در مورد بقیه مسائل که انقدر توی این سالها صحبت کردیم که نصف ریزش موهای من به خاطر همین بحثهای The Last of Us 2 بوده!

ولی این یکی ایراد جدید بود. الی میتونه بعد از اون اتفاق هم شاد باشه و قرار نیست تا آخر عمرش غمگین باشه، ولی به هر حال طبیعیه که وقتی پدر معنوی خودش رو به فجیعترین شکل ممکن از دست داده، تا مدتی تحت تأثیر اون ماجرا باشه. داستان TLoU2 هم ۱۵ سال بعد از کشته شدن جول اتفاق نمیافته که بگیم بابا دیگه بسه و الی باید برقصه و شادی کنه و با شرکت در کلاسهای یوگا از ناراحتی خودش بکاهه!

(البته با حضور کاراکتر روانشناس توی سریال، همچین چیزی هم بعید نیست).
در مورد رابطه جول و الی، ۵ سال اصلاً زمان کمی نیست. همونطور که توی نسخه اول هم جول فقط در عرض چند ماه در حدی به الی وابسته شد که به خاطرش یکی از آخرین امیدهای نجات بشریت رو نابود کرد. همون جول که طبق روایت بازی، توی دوران پساآخرالزمانی تبدیل شده بود به یه انسان خشن و نسبتاً عبوس، فقط چند ماه بعد از آشنایی با یه دختر ناشناس در حدی بهش نزدیک میشه که جای دختر واقعی خودش رو میگیره و مارلین رو که سالها باهاش آشنا بوده میکشه و فایرفلای رو به خاک و خون میکشه و امکان تهیه واکسن رو از دکترها میگیره تا کسی رو نجات بده که تا همین چند وقت پیش کلاً نمیشناخته و به خاطر قرار مدار کاری قبول کرده به عنوان یه محموله منتقلش کنه فلانجا.
بعد الی که کلاً پدر و مادری توی عمرش نداشته و نتونسته طعم این چیزها رو بچشه و حالا یه پدر معنوی داره، حق نداره به خاطر اون قضیه نابود بشه؟ کسی که عزیزترین آدمِ زندگی الی بوده، جلوی چشمش به شکل فجیعی کشته میشه و طبیعیه که این قضیه تأثیر ویرانگری روش بذاره. یعنی مرگ بر اثر کهولت سن نبوده که بگیم باید سریع باهاش کنار بیاد دیگه!

اون صحنه برای الی رسماً ژانر وحشت به حساب میاومد و خیلی وضعیت بدی بود که یه عده ریختن سر جول و نابودش کردن و اون هم هیچ کاری برای دفاع از دستش برنمیاد. یه نکتهای که توی سریال تغییرش دادن هم این بود که توی بازی چند ساعت قبل از کشته شدن جول، الی با دینا در حال عشق و حال بودن و حتی همین موضوع هم به ناراحتی الی ضریب بیشتری میده، چون پیش خودش فکر میکنه وقتی من و دینا داشتیم لذت میبردیم، معلوم نیست جول چه مصیبتهایی میکشیده.
قبلا هم گفتم، انقدر میزان تغییرات فصل اول نسبت به بازی اول زیاد بود که اگه الان تغییرات فصل دوم رو به حساب مشکلات بازی دوم بذاریم، بازی اول هم با این منطق نابود میشه. دیگه تغییر بزرگتر از کاراکتر بیل که نداریم و رسما کنفیکون شد، ولی به معنی شخصیتپردازی ضعیف بیل توی بازی نبوده.
موضوع اینه که خیلی از تغییرات فصل اول جالب بودن و آدم میگفت همون داستان با یه سری تفاوتهای ریز و درشت روایت میشه و عیبی نداره. اصلا به چشم یه دنیای موازی بهش نگاه میکنیم! ولی اینجا در کنار بعضی تغییرات جالب مثل حمله اینفکتدها به شهرک یا سکانسهای بیشتر با حضور آیزک، یه سری از تغییرات مثل همین صحنههای خندهدار اپیزود چهارم بیشتر شبیه پارودی هستن تا یه اثر جدی. توی خود بازی هم الی ۲۴ ساعته در حال گریه کردن نیست و اندک لحظاتی وجود داره که از اون شرایط بد روحی خارج میشه، ولی با یه حالت ظریفتری اتفاق میافته و انقدر گلدرشت نیست که مثلاً برخلاف واکنش اولیهای که توی بازی نسبت به حامله شدن دینا نشون میده، اینجا ذوقزده بشه و بگه «بابا شدم!»