وقتی که ترس حتی جای احساس را میگیرد

بازیه Fatal Frame 3

یک نوع از همین اشباح بود که می خزید مثل مارمولک حالا کنترل بازی افتاد دست اون دختر کوچیکه که سرعته فرار کردنش کمه رفتیم ما با اون تا رسیدیم به یه جاش که باید از زیر یک جایی مثل کانال اب رد میشدی ما هم رفتیم اولش یک نگاهی به فضا دورو ورم کردم گفتم هیچ خیالی نیست رفتیم که رد بشیم ناگهان از همینا که گفتم ظاهر شد منم گفتم چیزی نیست اینم عین همه یک چندتا عکس ازش میندازم نابود میشه اولین عکس رو که انداختم فشارم اومد پایین دیدم مثل این که این چهرش یک مقدار متفاوت تر از بقیه است یه مقداری ترسناک تره اونم افتاده به جون ما ولم نمی کرد حالا من مونده بودم به همراه این ادم حالا بدی قضیه هم این بود که ظاهرا زور خیلی زیادی هم داشت هرچی عکسم می گرفتم خیاله نابود شدن نداشت به این راحتی ها حالا شاید جالب باشه براتون اینو بگم من با هربار عکس انداختن ازش قلبم می ریخت بعد سریع تصمیم گرفتم با هربار عکس که می گیرم سریع صورتمو اون ور کنم یعنی دقیقا مثل رونالدینیو که وقتی پاس میده اون ورو نگاه می کنه خلاصه چون منم بار اولم بود باش در میوفتادم حسابی ما رو ازار داد یعنی کلی خون کم کردم حالا همین شد تا در ادامه بازی اگر میدیدمش جایی سریع صحنه رو خالی می کردم البته خدا رو شکر این موجود زیاد هم نبود البته اجباری هم برای نابود کردنش نبود همین شد تا ما یک نفس راحت حداقل از خزنده به ظاهر انسان بکشیم
 
آخرین ویرایش:
یکی از قسمتهایه ترسناکه مربوط به بازی ها که هیچ وقت از یادم نمیره مربوط میشه به رزیدنت اویل 4 اون قسمتی که برایه بار اول با لیون وارد دهکده میشی و باید کلید کلیسا رو پیدا میکردیم و از راه مخفی داخلش به اون مکانی که اشلی توش زندانی بود میرفتیم مخصوصا اون قبرستون بزرگ که جلویه کلیسا قرار داشت و باید یه به یک رویه قبرهها رو چک میکردیم انصافی خیلی جالب بود !


یه لحظیه دیگه هم مربوط میشه به بازی قدیمی بازگشت به قلعیه ولفنشتاین که تویه مراحل اخریش که دنبال مقبریه هنری میگشتیم یه مراحلی بود که کلا تو تاریکی باید میرفتیم و هر لحظه هم امکان داشت کشته بشیم اونم خیلی هیجان انگیز بود.b-)
 
خدا رو شكر يك و دوش رو بازی نكردی وگرنه احتمالا به ملكوت اعلی می‌پيوستی!:d
حالا dead space خوبه همین بازی که عکس آواتارت رو گزاشتی من بازی کردی نمیدونی شب خواب میدیدم کلید سمت راست صفحه کلید رو میزنم زمان میره عقب سمت چپ رو میزنم زمان میره جلو!
اصلا توهم زده بودم حسابی تا دنیای 5 رفتم بیخیال بازی شدم!اسکرول موس رو میچرخوندم هی منتظر عقب جلو شدن زمان بودم!
بازی ترسناک فقط RE4 تنها بازی ترسناک باحال بود!البته داستان و گیم پلی هم داشت بازی dead space بیشتر چندش بود تا ترسناک!
سایلنت هیل هم اولاش ترسناک بود ولی یکم که پیش میرفتی ترسش افت میکرد!
 
حالا dead space خوبه همین بازی که عکس آواتارت رو گزاشتی من بازی کردی نمیدونی شب خواب میدیدم کلید سمت راست صفحه کلید رو میزنم زمان میره عقب سمت چپ رو میزنم زمان میره جلو!
اصلا توهم زده بودم حسابی تا دنیای 5 رفتم بیخیال بازی شدم!اسکرول موس رو میچرخوندم هی منتظر عقب جلو شدن زمان بودم!
بازی ترسناک فقط RE4 تنها بازی ترسناک باحال بود!البته داستان و گیم پلی هم داشت بازی dead space بیشتر چندش بود تا ترسناک!
سایلنت هیل هم اولاش ترسناک بود ولی یکم که پیش میرفتی ترسش افت میکرد!

من دفعه اولی كه شروع كردم هيچكدوم از دنيا ها رو نتونستم كامل برم. اعصابم خرد شد ديگه بازی نكردم تا يه سال بعد. دفعه دوم تو چهار روز تمومش كردم!
_________________
تو دو بازی يادم مياد خوب ترسيدم!
يه بار سر رزيدنت 1 كه يهو سگ ها می‌پرن جلوت. نه اونجايی كه از شيشه ها ميان. يه جا كه فكر كنم به يه كوره منتهی می‌شد. ديدم بن بسته. خواستم برگردم ادامه راه رو برم يهو يه سگ پريد جلوم! اصلا يه وضعی!
يه بار هم سر اولين باری كه هانتر رو می‌بينی. از دست هانتر اولی در رفتم در حالی كه جونم خيلی كم بود. داشتم می‌دويدم يهو هانتر دومی پريد اصلا خشكم زد. اون دستپاچه شدم كه داشتم با چاقو ميزدمش!
تو رزيدنت 4 هم اون جايی كه بايد با لوئيس تو خونه دوطبقه جلوی گانادو ها مقاومت كنی. هی داشتن ميريختن تو! البته اونجا بيشتر استرس و اضطراب داشتم.
 
هنوز یه عقب افتاده دنبالتون نکرده بفهمید ترس ینی چی!

شماره یک Condemned رو بازی کن دادا اونوقت معنی دیوانه های واقعی رو میفهمی که چطوری تو خونه های متروکه و خالی از سکنه و بدون داشتن سلاح میوفتن به جونت..اینقدر این Thomas اخرش ترسید که اخر سر خودش از لحاظ روانی زد انگشتشو قطع کرد..انصافا تجربه ای خارق العاده بود..البته شماره یکش خیلی عالی بود ترسش..شماره 2ش از لحاظ من ترسناک نبود.

البته خیلی یادم نیست خودش زد قطع کرد یا زدن قطعش کردن....ولی یادمه اخرش تو کلبه بود اونجا انگشتش بریده شد..شایدم زدن قطعش کردن..خیلی خاطرم نیست.
 
اون قسمت هایی که باید تو بازیه Resident Evil 4 با اون موجوداتی که حالت زامبی داشتند قدشون هم بلند بود با دوربین خاصی باید توی بدنشون رو میدیدی بعد یه چیزایی رو میزدی سر قسمت اون موجودات واقعا ترسناک بود و به اضافه اون قسمتی که باید از یه جایی رد بشه ادم که قفسه قفسه هست حالت گمرکی هست بعد یه موجودی میاد ادمو بلند می کنه که خفه کنه اونجا هم ترسناک بود
 
من بازی ترسناک نمیکنم ، چون میترسم خوب XD ولی خوب تو یه شماره یکی از مجله های بازی ( نمیدونم اسمشو میتونم بگم یا نه ولی خوب معروفه ) یه بازی بود . اسمش یادم نی . داداشم هی بهم گفت ترسناکه این ، بازیش نکنی . بازی نکن . ترسناکه . منم خوب از رو عکس اون موقع تشخیص میدادم بازی ها رو . عکس خاصی نداشت . اسمشم تو گوگل زدم یه سری عکس ها نامربوطه اورد منم گفتم سره کاریه .

خلاصه ، یه روز صبح همه خواب بودن رفتم پای کامپیوتر . نصبش کردم شروع کردم . تو یه کشتی بودش هوا طوفانی - بارونی بود . کشتی هی تکون میخورد . هیچی من رفتم تو این اتاق ناخدا . یه لحظه حس کردم یه چیزی اتفاق افتاد . ( اون موقع چشام قوی تر بودن . ) بعدش دنبال کلیدی چیزی بودم ببینم باید خوب چیکار کنم الان ؟ یه لحظه یه نگاه انداختم به شیشه دیدم یه چی اومد بالا . دیدم یه یارو کچل با خنده شیطانی اومده بالا هوا هم تاریک و طوفانی هست خوب . بعدش با اون چشای ترسناکش که دیدم دقت که کردم بهش بعدش که رفت پایین ... در یک عمله انحصاری با دست رفتم تو کلید power کامپیوتر و فرار کردم و رفتم خوابیدم .

گفتم بازی ترسناک نمیکنم ولی واقعا تو اون سن صبح اینا جداً گرخیدم . الان اخیرا زدم تو بازی ترسناک . یه Killing Floor میزنم . که روز اول خوب چون بازی ترسناک بود . مولتی هم بود . من تازه اومده بودم تو بازی خوب همه باهم رفته بودن تو یه خونه . من تنها مونده بودم . یه لگ زدم . بعدش دیدم که یه زامبی با کله پرید بهم .... سکته زدم .
 
ترسناک ترین تجربه های عمرم از بازی Dead Space 2 بود.
1.همیشه وقتی از توی اون هوا کشا خارج میشد نامرد یه جوری دوربین رو تنظیم میکرد که آدم اصلا نفهمه چی پشت سرش هست و همیشه این موضوع برام وحشت آفرین بود.
2.واقعا Dead Space 2 اولین بازی بود که توش فضای بسته رو به باز ترجیح میدادم چون وقتی همه جا تاریک بود، صدا میومد، توی فضای بسته حواسم به جلو و عقب بود اما فضای باز از عقب بهم میرسیدن و همیشه زهره ترک میشدم.
3.واقعا از این نیکروها که خودشون رو به ردن میزدن بدم میومد و چند دفعه به شدت شوکه شدم.
4.بار اولی که با اون یکی نیکرومورف ها که دوباره رشد میکنن رو اصلا حرفشو نزن:d.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or