قتل رو انجام داده و به اعدام نزدیکه. طرف این قتل رو هم به خاطر خواهرش (خواهر ناتنی از اون یکی مادر خونواده) انجام داده. حالا این وسط داستان خر تو خر میشه و برادر مقتول که خواستگار سابق دختره بوده، میگه رضایت نمیدم به جز این حالت که دختره (که شب قتل، مراسم ازدواجش بود)، مرد مورد نظرش رو ول کنه و با من ازدواج کنه!
این وسط نقش معتمدآریا از این جهت جالب میشه که از دختر خونواده میخواد با برادر مقتول ازدواج کنه تا پسر خودش از اعدام رها بشه! یه موقعیت پیچیده و مریض که اعصاب و روان آدم رو منهدم میکنه! البته در نهایت هم مشخص نمیشه کار به کجا میرسه و فیلم تموم میشه!
قسم
7/10
یکی دیگه از فیلمهای قصاصمحور(!) جشنواره. فیلمی که ماجراهای خودش رو توی یه اتوبوس روایت میکنه و 90% فیلم توی ماشینی میگذره با 30،40 تا مسافر. همین شلوغی جذابیتهای خاص خودش رو داره، ولی بعضی جاها هم زیادی خر تو خر میشه.
بازیها خوب هستن و داستان هم کشش زیادی داره و بیننده رو جذب میکنه. این وسط یه چیزی هم به اطلاعات ما اضافه شد که به نظرم خیلی خندهدار و مسخره هست، ولی به هر حال عادت داریم به این عجایب! مثل اینکه یه قانونی هست که اگه تقی زد نقی رو کشت یا بلایی سرش آورد و این قضیه به شکل 100% مشخص نباشه و علامت سوالهایی وجود داشته باشه، 30 نفر (یا کمی بیشتر) از اطرافیان نقی که شهادت بدن، طرف مجرم شناخته میشه و براش حکم صادر میشه! یعنی مثلاً پسرخاله نقی که اصلاً اون صحنه قتل رو ندیده، میاد شهادت میده و شهادتش با بقیه جمع میشه و به تعداد مشخص میرسه و تمام! الله اکبر!
گذشته از این بحث، قسم رو دوست داشتم و به عنوان دومین فیلم محسن تنابنده از فیلم مزخرف قبلی یعنی «گینس» خیلی بهتر بود و از هر نظر پیشرفت داشت و همین قضیه باعث میشه منتظر فیلمهای بعدی تنابنده بمونم.
حمال طلا
6.5/10
حمال طلا همون طور که از اسمش مشخصه، در مورد یه حمال طلا هست! یعنی کسی که کارش حمل کردن طلا برای صاحب کارش هست که اینا رو ببره بفروشه یا از بقیه بخره و بیاره توی کارگاه. کارگاهی که توش کار میکنه، به علت ساخت و ساز باید تعطیل بشه و ایشون و یکی دیگه از افراد کارگاه هم تصمیم میگیرن نقشهای برای فاضلاب کارگاه قبل از فروشش بکشن و...
این فیلم جزو کثیفترین فیلمهایی هست که تا امروز دیدم! کثیف از نظر بصری، یعنی تصور کنین صحنهای داره که اینا توی گند و کثافت و مدفوعی که از فاضلاب جمعآوری کردن، دست و پا میزنن تا دنبال طلا بگردن! همین صحنه به اضافه یه سری چیزهای دیگه باعث شده خیلیها بگن حالمون بهم خورد و عجب فیلم مزخرفی بود. یه عده هم بگن این فیلم حیثیت قشر کارگر رو زیر سوال برد و انسانیت رو نابود کرد و از این حرفها، ولی به نظرم قصد کارگردان همچین چیزی نبود و اتفاقاً برعکس میخواست بگه شرایط به جایی رسیده که همچین صحنههای زشتی رو باید ببینیم.
حمال طلا یه تم طنز جالبی هم لابلای گند و کثافتش داره که ازش خوشم اومد، مخصوصاً همین ماجرایی که به آشغالهای فاضلاب ختم میشه. یکی از نکات فیلم که جالب و البته ناراحتکننده بود هم قیمت سکه و دلار در زمان فیلمبرداری این کار بود. مثل اینکه روزهای فیلمبرداری حمال طلا همزمان شده بوده با اون زمانی که دلار و طلا اوج گرفتن و داشتن هی بالا میرفتن، ولی هنوز خبر نداشتیم سقفش کجاست و فکر میکردیم مثلاً اگه دلار به 5000 تومن برسه، دیگه چیزی ازمون باقی نمیمونه و نمیدونستیم انقدر راحت بهش عادت میکنیم و الآن با دلار 13 تومنی داریم روزگار میگذرونیم. فیلم یه ماجرایی در این زمینه داره که توی اسپویلر میگم:
دو کاراکتر اصلی فیلم همینطور که دارن به فنا میرن، تصمیم میگیرن سکه بخرن چون از اون بالاها بهشون خبر رسیده که سکه میخواد گرون بشه. اینا هم کلی سکه جمع میکنن که وقتی گرون شد بفروشن و سکه هم کمی گرون میشه و جشن میگیرن، ولی بعدش باز یه ذره پایین میاد و اینا فکر میکنن کارشون تمومه و دیگه بیچاره میشن و برای همین قصد خروج از کشور میگیرن که البته توی خیابون یه تصادف خفن نصیبشون میشه و میمیرن. اون زمانی که فیلم ساخته میشده، دلار اگه اشتباه نکنم روی یکی از تابلوها حدود 4500 تا 5000 تومن بود و خب سکه هم خیلی کمتر از امروز بوده (یادم نیست چقدر بود) و طنز تلخ روزگار اینه که اینا اگه از ترس قصد خروج از کشور رو نداشتن و تصادف هم نمیکردن، الآن میلیارد شده بودن!
روزهای نارنجی
6.5/10
همون ژانر نکبت خودمون! از اون فیلمهایی که شخصیتها هی مصیبت میبینن و به فنا میرن و زن و شوهر با همدیگه دعوا میکنن و فحش میدن و... خوشبختانه تعداد این فیلمها کمتر از دورههای قبل شده، ولی خب هنوز سینمای ایران از اینا زیاد داره.
روزهای نارنجی فیلم بدی نیست، ولی همین حالت تکراری باعث میشه از یه حدی بالاتر نره. البته از اون طرف داستانش کم و بیش جدید هست و حداقل این سبک فیلمهای اجتماعی رو به جای خونههای تهران، وارد فضای شمال میکنه و هدیه تهرانی رو در نقش کسی قرار میده که توی کار برداشت پرتقال از زمینهای بقیه هست. یعنی زمین بقیه رو توی فصل برداشت میگیره و کارگر استخدام میکنه و بعد از برداشت میوه هم صاحب زمین بهش پول میده. همین داستان به ظاهر ساده با پیچیدگیهایی همراه میشه، از اتفاقاتی که کارگرها رقم میزنن تا رقبا و مشکلات خونوادگی و... کلاً فیلم استانداردی هست با کیفیت متوسط، نه بد و نه خیلی خوب.
بنفشه آفریقایی
6.5/10
خلاصه داستان فیلم رو که بشنوین، تعجب میکنین که چطوری همچین فیلمی اجازه ساخت پیدا کرده! یه خانومی که سالها قبل از شوهرش جدا شده و الآن هم یه همسر دیگه داره، وقتی متوجه میشه که همسر سابقش رو توی خونه سالمندان گذاشتن، دلش برای طرف میسوزه و میره دنبالش که بیاد پیش خودشون سه نفری زندگی کنن! کلاً ماجرا یه جوری هست که توی خیلی از فیلمهای فرنگی هم کمتر انتظارش میره، ولی خب به خاطر نوع بازیگرها و البته داستانهای بعدی، مشکل خاصی توی اجرا و روایت نداره.
فاطمه معتمدآریا مثل همیشه بازی خوبی داره و همسر سابقش هم رضا بابک هست که با گریم و حرکاتش، تبدیل شده به یه پیرمردی که حتی راه رفتن معمولیش هم با سختی همراه هست. از اون طرف همسر فعلی معتمدآریا هم سعید آقاخانی هست و در مجموع همه بازیگرهای اصلی خوب و دلنشین بازی میکنن. روابط بین این سه نفر جالب کار شده و اوج و فرودهای خاص خودش رو داره و در مجموع هم فیلم فضای خوب و گرمی داره، با وجود داستانش که کم هم تلخ نیست.
آخرین داستان
6/10
از دیدن این انیمیشن هم لذت بردم و هم تأسف خوردم. انیمیشنی که ترکیبی از بهترینها و بدترینهاست و بعضی جاها آدم رو میخکوب میکنه و بعضی جاها هم ناامید.
در درجه اول شک ندارم سازندههای انیمیشن گیمرهای حرفهای و انیمهبینهای اساسی هستن! یعنی قشنگ مشخصه که اینکاره و اهل دل هستن. گذشته از سبک بصری انیمیشن که بیشتر به انیمهها شباهت داره تا انیمیشنهای غربی، یه حال و هوایی هم توش هست که گیمرها رو جذب خودش میکنه. صحنههای مبارزه در بخشهایی که خوب از آب در اومدن، واقعاً تماشایی هستن و وقتی با موسیقیهای محشر انیمیشن ترکیب میشن، حس خیلی خوبی ایجاد میکنن، از اون حسهایی که موهای تن آدم رو سیخ میکنه! یا مثلاً اواخر کار که به سبک بازیهای کامپیوتری غول آخر (ضحاک) از راه میرسه، صحنه خیلی خفنی هست که البته متأسفانه خیلی کوتاهه. بعضی بخشها هم استیل بصری انیمیشن تغییر میکنه و حالت طراحیمانند پیدا میکنه که کیفیت اون بخشها هم عالیه. ولی از اون طرف بعضی جاها کیفیت انیمیشن آدم رو یاد کارهای لوس دهه 70 میندازه و فقط تأسف میخوری که چرا کل انیمیشن یه دست نیست.
متأسفانه از نظر روایت مشکلات اساسی داره و با اینکه داستان خیلی خوبی دم دستشون بوده (ضحاک و فریدون و این حرفا)، ولی خوب روایتش نکردن. بعضی جاها یهویی کات میخوره و از یه موضوعی میپره به یه موضوع دیگه و از طرف دیگه هم سیر تحول شخصیتها خوب کار نشده و همهچیز خیلی سریع اتفاق میافته. با اینکه قهرمان انیمیشن فریدون و کاوه هستن، ولی ضحاک شخصیتپردازی جالبتری داره و حداقل میشه یه زوایایی ازش دید که مثلاً حالت خاکستری بهش میده، ولی خب این کار هم اون طور که باید و شاید انجام نشده و بیننده رو زیاد جذب نمیکنه.
در کنار موسیقیهای شنیدنی که کاش میشد جداگانه از یه جایی دانلودشون کرد، صداگذاریها هم خوب هستن و یه ردیف بازیگر توی صداگذاری شخصیتها نقش داشتن، از پرویز پرستویی، لیلا حاتمی، حامد بهداد و اکبر زنجانپور تا اشکان خطیبی، باران کوثری، حسن پورشیرازی و... یه نکته جالب هم حجاب خانومها هست که البته طبیعیه توی انیمیشنها محدودیت کمتر باشه، ولی باز انقدر اوضاع ما خندهداره که حتی توی انیمیشن هم برامون جالبه که موی خانومها کاملاً دیده بشه و چیزی روی سرشون نباشه! یا مثلاً صحنهای که کاراکتر مونث، کاراکتر مذکر رو بعد از مدتی میبینه و از خوشحالی در آغوش میگیره!
این تیم به نظرم پتانسیلش رو داره که کارهای خیلی خفنتری بسازه، اگه همه بخشهای انیمیشن یک دست بشن و تفاوت کیفیت وجود نداشته باشه و مهمتر از اون، از نظر روایت هم خیلی بهتر از این عمل کنن. در عالم سینما که به هر دلیل (مالی یا چیزهای دیگه) کسی سراغ اساطیر و افسانههای قدیمی و داستانهای شاهنامه نمیره، ولی حداقل به عنوان انیمیشن اگه بتونن بیشتر روی نحوه روایت داستان کار کنن خیلی بهتر میشه.
درخونگاه
6/10
داستان فیلم به اوایل دهه 70 مربوط میشه، زمانی که ژاپن رفتن و انجام کارهای عجیب در اونجا و به دست آوردن پولهای قلمبه، مُد بود. امین حیایی یکی از همونهایی بوده که رفته ژاپن و حالا بعد از 7،8 سال برگشته و خونواده به جای اینکه واقعاً خوشحال بشن، فقط ادای خوشحال شدن رو درمیارن و یه جوری برخورد میکنن که انگار رازهایی در میون هست که ایشون نباید بفهمه. کمکم به اوضاع شک میکنه و میافته دنبال حقیقت و...
حال و هوای فیلم رو دوست داشتم و پایانش هم جالب بود، ولی فیلم یه حالت خاصی داشت که طول میکشید آدم رو کامل جذب خودش کنه و یه جورایی دیر موتورش روشن شد و زود هم تموم شد.
سمفونی نهم
6/10
مدتها از ساخته شدن آخرین فیلم محمدرضا هنرمند میگذشت و خیلی منتظر بودم ببینم چه میکنه و الآن میشه گفت فیلمی ساخته که از نظر حال و هوا و فانتزی بودن به بعضی کارهاش نزدیک هست، ولی کمبودهایی هم داره که نمیذاره به پای کارهای معروفش برسه.
فیلم به ماجراهای یه فرشته مرگ میپردازه که در زمان حال مأموریتهایی داره و در کنارش، یه سری رویدادهای تاریخی رو هم با این شخصیت دنبال میکنیم. از دوران هخامنشیان و کورش و داریوش تا امیرکبیر و... این بخشهای تاریخی هم جذابیتهای خاص خودشون رو دارن، هم یه جورایی هولهولکی و سریع اتفاق میافتن و تا آدم میاد عادت کنه، تموم میشن. بعضیهاشون یه تهمایههای طنزی هم دارن مثل ماجرای امیرکبیر که در کنار تلخ بودنش، یه سری جملات طنز هم رد و بدل میشه.
بخش امروزی فیلم از این جهت جذاب هست که آدم میخواد بدونه جریان چیه و آخرش به کجا میرسه و از نظر تصویری هم یکی از فیلمهای زیبای جشنواره بود، ولی از جهاتی هم یه حس خالی بودن بهم میداد که نمیدونم چطوری توضیح بدم. یه جورایی انتظار داشتم فیلم چیز بیشتری برای ارائه داشته باشه، با اینکه در مجموع کم و بیش ازش لذت بردم.
جمشیدیه
6/10
یکی دیگه از فیلمهای مرتبط با قصاص! فیلم از خیلی جهات دنبالهروی همون ژانر اجتماعی تکراری هست که بعد از محبوبیت فیلمهای اصغر همهجا رو گرفتن، ولی مسألهای رو مطرح میکنه که کمتر بهش پرداخته شده و همین قضیه هم ارزش فیلم رو کمی بالاتر میبره. مسألهای به نام فحاشی و توهین که تبدیل شده به یه چیز کاملاً طبیعی و رایج بین ماها. یعنی کافیه یکی به اون یکی نگاه بد بکنه تا کلی فحش بشنوه و کار به دعوا بکشه. یا یکی بوق بزنه و راننده جلویی شروع کنه به فحش دادن و...
در مجموع فیلم نکته خیلی خاصی نداره، ولی همین قضیه که بهش پرداخته میشه اون رو از خیلی فیلمها جدا میکنه، هرچند بعضی جاهاش هم به شدت شعاری میشه و کاش یه ذره میزان شعارش کمتر بود.
یلدا
6/10
این فیلم از دید خیلیها داغونترین اثر جشنواره بود، ولی من از جهاتی باهاش حال کردم. شاید به این علت که نقطه ضعف فیلم از دید بقیه، به نظرم اتفاقاً بخش مثبت فیلم بود.
یلدا رو میشه یه جور «ماه عسل» سینمایی دونست! دقیقاً مثل اون جور برنامهها که یکی رو میارن جلوی دوربین و هی آه و ناله میکنه و اشک ملت رو درمیاره، اینجا هم یه دختری که شوهرش (که فاصله سنی زیادی ازش داشته و از دو خونواده با اختلاف طبقاتی زیاد بودن) رو کشته، اومده توی همچین برنامهای و دختر اون آقاهه (از همسر قبلیش) هم طرف دیگهی ماجرا هست که باید مثلاً رضایت بده و این حرفها. ماجرای فیلم رو اگه ساده تعریف کنیم، میشه یه فیلم هندی داغون! ولی به نظرم کارگردان قصدش چیز دیگهای بوده و میخواسته انتقادات خودش نسبت به این جور برنامهها رو مطرح کنه. مثلاً مجری برنامه به شدت روی اعصاب هست و هی جلوی دوربین چرندیات میگه و پشت دوربین هم به دختره میگه فلان و چنان کن. یا نظرسنجی برنامه خیلی کمدی هست و یه چیزی تو این مایههاست که اگه مثلاً 5 میلیون نفر توی نظرسنجی شرکت کنن، اسپانسر برنامه نصف پول دیه رو میده و اگه 10 میلیون نفر شرکت کنن، کل پول دیه! حالا شاید هم من اشتباه میکنم، ولی فکر میکنم همه اینها یه طنز خاصی به فیلم دادن و یه جور هجو برنامههای تلویزیونی بوده. ولی با بقیه که صحبت میکردم نظر دیگهای داشتن.
پالتو شتری
6/10
توی ایران (و جهان!) مدلهای مختلف کمدی داریم. بعضیها تکلیفشون کاملاً روشنه و خود سازنده هم میدونه که فقط یه معجونی از بازیگرهای خاص و صحنههای مشخص و تیکههای مثلاً بامزه ریخته توی همزن و یه فیلمی تحویل داده که ملت فقط برن بخندن و بیان بیرون. ولی بعضی فیلمها هم در کنار کمدی بودن، میخوان یه چیزی هم بگن و پالتو شتری از این دسته هست.
فیلم در مورد آدمهایی هست که خودشون رو خیلی تحویل میگیرن و بالا فرض میکنن و دیگه انقدر این تفکر توی ذهنشون ادامه پیدا میکنه که باورشون میشه واقعاً در دنیا بیهمتا هستن. نقش این شخصیت رو بانیپال شومون بازی میکنه که بازیگر معروفی نیست، ولی من ازش خوشم میاد و کلاً آدم جالبیه! سبیلی هم داره تو مایههای سبیل نیچه و کلاً مدل صحبت کردن و بیانیه دادنش هم یه حالت فیلسوفانه داره، البته همراه با چاشنی عصبانیت و طلبکار بودن. اون طرف هم یه شخصیت دیگه هست با بازی سام درخشانی که هرچند خیلی خفن نیست، ولی بازیش بهتر از اکثر کارهاش هست.
کلاً بعیده این فیلم بتونه فروش خیلی خوبی در حد بقیه کمدیها داشته باشه، ولی تنوع بدی نیست وسط کمدیهای تکراری.
آشفتهگی
5.5/10
کار قبلی فریدون جیرانی یعنی خفهگی فیلم بینقصی نبود، ولی ویژگیهای جالبی داشت و انتظار داشتم این یکی هم چیز متفاوتی باشه، حیف که تنها ویژگی خاصش زوایای دوربین بود که از صحنه اول تا آخر به شکل کج و کوله فیلمبرداری شده بود! حالتی که به اصطلاح بهش میگن Dutch Angle و دوربین یه کمی زاویه داره و صاف نیست. این ویژگی هم توی آشفتهگی با اینکه با اسم فیلم و فضای اون همخونی داره، ولی چیز خاصی بهش اضافه نمیکنه و فقط میشه به چشم یه موضوع تکنیکی نگاه کرد و بس.
بازیها به نظرم جالب نبودن و امتیازی برای فیلم محسوب نمیشدن. داستان هم با اینکه میتونست با استفاده از موضوع دوقلوها به جاهای متفاوتی برسه، ولی پتانسیلش رو از دست میده و از اواسط فیلم هم خستهکننده میشه. کلاً فیلمی بود که نه بد بود و نه خوب، یه چیز متوسط که انتظارم رو از فریدون برآورده نکرد.
معکوس
5.5/10
پولاد کیمیایی توی اولین تجربهش فیلمی ساخته که از بعضی جهات مثل فیلمهای پدرش هست و از بعضی جهات هم متفاوت. فیلمی که میتونست خیلی بهتر از اینا باشه، ولی با یه سری صحنه پندآموز و هندی تبدیل شد به یه اثر نهچندان جالب.
فیلم به مسابقات اتومبیلرانی زیرزمینی میپردازه که خب برای سینمای ایران چیز تقریباً جدیدی هست. اگه از ریسینگبازهایی باشین که با امثال NFS: Underground خاطره دارین یا اهل F&F هستین، این فیلم رو میشه نمونه ایرانی اونها دونست که البته نیازی به توضیح نیست که فاصلهش با نمونههای غربی خیلی زیاده! ولی باز هم دیدن ماشینهای ماهیچهای(!) آمریکایی در کنار ماشینهای اسپورت اروپایی و مسابقاتشون تجربه جالبیه، حیف که این تجربه خیلی کوتاه هست و فیلمساز بیشتر سراغ بخشهای داستانی رفته تا مسابقهای. کلاً اگه اشتباه نکنم 3 تا مسابقه توی فیلم هست که یکی خوب و مهیج جلو میره، ولی دو تای دیگه به دلایلی نصفه نیمه هستن و نمیتونن مخاطب رو جذب کنن.
شخصیت منفی فیلم هم وضعیتش معلوم نیست و شخصیتپردازی داغونی داره که خب برای همچین فیلمی یه نقطه ضعف اساسی محسوب میشه. کلاً اگه میخواستم به کیفیت کلی فیلم امتیاز بدم پایینتر از اینا بود، ولی همونطور که گفتم چون همچین سبکی توی ایران نداشتیم یا من ندیدم، تازگی خاص خودش رو داشت و مثلاً بخش آخرش که یه حالت باس فایت پیدا میکرد، نیمچه جذابیتهایی داشت و ای کاش بیشتر روش کار میشد.
دیدن این فیلم جرم است
5.5/10
«آژانس شیشهای» ورژن 97! اون فیلم زمان خودش خیلی سر و صدا کرد و داستان جالبی هم داشت. این یکی هم تقریباً همون داستان رو روایت میکنه و شخصیتهای مثبت و منفی یه جورایی شبیه اون هستن، فقط این بار توی یه پایگاه بسیج!
فیلم به شدت شعارزده هست و تکلیفش رو هم از همون اوایل مشخص میکنه و غیرمستقیم میخواد بگه خاک بر سرتون که هی میخواین با این اجنبیهای بیشرف رابطه داشته باشین و به جای اینکه مثلاً به پای انگلیس میافتین، خودتون آدم بشین و از این چیزها. ولی از اون طرف برای اینکه بیننده نگه که چقدر فیلم یه طرفه هست و فقط ضد خارجیهاست، شعارهایی ضد فساد داخلی هم میده که بعضیهاشون هم خط قرمزی هستن. از پارتی بازیهای سیاسی تا روشهای برخورد با مشکلات که یه گروه تندرو هستن و یه گروه اهل گفتگو و این جور چیزها. اشارههایی هم به شخصیتهای در حصر میشه و کلاً کارگردان معجونی از همه بحثهای سیاسی رو چپونده توی فیلم.
من معمولاً وقتی فیلم شعاری میبینم، زود ازش زده میشم ولی این فیلم با اینکه از اول تا آخرش این مدلی بود، یه جذابیت خاصی داشت و کارگردانی خوبی که باعث میشد آدم مشتاق باشه تا آخر دنبالش کنه و ببینه به کجا میرسه. پایانش رو هم میشه به دو بخش تقسیم کرد که یکی قابل پیشبینی بود و اون یکی جالبتر.
مردی بدون سایه
5/10
علی مصفا توی این سالها اکثراً نقش مردی رو بازی میکنه که اوایل فیلم آروم و ملایم هست و بعدش اتفاقاتی میافته که عصبانی میشه و داد و فریاد میکنه و از این چیزها! توی این فیلم علیرضا رییسیان هم تقریباً همچین نقشی داره و نقش همسرش رو هم لیلا حاتمی یعنی همسر واقعی خودش ایفا میکنه.
فیلم چیز خاصی نداره و از اون دسته فیلمهایی هست که نه خیلی خوب هستن و موندگار میشن، نه خیلی بد که از شدت بدی توی ذهنها میمونن! یه فیلم میانمایه (بدم میاد از این کلمه! ) که طبق معمول این سبک فیلمها به مشکلات زن و شوهر قصه میپردازه و البته آخر فیلم هم به نظرم بهتر از بقیه بخشهاش هست.
شاید بزرگترین نقطه ضعف فیلم استفاده خیلی کم از فرهاد اصلانی بود که چند دقیقه بیشتر حضور نداشت و به عنوان یکی از بهترین بازیگرهای این سالهای ایران میتونست با حضور بیشتر خودش، حس و حال بهتری به فیلم بده.
تیغ و ترمه
5/10
کیومرث پوراحمد با «کفشهایم کو؟» جماعتی رو ناامید کرد و متأسفانه تیغ و ترمه هم در همون مسیر حرکت میکنه و فیلم کاملاً متوسط و در بخشهایی ضعیف هست که نکته خاصی نداره. بازیها معمولی، داستان مثلاً پیچیده ولی مسخره، صحنههای مثلاً تأثیرگذار ولی خندهدار و...
جالبترین صحنه فیلم هم جایی بود که انتظارش رو از هر کسی داشتم به جز عمو کیومرث پوراحمد!
مادر شخصیت اصلی که آدم عوضیای هست، داره از کشور خارج میشه و دختره هم میره فرودگاه که انتقام بگیره. توی دستشویی فرودگاه بهش میرسه و کلهی ننهش رو میکنه توی چاه توالت و همه عقدههاش رو خالی میکنه! البته قبلش هم توی خونه عموش (یا دوست پدرش؟ یادم نیست) یکی از شیشههای مشــروب طرف رو میشکونه و باهاش صورت اون بنده خدا رو پاره پوره میکنه و شیشه شکسته رو به زور میکنه توی دهنش که مشــروب بخوره!
کلاً شخصیت اصلی فیلم، انسان بسیار بدبختی بود و از هر طرف گند زده بودن بهش! مادرش داغون بود و بعد از مدتها که این رو رها کرده بود و برگشته بود ایران، یه چیزی هم طلبکار بود. عموش (یا دوست پدرش؟!) با مادرش عملیات مستهجن انجام دادن! نامزدش بهش خیانت کرد. یک طرف این خیانت هم دوست نزدیک خودش بود! کلاً اوضاعی بود توی این فیلم.
سال دوم دانشکده من
4/10
منصفانه بگم، امتیاز واقعی فیلم میتونه بالاتر از اینها باشه. ولی انقدر شخصیت اصلی حرص من رو درآورد که در کمتر فیلمی سابقه داشته در این حد عصبانی بشم!
فیلم در مورد دو تا دختر دانشجو هست که با هم رفیق هستن و عازم یه سفر دانشجویی میشن. یکی از اینها قرص مصرف میکنه و اون یکی از سر دلسوزی هی میخواد جلوش رو بگیره و آخرش باعث میشه به خاطر مصرف نکردن قرص و عادتی که بدن طرف به این دارو داشته، بنده خدا به فنا بره و وارد کما بشه. از اون به بعد ماجراهایی با پدر و مادر این دختر کما رفته و دوست پسرش پیش میاد که ادامه ماجراها در اسپویلر:
دخترک قصه ما که هم بازیگرش قیافه معصوم و مهربونی داره و هم نقشش این طوری هست، کمکم به دوست پسر رفیقش علاقمند میشه و در حالی که رفیق طرف به خاطر اون توی کما هست، این هی میره مغازه دوست پسره و باهاش میره رستوران و سینما و فلان و چنان. بعد از اون طرف یه چیزی هم طلبکار هست و با قیافه حق به جانب به همه میگه من کار خاصی نمیکنم و واقعاً خودش هم اعتقاد داره که کار خاصی نمیکنه!
اوج حال بهم زن بودن ماجرا اونجاست که هر چند روز یه بار به خونه دوستش سر میزنه و در حالی که طرف توی کما هست (و به گفته دکتر ممکنه صحبتهای بقیه رو متوجه بشه)، بهش در مورد کارهایی که با دوست پسره کرده میگه و خاطره تعریف میکنه! یعنی مثلاً میگه فلانی، میدونم الآن حالت از من بهم میخوره و برداشت بدی پیدا میکنی، ولی من واقعاً حسی نسبت به اصغر (مثلاً اسم دوست پسره، یادم نیست اسمش چی بود) ندارم و فقط امروز با هم رفتیم سینما! فرداش هم مثلاً میگه واقعاً کار خاصی با اصغر ندارم، ولی امروز بهم دستبند طلا داد. در نهایت هم یه روز میره کنار تخت خواب اون بنده خدا و میگه فلانی، ببخشید که این طوری میگم ولی فکر کنم عاشق اصغر شدم و من رو ببخش!
از طرفی قصد فیلمساز دقیقاً همین بوده که بگه یه رفیق با اینکه میبینه دوستش توی کما هست همچین کارهایی میکنه و اشتباهاً پیش خودش فکر میکنه کار بدی انجام نمیده، ولی نوع بازی طرف و صحبتهاش جوری هست که اگه کارگردان و بازیگر دم دستم بودن، الآن توی زندان باید منتظر قصاص میموندم به سبک فیلمهای قصاصمحور امسال!
زهر مار
3/10
خب انصافاً با شنیدن اسم جواد رضویان به عنوان کارگردان فیلم نمیشد انتظار خاصی ازش داشت، ولی ته دلمون میگفتیم شاید معجزهای رخ بده و این حرفها که نداد!
فیلم در مورد یه مداح هست که اتفاقاتی براش میافته که یه اوضاع کمدی درست میشه و از این حرفها. از تصاویر فیلم تا نوع گریم سیامک انصاری جوری هست که بدون شک در زمان اکران میتونه به یه جور مانور تبلیغاتی تبدیل بشه و ملت بگن ایول، یه فیلمی ساختن که مداحها رو مسخره میکنه و چقدر خفن و جذاب. در حالی که فیلم اصلاً همچین کاری نمیکنه و با اینکه موقعیت طنز برای مداح ایجاد میشه، ولی طرف کاراکتر خوب و مثبتی هست و چیزی مثل شخصیت مارمولک توی فیلم کمال تبریزی نیست که انقدر قشنگ و ظریف اجرا شده بود.
از نظر طنز، چیز خیلی خاصی نداره و به جز چند مورد محدود، خندهای بر لبان ما نیاورد. ولی از اون طرف پُر از شعارهای دلسوزانه و سنگین در مورد پول و ثروت و سیاست و زندگی فقرا و از این چیزهای کلیشهای. کلاً فکر میکنم از اون فیلمهایی باشه که فروش اولیه خوبی دارن، ولی بعد از یه مدت تبلیغات دهن به دهنشون خیلی افت میکنه و فروش هم میاد پایین.
ایده اصلی
3/10
بعضی فیلمها هستن که واقعاً بد و مزخرف هستن. بعضی فیلمها هم در اون حد افتضاح نیستن، ولی به شعور آدم توهین میکنن و ایده اصلی از این دسته هست. فیلمی که اگه بخوام مختصر و مفید در موردش بگم، در مورد دلارهای بیزبونی هست که دست سازندههاش افتاده و گفتن حالا که پول دم دستمون هست، بریم یه چرخی توی کانادا و قبرس و اسپانیا و... بزنیم و کلکسیونی از ماشینهای گرون و خفن رو نمایش بدیم و یه فیلم خوش آب و رنگ بسازیم که بیننده بهبه و چهچه کنه.
البته که داستان فیلم جوری هست که به هر حال به بعضی از این ویژگیها نیاز داره، ولی نه در این حد غلیظ که آدم فکر کنه سازندههاش همهچیز رو بیخیال شدن و فقط افتادن دنبال نمایش زرق و برق و ماشین و خونه لوکس و خانومهای جذاب و این جور چیزها.
حیف که با خودم قرار گذاشتم هیچوقت سر فیلمی از سالن سینما بیرون نیام و تا آخر فیلمها رو ببینم، وگرنه این فیلم از اونهایی بود که همون 30 دقیقه اول میرفتم بیرون.
در مجموع همونطور که گفتم، جشنواره امسال خوب بود و امیدوارکننده. شاید اگه 2،3 تا فیلم دیگه هم به جشنواره میرسیدن (مثل مصائب شیرین 2 یا ژن خوک که از سازندهش خوشم نمیاد، ولی احتمالاً فیلم پر حاشیهای باشه) از این هم جالبتر میشد، ولی کلاً جشنواره خوبی بود و امیدوارم سالهای بعد هم اوضاع بهتر از این بشه و این تنوع بالا هم سر جاش بمونه.
خب جشنواره فجر امسال هم به پایان رسید و گذاشتم یه مدتی ازش بگذره و بعد برم سراغ پست همیشگی.
جشنواره امسال در مجموع چیز خوبی بود و توی این سالهایی که بنده جشنوارهرو شدم، در کنار سال 94 یکی از بهترین دورهها بود و از خیلیها که از قدیم اهل جشنواره بودن هم شنیدم که یکی از بهترین سالها در کل دوران جشنواره بوده. فیلم بد داشتیم، ولی فیلم خوب هم کم نداشتیم و کلاً دورهی جالبی بود. از نظر تنوع هم فوقالعاده بود و پکیج رنگارنگی رو شامل میشد که از فیلم بیوگرافی، فانتزی، کمدی، جنگی، جادهای تا ورزشی، انیمیشن، زندانی، سیاسی و البته طبق معمول اجتماعی و فرهادیطور توش وجود داشتن.
هر سال یکی دو تا تم مشترک میشه توی بعضی فیلمها پیدا کرد و امسال هم موضوع قصاص داغ بود و چند تا فیلم با این موضوع نمایش داده شدن در سبکهای مختلف، از فیلمی که تقریباً همهش توی یه اتوبوس میگذشت تا فیلمی که برنامههایی مثل ماه عسل رو بازسازی کرده بود! داوریهای امسال هم برخلاف خیلی دورهها، خوب و مناسب بودن و مشکلی با اکثر بخشها نداشتم، به جز چند مورد خاص.
یکی از ویژگیهای زیبای جشنواره امسال برای من این بود که توی یکی از سأنسها، هر روز کنار یه بنده خدایی مینشستم که با همسر و فرزند 4،5 سالهش میاومد و بدون اغراق بعضی وقتها 6 بسته چیپس و پفک و پاپ کورن با خودشون میآوردن! زیاد هم اعتقادی به فرهنگ فیلم دیدن نداشتن و جوری چیپسها رو گاز میزدن که صداش تا چند صندلی اون طرفتر میرفت و تذکر هم به جایی نمیرسید! یکی دیگه از نشونههای فرهنگ والای این خونواده هم این بود که وسط یکی از فیلمها موبایل رو دادن به فرزند گرامی و اون هم با صدای بلند مشغول بازی شد که البته زیاد دووم نیاورد وگرنه کار به جاهای باریک میکشید!
از دیگر نشانههای فرهنگ توی جشنواره امسال که البته سالهای قبل هم شاهدش بودیم، اعتقاد نداشتن یه عده به صف بود. به هر حال وقتی یه فیلم میخواد شروع بشه و دهها نفر برن داخل سالن، طبیعیه که به علت خواص فیزیکی بدن انسان نمیشه به مایع تبدیل بشن و از در رد بشن. پس خیلی واضحه که صف تشکیل میشه تا وقتی زمانش رسید، در باز بشه و بلیتها رو بدن به یه بنده خدایی دم در و برن توی سالن. ولی یه عده (که تعدادشون کم هم نبود) صف طولانی رو نگاه میکردن و خیلی ریلکس از اون کنار میرفتن جلوی صف میایستادن و بعد هم با قیافه حق به جانب و جملات سنگین و فیلسوفانه میگفتن «مگه وقتی بلیت داریم صف هم نیاز هست؟» نه عزیز من، صف نیاز نیست و وقتی در باز شد 200 نفر به اذن خداوند با همدیگه ترکیب میشن و مثل زامبیهای World War Z میلولن توی همدیگه و از یه متر جا رد میشن و به همین سادگی میریم داخل سالن. بگذریم.
امتیازهایی که به فیلمها میدم، یه سری اعداد برآمده از دل(!) هستن و ارزش خاصی ندارن. نه منتقد هستم و نه کارشناس حرفهای سینما که بتونم نظر فنی بدم. فقط بر اساس چیزی که دیدم و لذت بردم یا بدم اومده، نظرم رو میگم و بس.
لطفاً اسپویلرها رو جدی بگیرین!
مسخرهباز
9.5/10
به این فیلم خیلی انتقادها شده و به کارگردانش هم بیشتر. البته اون حرکات زشت و داغون همایون غنیزاده اصلاً جالب نبود و کاش یه ذره بهتر رفتار میکرد، ولی فیلمش یکی از دو اثر برتر جشنواره برای من بود.
یه فیلم دیوانهوار و شلوغ که تجربه مشابهش رو توی ایران نداریم یا من ندیدم. یه فیلم مسخره که موقع دیدنش میشه انتظار هر چیزی رو داشت، از بیزمان و مکان بودنش که ممکنه وسط حال و هوای قدیمی که چند دهه قبل رو تداعی میکنه، یه دفعه بحث تارانتینو وسط بیاد تا فانتزی بودن موقعیتها مثل پرندهای که هر روز میاد توی سلمونی و میخوره به پنکه و برمیگرده تا فردا! همین سلمونی تنها لوکیشن فیلم رو تشکیل میده و کل اتفاقات اینجا میافته، ولی به قدری طراحی صحنه محشری داره که از دیدنش سیر نمیشدم. شخصیتهای فیلم هم هر کدوم ویژگیهای خاص خودشون رو داشتن و همگی هم از جهاتی خل و چل و متوهم. شخصیتهایی که با بازیهای خوبی همراه بودن و باعث میشدن با یه سلمونی عجیب و متفاوت طرف باشیم که آدم بتونه انتظار هر چیزی رو داشته باشه. شخصیت هدیه تهرانی هم عالی بود و یکی از متفاوتترین شخصیتهای این سالهای سینمای ایران.
در مجموع این فیلم یه حال خوبی بهم داد که کمتر با سینمای ایران تجربهش کردم. سینمایی که حتی توی بهترین فیلمهاش هم معمولاً یه سری چیزهای مشابه و استاندارد رو میشه دید که بعضی جاها اونها رو با کیفیت بالاتری نمایش میده و بعضی جاها پایینتر و خیلی کم میتونیم فضاهای متفاوت توش ببینیم. جا داره از جلوههای ویژه فیلم هم بگم که بعضی جاها به قدری زیبا جلوههای ویژه کامپیوتری و محیطی با هم ترکیب میشدن که واقعاً دست کمی از فیلمهای هالیوودی نداشت.
نمیدونم چند نفر اینجا با آهنگ Crazy خاطره دارن. (یه جوری گفتم خاطره که انگار برای 5 دهه قبل هست!)
watch?v=Qe500eIK1oA
این آهنگ سال 2006 اومد و Gnarls Barkley رو یه شبه به اوج معروفیت رسوند و البته بعدش هم اینا گم و گور شدن رفتن. با اینکه زیاد اهل این جور آهنگها نیستم، ولی خیلی با Crazy حال میکردم و یکی از رکوردهای من در زمینه شنیدن موسیقی برای همین آهنگ هست. حالا غنیزاده هم برداشته همین رو گذاشته توی فیلمش، اون هم توی یکی از عجیبترین صحنههای ممکن! خب حق ندارم عاشق این فیلم بشم؟!
کل فیلم یه طرف و اون صحنههایی که اواخر فیلم توی ذهن داغون صابر ابر شکل گرفت یه طرف!
حتی تصورش هم برام سخت بود که یه روز توی یه فیلم ایرانی صحنهای رو ببینیم که وسط سلمونی، مأمورها با شکل و شمایل مخوف از راه میرسن و شخصیت اصلی و همراهش به سبک Matrix (ولی توی فضای چند متری سلمونی) برن سراغ اینا و از اون طرف یه ماشین کلاسیک از پنجره بیفته داخل سالن و در عین حال آهنگ Crazy هم پخش بشه! یعنی یه معجون حیرتانگیزی بود که من رو دیوونه خودش کرد! صحنهای که احتمالاً خیلیها از دیدنش اعصابشون خورد میشه و میگن این مسخرهبازیها چیه و مفهوم سینما این نیست و طرف فقط خواسته بگه من بلدم از این کارها بکنم، ولی صحنه برای من غوغا بود! هم به علت خوشساخت بودن و فضای عجیبش، هم یادآوری آهنگ Crazy بعد از سالها.
شبی که ماه کامل شد
9.5/10
از «نفس» نرگس آبیار به شدت خوشم اومده بود و به نظرم میشه بهش به عنوان یکی از زیباترین فیلمهای ضد جنگ تاریخ نگاه کرد. منتظر بودم ببینم دفعه بعد چه میکنه که این دفعه هم عالی کار کرد.
فیلم به ماجراهای عروس خونواده ریگی میپردازه و به بهترین شکل ممکن داستان آدمی رو روایت میکنه که وارد خونوادهای خاص و متفاوت میشه و با گذشت زمان تازه میفهمه اوضاع از چه قراره. نحوه روایت و پیش رفتن داستان خیلی عالی کار شده و مخاطب میتونه خیلی خوب خودش رو جای شخصیت اصلی بذاره و درک کنه که همچین آدمی چه مسیری رو توی زندگی بعد از ازدواجش دنبال میکنه. گذشته از کارگردانی عالی، فیلمبرداری مناسب و بقیه ویژگیهای فیلم، این بازیها هستن که کمک خیلی زیادی به فیلم میکنن و باعث میشن از همون اوایل جوری با فیلم همراه بشیم که انگار بخشی از اون هستیم.
هوتن شکیبا محشر کار کرده و در کنار پیمان معادی (متری شیش و نیم) و نوید محمدزاده (سرخپوست) بهترین بازی جشنواره رو داره. یه بازی درجه یک که به خوبی شخصیت یه مرد عاشقپیشه رو نشون میده که توی خونواده ریگی داره زندگی میکنه و احساسات مختلف از عشق و علاقه و مهربونی کردن تا خشم و عصبانیت رو خیلی زیبا نشون میده. در طرف مقابل هم الناز شاکردوست بعد از بازی خوبش توی «خفهگی» یک بار دیگه ثابت میکنه که اگه بخواد میتونه بازیگر خوبی باشه، نه یه دختر خوشگل بیهنر. به جز این دوتا، بقیه بازیگرهای فیلم هم خیلی خوب کار میکنن از جمله آرمین رحیمیان بازیگر نقش عبدالمالک ریگی که فکر کنم اولین بازی مهمش هم بوده و انقدر طبیعی و راحت بازی میکنه که انگار یه تروریست رو از توی قبر کشیدن بیرون و گفتن بیا بازی کن! و برسیم به فرشته صدرعرفایی در نقش مادر خاندان ریگی که بازیش حیرتانگیزه! این بازی درجه یک هم با گریمی ترکیب شده که حتی اگه فیلمبین حرفهای هم باشین و از قبل در جریان نباشین، ممکنه ایشون رو نشناسین و ندونین کی هست.
شبی که ماه کامل شد فیلمی هست که دیدنش رو به همه پیشنهاد میکنم و خودم هم بدم نمیاد یه دور دیگه برم سراغش. فیلم کلی صحنه بهیادموندنی هم داشت که نمیشه راحت از بینشون بهترین رو انتخاب کرد:
یکی از بخشهای مهم فیلم اونجایی بود که برای اولین بار در کنار کاراکتر الناز شاکردوست متوجه میشیم که اوضاع در چه حد خرابه و در حالی که این بنده خدا با کلی امید و آرزو وارد خونه شوهرش توی پاکستان شده و هنوز در جریان ماجراها نیست، یه دفعه درهای ویلا باز میشه و کلی تروریست همراه اسلحه و ماشین و... وارد خونه میشن. تروریستهایی از خاندان ریگی و دوست و آشناهاشون که البته توی اون صحنه کاری با شاکردوست نداشتن، ولی یکی از سیاهترین صحنههای جشنواره رو میساختن.
اتفاقاتی که برای برادر شاکردوست میافته هم خیلی دردناک هست. از جایی که تا نیم متری سفارت ایران میره و در حالی که تروریستها دارن میبرنش و داره فریاد میزنه، کسی برای کمک نمیاد. تا صحنه اعدامش که خیلی تلخه و شاید حتی کمی بیش از اندازه نشون داده میشه. درسته که اینطوری تأثیر بیشتری میذاره، ولی آدم با دیدنش به فنا میره دیگه!
صحنه پایانی فیلم هم که دیگه نیازی به صحبت نداره و نتیجهگیری کل فیلم هست که یه جوون مهربون و عاشق چطوری میتونه به جایی برسه که همسرش که خیلی هم بهش علاقمند بوده رو از بین میبره. صحنهای با کارگردانی فوقالعاده و بازیهای درجه یک.
متری شیش و نیم
9/10
برسیم به دومین فیلم سعید روستایی، کسی که با «ابد و یک روز» یه شبه به اوج موفقیت رسید و یکی از بهترینهای این سالها رو کارگردانی کرد.
متری شیش و نیم یکی از تر و تمیزترین فیلمهای جشنواره بود. فیلمی تماشایی که نباید از دستش داد و از شروع تا پایان آدم رو جذب خودش میکنه. اولین دقایق فیلم فوقالعاده هستن و شروع به شدت مهیج و جالبی داره که نفس آدم رو بند میاره! بعدش ماجراهای دیگهای پیش میاد و با یکی از متفاوتترین مأمورهای فیلمهای ایرانی آشنا میشیم که پیمان معادی نقشش رو بازی میکنه و به نظرم با اختلاف، بهترین بازی ایشون در کل فیلمهاش هست (کلاً من زیاد طرفدار معادی نیستم، ولی اینجا عالی بود). در طرف مقابل هم نوید محمدزاده رو داریم که با اینکه باز یه ویژگیهای تکراری توش نقشش دیده میشه، ولی بازی بسیار خوبی داره و با پیمان معادی یه ترکیب جالب میسازن که توی فیلمهای ایرانی نمونههای موفق زیادی ازش نداریم. یه جور تقابل بین پلیس و خلافکار که تم خیلی جالبی در فیلمهای غربی هست ولی اینجا به اون صورت خبری ازش نیست، شاید به خاطر حساسیت زیادی که روی مأمورها و نیروهای پلیس وجود داره.
روستایی تونسته با ظرافت خاصی این مأمور رو شخصیتپردازی کنه و کاری کنه که هم مشکلی برای فیلم پیش نیاد (البته کسی از آینده خبر نداره) و هم یه شخصیت کلیشهای نسازه که مثل همیشه یه مأمور خیلی شیک و مودب و با کمالات رو ببینیم. البته این طور که گفته میشه صحنههایی از فیلم حذف شده و شاید برای اکران عمومی هم دوباره یه چیزهایی کم بشه که امیدوارم این اتفاق نیفته. از اون طرف خلافکارهای فیلم هم خیلی جالب هستن و از محمدزاده تا افراد دیگه، تفاوتهایی با خلافکارهای کلاسیک سینمای ایران دارن. فیلمساز سراغ یه سری کاراکتر عجیب و خاص هم رفته تا تنوع بیشتری به شخصیتهای منفی فیلم بده. از گروه چاقهای قاچاقچی که صحنه جالبی رو میسازن تا پدر و پسری که یکی از ماجراهای فرعی فیلم رو به خودشون اختصاص میدن.
همه بخشهای فیلم کیفیت بالایی دارن ولی چیزی که در کنار بازیها خیلی به چشم میاد، استفاده حیرتانگیز از سیاهی لشکر هست. فیلم و سریال زیاد دیدیم که سیاهی لشکر توشون حضور چشمگیری داره، ولی اکثراً حالت تاریخی دارن و کارگردان 200 نفر رو میندازه جلوی دوربین و توی همدیگه میلولن و اون وسط ممکنه یکی بخنده و یکی تو فکر باشه و کلاً ظرافت خاصی ندارن. ولی اینجا در 2،3 بخش گروهی عظیم از معتادها رو داریم که به بهترین شکل ممکن کارگردانی میشن و با تصویربرداری درجه یک، صحنههایی میسازن که انگار از دل یه فیلم آخرالزمانی بیرون اومده. صحنههایی واقعاً عجیب که دیدنشون بر هر کسی واجب هست. خود معتادها هم حیرتانگیز بازی میکنن! اگه بازیگر هستن و انقدر طبیعی بازی میکنن که دمشون گرم! اگه واقعاً معتاد هستن و باز انقدر عالی ایفای نقش میکنن هم دوباره دمشون گرم! کلاً انقدر بخشهای مربوط به معتادها واقعگرایانه هست که انگار آدم داره مستند میبینه نه فیلم سینمایی.
در مجموع متری شیش و نیم جزو بهترینهای جشنواره بود و مطمئنم توی اکران عمومی هم خیلی ازش استقبال میشه. برای من یه ذره (در حد میلیمتر) پایینتر از ابد و یک روز قرار میگیره، ولی باز هم یکی از بهترینهای سینمای ایران توی این سالهاست.
سرخپوست
9/10
فیلم قبلی نیما جاویدی رو ندیده بودم و سرخپوست اولین اثر ایشون بود که نگاه میکردم و چقدر هم خوب بود این فیلم!
اولین نکته مثبت فیلم اینه که حال و هوا و اتمسفرش با اکثر آثار سینمایی ایران متفاوته. درصد زیادی از فیلمهای ایرانی یا آپارتمانی هستن یا حداکثر اگه توی کوچه و خیابون میرن هم انقدر دوربین روی شخصیتهای اصلی زوم کرده که آدم چیز دیگهای نمیبینه. فیلمهای تاریخی هم داریم که معمولاً یا میرن به دورانهای گذشته یا اگه زمان شاه باشه هم کلیشهای و تکراری هستن. ولی توی سرخپوست با یه فیلم در زیرژانر زندان طرف هستیم که در دوران شاه میگذره و فضاسازی خاصی داره که مشابهش رو زیاد توی ایران ندیدم.
نوید محمدزاده یکی از بهترین بازیهای عمرش رو میکنه. ایشون کلاً بازیگر خیلی خوبی هست، ولی خیلی هم تکراری! اما اینجا بازی متفاوتی داره و به جز یکی دو سکانس، توی اکثر بخشها شکل و شمایل متفاوتی از خودش نشون میده. محمدزاده نقش رییس یه زندان رو ایفا میکنه که توی یکی از آخرین روزهای حضورش در اون زندان، با خبر میشه که یکی از زندانیها ناپدید شده و حالا یه بازی موش و گربه راه میافته بین زندانبان و زندانی. بازیای جذاب و دیدنی که تماشاگر رو بدجوری دنبال خودش میکشونه و روابطش با کاراکتر پریناز ایزدیار هم کمک میکنه تا شناخت بیشتری از این شخصیت پیدا کنیم.
طراحی دکور زندان محشره و فیلمبرداری هم غوغا! کلاً لوکیشن خیلی جالبی داره و هم خود زندان و هم بخشهای بیرونی باعث میشن یه تصویر خاصی ایجاد بشه که حس عجیبی به آدم میده. از موسیقی فیلم هم نباید گذشت و یکی از بهترین موسیقیهای جشنواره امسال رو داشت که خیلی زیبا با ماجراهای فیلم ترکیب میشد و شاید بشه گفت بخشی از جذابیت فیلم به خاطر همین موسیقیهای خوبش بود.
امسال جشنواره غافلگیریهای زیادی داشت و یکی از اونها هم همین سرخپوست بود که شاید کمتر کسی حدس میزد با همچین فیلمی مواجه بشه. فیلمی زیبا و تأثیرگذار با یه پایان محشر.
یکی از بهترین ویژگیهای فیلم این بود که از لحظه اول تا آخرین ثانیه حتی یک بار هم چهره سرخپوست یا همون زندانی فراری رو نمیبینیم. به جز یه صحنه خیلی کوتاه که از فاصله صدها متری یه شبح کمرنگی ازش میبینیم، دیگه هیچجا نشونهای ازش نیست تا سکانس آخر که نوید محمدزاده متوجه میشه این همه مدت دنبال نخودسیاه میگشته و سرخپوست توی یه بخش مخفی زیر چوب دار قایم شده بوده. در نهایت متوجه این قضیه میشه، ولی وقتی که دیر شده و کامیون داره چوب دار رو از زندان خارج میکنه و این هم با ماشین میافته دنبال کامیون و متوقفش میکنه. به چوب دار نزدیک میشه و توی یکی از بهترین سکانسهای جشنواره، صحنهای رو میبینیم که دوربین از زاویه دید سرخپوست داخل بخش مخفی چوب دار در حال نگاه کردن به محمدزاده هست که داره بهش نزدیک میشه و مخاطب هم از شدت هیجان به مرز انهدام میرسه! ولی نگاه محمدزاده که به چشمهای سرخپوست میافته و با همه حرفها و مدارک قبلی مبنی بر بیگناه بودن سرخپوست که قبلاً از این طرف و اون طرف شنیده بوده، تحول پیدا میکنه و بدون اینکه بازداشتش کنه، میذاره از اونجا بره.
این صحنه از نظر بعضیها خیلی ناگهانی اتفاق میافته و محمدزاده نباید انقدر سریع تغییر نظر میداد، ولی به نظرم صحنه معرکهای بود و از قبل هم براش زمینهچینی شده بود. از اولین صحبتهایی که پریناز ایزدیار در مورد سرخپوست و بیگناه بودنش میکنه تا خونواده سرخپوست و بقیه مسائل، و مهمتر از همه برخورد نزدیک کاراکتر محمدزاده با سرخپوست که میتونه مظلومیت و بیگناهی رو توی چشمهای این زندانی بیچاره ببینه و تصمیم مهم زندگیش رو بگیره.
غلامرضا تختی
8.5/10
به شکل عجیبی در سینمای ایران کمبود فیلم بیوگرافی و زندگینامهای داریم. دهها شخصیت معروف معاصر داریم (حالا غیرمعاصرها به کنار) که میشه از روشون فیلمهای جالبی ساخت، ولی به جز چند تا فیلم و سریال که اکثراً هم شخصیتهای سیاسی دوران شاه رو نمایش میدن، توی این سالها چیز زیادی نداشتیم. یکی از افراد معروفی که پتانسیل زیادی برای ساخته شدن فیلمش وجود داشته هم همین تختی بوده که علی حاتمی دهه 70 در حال ساخت فیلمش بود و از دنیا رفت. بعدش هم بهروز افخمی رفت سراغش، ولی به جای بیوگرافی یه فیلم با مایههای معمایی و سیاسی در زمان حال ساخت که البته فیلم بدی هم نبود. حالا بالاخره نوبت به فیلمی رسیده که از اول تا آخر به خود تختی میپردازه و کارش رو هم خوب انجام میده.
فیلم با آخرین لحظات زندگی تختی توی هتل آتلانتیک شروع میشه و همون دقایق اول به مخاطب میگه که دنبال حل معما و این جور چیزها نیست و سازندگان فیلم عقیده دارن که تختی خودکشی کرده، نه اینکه ساواک و فلان و چنان کاری باهاش کرده باشن. بعد از اون ماجراهای تختی از دوران کودکی شروع میشه و کمکم مراحل رشدش رو میبینیم که از کجا به کجا میرسه. شاید این قضیه یه کم کلیشهای انجام شده باشه و نیاز به ظرافت بیشتری توی نمایش مراحل زندگی تختی بوده، ولی به عنوان یکی از معدود تجربههای بیوگرافی در این شکل و شمایل بد هم کار نشده.
تختی 3،4 تا بازیگر داره که در دورههای مختلف نقشش رو بازی کردن و همگی هم کارشون رو خوب انجام دادن. از نقش کودکی که بازی مناسبی داره تا نوجوونی و البته دوران افتخارش که هم بازی خوبی داره و هم بازیگرش شباهت بسیار عجیبی به تختی داره که این قضیه به لطف گریم ماهرانه انجام شده. البته خود طرف هم اسمش محسن تختی هست، ولی جایی خوندم که نسبت فامیلی با تختی نداره! به هر حال این هم از عجایب روزگار هست که یکی به نام محسن تختی نقش غلامرضا تختی رو بازی کنه ولی باهاش نسبتی نداشته باشه! ایشون در دنیای واقعی هم آشنایی زیادی با کشتی داره و برای همین صحنههای کشتی تختی توی مسابقات مختلف خیلی طبیعی و حرفهای کار شدن. تنها مشکلی که باهاش داشتم، نوع حرف زدنش بود که به نظرم بعضی جاها یه کمی مصنوعی و حتی شاید دوبله شده بود. کلاً به نظرم انتخاب ایشون برای بازی در نقش تختی انتخاب خوبی بود و حتی بهتر از امیر جدیدی که قرار بود این نقش رو ایفا کنه. جدیدی یکی از بازیگرهای محبوب من توی سینمای ایران هست، ولی همچین فیلمی با یه آدم ناشناس میتونه جالبتر باشه تا بازیگری مثل جدیدی در نقش تختی.
فیلم شخصیتهای مختلفی رو توی زندگی تختی نشون میده. از خونواده که بخشهای جالبی از فیلم رو تشکیل میدن تا دختری که به تختی علاقمند هست، ولی تختی انگار زیاد حال و حوصله زندگی زناشویی نداره! همسرش شهلا توکلی هم توی فیلم حضور داره که به نظرم یکی از نقطه ضعفهای فیلم، حضور بسیار کم ایشون با بازی بهنوش طباطبایی هست. درسته که تختی زیاد اهل همسرداری نبوده، ولی میشد این قضیه رو یه کم بیشتر باز کرد نه اینکه کلهم یکی دو سکانس بهش اختصاص داد. کلاً شهلا توکلی پتانسیل زیادی داره که حتی فیلم مخصوص خودش هم ساخته بشه، چون وارد زندگی معروفترین ورزشکار تاریخ ایران شد و اگه اشتباه نکنم فقط هم یک سال بعدش تختی خودکشی کرد. توی جامعه اون روزگار و مخصوصاً بین کشتیگیرها و علاقمندان افراطی تختی هم خیلیها بودن که مقصر مرگ تختی رو همسرش میدونستن و بعد از مرگ ایشون، به شهلا توکلی حمله میکردن که تو باعث شدی تختی افسرده بشه و نباید وارد زندگی این مرد میشدی و از این صحبتها. کلاً شخصیت مظلومی داشته که هم همسرش رو خیلی زود از دست داد و هم خیلی بهش فشار وارد شد.
در مورد شخصیتهای فرعی فیلم هم یکی از جالبترینها امامعلی حبیبی هست. البته توی فیلم به صورت مشخص اسمش برده نمیشه، ولی شواهد نشون میده که اون شخصیت همین امامعلی حبیبی بوده که پدرم از قدیم میگفت یکی از بهترین کشتیگیرهای تاریخ ایران بوده و کلی مدال طلا داشته، ولی چون همزمان با تختی کشتی میگرفته و معروفیت تختی هم دیوانهوار بوده، این بنده خدا زیر سایه اون رفت و حقش خیلی بیشتر از اینها بود.
از این بحثها که بگذریم، فیلم تختی تجربه خوبی در این سبک برای سینمای ایران بود و در کنار روایت زندگی تختی، از نظر فنی از فیلمبرداری و طراحی صحنه تا بخشهایی که تهران قدیم رو خیلی عالی نشون میدادن و احتمالاً از جلوههای ویژه هم کمک زیادی گرفته شده، همگی در وضعیت خیلی خوبی بودن. فیلمی که اخلاق و شخصیت تختی رو خیلی خوب نشون میده و فشاری که روش بوده رو عالی نمایش میده، ولی بیایراد هم نیست و میتونست بهتر از این باشه.
ناگهان درخت
8/10
ناامیدی بزرگ جشنواره برای من. «در دنیای تو ساعت چند است؟» جزو بهترین فیلمهای عمرم محسوب میشه و به شدت منتظر کار جدید صفی یزدانیان بودم، ولی اونی نبود که انتظارش رو داشتم.
فیلم شروع واقعاً خوبی داره و حس و حالی که یه جورایی شبیه کار قبلی یزدانیان هست. ولی بعدش کمکم به قرص خوابآور تبدیل میشه و بعضی جاها رسماً میزنه تو فاز Slow Cinema (اغراق میکنم! ). من از فیلمهای آروم بدم نمیاد و همون کار قبلی یزدانیان هم چیز آرومی بود، ولی این یکی دیگه توی بعضی بخشها حس میکنی کارگردان فقط خواسته برای دل خودش فیلم بسازه و کاری با تماشاگر نداشته. از اون طرف بعضی بخشهای فیلم به شدت جالب هستن و یه لایه طنز خاصی دارن که خیلی تماشاییشون میکنه، مثل صحنهای که کاراکترهای فیلم میخوان با یه نفر که تو کار خارج کردن ملت از کشور هست صحبت کنن و اتفاقات جالبی میافته.
چیزی که در کنار شروع مناسب و بعضی بخشهای لذتبخش اواسط فیلم باعث میشه بهش این امتیاز رو بدم، پایان محشرش هست که برای من یکی از بهترین پایانهای این جشنواره بود و همینطور شخصیت علی مصفا که ویژگیهای جالبی داره و شخصیتش هم بیننده رو حرص میده و هم علاقمند میکنه که ببینه ماجراها به کجا میرسه.
ماجرای نیمروز 2: رد خون
7.5/10
«ماجرای نیمروز» رو دوست داشتم. یه فیلم متفاوت و با کیفیت در مورد اقدامات مجاهدین در اوایل انقلاب. این فیلم ماجراهای کاراکترهای قبلی رو به همراه یکی دو تا جدید و منهای یکی دو تا از قبلیها دنبال میکنه که چند سال بعد و روزهای آخر جنگ در چه حالی هستن.
فیلم از نظر کارگردانی واقعاً در سطح بالایی هست و از نظر فنی و فیلمبرداری و... هم عالیه. بازیها مناسب و کمنقص هستن و داستان فیلم یعنی عملیات مرصاد هم به حد کافی جذابیت داره که بتونه یه فیلم متفاوت و تماشایی تحویل بده. ولی با وجود همه اینها، رد خون جذابیت قسمت اولش رو برای من نداشت و یه پله پایینتر از اون قرار گرفت. دوست داشتم بخش مهم فیلم یعنی عملیات مرصاد زمان خیلی بیشتری رو به خودش اختصاص بده، ولی خیلی زود تموم شد و البته توی همون مدت کوتاه هم کیفیت بالای خودش رو نشون میداد.
شخصیتها مثل نسخه قبل هرکدوم نماینده یه خط فکری هستن و از تندرویی که دوست داره خیلی سریع همهچیز رو تموم کنه داریم تا شخصیت مثلاً متفکری که قیافه آرومی داره، ولی پشت پرده خیلی کارها میکنه. در طرف دیگه یعنی مجاهدین هم شخصیتهای متنوعی داریم، از اونهایی که خبیث کامل هستن تا افرادی که یه حالت خاکستری دارن و کم و بیش برام عجیب بود که توی سینمای ایران شخصیت مجاهدی ببینیم که سیاه مطلق نباشه و بحث جالبی هم در این زمینه مطرح شد توی فیلم، در مورد اینکه بعضی از این مجاهدین در ابتدا از طرف ایران وارد جنگ با عراق شده بودن و بعدش اسیر میشن و دو راه پیش رو داشتن. یا زیر شکنجه عراقیها به فنا برن یا به مجاهدین بپیوندن. بعضیهاشون (مخصوصاً خانمها) هم گزینه دوم رو انتخاب کردن و بعدش دیگه زیر فشار شدید و شستشوی مغزی تبدیل شدن به افرادی که به مردم کشور خودشون هم رحم نمیکنن.
در مجموع ماجرای نیمروز 2 فیلم خوشساختی بود، ولی اون حس جدید و متفاوت فیلم قبلی رو نداشت و البته بعضی قسمتهاش هم کم و بیش هندی بود.
23 نفر
7.5/10
یکی دیگه از غافلگیریهای جشنواره! فیلمی که روز اول هیچ انتظاری ازش نداشتم، ولی از دیدنش لذت بردم.
ماجراهای فیلم بر اساس یه اتفاق واقعی هست که توی این چند سال هم در جاهای مختلف بهش پرداخته شده. در دوران جنگ 23 تا بچه و نوجوون که رفتن جبهه، میافتن دست عراقیها و بعدش اتفاقاتی براشون میافته و این وسط یه ایرانی عربزبان هم هست که نقش واسطه رو بین عراقیها و این بچهها ایفا میکنه و فیلم در کنار تمرکز روی بچهها، به این شخصیت هم خیلی بها میده.
تقریباً همه بچهها تازهکار هستن یا حداقل من چیزی ازشون ندیدم، ولی بازیهاشون خیلی خوب و طبیعی هست و انصافاً کارگردانی فیلمی با حضور 20،30 تا بچه شلوغ و پرهیاهو هم کار سادهای نیست، ولی کارگردان به خوبی از عهدهش برمیاد. در کنار داستان اصلی فیلم که به هر حال چیز خیلی شاد و شنگولی نیست، صحنههای کمدی بامزهای هم وجود داره که بهترینهاشون مربوط به جایی هستن که بازجوی عراقیها از بچهها میخواد یه سری صحبتهای خاص بکنن تا صداشون ضبط بشه و اونها انجام نمیدن، این هم به شیوههای مختلف و کمدی کتکشون میزنه!
اگه یه سری بخشهای شعارزده رو در نظر نگیریم که به هر حال توی همچین فیلمی سخت میشد از دستشون فرار کرد، فیلم خوب و متفاوتی در مورد جنگ بود.
خون خدا
7/10
فیلمی دیگر از استاد مرتضی علی عباس میرزایی! نمیدونم موضوع چیه که خوشم میاد از فیلمهای این بنده خدا، در حالی که بقیه یا کلهم به انگشت شست پاشون هم نمیگیرن و در حدی براش ارزش قائل نیستن که حتی در مورد فیلمهاش صحبت کنن یا توی یه کلمه میگن آشغاله و میرن! فیلم قبلی استاد به نام «انزوا» فکر کنم در کل ایران فقط توسط من پسندیده شد و البته جشنواره سالنتوی ایتالیا (چی هست؟! ) که بابت کارگردانی فیلم بهش جایزه دادن. خون خدا هم مثل همون هست و کسی کاریش نداره، ولی من خوشم اومد!
مدل فیلمهای مرتضی جوری هست که توی ایران کمتر مشابهش رو داریم. یه حالت فانتزی (از نظر نحوه روایت، نه داستان) با کاتهای زیاد و زوایای عجیب و تصاویر غریب! مثلاً طرف توی پاسگاه نشسته پشت میز و پلیس داره باهاش حرف میزنه. اون هم هیچ جوابی نمیده و یه دفعه وسط صحبتهای پلیس، ترجمه ترکی صحبتها هم روی تصویر میاد! یا رفته ملاقات یه نفر و یهو دوربین روی صورتش زوم میکنه و کات میخوره به دستگیرهی در که هی باز و بسته میشه، در حالی که توی توهم طرف هست و واقعیت نداره! اصلاً یه وضعیت خر تو خر و جالبی داره که من لذت میبرم ازش!
ماجرای فیلم هم در مورد یه معتاد (در بدترین وضعیت ممکن) هست که یه پول خیلی عظیمی از ناکجاآباد به دستش میرسه و این هم نذر میکنه پول رو در راه خیر خرج کنه و اعتیادش رو هم کنار بذاره. فیلم داستان این بنده خدا رو در حالی روایت میکنه که پیش اشخاص مختلف میره تا پول رو به اونها بده که در راه خیر خرج کنن، ولی هر دفعه اتفاقی میافته و یکی قبول نمیکنه و یکی سکته میکنه و... در تمام طول فیلم هم شخصیت اصلی کلهم صحبت نمیکنه و لال هست، به جز یه صحنه که از فاصله دور حرف زدنش رو میبینیم ولی چیزی نمیشنویم.
خود فیلم که یه مدلی هست که تعجب نمیکنم کسی ازش خوشش نیاد و تحویل گرفته نشه و اگه ازم بپرسن چرا باهاش حال میکنی هم واقعاً جواب دقیقی ندارم، ولی به نظرم حداقل میشد بازیگر اصلی (رضا اخلاقی راد، بازیگر فیلم لِرد که اینجا اکران نشد) رو بیشتر تحویل گرفت و بازی خوب و متفاوتی داشت توی این فیلم.
طلا
7/10
طلا به نظرم از کار قبلی پرویز شهبازی یعنی «مالاریا» بهتر بود و حداقل من که بیشتر خوشم اومد. فیلمی که مثل خیلی از آثار این مدلی یه شروع آروم و شاد و شنگول داره و بعدش کمکم اوضاع بهم میریزه و کاراکترها میافتن به جون همدیگه.
اینجا با چند تا جوون طرف هستیم که میخوان رستوران باز کنن و هرکدوم از طریقی پول جمع میکنن و یکی که پول کمتری داره، قرض میگیره و نمیتونه بده و مجبور میشه سراغ کارهایی بره. بازیها همگی خوب و مناسب بودن، نه فوقالعاده و نه بد. حال و هوای فیلم هم با وجود تلخ بودنش، جوری نبود که آدم رو اذیت کنه.
قصر شیرین
7/10
رضا میرکریمی هم فیلم خوب توی کارنامهش داره و هم بد. قصر شیرین رو هم میشه از جمله فیلمهای خوب ایشون دونست و البته برای من به اندازه «یه حبه قند» جذابیت نداشت.
حامد بهداد توی این فیلم نقش پدری رو داره که از همسرش جدا شده و سراغ یه زن دیگه رفته و در عین حال دو تا بچه کوچیک هم داره که باید به فکر اونها باشه، ولی نیست. این بچهها که جزو ستارههای جشنواره بودن و بازیهاشون واقعاً عالی بود، در اثر ماجراهایی با پدرشون و همسر آیندهش همراه میشن و یه فیلم جادهای رو شاهد هستیم که روابط بین این شخصیتها و افراد دیگه رو نشون میده و کمکم اتفاقاتی میافته که تغییراتی توی داستان میده.
در کنار بچهها، بقیه بازیگرها هم بازیهای خوب و با کیفیتی ارائه میدن. از حامد بهداد که خیلی وقتها به دام تکرار میافته و اینجا هم با اینکه از جهاتی ادا اصولهای تکراری داره، ولی خوب بازی کرده. تا ژیلا شاهی که روابط جالبی با حامد بهداد و بچهها داره. فیلم بعضی جاها خستهکننده و خوابآور میشه، ولی در مجموع فیلم جالبی هست با یه پایان مناسب و زیبا.
سونامی
7/10
بزرگترین غافلگیری جشنواره برای من! کلاً علاقه زیادی به فیلمهای ورزشی ندارم و روی این فیلم هم اصلاً حسابی باز نکرده بودم، ولی واقعاً در حد و اندازههای خودش فیلم خوشساخت و جذابی بود.
ژانر ورزشی توی ایران زیر خط فقر هست و سالهاست هیچ فیلم درست حسابی در این ژانر نداشتیم، ولی سونامی نشون میده که میشه کارهای جالبی توی این سبک ساخت. میلاد صدرعاملی (پسر رسول) با اولین فیلمش سراغ ماجراهای تکواندو میره و مربیای که بعد از مدتها سر کار برگشته و شاگردهایی که دو تاشون قراره شخصیتهای اصلی فیلم رو شکل بدن. یکی جوون و عصبانی و اون یکی هم با تجربه که چند سال قبل مشکلی براش پیش اومده، مشابه همون ماجرای معروف «باید ببازی علیرضا» که پارسال سر یکی از ورزشکارهامون اومد. کلاً یکی از زوایای داستانی فیلم به همین قضیه برمیگرده که یه برخورد ساده با ورزشکارهای اسراییلی میتونه زندگی یه جوون رو نابود کنه و به جاهای داغونی بکشونتش. اینطور که شنیدم قرار بوده فیلم تمرکز بیشتری هم روی این موضوع داشته باشه، ولی خب میدونیم که نمیشه...
گذشته از بخشهای ورزشی که خوب کار شدن، ماجراهای جانبی هم جذابیت خودشون رو دارن و تقریباً همه شخصیتها خاکستری هستن و داستانهای جالبی دارن. معمولاً توی این مدل فیلمها یه قهرمان داریم که بیننده از اول فیلم دوست داره طرف ببره و به افتخار برسه و این حرفها، ولی اینجا شخصیتپردازیهای جالبی داریم که باعث میشه تکلیف مخاطب با دو تا شخصیت اصلی مشخص نباشه و حتی تا اواخر هم نتونه کاراکتر محبوبش رو از بین این دو تا انتخاب بکنه. بازیها هم در حد استاندارد و مناسب و در مجموع به عنوان یکی از معدود فیلمهای ورزشی با کیفیت سینمای ایران، از دیدنش لذت بردم بر خلاف انتظار اولیهای که داشتم.
جاندار
7/10
پایان بازهای پیش از این فیلم سوءتفاهم بودن! به قول یه نفر، این بیشتر پایان وِل بود تا باز! یعنی در این حد که مثلاً داریم سومین قسمت ارباب حلقهها رو میبینیم و اون اواخرش که گالوم از راه میرسه، فیلم تموم بشه!
جاندار از دسته فیلمهای به اصطلاح اجتماعی هست با موضوع قصاص. فیلمی که با یه مراسم عروسی شاد شروع میشه و خب بیننده مطمئن هست که خیلی زود این مراسم به گند کشیده میشه و این اتفاق هم میافته. بعد بحث قصاص از راه میرسه و دو تا خونواده با شخصیتهای مختلفی که دارن، ماجراهایی رو رقم میزنن.
بهترین بخش فیلم، شخصیتهای جالبش هستن که بازیگرها هم خیلی خوب به جاشون ایفای نقش کردن و توی اسپویلر توضیحاتی در موردشون میدم. از فاطمه معتمدآریا که یه مادر جالب با یک خواسته عجیب هست تا جواد عزتی که نقشش به شدت اعصاب خوردکن و عوضی هست. بزرگترین مشکل فیلم هم همون پایان هست که رسماً مثل یه سیلی به مخاطبه و کاش بهتر تموم میشد. ولی در مجموع به عنوان اولین کار دو تا کارگردانش (بله، دو تا کارگردان!) فیلم بدی نیست و آدم رو به آیندهشون امیدوار میکنه.
فاطمه معتمدآریا نقش مادر خونواده رو داره، ولی از جایی به بعد متوجه میشیم که تنها مادر خونواده نبوده و پدر گرامی دو تا همسر داشته که یکیشون 3،4 تا بچه داشته و معتمدآریا هم یه بچه، همین پسری که قتل رو انجام داده و به اعدام نزدیکه. طرف این قتل رو هم به خاطر خواهرش (خواهر ناتنی از اون یکی مادر خونواده) انجام داده. حالا این وسط داستان خر تو خر میشه و برادر مقتول که خواستگار سابق دختره بوده، میگه رضایت نمیدم به جز این حالت که دختره (که شب قتل، مراسم ازدواجش بود)، مرد مورد نظرش رو ول کنه و با من ازدواج کنه!
این وسط نقش معتمدآریا از این جهت جالب میشه که از دختر خونواده میخواد با برادر مقتول ازدواج کنه تا پسر خودش از اعدام رها بشه! یه موقعیت پیچیده و مریض که اعصاب و روان آدم رو منهدم میکنه! البته در نهایت هم مشخص نمیشه کار به کجا میرسه و فیلم تموم میشه!
قسم
7/10
یکی دیگه از فیلمهای قصاصمحور(!) جشنواره. فیلمی که ماجراهای خودش رو توی یه اتوبوس روایت میکنه و 90% فیلم توی ماشینی میگذره با 30،40 تا مسافر. همین شلوغی جذابیتهای خاص خودش رو داره، ولی بعضی جاها هم زیادی خر تو خر میشه.
بازیها خوب هستن و داستان هم کشش زیادی داره و بیننده رو جذب میکنه. این وسط یه چیزی هم به اطلاعات ما اضافه شد که به نظرم خیلی خندهدار و مسخره هست، ولی به هر حال عادت داریم به این عجایب! مثل اینکه یه قانونی هست که اگه تقی زد نقی رو کشت یا بلایی سرش آورد و این قضیه به شکل 100% مشخص نباشه و علامت سوالهایی وجود داشته باشه، 30 نفر (یا کمی بیشتر) از اطرافیان نقی که شهادت بدن، طرف مجرم شناخته میشه و براش حکم صادر میشه! یعنی مثلاً پسرخاله نقی که اصلاً اون صحنه قتل رو ندیده، میاد شهادت میده و شهادتش با بقیه جمع میشه و به تعداد مشخص میرسه و تمام! الله اکبر!
گذشته از این بحث، قسم رو دوست داشتم و به عنوان دومین فیلم محسن تنابنده از فیلم مزخرف قبلی یعنی «گینس» خیلی بهتر بود و از هر نظر پیشرفت داشت و همین قضیه باعث میشه منتظر فیلمهای بعدی تنابنده بمونم.
حمال طلا
6.5/10
حمال طلا همون طور که از اسمش مشخصه، در مورد یه حمال طلا هست! یعنی کسی که کارش حمل کردن طلا برای صاحب کارش هست که اینا رو ببره بفروشه یا از بقیه بخره و بیاره توی کارگاه. کارگاهی که توش کار میکنه، به علت ساخت و ساز باید تعطیل بشه و ایشون و یکی دیگه از افراد کارگاه هم تصمیم میگیرن نقشهای برای فاضلاب کارگاه قبل از فروشش بکشن و...
این فیلم جزو کثیفترین فیلمهایی هست که تا امروز دیدم! کثیف از نظر بصری، یعنی تصور کنین صحنهای داره که اینا توی گند و کثافت و مدفوعی که از فاضلاب جمعآوری کردن، دست و پا میزنن تا دنبال طلا بگردن! همین صحنه به اضافه یه سری چیزهای دیگه باعث شده خیلیها بگن حالمون بهم خورد و عجب فیلم مزخرفی بود. یه عده هم بگن این فیلم حیثیت قشر کارگر رو زیر سوال برد و انسانیت رو نابود کرد و از این حرفها، ولی به نظرم قصد کارگردان همچین چیزی نبود و اتفاقاً برعکس میخواست بگه شرایط به جایی رسیده که همچین صحنههای زشتی رو باید ببینیم.
حمال طلا یه تم طنز جالبی هم لابلای گند و کثافتش داره که ازش خوشم اومد، مخصوصاً همین ماجرایی که به آشغالهای فاضلاب ختم میشه. یکی از نکات فیلم که جالب و البته ناراحتکننده بود هم قیمت سکه و دلار در زمان فیلمبرداری این کار بود. مثل اینکه روزهای فیلمبرداری حمال طلا همزمان شده بوده با اون زمانی که دلار و طلا اوج گرفتن و داشتن هی بالا میرفتن، ولی هنوز خبر نداشتیم سقفش کجاست و فکر میکردیم مثلاً اگه دلار به 5000 تومن برسه، دیگه چیزی ازمون باقی نمیمونه و نمیدونستیم انقدر راحت بهش عادت میکنیم و الآن با دلار 13 تومنی داریم روزگار میگذرونیم. فیلم یه ماجرایی در این زمینه داره که توی اسپویلر میگم:
دو کاراکتر اصلی فیلم همینطور که دارن به فنا میرن، تصمیم میگیرن سکه بخرن چون از اون بالاها بهشون خبر رسیده که سکه میخواد گرون بشه. اینا هم کلی سکه جمع میکنن که وقتی گرون شد بفروشن و سکه هم کمی گرون میشه و جشن میگیرن، ولی بعدش باز یه ذره پایین میاد و اینا فکر میکنن کارشون تمومه و دیگه بیچاره میشن و برای همین قصد خروج از کشور میگیرن که البته توی خیابون یه تصادف خفن نصیبشون میشه و میمیرن. اون زمانی که فیلم ساخته میشده، دلار اگه اشتباه نکنم روی یکی از تابلوها حدود 4500 تا 5000 تومن بود و خب سکه هم خیلی کمتر از امروز بوده (یادم نیست چقدر بود) و طنز تلخ روزگار اینه که اینا اگه از ترس قصد خروج از کشور رو نداشتن و تصادف هم نمیکردن، الآن میلیارد شده بودن!
روزهای نارنجی
6.5/10
همون ژانر نکبت خودمون! از اون فیلمهایی که شخصیتها هی مصیبت میبینن و به فنا میرن و زن و شوهر با همدیگه دعوا میکنن و فحش میدن و... خوشبختانه تعداد این فیلمها کمتر از دورههای قبل شده، ولی خب هنوز سینمای ایران از اینا زیاد داره.
روزهای نارنجی فیلم بدی نیست، ولی همین حالت تکراری باعث میشه از یه حدی بالاتر نره. البته از اون طرف داستانش کم و بیش جدید هست و حداقل این سبک فیلمهای اجتماعی رو به جای خونههای تهران، وارد فضای شمال میکنه و هدیه تهرانی رو در نقش کسی قرار میده که توی کار برداشت پرتقال از زمینهای بقیه هست. یعنی زمین بقیه رو توی فصل برداشت میگیره و کارگر استخدام میکنه و بعد از برداشت میوه هم صاحب زمین بهش پول میده. همین داستان به ظاهر ساده با پیچیدگیهایی همراه میشه، از اتفاقاتی که کارگرها رقم میزنن تا رقبا و مشکلات خونوادگی و... کلاً فیلم استانداردی هست با کیفیت متوسط، نه بد و نه خیلی خوب.
بنفشه آفریقایی
6.5/10
خلاصه داستان فیلم رو که بشنوین، تعجب میکنین که چطوری همچین فیلمی اجازه ساخت پیدا کرده! یه خانومی که سالها قبل از شوهرش جدا شده و الآن هم یه همسر دیگه داره، وقتی متوجه میشه که همسر سابقش رو توی خونه سالمندان گذاشتن، دلش برای طرف میسوزه و میره دنبالش که بیاد پیش خودشون سه نفری زندگی کنن! کلاً ماجرا یه جوری هست که توی خیلی از فیلمهای فرنگی هم کمتر انتظارش میره، ولی خب به خاطر نوع بازیگرها و البته داستانهای بعدی، مشکل خاصی توی اجرا و روایت نداره.
فاطمه معتمدآریا مثل همیشه بازی خوبی داره و همسر سابقش هم رضا بابک هست که با گریم و حرکاتش، تبدیل شده به یه پیرمردی که حتی راه رفتن معمولیش هم با سختی همراه هست. از اون طرف همسر فعلی معتمدآریا هم سعید آقاخانی هست و در مجموع همه بازیگرهای اصلی خوب و دلنشین بازی میکنن. روابط بین این سه نفر جالب کار شده و اوج و فرودهای خاص خودش رو داره و در مجموع هم فیلم فضای خوب و گرمی داره، با وجود داستانش که کم هم تلخ نیست.
آخرین داستان
6/10
از دیدن این انیمیشن هم لذت بردم و هم تأسف خوردم. انیمیشنی که ترکیبی از بهترینها و بدترینهاست و بعضی جاها آدم رو میخکوب میکنه و بعضی جاها هم ناامید.
در درجه اول شک ندارم سازندههای انیمیشن گیمرهای حرفهای و انیمهبینهای اساسی هستن! یعنی قشنگ مشخصه که اینکاره و اهل دل هستن. گذشته از سبک بصری انیمیشن که بیشتر به انیمهها شباهت داره تا انیمیشنهای غربی، یه حال و هوایی هم توش هست که گیمرها رو جذب خودش میکنه. صحنههای مبارزه در بخشهایی که خوب از آب در اومدن، واقعاً تماشایی هستن و وقتی با موسیقیهای محشر انیمیشن ترکیب میشن، حس خیلی خوبی ایجاد میکنن، از اون حسهایی که موهای تن آدم رو سیخ میکنه! یا مثلاً اواخر کار که به سبک بازیهای کامپیوتری غول آخر (ضحاک) از راه میرسه، صحنه خیلی خفنی هست که البته متأسفانه خیلی کوتاهه. بعضی بخشها هم استیل بصری انیمیشن تغییر میکنه و حالت طراحیمانند پیدا میکنه که کیفیت اون بخشها هم عالیه. ولی از اون طرف بعضی جاها کیفیت انیمیشن آدم رو یاد کارهای لوس دهه 70 میندازه و فقط تأسف میخوری که چرا کل انیمیشن یه دست نیست.
متأسفانه از نظر روایت مشکلات اساسی داره و با اینکه داستان خیلی خوبی دم دستشون بوده (ضحاک و فریدون و این حرفا)، ولی خوب روایتش نکردن. بعضی جاها یهویی کات میخوره و از یه موضوعی میپره به یه موضوع دیگه و از طرف دیگه هم سیر تحول شخصیتها خوب کار نشده و همهچیز خیلی سریع اتفاق میافته. با اینکه قهرمان انیمیشن فریدون و کاوه هستن، ولی ضحاک شخصیتپردازی جالبتری داره و حداقل میشه یه زوایایی ازش دید که مثلاً حالت خاکستری بهش میده، ولی خب این کار هم اون طور که باید و شاید انجام نشده و بیننده رو زیاد جذب نمیکنه.
در کنار موسیقیهای شنیدنی که کاش میشد جداگانه از یه جایی دانلودشون کرد، صداگذاریها هم خوب هستن و یه ردیف بازیگر توی صداگذاری شخصیتها نقش داشتن، از پرویز پرستویی، لیلا حاتمی، حامد بهداد و اکبر زنجانپور تا اشکان خطیبی، باران کوثری، حسن پورشیرازی و... یه نکته جالب هم حجاب خانومها هست که البته طبیعیه توی انیمیشنها محدودیت کمتر باشه، ولی باز انقدر اوضاع ما خندهداره که حتی توی انیمیشن هم برامون جالبه که موی خانومها کاملاً دیده بشه و چیزی روی سرشون نباشه! یا مثلاً صحنهای که کاراکتر مونث، کاراکتر مذکر رو بعد از مدتی میبینه و از خوشحالی در آغوش میگیره!
این تیم به نظرم پتانسیلش رو داره که کارهای خیلی خفنتری بسازه، اگه همه بخشهای انیمیشن یک دست بشن و تفاوت کیفیت وجود نداشته باشه و مهمتر از اون، از نظر روایت هم خیلی بهتر از این عمل کنن. در عالم سینما که به هر دلیل (مالی یا چیزهای دیگه) کسی سراغ اساطیر و افسانههای قدیمی و داستانهای شاهنامه نمیره، ولی حداقل به عنوان انیمیشن اگه بتونن بیشتر روی نحوه روایت داستان کار کنن خیلی بهتر میشه.
درخونگاه
6/10
داستان فیلم به اوایل دهه 70 مربوط میشه، زمانی که ژاپن رفتن و انجام کارهای عجیب در اونجا و به دست آوردن پولهای قلمبه، مُد بود. امین حیایی یکی از همونهایی بوده که رفته ژاپن و حالا بعد از 7،8 سال برگشته و خونواده به جای اینکه واقعاً خوشحال بشن، فقط ادای خوشحال شدن رو درمیارن و یه جوری برخورد میکنن که انگار رازهایی در میون هست که ایشون نباید بفهمه. کمکم به اوضاع شک میکنه و میافته دنبال حقیقت و...
حال و هوای فیلم رو دوست داشتم و پایانش هم جالب بود، ولی فیلم یه حالت خاصی داشت که طول میکشید آدم رو کامل جذب خودش کنه و یه جورایی دیر موتورش روشن شد و زود هم تموم شد.
سمفونی نهم
6/10
مدتها از ساخته شدن آخرین فیلم محمدرضا هنرمند میگذشت و خیلی منتظر بودم ببینم چه میکنه و الآن میشه گفت فیلمی ساخته که از نظر حال و هوا و فانتزی بودن به بعضی کارهاش نزدیک هست، ولی کمبودهایی هم داره که نمیذاره به پای کارهای معروفش برسه.
فیلم به ماجراهای یه فرشته مرگ میپردازه که در زمان حال مأموریتهایی داره و در کنارش، یه سری رویدادهای تاریخی رو هم با این شخصیت دنبال میکنیم. از دوران هخامنشیان و کورش و داریوش تا امیرکبیر و... این بخشهای تاریخی هم جذابیتهای خاص خودشون رو دارن، هم یه جورایی هولهولکی و سریع اتفاق میافتن و تا آدم میاد عادت کنه، تموم میشن. بعضیهاشون یه تهمایههای طنزی هم دارن مثل ماجرای امیرکبیر که در کنار تلخ بودنش، یه سری جملات طنز هم رد و بدل میشه.
بخش امروزی فیلم از این جهت جذاب هست که آدم میخواد بدونه جریان چیه و آخرش به کجا میرسه و از نظر تصویری هم یکی از فیلمهای زیبای جشنواره بود، ولی از جهاتی هم یه حس خالی بودن بهم میداد که نمیدونم چطوری توضیح بدم. یه جورایی انتظار داشتم فیلم چیز بیشتری برای ارائه داشته باشه، با اینکه در مجموع کم و بیش ازش لذت بردم.
جمشیدیه
6/10
یکی دیگه از فیلمهای مرتبط با قصاص! فیلم از خیلی جهات دنبالهروی همون ژانر اجتماعی تکراری هست که بعد از محبوبیت فیلمهای اصغر همهجا رو گرفتن، ولی مسألهای رو مطرح میکنه که کمتر بهش پرداخته شده و همین قضیه هم ارزش فیلم رو کمی بالاتر میبره. مسألهای به نام فحاشی و توهین که تبدیل شده به یه چیز کاملاً طبیعی و رایج بین ماها. یعنی کافیه یکی به اون یکی نگاه بد بکنه تا کلی فحش بشنوه و کار به دعوا بکشه. یا یکی بوق بزنه و راننده جلویی شروع کنه به فحش دادن و...
در مجموع فیلم نکته خیلی خاصی نداره، ولی همین قضیه که بهش پرداخته میشه اون رو از خیلی فیلمها جدا میکنه، هرچند بعضی جاهاش هم به شدت شعاری میشه و کاش یه ذره میزان شعارش کمتر بود.
یلدا
6/10
این فیلم از دید خیلیها داغونترین اثر جشنواره بود، ولی من از جهاتی باهاش حال کردم. شاید به این علت که نقطه ضعف فیلم از دید بقیه، به نظرم اتفاقاً بخش مثبت فیلم بود.
یلدا رو میشه یه جور «ماه عسل» سینمایی دونست! دقیقاً مثل اون جور برنامهها که یکی رو میارن جلوی دوربین و هی آه و ناله میکنه و اشک ملت رو درمیاره، اینجا هم یه دختری که شوهرش (که فاصله سنی زیادی ازش داشته و از دو خونواده با اختلاف طبقاتی زیاد بودن) رو کشته، اومده توی همچین برنامهای و دختر اون آقاهه (از همسر قبلیش) هم طرف دیگهی ماجرا هست که باید مثلاً رضایت بده و این حرفها. ماجرای فیلم رو اگه ساده تعریف کنیم، میشه یه فیلم هندی داغون! ولی به نظرم کارگردان قصدش چیز دیگهای بوده و میخواسته انتقادات خودش نسبت به این جور برنامهها رو مطرح کنه. مثلاً مجری برنامه به شدت روی اعصاب هست و هی جلوی دوربین چرندیات میگه و پشت دوربین هم به دختره میگه فلان و چنان کن. یا نظرسنجی برنامه خیلی کمدی هست و یه چیزی تو این مایههاست که اگه مثلاً 5 میلیون نفر توی نظرسنجی شرکت کنن، اسپانسر برنامه نصف پول دیه رو میده و اگه 10 میلیون نفر شرکت کنن، کل پول دیه! حالا شاید هم من اشتباه میکنم، ولی فکر میکنم همه اینها یه طنز خاصی به فیلم دادن و یه جور هجو برنامههای تلویزیونی بوده. ولی با بقیه که صحبت میکردم نظر دیگهای داشتن.
پالتو شتری
6/10
توی ایران (و جهان!) مدلهای مختلف کمدی داریم. بعضیها تکلیفشون کاملاً روشنه و خود سازنده هم میدونه که فقط یه معجونی از بازیگرهای خاص و صحنههای مشخص و تیکههای مثلاً بامزه ریخته توی همزن و یه فیلمی تحویل داده که ملت فقط برن بخندن و بیان بیرون. ولی بعضی فیلمها هم در کنار کمدی بودن، میخوان یه چیزی هم بگن و پالتو شتری از این دسته هست.
فیلم در مورد آدمهایی هست که خودشون رو خیلی تحویل میگیرن و بالا فرض میکنن و دیگه انقدر این تفکر توی ذهنشون ادامه پیدا میکنه که باورشون میشه واقعاً در دنیا بیهمتا هستن. نقش این شخصیت رو بانیپال شومون بازی میکنه که بازیگر معروفی نیست، ولی من ازش خوشم میاد و کلاً آدم جالبیه! سبیلی هم داره تو مایههای سبیل نیچه و کلاً مدل صحبت کردن و بیانیه دادنش هم یه حالت فیلسوفانه داره، البته همراه با چاشنی عصبانیت و طلبکار بودن. اون طرف هم یه شخصیت دیگه هست با بازی سام درخشانی که هرچند خیلی خفن نیست، ولی بازیش بهتر از اکثر کارهاش هست.
کلاً بعیده این فیلم بتونه فروش خیلی خوبی در حد بقیه کمدیها داشته باشه، ولی تنوع بدی نیست وسط کمدیهای تکراری.
آشفتهگی
5.5/10
کار قبلی فریدون جیرانی یعنی خفهگی فیلم بینقصی نبود، ولی ویژگیهای جالبی داشت و انتظار داشتم این یکی هم چیز متفاوتی باشه، حیف که تنها ویژگی خاصش زوایای دوربین بود که از صحنه اول تا آخر به شکل کج و کوله فیلمبرداری شده بود! حالتی که به اصطلاح بهش میگن Dutch Angle و دوربین یه کمی زاویه داره و صاف نیست. این ویژگی هم توی آشفتهگی با اینکه با اسم فیلم و فضای اون همخونی داره، ولی چیز خاصی بهش اضافه نمیکنه و فقط میشه به چشم یه موضوع تکنیکی نگاه کرد و بس.
بازیها به نظرم جالب نبودن و امتیازی برای فیلم محسوب نمیشدن. داستان هم با اینکه میتونست با استفاده از موضوع دوقلوها به جاهای متفاوتی برسه، ولی پتانسیلش رو از دست میده و از اواسط فیلم هم خستهکننده میشه. کلاً فیلمی بود که نه بد بود و نه خوب، یه چیز متوسط که انتظارم رو از فریدون برآورده نکرد.
معکوس
5.5/10
پولاد کیمیایی توی اولین تجربهش فیلمی ساخته که از بعضی جهات مثل فیلمهای پدرش هست و از بعضی جهات هم متفاوت. فیلمی که میتونست خیلی بهتر از اینا باشه، ولی با یه سری صحنه پندآموز و هندی تبدیل شد به یه اثر نهچندان جالب.
فیلم به مسابقات اتومبیلرانی زیرزمینی میپردازه که خب برای سینمای ایران چیز تقریباً جدیدی هست. اگه از ریسینگبازهایی باشین که با امثال NFS: Underground خاطره دارین یا اهل F&F هستین، این فیلم رو میشه نمونه ایرانی اونها دونست که البته نیازی به توضیح نیست که فاصلهش با نمونههای غربی خیلی زیاده! ولی باز هم دیدن ماشینهای ماهیچهای(!) آمریکایی در کنار ماشینهای اسپورت اروپایی و مسابقاتشون تجربه جالبیه، حیف که این تجربه خیلی کوتاه هست و فیلمساز بیشتر سراغ بخشهای داستانی رفته تا مسابقهای. کلاً اگه اشتباه نکنم 3 تا مسابقه توی فیلم هست که یکی خوب و مهیج جلو میره، ولی دو تای دیگه به دلایلی نصفه نیمه هستن و نمیتونن مخاطب رو جذب کنن.
شخصیت منفی فیلم هم وضعیتش معلوم نیست و شخصیتپردازی داغونی داره که خب برای همچین فیلمی یه نقطه ضعف اساسی محسوب میشه. کلاً اگه میخواستم به کیفیت کلی فیلم امتیاز بدم پایینتر از اینا بود، ولی همونطور که گفتم چون همچین سبکی توی ایران نداشتیم یا من ندیدم، تازگی خاص خودش رو داشت و مثلاً بخش آخرش که یه حالت باس فایت پیدا میکرد، نیمچه جذابیتهایی داشت و ای کاش بیشتر روش کار میشد.
دیدن این فیلم جرم است
5.5/10
«آژانس شیشهای» ورژن 97! اون فیلم زمان خودش خیلی سر و صدا کرد و داستان جالبی هم داشت. این یکی هم تقریباً همون داستان رو روایت میکنه و شخصیتهای مثبت و منفی یه جورایی شبیه اون هستن، فقط این بار توی یه پایگاه بسیج!
فیلم به شدت شعارزده هست و تکلیفش رو هم از همون اوایل مشخص میکنه و غیرمستقیم میخواد بگه خاک بر سرتون که هی میخواین با این اجنبیهای بیشرف رابطه داشته باشین و به جای اینکه مثلاً به پای انگلیس میافتین، خودتون آدم بشین و از این چیزها. ولی از اون طرف برای اینکه بیننده نگه که چقدر فیلم یه طرفه هست و فقط ضد خارجیهاست، شعارهایی ضد فساد داخلی هم میده که بعضیهاشون هم خط قرمزی هستن. از پارتی بازیهای سیاسی تا روشهای برخورد با مشکلات که یه گروه تندرو هستن و یه گروه اهل گفتگو و این جور چیزها. اشارههایی هم به شخصیتهای در حصر میشه و کلاً کارگردان معجونی از همه بحثهای سیاسی رو چپونده توی فیلم.
من معمولاً وقتی فیلم شعاری میبینم، زود ازش زده میشم ولی این فیلم با اینکه از اول تا آخرش این مدلی بود، یه جذابیت خاصی داشت و کارگردانی خوبی که باعث میشد آدم مشتاق باشه تا آخر دنبالش کنه و ببینه به کجا میرسه. پایانش رو هم میشه به دو بخش تقسیم کرد که یکی قابل پیشبینی بود و اون یکی جالبتر.
مردی بدون سایه
5/10
علی مصفا توی این سالها اکثراً نقش مردی رو بازی میکنه که اوایل فیلم آروم و ملایم هست و بعدش اتفاقاتی میافته که عصبانی میشه و داد و فریاد میکنه و از این چیزها! توی این فیلم علیرضا رییسیان هم تقریباً همچین نقشی داره و نقش همسرش رو هم لیلا حاتمی یعنی همسر واقعی خودش ایفا میکنه.
فیلم چیز خاصی نداره و از اون دسته فیلمهایی هست که نه خیلی خوب هستن و موندگار میشن، نه خیلی بد که از شدت بدی توی ذهنها میمونن! یه فیلم میانمایه (بدم میاد از این کلمه! ) که طبق معمول این سبک فیلمها به مشکلات زن و شوهر قصه میپردازه و البته آخر فیلم هم به نظرم بهتر از بقیه بخشهاش هست.
شاید بزرگترین نقطه ضعف فیلم استفاده خیلی کم از فرهاد اصلانی بود که چند دقیقه بیشتر حضور نداشت و به عنوان یکی از بهترین بازیگرهای این سالهای ایران میتونست با حضور بیشتر خودش، حس و حال بهتری به فیلم بده.
تیغ و ترمه
5/10
کیومرث پوراحمد با «کفشهایم کو؟» جماعتی رو ناامید کرد و متأسفانه تیغ و ترمه هم در همون مسیر حرکت میکنه و فیلم کاملاً متوسط و در بخشهایی ضعیف هست که نکته خاصی نداره. بازیها معمولی، داستان مثلاً پیچیده ولی مسخره، صحنههای مثلاً تأثیرگذار ولی خندهدار و...
جالبترین صحنه فیلم هم جایی بود که انتظارش رو از هر کسی داشتم به جز عمو کیومرث پوراحمد!
مادر شخصیت اصلی که آدم عوضیای هست، داره از کشور خارج میشه و دختره هم میره فرودگاه که انتقام بگیره. توی دستشویی فرودگاه بهش میرسه و کلهی ننهش رو میکنه توی چاه توالت و همه عقدههاش رو خالی میکنه! البته قبلش هم توی خونه عموش (یا دوست پدرش؟ یادم نیست) یکی از شیشههای مشــروب طرف رو میشکونه و باهاش صورت اون بنده خدا رو پاره پوره میکنه و شیشه شکسته رو به زور میکنه توی دهنش که مشــروب بخوره!
کلاً شخصیت اصلی فیلم، انسان بسیار بدبختی بود و از هر طرف گند زده بودن بهش! مادرش داغون بود و بعد از مدتها که این رو رها کرده بود و برگشته بود ایران، یه چیزی هم طلبکار بود. عموش (یا دوست پدرش؟!) با مادرش عملیات مستهجن انجام دادن! نامزدش بهش خیانت کرد. یک طرف این خیانت هم دوست نزدیک خودش بود! کلاً اوضاعی بود توی این فیلم.
سال دوم دانشکده من
4/10
منصفانه بگم، امتیاز واقعی فیلم میتونه بالاتر از اینها باشه. ولی انقدر شخصیت اصلی حرص من رو درآورد که در کمتر فیلمی سابقه داشته در این حد عصبانی بشم!
فیلم در مورد دو تا دختر دانشجو هست که با هم رفیق هستن و عازم یه سفر دانشجویی میشن. یکی از اینها قرص مصرف میکنه و اون یکی از سر دلسوزی هی میخواد جلوش رو بگیره و آخرش باعث میشه به خاطر مصرف نکردن قرص و عادتی که بدن طرف به این دارو داشته، بنده خدا به فنا بره و وارد کما بشه. از اون به بعد ماجراهایی با پدر و مادر این دختر کما رفته و دوست پسرش پیش میاد که ادامه ماجراها در اسپویلر:
دخترک قصه ما که هم بازیگرش قیافه معصوم و مهربونی داره و هم نقشش این طوری هست، کمکم به دوست پسر رفیقش علاقمند میشه و در حالی که رفیق طرف به خاطر اون توی کما هست، این هی میره مغازه دوست پسره و باهاش میره رستوران و سینما و فلان و چنان. بعد از اون طرف یه چیزی هم طلبکار هست و با قیافه حق به جانب به همه میگه من کار خاصی نمیکنم و واقعاً خودش هم اعتقاد داره که کار خاصی نمیکنه!
اوج حال بهم زن بودن ماجرا اونجاست که هر چند روز یه بار به خونه دوستش سر میزنه و در حالی که طرف توی کما هست (و به گفته دکتر ممکنه صحبتهای بقیه رو متوجه بشه)، بهش در مورد کارهایی که با دوست پسره کرده میگه و خاطره تعریف میکنه! یعنی مثلاً میگه فلانی، میدونم الآن حالت از من بهم میخوره و برداشت بدی پیدا میکنی، ولی من واقعاً حسی نسبت به اصغر (مثلاً اسم دوست پسره، یادم نیست اسمش چی بود) ندارم و فقط امروز با هم رفتیم سینما! فرداش هم مثلاً میگه واقعاً کار خاصی با اصغر ندارم، ولی امروز بهم دستبند طلا داد. در نهایت هم یه روز میره کنار تخت خواب اون بنده خدا و میگه فلانی، ببخشید که این طوری میگم ولی فکر کنم عاشق اصغر شدم و من رو ببخش!
از طرفی قصد فیلمساز دقیقاً همین بوده که بگه یه رفیق با اینکه میبینه دوستش توی کما هست همچین کارهایی میکنه و اشتباهاً پیش خودش فکر میکنه کار بدی انجام نمیده، ولی نوع بازی طرف و صحبتهاش جوری هست که اگه کارگردان و بازیگر دم دستم بودن، الآن توی زندان باید منتظر قصاص میموندم به سبک فیلمهای قصاصمحور امسال!
زهر مار
3/10
خب انصافاً با شنیدن اسم جواد رضویان به عنوان کارگردان فیلم نمیشد انتظار خاصی ازش داشت، ولی ته دلمون میگفتیم شاید معجزهای رخ بده و این حرفها که نداد!
فیلم در مورد یه مداح هست که اتفاقاتی براش میافته که یه اوضاع کمدی درست میشه و از این حرفها. از تصاویر فیلم تا نوع گریم سیامک انصاری جوری هست که بدون شک در زمان اکران میتونه به یه جور مانور تبلیغاتی تبدیل بشه و ملت بگن ایول، یه فیلمی ساختن که مداحها رو مسخره میکنه و چقدر خفن و جذاب. در حالی که فیلم اصلاً همچین کاری نمیکنه و با اینکه موقعیت طنز برای مداح ایجاد میشه، ولی طرف کاراکتر خوب و مثبتی هست و چیزی مثل شخصیت مارمولک توی فیلم کمال تبریزی نیست که انقدر قشنگ و ظریف اجرا شده بود.
از نظر طنز، چیز خیلی خاصی نداره و به جز چند مورد محدود، خندهای بر لبان ما نیاورد. ولی از اون طرف پُر از شعارهای دلسوزانه و سنگین در مورد پول و ثروت و سیاست و زندگی فقرا و از این چیزهای کلیشهای. کلاً فکر میکنم از اون فیلمهایی باشه که فروش اولیه خوبی دارن، ولی بعد از یه مدت تبلیغات دهن به دهنشون خیلی افت میکنه و فروش هم میاد پایین.
ایده اصلی
3/10
بعضی فیلمها هستن که واقعاً بد و مزخرف هستن. بعضی فیلمها هم در اون حد افتضاح نیستن، ولی به شعور آدم توهین میکنن و ایده اصلی از این دسته هست. فیلمی که اگه بخوام مختصر و مفید در موردش بگم، در مورد دلارهای بیزبونی هست که دست سازندههاش افتاده و گفتن حالا که پول دم دستمون هست، بریم یه چرخی توی کانادا و قبرس و اسپانیا و... بزنیم و کلکسیونی از ماشینهای گرون و خفن رو نمایش بدیم و یه فیلم خوش آب و رنگ بسازیم که بیننده بهبه و چهچه کنه.
البته که داستان فیلم جوری هست که به هر حال به بعضی از این ویژگیها نیاز داره، ولی نه در این حد غلیظ که آدم فکر کنه سازندههاش همهچیز رو بیخیال شدن و فقط افتادن دنبال نمایش زرق و برق و ماشین و خونه لوکس و خانومهای جذاب و این جور چیزها.
حیف که با خودم قرار گذاشتم هیچوقت سر فیلمی از سالن سینما بیرون نیام و تا آخر فیلمها رو ببینم، وگرنه این فیلم از اونهایی بود که همون 30 دقیقه اول میرفتم بیرون.
در مجموع همونطور که گفتم، جشنواره امسال خوب بود و امیدوارکننده. شاید اگه 2،3 تا فیلم دیگه هم به جشنواره میرسیدن (مثل مصائب شیرین 2 یا ژن خوک که از سازندهش خوشم نمیاد، ولی احتمالاً فیلم پر حاشیهای باشه) از این هم جالبتر میشد، ولی کلاً جشنواره خوبی بود و امیدوارم سالهای بعد هم اوضاع بهتر از این بشه و این تنوع بالا هم سر جاش بمونه.
خسته نباشی برادر
نقدهای بسیار خوب و زیبایی نوشتی
ولی کاش بعضی هاشون رو در زمان جشنواره مینوشتی تا ما هم میرفتیم فیلم رو یه جوری میدیدم
در کل توضیحاتتون عالیه، ممنون از وقتی که برای مخاطبان اینجا گذاشتی
فوق العاده، بینظیر، محشر !! الحق که لیاقت اسکار را داشت
و هرکس از این انیمیشن خوشش نیومد از طرف خوک اسپایدر باید بهش گفت:
"You got problems with cartoons?"
Crimes of grindlewald 5/10 من خودم فن دو آتیشه هری پاتر هستم اما واقعا تاسف خوردم . دلایل رو تو اسپویل میگم.
1. کلا نصف فیلم پلات هول هست و یاد فیلم های شرلوک هولزم میوفته آدم 60 درصد فیلم ذهن شما رو میبره به این سمت که کریدوس در اصل عضو خانواده لستریج هست بعد این این فیلم هندیا میاد میگه اینا عوض شدن یعنی من تو اون صحنه فیلم استوپ کردم 10 دقیق داشتم میخنندیم به خدا یعنی چی ؟ کل فیلم الکی بود؟ 2. گریندل والد انقدر احمقه که اون طلسم رو میزنه به سینش ؟ بعد این آقای که از پشت هم کسی نمیتونه بهش حمله کنه یه موجود 10 سانتی اینو ازش میدزده؟ خدایی خنده دار نیست؟ 3. کل فیلم ایراد کارکتر ها بدون هیچ دلیلی یهو به هم میرسن....
اون 5 هم فقط به دلیل زحمتی بود که بازیگرا کشیدن که عالی بودن.
در کل واقعا تاسف خوردم و اگر فیلم نامه رو خوده رولینگ نوشته به نظرم وقتشه که بازنشسته بشه.
Green Book
نمیدونستم فیلم تو سبک road trip هست! حقیقتا من عاشق فیلم های road trip ام. این یه نکته و نکته دوم شیمی خیلی عالی بین دو شخصیت اصلی هست که جذابیت فیلم رو دو چندان کرده. من حیث المجموع توی فیلم های رود تریپی که چند شخص از یک نقطه به نقطه دیگه میرن ، غیر از هارمونی ای که بین شخصیت های اصلی باید وجود داشته باشه ، جذابیت اتفاقاتی یه که برای اونها در طول مسیرشون رقم میخوره. این فیلم با دست مایه قرار دادن مسائل نژادپرستی که تو دهه های ۶٠ ٧٠ توی امریکا وجود داشته اتفاقات فیلم رو توی این چهارچوب رقم میزنه که خیلی هم عالی از اب درومده و همراه مسائل درام فیلم ، طنز خیلی خوبی هم داره. البته گاهی اوقات پیامی که فیلم سعی داره بگه غلظت اش زیاد میشه ، شعاری میشه و تاثیرگذاریش رو از دست میده اما انچنان زیاد این اتفاق نمیفته و با اینکه درباره ی مسائل نژادپرستی زیاد فیلم ساخته شده و این فیلم هم چیز جدیدی در این باره نداره که بگه ( مگر یک یاداوری! ) اما تلفیق اون با سبک road trip ای که فیلم داره و بازی فوق العاده ی مهارشالا علی و مورتیتز (این بشر خارق العاده است) و اتفاقات جالبی که براشون میفته اونقدر فیلم رو جذاب کرده که هرگز مسائل نژادپرستی بصورت درشت و ضخیم به مخاطب ارائه نمیشه و قطعا تماشای فیلم رو لذت بخش کرده.
8.5 از 10
پ.ن: اسکار چندسالیه رویه ی کاریش رو تغییر داده و توجه زیادی به فیلم هایی با مضمون نژادپرستی ( بطور خاص سیاه پوست های امریکایی ) داره. این بخودی یه خود بد نیست و بعنوان مراسمی که نگاه های زیادی بهش هست کار درستیه که دید عموم رو با تاکید روی این موضوع ها تغییر بده. تو چند سال اخیر هم رویه شون نسبت به فیلم های خارجی زبان تغییر کرده و اینطور که خودشون میگن برای معرفی فیلم های خاورمیانه ، توجه بیشتری به اونها توی اکادمی میشه ( جایزه های اصغر فرهادی و کاندید شدن بیشتر فیلم های خاورمیانه توی اسکار بهمین خاطر بوده) و این اتفاق تا یه جایی قابل قبوله. اما چند وقتیه بنظرم این رویه یکم داره کنترل اش رو از دست میده.
میدونم که این فیلم را بارها از تلویزیون ایران با دوبله فارسی یا زبان اصلی تماشا کردید و سوال من این است، پس از پایان فیلم چه احساسی داشتید؟ آیا فیلم آن قدر در القای پیام حس شک و تردید موفق شده است؟ آن هم در مورد تصمیم گیری حیاتی برای نجات جان یک بشر؟ قطعا این فیلم جادویی دارد که مختص سینمای کلاسیک است که حتی سینمای مدرن در ایجاد فضایی مثل این فیلم، نافرجام مانده است. در یک لوکشین محدود و میزانسن ساده و بی روا اما دقیق و صحیح، فضای تنش آور در مورد تصمیم گیری بر حل معمای قتل آن برعهده چند تن که نه در دایره جنایی فعالیت می کنند و نه در فضای حقوقی، آدم های عادی از جنس جامعه که سعی می کنند با دیدگاه عادلانه خود، نظر خود را در مورد قتل بیان کنند. بازی ها بی نقص است و شخصیت پردازی ها بدون این که فقط تیپ باشند، ساختار قابل قبولی دارند. تقابل خیر و شر به طور ملموسی دیده می شود که این تقابل کم کم در پایان به سوی یک جهت خیر پیش می رود. دوازده مرد خشمگین دقیقا همان فیلم عشاقان سینمای کلاسیک است.
خب، بالاخره و بعد از مدتها انتظار برای کیفیت مشتی این فیلم تا متوجه شدیم کیفیت خوبش اومد، سریع رفتیم تو کارش و همان گونه که انتظار داشتیم، فیلم راضی کننده بود و نظر کلی ام در مورد این فیلم اینگونه بود:
- CGI پشم ریزون، پشم افکن، خفن و حشتناک فیلم؛ طوری که تا مدتها فراموشش نمی کنید
-نبردهای عظیم و بزرگ و هیجان انگیز و خفن و صدالبته بسیار لذتبخش
- داستانی کلیشه ای، اما دوست داشتنی
- طنز خوب که بعضی مواقع به شدت حال بهم زن میشد
-هنزنمایی زیبا بانو امبرهرد پاتریک ویلسون و صدالبته ویلیام دفوو آخر خود جیسون موموآ
- جیمز وان در اولین اثر ابرقهرمانی اش، کارشو به خوبی انجام داد.
من اساسا میونه خوبی با فیلم های هری پاتر ندارم و غیر از Harry Potter 3 که یه مقداری ازش خوشم میاد، بقیه فیلم هایی که تا الان درباری دنیای جادوگرها ساخته شده رو دوست ندارم و حتی میتونم بگم متنفرم ازشون. دلیلش هم اینه که بی نهایت فن کتاب هاشم و هیچ وقت نتونستم تمایز بین فیلم ها و کتاب رو هضم کنم. مشکل اصلیم با فیلم های هری پاتر هم همیشه جلوتر از تفاوت هایی که با کتاب داره و جزییاتی که هیچ وقت رعایت نکردن، خود دنیایی هست که فیلم ها میسازن. به نظر من دنیای جادوگرها تو فیلم، به نسبت چیزی که رولینگ تو کتاب توصیف میکنه خیلی پرت و پلاست و اتمسفر کاملا بدی میسازه. در مورد فیلم Fantastic Beasts فکر میکردم اوضاع بهتر باشه، چون اساسا کتابی نداره که بخواد تفاوت هاش با فیلم اذیت کننده باشه. اما با این حال شماره اول رو هم دوست نداشتم و باز به نظرم خیلی به ربط به دنیای جادوگرها بود، اما Crimes of Grindelwald فیلم کاملا متفاوتیه و میتونم بگم تنها فیلم جادوگری هست که کامل دوستش داشتم. نکته مثبتش هم برام علاوه بر داستان فوق العاده اش، خوب در آوردن دنیای جادوییه.
به نظر من رولینگ یبار دیگه یه داستان خیلی خوب خلق کرده، پر از جزییات، پر سورپرایز و شخصیت هایی که رنگ و بوی خود مجموعه هری پاتر رو دارن. و فیلم هم این فضا رو به شکل صحیح به تصویر میکشه. فقط تنها ایرادی که میتونم تو فیلم ببینم کم رنگ بودن نقش دامبلدور و کلا نبود یه مبارزه جادوگری خوب تو سکانس پایانی هست. در باقی موارد برای من بهترین فیلمی هست که تا الان درباری دنیای هری پاتر ساخته شده و از دیدنش بی نهایت لذت بردم.