مثل خیلی از طرفدارن بخش مورد علاقه من از سایکو پس شوگو ماکیشیما (Shogo Makishima) مغز متفکر شروری که علاقه او به ادبیات باعث ترسم میشد.وقتی که در حال انجام دادن قتل های سریالی و یا نابود کردن غلات(بازی با کلمات Serial killing و Killing Cereal) نبود,او درحال خواندن کتاب یا گفتگو درباره آن با آخرین همدستش و یا حتی کشتن مردم به وسیله آن بود.
از فلسفه های سیاسی باستانی تا تئاتر انگلیسی تا Sci-Fiهای معروف سایکو پس دارای ارجاعات متعددی است.درحال که عناوین کتاب های سنگینی در داستان وجود دارد اما همین عناوین دارای تاثیر بسیاری بر داستان و ایده های سایکو پس و همچنین دیگر عناوین انیمه ای سایبرپانک کلاسیک دارند.
1984-جرج ارول
پاد آرمان شهری برای پایان دادن به تمامی پاد آرمان شهرها.احتمالا اثری که در این لیست شما آنرا مطالعه کرده اید همین 1984 است.ماکیشیما حتی آنرا مدتی همراه خود حمل میکند گویی به وسیله قانون ادبیات به این ناکجا آباد تعهد دارد.(فککنم بیشتر به این خاطره که به ژاکتش میاد)
1984 حول این ایده می چرخد که نظارت دائم می تواند در وجود مردم یک جامعه نهادینه شود و از آن به عنوان یک ابزار کنترل فاشیستی استفاده شود.نکته کار اینجاست که شما مطابق قانون رفتار خواهید کرد اگر فکر کنید که دائما نظارت می شوید,حتی در مواقعی هم که تحت نظارت نیستید,تا حدی که کسی مجبور نباشد که بر شما نظارت کند.تمام اهمیت موضوع به این است که شما آنرا باور کنید.این موضوع در سایکو پس هم صادق است.در اینجا بعد وحشتناک قضیه از جایی می آید که Sybil همانند برادر بزرگ ارول این قدرت را دارد که دائما از نفوذ خود برای بررسی ضریب جرم مردم استفاده میکند طوری که مردم همیشه در دادگاه هستند.اگر آنها مجرمان بالفعل نیستند پس آنها مجرمین بالقوه هستند که باید اقدامات پیشگیرانه در مورد آنها صورت گیرد تا به دسته شهروندان درجه دو وارد نشوند.چیزهای بدی هم که ضریب جرم شما را افزایش خواهند داد محدود نیستند مثل خواندن کتاب,نگاه کردن تلویزیون,بازی کردن بازی های ویدیویی,زیاد خوابیدن,کم خوابیدن,جویدن غذا با سمت راست دهان,لذت بردن از انیمه جوجو و یا بودن در 100 کیلومتری یک متن پسا ساختار گرا فرانسوی.دیگران شما را تماشا میکنند و شما هم دیگران را تماشا میکنید.همه همدیگر را می فروشند و حکومت تنها نیاز دارد که پشت این قضیه باشد تا توهم قدرت مطلق را القا کند.این ایده در نوشته دیگری در سایکو پس مورد بحث قرار گرفته بود,کتاب انضباط و مجازات میشل فوکو.فوکو استدلال میکند که دولت ها نسبت به این قضیه آگاه تر شده اند و سعی بر استفاده از آن به عنوان یک روش کنترل دارند.
در پایان 1984 شخصیت اصلی وینستون اسمیث همه چیز را وقتی که دولت او را مورد شستشوی مغزی قرار میدهد تا رژیم کنونی را دوست داشته باشد از دست میدهد.این موضوع هدف تهایی Sybil نیز است.سیستم تمام تلاش خود را میکند تا مردم به دوست داشتن این سیستم و اینکه توسط شبکه ای از مغزهای انتزاعی کنترل شوند روی بیاورند.به هرحال این موضوع در ابتدا نیازمند چندین نسل شستشوی مغزی و از نو آموزش دادن مردم است.چند سال قبل از شروع سری بازرسان مورد آموزش در زمینه جرم شناسی قرار میگرفتند ولی در زمان آکانه این موضوع از چرخه خارج شده بود.بازرس ماسئوکا(Masaoka) به قدر کافی پیر هست تا در زمینه تاریخ آموزش دیده و اطلاعاتی داشته باشد ولی دیگران به نظر می آیند که در این زمینه بی اطلاع باشند.همانند 1984,Sybil در حال از نو نوشتن کنجکاوی های انسان به صورت جوش آوردن آب با سرعت خیلی آرام است.(اشاره به آزمایش قورباغه و آبجوش)
Johny Mnemonic و Neuromancer-ویلیام گیبسون
ویلیام گیبسون نویسنده آمریکایی داستان های علمی تخیلی است.او کسی هست که سایبر پانک را معروف کرد.همچنین او مسئول این نیز هست که مردم در پاد آرمان شهرهای سایبرپانکی چرم سیاه میپوشند و کاراته بلدند.
سایبرپانک و انیمه ارتباط دوطرفه ای از آغاز داشته اند.این موضوع در جایی که ماکیشیما از فهمیدن اینکه دستیار هکر خود,ChoeGu-Sung,از طرفداران گیبسون است بیشتر نمود پیدا میکند.
رمان اول گیبسون,Neuromancer,در سال 1985 برنده جوایز Nebula,Philip K. Dick و hugo شد.(این حرکت معادل بردن جوایز امی-گرمی-اسکار-تونی در دنیای علمی تخیلی است).در درک اهمیت این رمان همین بس که بدون این کتاب هیچ توتال ریکال,ghost in the shell,یا ماتریکس و بدون شک سایکو پسی وجود نداشت.(یادتان می آید که در آخر ghost in the shell سرگرد کوساناگی با عروسک گردان ادغام شد و به اینترنت فرار کرد؟در اثر گیبسون نام آنها Wintermute و Neuromancer بود).
کلمه فضای مجازی هم از این کتاب می آید.گیبسون ایده فضای داخلی یک کامپیوتر که به صورت یک فضای فیزیکی موجود باشد را اختراع کرد که این قضیه در سایکو پس در پرونده بوگی شبح وار به آن پرداخته میشود.به عنوان یکی از ابر فن های گیبسون,ماکیشیما حتی اسم یکی از برنامه های هکینگ خود را از روی یکی از کتاب های گیبسون انتخاب میکند.
Titus Andronicus - ویلیام شکسپیر
titus andronicus به عنوان وحشیانه ترین اثر شکسپیر شهرت دارد.در سایکو پس ریکاکو اوریو(Rikako Oryo) یک قاتل زنجیره ای که از بدن قربانیان خود اثر هنری خلق میکند علاقه وحشتناکی به یکی از شخصیت های داستان لاوینیا(Lavinia) دارد.لاوینیا شاهزاده خانمی است که به عنوان بخشی از یک طرح استادانه برای انتقام از پدرش مورد تجاوز قرار میگیرد.عاملان دست و زبان او را قطع میکنند تا او نتواند آنها را شناسایی کند.اثر در قسمت هایی که تصویر لاوینیای معلول شده را در تعدادی از ست پیس های خود به نمایش می گذارد به خوبی می درخشد.در نهایت او با نوشتن اسم متجاوزین خود به روی شن به وسیله چوبی در دهانش آنها را لو می دهد.با این حال ریکاکو این اثر را شهوتناک و قدرت بخش میبیند.او از توانایی که لاوینیا از خود علی رغم تمام معلولیت های که یک نیروی غالب مردانه بر او تحمیل کرده به نمایش میزارد الهام میگیرد.ریکاکو خود در یک قفس طلایی وجود دارد,یک آکادمی خصوصی که در آن دختران را "پاک" (چه از لحاظ باکره بودن و ضریب جرم) نگه میدارند تا در آینده به همسران نخبه ای تبدیل شوند.
مشکل اینجاست که ریکاکو هنر خود را با تکه تکه کردن همکلاسی هایش و تبدیل آنها به دسته گلهایی از جنس گوشت به نمایش میزارد.کشتن خانمها شاید فمینیستی ترین کار در دنیا نباشد,اما من حدس میزنم این چیزی است که وقتی شما ماکیشیما را به عنوان معلم استخدام کنید اتفاق می افتد.
سایبرپانک دارای یک دغدغه مداوم در مورد اندام تعغییر شکل یافته انسان به ویژه زنان دارد.به سرگرد (Ghost in the shell) و Lain Iwakura (Serial Expriment Lain فکر کنید در حالی که در سیم پیچیده باشند.Mardock Scramble قهرمان سایبورگ خود-Rune Ballot-را یک زن قرار میدهد در حالی که Expelled from Paradise`s Angela Balzac چنان پاشنه های بلندی میپوشد که پاهای او حتما تغییر شکل داده اند.اتفاقی نیست که Sybil تصمیم میگیرد تا صورت خود را به شکل زن در آورد.
خطرناک ترین بازی - ریچارد کرنل
این کتاب یک داستان کوتاه در مورد شکار خطرناکترین شکار است:انسان.به طور خلاصه یک شکارچی پیر دیوانه از شکار حیوانات خسته میشود و زمین شکار خود را برای شکار انسان ها برپا میکند.این داستان در پس ایده هانگر گیمز,بتل رویال و شکارچی وجود دارد.ایده پشت داستان که یک فرد با منابع و صبر و شکیبایی کافی میتواند شروع کند به رفتار با مردم مانند حیوانات در خشن ترین شکل ممکن باعث به هم ریختن اعصاب میشود.شکار به عنوان ورزش در اصل امتناع از ابراز همدردی با موجود دیگر است,به عبارتی نشان دادن برتری شکارچی نسبت به شکار خود.
صفاتی از شکارچی پیر داستان,ژنرال زاروف,در تویوهیسا سنگوجی(Toyohisa Senguji) ِ سایکو پس وجود دارد.همانند زاروف سنگوجی هم عادت دارد تا در هنگام آماده کردن اسلحه هایش موسیقی کلاسیک زمزمه کند.طراحی سنگوجی از عمد غلط است.او در یک قصر مدل اروپایی زندگی میکند و خانه اش را باجوایز شکار تزیین میکند و همچنین یک لباس شکار قدیمی میپوشد.
قلب تاریکی - جوزف کنراد
شما این جمله معروف که"و اگر برای مدتی طولانی به چیزی ژرف خیره شوی، ژرفا نیز به تو خیره میشود" رو میشناسید؟ این جمله از این کتابه(در اصل از نیچه است ولی بعدا به اون موضوع میپردازیم).
قلب تاریکی در مورد یک کاپیتان کشتی,مارلو, است که در رودخانه های کنگو شروع به سفر میکند تا سرهنگ کورتز,یک عامل سرکش از شرکت تجارت عاج فیل,را شکار کند.دور از تمدن اروپا کورتز جامعه خود را تاسیس کرده است که در آن اورا به عنوان خدا میپرستند.داستان در قابی تحت عنوان سفری که از تمدن دور شود و به سوی هرچه آنکه از آن کنار گزاشته شده است-یعنی شر- روایت میشود.در پایان مارلو به این نتیجه میرسد که شر و تمدن از هم جدا نیستند.تمدن تنها زمانی میتواند خود را خوب و پاک نگه دارد که شر را کنترل و آن را از خودش دور کند.با این حال جامعه برای ادامه موجودیت خود به همدستی با شر در کنترل آن روی می آورد.
کوگامی مارلوی کورتز ماکشیماست.مثل مارلو,شکار وسواس گونه کوگامی او را به شکار خود از لحاض ظاهر و باطن نزدیکتر می کند.در میانه سری او را درحال خواندن قلب تاریکی میبینیم,درست بعد از اینکه او اولین برخورد خود را با مغز متفکر جنایتکار تجربه میکند.
در طول سایکو پس روح کوگامی بین آکانه و ماکیشیما به دو تکه شده است.ماکیشیما بدنبال روحیه ای شبیه خودش در کوگامی است.او میخواهد تا کوگامی یک بازمانده بی رحم باشد که علاقه او به ادبیات و تنفرش از Sybil رو به همراه داشته باشه.در تضاد با او,آکانه بیشتر به صورت یک دوست(شاید هم بیشتر) به کوگامی نگاه میکند.او میخواهد تا کوگامی او را در جاه طلبیش برای تغییر Sybil از درون یاری کند,ولی این اتفاق نمی اقتد.کوگامی با کشتن ماکیشیما با تمام وجود تاریکی را در آغوش میگیرد.او اندک شانس خود برای پذیرفته شدن دوباره در مجموعه را از دست میدهد,یاغی میشود و برای همیشه از آکانه جدا میشود(البته تا زمان فیلم).
فراسوی خوب و بد - فردریک نیچه
اوه,نیچه.او پیرمرد ترشرو مکتب پیرمردهای ترشرو است.او مجموعه ای از کتاب ها را نوشته است که هرکدام به طریق متفاوتی سعی در حذف اخلاق فعلی جامعه را دارند.فراسوی خوب و بد کتابی است که در آن به انتقاد از"اخلاقیات یهودی-مسیحی" میپردازد که به ادعای او حفاظت از ضعیف را بر اجازه دادن به قوی برای شکوفایی برتری میدهد.او ادعا میکند که خوب و بد تماما مفاهیمی هستند که خودسرانه توسط قوی تعریف شده اند.
در این زمینه ماکیشیما با نیچه هم عقیده است.او اعتقاد دارد که محدودیت های Sybil موجب ضعف انسانیت میشه چون این محدودیت ها جلوی رشد افراد استثنائی رو میگیره.همانند پروتوگانیست سری,آکانه,او اومانیستی است که در زمینه های اخلاقی به Sybil اعتراض میکند.با این حال مشکل او با Sybil این است که Sybil جلوی مردم را میگیرد نه اینکه در محافظت از آنها شکست میخورد.به طور قطع راه هایی بدون کشتن هم برای اجرای ایده آل های نیچه وجود دارد اما اکثر آنها در ظاهر احتمال زیادی برای قتل دارند.این ایده آل ها میگن که اگر شما قوی هستید میتوانید اخلاقیات حاضر رو کنار بزنید و به جای اونها اخلاقیات خودتونو بزارید.
ماکیشیما فردی به شدت اخلاق گراست,اگر که شما اخلاقیات را داشتن عقاید درونی قوی درباره اینکه چه چیزی خوب و بد است تعریف کنید.او عمیقا اعتقاد دارد که قوی باید حق نامحدودی برای رفتار با ضعیف داشته باشد,چه برای سرگرمی یا مورد دیگه ای.اما آیا او قویترین است؟
مثل برزگر - انجیل
بالاخره پایان داستان-ماکیشیما حقیقت را در مورد Sybil فهمیده و مصمم است تا آنرا یکبار برای همیشه نابود کند.او نقشه ای طراحی میکند تا منبع غذایی ژاپن(کشاورزی) را که تبدیل به یک کشت تک محصولی گندم شده است را در یک حرکت نابود کند.قبل از رویارویی نهایی با کوگامی ماکیشیما شروع به خواندن انجیل میکند بالخصوص یک قسمت خیلی معروف-مثل برزگر.این مثل مرد یرزگری را توصیف میکند که دانه هایش را در جاهای مختلفی می کارد.در حالی که اکثر دانه ها به خاطر زمین غیربارور از بین میروند ثمره ای که از دانه های شکوفا شده به دست میاید بسیار بیشتر از دانه های اولیه است.در انجیل مسیح از این مثل استفاده می کند تا بگوید با وجود موانع در کوناه مدت موعظه های او در پایان در قبل افراد با ایمان مینشیند.به معنای دیگه حق و حقیقت پیروز میشوند.در ضمن ماکیشیما از این لحظه استفاده میکند تا بیشتر"عاشق"کوگامی بشه-حتی بیشتر از آکانه.
در راه و روش به هم پیچیده خودش,ماکیشیما در این قسمت نقشی شبیه به مسیح در مثل برزگر دارد.مطمئنا او فردی مخرب و وحشتناک است ولی او یک "مسیح" بود تا ناکارآمدی Sybil را به همراه خود آن نابود کند.اقدامات او آکانه را بیدار میکند,که تبدیل به نیرویی مثبت جهت تحول نحت نظر Sybil میشود.درحالی که اخلاقیات نهایی کوگامی مبهم است,او از ادامه ای بی قدرت در راستای حکومت Sybil تبدیل به فردی میشود که بنا به عقاید خودش عمل میکند.
ماکیشیما آدم خیلی بدی است اما او سمبل شر واقعی سایکو پس نیست.شر واقعی سیستم Sybil است که عقیده منحرف شده ای دارد که یک گروه از مردم(Psycopath)ها برتر از بقیه اند,توانایی قضاوت در مورد دیگران را دارد و در نهایت شما را به خاطر داشتن احساسات مجازات میکند.Sybil دانای مطلقی که ادعا میشود نیست.این سیستم بدون توجیه مردم را میکشد و جامعه را به آرامی به سوی یک بحران سرکوب میبرد.
احتمالا بزرگترین درسی که سایکو پس میخواهد از خود برجای بگذارد اینست که Sociopathها هیولاهای غیر انسانی نیستند.درعوض آنها پدیده هایی عمیقا انسانی اند: مردمی با مشکل کمبودهای روانی در همدلی مانند هر فرد مبتلا به هر کمبود ناعادلانه دیگری.
ماکیشیما یک انسان بود که "نا انسان" شده بود توسط سیستمی که انسانیتو از بین میبره و این حقیقتی است که او میخواست از خود برجا بذارد.
با این حال اینها هیچکدام تمام آن قتل ها را توجیه نمیکند.