خب فکر کنم کمی به موسیقی اونم در حد نابش بپردازیم بد نباشه!
البته در این ترجمه زیر کاملا زندگی خارا رو توضیح داده ولی من از پایان زندگیش یه مختصری میگم!
در زمان کودتاهای کمونیستی دهه های 60 -70 دولت کمونیستی شیلی حدود 10 هزار نفر از مردم شیلی رو در یک ورزشگاه جمع میکنه در همین حین سربازی ویکتور خارا خواننده مردمی و معترض رو شناسایی میکنه و از اون میخواد تا برای مردم آهنگی بنوازه ..او هم گیتارشو بر میداره و یکی از بهترین آهنگاشو میخونه(chilie estadio) با خوندن این آهنگ موج عظیمی از شادی استادیوم رو بر میداره و مامورین از ترسشون که مبادا شورش نشه مانع خواندن خار میشند ولی خارا باز هم میخونه تا جایی که مجبور به شکستن دستاش میشند! ولی اون باز هم میخونه...و در آخر کشته میشه..بعدا ماموری که خارا رو شناسایی کرده بود ترور میشه!!
آخرین آلبوم خارا که بعد از مرگ مثله همه هنرمندان جاودانه میشه مانیفست نام داره (Manifiesto ) (اونوقت مانیفست خونهای مارو ببین!) .....
و حالا:
ترجمه و بازنويسی: آيدين فرنگی منبع: پايگاه اينترنتی sol
دستهای ویکتور خارا، دستهایی که برای آزادی سرزمین و نیکروزی ملتش سیمهای گیتار را به فریادویکتور خارا وامیداشت. دستهای ویکتور خارا... دستهای شکسته ویکتور خارا...
ویکتور خارا خواننده و گیتارنواز شیلیایی در روستایی فقیر به دنیا آمد. مادرش سرایندهای بومی بود که پس از پایان کارهای روزمره در جشنهای درو و آیینهای تدفین به خواندن ترانهها و سرودهای سنتی میپرداخت و بدین ترتیب خارا توانست ترانههای روستایی و نخستین درسهای گیتار را از مادرش بیاموزد.
خارا در کودکی از آموزههای دو محیط متفاوت بهره برد: محیط روستا و سپس شهر سانتیاگو که خانوادهاش به آنجا مهاجرت کرده بود.
ترانههای بومیای که خارا در کودکی آموخت و موسیقی او ارتباط بسیار نزدیکی با گنجینه موسیقی مردمی آمریکای لاتین دارد. موسیقی آمریکای لاتین در نقطه اتصال موسیقیهای اسپانیایی و قبیلههای بومی ( مانند آزتکها و مایاها) ، سازهای محلی و نواهای آفریقایی، صاحب ترانههایی شده که زندگی روزمره، امیدها و حسرتهای ساکنان این منطقه را بازمیتاباند. خارا نیز که تصویر جاندار زندگی خود را در این موسیقی یافته بود، در آثارش به بازآفرینی طبیعت، انسانها و بخصوص زندگی فقیرانه حاکم بر دشتها و صحراهای شیلی پرداخت و سرانجام ویکتور خارارضایت خویشتناش را در تلاش برای محو فقر از جامعه دید.
خارای جوان پس از مرگ مادرش در اثر یک خلا عاطفی راه مدرسه دینی را پیش گرفت، اما از آنجا که آموزههای دینی نتوانست خلا درونی او را پر کند، پس از دو سال این مدرسه را ترک کرده و عازم دوره اجباری نظامیگری شد. با پایان دوره سربازی، خارا تحصیل در دانشگاه را آغاز نمود و در آنجا به کار پیرامون موسیقی مردمی شیلی پرداخت. در همان مقطع به دلیل علاقه روز افزونش به تیاتر، پس از گذراندن یک دوره آکادمیک بازیگری، در سال ۱۹۶۱ با عنوان کارگردان در تیاتر دانشگاه فعالیت خود را آغاز نمود و اگرچه توانست با نمایشنامههایی که روی صحنه برده بود شهرتی به دست بیاورد، اما هرگز ارتباطش را با دنیای موسیقی قطع نکرد. شناختن «ویولت پارا» ـ آهنگساز شیلیایی ـ تاثیر ژرفی بر زندگی هنری خارا گذاشت: آشنایی با جریان « سرود نو» /nueva cancion / که در آمریکای لاتین در حال زایش بود. «سرود نو» عنوان جریانی است در موسیقی آمریکای لاتین که از همنوایی سازهای سنتی و ترانههای بومی با خیزشهای سوسیالیستی منطقه بوجود آمد. این جریان اگرچه نخستین بار در آرژانین تحت حاکمیت «پرون» زاده شد، اما از آنجا که در آن کشور به بازتاب قالبهای سنتی پرداخت، امکان گسترش نیافت؛ ولی همین جریان توانست در شیلی اتحادی بین تلخناکیها و شادکامیهایویکتور خارا کهن مردم با مسایل سیاسی روز ایجاد کرده و نواهای بسیاری را برای شعرها و آثار منظوم شاعران «پیشرو» ی منطقه، به شکلی ساده و روان و بدون محدود کردن لحن و آهنگ آنها تولید نماید.
خارا در سال ۱۹۶۹ و همزمان با سالهای پرالتهاب آمریکای لاتین، نخستین آلبوم «سلو» ی خود را ارائه نمود و در همین سالها آشنایی خارا با دیدگاههای سوسیالیستی، سومین تاثیر مهم را در افکار و زندگی او برجای گذاشت. مقابله هنرمندان جریان سرود نو با تبدیل شدن آمریکای لاتین به «حیاط خلوت» ایالات متحده و کوششهای خارا در راه آزادی و عدالت، هویتی ضد امپریالیستی به موسیقی او بخشید. خارا میگفت:«معتقد نیستم که خواننده انقلابی بودن صرفا مترادف با خواندن سرودهای سیاسی باشد. انقلابیگری یعنی نجات دادن ارزشهای مردم از دست امپریالیزم.»
ویکتور خارادر سال ۱۹۶۹ حزب کمونیست، سوسیالیستها و دیگر گروههای چپ شیلی ائتلافی را با نام «جمعیت مردم»(united popular) تشکیل دادند که این ائتلاف یک سال بعد با معرفی «سالوادور آلنده» به عنودان کاندیدا، وارد رقابتهای انتخاباتی شد. خارا که تا آن زمان بیشترین فعالیت خود را در زمینه تیاتر متمرکز کرده بود، با آگاهی از محدودیت صحنههای نمایش در یافتن مخاطب بیشتر، و از آنجا که به واسطه موسیقی میتوانست ارتباط گستردهای با توده مردم برقرار کند، خود و گیتارش را وقف جنبش انقلابی شیلی نمود و به همراه چند هنرمند دیگر در استادیوم «شیلی» شهر سانتیاگو کنسرت بزرگی را اجرا کرد. پس از پیروزی «اتحاد مردم» در انتخابات، پربارترین روزهای خارا نیز آغاز شد. او که در فاصله سالهای ۷۳ - ۱۹۷۰ روزانه بیست ساعت کار میکرد، با سفر به سراسر شیلی، کنسرتهای بسیاری برای کارگران معدنها و کارخانهها، زاغه نشینها، دانشجویان و دانش آموزان برگزار کرد و همچنین در مدت سه سال،ویکتور خارا: گیتارم نه برای ثروتمندان است، نه برای کاسه لیسان آنها / ترانه هایم اسکله ای است برای رسیدن به ستاره ها چهار آلبوم موسیقی نیز انتشار داد. اما در سال ۱۹۷۳ کودتای پینوشه ـ که از طرف صاحبان معادن مس و سرمایهداران بزرگ شیلی، با همکاری ایالات متحده سازمان یافته بود ـ شرایط دیگری بر شیلی حاکم ساخت. بسیاری از انقلابیهای پیشرو و از جمله سالوادور آلنده در همان روزهای نخست کودتا به قتل رسیدند و بسیاری نیز بازداشت شدند. خارا نیز که در جمع دانشجویان دانشکده فنی دستگیر شده بود، به همراه بسیاری از جوانان انقلابی، به استادیوم «شیلی» شهر سانتیاگو انتقال یافت. در همان استادیوم بود که خارا آخرین سرود خود را خواند: «استادیوم شیلی» (chilie estadio) . پس از آنکه خارا این سرود را خواند، چند هزار جوان بازداشت شده در استادیوم، یکصدا آنرا خواندند و ...
آخرین آلبوم آهنگ های خارا: مانیفستخارا سیم های گیتارش را برای آرمان های انقلابیاش به فریاد وامیداشت و کودتاچیان برای مقابله با او تبر را سلاح مناسبی دیدند... فرزندان دیکتاتور پس از شکستن دست های خارا، جان او را هم در همان استادیوم گرفتند...
متن آهنگ مانیفست به شیلیایی(میدونم به درد نمیخوره ولی از translator ها میشه کمک جست!)
Yo no canto por cantar
Ni por tener buena voz
Canto porque la guitarra
Tiene sentido y razón
Tiene corazón de tierra
Y alas de palomita
Es como el agua bendita
Santigua glorias y penas
Aquí se encajó mi canto
Como dijera Violeta
Guitarra trabajadora
Con olor a primavera.
Que no es guitarra de ricos
Ni cosa que se parezca
Mi canto es de los andamios
Para alcanzar las estrellas
Que el canto tiene sentido
Cuando palpita en las venas
Del que morirá cantando
Las verdades verdaderas
No a las lisonjas Fugaces
Ni las famas extranjeras
Sino el canto de una lonja
Hasta el fondo de la tierra
Ahí donde llega todo
Y donde todo comienza
Canto que ha sido valiente
:/Siempre será canción nueva./:
فعلا