Assassin Creed:Trivia|پست اول حتما خوانده شود Spoiler Warning*|

نقش مطالب این تاپیک در بهبود اطلاعات شما از داستان AC

  • زیاد

    رای‌ها: 216 74.2%
  • متوسط

    رای‌ها: 44 15.1%
  • کم

    رای‌ها: 13 4.5%
  • هیچ

    رای‌ها: 18 6.2%

  • مجموع رای دهنده‌ها
    291
اونارو رفتم تا اونجاییکه تو اون جشن اتزیو یه آدرس میزاره کف دست کریستینا و یه جا همدیگرو میبینن .
رفتم دوباره نقشمو چک کردم تو Brotherhood دیدم هنوز یه علامت قلب شکسته مونده ( این یدونه رو ندیده بودم , خیلی وقت بود بازیش رو گذاشته بودم کنار ) . رفتم و دیدم .
مرسی .
 
خب، مرسی از تمامی دوستان. دیگه احتیاج نیست از اسپویلر استفاده کنید. تعداد زیادی از بچه ها تا الان موفق شدند که بازی رو به اتمام برسونند.
میگم این پیر مرده آخر بازی به دزموند گفت Son، یعنی پدرشه
بله ویلیام بیل مایلز پدر واقعی دزموند هستش. جالبه بدونید مسئول تربیت لوسی رو هم در دوران کودکی به عهده داشته. ویلیام اونطور که خودش گفته بود، قادر به استفاده از POE نبود، ولی عجیبه که دزموند میتونه ازش استفاده کنه، و جالبتر از اون مادر دزموند(اسمش مشخص نیست) بر خلاف پدرش همچین توانایی رو داشته و با لمس کردن POE اونو میتونسته فعال کنه.نقش مادر دزموند الان پررنگ تر هست.

بالاخره محل تولد دقیق دزموند مشخص شد.
"
The Farm. Like Masyaf, I guess, only not so, uh... creepy. Just a small desert community out in the middle of nowhere. About thirty of us living, you know, off-the-grid."
قبلا محل تولدش رو با The Farm میشناختیم، اما دقیقا کجاست این محل؟
o4wk02tcn8isp3xec5d.jpg

The Farm واقع شده در جنوب داکوتا، در Black Hills میباشد.Black Hills of South Dakota, outside Rapid City.
در این محل 30 نفر اساسین زندگی میکردند و همه در حال آموزش دیدن مهارتهای اساسین ها بودند. دزموند و لوسی یکی از اون 30 نفر بود.

من یکبار دیگه خدمتتون عرض کنم:d
خواهشا این دو تا عکس رو ببینید، اون کسی که داخل کادر قرمز قرارش دادم، به نظر میرسه یه انسان باشه.قبل از اینکه در اتاقک پشتی ماشین باز بشه، سیب بهشتی میدرخشه و دزموند مردمک چشماش رو تنگ تر میکنه، انگاری به یه چیزی خیره میشه. بعد از باز شدن در، اون انسان، هاله ی طلایی رنگ مثل همون رنگی که مینروا احاطه کرده بود، به جای اون شخص بر جایی که ایستاده بود به نمایش درمیاد. توی این فیلمی که من نگاه کردم، کیفیت زیاد بالا نبود. اگه کسی اون تیکه ی آخر رو با وضوح بهتر داره، خواهشا از همین صحنه یه عکس قرار بده. فرومهای اروپایی رو هم گشتم کسی فعلا متوجه نشده. سپاس از تمامی دوستان.
 
نمیدونم توجه کردین یا نه ولی وقتی Ezio دوباره به Masyaf برمیگرده اگه آرم آساسین ها رو نگاه کنین وسطش نوشته علی . دوبار بصورت برعکس همدیگه .
 
نمیدونم توجه کردین یا نه ولی وقتی Ezio دوباره به Masyaf برمیگرده اگه آرم آساسین ها رو نگاه کنین وسطش نوشته علی . دوبار بصورت برعکس همدیگه .


توی نسخه ی اول بازی هم پرچم های پشت سر المعلم رو نگاه کنی روشون علی نشوته شده بود !
 
اقایون یه سوال من تازه بازی رو گرفتم . اون چندتا ستون توی جزیزه انیموس چین که نوشتن نمی دونم چی چیه انیموس رو می خواد.
توی نسخه های قبل یه سری پر و... بود، حالا تو این نسخه یه سری مثل همون پر ها هست که توی سطح بازی باید بگردی پیدا کنی هربار که تعدادی از اونارو پیدا کنی یکی از این ستون ها باز میشه و به خاطرات دزموند دسترسی پیدا میکنی.

===================
من این خاطرات دزموند رو رفتم پارت یکش که خیلی چرت بود :دی. میتونستن یکم خلاقیت بدن.

بله ویلیام بیل مایلز پدر واقعی دزموند هستش. جالبه بدونید مسئول تربیت لوسی رو هم در دوران کودکی به عهده داشته. ویلیام اونطور که خودش گفته بود، قادر به استفاده از POE نبود، ولی عجیبه که دزموند میتونه ازش استفاده کنه، و جالبتر از اون مادر دزموند(اسمش مشخص نیست) بر خلاف پدرش همچین توانایی رو داشته و با لمس کردن POE اونو میتونسته فعال کنه.نقش مادر دزموند الان پررنگ تر هست.
من فکر میکردم مادر و پدر دزموند مرده باشند ...

من یک چیزی رو نفهمیدم این دزموند تا قبل از AC1 هیچی درباره این دنیای اساسین و... نمیدونست، الان میگی دزموند تحت تربین و... بوده؟
 
سلام
ببخشید یک سوال دارم:
توی نسخه قبل آخر بازی دزموند اون دختره را میکشه میخوام ببینم توی این نسخه جدید چیزی در مورد اون میگه؟
 
من یک چیزی رو نفهمیدم این دزموند تا قبل از AC1 هیچی درباره این دنیای اساسین و... نمیدونست، الان میگی دزموند تحت تربین و... بوده؟
فک کنم دزموند بیشتر خودشو بی خیال نشون داده بوده و سعی کرده این قضایای اساسین بودن رو جدی نگیره و بهش بی توجه باشه . یه جا بود که فک کنم Subject 16 بهش میگفت از اینکه بی توجه بودی احساس پشیمانی نمیکنی ؟یا یه همچین چیزایی
 
[FONT=&quot]دوستان این ترجمه دیالوگهای مهم سکانس 9 بازیه جایی که دیالوگها چندان مهم نبوده کلی نوشتم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]
Sequence 9


[/FONT]A Homecoming[FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در این قسمت اتزیو و سوفیا به با کلیدها به ماصیاف میرن تا در کتابخانه الطائر رو باز کنن[/FONT]​
[FONT=&quot]که سوفیا از قشنگی اینجا میگه و اینکه اینجا جایی بود همه چیز ازش شروع شد. در جواب اتزیو میگه که این قضیه از هزاران سال پیش شروع شده ولی در اینجا متولد شد. که سفیا میگه توست اون مردی که قبلاً اسمش رو بردی؟ الطائر؟ که اتزیو هم در وصف الطائر یه سری حرف میزنه، بعدش سوفیا از اتزیو میپرسه قبلاً از کلمه ای به نام Creed نام بردی، این یعنی چی؟ و در جواب اتزیو همون جمله معروف رو میگه [/FONT]Nothing is true, everything is permitted.[FONT=&quot]که سوفیا میگه این یه جورایی گمراه کننده نیست. و اتزیو هم یه سری توضیحات میده که زیاده و در مجموع میشه گفت که میگه منظور از اینکه میگه Nothing is true یعنی این که بنیادهای اجتماعی ما همه شکننده هستن و ما مانند چوپانهایی حافظ تمدن خود هستیم و اینکه میگیم everything is permitted یعنی اینکه ما مسئول پیامد تمامی اعمال خودمون هستیم حالا چه خوب چه بد. و بعدش سوفیا ازش میپرسه آیا بابت تصمیماتی که گرفتی متأسف هستی؟ و از اینکه مدت زیادی رو به عنوان یه آدمکش زندگی کردی؟[/FONT]​
[FONT=&quot]و اتزیو میگه به یاد ندارم که همچین تصمیمی گرفته باشم، این زندگی بود که من رو انتخاب کرد. به مدت سه دهه من به یاد پدر و برادرانم و رنجها و بیعدالتی که کشیدند جنگیدم. و بابت اون سالها اصلاً متأسف نیستم، اما الان وقتشه که برای خودم زندگی کنم و بیخیال اونها بشم و همه این چیزها رو رها کنم. بعدش اتزیو سعی میکنه در کتابخانه رو باز و اتزیو میگه اینجا دیگه آخر جاده است.و سوفیا میگه توقع داری پشت اون در چی رو پیدا کنی. که اتزیو جواب میده بیشتر از همه چیز دانش. و در ادامه میگه که الطائر به نویسنده خلاق بود و اینجا رو به عنوان مخزنی برای تمام دانستهاش درست کرده، اون در زندگیش خیلی چیزها دیده، و اسرار زیادی رو آموخت، هم وحشتناک هم عجیب. دانش انسانهای کوچکو رو به نامیدی میبره. و سوفیا از اتزیو میپرسه تو بابت این نگرانی و در جواب اتزیو میگه تو تا حالا باید من رو شناخته باشی، من آدم کوچک و فرومایه ای نیستم.[/FONT]​
[FONT=&quot]در باز میشه و اتزیو تنها وارد میشه و جمله ای که میگه اینه: نه کتابی... نه دانشی... فقط تو، برادر. قرین رحمت شوی، الطائر.[/FONT]​
[FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]Lost Legacy[FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در این قسمت الطائر و پسرش دریم دارن آخرین کارهای لازم برای انتقال آساسینها به یه مکان دیگه رو انجام میدن( مغولها دارن به ماصیاف حمله میکنن)[/FONT]​
Altaïr: You have seen to my books?
[FONT=&quot]الطائر: ترتیب کتابهام رو دادی؟[/FONT]​
Darim: Yes. Some we sent with the Polos. The rest will go with me to Alexandria.
[FONT=&quot]دریم: آره. یه مقدارشون رو با پاولوس فرستادم . بقیشون رو هم با خودم به اسکندریه میبرم[/FONT]​
Altaïr: Good. Very good.
[FONT=&quot]الطائر:خوبه، خیلی خوبه[/FONT]​
Darim: Father, I do not understand... Why did you build a library if you did not intend to keep your books-
[FONT=&quot]دریم: پدر، نمیفهمم... چرا یه کتابخانه رو ساختی در حالی که قصد نداشتی کتابها رو نگه داری؟[/FONT]​
Altaïr: You should go. When the Mongols return, Masyaf must be empty.
[FONT=&quot]الطائر: تو باید بری. وقتی مغولها برگشتن، ماصیاف تا اون موقع باید خالی بشه.[/FONT]​
Darim: I see. This is not a library at all. It is a vault.
[FONT=&quot]دریم: فهمیدم. اینجا فقط یه کتابخانه نیست. یه گاو صندق بزرگه.[/FONT]​
Altaïr: It must stay hidden, Darim. Far from eager hands.
[FONT=&quot]الطائر: اینجا باید مخفی بمونه، دریم. دور از دست رس افراد کنجکاو و نا اهل.[/FONT]​
Altaïr: Go, son. Go be with your family, and live well.
[FONT=&quot]الطائر: برو، پسرم. برو با خانوادت باشه و زندگی خوبی داشته باش.[/FONT]​
Darim: All that is good in me, began with you, father.
[FONT=&quot]دریم: تمام چیزهای خوب من با تو شروع شد پدر[/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]در اینجا الطائر وارد اتاق میشه و پسرش دریم میره[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]​
Altaïr: Strange visions and messages. Of ones who came before, and their fall...
[FONT=&quot]المعلم: در دانایی فراوان غم زیادی وجود داره و اونبی که دانش داره، اندوه هم داره.[/FONT]​
Maria: What does it tell you? What do you see?
[FONT=&quot]ماریا: چی داره بهت میگه؟ چی داری میبینی؟[/FONT]​
Altaïr: Strange visions and messages. Of ones who came before,and their fall...
[FONT=&quot]الطائر: تصورات و پیامهایی. از کسانی که که قبلاً یه بار امدن و سقوط کردن...[/FONT]​
Maria: But what happens to us, Altaïr? To our family! What does the Apple say?
[FONT=&quot]ماریا: اما چه بر سر ما میاد، الطاور؟ بر سر خانوادمون! سیب چی میگه؟[/FONT]​
Altaïr: Who were the ones who came before? What brought them here? How long ago?
[FONT=&quot]الطائر: اونهایی که قبلاً امدن کی هستن؟ با چی به اینجا امدن؟ چند وقت پیش؟[/FONT]​
Maria: Get rid of that thing!
[FONT=&quot]ماریا: از دست این چیزها راحت شو![/FONT]​
Altaïr: This is my duty, Maria! Maria? Where... where are you? Where is she?!
[FONT=&quot]الطائر: این وظیفه منه، ماریا! ماریا؟ کجا... تو کجایی؟ اون(موئنث) کجاست؟[/FONT]​
Darim: Gone, father. You do not remember? She's gone!
[FONT=&quot]دریم: مرده، پدر. یادت نیست؟ ! اون(ماریا) مرده![/FONT]​
Altaïr: If you are asked, say that I sent the Apple away. Tell them I sent it to Cyprus, or Cipango, or that I dropped it into the sea. Tell them anything to keep men away from this place. This Apple must not be found, not until the time is right.
[FONT=&quot]الطائر: اگه ازت پرسیدن، بگو که من سیب رو به یه جایی فرستادم، بگو فرستادمش به Cyprus، یا Cipango، یا اینکه انداختمش تو دریا. هرچی میتونی بگو تا اونها رو از اینجا دور نگه داری. این سیب نباید پیدا بشه، نه تا وقتی که زمانش برسه.[/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]The Message[FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اتزیو وارد کتابخانه الطائر میشه، و اونجا الطائر رو در حالی که همچنان با افتخار بر روی یه صندلی نشسته و روحش به دیار حق رفته و یکی از کلیدها در دستشه میبینه. بعدشم که میره سراغ سیب.[/FONT]
[FONT=&quot]Ezio: [/FONT][FONT=&quot]Another Artifact? No. You will stay here. I have seen enough for one life.[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]یه شیع دیگه؟ نه. تو باید همینجا بمونی. من تو زندگیم دیگه به اندازه کافی دیدم.[/FONT]​
[FONT=&quot]در این لحظه سیب فعال میشه[/FONT]
Ezio: Desmond?
[FONT=&quot]اتزیو: دزموند؟[/FONT]​
Desmond : He's talking to me?
[FONT=&quot]دزموند: اون داره با من حرف میزنه؟[/FONT]​
Ezio: I heard your name once before, Desmond, a long time ago. And now it lingers in my mind like an image from an old dream. I do not know where you are, or by what means you can hear me. But I know you are listening.
[FONT=&quot]اتزیو: من قبلاً یه بار اسمت رو شنیده بودم، دزموند، خیلی وقت پیش، و حالا این لحظات در ذهنم درست مثل تصویری از یه رویایه قدیمیه. من نمیدونم تو کجا هستی، یا اینکه چطور میتونی صدای من رو میشنوی، اما میدونم که داری گوش میدی.[/FONT]​
[FONT=&quot]در این لحظه اتزیو اصلحه هاشو در میار و میزاره کنار.[/FONT]
[FONT=&quot]Ezio:[/FONT][FONT=&quot] I have lived my life as best I could, not knowing its purpose, but drawn forward like a moth to a distant moon. and here, at last, I discover a strange truth. That I am only a conduit for a message that eludes my understanding. Who are we, who have been so blessed to share our stories like this? To speak across centuries? Maybe you will answer all the questions I have asked. Maybe you will be the one to make all this suffering worth something in the end. [/FONT]​
[FONT=&quot]اتزیو: من در طول عمرم تا جایی که تونستم به بهترین نحو زندگی کردم، نه اینکه مقصودم رو بدونم، اما مثل پروانه ای که به سمت ماه کشیده میشه رو به جلو حرکت کردم. و اینجا، بلاخره، یه حقیقت عجیب رو کشف کردم.که من فقط یه مجرا هستم برای عبور پیایمی که از دانستهای من بدست امده. ما کی هستیم، که افتخار انتقال همچین داستانهایی از خودمون رو داریم؟ که قرنها ازش یاد میشه؟ شاید تو پاسخ تمام سوالاتی که من پرسیدم رو بدی. شاید در نهایت تو کسی باشی که نتیجه همه این چیزهای سخت با ارزش رو ببینی.[/FONT]​
[FONT=&quot]در این لحظه تصویری از دزموند نمایان میشه، و اتزیو اون رو لمس میکنه[/FONT]
[FONT=&quot]Ezio:[/FONT][FONT=&quot] Now... listen...[/FONT]​
[FONT=&quot]اتزیو: حالا... گوش کن...[/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
 
سلام
ببخشید یک سوال دارم:
توی نسخه قبل آخر بازی دزموند اون دختره را میکشه میخوام ببینم توی این نسخه جدید چیزی در مورد اون میگه؟

آره .....

دستت درد نکنه خوب بگو چی میشه من برام لو رفتن داستان مهم نیست.(برای بقیه اسپویل کن)
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or