با همه این انتقادات، از تموم شدن این سریال ناراحتم، یه جورایی بخشی از زندگی این چندسالمون بود.کاش بهتر تموم میشد.
چه کرده رامین جوادی..
چه کرده رامین جوادی..
این فصل باید 13 قسمت میبود و به جنگها و حواشی بیشتر پرداخته میشد
اون که پایانش باز موند ولی بازم بهتر از گیم آو ترون جمعش کردنظاهرا سنت HBO اینه سریالهای خوبشو به این شکل تموم کنه
فقط یه سریال بود همین حسو وقتی تموم شد داشتم "کارنیوال" که اونم از شاهکارهای HBO هست اما تهش شد اینکه پول نداشتیم سرشو جم کردیم!
درودبا همه این انتقادات، از تموم شدن این سریال ناراحتم، یه جورایی بخشی از زندگی این چندسالمون بود.کاش بهتر تموم میشد.
چه کرده رامین جوادی..
فقط کافیه یه سر به اینستا و هشتگ های گات بزنی تا ببینی چقدر این ادعا بی پایه و اساسهتنها مشکلی که قابل چشم پوشی نبود کشته شدن نایت گینگ توسط آریا بود.
خودتون رو بی خود درگیر جزئیات بی ارزش نکنید برید اون قسمتی که دروگون جسد مادرش رو بر میداره و میره رو دوباره نگاه کنید و لذت ببرید از این صحنه حماسی و اینجاست که باید تو جزئیات دقت کنید که چقدر زیبا دنریسی که در اوج قدرت بود و سالها واسه قدرتش نقشه داشت فقط تو چند لحظه بعدش سکانسی رو می بینیم که دوروگون جسدش رو بلند و میکنه و به سمت آسمون پرواز میکنه. واقعا این صحنه حماسی و زیباست حالا اینجا اومدن میگن دنریس اصلا نباید می مرد گناه داشت!
طرف اومده اینجا میگه جان اسنو چرا تمکین نکرد به عمه اش که اون شهر رو به آتیش نکشه! و این رو به عنوان مشکل فیلم به حساب میاره. یعنی واقعا دوست داشتی جان و اسنو و عمه اش با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن و شهر هم به آتش کشیده نشه و سکانس آخر هم عروسی جان اسنو و دنریس + تیریون و سانسا رو تو یه مراسم مشترک تو یه شب مشاهده کنیم؟
اینجوری ها هم نیست دنریس تو کل دنیا منفوره و اتفاقا برعکس تو ایران فقط طرفدار داره.
اینقدر افتضاح بود این فصل که دیگه انگیزه ای برای دیدن اسپین آف ها ندارم
فکر میکنم مشخص باشه که یکی از اسپین آف ها در مورد شمال دیوار و تورمونت یا شایدم جان باشه اون یکی هم در مورد غرب وستروس و آریا
ولی من هنوز موندم اینا چرا اینقدر هول هولکی جمع کردن همه چیو خوب دوتا فصل دیگه میساختین دیگه
این قسمت با اینکه از نظر من پایان مناسبی رو برای مجموعه رقم زد،
میدونم نظر شخصیته و اساسا نمیتونه به من ربطی داشته باشه اما از چه نظر پایان خوبی بوده؟
مگه پایان قرار نیست همونطور که از اسمش برمیاد داستان کارکترها رو به اتمام برسونه و بگه سرانجام همه انتخاب هایی که کردن چیه؟ پس چرا پایان این سریال و اتفاق هایی که میفته هیچ ربطی به خود داستان نداره؟
جان اسنو: شخصی اصلی داستان تو رمان جان اسنو نیست و یکی از شخصیت های اصلیه، اما تو سریال و به خصوص از فصل ششم که به صورت رسمی از رمان جدا میشه عملا میشه جان اسنو. ما تا 7 فصل گذشته از این شخصیت چی میبینیم؟ اینکه دنبال نفع شخصی نیست و حاضره به خاطر مصلحت بزرگ تر از منافع شخصی بگذره. در این حد که به خاطر آزادی وحشی ها جونش رو از دست میده. پیشرفت داستان طوری هست که این شخصیت رو ذره به ذره به اوج میبره و درگیر جنگ با نایت کینگ میکنه. بعد از گذشته اش میگه و میفهمیم واقعا کی بوده. خوب همه این انتخاب ها که میشن شخصیت پردازی این کارکتر، همینطور بک استوری که ازش میبینیم نتیجه اش چیه؟ به کجا قرار بود برسه؟ جان اسنو دنریس رو مثل فیلم هندیا میکشه و بعد تبعید میشه شمال؟ این پایان در مغایرت با تمام اتفاقاتی هست که تا الان تو سریال افتاده.
تیریون لنیستر: شخصیتی که باهوشه. کم اشتباه میکنه و عاقل ترین فرد سریاله. تیریون جزو کنشگر ترین شخصیت های داستانه. تا جایی که فصل چهارم میبینیم معشوقه و پدرش رو میکشه و از وستروس میره. اما تو فصل آخر تبدیل شده به یک آدم احمق. دیگه هیچ فراستی درش نمونده. باهوش تر از همه نیست. کنشگر نیست. و تا حد شخصیتی که با اخم و ناراحتی داره به همه چیز نگاه میکنه پایین امده.
برن: برن این همه میره کلاغ سه چشم میشه که در نهایت به چی برسه؟ کسی که میگه من دیگه استارک نیستم و حکومت به شمال رو نمیخوام یهو میشه پادشاه؟ حتی تو احمقانه ترین فن تئوری ها هم برن کسی هست که این همه مسیر رو طی کرده و به اینجا رسیده تا نقش خودش تو شکست نایت کینگ رو ایفا کنه. اما چون نویسنده های سریال نمیدونن باید چیکار کنن و نمیتوننم مثل فن تئوری ها عمل کنن (چون خز شده و ایده بهتری هم ندارن) یهو میکننش پادشاه! یعنی به نظر من کثافت ترین پایان برای برن هست که گند میزنه به همه استوری که تا الان داشته و در تضاد مطلق با شخصیت پردازیش هست. انقدر برن منفعل شده تو فصل هشت که حتی ازش استفاده نمیشه! یعنی نه ویژنش به درد کسی میخوره، نه توانایی های وارگیش. اون جایی هم که موقع نبرد با نایت کینگ رفت تو جلد کلاغ ها مشخص شد به هیچ دردی نمیخورده و کامل الکی بوده.
آریا استارک: آریا هم جزو مهمترین شخصیت های داستانه، از این جهت که انگیزه اش برای انتقام نیروی محرکی هست که خودش و داستانش رو میبره جلو و باعث تحول داستان کلی میشه. از دوستی با فیس لس ها و تبدیل شدن به یک قاتل خونسرد و بی رحم تا کشتن شخصیت هایی که توی لیستشه. اما تو این فصول آخر تبدیل میشه به شخصیتی که الکی همه جا هست و دیگه نه انگیزه ای داره، نه هدفی و نه انتخابی که به پیشبرد داستان کمک کنه. صرفا ازش یه پوسته تو خالی مونده که داره ادای کسی که بود رو در میاره. مثلا همیشه بدخلق و سرد و بی روحه. در صورتی که دیگه دلیلی برای این شخصیت پردازی خاص وجود نداره. و نویسنده ها برای اینکه بیش از حد اوت نشه اول از همه تو یه اقدام فوق مزخرف و صرفا جهت فن سرویس یه سکانس سک.س ازش نشون میدن و بعد تو بدترین چیزی که تو زندگیم دیدم به مزخرف ترین شکل ممکن ازش استفاده میکنن تا نایت کینگ رو بکشن از شرش راحت بشن. در نهایت هم آریا که میگم باز دیگه هیچ هدفی نداره سر به بیابون میزاره و میره تا مثل نایت کینگ از شر ایشون هم خلاص بشن.
نایت کینگ: جر خوردی اعظم داستان ایشونه که به هیچ کدوم از سوالاتی که پیرامونش شکل گرفته جواب داده نمیشه. نایت کینگ کی بود؟ چه دشمنی با آدم ها داشت؟ چرا میخواست همه رو بکشه؟ با برن چه پدرکشتگی داشت؟ و صدها سوال دیگه که همشون همینجوری ول باقی موندن! اگه قرار بود آخرش آریا از آسمون هفتم پرت بشه پایین زورت بکشتش اصلا چرا اینو آوردن تو داستان؟ این که خیلی احمق بود چرا همه نکشتنش؟
دنریس: باگ بزرگ بعدی داستان که یهو در فصل آخر همه اهداف و تزهای شخصیتش رو رها میکنه تا اون اتفاقی بیفته که نویسنده میخواد. انقدر شخصیت پردازی ها بده که سرسی به عنوان شخصیت اصلی طوری میمیره که سمپاتی بیننده به سمتش جذب بشه و دنریس تبدیل میشه به شخصیت منفی با غول آخر! خوب این چه کثافتیه آخه؟ دنریس اصلا آدمی نیست که قتل و عام راه بندازه و مردم بیگناه رو بکشه. کما اینکه پیش تر فرصت این رو داشت که بیاد وستروس بجنگه اما میمونه پیش برده دارها تا حکومت کنه و نزاره دوباره ارباب ها ملت رو به اف بدن. این آدم برای چی باید یهو این کارها رو بکنه؟ یا اینکه خیلی مسخره بیاد قمبرک بگیره که های مردم وستروس منو دوست ندارن! از جان اسنو خوششون میاد! ریلی؟ آدمی که از هیچ به اینجا رسیده ناراحت اینه که مردم وستروس قبولش ندارن؟
کلا باگ تو داستان خیلی زیاده. بخوام صحبت کنم درباری همشون واقعا باید بشینم ده ها صفحه بنویسم که نه حوصلش هست و نه حضور ذهن. منتها به صورت کلی میشه گفت داستان GoT دوپاره میشه. نیمه اول جایی هست که شخصیت ها متولد شدن، ما باهاشون آشنا میشیم، میبینیم واقعا کی هستن و چرا دارن این کارها رو میکنن و در این حین داستان کلی هم میره جلو. این قسمت جذابی هست که باعث شد همه گات رو دوست داشته باشن چون اتفاقا خیلی درباری نبردهای بزرگ و ویژوال ایفکت نبود، برعکس درباری روابط بین آدم ها، سیاست و خیانت بود. چطور آدم ها علیه هم کار میکنن و انگیزه های فردی چطور سرنوشت بقیه رو تحت تاثیر قرار میده. و به خصوص چون تو دنیای GoT یه کارمای وحشت ناک خفنی جریان داره این مساول انسانی خیلی خوب در امده بود. هرکی هر نامردی میکرد تو داستان، عینش سرش میومد. و باز میگم این درگیر کردن آدم ها با همدیگه و پیشبردن داستان جادوی خاص گات بود. اما تو نیمه دوم حالا ما با یه داستانی طرفیم که به شدت بزرگ و پیچیده شده و نویسنده هایی که نمیدونن باید با این داستان چیکار بکنن. پس یهو همه شخصیت ها ول میشن، داستان ول میشه، همه پوست میندازن و تبدیل میشن به آدم های جدیدی که دیگه بویی از شخصیت پردازی قبلی نبردن. برعکس دارن کارهایی رو میکنن اتفاقا تضاد هم داره با خودشون. اما باز اینکارو میکنن چون منجر به تموم شدن داستان میشه. من باگم با به خصوص دو فصل آخر گات اینه. این آدم هایی که من میبینیم دیگه اون آدم های قبل نیستن. جیمی لنیستر دیگه اون آدم قبل نیست. کرم خاکستری اون آدم نیست. دنریس نیست. برندون نیست. هیچ کس نیست! همه یهو شدن آدم های جدید که کارهای عجیب غریب میکنن!
شما به همون سکانس شورای وستروس نگاه کنید. جمعی از آدم های احمق که حالا شدن لردهای وستروس دور همن نشستن، تیریون که میخوان بکشنش از زندان میاد بیرون، با یه سخنرانی به شدت احمقانه که حرف های خودشم نیست، بلکه حرف های نویسنده است، پادشاه رو تعیین میکنه و همه هم میگن چشم! بعدشم میشه دست!!! برندون که از همه دنیا بریده و دیگه خودش رو استارک هم نمیدونه، چون بیکاره و معلوم نشده داستان خودش و نایت کینگ چیه یهو پادشاه میشه و این رو قبول میکنه. در صورتی که هیچ کلاغ سه چشمی این کار رو نمیکرد!
فصل هشتم هرچند درواقع ادامه یه روند افولی هست که از دو فصل قبل شروع شد، اما به این دلیل مزخرف محضه که تبدیل میشه یه یک سریال جدید. کارکترها اسم ها و قیافه هاشون مشترکه اما دیگه اون آدم های قبل نیستن. اون خصوصیات رو ندارن و اون طور انتخاب نمیکنن. این چیزی که من دیدم یه سریال بسیار چیپ بود نه پایان GoT. نه داستان برای جلو رفت و نه تموم شد. بلکه تبدیل شد به یه چیز دیگه که بسیار مسخره بود و تک تک سوالاتی که تو ذهنم داشتم هم بی جواب باقی موندن.