Nina.Williams
کاربر سایت
sims3 رو من همیشه خیلی حرفه ای بازی میکردم...حتی در اون کودکی...وقتی پای صحنه های خطرناک و مورد دار میومد وسط همیشه یکی تو اتاق بود که به این بازی نظارت کنه...منم خیلی شیک دور بینو میبردم بیرون خونه روی اسمون زوم میکردم و خیلی رویایی بهش خیره میشدم...بعد به هرکی که اومده بود میگفتم: زیباست نه؟ طرفم سر تکون میداد میرفت بیرون(به احتمال 90 درصد فکر میکردن دیوانه شدم ولی ارزششو داشت...:d)
ولی یک بار که کوچیک تر بودم یک احمق بازی فوق بزرگ انجام دادم...زنه بار دار شده بود تو سیمز منم با خوشحالی پریدم از اتاقم بیرون گفتم سیمزم قراره بچه دار شه.
بعد مامانم نیشخند زد گفت: اِ؟ چه جوری؟
بعد من یهو ارور دادم...بعد قشنگ زرد شدم... اب دهنمو قورت دادم شروع کردم به عصبی خندیدن...مامانم همینجوری داشت نگام میکرد و من در جست و جوی پاسخ...بعد یه لحظه نگاهش کردم گفتم: ها؟(تو ذهنم داشتم به خودم فحش میدادم)
مامانم دوباره گفت:
- چه جوری؟
- اِمممم....شد...اره داره بچه دار میشه..مامان چایی نمیخوریم؟؟؟:d:d(شانس اوردم کار به جاهای باریک نکشید و مامانم هم ول کرد)
ولی یک بار که کوچیک تر بودم یک احمق بازی فوق بزرگ انجام دادم...زنه بار دار شده بود تو سیمز منم با خوشحالی پریدم از اتاقم بیرون گفتم سیمزم قراره بچه دار شه.
بعد مامانم نیشخند زد گفت: اِ؟ چه جوری؟
بعد من یهو ارور دادم...بعد قشنگ زرد شدم... اب دهنمو قورت دادم شروع کردم به عصبی خندیدن...مامانم همینجوری داشت نگام میکرد و من در جست و جوی پاسخ...بعد یه لحظه نگاهش کردم گفتم: ها؟(تو ذهنم داشتم به خودم فحش میدادم)
مامانم دوباره گفت:
- چه جوری؟
- اِمممم....شد...اره داره بچه دار میشه..مامان چایی نمیخوریم؟؟؟:d:d(شانس اوردم کار به جاهای باریک نکشید و مامانم هم ول کرد)
آخرین ویرایش: