بحث و تبادل نظر در مورد سری Devil May Cry (خلاصه داستان در پست اول)

  • Thread starter Thread starter alprh
  • تاریخ آغاز تاریخ آغاز

دوست دارین نسخه‌ی بعدی DMC رو چه استودیویی بسازه؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    313
خب توی DmC دانته نیمه فرشته و نیمه شیطانه ، حالت شیطانیش باعث میشه بتونه از سلاح های قدرتی مثل تبر استفاده کنه و توی حالت فرشته ایی سلاح های سرعتی و Angel Lift رو داره

تایید شده که این حالت نیمه شیطان و نیمه فرشته بودنش رو از پدر و مادرش به ارث برده ولی هنوز نگفتن کدوم یکی از والدین شیطان بودن و کدومشون فرشته ولی چون توی نسخه های اصلی اسپاردا شیطان بوده میشه حدس زد که ایوا فرشته است
 
تایید شده که این حالت نیمه شیطان و نیمه فرشته بودنش رو از پدر و مادرش به ارث برده ولی هنوز نگفتن کدوم یکی از والدین شیطان بودن و کدومشون فرشته
یعنی مثلا می تونه اسپاردا فرشته باشه ، اوا شیطان :-o فکر کن ! چه بازی شود !!! =))
 
آخه حیف اسم فرشته نیست؟
موضوعات شخصیتون رو وارد این قضایا نکنید لطفاً
خب بگو ببینم این فرشته کیه؟! چه نسبتی با شما داره؟! و چند وقته که این رابطه شکل گرفته؟!!! :دی
=================================
با بحث موافقم، یا گرافیک یا داستان 4 تا شماره رو به چالش بکشیم بهتره... انتخاب کنید استارت بزنیم...

---------- نوشته در 02:50 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 02:48 PM ارسال شده بود ----------

خب توی DmC دانته نیمه فرشته و نیمه شیطانه ، حالت شیطانیش باعث میشه بتونه از سلاح های قدرتی مثل تبر استفاده کنه و توی حالت فرشته ایی سلاح های سرعتی و Angel Lift رو داره
تایید شده که این حالت نیمه شیطان و نیمه فرشته بودنش رو از پدر و مادرش به ارث برده ولی هنوز نگفتن کدوم یکی از والدین شیطان بودن و کدومشون فرشته ولی چون توی نسخه های اصلی اسپاردا شیطان بوده میشه حدس زد که ایوا فرشته است
خب این مربوط به دنیایه موازیه دیگه؟! :-/
نه سری اصلی که؟! :-/
 
موضوعات شخصیتون رو وارد این قضایا نکنید لطفاً
خب بگو ببینم این فرشته کیه؟! چه نسبتی با شما داره؟! و چند وقته که این رابطه شکل گرفته؟!!! :دی
شما بیا این تو من جوابتو بدم لطفا:
من کلی گفتم :| تو چقدر دنبال اینی که ببینی من بله کی اینا :d
منظورم نوع و گونه ی فرشته ها بود. [-(
با داستان DMC4 موافقم... :d
 
شما بیا این تو من جوابتو بدم لطفا:
من کلی گفتم :| تو چقدر دنبال اینی که ببینی من بله کی اینا :d
منظورم نوع و گونه ی فرشته ها بود. [-(
با داستان DMC4 موافقم... :d
عجب!!! :-/ خب ما اینیم دیگه! باید حواسمون به همه باشه >:)
ما که آخر سر نفهمیدیم شما طرفداره فرشته هستی یا دویل؟!
به هر حال بخوای نخوای موندس پاته، سمتی هم که داده شد، پس گرفته نمیشود؛ حتی شما دوست عزیز :دی
درباره داستان شماره 4هم اوکی... شما بیا 1بار بحث رو استارت کن... یا دانته بگو و بیا جلو :دی
 
من شروع می کنم:
(صحنه ی اول)
نسیمی از گرد و غبار تیره رنگ از روی سنگ فرشهای بژ رنگ کوچه ی تنگ می گذرد. صدای پای کسی که به سرعت در حال دویدن است شنیده میشود ، موسیقی زیبا و دلنشینی به سبک اوپرا از آن سوی خیابان و از طریق بلندگوهای تئاتر بزرگ شهر به گوش می رسد ، مرد جوانی به سمت ساختمان تئاتر میدود برای یه لحظه دوربین تصویر دختر جوانی را نشان می دهد که روی سن ایستاده و بعد از نفس عمیقی که برای آرامشش فرو می برد شروع به خواندن می کند.
دوربین دوباره مرد جوان را نشان می دهد که برای یک لحظه متوقف می شود . درست مقابل او چندین موجود کریه ایستادند و راه را به روی او بسته اند. پسر که یک دستش نیز در گچ است (گویی شکسته) بی مهابا جلو میره و خیلی راحت آن موجودات زشت و نفرت انگیز رو نابود می کنه و بعد از آن....

اگه موافق باشین من هر دفعه با توصیف صحنه ها دیالوگها رو هم ترجمه شده اینجا میزارم
 
من موافقم!! خیلی قشنگ توصیف کردی...

حرکات پسر انگار با آهنگی که آن دختر مظلوم در مراسمی که به نظر میامد مذهبی است هماهنگ بود... ولی این دو در دو دنیای متفاوت بودند چرا که موسیقی همه را به آرامش و صلح دعوت میکرد در حالی که بیرون سالن دنیای دیگری پر از پلیدی و زشتی وجود داشت...
:d
 
خیلی عالی گفتی ، توصیف صحنه ها با تو ، دیالوگها با من ، دمت گرم ;)
بالاخره با صدای بلند تشویقها ، دختر جوان با چشمانی پر شوق به جمعیت خیره میشود ، و بله ناجی او ، همان مرد جوان، در گوشه ای از سالن بزرگ و در جایگاه تماشاچیان نشسته س و نظاره گر معشوقه ی زیبای خود است. دختر آهسته به سمت او قدم بر میدارد و متوجه جعبه کادوی کوچکی درست در کنار او می شود. با خوشحالی هدیه را در دست می گیرد و در کنار پسر می نشیند.
پیرمرد پس از قرار گیری در جایگاه اینگونه سخن می گوید:

سنکتوس: 2000سال پیش ، شوالیه ی تاریکی اسپاردا علیه برادران شیطانیش قیام کردو شمشیر خود را برای محافظت از بشر بالا گرفت.البته به رغم تلاشهای شجاعانه او دراین راه ، هراس من از این است که عده ای حقیقت این قربانی بزرگ رو فراموش کرده اند.اگر اتفاقات آن زمان هولناک بار دیگر تکرار شود و ارتباطات بین عوالم انسانی و شیطانها بر قرارشود. ما، انسانهای ضعیف، هیچ وسیله ای برای دفاع از خود جز تسلیم شدن نخواهیم داشتو برای همین است که من از شما می خواهم که متحد شوید و دعا کنین که حتی اگر روزی آن دوران تاریک و پر از هرج و مرج باز گردد ، ناجی پر مهر ماه(Savior) می تونه پناهگاهی برای مصون ماندن از طوفان باشه ، بیایید دعا کنیم.

مرد جوان در حالیکه صدای موسیقی در گوشش را زیاد می کند ، از جایش بلند می شود و به سمت خروجی حرکت می کند.

کایری: نیرو... چی شده؟
نیرو:من از اینجا میرم
کایری:اما مراسم هنوز تموم نشده...
نیرو: این همه سخنرانی منو خوابالوده کرده.

بگم یا میگین :d
 
آخرین ویرایش:
حرفی نیست ولی من حافظه ی خوبی ندارم... الانم دوباره دارم بازی میکنم... جایی گیر کردم خبرت میکنم :d
کایری (کیریه) با نگرانی به جایی خالی میان جمعیت نگاه میکند... نگران است... نکند او نیاید... او آخرین قسمت شعر زیبایش را میخواند و دوباره به آن جای خالی نگاه میکند... اما... آنجا دیگر خالی نبود و نیرو با همان حالت بی حوصلگی همیشگی و هدفن آویزان بر گردنش در آنجا نشسته بود. کایری به سمت نیرو رفت و خواست بنشیند که کادویی را کنار نیرو دید آنرا برداشت و با خوشحالی و نگاهی معنا دار به نیرو نگاه کرد... او نیز با چشمانش جواب گرمی به کایری داد... ذر این هنگام بود که سنکتوس رهبر مردم بر جایگاه رفت و سخنرانی خود را شروع کرد... نیرو بی تاب بودو میخواست برود که کایری مانع او شد... در این هنگام صدای شکستن شیشه همه را غافل گیر کرد... مردی قرمز پوش از پنچره ی بالا سر سنکتوس وارد سالن شد و روبه روی او قرار گرفت بی هیچ معطلی ای تیری در سر سنکتوس خالی کرد... گارد ها به او حمله کردند... در این هنگام نیرو دست کایری را گرفت و به سرعت او را دنبال خود کشید... کادو از دست کایری افتاد... کادو برای کایری بسیار عزیز بود زیرا آن را از نیرو گرفته بود... او به سمت کادو دوید تا آن را بردارد.. در همین حین مرد قرمز پوش متوجه کایری شد و به سمت او آمد... نیرو که شاهد این صحنه ها بود به سرعت جلو آمد و حمله ی مرد را دفع کرد... برادر کایری سرپرست سربازان که دید توان مقابله ندارند خواست برای کمک برود که نیرو گفت...


:d
 
تند تند نرو جلو بزار دیالوگها رو بزارم خو ، ولی ای ول عالیه ;)

کریدو: عالیجناب! نه!
کایری:کریدو!
نیرو: کایری!
کایری:نیرو!
نیرو:کایری! با برادرت از اینجا خارج شو!
کریدو:من با کمک بر می گردم! تا اون موقع تو سرش رو گرم کن!
نیرو:من صبر نمی کنم. انگار تصوری که تو از یه بازی جوانمردانه داری مثه کسیه که مواد مصرف کرده! و همین باعث اعصاب خوردیه من میشه

جنگ رو هم توصیف کن که دوستان حالی ببرن با دیالوگهاش :d
 
آخرین ویرایش:
منو هُل نکن :"> یعنی دیالوگاشم بگم دیگه؟
نیرو نیشخندی به مرد میزند... مرد هم با نگاهی متعجب او را برانداز میکند... مبارزه بین آن دو با شلیک گلوله آغاز میشود... تیرهای هر دو به هم برخورد میکند و برمیگردد... مرد شمشیر خود را بیرون میاورد و به نیرو میگوید...
(آتوسا خانومخودت دیالوگارو بگو خوب یادم نمیاد! گفتم که من به جزییات صحنه خیلی اهمیت میدم :d)
 
نه آرتین ، تو دیالوگها رو نگو ، من خودم میگم ، همین طوری توصیف کنی خوبه !

نیرو:فکر کنم اینطوری تموم نمیشه . فایده ی این شمشیری که با خودت آوردی چیه ، وقتی که حتی نمیخوای ازش استفاده کنی ؟
دانته: زیر دستکشت به حقه کار گذاشتی.
نیرو:فکر میکردم گربه زبونت رو خورده. اما اگه واقعا دنبال حقه می گردی...
دانته: به نظرمیاد که تو هم...
نیرو:از اینکه حرفت رو قطع کنم متنفر، اما میخوام قبل ازاینکه سواره نظام برسه این ماجرا رو تمومش کنم.
دانته:پس تو می خوای بازی کنی ها؟ خوبه، فکر کنم یه ذره وقت واسه کشتن داشته باشم...
نیرو: گردن کلفتی ها ؟ خب... فکر کنم باید با چند تا زخم عمیق ،کارتو تموم کنم
دانته: هر چی تو بگی ، بچه.
 
نیرو با دست گچ گرفته ی خود یکی از ضربات سنگین مرد را دفع میکند... گچ دست او باز میشود... نوری آبی از دستش میتابد... همینجاست که مرد متوجه میشود نیرو نیز دارای دستی شیطانی است... پس برای همین بود که نیرو خیلی جسورانه او را به مبارزه میطلبید... آن دو مبارزه را با ضربات شمشیر دوباره شروع کردند... نیرو چند ضربه ی کاری به مرد زد... ولی مرد همچنان به او پوزخند میزد و او را مرتبا "بچه" خطاب میکرد... مرد بر روی صندلی های سالن که از جنس چوب با روکش سبز بودند و بر روی هم چیده شده بودند مینشیند و با صحبت هایش نیرو را عصبانی میکند نیرو نیز به او حمله میکند و با دستش او را به سمت مجسمه ی عظیمی که پشت سر مرد بود پرت میکند.. مرد به سنگ برخورد میکنهد و بلافاصله نیرو شمشیرش را به سمت او پرت میکند و شمشیر وسط سینه ی مرد جایی میگیرد... در کمال حیرت نیرو میبیند که مرد به او میخندد و شمشیر را از بدنش بیرون میکشد... مبارزه دوباره شروع میشود... پس از مدتی مبارزه نیرو بر روی یکی از آن صندلی های سالن مینشیند و خطاب به مرد میگوید....
 
ببخشید وسط این محفل شاعرانتون پارازیت ول میدم :دی
نه تو رو خدا!!! چرا پا میشید؟! بفرمایید بشینید! نه خواهش میکنم زحمت نکشید... :دی
ببخشید این الان مشاعرست یا مشاجره یا مکاتبه یا معارفه یا مکاشفه یا بحث؟! :-/
تازه کاری به ایرادهای پرداختاتون ندارم :دی (مثلاً یکیش: دانته رو گویا اصلاً تو سکانس ابتدایی ندیدیداااا، بدم اعتبارتون رو کم کنن :دی)
علی دااااااااااااانته میگم بیا من و تو هم بریم با هم یه قول 2قول بازی کنیم (البته من بلد نیستما :دی)
 
خوب خوب خوب!!! دو دقیقه نبودم.
به قول اون بالایی راست میگه بابا چرا میشینین،بلند شین!!!=))
اقا من این وسط نوصیفاتتون یه پرانتز باز کنم.
(به نظر من باید یه DMC فقط حول اسپاردا و ورجیل و موندوس بزنن ته یه چیز مثل این!!!
دماغ که نیست منقاره!!! خرطومه!!!=))
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or