سریال Game Of Thrones [ اسپویل تا آخرین اپیزود پخش شده آزاد میباشد ]

بهترین فصل از نظر شما دوستان


  • مجموع رای دهنده‌ها
    164
  • نظرسنجی بسته شده است .

WTF?

کاربر سایت
Mar 27, 2015
1,087
نام
محمد
چقدر بد تموم شد. من بعد از لاست بریکینگ بد سوپرانوس دکستر و n تا سریال دیگه تا یه هفته افسرده بودم ولی این در کمال ناباوری فقط عصبانیم کرده. هشت سال شخصیت پردازی واسه نصف کارکترهای سریال کاااااملا هدر رفت. اصلا نمیخوام درباره پلات هل ها حرف بزنم.

------

فک کنم نسلی از ما ایرانیا که از همون 2011 شروع کردیم به سریال رو دنبال کردن ازین به بعد سریال کمتری رو استارت بزنیم. قشنگ گذر عمر رو با گیم اف ترونز حس کردیم. هشت سال گذشت. ما نهایت ازین به بعد چنتا سریالی که از قبل شروع کرده بودیم رو تموم کنیم.
شاید پایان سریال برامون رضایت بخش نبود ولی مطمئنم تمام اپیزود هایی که ازش دیدیم بخش از زندگیمون بود که میتونیم ادعا کنیم واقعا در لحظه زندگی کردیم.
سال دیگه همین موقع دلتنگ سریال میشیم. من که تصمیم گرفتم با خاطرات خوشی که دارم دیگه از تلویزیون چیزی درباره گات نبینم. حالا شما بگو اسپین افش خیلی کول و بهتره... به درک . هرچیزی ازین به بعد برای GoTبسازن جنبه اقتصادی داره. بلایی که همین 2 فصل اخر سر سریال اومد.
 

Batsy

“Tots Units Fem Força” «Més que un club»
کاربر سایت
Apr 29, 2008
3,278
این فصل باید 13 قسمت میبود و به جنگها و حواشی بیشتر پرداخته میشد

دقیقا منم همینو میگم تمام نقد های منفی ک ب این فصل شد بخاطر سر هم بندی سریع و عجله ای بود وگرنه پایان سریال مشکلی نداشت و اتفاقی بود ک باید میوفتاد.
روی شخصیت نایت کینگ،مد شدن دنی،جنگش با سرسی،رابطش با جان اسنو و کشته شدنش ب دست جان .... اینا همه نیازمند وقت بیشتری بودن!
تازه اینایی ک گفتم اتفاقای پیرامون شخصیتای اصلی بودن،اگه میخواستن بیشتر کار کنن یا فصلای بیشتری بسازن خیلی راحت میتونستن ب شخصیتای فرعی هم بپردازن ک دیگه جای حرفی نمونه.
حتی اگه مثل فصلای قبل 10 قسمت میساختن باز اوضاع بهتر میشد ولی اصلا درک نمیکنم برا چی این فصل فقط 6 اپیزود ساختن و اینجوری تر زدن ب همه چی!
 

Dinosaur

Loyal Member
Sep 29, 2005
17,005
نام
آریا
خیلی حرف‌ها در مورد قسمت پایانی دارم، ولی از اون طرف هم منکر ایرادات مختلفش نمیشم. :D این قسمت با اینکه از نظر من پایان مناسبی رو برای مجموعه رقم زد، ولی در ادامه قسمت‌های دیگه‌ای بود که اون‌ها ایرادات‌شون از قسمت پایانی بیشتر بود و تقصیر اصلی رو متوجه اون‌ها می‌دونم. از همه مهم‌تر دیوونه شدن ناگهانی دنریس که به نظرم یکی از بزرگترین ضعف‌های سریال بود و گناهش هم گردن قسمت 5 هست نه 6.
قسمت 6 از دل خرابه‌های King's Landing شروع میشه و تصویر بسیار خوبی از زاویه دید شخصیت‌هایی مثل تیریون و جان اسنو نشون میده. بهت و حیرتی که این بندگان خدا دارن و در حالی که توی شهر راه میرن و به سمت محل اقامت دنریس حرکت میکنن، گوشه و کنار شهر رو می‌بینیم که هیچ چیزی سالم نمونده و هر گوشه هم یه جنازه‌ای افتاده. اتمسفر این سکانس به نظرم عالی بود و خیلی تأثیرگذار.
بخش بعدی مربوط میشه به یکی از سوزناک‌ترین سکانس‌های کل مجموعه. به عنوان کسی که از اولین قسمت‌های پخش Game of Thrones تا فصل‌های بعدی عاشقش بودم و از تک‌تک لحظاتش لذت می‌بردم، کمتر سکانسی توی این 70 قسمت بود که بتونه اشک من رو دربیاره، ولی این صحنه موفق به انجام همچین کاری شد. تازه اون هم با در نظر گرفتن اینکه یه طرف ماجرا جسد سرسی هست که جزو منفورترین شخصیت‌های سریال برای من بود و اون طرف هم جیمی که به نظرم شخصیت‌پردازی‌ش توی یکی دو قسمت آخر به مشکل خورد. ولی باز به خاطر بازی محشر پیتر دینکلیج و کارگردانی خوب صحنه، من رو کباب کرد و تبدیل شد به یکی از صحنه‌های موندگار سریال برای بنده. :(
بعد می‌رسیم به سخنرانی هیتلرمانند دنریس. اینجا باز مشکل برمیگرده به قسمت 5 که ایشون یهویی جنون گرفتش و اون کارها رو کرد. قسمت 6 داره با این فلسفه جلو میره که دیوونه شدن دنریس رو قبول کرده باشیم و در این صورت صحنه سخنرانی‌ش اصلاً صحنه بدی نیست و اتفاقاً جزو نقاط مثبت این قسمت محسوب میشه.
اتمسفر این بخش فوق‌العاده هست! در حالی که جان داره به سمت پله‌ها حرکت می‌کنه، سربازهای وحشی دنریس رو می‌بینیم که حال و هوای مغول‌ها رو زنده می‌کنن و شکل و شمایل اینا در کنار ویرانی شهر باعث میشه هر تصویری از فتح King's Landing توی ذهن‌مون بسازیم به جز یه فتح شکوهمندانه با آینده روشن. در حالی که جان داره از پله‌ها بالا میره، دنریس رو می‌بینیم که بال‌های اژدهاش با بدن خودش ترکیب شده تا یه نمای زیبا بسازه؛ نمایی که البته در کنار زیبا بودن، یه حالت خز و شعارزده‌ای هم داره و از اون صحنه‌هایی هست که مشخصه سازنده‌هاش کلی ذوق کردن که به همچین ایده‌ای رسیدن. :D ولی در هر حال میشه اون رو یه جور معرفی از شخصیت جدید دنریس دونست:

gbq6_333.jpg


پست‌های من توی این تاپیک هست که چقدر حالم از دنریس و ادا اصول‌های بازیگرش بهم می‌خورده، ولی به نظرم امیلیا کلارک اینجا فوق‌العاده کار کرده بود و خیلی قشنگ شکل و شمایل یه آدم جنون‌زده رو نمایش می‌داد که پیش خودش فکر می‌کنه حق باهاش هست و حتی اگه بچه‌های بی‌گناه رو هم بکشه، کار اشتباهی نکرده. ترکیب بخش‌های سخنرانی با نمایش سربازهای کثیف و وحشی دنریس هم یه بار دیگه نشون میده آینده تاریکی در انتظار پابرهنگان وستروس هست و دنریس قراره با پیام آزادی، اون‌ها رو به خاک و خون بکشونه! این بخش یه سری صحنه زیبا و جذاب دیگه هم داره، مثل این بخش که برخلاف تصویر شعارزده قبلی، چیز جالب‌تری هست:

nmxr_22.jpg


بعد از اون نوبت به تیریون می‌رسه که صحنه پرت کردن نشانش خیلی خوبه و جزو معدود صحنه‌هایی که میشه همون تیریون قدیمی و دوست‌داشتنی رو توی این فصل دید.
کشته شدن دنریس به دست معشوق و فامیلش هم در عین حال که قابل پیش‌بینی بود، به نظرم اصلاً صحنه بدی نبود و خوب کار شده بود. البته اینجا هم ضعف شخصیت‌پردازی دنریس دیوانه به چشم می‌خورد، ولی من از صحنه‌ای که کشته شد و اژدهاش از راه رسید خیلی لذت بردم. فکر می‌کنم بهتر از این نمی‌شد با دروگون خداحافظی کرد و صحنه‌ای بود که هم غم‌انگیز بود و هم به تخت پادشاهی پایان داد. البته میشه از اون قضیه کلی سوژه درست کرد که چرا دروگون آتیشش رو به سمت تخت آهنین میگیره، ولی از اون طرف هم میشه گفت اون بخش یه حالت نمادین داشت و در عین حال خیلی هم عجیب نبود که نظر دروگون به تخت آهنین جلب بشه. این بنده خدا در اوج عصبانیت و غم و غصه بود و می‌خواست یه جوری خودش رو تخلیه کنه! :D جان به خاطر خون تارگرینی خودش، هدف مناسبی برای دروگون نبود و قبلاً هم دیده بودیم که اژدهایان دنریس چقدر زود با جان همراه شدن، چون به هر حال از فک و فامیل‌شون بود و سریال هم واقع‌گرایانه نیست و یه حالت فانتزی داره و اژدهایان بین اعضای خاندان تارگرین با بقیه مردم تفاوت قائل هستن. برای همین دروگون آتیش غمناکش رو (که اینجا میتونه نقش اشک‌هاش رو به خاطر مرگ مادرش داشته باشه) به سمت تنها چیزی گرفت که توی اون صحنه جلب توجه می‌کرد، یعنی تخت آهنین که جدا از بقیه المان‌های صحنه اون وسط نشسته بود و نظر هر جنبنده‌ای از انسان معمولی تا یه بچه گربه و البته اژدها رو به خودش جلب می‌کنه. برای همین آتیشش رو به سمت اون گرفت و عقده‌هاش رو اون‌طوری خالی کرد و در عین حال به نحسی این صندلی هم پایان داد.
برسیم به یکی از جنجالی‌ترین بخش‌های این قسمت، یعنی جایی که مقامات(!) دور هم جمع شدن تا تصمیم بگیرن کی پادشاه بشه. خیلی‌ها میگن انتخاب پادشاه مسخره بود و نباید برن انتخاب می‌شد. سوال اینه که پس کی انتخاب می‌شد؟ مگه چند تا گزینه مونده بود؟ یه نگاهی به اون‌هایی که اونجا نشسته بودن بندازیم. بعضی‌هاشون که کلاً شلغم بودن و خودشون هم می‌دونستن به جایی نمی‌رسن، مثل سم و عمو داووس یا مثلاً اون بچه‌هه که تا نمی‌دونم چند سالگی توی بغل ننه‌ش می‌نشست و... :D بعضی‌های دیگه هم خودشون ژست خفن گرفته بودن، ولی بقیه عددی حساب‌شون نمی‌کردن و مثلاً یکی‌شون پا شد زر زر کرد و سانسا گفت بشین سر جات! اون وسط می‌موند 3،4 نفر. سانسا که از قبل هم مشخص شده بود بیشتر از اینکه بخواد ملکه کل دنیا بشه، دوست داره توی همون وینترفل بمونه و اونجا رو مستقل اداره کنه. آریا هم اصلاً توی این فازهای ملکه بودن نیست و از قسمت اول می‌خندید به این چیزها و بیشتر اهل ماجراجویی هست و آخر این قسمت هم سرنوشت جالبی داشت از این نظر. یکی دو تای دیگه مثل یارا می‌مونن که اون هم جلوی استارک‌ها عددی محسوب نمیشه. این وسط دو تا گزینه مهم دیگه داشتیم که هر دو مشکل داشتن. جان زده بود ملکه رو کشته بود و البته خودش هم 250 بار تَکرار کرده بود که امکان نداره پادشاه بشم. تیریون هم که خودش همچین چیزی رو نمی‌خواست. خب دیگه کی می‌مونه؟ می‌رفتن مش قاسم رو از سر مزرعه برمی‌داشتن و می‌گفتن بیا پادشاه بشو؟ :D فقط برن می‌مونه. برن کسی هست که مجموعه تقریباً با اون شروع میشه. یعنی بعد از بخش اول کتاب که بدون نام هست، بخش دوم با نام برن شروع میشه و اولین شخصیت کل مجموعه هست که اسمش رو به عنوان تیتر یه فصل از کتاب می‌بینیم و مشخصه که نقش مهمی داره. بعد هم یکی از اولین اتفاقات اساسی مجموعه (کتاب و سریال) با محوریت برن رخ میده و منجر میشه به اتفاقات بعدی مثل قیام کتلین و عصبانیت ند و... که خودش باعث میشه سلسله اتفاقات دیگه‌ای رخ بده. برن کسی هست که همون اوایل کار و در حالی که توی کما هست، با کلاغ سه چشم ارتباط برقرار میکنه و آینده عجیبش براش توضیح داده میشه و در نهایت هم خودش تبدیل میشه به کلاغ سه چشم. یعنی ما با کسی سر و کار داریم که از دو جهت مناسب‌ترین گزینه برای پادشاهی بوده. هم یه جورهایی دانای کل مجموعه هست و چیزی فراتر از یه آدم معمولی، هم از نظر پست و مقام گزینه مناسبیه. در حالی که بقیه پسرهای خاندان استارک مُردن، فقط برن باقی مونده که به عنوان جانشین این خاندان به مردم عادی (که نمی‌دونن کلاغ سه چشم و چهار چشم چیه) معرفی بشه و همه بگن پسر یکی از بزرگ‌ترین خاندان‌های دنیا پادشاه شد.
یه بحث دیگه هم تقاضای سانسا برای استقلال هست که به نظر من هم زیاد جالب نبود و یه حالت سریع و غیرمنتظره‌ای داشت. ولی از طرف دیگر تعجبی نداشت که چرا بقیه این درخواست رو نکردن، چون بقیه در حدی نیستن که بخوان تقاضا کنن! اونجا دیگه خبری از خاندان‌های خفن مثل لنیستر و باراتیون و... نبود که هرکدوم برای خودشون شاخی بودن. مثلاً یارا بیاد اعلام استقلال کنه؟ گریجوی‌ها یه بار اومدن شاخ بازی دربیارن و منهدم شدن و دیگه براشون کافیه. تنها کسی که همچین خواسته‌ای از طرفش عجیب نبود، همین سانسا بود و برن هم به خاطر دیدی که نسبت به اوضاع داره، قبول کرد. ولی کلاً یه ذره بی‌مقدمه بود این ماجرا، مثل خیلی چیزهای دیگه در این فصل. :|
البته توی اون صحنه یکی دیگه از مشکلات این قسمت هم حضور داره، یعنی جناب کرم خاکستری! کلاً شخصیت‌پردازی این بنده خدا هم به خاطر نزدیک بودن به دنریس به گند کشیده شد و یه جوری شد. البته نمیشه از قضیه میساندی گذشت و این بدبخت در حالی که توی کل عمرش یه معشوقه‌ای داشت، طرف رو جلوی چشمش سر بریدن و این هم دیوونه شد! ولی باز نمیشه منکر عجیب بودن حرکاتش شد و در حالت طبیعی باید همون اول که می‌فهمید جان زده ملکه رو کشته، جان رو به قتل می‌رسوند. ولی خیلی شیک زندانی‌ش کردن تا بعداً بهش رسیدگی بشه و این قضیه یکی از ضعف‌های این قسمت بود. بعد هم که خیلی خوش و خرم رفتن به دیار خودشون. حالا باز اینا رفتن‌شون در اون حد عجیب نبود، ولی دیگه سربازهای وحشی دنریس نمی‌دونم چی به سرشون اومد. با شناختی که از اون‌ها داشتیم، وقتی ملکه‌شون مُرده قاعدتاً باید به همه حمله می‌کردن و اصلاً حکومت خودمختار تشکیل می‌دادن و می‌گفتن از این به بعد ما حرف اول و آخر رو می‌زنیم، ولی گم و گور شدن!
ولی از اون طرف هیچ مشکلی با ماجرای تبعید جان نداشتم و اتفاقاً به نظرم یکی از بهترین پایان‌های ممکن برای این شخصیت بود. کلاً جان از زمان تولد آدم بدبختی بوده و در حالی که یه تارگرین بود، به عنوان یه حرومزاده شناخته شد و کتلین همیشه بهش نگاه بدی داشت و خیلی‌های دیگه هم بهش تیکه مینداختن. توی نوجوونی و جوونی هم کلی سختی کشید و به فنا رفت و آخرش هم دوباره کارش کشید به سرما و یخ‌بندون پشت دیوار! همچین سرنوشتی برای جان، حداقل از دید من خیلی جالب‌تر از این بود که با یه حالت کلیشه‌ای بشینه روی تخت سلطنت و تاج پادشاهی رو بذاره روی کله‌ش. حتی خودش هم با وجود اینکه تبعید شد و بعد از کلی زحمت شوتش کردن اونجا، شاید خیلی هم بهش بد نگذره و کنار غول مهربون و گرگ مظلوم و... می‌تونه به کارهایی برسه که بیشتر از حکومت و سلطنت دوست‌شون داره.
و اما یکی دیگه از بخش‌های پر حرف و حدیث این قسمت، یعنی شورای عجیب‌الخلقه‌ها! :D دوستان میگن اونجا چرا حالت طنز پیدا کرده بود و خنده‌دار شده بود. خب هدف هم همین بود! یعنی از اون صحنه شروع سکانس که تیریون با اون قدش در حال تنظیم صندلی هست و می‌خواد ژست خفن بگیره تا ورود بقیه خل و چل‌ها، کلاً صحنه حالتی داشت که می‌خواست بگه شورای قبلی با حضور افراد خفنی (حداقل در ظاهر) که هرکدوم برای خودشون غولی بودن، تبدیل شده به شورایی که یه کوتوله، یه آدم 200 کیلویی، یه قاچاقچی و یه شیاد تشکیلش میدن و رییس‌شون هم یه آدم فلج هست که به جای نشستن روی تخت سلطنت باید روی صندلی چرخ‌دار بشینه! :D البته شاید همین شورا بتونه وظایف خودش رو بهتر از قبلی‌ها انجام بده و با عبرت گرفتن از گذشته و روح تازه‌ای که به کالبد پادشاهی می‌دمه (چقدر شاعرانه) اوضاع رو بهتر از سابق کنه، ولی کلاً یه طنز خاصی توی اون صحنه وجود داشت که از قصد هم طراحی شده بود، نه اینکه سازنده‌های سریال بخوان اون سکانس رو جدی بسازن و به خاطر کیفیت پایینش خندیده باشیم.
کلاً همون‌طور که گفتم، من از قسمت پایانی راضی بودم و با اینکه منکر مشکلاتش نمیشم، ولی به نظرم در مجموع با توجه به سمت و سویی که سریال گرفته بود، شاید به سختی می‌شد جور دیگه‌ای تمومش کرد. یعنی مشکلات اصلی رو تقصیر قسمت‌های قبلی این فصل می‌دونم نه قسمت آخر.
چقدر حرف زدم! به هر حال سریال تموم شده و از اونجایی که یکی از بزرگ‌ترین سریال‌های تاریخ بود و خودم هم از خیلی بخش‌هاش لذت بردم و البته از خیلی بخش‌های این فصل هم حرص خوردم، دیگه گفتم اینا رو بنویسم و برم پی کارم! :D
 

ce7en44

کاربر سایت
Mar 4, 2009
8,438
نام
مسلم
ظاهرا سنت HBO اینه سریالهای خوبشو به این شکل تموم کنه
فقط یه سریال بود همین حسو وقتی تموم شد داشتم "کارنیوال" که اونم از شاهکارهای HBO هست اما تهش شد اینکه پول نداشتیم سرشو جم کردیم!
اون که پایانش باز موند ولی بازم بهتر از گیم آو ترون جمعش کردن:D
 

arman_69

کاربر سایت
Jan 5, 2019
257
فقط اونجا که آریا داشت به جان توضیح می داد که من وقتی یه قاتل ببینم می شناسمش! ( اشاره به دنریس) آخه لامصب! کل شهر با خاک یکسان کرده تازه داری درس چهره شناسی می دی! اگه تو نمی گفتی قاتله کسی نمی فهمید:D
 

soorena

کاربر سایت
Nov 9, 2009
2,694
نام
علی
اینقدر افتضاح بود این فصل که دیگه انگیزه ای برای دیدن اسپین آف ها ندارم
فکر میکنم مشخص باشه که یکی از اسپین آف ها در مورد شمال دیوار و تورمونت یا شایدم جان باشه اون یکی هم در مورد غرب وستروس و آریا
ولی من هنوز موندم اینا چرا اینقدر هول هولکی جمع کردن همه چیو خوب دوتا فصل دیگه میساختین دیگه
 
  • Like
Reactions: Barcelona FC

Milkway Galaxy

کاربر سایت
Jan 12, 2013
248
تنها مشکلی که قابل چشم پوشی نبود کشته شدن نایت گینگ توسط آریا بود.

خودتون رو بی خود درگیر جزئیات بی ارزش نکنید برید اون قسمتی که دروگون جسد مادرش رو بر میداره و میره رو دوباره نگاه کنید و لذت ببرید از این صحنه حماسی و اینجاست که باید تو جزئیات دقت کنید که چقدر زیبا دنریسی که در اوج قدرت بود و سالها واسه قدرتش نقشه داشت فقط تو چند لحظه بعدش سکانسی رو می بینیم که دوروگون جسدش رو بلند و میکنه و به سمت آسمون پرواز میکنه. واقعا این صحنه حماسی و زیباست حالا اینجا اومدن میگن دنریس اصلا نباید می مرد گناه داشت!

طرف اومده اینجا میگه جان اسنو چرا تمکین نکرد به عمه اش که اون شهر رو به آتیش نکشه! و این رو به عنوان مشکل فیلم به حساب میاره. یعنی واقعا دوست داشتی جان و اسنو و عمه اش با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن و شهر هم به آتش کشیده نشه و سکانس آخر هم عروسی جان اسنو و دنریس + تیریون و سانسا رو تو یه مراسم مشترک تو یه شب مشاهده کنیم؟



اینجوری ها هم نیست دنریس تو کل دنیا منفوره و اتفاقا برعکس تو ایران فقط طرفدار داره.
فقط کافیه یه سر به اینستا و هشتگ های گات بزنی تا ببینی چقدر این ادعا بی پایه و اساسه:-j

اینقدر افتضاح بود این فصل که دیگه انگیزه ای برای دیدن اسپین آف ها ندارم
فکر میکنم مشخص باشه که یکی از اسپین آف ها در مورد شمال دیوار و تورمونت یا شایدم جان باشه اون یکی هم در مورد غرب وستروس و آریا
ولی من هنوز موندم اینا چرا اینقدر هول هولکی جمع کردن همه چیو خوب دوتا فصل دیگه میساختین دیگه

من میخواستم برم سراغ کتاب اگه این پایان مارتینه همون بهتر که وقتم رو تلف نکنم!

تنها چیزی که امیدوارم تو کتاب متفاوت باشه ، لردهای وستروس اگه قدرت رو میخوان خودشون به دستش بیارن نه اینکه دنریس بیاد همه کارا رو بکنه بعدش اینا مثل کفتار بریزن مرده خوری !
 
آخرین ویرایش:
  • Like
Reactions: live is life

Cloud Strife

کاربر سایت
Nov 13, 2006
15,184
نام
ماکان
این قسمت با اینکه از نظر من پایان مناسبی رو برای مجموعه رقم زد،

میدونم نظر شخصیته و اساسا نمیتونه به من ربطی داشته باشه اما از چه نظر پایان خوبی بوده؟

مگه پایان قرار نیست همونطور که از اسمش برمیاد داستان کارکترها رو به اتمام برسونه و بگه سرانجام همه انتخاب هایی که کردن چیه؟ پس چرا پایان این سریال و اتفاق هایی که میفته هیچ ربطی به خود داستان نداره؟

جان اسنو: شخصی اصلی داستان تو رمان جان اسنو نیست و یکی از شخصیت های اصلیه، اما تو سریال و به خصوص از فصل ششم که به صورت رسمی از رمان جدا میشه عملا میشه جان اسنو. ما تا 7 فصل گذشته از این شخصیت چی میبینیم؟ اینکه دنبال نفع شخصی نیست و حاضره به خاطر مصلحت بزرگ تر از منافع شخصی بگذره. در این حد که به خاطر آزادی وحشی ها جونش رو از دست میده. پیشرفت داستان طوری هست که این شخصیت رو ذره به ذره به اوج میبره و درگیر جنگ با نایت کینگ میکنه. بعد از گذشته اش میگه و میفهمیم واقعا کی بوده. خوب همه این انتخاب ها که میشن شخصیت پردازی این کارکتر، همینطور بک استوری که ازش میبینیم نتیجه اش چیه؟ به کجا قرار بود برسه؟ جان اسنو دنریس رو مثل فیلم هندیا میکشه و بعد تبعید میشه شمال؟ این پایان در مغایرت با تمام اتفاقاتی هست که تا الان تو سریال افتاده.

تیریون لنیستر: شخصیتی که باهوشه. کم اشتباه میکنه و عاقل ترین فرد سریاله. تیریون جزو کنشگر ترین شخصیت های داستانه. تا جایی که فصل چهارم میبینیم معشوقه و پدرش رو میکشه و از وستروس میره. اما تو فصل آخر تبدیل شده به یک آدم احمق. دیگه هیچ فراستی درش نمونده. باهوش تر از همه نیست. کنشگر نیست. و تا حد شخصیتی که با اخم و ناراحتی داره به همه چیز نگاه میکنه پایین امده.

برن: برن این همه میره کلاغ سه چشم میشه که در نهایت به چی برسه؟ کسی که میگه من دیگه استارک نیستم و حکومت به شمال رو نمیخوام یهو میشه پادشاه؟ حتی تو احمقانه ترین فن تئوری ها هم برن کسی هست که این همه مسیر رو طی کرده و به اینجا رسیده تا نقش خودش تو شکست نایت کینگ رو ایفا کنه. اما چون نویسنده های سریال نمیدونن باید چیکار کنن و نمیتوننم مثل فن تئوری ها عمل کنن (چون خز شده و ایده بهتری هم ندارن) یهو میکننش پادشاه! یعنی به نظر من کثافت ترین پایان برای برن هست که گند میزنه به همه استوری که تا الان داشته و در تضاد مطلق با شخصیت پردازیش هست. انقدر برن منفعل شده تو فصل هشت که حتی ازش استفاده نمیشه! یعنی نه ویژنش به درد کسی میخوره، نه توانایی های وارگیش. اون جایی هم که موقع نبرد با نایت کینگ رفت تو جلد کلاغ ها مشخص شد به هیچ دردی نمیخورده و کامل الکی بوده.

آریا استارک: آریا هم جزو مهمترین شخصیت های داستانه، از این جهت که انگیزه اش برای انتقام نیروی محرکی هست که خودش و داستانش رو میبره جلو و باعث تحول داستان کلی میشه. از دوستی با فیس لس ها و تبدیل شدن به یک قاتل خونسرد و بی رحم تا کشتن شخصیت هایی که توی لیستشه. اما تو این فصول آخر تبدیل میشه به شخصیتی که الکی همه جا هست و دیگه نه انگیزه ای داره، نه هدفی و نه انتخابی که به پیشبرد داستان کمک کنه. صرفا ازش یه پوسته تو خالی مونده که داره ادای کسی که بود رو در میاره. مثلا همیشه بدخلق و سرد و بی روحه. در صورتی که دیگه دلیلی برای این شخصیت پردازی خاص وجود نداره. و نویسنده ها برای اینکه بیش از حد اوت نشه اول از همه تو یه اقدام فوق مزخرف و صرفا جهت فن سرویس یه سکانس سک.س ازش نشون میدن و بعد تو بدترین چیزی که تو زندگیم دیدم به مزخرف ترین شکل ممکن ازش استفاده میکنن تا نایت کینگ رو بکشن از شرش راحت بشن. در نهایت هم آریا که میگم باز دیگه هیچ هدفی نداره سر به بیابون میزاره و میره تا مثل نایت کینگ از شر ایشون هم خلاص بشن.

نایت کینگ: جر خوردی اعظم داستان ایشونه که به هیچ کدوم از سوالاتی که پیرامونش شکل گرفته جواب داده نمیشه. نایت کینگ کی بود؟ چه دشمنی با آدم ها داشت؟ چرا میخواست همه رو بکشه؟ با برن چه پدرکشتگی داشت؟ و صدها سوال دیگه که همشون همینجوری ول باقی موندن! اگه قرار بود آخرش آریا از آسمون هفتم پرت بشه پایین زورت بکشتش اصلا چرا اینو آوردن تو داستان؟ این که خیلی احمق بود چرا همه نکشتنش؟

دنریس: باگ بزرگ بعدی داستان که یهو در فصل آخر همه اهداف و تزهای شخصیتش رو رها میکنه تا اون اتفاقی بیفته که نویسنده میخواد. انقدر شخصیت پردازی ها بده که سرسی به عنوان شخصیت اصلی طوری میمیره که سمپاتی بیننده به سمتش جذب بشه و دنریس تبدیل میشه به شخصیت منفی با غول آخر! خوب این چه کثافتیه آخه؟ دنریس اصلا آدمی نیست که قتل و عام راه بندازه و مردم بیگناه رو بکشه. کما اینکه پیش تر فرصت این رو داشت که بیاد وستروس بجنگه اما میمونه پیش برده دارها تا حکومت کنه و نزاره دوباره ارباب ها ملت رو به اف بدن. این آدم برای چی باید یهو این کارها رو بکنه؟ یا اینکه خیلی مسخره بیاد قمبرک بگیره که های مردم وستروس منو دوست ندارن! از جان اسنو خوششون میاد! ریلی؟ آدمی که از هیچ به اینجا رسیده ناراحت اینه که مردم وستروس قبولش ندارن؟

کلا باگ تو داستان خیلی زیاده. بخوام صحبت کنم درباری همشون واقعا باید بشینم ده ها صفحه بنویسم که نه حوصلش هست و نه حضور ذهن. منتها به صورت کلی میشه گفت داستان GoT دوپاره میشه. نیمه اول جایی هست که شخصیت ها متولد شدن، ما باهاشون آشنا میشیم، میبینیم واقعا کی هستن و چرا دارن این کارها رو میکنن و در این حین داستان کلی هم میره جلو. این قسمت جذابی هست که باعث شد همه گات رو دوست داشته باشن چون اتفاقا خیلی درباری نبردهای بزرگ و ویژوال ایفکت نبود، برعکس درباری روابط بین آدم ها، سیاست و خیانت بود. چطور آدم ها علیه هم کار میکنن و انگیزه های فردی چطور سرنوشت بقیه رو تحت تاثیر قرار میده. و به خصوص چون تو دنیای GoT یه کارمای وحشت ناک خفنی جریان داره این مساول انسانی خیلی خوب در امده بود. هرکی هر نامردی میکرد تو داستان، عینش سرش میومد. و باز میگم این درگیر کردن آدم ها با همدیگه و پیشبردن داستان جادوی خاص گات بود. اما تو نیمه دوم حالا ما با یه داستانی طرفیم که به شدت بزرگ و پیچیده شده و نویسنده هایی که نمیدونن باید با این داستان چیکار بکنن. پس یهو همه شخصیت ها ول میشن، داستان ول میشه، همه پوست میندازن و تبدیل میشن به آدم های جدیدی که دیگه بویی از شخصیت پردازی قبلی نبردن. برعکس دارن کارهایی رو میکنن اتفاقا تضاد هم داره با خودشون. اما باز اینکارو میکنن چون منجر به تموم شدن داستان میشه. من باگم با به خصوص دو فصل آخر گات اینه. این آدم هایی که من میبینیم دیگه اون آدم های قبل نیستن. جیمی لنیستر دیگه اون آدم قبل نیست. کرم خاکستری اون آدم نیست. دنریس نیست. برندون نیست. هیچ کس نیست! همه یهو شدن آدم های جدید که کارهای عجیب غریب میکنن!

شما به همون سکانس شورای وستروس نگاه کنید. جمعی از آدم های احمق که حالا شدن لردهای وستروس دور همن نشستن، تیریون که میخوان بکشنش از زندان میاد بیرون، با یه سخنرانی به شدت احمقانه که حرف های خودشم نیست، بلکه حرف های نویسنده است، پادشاه رو تعیین میکنه و همه هم میگن چشم! بعدشم میشه دست!!! برندون که از همه دنیا بریده و دیگه خودش رو استارک هم نمیدونه، چون بیکاره و معلوم نشده داستان خودش و نایت کینگ چیه یهو پادشاه میشه و این رو قبول میکنه. در صورتی که هیچ کلاغ سه چشمی این کار رو نمیکرد!

فصل هشتم هرچند درواقع ادامه یه روند افولی هست که از دو فصل قبل شروع شد، اما به این دلیل مزخرف محضه که تبدیل میشه یه یک سریال جدید. کارکترها اسم ها و قیافه هاشون مشترکه اما دیگه اون آدم های قبل نیستن. اون خصوصیات رو ندارن و اون طور انتخاب نمیکنن. این چیزی که من دیدم یه سریال بسیار چیپ بود نه پایان GoT. نه داستان برای جلو رفت و نه تموم شد. بلکه تبدیل شد به یه چیز دیگه که بسیار مسخره بود و تک تک سوالاتی که تو ذهنم داشتم هم بی جواب باقی موندن.
 

SILICON POWER

کاربر سایت
Jan 30, 2015
285
میدونم نظر شخصیته و اساسا نمیتونه به من ربطی داشته باشه اما از چه نظر پایان خوبی بوده؟

مگه پایان قرار نیست همونطور که از اسمش برمیاد داستان کارکترها رو به اتمام برسونه و بگه سرانجام همه انتخاب هایی که کردن چیه؟ پس چرا پایان این سریال و اتفاق هایی که میفته هیچ ربطی به خود داستان نداره؟

جان اسنو: شخصی اصلی داستان تو رمان جان اسنو نیست و یکی از شخصیت های اصلیه، اما تو سریال و به خصوص از فصل ششم که به صورت رسمی از رمان جدا میشه عملا میشه جان اسنو. ما تا 7 فصل گذشته از این شخصیت چی میبینیم؟ اینکه دنبال نفع شخصی نیست و حاضره به خاطر مصلحت بزرگ تر از منافع شخصی بگذره. در این حد که به خاطر آزادی وحشی ها جونش رو از دست میده. پیشرفت داستان طوری هست که این شخصیت رو ذره به ذره به اوج میبره و درگیر جنگ با نایت کینگ میکنه. بعد از گذشته اش میگه و میفهمیم واقعا کی بوده. خوب همه این انتخاب ها که میشن شخصیت پردازی این کارکتر، همینطور بک استوری که ازش میبینیم نتیجه اش چیه؟ به کجا قرار بود برسه؟ جان اسنو دنریس رو مثل فیلم هندیا میکشه و بعد تبعید میشه شمال؟ این پایان در مغایرت با تمام اتفاقاتی هست که تا الان تو سریال افتاده.

تیریون لنیستر: شخصیتی که باهوشه. کم اشتباه میکنه و عاقل ترین فرد سریاله. تیریون جزو کنشگر ترین شخصیت های داستانه. تا جایی که فصل چهارم میبینیم معشوقه و پدرش رو میکشه و از وستروس میره. اما تو فصل آخر تبدیل شده به یک آدم احمق. دیگه هیچ فراستی درش نمونده. باهوش تر از همه نیست. کنشگر نیست. و تا حد شخصیتی که با اخم و ناراحتی داره به همه چیز نگاه میکنه پایین امده.

برن: برن این همه میره کلاغ سه چشم میشه که در نهایت به چی برسه؟ کسی که میگه من دیگه استارک نیستم و حکومت به شمال رو نمیخوام یهو میشه پادشاه؟ حتی تو احمقانه ترین فن تئوری ها هم برن کسی هست که این همه مسیر رو طی کرده و به اینجا رسیده تا نقش خودش تو شکست نایت کینگ رو ایفا کنه. اما چون نویسنده های سریال نمیدونن باید چیکار کنن و نمیتوننم مثل فن تئوری ها عمل کنن (چون خز شده و ایده بهتری هم ندارن) یهو میکننش پادشاه! یعنی به نظر من کثافت ترین پایان برای برن هست که گند میزنه به همه استوری که تا الان داشته و در تضاد مطلق با شخصیت پردازیش هست. انقدر برن منفعل شده تو فصل هشت که حتی ازش استفاده نمیشه! یعنی نه ویژنش به درد کسی میخوره، نه توانایی های وارگیش. اون جایی هم که موقع نبرد با نایت کینگ رفت تو جلد کلاغ ها مشخص شد به هیچ دردی نمیخورده و کامل الکی بوده.

آریا استارک: آریا هم جزو مهمترین شخصیت های داستانه، از این جهت که انگیزه اش برای انتقام نیروی محرکی هست که خودش و داستانش رو میبره جلو و باعث تحول داستان کلی میشه. از دوستی با فیس لس ها و تبدیل شدن به یک قاتل خونسرد و بی رحم تا کشتن شخصیت هایی که توی لیستشه. اما تو این فصول آخر تبدیل میشه به شخصیتی که الکی همه جا هست و دیگه نه انگیزه ای داره، نه هدفی و نه انتخابی که به پیشبرد داستان کمک کنه. صرفا ازش یه پوسته تو خالی مونده که داره ادای کسی که بود رو در میاره. مثلا همیشه بدخلق و سرد و بی روحه. در صورتی که دیگه دلیلی برای این شخصیت پردازی خاص وجود نداره. و نویسنده ها برای اینکه بیش از حد اوت نشه اول از همه تو یه اقدام فوق مزخرف و صرفا جهت فن سرویس یه سکانس سک.س ازش نشون میدن و بعد تو بدترین چیزی که تو زندگیم دیدم به مزخرف ترین شکل ممکن ازش استفاده میکنن تا نایت کینگ رو بکشن از شرش راحت بشن. در نهایت هم آریا که میگم باز دیگه هیچ هدفی نداره سر به بیابون میزاره و میره تا مثل نایت کینگ از شر ایشون هم خلاص بشن.

نایت کینگ: جر خوردی اعظم داستان ایشونه که به هیچ کدوم از سوالاتی که پیرامونش شکل گرفته جواب داده نمیشه. نایت کینگ کی بود؟ چه دشمنی با آدم ها داشت؟ چرا میخواست همه رو بکشه؟ با برن چه پدرکشتگی داشت؟ و صدها سوال دیگه که همشون همینجوری ول باقی موندن! اگه قرار بود آخرش آریا از آسمون هفتم پرت بشه پایین زورت بکشتش اصلا چرا اینو آوردن تو داستان؟ این که خیلی احمق بود چرا همه نکشتنش؟

دنریس: باگ بزرگ بعدی داستان که یهو در فصل آخر همه اهداف و تزهای شخصیتش رو رها میکنه تا اون اتفاقی بیفته که نویسنده میخواد. انقدر شخصیت پردازی ها بده که سرسی به عنوان شخصیت اصلی طوری میمیره که سمپاتی بیننده به سمتش جذب بشه و دنریس تبدیل میشه به شخصیت منفی با غول آخر! خوب این چه کثافتیه آخه؟ دنریس اصلا آدمی نیست که قتل و عام راه بندازه و مردم بیگناه رو بکشه. کما اینکه پیش تر فرصت این رو داشت که بیاد وستروس بجنگه اما میمونه پیش برده دارها تا حکومت کنه و نزاره دوباره ارباب ها ملت رو به اف بدن. این آدم برای چی باید یهو این کارها رو بکنه؟ یا اینکه خیلی مسخره بیاد قمبرک بگیره که های مردم وستروس منو دوست ندارن! از جان اسنو خوششون میاد! ریلی؟ آدمی که از هیچ به اینجا رسیده ناراحت اینه که مردم وستروس قبولش ندارن؟

کلا باگ تو داستان خیلی زیاده. بخوام صحبت کنم درباری همشون واقعا باید بشینم ده ها صفحه بنویسم که نه حوصلش هست و نه حضور ذهن. منتها به صورت کلی میشه گفت داستان GoT دوپاره میشه. نیمه اول جایی هست که شخصیت ها متولد شدن، ما باهاشون آشنا میشیم، میبینیم واقعا کی هستن و چرا دارن این کارها رو میکنن و در این حین داستان کلی هم میره جلو. این قسمت جذابی هست که باعث شد همه گات رو دوست داشته باشن چون اتفاقا خیلی درباری نبردهای بزرگ و ویژوال ایفکت نبود، برعکس درباری روابط بین آدم ها، سیاست و خیانت بود. چطور آدم ها علیه هم کار میکنن و انگیزه های فردی چطور سرنوشت بقیه رو تحت تاثیر قرار میده. و به خصوص چون تو دنیای GoT یه کارمای وحشت ناک خفنی جریان داره این مساول انسانی خیلی خوب در امده بود. هرکی هر نامردی میکرد تو داستان، عینش سرش میومد. و باز میگم این درگیر کردن آدم ها با همدیگه و پیشبردن داستان جادوی خاص گات بود. اما تو نیمه دوم حالا ما با یه داستانی طرفیم که به شدت بزرگ و پیچیده شده و نویسنده هایی که نمیدونن باید با این داستان چیکار بکنن. پس یهو همه شخصیت ها ول میشن، داستان ول میشه، همه پوست میندازن و تبدیل میشن به آدم های جدیدی که دیگه بویی از شخصیت پردازی قبلی نبردن. برعکس دارن کارهایی رو میکنن اتفاقا تضاد هم داره با خودشون. اما باز اینکارو میکنن چون منجر به تموم شدن داستان میشه. من باگم با به خصوص دو فصل آخر گات اینه. این آدم هایی که من میبینیم دیگه اون آدم های قبل نیستن. جیمی لنیستر دیگه اون آدم قبل نیست. کرم خاکستری اون آدم نیست. دنریس نیست. برندون نیست. هیچ کس نیست! همه یهو شدن آدم های جدید که کارهای عجیب غریب میکنن!

شما به همون سکانس شورای وستروس نگاه کنید. جمعی از آدم های احمق که حالا شدن لردهای وستروس دور همن نشستن، تیریون که میخوان بکشنش از زندان میاد بیرون، با یه سخنرانی به شدت احمقانه که حرف های خودشم نیست، بلکه حرف های نویسنده است، پادشاه رو تعیین میکنه و همه هم میگن چشم! بعدشم میشه دست!!! برندون که از همه دنیا بریده و دیگه خودش رو استارک هم نمیدونه، چون بیکاره و معلوم نشده داستان خودش و نایت کینگ چیه یهو پادشاه میشه و این رو قبول میکنه. در صورتی که هیچ کلاغ سه چشمی این کار رو نمیکرد!

فصل هشتم هرچند درواقع ادامه یه روند افولی هست که از دو فصل قبل شروع شد، اما به این دلیل مزخرف محضه که تبدیل میشه یه یک سریال جدید. کارکترها اسم ها و قیافه هاشون مشترکه اما دیگه اون آدم های قبل نیستن. اون خصوصیات رو ندارن و اون طور انتخاب نمیکنن. این چیزی که من دیدم یه سریال بسیار چیپ بود نه پایان GoT. نه داستان برای جلو رفت و نه تموم شد. بلکه تبدیل شد به یه چیز دیگه که بسیار مسخره بود و تک تک سوالاتی که تو ذهنم داشتم هم بی جواب باقی موندن.

تو خودت خب دوست داشتی چی بشه؟ پایانی که دوست داشتی رو دقیق توضیح بده. بگو دوست داشتی سکانس آخر سکانس عروسی جان و دنریس باشه بگو خجالت نکش.

توضیحاتی در مورد دنریس دادی مشخصه این شخصیت رو اصلا نشناختی اینکه دقیقا چه نکته مثبتی تو شخصیت این کاراکتر دیدی که میگی دنریس فرشته بود چرا یهو شیطان شد مشخص نیست. بعد از مرگ کال دروگو فقط یه مورد از خوبی و معرفت های دنریس رو مثال بزن.
دنریس اگه کشته نمیشد الان ملکه میشد و سریال به مسخره ترین حالت ممکن تموم میشد.

جان اسنو هم حقش بیشتر از این نبود چون شخصیت ناقصی داشت و شخصیت کاملا مثبت و با معرفتی نبود و همونجا تو نایت واچ یکی رو فقط به خاطر اینکه بهش توهین کرد و بعدش هم سریع عذرخواهی کرد و التماس که من رو نکش رو اعدام کرد.
جان انسو هم مثل دنریس فقط توهم خوب بودن داشت.
 
آخرین ویرایش:

malek911

کاربر سایت
Aug 22, 2007
5,880
نام
malek
اگه بدونید تاریخ هم یه همچین صحنه هایی داشته که یه نفر از یه آدم خوب به سرعت به یه دیکتاتور تبدیل میشه و یا یه خونخاری مثل آقامحمدخان چقدر راحت کشته میشه اینهمه سریال رو نمیکوبیدید و انگ بی محتوا بودن نمیزدید.من خودم به شخصه ذره ای ای به داستان پردازی سریال ایراد نمیگیرم که پر از ایهام و استعاره بود.ضعف های تکنیکی رو هم میزارم به حساب بزرگ بودن حجم کاریه سریال.حالا هر چی هم به اسکندر، ناپلعون و هیتلر تعوری حکومت داری بدید چیزی رو تغییر نمیده
جان یه فرد مثبت احساسی بود که همین احساساتش اون رو از قدرت دور میکرد و البته محبوبیتش رو افزایش میداد
دنریس یه فرد قدرت طلب حق به جانب پندار بود که حکومت رو حق نسل پاک و برتر خودش میدونست(از این نوع انسانها تاریخ خروارها به خودش دیده)
برن،ترییون،سامول،داووس،لرد واریس هم نمونه افراد باهوش جامعه هستن که هر چند دیده نمیشن ولی بشریت رو از نابودی نجات میدن
کرم خاکستری هم یه چیزی مثل داعش خودمون که به خاطر زجرهایی که کشیدن و تحقیرهایی که شدن دارن چشم بسته زیر پرچم ایدولوژی انتقام میگیرن
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر