یعنی بدبختیهای اون فردی که درگیر این ماجرا میشه، یکی دو تا نیست و رسماً به فلاکت محض میرسه!
۱. نحوه درگیر شدن با قضیه و انتقالش به نفرات بعدی، خیلی عجیب و سخته و طرف باید هی در این زمینه فعالیت کنه!
جریان رو هم نمیتونه به نفر بعدی بگه، چون اگه طرف آدم نرمالی باشه که به این قضایا میخنده و به خاطر باور نکردنش کشته میشه. اگه باور کنه هم یه بلایی سر اون بنده خدا میاره که ایشون رو درگیر ماجرا کرده.
۲. جونور گرامی دست از سر طرف برنمیداره و هر جا بره دنبالش میاد. یعنی کلاً خونه و زندگی رو عوض کنه و بره یه شهر دیگه، استاد فرداش از پنجره میاد داخل خونه!
۳. بقیه کلاً نمیتونن ببیننش و فقط خود طرف در جریان قضیه هست و هم باید با این مصیبت درگیر باشه و هم بقیه فکر کنن دیوونه شده که از یه موجود نامریی میترسه.
۴. حتی خود طرف هم نمیدونه هر بار با چه چیزی مواجه میشه!
یه بار ممکنه یه نوجوون باشه و یه بار یه پیرزن و یه بار یه مرد قویهیکل و... یعنی رسماً هرکی رو میبینه باید نگران باشه که اون جونوره هست.