Assassin Creed:Trivia|پست اول حتما خوانده شود Spoiler Warning*|

نقش مطالب این تاپیک در بهبود اطلاعات شما از داستان AC

  • زیاد

    رای‌ها: 216 74.2%
  • متوسط

    رای‌ها: 44 15.1%
  • کم

    رای‌ها: 13 4.5%
  • هیچ

    رای‌ها: 18 6.2%

  • مجموع رای دهنده‌ها
    291
[h=2]دوستان شاید اینجا جاش نباشه ولی میخواستم بدونم کسی میدونه موزیکهای بازی رو از کجا میشه گیر آورد (اگه نسخه های قبلی هم باشه عالیه) [/h] [FONT=&quot] [/FONT]
 
دوستان شاید اینجا جاش نباشه ولی میخواستم بدونم کسی میدونه موزیکهای بازی رو از کجا میشه گیر آورد (اگه نسخه های قبلی هم باشه عالیه)
این لینک مال هر 3 تا سی دی ترک های Revelationه حجمش هم حدود 370 مگه
http://www.fileserve.com/file/MUfEP...ns-The Complete Recordings-iTunes Version.rar
با عرض معضرت از شیلتر بودنش :|
 
ترجمه دیالوگهای مهم سکانس 3 بازی

[FONT=&quot] The Prisoner
[/FONT]
[FONT=&quot]خوب این قسمت چیز مهمی نداره یه زندانی هست که از اتزیو میخواد کمکش کنه و کلید در زندان رو بیار و آزادش کنه و میگه به این خاطر زندانی شده که کرسنش بوده و یه مقدار میوه دزدیده. اتزیو هم میپزیره و اون رو از زندان آزاد میکنه و میگه برو دنبال یه کار آبرومند.[/FONT][FONT=&quot]


The Sentinel, Part 1
[/FONT]
Apprentice: Mentor, we have a problem. A great many Assassins have disappeared in recent months, and I believe I know why.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاگرد: استاد، ما یه مشکل داریم. تو ماه های اخیر تعداد زیادی از آساسین ها ناپدید شدن، و فکر کنم بدونم چرا.[/FONT]
Ezio: Disappeared? Do you mean they have been killed?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: ناپدید؟ منظورت اینکه کشته شدن؟[/FONT]
Apprentice: I fear so. But there is not time to explain. Hide in the park west of here, and wait for me to arrive. You shall see for yourself.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاگرد: من میترسم، اما الان وقت توضیح دادن نیست. تو پارکی که ظلع غربی اینجاست پنهان بشین، و منتظر بشین تا من بیام. اونوقت خودتون خواهید دید.[/FONT]
[FONT=&quot]Ezio:[/FONT][FONT=&quot] Sharpen your senses. There is a danger here I do not fully understand. You keep watch, and I will have a look around. [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: هواست رو جمع کن، یه خطری اینجاست که دقیقاً نمیدونم چیه. تو مراقب باش، منم یه نگاهی به اطراف میندازم.[/FONT]
Ezio: Follow that man![FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: اون مرد رو تعقییب کنین![/FONT]
Only a guilty man runs with such speed.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]فقط یه آدم مجرم با همچین سرعتی میدوه.[/FONT]
Vali: And only a fool stops to fight![FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ولی: و تنها یه احمق وایمیسته و میجنگه.[/FONT]
Ezio: Are you injured?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: صدمه دیدی؟[/FONT]
Apprentice: My pride is wounded, and now my heart is heavy. That man, his name is Vali. He was an Assassin once.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاگرد: غرورم جریح دار شده، و دلم گرفته. اون مرد اسمش ولی ــه. اون قبلاً یه آساسین بود.[/FONT][FONT=&quot]


Guild Contracts
[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
Bomb Crafting
[FONT=&quot]بعد از اینکه اتزیو موفق نمیشه ولی رو بگیر میاد پیش یوسف و اونم میگه همونطور که قبلاً بهت قول دادم نحوه ساختن بمب رو بهت نشون میدوم اتزیو واقتی میخواد برای اولین بار به وسایل و مواد بمب سازی دست بزنه یوسف بهش میگه دست نزن اگه یه حرکت اشتباه بکنی بعدش بــنــگ و کل این ساختمونو رو سرمون خراب میکنی. که اتزیو هم با تعجب میگه راست میگی؟ و بعدش نشونش میده و بهش میگه که در سطح شهر یه سری افراد هستن که خرت و پرت و دستورالعمل مربوت به بمب رو میفروشن. بعدشم اتزیو یه کتاب نشون یوسف میده و میپرسه تا حالا همچین کتابی دیدی؟[/FONT]
Yusuf: No. It's a journal?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یوسف: نه. یه سفرنامه است؟[/FONT]
Ezio: Sì. (Yes.)[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: آره[/FONT]
Yusuf: "The Secret Crusade" By Niccolò Polo. Marco's father?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یوسف: "راز جنگهای صلیبی" نوشته نیکولو پولو. پدر مارکو( مارکو پولو)؟[/FONT]
Ezio: I found this on a Templar in Masyaf. It mentions the five keys to Altaïr's library. Niccolò brought them here and hid them.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: من این رو از یکی از تمپلارهای ماصیاف به دست آوردم. این (کتاب) به پنچ تا کلید کتابخانه الطائر اشاره کرده. نیکولو اونها رو با خودش به اینجا اورده و مخفی کرده.[/FONT]
Yusuf: Ah. And the Templars know this, so it's a race against time.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یوسف: آها. و تمپلارها هم این رو میدونن، پس این دفعه هم یه مسابقه شروع شده.[/FONT]
Ezio: They found one already. Beneath Topkapı. I want to recover it, and find the other four.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: اونها قبلاً یکی رو زیرTopkap پیدا کردن . میخوام اون رو بدست بیارم، و چهارتا دیگه رو هم پیدا کنم.[/FONT]

Yusuf: So where will you begin?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یوسف: خوب از کجا میخوای شروع کنی؟[/FONT]
Ezio: The old Polo trading post[FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: مرکز تجاری قدیمیه پولو.[/FONT]
Yusuf: I believe so. Speak with a man named Piri Reis in the Bazaar. He can point you in the right direction. And teach you a few more bomb recipes, if you are so inclined.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]یوسف: منم همین فکر رو میکنم. تو بازار با یه مردی به نام پیری ریس صحبت کن، اون میتونه راه درست رو بهت نشون بده. و اگرم مایل باشی میتونه چندتا دستورالعمل ساخت بمب رو بهت یاد بده.[/FONT]
[FONT=&quot]و بعدشم اتزیو میر تا پیری ریس رو پیدا کنه و قتی اون رو پیدا میکنه جای مغازه قدیمی نیکو پولو رو ازش مپرسه و اونم میگه مغازش در غرب منطقه ای به نام ایاصوفیه است و رو نقشه بهش نشون میده. بعدشم اتزیو میگه یوسوف گفته تو دستی هم در یاختن بمب های خاص داری. اونم میگه من تو نیرو دریایی سلطان جهت یاب هستم البته یکی از سربازهام قبلاً تو توپ خانه بوده و به یه آساسین خدمت کرده از طریق اون یاد گرفتم و الا اخر....[/FONT]


Afamiliar Face
اتزیو به مغازه قدیمی نیکو پولو میره و وارد مغازه میشه
Sofia:
Buon Giorno! (Good day!) Merhaba! (Hello!) Please come in.
Ah! Excuse the clutter. I have not had time to tidy up since my trip.
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]سوفیا: روز خوش! سلام! لطفاً بفرماید داخل. آه! بابت بهم ریختگی منأسفم. از وقتی از سفر امدم وقت نکردم مرتبشون کنم.[/FONT]
Ezio: You sailed from Rhodes, no?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: شما با کشتی از Rhodes امدین، درسته؟[/FONT]

Sofia: Si. (Yes.) How did you know?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: آره، شما از کجا میدونین؟[/FONT]
Ezio: We were on the same ship. I am Ezio Auditore.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: ما هم تو همون کشتی بودیم. من اتزیو ادیتوره هستم.[/FONT]
Sofia: Sofia Sartor. Have we met?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: سوفیا سارتور. هم رو دیدم؟[/FONT]
Ezio: We have now. May I have a look around?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: الان داریم میبینم. ممکنه یه نگا به اطراف بندازم؟[/FONT]
Sofia: Prego. (Please.) Most of my best tomes are in the back.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: بفرمایید. بیشتر کتابها خوب باید اون پشت باشن.[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بعد اتزیو شروع به برسی کتاب خانه میکنن.[/FONT]
Sofia: It is nice to meet another Italian in this district.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: اینکه تو همچین جایی یه ایتالیایی دیگه رو ملاقات کنی خیلی خوبه.[/FONT]
Ezio: Altrettanto. (Likewise.) I assumed the Ottoman war with Venezia would have driven most of you away.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: همچنین. فکر کنم شما بخاطر جنگ بین عثمانی و ونیز به اینجا کشیده شده باشین.[/FONT]
Sofia: I lived here with my partens when I was a girl. The war pushed us out, but I always knew I would return.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: من از بچگی با خانوادم اینجا زندگی میکردم. جنگ باعث شد ما از اینجا بریم، ولی همیشه میدونستم که بر میگردم.[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بعدش اتزیو یه در مخفی رو پیدا میکنه.[/FONT]
[FONT=&quot]Sofia:[/FONT][FONT=&quot] Have you found anything interesting? [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: چیزی که موردت علاقتون باشه پیدا کردین؟[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بعد اتزیو گذرگاه سری رو باز میکنه.[/FONT]
Sofia: Mio Dio! (My God!) Who put that there?
Incredibile. (This is incredible.) Where does it lead?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: خدای من! کی این رو اونجا گذاشته بوده؟[/FONT]
Incredibile. (This is incredible.) Where does it lead?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]باور نکردنیه. این در به کجا میره؟[/FONT]
Ezio: Why don't we find out?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو:چرا خودمون نفهمیم؟[/FONT]
Sofia: Who are you, messere (sir)?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: شما کی هستین، آقا؟[/FONT]
Ezio: Only the most interesting man in your life.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: تنها مرد قابل توجه زندگیت[/FONT]
Sofia: Ah, che presuntuoso! (Ah, go bury your head!)[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سوفیا: برو سرت رو دفن کن( سرت رو به باد بده)[/FONT]
Ezio: A presto (Goodbye), Sofia. I will return in a moment.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو: خداحافظ، سوفیا. چند لحظه دیگه بر میگردم.[/FONT]


Quid Por Quo

خوب تو این قسمت اتزیو نقشه ای رو که از تمپلارها به دست آورده رو میبره که به سوفیا نشون بده

?Sofia:
Salve (Hello), Ezio. That took some time. What did you find
صوفیا: سلام، اتزیو. یه کم زمان برد. چی پیدا کردی؟
Ezio: Something that may interest you.
اتزیو: یه چیزی که ممکنه ازش خوشت بیاد.
Sofia: Mio Dio, che meraviglia! (My god, it's beautiful!) And here is my shop.
خدای من، زیباست! اونم اینجا تو مغازه من.
Ezio: Look at the margins.
اتزیو: به حاشیه هاش نگاه کن
Sofia: Strange symbols. And these are titles of books. Rare books! A few of these have not been seen for more than a millennium.
صوفیا: اشکال عجیبین. و اینام اسم های یه سری کتاب هستن. کتاب های کمیابی که بعضی هاشون بیش از هزار ساله که دیده نشدن
Ezio: Nicolò Polo hid these books around the city. This map should tell us where.
اتزیو: نیکولو پولو این کتاب ها رو اطراف شهر پنهان کرده. این نقشه باید بهمون بگه کجا.
Sofia: Hmm. You are beginning to interest me.
صوفیا: داری من رو علاقمند میکنی.
Ezio: From what I can tell, I need these three books first. They may contain clues to locate the rest of these...
اتزیو: راستش چی بگم، اول به این سه تا کتاب نیاز دارم. ممکنه اونها جای بقیه رو هم بهمون نشون بدن...
بعدش اتزیو اولین کلیدی رو که پیدا کرده نشون صوفیا میده.
Sofia: Molto curioso. (Very curious.)
صوفیا: خیلی جالبه.
Ezio: Another was found beneath Topkapı Palace, but there is still time to reach the others.
اتزیو: یکی دیگه از اینا زیر Topkapı Palace پیدا شده، اما هنوز خیلی مونده تا به بقیه برسن.
Sofia: Found by whom?
صوفیا:چه کسی پیداش کرده؟
Ezio: Men who do not read. Sofia, can you decipher this map? Help me find these books?
اتزیو: کسی که نمیتونه بخونش. تو میتونی این نقشه رو بخونی؟ کمکم میکنی این کتاب ها رو پیدا کنم؟
Sofia: Can I borrow them when you are finished?
صوفیا: وقتی کارت تموم شده میتونم اونا رو قرض بگیرم؟
Ezio: We will work something out.
اتزیو: یه کارش میکنیم
بعدش اتزیو کتاب فروشی رو ترک میکنه و میره پیش یوسف.
Ezio: Yusuf. Salute. (Hello.)
اتزیو: یوسف، سلام
Yusuf: Piri told me I might see you here. Did you find what you were looking for?
یوسف: پیری بهم گفت ممکنه اینجا پیدات کنم. چیزی که دنبالش بودی رو پیدا کردی؟
Ezio: I believe so. This is one of Altaïr's five keys. A strange artifact.
اتزیو: اعتقاد دارم این یکی از پنج تا کلید الطائره. یه چیزه عجیب.
Yusuf: Ah... it is like nothing I have ever seen. You should keep it somewhere safe.
یوسف: آه... تا حالا هرگز همچین چیزی ندیده بودم. تو باید این رو یه جای امن نگه داری.
Ezio: At our headquarters, si (yes). I will.
اتزیو: تو مرکز فرماندهیمون، آره. همین کار رو میکنم.
تو چیکار کردی؟
Yusuf: I am coordinating with our allies today: The Thieves in the Bazaar, the Mercenaries near the Arsenal and the Romanies in the Constantine District.
یوسف: من امروز با همپیمان هامون هماهنگ میکنم: با دزدهای بازار، مزدورهای نزدیک اصلحه خانه و رومانیاایهای منطقه کنستانتین.
Ezio: Yusuf. Let me speak with the Romanies myself. I have had so little contact with them in the past.
اتزیو: یوسف اجازه بده خودم با رومانیاایها صحبت کنم. من در گذشته ارتباط خیلی کمی با اونها داشتم.
Yusuf: That would ease my mind. If you are in a hurry, you may travel by our network of tunnels. The air down there is a little foul, but the rats are no bigger than dogs. Have fun.
یوسف: این واسه منم بهتره، اگه عجله داشتی، میتونی از شبکه تونل های زیر زمینی ما استفاده کنی. فقط اون پایین یه کم هواش نا مطبوع البته موش هاش دیگه بزرگتر از سگ نیستن. خوش بگذره.
Ezio: Grazie. (Thank you.)
اتزیو: ممنون


The Mentor's Keeper

[FONT=&quot]در اینجا الطائر در سن 24 سالگی به ماصیاف برگشته و دهکده توسط تمپلارها محاصره شده و رییسشون به نام هارس( فکر کنم یه آساسین بوده و بهشون خیانت کرده) قلعه رو گرفته.[/FONT]

Altair: Are you hurt?
[FONT=&quot]الطائر: صدمه دیدی؟[/FONT]
Malik: Broken foot.
[FONT=&quot]مالک: پام شکسته[/FONT].
Malik: What is your name, brother?
[FONT=&quot]مالک: اسمت چیه برادر؟[/FONT]
Altair: Altair, son of Umar.
[FONT=&quot]الطائر: الطائر، پسر عُمر[/FONT].
Abbas: Altair, we've been betrayed! The enemy has overrun the castle.
[FONT=&quot]عباس: الطائر، بهمون خیانت کردن! دشمان داره قطعه تصرف میکنه[/FONT].
Altair: And Al Mualim, where is he?
[FONT=&quot]الطائر: پس المعلم چی، اون کجاست؟[/FONT]
Abbas: He was inside when the crusaders broke through. We can do nothing for him now. Altair, we must fall back.
[FONT=&quot]عباس[/FONT]: [FONT=&quot]وقتی مجاهدها (سربازهای جنگ صلیبی) به زور وارد شدن اون هنوز اون تو بود[/FONT]. [FONT=&quot]الان دیگه هیچ کاری نمیتونیم واسه اون بکنیم. الطائر، ما باید عقب نشینی کنیم[/FONT].
Altair: When I close the castle gates, flank the crusaders in the village and drive them out(?).
[FONT=&quot]الطائر: وقتی من دروازه های قلعه رو بستم، از کنار به مجاهدهای درون دهکده حمله میکنم و اونا رو به بیرون میفرستم[/FONT].
Abbas: You don't stand a chance!
[FONT=&quot]عباس: تو هیچ شانسی نداری[/FONT]!
Altair: Abbas, no mistakes.
[FONT=&quot]الطائر: عباس، هیچ اشتباهی نکن[/FONT].[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] الطائر میر تا المعلم رو نجات بده و هارس دروازه قلعه رو پایین میاره و الطائر از دیوار بالا میره در همین حین که بالا میره و چند تا از نگهبانها رو میکشه هارس المعلم رو میاره تا بکشه و ازش میپرسه بگو چی از اون شیع میدونی و بگو کجا دارین دنبالش میگردین. که بعدش الطائر از اون بالا میپره رو سرش و دخلش رو میاره . هارس وقتی داره میمیره میگه تو ایمان زیادی رو بقلب مردم دادی ولی تمپلارها این حقیقت رو که انسانها بسیار ضعیف و شکننده هستن رو میدوننو در جواب الطائر میگه عقیده ما بر خلاف اینه.[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بعد از اینکه هارس میمیره الطائر شروع به قدم زدن با المعلم میکنه[/FONT]
Al Mualim: You offered him a chance to salvage his dignity. Why?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]المعلم: تو به اون این شانس رو دادی که شرافتش رو پس بگیر. چرا؟[/FONT]
Altaïr: No man should pass from this world without knowing some kindness.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]هیچ کسی نباید از این دنیا بدون دانستن مقداری مهربانی بره.[/FONT]
Al Mualim: But he shunned your graces.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]المعلم: اما اون به شرافت تو توهین کرد.[/FONT]
Altaïr: As was his right.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]الطائر: همین حقش بود.[/FONT]
Al Mualim: Altaïr, I have watched you grow from a boy to a man in so short a time, it fills me with as much sadness as pride. You fit your father's shoes as if they had been tailored to your feet.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]المعلم: الطائر من از وقتی که تو یه بچه بودی تا الان که یه مرد شدی شاهد بزرگ شدنت بودم، و به همون اندازه که احساس غرور میکنم احساس تأسف میکنم. توکفشهای پدرت رو پوشیدی انگار که واسه تو ساخته شدن( جا پای پدرت گذاشتی)[/FONT]
Altaïr: I did not know him well as a father. He was an Assassin above all.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]الطائر: من چندان اون رو بعنوان یه پدر نشناختم، اون بیشتر از هر چیزی یه آساسین بود.[/FONT]
Al Mualim: You too were born into this Order. Do you regret it?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]المعلم: تو هم در همین راستا متولد شدی. آیا از این بابت متأسفی؟[/FONT]
Altaïr: How can I regret the only life I have ever known?[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]چطور میتونم متأسف باشم در حالی که در طول زندگیم چیز این نشناختم؟[/FONT]
Al Mualim: You may find a way, in time. And it will be up to you to choose the path you prefer. Come, my boy... and ready your blade. This battle is not yet won.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]المعلم: ممکنه به وقتش راهی پیدا کنی که مربوط به تو و انتخابش با خودته. بیا، پسرم... و تیغت رو آماده کن. این مبارزه هنوز به پیروزی ختم نشده.[/FONT]


Curse of the Romani

[FONT=&quot]در این قسمت اتزیو میر به پناهگاه رومانیا ایها و با ریسس اونها ملاقات میکنه و متوجه میشه که تمپلارها صندوقچه طلایی که دست رنجه یک سال اونها بوده رو بردن و اونها از اتزیو کمک میخوان که اون رو پس بگیرن و اتزیو قبول میکنه. نقشه این میشه که هرکس که به اون صندوق دست میزنه بمیره که بقیه فکر کنن اون صندوق نفرین شده است و اتزیو هم با یه دسته از اون خانم های محترم به عنوان پوشش میره و این کار رو انجام میده جوری که کسی شک نکنه و صندوق رو بر میگردونه. بعدشم از اتزیو تشکر میکنن و میگن هر وقت و هر کجا کمک خواستی میتونی رو ما حساب کنی.[/FONT]


The Sentinel, Part 2

Ezio: Any news of the traitor, Vali? Have you found him?[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]اتزیو: هیچ خبری از اون ولی خائن نشد؟ پیداش نکردی؟[/FONT]
Apprentice: He found us, Mentor. Two of our brothers were kidnapped from this den earlier today. Now Vali is demanding that we hand over our property to the Templars.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاگرد: اون ما رو پیدا کرده، استاد. دوتا از برادرامون امروز از مخفیگاه دزدیده شدن. الان هم ولی از ما خواسته که خودمون رو به تمپلارها تحویل بدیم[/FONT]
Ezio: No. We do not negotiate with men who use hostages as leverage. We hunt them down, and we eliminate them.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ما با کسایی که از گروگان به عنوان اهرم فشار استفاده میکنن مزاکره نمیکنیم. ما اونها رو نیست و نابود میکنیم.[/FONT]
Apprentice: Then we should split up and search Galata now. We have little time to waste.[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاگرد: پس الان باید از هم جدا بشیم و گالات رو جستجو کنیم. ما زمان خیلی کمی داریم.[/FONT]
[FONT=&quot]بعدش اتزیو شروع به جستجو میکنه و شاگردش رو بعنوان طعمه قرار میده . در نهایت اتزیو ولی رو تعقیب میکنه و شاگردش اون رو میکشه و صحبتهایی که ولی در آخرین لحظلتش میکنه اینه: زمانی عقیدم انقدر برام مهم بود که مثل آب و هوا بود برام. ولی وقتی ترکها رو به والاچیا روندن، و شما آساسین ها نتونستین هیچ کاری انجام بدین که جلوش رو بگیرین، چطور میتونم همچنان بر رویاعتقادم بمونم؟ اگر فلسفه یک مرد این نیست که از مردمش ، از خونش، و از خانوادش دفاع کنه... پس دیگخه چه کار خوبی میتونه تو این دنیا انجام بده؟[/FONT]



 
دقیقا منم امروز متوجه شدم می خواستم بیام بگم...داخل DNA هست ولی تو نقشه نیست!! کسی می دونه چرا؟ شاید می خوان به صورت dlc بدن بیرون. نه؟

یکی از اون ها محل زره ایشاک پاشاست که با جمع کردن خاطراتش باز میشه
دومی هم یه جا خوندم که dlc هست ولی مطمئن نیستم

Sent from my GT-I9100 using Tapatalk
 
جالا همین زره کجاست تو نقشه
کسی اگه فهمید یه خبر بده

اول باید 10 تا خاطرات پاشا رو بدست بیاری واسه این کار برو نقشه خاطرات رو از کتاب فروشی بخر فکر کنم یه 10000 قیمتشه
بعد که همه خاطرات رو جم کردی یه علامت + میاد رو نقشه البته بر خلاف علامت پزشک ها اون به رنگ مشکیه تقریباً طرف های بازاره، یه معبده مثل اونایی که AC II بود که مقبره پاشا اونجاست تمومش کنی زره رو میگیری
 
سلام
کسی از دوستان می تونه بیاد و داستان های الطیر رو تو AC:R کامل تعریف کنه؟
یه سوالم داشتم
درسته که می گن الطیر بعد از رانده شدن از مسایف تو الموت ساکن بوده؟اگه اره اطلاعاتی از اون دوره هست؟
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or